جزو اول دعوا: مردم شام مرتکب قتل حضرت عمارسنبودهاند
دلایل جزو اول
دلیل اول:
اولین دلیل این دعوا همان است که ما پیش از هر چیز با تفصیل آن را بیان نمودهایم یعنی با توجه به مقتضای حدیث بطلان این اتهام روشن میشود، زیرا اگر غیر از آن بود یقیناً در میان مسلمانانی که موضع بیطرف را اختیار کرده بودند به خصوص در میان صحابه کرامش برای مخالفت با حضرت معاویهس هیجانی عظیم به وجود میآمد، در حالی که در هیچ کجای تاریخ خبری از بروز چنین هیجان و مخالفتی وجود ندارد، با اینکه بهتانتراشان به این ضعف بدیهی و آشکار پروندهی خود پی برده و با کمک ذره بین برای جبران این نقص سعی در یافتن اصحابی نمودند که پس از این حادثه در موضع بیطرفی خود تجدید نظر نموده باشند، اما بازهم احدی را نیافتند، با اینکه اگر احیاناً سه چهار نفر پیدا هم میشد سودی به آنها نمیداد، زیرا ایراد و اشکالی که بر آنها وارد شده است این بود که بنا به ادعا مخالف (یعنی مودودی) پس از این «نص صریح» لازم بود که در همه جهان اسلام علیه اهل شام هیجان و مخالفت به وجود میآمد با سه چهار نفر که چنین ادعایی نمیتواند به اثبات برسد، لکن کرشمه قدرت الهی را در مورد نصرت حضرت معاویه باید با چشم عبرت بین مشاهده نمود که یک فرد هم نتوانستند پیدا کنند، و به همین جهت پس از مأیوسی سبائیها به جعل روایتها پرداختند که این حرکت مذبوحانه سودی نبخشید آقای مودودی نیز به منظور سرپوش گذاشتن بر این ضعف و نقیصه به نقل یکی از این گونه روایات مجعول و موضوع مبادرت نموده سعی بینتیجه ای کرده است نام برده مینویسد: حضرت عبدالله بن عمرس در آخر زندگیش گفت: «مرا بیش از این چیزی متأثر نمیسازد که چرا از علیس حمایت نکردم» [۱٧].
و این روایت را از طبقات ابن سعد و استیعاب نقل کرده است، در حالی که وقتی ما به تحقیق سند این روایت میپردازیم میبینیم که در طرق روایت آن مردی به نام عبدالعزیز بن سیاه و دیگری به نام عبدالجبار بن العباس وجود دارد که هردو نفرشان رافضی هستند که روایتشان قابل قبول نیست در یکی از طرق آن به ظاهر رافضی ای دیده نمیشود اما سندش به جیب ابن ابی ثابت منتهی میشود که در ثقاهت وی گرچه بحثی نیست اما مدلس است و این روایت را با عن عنه نقل میکند در حالای که روایت مدلس با عن عنه به اتفاق محدثین قابل قبول نیست. گویی این روایت هم من حیث سند ساقط الاعتبار و از جعلیات یکی از روافض است.
علاوه بر این از بررسی واقعات نیز میتوان به وضعیت این دروغ بیفروغ کارخانه سبائیت پی برد حضرت عبدالله بن عمرس تا دوره حکومت عبدالملک بن مروان زنده بود ولی هیچ وقت اظهار احساس چنین تأثر و ندامتی از وی نشد، و این در حالی است که به گفتهی جنابعالی «حق از باطل با نص صریح» واضح شده بود، و برای جبران چنین اشتباه و تأثیری مواقع متعددی هم برای ایشان در طول زندگیش پیش آمده بود اما تعجب اینجا است که این ندامت و تأثر اگر شد فقط در آخر زندگیش در حالی که همین عبدالله بن عمرس در موقع فتنه (باغیان علیه حضرت عثمانس) برای دفاع از حضرت عثمانسو جنگیدن با باغیان فوراً بر دروازهی او حاضر شد اما حضرت عثمانس اجازه نبرد به وی نداد، با این توضیحات روشن است که این روایت یکی از ساختگیها و دروغهای کسی از روافض است، ابن عمربهرگز چنین چیزی را نفرموده است مزید بر آن باید دانست که در کتاب صحیح بخاری جریان مجروح شدن و بر اثر آن رحلت نمودن ایشان بطور مفصل مذکور است، اما در آنجا ذکری از اظهار ندامت و تأثر به میان نیامده است، و اگر ما فرضاً صحت این روایت را هم بپذیریم، این مطلب از کجا به اثبات میرسد که اظهار این ندامت و تأثر به خاطر نجنگیدن با حضرت معاویهس بوده است؟ در نبرد خوارج با حضرت علیس نیز ایشان بنا به عذری شرکت نفرمودند ممکن است این اظهار تأثر و ندامت به خاطر آن بوده باشد به همین نحو یک روایت بیاساس و ساقط اعتبار را در مورد حضرت مسروق بن الاجدع نقل کرده است، باید دانست که این بزرگوار صحابی نیست، تابعی است اگر این روایت بالفرض پذیرفته هم شود به حرف او اهمیت بسزایی نمیتوان داد، با این همه در اینجا نیز میتوان احتمال داد که منظورش اظهار تأثر از عدم حمایت حضرت علیس در نبرد او با خوارج بوده باشد در مورد حضرت عبدالله بن عمرو بن العاصس چنین نوشتن که نامبرده از حمایت حضرت معاویه در نبرد صفین اظهار ندامت کرد قطعاً سخنی است مهمل و روایت دروغین است که روافض آن را وضع کردهاند بارها به عرض رسانیدهام که «استیعاب» کتاب شایسته اعتماد نیست در کنار وقایع صحیح آشغالهایی که از کارخانه سبائیت صادر شده نیز در این کتاب انباشته شده است از جمله یکی همین روایت است، مثل روز روشن مطلب واضح است که نامبرده تا آخرین لحظه حامی و معاون حضرت معاویهس بود، چه وقت نادم شد؟ و چرا بعد از ندامت با حضرت علیس همراه نشد؟ بنا به ادعای تو پس از شهادت حضرت عمارس حق به وسیلهی «نص صریح» واضح شده بود، با این همه او چرا همراهی و حمایت از حضرت معاویهس را ترک نکرد و به حضرت علیس ملحق نشد؟ صرفاً آدم احمقی میتواند این روایت مورد بحث را درست تصور کند. [۱۸]
دلیل دوم:
روایت زیر است که از طبقات ابن سعد آن را نقل میکنند و ترجمه اصل عبارت از خود من نیست بلکه ترجمهی (دارالمصنفین اعظم گره) را تقدیم میدارد:
«از هنی مولی عمر بن الخطاب روایت شده است که اولاً من به همراه معاویهسدر جبهه مقابل علیس قرار داشتم، لشکریان معاویهس میگفتند: قسم به خدا هرگز عمارس را نخواهیم کشت، زیرا اگر ما او را بکشیم مصداق سخنی خواهیم بود که مردم میگویند یعنی باغی خواهیم بود، جنگ صفین رخ داد من برای مشاهدهی مقتولین رفتم از قضا عمار بن یاسرس هم کشته شده بود، من نزد عمروبن العاص رفتم او بر روی تخت خود دراز کشیده بود به وی گفتم ای ابو عبدالله، او در جواب از من پرسید که تو چه میخواهی؟ به وی گفتم بلند شو با من بیا و ببین تا بعد از آن با تو حرف بزنم، آنگاه او از جای خود برخاسته به سوی من آمد، من از وی سؤال کردم که تو در مورد عمار بن یاسرس چه شنیدهای؟ گفت رسول گرامی ج فرمود که او را گروهی باغی خواهد کشت، آنگاه گفتم قسم به پروردگار اینک او کشته شده است، وی گفت این سخن نادرست است، من گفتم که چشمهای من او را دیدند که کشته شده بود، او گفت بیا برویم او را به من نشان بده، من او را بردم و کنار جسدش رسانیدم، چند لحظهای وی به سوی او نگاه کرد و رنگش پرید سپس وی نحوهی سخنش را بدین گونه تغییر داد و گفت او را کسانی به قتل رسانیدهاند که او را گرفته آورده بودند» [۱٩]
از این روایت امور زیر همانند روز روشن واضح میگردند:
۱- حدیث «تقتلك الفئة الباغیة»در میان لشکریان شام به شهرت رسیده بود.
۲- بناء علیه همراهان حضرت معاویهس و تمام لشکریان او میخواستند از کشتن حضرت عمار پرهیز و اجتناب کنند، ملاحضه فرمایید او به صراحت میگوید که اگر ما او را بکشیم بنا بر این حدیث باغی قرار میگیریم، آنها خود را بر موقف حق تصور نموده این اقدام خود را نه بغاوتی تصور میکردند و نه حاضر بودند که مصداق چنین نسبتی قرار گیرند، لذا سوگند خورده و عزم مصمم کرده بودند که او را نخواهند کشت.
۳- حضرت عمروبن العاصس مطمئن بود و یقین داشت که اهل لشکر او قطعاً حضرت عمارس را نخواهند کشت و بر این عقیده چنان اطمینان داشت که در ابتدا حرف هنیء را قبول نکرد و چون از نزدیک جسدش را مشاهده فرمودند متحیر و متفکر ماند.
۴- حضرت عمرو بن العاص از حدیث مذکور باخبر بود به همین دلیل وی تصور این امر را هم نمیتوانست بکند که روزی وی یا اهل لشکرش حضرت عمار را بکشند.
۵- وقتی جسد را مشاهده نمود پس از فکر و تدبر (و بررسی کروکی محل حادثه و علایم و قرائن حالیه) به کنه و حقیقت حادثه پی برد و به این نتیجه رسید که این حرکت شوم و ناسزا مال سبائیها (روافض و خوارج) است که آنها حضرت عمار را کشته جسدش را آورده در اینجا انداختهاند تا این اتهام بر ما وارد گردد و با توجه به حدیث مذکور ما باغی قرار بگیریم [۲۰].
۶- او هم عیناً همان مطلبی را بیان فرمود که حضرت معاویهس فرموده بود یعنی از منسوب نمودن اتهام قتل به سوی لشکریان خود انکار فرموده و قاتلان اصلی را مشخص نمود. نتیجه صریح امور بالا این است که اهل شام یعنی لشکریان حضرت معاویهس حضرت عمارس را نکشته بودند، وارد کردن اتهام قتل بر آنها به طور قطع و یقین افترا و بهتانی است.
پر واضح است که آنها چگونه میتوانستند دست به عملی بزنند که قطعاً میدانستند مقصد سیاسی و حزبی آنان را با خاک یکسان ساخته و موضع آنان را در برابر تمام جهان اسلام تضعیف نموده آنها را کلاً نامراد و ناکام میسازد.
دلیل سوم:
روایتی است از ابن جریر طبری که او آن را در ضمن بیان حوادث سال سی و هفت هجری تحت عنوان «مقتل عمار بن یاسرس» آورده است که بدین صورت خلاصه میشود:
«در شب بعد از شهادت حضرت عمارس عبدالرحمن سلمی در میان لشکر اهل شام رفت تا دریابد که از این حادثه بر آنها چه تأثری ظاهر شده است آنگاه حضرت عبدالله بن عمرو حدیث مذکور را در جلو او قرائت نمود و گفت:
«قتله الذین جاءوا به»او را کسانی کشتهاند که وی را برداشته به اینجا آورده بودند عبدالرحمن میگوید بعد از این «فخرج الناس من عند فسا طیطهم واخبیتهم هم یقولون إنما قتل عماراً من جاء به»مردم از میان خیمهها و چادرهایشان در حالی بیرون میآمدند که میگفتند همانا عمار را کسانی کشتهاند که او را به اینجا آورده بودند.
این روایت در البدایة والنهایة نیز از طبری نقل شده است و با این روایت، روایت فوق الذکر طبقات ابن سعد نیز تأیید میگردد و امور زیر واضح میگردند:
۱- حضرت معاویهس انتساب این قتل را به لشکریان خود امری غلط و نادرست اعلام نمود و فرمود که فی الواقع قاتلان وی همراهان خود او هستند که امکان ندارد جز فرقهی سبائیان کسان دیگری باشند.
۲- در میان تمام لشکریان او این مطلب به شهرت رسیده بود و هر فردی معتقد این بود که او را همراهان خودش(یعنی سبائیان) به قتل رسانیدهاند.
(الف) این سؤال مطرح میشود که اگر این حرف فقط یک تأویل بود در حالی که بعید بودنش پس از چهارده قرن برای آقای مودودی هم کاملاً به نحوی بدیهی آشکار شد پس لشکریان خود او و تمام ملت آنجا چگونه چنین تأویل رکیکی را پذیرفتند؟ و گمان بر باطل بودن حضرت معاویهس و باغی بودن خودشان که با توجه به حدیث مورد بحث طبعاً برای آنها به وجود آمده بود، چگونه دفعتاً این تأویل بعید بر طرف شد؟ و اطمینان خاطر برای آنها دست داد که ما باغی نیستیم آیا مردمم شام حتی مردم خاص و عام آنجا همگی چنان احمق و از عقل و خرد بیبهره بودند که آورندگان او را سبب بعید قتل او دانسته آنها را قاتل اصلی و باغی قرار دادند و قاتلان اصلی را کلاً نادیده گرفتند؟ کسی که اهل شام را تا این حد احمق تصور میکند در بد فهمی و بیعقلی او هیچ جای سخنی وجود ندارد.
موضوع همانند مهر نیم روز آشکار است، لشکریان شام همگی از این واقعیت باخبر بودند و در مورد این سخن حضرت معاویهس در گوشهی خیال آنها هم این تصور نیامده بود که یک نوع تأویل است بلکه این سخن او را مبنی بر اظهار برائت از قتل و انکار آن دانسته آن را یک اظهار و اقعیت دانسته بودند که بنائاً علیه هر که و مه آنان کاملاً مطمئن شده بود که احدی از همراهان ما قاتل حضرت عمارس نبست و ما مصداق حدیث مذکور نیستیم، بلکه قاتلان او همان سبائیان غدار و مکاری هستند که علیه سیدنا حضرت عثمانس بغاوت نموده او را به شهادت رسانیده بودند همین گروه از منافقین مصداق واقعی حدیث «تقتلك الفئة الباغیة»است که از روز پیدایش خود «فئه باغیه» بوده و باکشتن حضرت سیدنا عمارس مصداق کامل «ظلمت بعضها فوق بعض»و نمونه بارز آن قرار گرفته است.
(ب) کمی بر الفاظ عربی روایت مندرجه بالا هم باید نظر افکند که اهل شام سخن خود را با انما آغاز میکنند که در عربی کلمهی حصر است و زمانی به کار برده میشود که گوینده بر سخن خود وثوق و جزم داشته باشد. من در ترجمه، این هردو امر را مورد توجه قرار داده ام، بدین نحو روشن میشود که اهل شام با دلایل و ذرایع اطمینان بخش این مطلب را دانسته بودند قاتلان حضرت عمار کسانی هستند که دامنشان با خون ناحق شهید اعظم این امت سیدنا عثمان ذی النورینس آلوده و داغدار است امکان دارد که گواهیهای عینی برای اثبات این مطلب برای آنها روشن شده بود که بنائاً علیه چنان وثوق و یقین پیدا کرده بودند که با کلمه حصر «إنما»میگویند که جز آنها (یعنی سبائیها) هیچ کس دیگر در این جنایت شریک نیست و دامن هر فرد از اهل شام از قطرات خون نا حق وی قطعاً پاک است.
در این روایت این امر نیز شایسته توجه میباشد که طبق بیانیه راوی حضرت معاویهس این سخن ذکر شده را فقط در جلو عدهی معدودی فرموده بود و جایی که این گفتگو میشد آنجا جز چند نفر کسی دیگر اصلاً حاضر نبود پس با توجه به این مطلب کلاً بعید از قیاس به نظر میرسد که در خلال چند لحظه این سخن وی در میان همهی لشکر چنان منتشر شده باشد که مردم همه لشکر از خیمهها و قیامگاههای خود در حالی که این کلمه بر زبانشان بود بیرون میریختند لذا با این تفاصیل واضح میشود که قبل از فرمودن حضرت معاویهس این تفکر در میان مردم مشهور شده بود که دلیلش هم جز این چیزی نمیتواند باشد که برای یک تعداد معتنابه از اهل عسکر شخصا توسط وسایل اطلاعاتی خودشان حقیقت الامر واصل این مکر و فریب ظالمانه و نا جوانمردانه سبائیها به طور قطع و یقین معلوم شده بود و آنها فهمیده بودند که نسبت به ما همچنین دسیسهای خبیثانه به کار برده شده است و برای باغی قلمداد نمودن ما سبائیها (روافض و خوارج) شخصا دستهای جنایت پیشه خود را با خون پاک حضرت عمارس به ناحق رنگین ساخته اتهامش را بر ما انداخته و برای همین منظور جسدش را آورده و در میان لشگر ما به زمین انداختهاند.
چه صرفاً بنا به اطلاعات شخصی خود آنها به این نتیجه رسیده باشند و یا پس از شنیدن سخن حضرت معاویهس بنا به اعتماد برایشان در هر صورت این امر مانند آفتاب نصف النهار روشن است که حضرت معاویهس با گفتن این سخن که «إنما قتله من جاء به»قصد تأویل نداشت بلکه مقصدش اظهار واقعیت امر و حقیقت جریان بود که بدون شک و تردید سخنی بسیار دقیق و حق و صحیح است یعنی ارتکاب جنایت قتل حضرت عمارس را خود سبائیان داخل لشکر حضرت علیس کرده بودند نه مردم شام (اهل سوریه) که همراهان و طرفداران حضرت معاویهس بودند.
دلیل چهارم:
این است که افراد مخلصی که در جنگ صفین با حضرت علی مرتضیس همراه بودند نیز چنین اعتقادی نداشتند که حضرت عمار توسط لشکریان حضرت معاویه به شهادت رسیده باشد تا اینکه آنها مصداق حدیث مورد بحث قرار بگیرند ملاحضه فرمایید این حضرت سهیل بن حنیف صحابیس کسی است که تا آخرین لحظات طرفدار حضرت علیس بود، در جنگ صفین از طرفداری از حضرت علیس علیه حضرت معاویهس در نبرد شریک بود لکن وقتی که در خلال نبرد صفین دست از جنگ برداشت و بعضی از خوارج بر او اعتراض کردند، آنچه ایشان در جواب خوارج فرمودند آن را نه در کتابی بیارزش تاریخی مثل طبری بلکه در اصح الکتب بعد کتاب الله به شرح زیر بخوانید:
قال أبو وائل لما قدم سهل بن حنیف من صفین أتیناه نستخبره فقال اتهموا الرأي فلقد رأیتني یوم أبي جندل ولو استطیع إن أرد على رسول الله ج أمره له لرددت والله ورسوله أعلم وما وضعنا أسیافنا على عواتقنا لأمر یفظعنا إلا أسهلن بنا إلى أن نعرفة قبل هذا الأمر ما نسد به خصماً إلا أنفجر علینا خصم ما ندري کیف نأتي له [۲۱].
ابو وائل میگوید وقتی که حضرت سهل بن حنیف از نبرد صفین برگشت ما جهت دریافت حالات پیش وی رفتیم، او گفت شما آراء خودتان را متهم قرار دهید، من کسی هستم که در یوم ابو جندل (صلح حدیبیه) چنان جوش و خروش داشتم که اگر مخالفت دستور رسول خدا ج برای یک مسلمان ممکن بود مرتکب آن میشدم، و خدا و رسولش از همه داناترند [۲۲]و پیش از این معامله (نبرد حضرت علیس و حضرت معاویهس) برای هر امر مهمی ما شمشیر را بر روی شانهها قرار میدادیم آن را شمشیرهای ما آسان میکردند و به نتیجهی مطلوبی میرسیدیم، (اما وضع این خانه جنگی به جایی رسیده است) که چون ما یک دهانه از آن را میبندیم دهانه دیگری به روی ما باز میگردد ما نمیدانیم با آن چه جور مقابله و رفتار کنیم.
می خواهد بفهماند که اگر در جنگ صفین در من جوش و خروش پیدا نشد و بدون وحشت از ملامت و غیره از تیغ زنی و نبرد آزمایی گریز نمودم علت آن هرگز بزدلی و جبن نبود بلکه علت آن این بود که جبهه مخالف نیز مسلمانانی بودند که بر باطل بودن آنها برای ما واضح نبود، به همین سبب از نبرد احتیاط کردن امری ضروری به نظر رسید، زیرا در چنین شرایطی فطرتاً و طبعاً دست و بازوی یک مسلمان متقی نمیتواند با قدرت و توان لازم کار بکند.
در اینجا این پرسش مطرح است که اگر او میدانست که حضرت عمارس را طرفداران و لشکریان حضرت معاویهس شهید کردهاند با اینکه او از حدیث مورد بحث هم باخبر بود باز هم این شک و تردید و پس و پیش نمودن چه مفهوم داشت؟ با اینکه بنا به گفتهی آقای مودودی، باغی و بر باطل بودن مخالف به نص صریح قرآن مجید ثابت است باز هم این تردید از حضرت سهلس چه معنی داشت؟
پاسخ صاف و صریح این پرسش این است که وی لشکر شام را قاتل حضرت عمار نمیدانست، باز این هم امکان ندارد که لشکر مخالف شخصیتی چنان با اهمیت را بکشند و او با اینکه شخصاً در لشکر شریک است خبر نداشته باشد.
از اینجا همانند آفتاب نصف النهار این واقعیت روشن میشود که لشکریان حضرت معاویهس حضرت عمارس را قتل نکرده بودند.
(ب) علامه ابن کثیر/در جلد هفتم البدایة و النهایة تحت عنوان احوال جنگ صفین این بحث را مطرح نموده است که آیا حضرت علیس و همراهان او خود را بر مبنای یک نص صریح بر حق میدانستند یا بر مبنای اجتهاد، در ذیل این بحث از مسند امام احمد بن حنبل و از صحیح مسلم/نقل کرده است که هنگامی که حضرت قیس بن عباد از حضرت عمار پرسید اینکه تو با حضرت علیس در این نبرد همراهی و از وی حمایت میکنی آیا در این مورد رسول خدا ج به تو چیزی فرموده است یا این اجتهاد خود تو است؟ در جواب گفت رسول خدا ج در این خصوص به من هیچ چیزی نفرموده بود یعنی این روش من مبنی بر اجتهاد خود من است نه مبتنی بر نصی.
سپس دربارهی خود حضرت علیس هم روایتی نقل کرده است که خلاصهاش نیز همین است.
و حدیث مندرجه بالای حضرت سهل بن حنیف را هم ذکر کرده است همه این روایات را با شیوه ای که نقل نموده است ظاهر میشود که خود علامه نیز عقیده دارد که این اقدام حضرت علیس و همراهانش مبتنی بر اجتهاد بود نه بر نص.
اینجا نیز همان پرسش مطرح میگردد که اگر حضرت عمارس را شامیان کشته بودند با نص صریح باغی بودن مخالفین ثابت شده بود، با بودن نص اجتهاد معنی ندارد علی الأقل لازم بود حضرت عمار این قدر بگوید موقعی که اینها مرا شهید کنند یقیناً آنها را باغی بدانید و پس از شهادت او میبایست به جای اجتهاد با این نص صریح استدلال میکردند.
پس با این توضیحات این واقعیت روشن میگردد که به عقیدهی خود کسانی که با فریق مخالف در نبرد بودند و در میدان حرب حضور داشتند حضرت عمارس را لشکریان حضرت معاویه شهید نکرده بودند و آنها اهل شام را از این تهمت مبرا میدانستند بعد از این لزومی به این تصریح نیست که مبرا دانستن چنین بزرگوارانی که شخصاً با حضرت معاویه در نبرد بودند و به علت حضور در محل وقوع حادثه از هر کسی دیگر بهتر و بیشتر میتوانستند از جریانات باخبر باشند، برهان ساطع و دلیل قاطع این مدعا است که قطعاً و یقیناً لشکر او مسئول قتل حضرت عمار و مصداق این حدیث نبود.
[۱٧] ص ۱٧۳ فارسی. [۱۸] در پا ورقی ص ۱۶۳ ـ ۱۶۴ آقای مودودی روایت به حواله شرح فقه اکبر نقل کرده است و منظور مودودی این است تا نشان دهد که حضرت علی ـ سـ لشکر اهل شام را قاتل حضرت عمار ـ سـ میدانست و سخن حضرت معاویه ـ سـ برای تأویل حمل میکردند نه بر انکار مینویسد: هنگامی که اطلاع این تأویل حضرت معاویهسبه حضرت علیسرسید گفت: «با این نوع تأویلها این طور نیز میتوان گفت: که حضرت حمزهسرا شخص محمد به قتل رسانیده بود» دربارهی این به عرض میرسانم که اولاً این حدیث ساخته و پرداختهی کسی از شیعهها است که نویسندهی شیعهای آن را در شرح فقه اکبر ملحق ساخته است و قرینهی این ادعا بنده این است که در بعضی نسخههای شرح فقه اکبر این روایت وجود ندارد نزد من همین کتاب، چاپ ـ«آفتاب هند پریس» موجود است که اثری از این روایت در آن دیده نمیشود، و هرکجا که این روایت هست سند ندارد، لذا ساقط الاعتبار و مردود میباشد، ثانیاً اگر بالفرض آن را صحیح تسلیم کنیم باز هم استدلال با آن درست نیست زیرا حضرت علی ـ سـ خصم و طرف مخالف حضرت معاویه ـ سـ است، بدیهی است که قول یک خصم علیه خصم متقابل نمیتواند حجت قرار گیرد، رأی افراد بی طرف معتبر خواهد بود، ثالثاً این فرمایش حضرت علی ـ سـ مبتنی بر اخبار و نقشه قضیهای ـ است که سبئیان به وی رسانیده بودند لکن هرگاه اخبار سبائیها از اصل و بنیاد دروغ و غلط بودهاند بر این فرمایش هم نمیتوان اعتماد کرد ـ حضرت علی ـ سـ هیچ تقصیری نداشت، اما این رای مبتنی بر اخبار غلط سبائیه را نمیتوان صحیح دانست، رابعاً یکی از دلایل غلط بودن این روایت این است که حضرت علیایم مطلب را تشریح فرمودهاند و نه در مواقع دیگر از آن استدلال فرمودند ـ چنان که به نحو مفصل در صفحات گذشته بیان کردهایم ـ پس نتیجه این شد که او اهل شام را قاتلان حضرت عمار ـ سـ تصور نمیکرد. [۱٩] طبقات ابن سعد طبقه مهاجرین حصهی دوم جلد پنجم ص ۱٧٩ ترجمه شایع شده از دار المصنفین اعظم گره. [۲۰] امکان دارد کسی به وسوسه بیفتد که حضرت عمروبن العاص با دیدن جسد چگونه قاتلان اصلی را شناسایی کردند؟ باید در جواب به عرض برسانم که این نه امری مشکل است و نه صحبتی تعجب خیز ـ زیرا یک انسان که ذهانت معمولی برخوردار باشد چون هیئت جسد و وضعیت او را میبیند به خوبی میتواند پی ببرد که آیا این مقتول در همین محل کشته شده است یا در جای دیگر کشته شده و جسدش در اینجا آورده شده است حتی با بررسیهایی که امروزه کارشناسان پلیس و کلانتریها میکنند میتوانند بگویند که بر این مقتول از چه جهتی حمله شده و آلهی قتل چه چیزی بوده و قاتلین چه نوع اشخاصی بودهاند با توجه به بررسی این امور و تهیه کروکی محل حادثه شناسایی قاتلین جزو خصوصیات پلیس امروز است و هزاران قاتل به همین نحو شناسایی میشود ـ حضرت عمروبن العاص ـ سـ شخصیتی عبقری و در ذهانت انسانی فوق العاده بود و ذکاوت و فطانت وی ضرب المثل بود، اگر او با مشاهدی جسد حضرت عمار ـ سـ قاتلان را شناسایی کزده باشد چه جای تعجب است؟ [۲۱] بخاری ج ۲، کتاب المغازی باب غزوه الحدیبیه. [۲۲] منظورش بیان کردن شدت غیرت و حمیت اسلامی است که به خاطر جریان صدرو دستور برگشتن به مکه برای حضرت ابوجندل ـ سـ رخ داد منظورش معاذالله این نیست که تصمیم مخالفت با دستور رسول اکرم ـ جـ برایش پیدا شده بود، خودش میفرماید که با اینکه دوباره برگردانیدن حضرت ابو جندل به حالت اسارت به دست کفار خیلی برای ما رنجده و غم انگیزه بود اما در مقابل دستور حضرت رسول اکرمجسر تسلیم خم کرده ساکت شدم و دانستم که حتماً حکمت و مصلحت در همین عمل است و همین دستور صحیح است زیرا خدا و رسول او از ما بیشتر میدانند.