توصیهی پنجم:
خداوند صالحان را – که اهل بهشتند – دوست دارد... برای همین سعادت دنیا و آخرت را نصیب آنان نموده... این افسردگی که گریبان عاصبان و کسانی را میگیرد که در غیر خشنودی خداوند در جستجوی خوشبختی هستند و باعث میشود زندگیشان مکدر و تلخ شود، برای چیست؟!
چرا ترانههایی که گوش میدهند و انجام فحشا و شرب خمر و نگاه به حرام که ظاهرا در آغاز موجب خوشی و شادی و خوشبختی میشود، در پایان به غم و اندوه منجر میگردد؟ چرا؟
پاسخش ساده است: زیرا الله متعال بندگانش را تنها برای یک وظیفه آفریده، بنا بر این امکان ندارد با انجام غیر آن، زندگیشان سر و سامان گیرد:
﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦﴾[الذاریات: ۵۶].
«جن و انس را نیافریدم مگر برای آنکه مرا عبادت کنند»...
و هرگاه انسان روح و بدن خود را برای کاری به زحمت اندازد که برای آن آفریده نشده زندگیاش تبدیل به جهنم میشود... مثلا تصور کن مردی در حال راه رفتن است؛ ناگهان کفشش پاره میشود... با خود میگوید: اشکالی ندارد... به جای کفش از قلم استفاده میکنم! بعد قلم را زیر پایش بگذارد و سعی کند با آن راه برود... بیشک به چنین کسی خواهیم گفت: تو دیوانهای، چون قلم برای نوشتن آفریده شده نه برای پاکردن!
یا اگر برای نوشتن نیاز به قلم داشته باشد و بگوید: مشکلی نیست با کفشم مینویسم!! بعد کفشش را به دست گیرد و سعی کند با آن بنویسد! اینجا هم به او خواهیم گفت: احمق شدی؟! کفش برای به پاکردن ساخته شده نه برای نوشتن!
همینطور انسان نیز تنها برای یک هدف نهایی ساخته شده و آن اطاعت و بندگی الله است... هر کس زندگیاش را صرف چیزی غیر از این هدف نماید بیشک گمراه و بدبخت خواهد شد...
اگر به حال و روز کسانی دقت کنی که زندگی خود را وقف چیزی غیر از هدف واقعی نمودهاند چنان فساد و گم گستگی و فلاکتی را مشاهده خواهی کرد که نزد دیگران نخواهی دید... شاید از خود پرسیده باشی چرا در کشورهایی که بی بند و باری و فجور و آزادی جنسی غوغا میکند اینقدر آمار خودکشی بالاست؟
چرا تنها در آمریکا سالیانه بیش از بیست و پنج هزار نفر خودکشی میکنند؟ همینطور چرا در بریتانیا و فرانسه و سوئد و دیگر کشورها با اعداد و ارقام بالای خودکشی روبرو هستیم؟
آیا مشروب خوب برای نوشیدن پیدا نکردهاند؟ نه... بهترین خمر در دسترس آنان است...
آیا جایی برای مسافرت و تفریح پیدا نکردهاند؟ بر عکس هر جایی که دلشان بخواهد میروند...
یا امکان زنا ندارند؟ یا میان آنان و تفریح و سرگرمی و خوش گذرانی مانع وجود دارد؟
نه اینطور نیست... آنان هر کاری که دلشان بخواهد انجام میدهند... هر کاری...
پس چرا خودکشی میکنند؟ چرا از زندگی خود خسته شدهاند؟
چرا خمر و زنا و خوشگذرانی را رها میکنند و مرگ را انتخاب میکنند؟ چرا؟!
پاسخ واضح است:
﴿وَمَنۡ أَعۡرَضَ عَن ذِكۡرِي فَإِنَّ لَهُۥ مَعِيشَةٗ ضَنكٗا﴾[طه: ۱۲۴].
«و هرکه از یاد من رویگردان شود زندگی تنگ و (سختی) خواهد داشت»...
هر جا میروند این «زندگی سخت» همراه آنان است... در سفر و در شهر خودشان، او نیز همراه آنان میخورد و مینوشد... مینشیند و بر میخیزد... همه جا... در خواب و بیداری زندگیشان را هنگام مرگ، تلخ و غیر قابل تحمل میکند...
هر که از الله رویگردان شود و تکبر ورزد خداوند وحشت همیشگی را بر قلب وی مسلط میسازد... خداوند متعال میفرماید:
﴿سَنُلۡقِي فِي قُلُوبِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلرُّعۡبَ﴾[آل عمران: ۱۵۱]
«به زودی در دل کسانی که کفر ورزیدهاند ترس خواهیم انداخت...».
چرا؟
﴿بِمَآ أَشۡرَكُواْ بِٱللَّهِ مَا لَمۡ يُنَزِّلۡ بِهِۦ سُلۡطَٰنٗاۖ وَمَأۡوَىٰهُمُ ٱلنَّارُۖ وَبِئۡسَ مَثۡوَى ٱلظَّٰلِمِينَ ١٥١﴾[آل عمران: ۱۵۱].
«زیرا چیزی را با الله شریک قرار دادهاند که [الله] برای آن دلیلی نازل نکرده و [در آخرت] جایگاهشان آتش است، و چه بد است جایگاه ستمگران»...
اما آنانیکه پروردگار خود را میشناسند و با قلب خود به او روی میآورند، سعادتمندان واقعیاند:
﴿مَنۡ عَمِلَ صَٰلِحٗا مِّن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَلَنُحۡيِيَنَّهُۥ حَيَوٰةٗ طَيِّبَةٗۖ وَلَنَجۡزِيَنَّهُمۡ أَجۡرَهُم بِأَحۡسَنِ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٩٧﴾[النحل: ٩٧].
«هر کس از مرد یا زن کار شایسته کند و مؤمن باشد قطعا او را با زندگی پاکیزهای حیات [حقیقی] بخشیم و مسلما به آنان بهتر از آنچه انجام میدادند پاداش خواهیم داد»...
یکی از دعوتگران میگفت:
برای معالجه به بریتانیا سفر کردم... مرا به یکی از بیمارستانهای معروف آنجا بردند که معمولا بزرگان و وزراء برای علاج به آنجا میآمدند... هنگامیکه پزشک وارد شد و قیافهی من را دید گفت: مسلمانی؟
گفتم: بله.
گفت: مشکلی دارم که از وقتی خودم را شناختهام باعث حیرتم شده... ممکن است آن را بشنوی؟
گفتم: بله.
گفت: من وضع مالیام خوب است... کار خوبی دارم... با تحصیلات بالا... همهی خوشیها را امتحان کردم... انواع خمر... زنا... به کشورهای زیادی سفر کردم... اما با این وجود احساس دلتنگی همیشگی دارم و از این لذتها خسته شدهام... تا جایی که پیش روانپزشک رفتم و چند بار به فکر خودکشی افتادم، شاید زندگی دیگری پس از مرگ باشد که آنجا خستگی و دل زدگی نباشد... تو هم این احساس دلتنگی و دل زدگی را داری؟!
گفتم: نه... من در خوشبختی دائمی هستم، و تورا به حل این مشکل راهنمایی میکنم، اما قبل از آن به سوالات من پاسخ بده...
اگر بخواهی با چشمانت لذت ببری چکار میکنی؟
گفت: به زنی زیبا نگاه میکنم یا به یک منظرهی زیبا...
گفتم: اگر بخواهی با گوشهایت لذت ببری چکار میکنی؟
گفت: به موسیقی آرام گوش میدهم...
گفتم: اگر بخواهی با بینیات لذت ببری چه؟
گفت: عطری را بو میکنم، یا به یک باغ پرگل میروم...
گفتم: خوب... اگر بخواهی با چشمانت لذت ببری، چرا موسیقی گوش نمیدهی؟
از حرفم تعجب کرد و گفت: ممکن نیست، چون این لذت مخصوص گوش هست.
گفتم: حالا اگر بخواهی با بینیات لذت ببری، چرا به یک منظرهی زیبا نگاه نمیکنی؟
بیشتر تعجب کرد و گفت: چون امکان ندارد! این لذت مخصوص چشم هست... بینی نمیتواند از آن لذت ببرد...
گفتم: خوب... به جایی رسیدیم که میخواستم...
این احساس تنگنا و دلزدگی را با چشمانت احساس میکنی؟
گفت: نه... گفتم: توی چشمانت؟ یا بینیات؟ یا دهانت؟ یا پاهایت؟
گفت: نه، توی قلبم احساسش میکنم، توی سینه...
گفتم: تو داری توی قلبت این را احساس میکنی... و قلب لذت مخصوص به خودش را دارد... ممکن نیست با خوشی دیگر اعضای بدن لذت ببرد... باید بدانی قلب با چه چیزی لذت میبرد، چون تو با شنیدن موسیقی و نوشیدن خمر و نگاه به زنان و زنا، به قلبت لذت ندادهای بلکه دیگر اعضای بدنت لذت بردهاند...
تعجب کرد و گفت: درست است... اما چطور میتوانم به قلبم لذت بدهم؟
گفتم: با گفتن: أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمدا رسول الله... و سجده در برابر آفریدگار و شکایت بردن از غمها و غصهها به نزد الله... اینطور میتوانی در آسایش و آرامش و خوشبختی زندگی کنی...
سرش را تکان داد و گفت: چند کتاب دربارهی اسلام به من بده و برایم دعا کن... مسلمان خواهم شد...
راست گفت خداوند متعال، آنجا که میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ قَدۡ جَآءَتۡكُم مَّوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَشِفَآءٞ لِّمَا فِي ٱلصُّدُورِ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٞ لِّلۡمُؤۡمِنِينَ ٥٧ قُلۡ بِفَضۡلِ ٱللَّهِ وَبِرَحۡمَتِهِۦ فَبِذَٰلِكَ فَلۡيَفۡرَحُواْ هُوَ خَيۡرٞ مِّمَّا يَجۡمَعُونَ ٥٨﴾[یونس: ۵٧-۵۸].
«ای مردم به یقین برای شما از جانب پروردگارتان اندرزی و درمانی برای آنچه در سینههاست و هدایت و رحمتی برای مؤمنان آمده است (۵٧) بگو به فضل و رحمت الله است که باید شاد شوند، و این از هر آنچه گرد میآورند، بهتر است».
شگفت است کار کسانی که آرامش و گشادگی سینه و سعادت را در راهی دیگر میجویند، در حالیکه خداوند متعال میفرماید:
﴿أَمۡ حَسِبَ ٱلَّذِينَ ٱجۡتَرَحُواْ ٱلسَّئَِّاتِ أَن نَّجۡعَلَهُمۡ كَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ سَوَآءٗ مَّحۡيَاهُمۡ وَمَمَاتُهُمۡۚ سَآءَ مَا يَحۡكُمُونَ ٢١﴾[الجاثیة: ۲۱].
«آیا کسانیکه مرتکب کارهای بد شدهاند پنداشتهاند که آنان را مانند کسانی قرار میدهیم که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند [به طوری که] زندگی آنها و مرگشان یکسان باشد؟ چه بد داوری میکنند».
بنا بر این خداوند میان زندگی سعادتمندان و نگون بختان هم در زندگی و هم در مرگ تفاوت نهاده است...
یکی از شیوخ میگفت: روزی یک جوان نزدم آمد... نگاهی به چهرهاش انداختم... چهرهای گرفته و افسرده داشت... پرسیدم: بفرمایید... چیزی نگفت... باز هم پرسیدم: بفرمایید، کاری از دست من ساخته است؟ باز هم چیزی نگفت... نگاهش کردم؛ دیدم اشکهایش سرازیر است... گفتم: چرا گریه میکنی؟
گفت: از شدت دلتنگی و افسردگی نمیتونم نفس بکشم... به خدا شیخ احساس میکنم کوهی روی سینهام هست و جلوی تنفسم رو گرفته... دیگه نمیتونم مردم و حتی دوستانم رو تحمل کنم... حتی تحمل پدر و مادر و برادر و خواهرام هم برام سخته... نمیتونم باهاشون حرف بزنم... خندههام ساختگیه... خوشحالیم تظاهری بیش نیست... اومدم پیش شما روم دعا بخونید یا منو راهنمایی کنین تا برم پیش کسی که مشکلم رو حل کنه...
گفتم: خوب این دلتنگی حتما باید سببی داشته باشه... فکر میکنی علتش چیه؟
گفت: نمیدونم...
گفتم: رابطهات با پروردگارت چطوره؟
گفت: خیلی بد... داستانم رو گوش میدی؟
گفتم: باشه...
گفت: وقتی فقط چهارده سال داشتم پدرم برای ادامه تحصیلاتش به آمریکا رفت و من هم همراه او رفتم... پدرم وقتی که هنوز سن و سال زیادی نداشتم بیشتر وقتش رو توی دیسکوها و بازارها صرف میکرد و به من توجهی نشون نمیداد...
بعد از دو سال به ریاض برگشتیم... ازش خواستم اجازه بده برای ادامه تحصیل به آمریکا برم اما قبول نکرد...
سال سوم دبیرستان رو عمدا مردود شدم... سال بعد هم عمدا درس نخوندم تا مردود بشم... برای بار سوم باز هم عمدا مردود شدم... پدرم که اینطور دید منو برای تحصیل به آمریکا فرستاد... دبیرستان رو از نو شروع کردم... باید طی چهار سال درسم رو تموم میکردم اما نه سال اونجا موندم...
گناهی روی زمین نبود که انجام ندم... هدفم فقط این بود که تا میتونم از جوونیام لذت ببرم...
به ریاض برگشتم و دانشگاه رو اونجا ادامه دادم... اما همچنان اسیر گناهان کوچک و بزرگ بودم... اما کم کم این تنگنا داشت راه تقسم رو میبست... زندگیام برام سخت شده بود... از همه چی خسته و دلزده شده بودم... همه چی رو امتحان کرده بودم...
اما دلزدگی دست از سرم بر نمیداشت...
این حرفها را میزد و در همین حال اشک میریخت...
پرسیدم: نماز میخونی؟
گفت: نه...
گفتم: اولین قدم برای درمان این هست که رابطهات رو با کسی که قلبت به دست اون هست اصلاح کنی... سعی کن نمازت رو توی مسجد بخونی... هفت روز دیگه همدیگه رو میبینیم...
هفت روز گذشت... بعد از هفت روز با چهرهای دیگر، غیر از چهرهی هفت روز پیش، نزدم آمد...
همین که من را دید در آغوشم گرفت و گفت: جزاک الله خیرا... به خدا قسم شیخ احساس سعادتی میکنم که بیش از نه سال درکش نکردم...
پرسیدم که آیا هنوز از افسردگی و دلزدگی رنج میبرد؟ گفت: کاملا راحت شده...
راست فرموده خداوند متعال که:
﴿فَمَن يُرِدِ ٱللَّهُ أَن يَهۡدِيَهُۥ يَشۡرَحۡ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِۖ وَمَن يُرِدۡ أَن يُضِلَّهُۥ يَجۡعَلۡ صَدۡرَهُۥ ضَيِّقًا حَرَجٗا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي ٱلسَّمَآءِۚ كَذَٰلِكَ يَجۡعَلُ ٱللَّهُ ٱلرِّجۡسَ عَلَى ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ ١٢٥﴾[الأنعام: ۱۲۵].
«پس الله هرکه را بخواهد هدایت کند، سینهاش را برای [پذیرش] اسلام گشاده میسازد، و هر کس را بخواهد گمراه کند سینهاش را به سختی تنگ میگرداند، انگار دارد به زحمت در آسمان بالا میرود؛ اینگونه الله پلیدی را بر کسانی قرار میدهد که ایمان نمیآورند»...
یکی دیگر از شیوخ میگفت:
روزی شخصی نزد من آمد و گفت: شیخ برادرم د چار جادو شده... از شما خواهش میکنم کسی رو معرفی کنید که روی اون قرآن و رقیهی شرعی بخونه...
از او خواستم برادرش را نزد من بیاورد...
وقتی برادرش را به دیدار من آورد و نگاهی به چهرهاش انداختم دیدم چهرهاش گرفته است و بسیار مضطرب به نظر میرسد...
گفتم: مشکلت چیه؟
گفت: جادوم کردن! گفتم: علایمش چیه؟
گفت: احساس دلتنگی دایمی دارم... همیشه دلزده و خسته و افسردم... از همه چی خسته شدم... از نشست و برخاست با مردم متنفرم... حتی طاقت نشستن با مادر و برادران و خواهرانم رو ندارم... از بس مشکلاتم با همسرم زیاد شد اونم یک سال پیش من رو ترک کرد و رفت پیش خانوادش... دوست ندارم پیش بچههام بشینم...
گفتم: چرا فکر میکنی دچار جادو شدی؟ شاید این مجازاتی از سوی خداست برای گناهانی که کردی؟ شاید خداوند تورو در حال معصیت دیده و شادی رو از قلبت گرفته؟ خداوند متعال فرموده:
﴿وَمَآ أَصَٰبَكُم مِّن مُّصِيبَةٖ فَبِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِيكُمۡ وَيَعۡفُواْ عَن كَثِيرٖ ٣٠﴾[الشوری: ۳٠].
«هر مصیبتی که به شما برسد به سبب کارهایی است که انجام دادهاید و از بسیاری [نیز] در میگذرد»...
گفت: نه... جادو شدم! روم رقیهی شرعی بخون!
گفت: نفس خودت رو محاسبه کن و مراقب اعمالت باش و إن شاءالله خیر است...
گفت: نه! من جادو شدم... روم بخون!
دیدم خیلی اصرار میکند... لیوان آبی را که کنارم بود برداشتم و روی آن سورهی فاتحه را خواندم و به او دادم و گفتم: بنوش... روی آن خواندهام!
آب را خورد و رفت...
بعد از دو روز برادرش با من تماس گرفت و گفت: شیخ! مژده بده... قرائت شما سودمند شد...
تعجب کردم! گفتم: چطور؟
گفت: برادرم دیروز کل روز پیش مادر و برادر و خواهرام بود... شبش هم همسر و بچههاش رو از آورد خونهی خودش... به خدا شیخ مادرم و همسر برادرم دارن براتون دعا میکنن! خدا خیرت بده که جادو رو باطل کردین...
تعجب کردم... از او خواستم همراه برادرش پیش من بیایند... وقتی آمدند از جوانی که ادعا میکرد جادو شده پرسیدم: خوب فلانی، جادو رو پیدا کردی؟
گفت: نه! ولی چیزهای دیگری رو پیدا کردم... فیلمهای مبتذل... مواد مخدر...
گفتم: چطور؟
گفت: وقتی از پیش شما رفتم خودم رو محاسبه کردم... روی این آیه فکر کردم که:
﴿وَمَآ أَصَٰبَكُم مِّن مُّصِيبَةٖ فَبِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِيكُمۡ﴾[الشوری: ۳٠].
«هر مصیبتی که به شما برسد به سبب کارهایی است که خودتان انجام دادهاید»...
به دنبال محل اشکال بودم... دیدم اصلا به نمازم اهمیت نمیدم... افزون بر اینکه مدت زیادی هست معتاد فیلمهای مستهجن شدم و از بس این تصاویر رو دیدم دیگه از زنم و بچههام بدم میاد... از شدت دلتنگی و افسردگی رو به مصرف مواد آوردم، اما غصههام بیشتر شد... تا جایی که فکر کردم شاید جادو شدم!
همهی فیلمها رو جمع کردم و سوزوندم... همهی موادی رو که داشتم ریختم توی دستشویی و توبه کردم... باور نمیکنی شیخ... همین که این کارا رو انجام دادم یک دفعه احساس کردم کوهی که روی سینهام سنگینی میکرد از بین رفت... دلم باز شد!