به دنبال یک شغل خوب

توصیه‌ی ششم:

توصیه‌ی ششم:

اهل بهشت کسانی هستند که از تعلق به محبت بندگان، به محبت پروردگار رو آورده‌اند...

ممکن است کسی را برای چهره‌ی زیبا یا سخنان قشنگ او یا حتی ادا و اطوارش دوست داشته باشی بی آنکه توجهی به صلاح و طاعتش کنی... به این می‌گویند مبحث برای غیر خدا، که تنها باعث دور شدن تو از خداوند می‌شود و الله متعال چنین کسانی را این گونه تهدید نموده:

﴿ٱلۡأَخِلَّآءُ يَوۡمَئِذِۢ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوٌّ إِلَّا ٱلۡمُتَّقِينَ ٦٧[الزخرف:۶٧].

«دوستان صمیمی در آن روز با یکدیگر دشمن‌اند مگر متقیان»...

و می‌فرماید:

﴿وَيَوۡمَ يَعَضُّ ٱلظَّالِمُ عَلَىٰ يَدَيۡهِ يَقُولُ يَٰلَيۡتَنِي ٱتَّخَذۡتُ مَعَ ٱلرَّسُولِ سَبِيلٗا ٢٧ يَٰوَيۡلَتَىٰ لَيۡتَنِي لَمۡ أَتَّخِذۡ فُلَانًا خَلِيلٗا ٢٨ لَّقَدۡ أَضَلَّنِي عَنِ ٱلذِّكۡرِ بَعۡدَ إِذۡ جَآءَنِيۗ وَكَانَ ٱلشَّيۡطَٰنُ لِلۡإِنسَٰنِ خَذُولٗا ٢٩[الفرقان:۲٧-۲٩].

«و آن روز که ستمگر دستناش را گاز می‌گیرد و می‌گوید: ای کاش همراه با پیامبر راهی بر می‌گرفتم وای بر من! ای کاش فلانی را به دوستی نمی‌گرفتم او مرا به گمراهی کشاند پس از آنکه قرآن به من رسیده بود، و شیطان همواره خیانتگر است»...

بلکه این دوستداران که برای خشم خداوند یکجا شده‌اند، در روز قیامت دچار عذاب خواهند شد و دوستی‌شان تبدیل به دشمنی می‌شود، چنانکه خداوند متعال در باره‌ی گروهی از گناهکاران می‌فرماید:

﴿ثُمَّ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يَكۡفُرُ بَعۡضُكُم بِبَعۡضٖ وَيَلۡعَنُ بَعۡضُكُم بَعۡضٗا وَمَأۡوَىٰكُمُ ٱلنَّارُ٢٥[العنکبوت:۲۵].

«آنگاه در روز قیامت از شما برخی دیگر را انکار و برخی، برخی دیگر را نفرین می‌کند و جایگاهتان آتش است».

از بزرگترین عوامل وابسته به چنین عشق‌هایی تماشایی فیلم‌های متسهجن است؛ فیلم‌هایی که در آن مردان و زنان مختلط هستند، تا جایی که دیدن مستمر این صحنه‌ها باعث می‌شود بیننده اختلاط را چیزی عادی بداند و سپس در جستجوی معشوقه برآید...

بد تر از آن، این است که در این فیلم‌ها، عشق و دلدادگی و لمس و بوسه و چنین صحنه‌هاییی رخ دهد و دیدن این گونه صحنه‌ها توسط پسران و دختران باعث بیدار شدن غرایز خفته و آشکار شدنِ پنهان و دریده شدن پرده‌ی حیاء و نزدیک شدن مصیبت گردد...

زیرا کسی که صحنه‌های فسق و فجور و مناظر بی بند و باری را به چشم خود بیند درونش به سمت تقلید آن متمایل می‌شود... در همه جا و در همه حال: در بازار، در تخت خواب، در محل کار... و شیطان همچنان او را به سمت گناه دعوت کرده و تشویقش می‌کند...

برای همین است که خداوند متعال پیش از امرِ مومنان به حفظ شرمگاه از زنا، امر به فرو هِشتن چشم از دیدن حرام نموده و می‌فرماید:

﴿قُل لِّلۡمُؤۡمِنِينَ يَغُضُّواْ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِمۡ وَيَحۡفَظُواْ فُرُوجَهُم٣٠[النور:۳٠].

«به مومنان بگو نگاه خود را فرو نهند و شرمگاه خود را [از زنا] حفظ نمایند»...

و در صحیحین روایت است که پیامبر خدا جمی‌فرماید: «چشم مرتکب زنا می‌شود و زنای آن نگاه [به سوی حرام] است»...

از دیگر اسبابِ وابسته شده به چنین عشقی گوش سپردن به ترانه‌ها است... ابن مسعودسمی‌فرماید: «ترانه، راه و وسیله زنا است». عجیب است! ابن مسعود زمانی این سخن را گفته که ترانه‌ها را کنیزکان می‌خواندند... زمانی که ترانه‌ها با دُف و به زبان عربی فصیح خوانده می‌شد... در باره‌ی این نوع ترانه می‌گوید که راه رسیدن به زنا است!

اگر زمانه‌ی ما را دیده بود چه می‌گفت؟ که سبک‌های موسیقی گوناگون شده و یاران شیطان بسیار شده‌اند و کار به جایی رسیده که صدای آن در اتوموبیل و هواپیما و دریا و خشکی به گوش می‌رسد؟!

موضوع آن نیز چیزی نیست جز عشق و دلدادگی... عشق و سرگشتگی!

به خاطر خدا بگویید... آیا تا حالا شنده‌اید خواننده‌ای در باره‌ی دوری از زنا یا فرو هشتن چشم بخواند؟

یا در باره‌ی حفظ آبرو و ناموسِ مسلمانان؟!

هرگز! چنین چیزی از آنان نشنده‌ایم... بلکه هر ظرف چیزی را بیرون می‌دهد که در آن است... قلب خواننده آکنده از شهوات است و نقسش به لذت‌ها وابسته شده، سپس به ترویج آنچه دارد پرداخته است...

همینطور دلبستگی پسر به پسری مانند خود یا دختر به دختری دیگر، که خطری است بس بزرگ، و هرکس در مورد نگاه حرام سهل انگاری کند در یکی از دو خطر می‌افتد: یا عشق زنان و یا عشق به پسران نوجوان... و شیطان همچنان او را اغواء می‌کند تا جایی که ممکن است در عمل فحشا بیفتد...

خداوند گناه این فحشا را بسیار بزرگ دانسته و آن را با شرک و قتل یکجا ذکر کرده فرموده است:

﴿وَٱلَّذِينَ لَا يَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ وَلَا يَقۡتُلُونَ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِي حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَلَا يَزۡنُونَۚ[الفرقان:۶۸].

«و کسانی که همراه با الله، خدایی دیگر را فرا نمی‌خوانند و کسی را که الله [خونش را] حرام کرده است نمی‌کشند مگر به حق، و زنا نمی‌کنند...».

سپس خداوند متعال عذاب آخرتِ کسی را که چنین کاری کند ذکر نموده و فرموده است:

﴿وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ يَلۡقَ أَثَامٗا ٦٨ يُضَٰعَفۡ لَهُ ٱلۡعَذَابُ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَيَخۡلُدۡ فِيهِۦ مُهَانًا٦٩ إِلَّا مَن تَابَ٧٠[الفرقان:۶۸-٧٠].

«و هرکس که چنین کند سزایش را خواهد یافت در روز قیامت برای او عذاب دو چندان خوهد شد و خوار [و ذلیل] پیوسته در آن می‌ماند مگر کسی که توبه کند...».

چه سیارند دخترانی که جوانی خود را از دست دادند و آبروی خانواده‌ی خود را بردند یا حتی دست به خود کشی زدند، همه به سبب چیزی که آن را «عشق» می‌نامند...

چه بسیارند جوانانی که روزها و ساعت‌های خود را به فنا داده‌اند و با ارزش‌ترین لحظه‌های زندگی را از کف داده‌اند، همه در راه آنچه که به آن «عشق» می‌گویند... و ما در زمانه‌ای هستیم که فریبنده‌ها بسیار است و شهوت‌ها گوناگون...

اهل فساد در کانال‌ها و مجلات خود مخاطب قرار دادن عقل و فهم را رها کرده‌اند و غریزه‌ها و تحریک آن را هدف قرار داده‌اند...

در این میان، جوانان و دختران در حیرتند... سرگردان میلان مجلاتی که در کار فریبند و کانال‌هایی که برهنگی را ترویج می‌دهند و فلم‌هایی که گناه را زیبا جلوه می‌دهند و جوانان را بر انجام گناه جزیء می‌کنند...

اما داروی همه‌ای این‌ها دوست خوب و چشم فرو هشتن و ازدواج و پر کردن وقت با کارهای سودمند است... شکی در این نیست که رفاه بیش از حد و نقص ایمان، انسان را به سوی چنین کارهای بیهوده و زیان باری می‌کشاند...

شیخی می‌گفت: یکی از دوستانم در یکی از کشورهایی همسایه‌ی ما ه بی حجابی در آن بسیار است زندگی می‌کرد، او ثروتمند و مرفه بود، روزی دختر دانشجویش از او خواست که برایش اتوموبیل شخصی بخرد، پدر به دخترش گفت: اتوموبیل شخصی [برای دختری در سن تو] کلید شر است و باعث اختلاط و رفت و آمد بیشتر تو با مردان می‌شود، برادرت تو را به هرجایی که بخواهی می‌برد...

اما دختر اصرار کرد و آن قدر گریست تا آن که پدر برایش اتوموبیل خرید... دختر از آن به بعد هر طور که خودش می‌خواست رفت و آمد می‌کرد... تا اینکه تعطیلات تابستانی فرا رسید...

به پدرش گفت: می‌خواهم برای یاد گرفتن زبان انگلیسی تعطیلات را در بریتانیا یگذرانم!

پدر بیچاره گفت: نیازی نیست...

اما دختر اصرار کرد و گریه کرد...

پدر پیشنهاد کرد همه‌ی خانواده با هم به آنجا بروند، اما دختر عصبانی شد و گفت: «من از خودم مطمئن هستم! مشکی برام پیش نمیاد!».

پدر قبول نکرد و دختر درِ اتاقش را به روی خود بست و لب به آب و غذا نزد تا آنکه دل پدر به حالش سوخت... اشک از چشمانش جاری شد و گفت: «بیا بیرون دخترم، می‌توانی به بریتانیا سفر کنی».

دختر خوش‌حال شد و شروع به بستن بار سفر کرد...

پدر گوشی را برداشت و با یکی از نزیکانشان در عربستان، در شهری در مسیر مکه، زندگی می‌کرد، تماس گرفت...

با او تماس گرفت و گفت: «فلانی! آن پسر عمویمان را که در صحرا در خیمه زندگی می‌کند یادت هست؟».

دوستش گفت: بله! هنوز هم همانطور در بادیه زندگی می‌کند و گوسفند می‌چراند و شتر دارد.

زندگی‌اش با فروختن روغن حیوانی و کشک می‌گذرد...

از او پرسید: آیا ازدواج کرده است؟

گفت: نه... چه کسی به اون زن می‌دهد؟ نه جا دارد و نه مکان! با خیمه‌ی خود هرجا که رسید همانجا ساکن می‌شود!

پدر گفت: خوب است... دو روز دیگر به مکه خواهم آمد، ناهار پیش تو خواهم بود و می‌خواهم آن پسر عمو را هم ببینم.

سپس خدا حافظی کرد و گوشی را گذاشت.

پدر پیش دختر آمد و گفت: «با اتوموبیل می‌رویم عمره، بعدش از فرودگاه جده با هواپیما به بریتانیا خواهی رفت...».

وقتی راه افتادند و به نیمه راه مکه رسیدند پدر به شهر آن دوستش رفت و به خانواده‌اش گفت: «کمی در خانه‌ی فلانی استراحت می‌کنیم و ناهار می‌خوریم و بعد به راهمان ادامه خواهیم داد...».

زن‌ها پیش زن‌ها رفتند و خودش پیش مردان...

سپس با دوستش همان چوپان شتر و گوسفند دیدن کرد و مدتی با او سخن گفت سپس به او پیشنهاد داد با دخترش ازدواج کند!! او هم فوراً پذیرفت و عقد نکاح را جاری کردند...

آنگاه پدر بیرون آمد و وسایل دختر را داخل ماشین شوهرش گذاشت، سپس خانواده‌اش را صدا زد تا بیرون بیایند... همسر و فرزندانش بیرون آمدند، و در پی آن‌ها دختر ناز پرورده در حالی که دستانش را از گرد و خاک آن خانه پاک می‌کرد و از حشرات و مگس آنجا می‌نالید از آنجا بیرون آمد.

وقتی همراه پدر سوار ماشین شد، پدر ازدواجش را به او تبریک گفت؛ فکر کرد پدر دارد شوخی می‌کند، اما به نظر می‌رسد که جدی است، و دستور داد تا همراه شوهرش از ماشین پیاده شود... اما دختر قبول نکرد و گریه کرد...

پدر پیش شوهر دخترش رفت و گفت: «همسرت خجالت می‌کشد با تو بیاد... خودت بیا او را ببر...».

شوهر هم خوشحال و خندان پیاده شد و درِ ماشین را باز کرد و دختر را همراه خود برد و سوار بر اتوموبیل، در حالی که دل صحرا را می‌شکافتند به سمت خیمه‌ی خوشبختی رفتند و در میان تپه‌های ماسه‌ای نا پدید شدند...

پدر اما جدی بود و توانست بر گریه و التماس همسرش غالب آید و با بقیه‌ی خانواده به شهرشان باز گشتند... پس از یک هفته پدر با دوستشان در مدینه تماس گرفت و جویای اخبار شد.

دوستش گفت: «خوب هستند دو هفته قبل توی بازار دیدمشون...».

روزها و ماه‌ها گذشتند و پدر تلفنی جویای احوال آنان بود... تا این که دوستش پس از یک سال با او تماس گرفت و به او مژده داد که پدر بزرگ شده و دخترش پسری به دنیا آورده...

پس از چند ماه خانواده به دیدار دخترشان رفتند... هنگامی که به خیمه‌شان رسیدند زنی باردار را دیدند که کودکی خرد سال همراهش بود... نذیک که شدند دیدند دخترشان است... دختر به آن‌ها خوشامد گفت و شوهرش را صدا زد.. شوهر آمد و به آن‌ها خوشامد گفت و گرامی‌شان داشت...

حال این دختر و سرنوشت او ار ببینید... و ببینید چگونه ازدواج او با این بادیه نشین برایش از رفتن به بریتانیا بهتر بود...

البته این را باید بگویم که به ازدواج در آوردن دختر بدون رضایتِ خود او شرعاً جایز نیست، اما این داستان را برای نشان دادن عاقبت خوش گذرانی و فراغت بیش از حد ذکر کردم.

گاه شیطان دختر یا پسر را فریب می‌دهد که جذاب یا زیبا است و طرف مقابل به شدت از او خوشش آمده... هنگامی که در بازار راه می‌رود یا در حالی که با دوستان در حال گپ و گفت و خنده است گمان می‌کند نظرها را به سمت خود جلب می‌کند و عابران را مفتون خود می‌سازد... که این باعث می‌شود خود را در معرض خطر قرار دهد و چه بسا اصحاب شهوات فریبش دهند و او را به دام خود اندازند و پس از آنکه شهوت خود را عملی کردند او را رها ساخته و در پی طعمه‌ای دیگر می‌فتند...

در یکی از مساجد سخنرانی داشتم... پس از سخنرانی هنگام خروج از مسجد جوانی را دیدم که کنار اتوموبیلم منتظر من است... بسیار لاغر بود با چهره‌ای رنگ پریده و قیافه‌ای ترسناک... با دیدن او هراس به دلم افتاد... گفتم: چه می‌خواهی؟

گفت: شیخ... من تصمیم گرفته‌ام توبه کنم...

فکر کردم می‌خواهد از قاچاقِ مواد مخدر یا راهزنی یا قتل توبه کند! چون قیافه‌اش به این کارها می‌خورد... اما از او پرسیدم: «از چه چیزی توبه کنی؟».

گفت: «از دختر بازی!».

تعجب کردم! اما به روی خود نیاوردم و در حالی که تویقش می‌کردم گفتم: «خوبه... الحمدلله که تو را توفیق توبه داد!!».

گفت: «اما یه چیز نمی‌ذاره توبه کنم!!».

گفتم: «چه چیزی؟».

گفت: «وقتی توی بازار هستم دخترها دست از سرم برنمی‌دارن... از هر طرف به من علامت می‌دهند!!».

ببین شیطان چطور فربیش داده است؟!

عجیب است کار پسران یا دختران مسلمانی که با یک نگاه یا یک جمله فریبشان می‌دهد... در حالی که می‌داند برای این نگاه‌ها محاسبه خواهد شد...

یکی از بزرگترین صفات اهل بهشت مقاومت در برابر شهوت است... برای همین که در روز قیامت خطاب به آنان گفته می‌شود:

﴿سَلَٰمٌ عَلَيۡكُم بِمَا صَبَرۡتُمۡۚ فَنِعۡمَ عُقۡبَى ٱلدَّارِ ٢٤[الرعد:۲۴].

«درود بر شما به سبب آنچه صبر پیشه کردید؛ چه نیکوست فرجام آن سرا»...

اما خطاب به اهل آتش گفته می‌شود:

﴿وَيَوۡمَ يُعۡرَضُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ عَلَى ٱلنَّارِ أَذۡهَبۡتُمۡ طَيِّبَٰتِكُمۡ فِي حَيَاتِكُمُ ٱلدُّنۡيَا وَٱسۡتَمۡتَعۡتُم بِهَا فَٱلۡيَوۡمَ تُجۡزَوۡنَ عَذَابَ ٱلۡهُونِ٢٠[الاحقاف:۲٠].

«و روزی که کافران بر آتش عرضه می‌شوند[به آنان گفته می‌شود] نعمت‌های پاکیزه‌ی خود را در زندگیِ دنیایتان [خود خواهانه] صرف کردید و از آن‌ها بر خوردار شدید پس امروز به عذاب خفت [آور] کیفر می‌یابید»...

آیا تو نیز از صابران در برابر شهوت‌ها خواهی بود تا بهشت‌های پر نعمت را به چنگ آوری؟