جزو دوم دعوا: مرتکبین قتل حضرت عمارسشخصاً سبائیانی بودند که در میان لشکر حضرت علیسداخل بودند
دومین جزو دعوای ما این بود که «مرتکبین قتل حضرت عمارس شخصاً سبائیانی بودند که در میان لشکر حضرت علیس داخل بودند.»
در اینجا تذکر این مطلب نامناسب نیست که وظیفهی ما در این قضیه صرفاً این بود که برائت مردم شام و هواداران حضرت معاویهس را از اتهام این خون ناحق به اثبات برسانیم، و همان گونه که در سطور گذشته ملاحظه فرمودید ما این وظیفهی خود را به نحو احسن انجام داده و با دلایلی واضحه این ادعا را اثبات نموده و از چهرهی روشن این واقعیت که حضرت معاویهس و طرفدارانش از این اتهام کاملاً مبرا هستند و مصداق حدیث «تقتلك الفئه الباغیة»نیستند، پرده برداشتند و اگر علامه ابن کثیر و دیگر مؤرخان سنی زمان ماضی این حادثه را به آنها نسبت دادهاند، علتش فقط این بوده که آنها به این دلایل و واقعیتها که ما بیان کردیم متوجه نشدهاند، صرفاً بنا به اعتماد بر طبری و هم مسلکان او از مؤرخان رافضی سنی نما، این سخن بیمورد و غلط را که دست تبلیغات وسیع رافضیت لباس شهرت عامه را بر تن آن پوشانیده است یکی پس از دیگری نقل نمودهاند.
یکی از بزرگترین اسباب غلط فهمی این بزرگواران همین امر بود و الا رأی آنها در این مسئله یقیناً اشتباه و غلط میباشد - و نهایت امر این است که آنها در مورد این اشتباه صادر معذور قرار داده شوند (نه اینکه باز هم در این اشتباه و مغالطهی آنها با آنها صرفاً به این خاطر که مؤرخان به نامی هستند هم صدا و هم نوا باشیم زیرا) پس از خواندن و فهمیدن دلایل ذکرشدهی ما اگر باز هم کسی بر این حرف اصرار ورزد که حضرت عمارس را شامیان کشته بودند، یقیناً و قطعاً آن شخص یک آدم معاند و بیانصاف و کسی است که در بیماری خبیث بغض صحابهس مبتلا میباشد.
آنچه میخواهم به عرض برسانم این است که بعد از اثبات جزو اول دعوا قاعدتاً وظیفهی ما به اتمام میرسد، و تحت هیچ ضابطه ای این امر از وظایف ما نیست که پس از دفع اتهام قتل از حضرت معاویهس و طرفدارانش قاتلین اصلی را هم نشاندهی بکنیم - و به تعبیری دیگر ما این مطلب را به اثبات رساندیم که قاتل حضرت عمار، حضرت معاویه و لشکریانش نبودهاند - و پاسخ این پرسش که اگر آنها نبودند پس چه کسانی هستند؟ به عهدهی ما نیست - لکن چون هدف ما تنها دفاع از حضرت معاویهس و طرفدارانش نمیباشد بلکه علاوه بر آن در نظر داریم حقیقت نمایی کنیم و از چهرهی مفسدانی که بنیانگذار سلسلهی فتنهها در اسلام بودند و بر علیه آن بزرگواران بهتان طرازی نمودند پرده را برداریم.
آنها همان سبائیانی بودند که به نام پیروان علی در میان لشکر آن حضرت حضورداشتند و سپس در ظاهر به دو گروه یکی تحت عنوان روافض و دیگری به نام خوارج منقسم شدند، اما سبائیت در هر گروه به صورت مشترک باقی ماند - این است گروهی که سیدنا حضرت عمارس را به شهادت رسانید، و همین است گروهی که در حدیث به نام «فئة باغیة»نامیده شده است، آنها او را کشتند و به نا حق مردم شام را متهم قرار دادند ولی چون قیامت قائم شود خون کشته شدگان پنهان نخواهد ماند، اگر زبان خنجر سکوت نماید / خون آستین فریاد خواهد کرد. [۲۳]
یا به قول رومی:
روز محشر هرنهان پیدا شود
خود به خود هرمجرمی رسوا شود
امروز هم آنها را کاملاً میشناسد حالا دلایل این قسمت از دعوا را ملاحظه فرمایید.
دلیل اول:
این است که حضرت معاویهس و حضرت عمرو بن العاصس و همه افراد لشکر پس از معاینه جسد حضرت عمارس به این نتیجه رسیدند که او را سبائیها کشتهاند و تفصیل این مطلب را در اوراق گذشته کاملاً نوشتهایم و توضیح دادیم که معاویهس تأویل نکرده بود بلکه اظهار حقیقت و واقعیت فرموده بود -زیرا اولاً: در مورد ایشان این گونه سوء ظن که ایشان حرف غلط واشتباهی گفته است، جایز نیست- ثانیاً: اگر به فرض محال امکان چنین سوء ظنی پذیرفته هم شود آنگاه پذیرفتن این توجیه و تأویل غلط از طرف تمام افراد لشکرو متفق شدن همه آنها بر آن کاملاً و قطعاً امریست خلاف عقل و قیاس.
پس نتیجه این شد که توضیحی که حضرت معاویهس داده بود کاملاً صحیح و درست بود و بدون تردید قاتلان حضرت عمارس سبائیها بودند.
دلیل دوم:
در این امر جای هیچ شبهه ای نیست که حضرت عمار کشته شد، این امر نیز به اثبات رسید که شهادت وی توسط مردم شام صورت نگرفت، بعد از این مطلب به نحوی متیقن متعین میگردد که لشکریان خود حضرت علی به وی جام شهادت نوشانیده بودند، اما در میان لشکر او دو گونه افراد وجود داشت، گروهی را افراد مخلص و صالحینی تشکیل میداد که صرفاً به خاطر رضای الهی و بنا به اجتهاد خود به منظور کسب ثواب اخروی در نبرد شرکت کرده میجنگیدند که در میان آنها عدهای از تابعین هم بودند -بدیهی است که نسبت به این گروه ادنیترین شبهه ای در مورد اقدام به این جنایت فجیع نمیتوان کرد- و گروه دیگری را سبائیانی تشکیل میدادند که متبع نفس خود و پیرو شیطان بودند و از راه نفاق صرفاً به خاطر اغراض فاسده و رسیدن به امیال باطل خود تظاهر به هواداری حضرت علیس کرده شریک نبرد شده بودند.
چون این امر به ثبوت پیوست که آن دو گروه فوق الذکر (طرفدارن حضرت معاویهس و طرفدارن راستین حضرت علیس) مرتکب این جنایت نشده بودند، به نحوهی منطقی و مدلل مجرم و جنایتکار بودن این گروه سوم یعنی گروه سبائیان متعین گردید، اعم از اینکه قاتلین روافض باشند یا خوارج در هردو صورت این امر متعین و مسلم است که آنها سبائی بودند.
دلیل سوم:
با تعمق و تدبر دقیق در واقعات و روایات شهادت حضرت عمارس هر آدم فهمیده ای میتواند به این نتیجه برسد که قاتلان او جز همین سبائیها کسی دیگر نمیتواند باشد. اعم از آنکه آنها از جناح روافض باشند یا از جناح خوارج، آنها مرتکب این جنایت شدند و سپس برای پنهان کردن جنایت خود به جعل روایت پرداختند – این حادثهی دردناک بر پرده سیمین تاریخ باید مشاهده و معاینه کرد، اما به طور تمحید و مقدمه این مطلب را باید در نظر داشت که در راستای تحقیق و تفتیش پیرامون اتهام قتل امور مندرجهی زیر به منزلهی کلید رمز میباشند.
۱- وقت و زمان وقوع حادثهی قتل.
۲- کیفیت و نحوهی قتل.
۳- آله و اسلحهی قتل.
۴- سبب و علت قتل.
۵- کیفیت و چگونگی جسد بعد از قتل.
دربارهی این گونه حوادث برای دریافتن قاتل در امور بالا به خوبی تعمق و با نظر دقیق مطالعه کردن و بررسی نمودن امری جدی و لازمی است.
و با در نظر گرفتن این امور به تحقیق و تفتیش پرداختن، قاتلان بسیار زیرک و چالاک را گاهی گرفتار دام ساخته به کیفر میرساند – پس از گذشت چهارده قرن این امکان از دسترس خارج است که دست قاتلان را گرفته گفته شود که اینها مجرم و جنایتکارند، ولی گفتن این مطلب حالا نیز در حیطهی امکان قرار دارد که اگر به تاریخ قوهی گویایی عطا گردد با زبان فصیح فریاد خواهد زد که قاتلان سیدنا عمارس همانا سبائیانند که همه حذاقت و مهارت خود درصفت دروغ بافی را درمتهم قرار دادن مردم شام صرف نموده بودند.
حدالاقل اولاً روایات متعلق به این موضوع را استقراء نموده سپس در آنها با نظر دقیق و عمیق دقت و تعمق نموده آنگاه در مورد صحیح یا غلط بودن ادعای اینجانب قضاوت فرمایید.
علامه ابن کثیر در جلد هفتم البدایة و النهایة تحت عنوان «هذا مقتل عمار بن یاسرس» به روایات مربوطه به این بحث را از طبری و غیره کلاً یکجا نقل و جمع آوری کرده است، در سند بیشتر این روایات راوی رافضی یا خارجی وجود دارد.
در دو روایت اولی هیچ ذکری از موضوع قتل به میان نیامده است، با اینکه سر فهرست و در آغاز همه روایات روایت راوی رافضی معروف ابو مخنف به نقل از طبری آورده شده است ولی در آن هم جز صحبت از جوش و خروش و جذبات حضرت عمارس صحبتی از نبرد یا شهادت وی وجود ندارد.
بعد از آن روایتی از ابن دیزیل به دست ما میرسد که یکی از راویانش جابر جعفی رافضی غالی است که حضرت امام ابو حنیفه/دربارهی وی میفرماید:
«من دروغگو و کذابی مانند جابر ندیدهام.» [۲۴]
در این روایت موضوع شهادت وی ذکر شده است – راوی میگوید: ابوالغادیه فزاری او را با نیزه زد و ابن جوی سکسکی سرش را برید، از این روایت معلوم میشود که سر حضرت عمارس از تن جدا کرده شده بود، در برابر این پرسش که سر بریده چه شد؟ هیچ پاسخی وجود ندارد، با اینکه روایتی که از «هنی» در طبقات ابن سعد آمده و چند صفحه قبل آن را نقل کردیم، به صراحت نشانگر آن است که سر مبارک وی از تن جدا نشده بود زیرا اگر سر بر تن او نبود. هنی چگونه توانست به محض رؤیت آن را شناسایی کند؟ همچنین حضرت عمروبن العاص نیز به محض دیدن وی را شناخت، این قرائن نشان میدهد که سر مبارک از تن جدا نشده بود، از اینجا به وجود تناقض و تضاد در این دو روایت پی میبریم.
علاوه بر این همه، در اینجا این سؤال مطرح میشود که بینندهی این ماجرا چنین شخصیت عظیمی را در حال کشته شدن مشاهده کرده چرا صرفاً به تماشاچی بودن اکتفا نمود و چرا برای نجات دادن وی هیچ گونه اقدامی ننمود؟ روایت از ذکر این مطلب ساکت است و در مقابل این سؤال که سایر همراهان و هم رزمان وی در آن موقع چه واکنشی از خود نشان دادند و چه کمکی به وی کردند؟ نیز، روایت خاموش و خالی است در حالی که عموماً این گونه امور در چنین مواقع بیان کرده میشوند در اینجا این شبها به وجود میآید که جابر جعفی یا کسی دیگر از روات رافضی قصد دارد مطلبی را پنهان سازد، نیز این مطلب مطرح است که سر بریدن یک جسد عملی است که عموماً در حال اطمینان انجام میگیرد، اینکه در نبرد مغلوبه و در هنگامهی رستاخیز جنگ و گریز قاتل با اطمینان بتواند سر ببرد قطعاً امری است دور از قیاس و باور نکردنی، از اینجا هم معلوم میشود که یا قضیهی سر بریدن اصلاً غلط و دروغ است یا این جریان در میدان نبرد نبوده است.
با توجه به این نقد و تبصره بیمحتوا بودن این روایت برای هرکسی روشن است اما باز هم اگر دربارهی متعین نمودن زمان قتل از آن کمکی فراهم میشد علی الاقل از گونهای افادیت خالی نمیشد، ولی متأسفانه این روایت از نشان دادن چنین چیزی هم قاصر میباشد زیرا از آن هیچ سراغی به دست نمیآید که این حادثه فاجعه در چه وقت و زمانی به وقوع پیوست اگرچه روایت فی الواقع ساقط الاعتبار است و نام جابر جعفی واضحترین دلیل ساختگی بودن روایت است، ولی باز هم از آن این قدر معلومات فراهم میشود که هدف بافندهی این دروغ، پنهان نمودن واقعیت جریان و گمراه کردن افکار و منحرف ساختن اذهان از پی بردن به قاتلان اصلی و پرده انداختن بر چهرهی مرتکبین این جنایت بوده است.
روایت دوم از طبری است و در البدایة و النهایة هم از وی نقل شده است ما حصل و خلاصهاش این است که حضرت عمارس هاشم بن عتبه را که پرچم حضرت علیس در دستش بود برای حمله کردن ترغیب نمود و او را با خود همراه کرده بر لشکر شامیان حمله کرد و حضرت علیس هم با دستهای از لشکر پشت سر آنها بود و آنها هم مثل آن دو با شدت حمله کردند سپس راوی میگوید که حضرت عمارس و هاشم هردو به شهادت رسیدند، این روایت با اینکه به اعتبار سند قابل اعتماد نیست بیش از همه قرین قیاست است، زیرا این مطلب که حضرت علیس بر آن هردو بزرگوار با هم نماز جنازه خوانده بود آن را تأیید میکند، اما در این روایت این مطلب نیز وجود دارد که حضرت علیس نیز به همراهی آنها حملهی بسیار شدیدی کرده بود، که در چنین صورتی لازم بود فوراً پس از شهادت جسد شخصیتی آن چنان عظیم و معروف و مشهور از مقتل برداشته میشد که از این نوع موضوع هم هیچ کجا سراغی نیست، تا اینکه مشاهده میکنیم جسد در میان لشکر شامیان بیگور و کفن به زمین افتاده است، چنان که در روایت منقوله از طبقات ابن سعد سابقاً معلوم شد، و این در حین حمله همه صفهای دشمن را شکسته در قلب لشکر شام رسیده بود، بدیهی است با این وصف شایسته بود که جسد به طوری فوری برداشته میشد.
با توجه به این روایات مشکوک و مشتبه یا بهتر بگوییم مجعول و موضوعه و با عنایت به اختلاف بیان راویان، صریحاً معلوم و روشن است که سبائیها همه سعی و تلاششان بر این است که کیفیت واقعی حادثه را مخفی و پشت پرده بدارند، از هیچ روایتی زمان صحیح و درست وقوع حادثهی قتل معلوم نمیشود باز تا این همه مدت دراز افتاده ماندن جسد در میان لشکر حضرت معاویهس نشانگر این واقعیت است که بنا به فرمایش سیدنا حضرت معاویهس سبائیها وی را در موضع دیگری به قتل رسانیده جسدش را مخفیانه در میان لشکر او آورده انداختهاند تا این جنایت قتل به سوی آنها منسوب گردد.
در این موضع اگر این واقعیت را هم مورد توجه قرار دهیم که هر گاه جنگ متوقف میشد هردو فریق در میان لشکر یکدیگر بدون تکلف رفت و آمد و تردد میکردند و اجساد مقتولین متعلق به خود را برداشته میبردند. [۲۵]
این حقیقت منکشفتر میگردد که جسد با برنامه خاصی بعد از زمان رفت و آمد فریقین بین هم، آورده شده و در میان لشکر شام انداخته شده است، والا در صورتی که وی در میان لشکر شام شهید شده باشد حتماً یقیناً کسی از طرفداران حضرت علیس متوجه شده جسدش را برداشته و میبرد.
روایت سومی از این گونه روایات را علامه ابن کثیر در البدایة و النهایة از کتاب ابن الهیثم نقل کرده است و خلاصهی آن بدین قرار است که پس از ماجرای رفع مصاحف دربارهی متوقفنمودن جنگ حضرت عمارس با حضرت علی اختلاف نظر پیدا کرد، وموقعی که حضرت علیس به متوقف کردن نبرد فرمان داد او مخالفت نموده بر لشکر شامیان حمله کرد و در حالی که به نبرد ادامه میداد کشته شد این روایت نیز اگرچه سنداً به بعضی راویان مجهول الحال از خوارج منتهی میشود و من حیث الاسناد قطعاً ساقط الاعتبار و بیارزش است، ولی باز هم نشان میدهد که وقوع حادثه پس از جریان رفع مصاحف بوده است، و بدین ترتیب با روایات منقوله قبلی مخالف است، زیرا اگرچه از آنها نمیتوان زمان حادثه را متعین کرد اما ظاهراً این قدر مسلم است که این حادثه قبل از رفع مصاحف به وقوع پیوسته بود، مطلب دیگری که بر ضعف این روایت میافزاید این است که بعد از رفع مصاحف در میان فریقین هیچ نبرد سنگینی که منجر به شهادت حضرت عمار شود یا گمان شهادت وی را در آن موقع تقویت کند رخ نداده است با بررسی و دقت در روایات ذکر شده هر صاحب بصیرتی به نتایج زیر دست مییابد:
۱- روایات این جریان غیر قابل اعتماد و اغلب موضوع و مجعول هستند.
۲- در میان این روایات تعارض و تناقض نیز دیده میشود که با توجه به این اختلاف و تناقض خود این مطلب حالتی مشکوک به خود میگیرد که شهادت حضرت عمار در صفین صورت گرفته باشد زیرا احتمال میرود که جلوتر از آن یا بعد از آن به شهادت رسیده باشد و هیچ ربطی به اهل شام نداشته باشد.
اما خوارج و روافض به خاطر مقاصد و اهداف خود سعی کردهاند تا آن را به نبرد صفین ارتباط بدهند.
۳- این همه اختلاف بیان و تناقض گویی در مورد شهادت شخصیتی عظیم، و مجهول ماندن زمان و نامعلوم بودن محل وقوع حادثه میتوان نشانگر این دو مطلب باشد که یا علم و اطلاع کیفیت صحیح حادثه را بالأخص زمان و مکان وقوع آن را مردم نداشتند بدین معنی که شهادت در میدان نبرد به وقوع نه پیوسته بود بلکه به نحوی مخفیانه کشته شده و جسدش در میان مردم شام انداخته شده بود بدیهی است چنین حرکت ناروایی را جز سبائیان کسی دیگر نمیتواند انجام دهد حضرت معاویه کاملاً درست و راست فرمود که «او را همراهان خودش کشته و آورده در میان لشکر ما انداخته و رفتند و یا سبائیها عمداً برای پنهان داشتن موضوع جهت متهم قرار دادن مردم شام به این گونه دروغ پرانی و غلط بیانیها دست زدند، چون گروه روایت تراشان را افراد متعددی از میان خوارج یا روافض تشکیل میدادند در اظهاراتشان اختلاف و تناقض به وجود آمد، به خصوص یکی از علل وجود تعارض در بیانیههای خوارج و روافض این است که هریک از دو گروه طبق میل خود و به نفع خود روایت جعل میکرد به عنوان مثال جابر جعفی و ابو مخنف که رافضی هستند برای هم نوای خود قرار دادن حضرت عمار شهادت وی را قبل از رفع مصاحف بیان میکنند، بالعکس در روایتی که ابن الهیثم نقل میکند خوارج او را هم نوای خودشان داده و زمان وقوع حادثه را پس از رفع مصاحف بیان میکنند.
با توجه به این شرح حال و با اختیار نمودن این پهلوی قضیه نیز نتیجه چنین بر میآید که سعی شده است تا بر چهرهی اصلی حادثه پرده بیفتد و آستین خون آلودهی مجرمان و جانیان از نگاه دیگران مستور بماند.
[۲۳] ترجمه شعر اردو. [۲۴] تهذیب التهذیب ملاحظه شود. [۲۵] البدایة والنهایة ص ۲٧٧ جلد ٧ تحت عنوان قصة التحکیم، ایضاً طبقات ابن سعد.