تنقیحات سرنوشتساز
در این مقام دو تنقیح فیصلهکن و سرنوشتساز قابل بحث میباشند -یکی اینکه آیا حضرت عمارس توسط گروه حضرت معاویهس کشته شد یا خیر؟ و اگر آنها مرتکب قتل او نشدهاند پس قاتل او چه گروهی بوده است؟
دومین بحث مهمتر این است که با توجه به نفس حدیث آیا میتوان گروه حضرت معاویهس را مصداق آن قرار داد یا خیر؟
چون تنقیح ثانی مهمتر است و هم در پرتو آن مرحله تنقیح اول را به آسانی میتوان طی نمود، لذا آغاز نمودن بحث از همین قسمت مناسبتر میباشد این یک واقعیت مسلمه و به دور از هر شک و تردیدی است که از زبان مبارک حضرت پیامبر اکرم ج هیچ سخنی (العیاذ بالله) فضول و غیر مفید ممکن نیست که خارج شود، در هر سخنی که جناب پیامبر اکرم ج ارشاد فرموده یقیناً حکمت و منفعت وجود دارد از سخن لا یعنی و غیر مفید ذات اقدس آن حضرت ج بلند و برتر میباشد، حالا در پتو این عقیده صحیحه در حدیث مورد بحث تعمق و تدبر بفرمایید که از این ارشاد گرامی شخص آن حضرت چه مقصدی میتوان داشته باشد؟ این اطلاع که تو را گروه باغی خواهد کشت فی نفسه یک خبریست که در وی هیچ افادیت وجود ندارد وقتی حضرت عمار به شهادت رسید اینکه او را چه کسی کشته است برای او چه فایدهای دارد؟ و اگر به عالم آخرت رسیده او فهمید که گروهی که وی را به شهادت رسانیده است باغی است، به وی از آن چه نفعی میتوانست برسد؟ کشته شدن به دست باغیان فضیلت ویژهای هم ندارد که تصورشود مقصود حضرت پیامبر ج از این خبر اظهار فضیلت ویژهای بوده باشد، شهادت بدون تردید فضیلتی بزرگ است اما فرق نمیکند چه به دست کافران باشد و چه بدست باغیان در هردو صورت فضیلت دارد به نحو مخصوصی به دست باغیان کشته شدن هیچ فضیلتی ندارد اگر مقصود پیامبر ج مژده دادن یا بیان فرمودن فضیلت وی میبود فقط مژدهی شهادت را به وی میداد، ذکر نمودن «فئه باغیه» چه لزومی داشت؟ اگر کسی بگوید مقصد متوجه ساختن دیگران بود. این پرسش مطرح خواهد شد که متوجه ساختن دیگران نیز چه سودی را در بر داشت؟ باید دانست که در کلام هیچ عاقلی صرفاً خبر مقصودی وی نخواهد بود، بلکه مقصود وی انشا میباشد تنها به این مطلب پی بردن که گروه قاتلان حضرت عمارس باغی است، قطعا بیسود و غیر مفید است مگر زمانی که از این علم یک حکم شرعی معلوم گردد، و این حکم در اینجا کاملا ظاهر است و در قرآن مجید به گونهای صریح و روشن ذکر شده است «پس با گروهی که باغی است قتال کنید تا اینکه به سوی حکم پروردگار باز گردد».
با توجه به این مقصود ارشاد گرامی پیامبر ج واضح میگردد، یعنی آن حضرت ج در این حدیث، گروهی را که حضرت عمارس را بکشد باغی قرار میدهد و گویی به همه مسلمین دستور میدهد که با آن گروه بجنگند تا زمانی که آنها به سوی حکم خداوند متعال رجوع نمایند، درست همان گونه که در قرآن مجید دستور داده شده است این امر قابل ملاحضه است که وقتی شهادت حضرت عمارس دلیل قطعی این امر بود که گروهی که او را میکشد از روی شرع باغی است و این روایت به طور عموم برای صحابه و تابعین معلوم بود و بنا به گفتهی مودودی این امر هم برای همه مشخص و معلوم شده بود که او را گروه حضرت معاویهس به قتل رسانیده است.
پس مجموعه این مقدمات مقتضی آن بوده که کلیه تابعین و صحابهای که قبل از بروز این حادثه، قتال فریقین را یک «فتنه» قرار داده بیطرف شده بودند و از هر گروه قطع تعلق نموده خانه نشین شده بودند پس از کشته شدن حضرت عمارس به معاونت و نصرت حضرت علیس مبادرت نموده و علیه حضرت معاویهس شمشیر به کف به میدان میآمدند اگر تابعین اقدام نمیکردند علی الاقل این توقع از صحابه کرامش امری متیقن بود که آنها بنا به گفتهی مودودی پس از اینکه باغی بودن حضرت معاویهس با این «نص صریح» برای آنها ظاهرشد حتماً به دستور آیهی موصوفه عمل میکردند و دفعتاً در میان آنها این سر و صدا به وجود میآمد، ولی آنچه ما مشاهده میکنیم این است که پس از بروز حادثه شهادت حضرت عمارس هم در میان آنها هیچ حرکتی به وجود نیامد، نه از موضوع بیطرفی تکان خوردند و نه برای مقابله با حضرت معاویهس جبهه گیری نمودند و نه در جنگ علیه او با لشکر حضرت علیس متحد شدند، در هیچ کجای تاریخ این مطلب به اثبات نرسیده که این بزرگواران به کمک حضرت علیس شتافته و بر علیه حضرت معاویه صف آرایی کرده باشند، در حالی که میبایست در تمام دنیای اسلام با بروز این جریان یک هیجان عظیم به وجود میآمد، همچنانکه به دنبال شهادت حضرت عثمانس به وجود آمده بود، بالخصوص به این خاطر که ثمرات تلخ حادثه شهادت حضرت عثمانس را هم این بزرگواران و مسلمانان جهان اسلام به چشم خود مشاهده کرده بودند و نتایج سرکوب نکردن بغاوتی را که علیه او به وجود آمده بود، نیز دیدند پس لازم بود از این تجربهی تازه درس عبرت گرفته هرچه سریع تر به سوی آن توجه مینمودند اما چنین نشد، زیرا اگر با بروز این حادثه (شهادت حضرت عمارس) تحریک و هیجان خاصی به وجود میآمد و طوفان جذبات مردم علیه حضرت معاویه به حرکت میافتاد بدون تردید این واقعه به حد تواتر در کتب تاریخ نقل میشد، ولی مع الوصف معلوم نیست چرا صفحات تاریخ از تذکرهی چنین چیزی کلاً و یکسره خالی میباشند، تا آنجا که به سبب قلت اعوان و انصار حضرت علیس هم نتوانستند بار دیگر به سوریه حمله کنند، آقای مودودی شخصاً اعتراف میکند که پس از واقعهی تحکیم حضرت علیس در صدد حملهی مجدد به سوریه گردید.
«اما مردم عراق همتشان را باخته بودند، و فتنهی خوارج دردسر مزیدی برای حضرت علی بار آورده بود»
ص ۱٧۲ خلافت و ملوکیت فارسی.
گویی حالا نزد او از لشکریانش تعدادی که با آن بتواند در دو جبهه بجنگد باقی نمانده بود، اما اگر آن عده از صحابه کرام که اعلام بیطرفی کرده بودند با او همراه میشدند این چنین وضعیتی هرگز برای وی رخ نمیداد زیرا هم تعداد این بزرگواران چشم گیر بود و هم هر فردی از آنها صدها هزار انسان در زیر بیرق او گرد میآمد و به این ترتیب در هردو جبهه جنگ را ادامه داده میتوانست پیروزی را از آن خود سازد.
اینجا این سؤال مطرح است که بالأخر سکون و سکوت صحابهش و تابعین بیطرف با وجود به شهادت رسیدن حضرت عمارس و با علم و اطلاع از مفاد حدیث مذکور بر چه اصلی مبتنی بود؟ در میان آنها و عامه المسلمین پس از وقوع این حادثه چرا هیجان و تحرکی پیدا نشد؟ در توجیه این رؤیه به چهار نحو میتوان جواب داد:
اول: آنها از این حدیث خبر نداشتند بدیهی است که این مطلب نادر است، خود مودودی هم مینویسد که حدیث معروف و مشهور و به منزله متواتر است و همه از آن با خبر بودند.
دوم: از حدیث با خبر و مطلع بودند ولی آنها شهادت سیدنا عمارس را علامت فئه باغیه بودن فئه قاتله نمیدانستند، در این صورت هیچ محلی برای بحث باقی نمیماند و مدعای مخالف خود به خود مانند افسانهای خواهد شد.
سوم: آنها دیده و دانسته از نصرت حق پهلو تهی و خودداری کردند ولی این توجیه فقط با مزاج روافض سازگار است، از زبان یک سنی امکان ندارد چنین سخنی لغو و بیهودهای بیرون آید.
چهارم: پس از مردود و غلط بودن دو توجیه گذشته صرفاً چنین میتوان توجیه نمود که آنها خصوصاً صحابهش یقین قطعی نداشتند که گروه حضرت معاویهس مرتکب قتل حضرت عمارسشده است، نه تنها آنها حتی عموم مسلمانانی که راه بیطرفی را انتخاب کرده بودند نیز نسبت دادن قتل حضرت عمارس را به سوی گروه حضرت معاویه کاری درست نمیپنداشتند، به همین دلیل با وجود علم به این حدیث و پس از شنیدن این جریان هم در دل آنها جذبات حمایت و نصرت حضرت علیس و مخالفت حضرت معاویهس برانگیخته نشد، غیر از این هیچ توجیه دیگر برای این رؤیه و نحوهی عمل آنها نمیتوان باشد پس نتیجه بحث این شد که با توجه به مقتضای حدیث نمیتوان گروه حضرت معاویهس را مصداق آن قرار داد این تنها رأی و نظر ما نیست بلکه رأی عامه المسلمین و صحابه و تابعین کثیر التعدادی است که در همان دوره و زمان وقوع حادثه با اینکه به جریان آن روز از ما آگاهتر و عالمتر بودند و با توجه به حدیث مذکور حتماً سعی خود را در کشف حقیقت امر نیز به کار برده بودند، باز هم راه بیطرفی را پیش گرفتند.
این مطلب بسیار حیرت انگیز است که آن بزرگوارانی که شخصاً در آن دوره حضور داشتند و امکانات و وسایل تحقیق و تفتیش پیرامون این جریان را به گونهای که ما در اختیار نداریم در اختیار داشتند باز هم نتوانستند اطمینان و یقین حاصل کنند که عمار توسط گروه حضرت معاویهس به قتل رسیده است اما علما متأخرین مانند علامه ابن کثیر و علامه ابوبکر جصاص و امثالهم را علم الیقین حاصل شد؟ باید پرسید این آقایان چه مدارکی به دست آوردند که حضرات متقدمین نتوانستند آن را فراهم سازند؟ پر واضح است که پس از سکوت صحابه و تابعین عامه المسلمین زمان وقوع حادثه آراء علماء متأخرین دارای هیچ وزنه و اعتباری نخواهد بود، مأخذ و مستند آراء آنها روایات طبری و واقدی و غیرهما میباشند، صرف نظر از غیر معتمد علیه بودن آنها همان گونه که حافظ ابن کثیر و امثالهم حق دارند از روایات آنها نتیجه گیری کنند ما نیز این حق را داریم، در این باره آنها بر ما هیچ امتیاز و ترجیحی ندارند، لذا نمیتوانند آراء آنها را به عنوان حجت مطرح نمود در این رابطه مودودی مینویسد:
«علت بیطرفی حضرت زبیر در نبرد جمل این بود که این ارشاد پیامبرج را به یاد آورد و او مشاهده کرد که در قشون حضرت علیس حضرت عمار بن یاسر حضور دارد» [۵].
در صفحات گذشته در این مورد بحث شده و به اثبات رسانیدهایم که این روایت مجعول و بیاساسی است که روافض آن را جعل کردهاند.
حضرت زبیر در جنگ جمل اصلاً بیطرف نشده بود، ولی اگر بالفرض این ادعا صحیح قرار داده شود این سؤال مطرح میشود که بنا به ادعاء شما حضرت زبیرس چون حضرت عمارس را جزو طرفداران حضرت علیس دید عقب نشینی نمود پس اکثریت صحابه کرامشو جماعت کثیره تابعین به خصوص معتقدین خود حضرت علیس چرا با مشاهده واقعه شهادت حضرت عمارس باز هم برای حمایت حضرت علی و مخالفت حضرت معاویه شمشیر به دست نگرفته اقدام به نبرد نکردند؟ در مورد قتال اهل بغی با نص صریح قرآنی (معاذ الله)مخالفت صریح ورزیدند؟ به خصوص در لحظهای که وی به کمک اعوان و انصار شدیداً نیازمند بود و به سبب قلت لشکر پریشان شده بود؟
سؤال دیگری که اینجا مطرح است، این است که اگر حضرت زبیرس به خاطر حمایت حضرت عمارس از حضرت علیس قطعاً به این نتیجه رسیده بود که حضرت علیس بر حق است چرا به جای اظهار بیطرفی به نصرت و حمایت حضرت علیس اقدام ننمود؟ چرا در صفوف لشکریان آن حضرت داخل نشد؟ چرا از میدان نبرد بیطرف گردید و از وظیفهی حمایت حق شانه خالی نمود؟
از اینجا روشن است که اگر بالفرض روایت موضوع ودروغین بیطرف شدن او از نبرد صحیح هم قرار داده شود باز هم این توجیه که حمایت حضرت عمارس از حضرت علیس سبب آن بوده است، درست نخواهد بود، لابد سبب دیگری داشته است.
روش «اهل خربتا» [۶]هم در این راستا قابل توجه است از طبری قبلاً نقل شده است که آنها از معتقدان و ارادتمندان حضرت علیس بودند لکن در این خانه جنگی میخواستند بیطرف بمانند و برای بیعت نمودن با وی تقاضا داشتند که تا پایان گرفتن اختلاف او با حضرت معاویهس به آنها مهلت بدهد سیاست نادرست محمد بن ابی بکرس آنها را عصبانی نموده تحریک کرده بود ولی بازهم نه آنها از خود نافرمانی و بغارت نشان دادند و بر علیه خلیفه المسلمین به کمک اهل شام نشتافتند از تاریخ طبری چنین بر میآید که آنها میتوانستند ده هزار نفر وارد میدان نبرد سازند اما از این جمعیت کثیر با اینکه واقعه شهادت حضرت عمارس را مشاهده نمودند و از حدیث «تقتلک الفئة الباغیة»هم اطلاع داشتند حتی ده الی بیست نفر هم بعد از این واقعه به حمایت حضرت علیس نشتافتند بالعکس بعد از این واقعه طرفدار حضرت معاویهس شدند و در جریان حمله او به مصر با وی همراه شدند، علت این جریان چه بود؟ آیا در میان این تعداد کثیر، سه فرد صالح هم وجود نداشت که این حدیث را مورد توجه قرار داده پس از به شهادت رسیدن حضرت عمارس حضرت معاویهس را باغی قرار داده از حضرت علیس در نبرد با او حمایت و پشتیبانی کنند؟ در خود مصر حامیان حضرت معاویهس خیلی زیاد بودند با حمایت آنها او توانست بر مصر تسلط یابد، آیا از آنها هم احدی پس از وقوع این حادثه حدیث مذکور را به یاد نیاورد؟ و از آنها یک نفر هم پیدا نشد که بنا به گفتهی مودودی با توجه به این نص صریح او را باغی دانسته علیه او قیام نماید؟ و همچنین در سرزمین پهناور سوریه چند نفری هم پیدا نشد که از حضرت معاویهس ایراد بگیرند که چون تو از روی نص صریح باغی قرار گرفتهای ما با تو همراه نمیشویم و شگفت آمیزتر اینکه صحابه جلیل القدری مانند حضرت ابوالدردا و حضرت ابو امامهش آنجا حضور داشتند و با وجود علم و اطلاع به این واقعه و حدیث مذکور بیطرف ماندند امهات المؤمنین بالخصوص ام المؤمنین سیدنا حضرت عایشه صدیقه رضی الله عنها نیز هیچ نامهای به وی ننوشتند، در حالی که حضرت صدیقه رضی دارای پایه بلند بصیرت سیاسی بود و در امر بالمعروف و نهی عن المنکر هرگز کوتاهی نمیفرمود (و در این راه مراعات و ملاحظهی کسی را نمیکرد) حضرت سهیل بن حنیف که در نبرد صفین با حضرت علیس همراه بود به متوقف ساختن نبرد خوشنود شد و به این حدیث استدلال نفرمود [٧]کسی که خداوند متعال ذهنش را ذره ای نور بصیرت و قلبش را کمترین مقداری از انصاف پسندی عنایت کرده است با توجه به این جریانات ذکر شده میتواند به این نتیجه برسد که در موقع بروز این حادثه و بعد از آن تا مدت زیادی (که حداقل آن دورهی خلافت حضرت علیس میتواند باشد) عموماً گروه حضرت معاویهس را قاتل حضرت عمارس نمیدانستند، آن عده از صحابهش و تابعین و عامة المسلمین که راه بیطرفی را اختیار کرده بودند کسی دیگر را قاتل حضرت عمارس میدانستند و گروه حضرت معاویه را از ارتکاب این جرم مبرا میدانستند، این مطلب از روز روشن هم روشن تر است که مردم مسلمان زمان وقوع حادثه اعم از صحابی و غیر صحابی باید از حقیقت جریان آگاه باشند زیرا آنها واقعات جنگ و صلح را از نزدیک مشاهده میکردند و ذرایع و اسبابی که برای دستیابی به صحت واقعه، آنها در اختیار داشتند امروز ما در دسترس نداریم هرگاه مرتکب قتل حضرت عمار بودن توسط گروه حضرت معاویهس برای آنها نتوانست به اثبات برسد نتیجهی بحث این شد که متهم قرار دادن گروه حضرت معاویهس قطعاً غلط و یقیناً بهتانی بیش نیست گروه او هرگز مصداق این حدیث وفئه باغیه نبوده است.
اگر از این مطلب کسی انکار کند باید بپذیرد که صحابه و تابعین این حدیث را دلیل باغی بودن حضرت معاویه نمیدانستند.
جای حیرانی و تعجب است که تعداد زیادی از تاریخ نویسان سنی مذهب زمانههای بعد از حادثه بینش و نحوهی بحث و کیفیت تحلیل و تنقیح ذکر شده را اصلاً مورد توجه قرار نداده فقط به حرف راویان رافضی که گفتند:
«حضرت عمارس توسط گروه حضرت معاویه به شهادت رسیده» بود اعتماد نمودند.
و عجیبتر از همه این است که مدعیان این سخن نحوهی برخورد و روش خود حضرت علی مرتضیس را در این قضیه نیز مورد توجه قرار ندادند، در صورتی که روش خود آن حضرت در این واقعه خیلی مهم بوده و سر نوشت ساز این بحث است و آن اینکه او در هیچ موقفی از مواقف بعد از این حادثه با این حدیث و با شهادت حضرت عمارس بر بغاوت حضرت معاویهس استدلال نفرمود.
در کتب تاریخ هیچ روایت قابل قبولی نمیبینیم که به اثبات برساند آن حضرتس حضرت معاویهس را پس از این حادثه بنا به گفته مودودی «با نص صریح» باغی قرار داده باشد دو خطبه به جناب آن حضرتس منسوب است که بعد از شهادت سیدنا عمارس آنها را ایراد فرموده است و مودودی هم در کتاب خود نقل کرده که بحث پیرامون آن را در صفحات بعد ملاحظه خواهید فرمود.
در این دو خطبه هم نشانی از حادثهی مذکوره نبوده و با توجه به آن هیچ استدلالی به حدیث مذکور یافته نمیشود، در این خطبههای روشن گر او مردم و لشکریان خود را برای حمله به سوریه ترغیب میکند و اشتباه کاری مخالفین را واضح میسازد لکن چه قدر حیرت انگیز است که او در چنین موضعی هم بر علیه آنها از قویترین دلیل استفاده نمیفرماید حتی به آن اشارهای هم نمیکند در حالی که طبیعتاً باید در این موقع از آن استفاده میکرد و با مطرح کردن آن به خوبی میتوانست مسلمانان اعم از صحابه و غیر صحابه را علیه اهل شام (سوریه) صف آراء سازد، و نظر عموم مردم را علیه آنها متحد نموده قدرت مقاومت آنها را در هم میشکست، حتی در خود سوریه میتوانست با این رویهی استدلال، بر علیه حضرت معاویهس مردم را بشوراند یعنی مقتضای مصالح سیاسی، نظامی، دینی، انتظامی، این بود که حضرت علیس این حادثه را هرچه بیشتر در جهان اسلام مشتهر میساخت و حدیث مذکور را عنوان نموده به تک تک مسلمین این مطلب را میرسانید که ای مردم از روی حدیث مذکور باغی بودن حضرت معاویهس مثل روز روشن واضح و ثابت گردیده است و به دستور آیه ﴿فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي﴾[الحجرات: ٩]. عملنمودن بر همه مسلمین فرض علی الکفایه میباشد (پس ای مردم بیایید و علیه حضرت معاویهس با من همراه شوید و با او بجنگید).
اما علاوه بر اینکه چنین کاری نکرد حتی اشارتاً هم چنین چیزی را عنوان نمیفرماید، چرا؟ در موقع رفع مصاحف مناسب بود بگوید چون شما از روی حدیث نبوی باغی قرار گرفتهاید حالا نیاز به فیصلهای دیگر نیست. در مقابل آن دسته از شیعیان حضرت علیس که بر متوقف کردن نبرد اصرار میورزید و در صورتی که حضرت علی نمیپذیرفت برای بغاوت آماده بود که بنا به قول مشهور بعداً به نام خوارج شکل گرفت نیز لازم بود واقعهی شهادت حضرت عمار و حدیث مذکور را به طور حجت و دلیل مطرح نماید و بگوید «اینها از روی حدیث «فئه باغیه»اند و قتال با آنها از روی قرآن واجب است، اما این حجت را هم حضرت علیس در مقابل آنها مطرح نفرمود.
پس همانند مهر روز روشن است که حضرت علیس گروه حضرت معاویهس را مصداق این حدیث نمیشمرد حضرت سهل بن حنیفس که در جنگ صفین شریک و از حامیان حضرت علیس بود به متوقف کردن جنگ و حکم قرار دادن قرآن رضایت داد، با این حدیث استدلال ننمود و مشوره ادامهی نبرد را نداد. [۸]
معنی این مطالب این است که از روی مقتضای حدیث مذکور گروه سیدنا حضرت معاویهس را قاتل حضرت عمارس قرار دادن به هیچ وجه صحیح و جایز نیست، برای یک مسلمان سنی همین مقدار کافی است، زیرا اگر بنا به گفتهی مودودی این حدیث برای باغی بودن حضرت معاویهس «نص صریح» قرار داده شود و ادعا شود که قاتل وی گروه حضرت معاویهس بود، باید این امر نیز پذیرفته شود که گروه صحابه کثیر التعداد آن دوره که موضوع بیطرفی را اختیار کرده بودند عمداً و دیده و دانسته مرتکب سهل انگاری شدیدی شده بودند، علاوه بر آنها تمام صلحا امت که بیطرف بودند هم در این مصیبت با آنها شریک بودند حتی خود حضرت علیس نیز مرتکب ترک فریضه اشاعه علم و امر معروف شده بود که این حجت شرعی و حدیث نبوی را عنوان نفرموده به وسیله آن مسلمانان بیطرف اعم از صحابه و غیر صحابه را برای نبرد علیه باغیان تحریک و وادار ننمود بدهی است که یک فرد سنی در هیچ حال نمیتواند این لقمههای تلخ و مسموم را از گلوی خود فرو ببرد و قائل چنین حرفهایی باشد لذا باید پذیرفت که حضرت عمار توسط اهل شام (سوریه) کشته نشده است، که اگر چنین میبود بزرگواران ذکر شده حتماً از آن باخبر میشدند و وقتی از آن باخبر میشدند یقیناً به مقتضای حدیث فوق الذکر عمل میکردند «وإذ لیس فلیس».
[۵] ص ۱۶۳ فارسی. [۶] نام شهری یا ناحیهای در اطراف اسکندریه مصر است. «معجم البلدان» [٧] صحیح بخاری، صحیح مسلم، بیان صلح حدیبیه ـ در صفحات آینده عیناً روایت نقل خواهد شد. [۸] صحیح مسلم، صلح حدیبیه.