ندای اتحاد و رنج اختلاف در بیان شعر
بود عهد رسول و صـحبت آل
مـذهب اسـلام چـون آب زلال
آن یکی بگـرفت راه اعـتـزال
آن دگر ارجاء و دیگر گشت غال
آن یکی جبری شد و آن واصلی
آن یکی شیخـی و دیگـر کاملـی
آن یکی زیـدی و دیگـر جعفـری
آن یکی شد عجردی آن اشعری
هر که آمد مذهبـی نو بنیاد کرد
دشمنان دیـن حـق را شاد کرد
مختصـر هفتاد و سه فـرقه شدند
جملگـی بر ضـد همدیگـر بُدنـد
وصف ناجی را به یک فرقه دهند
جمله, هفتاد و دو فرقـه گمرهنـد
گـفت پیغمبـر امـام مـرسـلیــن
در جواب پرسشِ سـائل چنیـن
هر که باشد پیرو من، هادی است
منحرف، سرگشته، اندر وادی است
اهل سنـت پیـروان حضـرتنـد
دیگـران اتـباع غــی و بـدعتنـد
حـق کـجا و پیـرو بدعـت کجـا
حق کجا و منکر سنت کجـا
ناجی آن باشد که حقرا پیرو است
حرف منکر، بیاساس وعوعواست
گر توخواهی باشی از اهل نجات
تـرک کن افسانـهی لات و منـات
توبه کن از پیروی عمرو وزید
خویش را آسوده کن از مکرو کید
پاره کن یکسر حجاب ننگ و عار
بنده حق شـو بحـق ایمـان بیـار
غیر سنت جمله از خود دور کن
هم رسول و هم خدا مسرور کن
آنچه اصل دین بود آن را بدان
سوی کهساران دگر یکران مران