قاتل اصلی!
یک پرسش مهم این است که واقعهای که علم آن بر خبرگان زمان وقوع، حتی بر شرکاء جنگ و حتی بر حضرت علیس مخفی ماند و آنها نتوانستند از آن اطلاع پیدا کنند، چگونه سالها بعد طبری، واقدی، ابو مخنف و غیر هم توانستند از آن با خبر شوند؟
پاسخ درست این سؤال این است که اینها در واقع اخبارنگاری نکردهاند بلکه اخبارسازی کردهاند، خودشان یا سبائیانی که مقتدیان آنها بودند در کارخانهی دروغ بافی و بهتانتراشی خود این اتهام دروغین و بیاساس را بر گروه حضرت معاویهس آماده کردند و مؤرخان نام نهادی که بعد از آنها آمدند و بنا به داشتن مذهب رفض بهتانتراشی و افترا پردازی علیه صحابه کرامش را برای خود یک عمل ثواب میپنداشتند، بر آن رنگآمیزی نموده، ملمع و مزین نموده رونق بیشترش دادند چابک دستی و موفقیت تبلیغات روافض را ملاحظه کنید که پس از یک مدت علماء و مؤرخان سنی نیز با آنها هم صدا شدند و در نسبت دادن این قتل به اهل شام با همان مصنفین رافضی هم نوا گردیدند، این حضرات از سوی حضرت معاویهس دفاع هم نمودند وروش او را یک خطا اجتهادی قرار داده آن را از محدودهی معصیت خارج ساختند ولی ای کاش ! آنها کمی از وقت خود را برای تدبر در این مسئله صرف مینمودند که آیا منسوب ساختن این حادثه به سوی گروه او درست هم هست یا خیر؟ اما حقیقت امر این است که رافضیها صرفاً از این جهت موفق به فریب دادن آنها شدند که حضرت عمارس همراه حضرت علیس بود و در جبهه مخالف حضرت معاویهس قرار داشت، چون این آقایان از تکنیک روافض و از حیل سبائیت آگاه نبودند از تبلیغاتشان متأثر شده ظاهر امر را حقیقت و واقعیت تصور نمودند. در صورتی که افراد مسئول از اهل شام از قبول این اتهام انکار نمیکردند تا حدودی این قرینه میتوانست برای ثابت شدن این اتهام صحیح باشد، اما آنها انکار میکنند و از این تهمت براءت خود را دارند اعلام میکنند، بدیهی است در چنین شرایطی در هر دادگاه دنیا این قرینهی ظاهری مشتبه و مشکوک خواهد بود و مسئولیت اثبات جرم به ذمهی مدعی کما فی السابق خواهد بود، ولی مع الوصف اثر تبلیغات روافض را ببینید که به انکار اهل شام جامهی تأویل پوشانده میشود.
آقای مودودی مینویسد:
«اما هنگامی که اطلاع شهادت حضرت عمار بن یاسرس به لشکر حضرت معاویه رسید و حضرت عبدالله بن عمروبن العاص این ارشاد پیامبر ج را به پدرش و به حضرت معاویهس یاد آوری کرد، حضرت معاویهس بلاتأمل از آن چنین تأویل کرد که:
آیا ما او را به قتل رساندهایم قاتل او کسی است که او را به صحنه نبرد کشانید» ص ۱۶۳ فارسی [٩].
سخن انصاف این است که اشتباه تأویل قرار دادن انکار تنها از وی (یعنی مودودی) صادر نشده بلکه اهل سنت هم در آن مبتلا شدهاند تا جایی که تعداد کثیری از دانشمندان سنی نیز به طور نادانسته مرتکب این اشتباه شدهاند، اما رافضیت بیقرار مودودی نتوانست بدون اینکه در ترجمه تصرف بیجا نموده دیانت و امانت را بسان مرغ نیم بسمل برقصاند، آرام بگیرد ملاحضه بفرمایید اصل عبارت تاریخ طبری این است: «إنما قتل عماراً من جاء به»: ترجمهی صحیح آن چنین است: «عمار را کسی کشته است که او را آورده».
نتوانستیم بفهمیم کلمه «صحنه نبرد» که مودودی آورده معنی چه کلمه ای میباشد؟ جز ایجاد بنده، تصرف بیجا و خیانت در ترجمه چه نام دیگری به آن میتوان داد؟
او با این ترجمه میخواهد مردم را در این مغالطه بیاندازد که حضرت معاویهس دارد مسئولیت این قتل را به گردن حضرت علیس میاندازد، زیرا او حضرت عمار را با خود آورده و بدین نحو بالواسطه مسبب قتل او قرار گرفت، و بدیهی است که این صرفاً تأویلی است، و بدین گونه در این جمله جنبهی انکار پنهان و جنبه تأویل آشکار میگردد برای رسیدن به این هدف نادرست این داعی خلافت قرن چهاردهم (مودودی) در ترجمه عبارت طبری جمله (در صحنه نبرد) را از سوی خود اضافه فرمودند، آفرین بر این دیانت و امانت.
حقیقت امر چنین است که حضرت معاویهس در این سخن خود گفت: «إنما قتل عماراً من جاء به»بنا ندارد که تأویل بکند بلکه برائت گروه خود را از اتهام قتل حضرت عمارس اظهار و اعلام نموده از این تهمت ناروا به سراحت انکار میفرمایند و با این جمله سراغ قاتلان اصلی را نیز میدهد، زیرا کلمه «من» در این مقام به معنی حقیقی خود یعنی مفهوم عموم به کار برده شده است، مراد از آن حضرت علی یا شخص خاص دیگر نیست، ترجمه درست گفتار ایشان و مفهوم حقیقی آن این است که کسانی که ایشان را آوردهاند او را به قتل رسانیدهاند لغت کلمه «من» عام است که در زبان اردو مرادف با «جو» یا «جس» میباشد (و در فارسی به معنی آنکه، کسی که میباشد) همانگونه که این کلمه عام هستند و بدون قرینه از آنها نمیتوان فرد معینی مراد قرار داد. از کلمهی «من» نیز بدون قرینه شخص معینی را نمیتوان مراد و مفهوم آن قرار داد، و در این مقام قرینه مقصود است، علاوه بر آن روایت امام احمد/مطلب را به نحو کامل روشن نموده است که جملات آن از این قرار است: «أنحن قتلناه؟ إنما قتله الذین جاءوا به» [۱۰]یعنی آیا ما او را کشتهایم؟ همانا او ار کسانی کشتهاند که وی را آوردهاند.
حضرت معاویهس میفرماید:
«لشکریان ما او را نکشتهاند، بلکه سبائیان داخل لشکر حضرت علیس او را کشته برای انداختن تهمت دروغین قتل به گردن ما، جسدش را نزد مواقف لشکریان ما آورده به زمین گذاشتهاند.»
از مودودی این عمل عجیب نیست زیرا وی برای مخالفت حضرت معاویهس همه تن آماده و کمر بسته سنگر گرفته است، لکن از عمل بعضی علماء اهل سنت مانند علامه ابن کثیر و غیره سخت متحیرم که آنها چرا این انکار روشن و صریح حضرت معاویهس را تأویلی تصور کردند؟ جز این چه میتوان گفت که تبلیغات سوء مخلصترین علما هم گرفتار فریب شده این کذب صریح و بهتان خالص را یک واقعیت تصور نمودند بدهی است که مبادرت به تأویل پس از اقرار به گناه و به قبول جرم صورت میگیرد نه پس از انکار، در حالی که جملهی «آیا ما او را کشتهایم؟» استفهام انکاری است و معنی صریحش این است که ما او را نکشتهایم، پس از انکار کلی جرم چه نیازی به تأویل وجود دارد؟
روایتی که علامه ابوبکرجصاص حنفی/ نقل کرده است مطلب را از روز روشن هم روشنتر کرده است، او مینویسد:
«موقعی که حضرت عبدالله بن عمرو با حضرت معاویهس در این مورد به گفتگو پرداخت، حضرت معاویهس فرمود: «إنما قتله من جاء به فطرحه بین أسنتنا» [۱۱]: همانا کسی که او را آورده و در میان نیزههای ما انداخته، به قتل رسانیده است.»
منظورش این است که سبائیها او را شهید کرده و حسدش را مخفیانه برداشته در میان ما انداختهاند تا مشاهده کنندگان تصور کنند که او را مردم شام به قتل رسانیدهاند.
ایشان نمیفرمایند که کسانی که او را با خود به میدان نبرد آوردهاند مسبب قتل او گردیدهاند، بلکه به صراحت میفرماید که آورندگان او شخصاً اقدام به کشتن او نموده و جسدش را برداشته در میان لشکر ما انداختهاند، بدیهی است که در نزد هر انسان سلیم الفهم با بودن چنین تصریحی هیچ احتمالی برای تأویلی بودن این کلام باقی نخواهد ماند بعد از این در هر دادگاهی از دادگاههای دنیا دعوای کسانی که بر لشکریان حضرت معاویهس این اتهام را وارد کردهاند، مشکوک و مشتبه قرار میگیرد و مسئولیت اثبات جرم به گردن آنها عاید میشود، سبائیان از اولینشان گرفته تا آخرین آنها هم همه گرد آمده دست به دست هم بدهند نخواهند توانست این تهمت ناروای خود را به اثبات برسانند. ﴿قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ١١١﴾[البقرة: ۱۱۱]. [۱۲]
اشتباه قرار دادن این فرمایش امیرالمؤمنین سیدنا حضرت معاویهس یک جسارت بزرگی است که ارتکاب آن از یک سنی ممکن نیست لکن برای اتمام حجت بر کسانی که زنگ روافض عقل و خردشان را متأثر نموده است دلایلی را ذکر خواهیم کرد که مؤید و مصدق فرمایش و اظهارات آن بزرگوار میباشد، اما قبل از هر چیز ما رد صدد آنیم که دعوای خود را به طور مکرر به صراحت مطرح نماییم، ما مدعی هستیم و با وثوق و اعتماد کامل جز ما میگوییم که:
«سیدنا حضرت عمارس به دست لشکریان حضرت معاویه به قتل نرسیده است، بلکه قاتلان وی همان سبائیهایی بودند که اولا صرفاً به نام رافضی شناخته میشدند و سپس به دو فرقهی روافض و خوارج تقسیم شدند اینها کسانی هستند که داخل لشکریان حضرت علیس بودند و دوشادوش حضرت عمارس با اهل شام میجنگیدند تحت یک نقشه پلیدی به خاطر برانگیختن احساسات عموم مردم بر علیه او، ناجوانمردانه و دیده و دانسته سیدنا عمارس را به شهادت رسانیدند و جسدش را مخفیانه به میان لشکر شام رسانیدند».
این همان واقعیتی است که برای پنهان نمودن آن در زیر آوار اکاذیب و دروغها مؤرخان روافض امثال طبری و واقدی، کلبی و غیره هم همواره کوششهای متوالی و زیادی نمودهاند اما علی رغم کوشش هایشان بالآخره واقعیت ظاهر شده دست همه را رو کرد.
فی الواقع این توضیح یک اکتشاف جدید یا یک نوع تحقیق مخصوص از خود این جانب نیست، بلکه گروهی از اکابر علما متقدمین به این واقعیت پی برده بودند و آن را اظهار فرمودند، ملاحضه فرمایید علامه بدرالدین عینی/سخن علامه ابن بطال/ را نقل میفرماید:
«فأجاب ابن بطال [۱۳] عن ذلك فقال إنما یصح هذا في الخوارج الذین بعث إلیهم عليس عماراً یدعوهم إلی الجماعة» [۱۴].
و از اتهام بغاوتی که بر مبنای حدیث «تقتلك الفئة الباغیة»به حضرت معاویه زده شده است، علامه ابن بطال چنین جواب داده است که مصداق این حدیث همان فرقه خوارج است که حضرت علی به سویشان حضرت عمارس را فرستاده بود تا جهت شمول در جماعت آنها را دعوت کند. شخصیتی ممتاز و بنا به شهرت خود از معرفی کردن بینیاز است، با این همه ایشان هم در این متفرد نیستند زیرا علامه عینی مینویسد که مهلب/ [۱۵]و گروهی دیگر از علما نیز همین نظر را دارند.
عبارت علامه این است:
«قلت تبع ابن بطال في ذلك المهلب وتابعة على ذلك جماعة» [۱۶]: میگویم در این مسئله ابن بطال از مهلب تبعیت نموده است و جماعتی از علما هم در این مورد از وی تبعیت نمودهاند.
رأی همه این بزرگواران این است که مراد از «فئة باغیة»که در حدیث نبوی «تقتلم الفئة الباغیة»وارد شده است گروه خوارج است بدین معنی که حضرت عمارس را افراد همین گروه شهید کرده بودند این مطلب نیاز به توضیح ندارد که گروه خوارج نیز شاخه ای از سبائیها است، شاخهی دوم آنها روافض نام دارد، اولا همه به عنوان شیعیان علی ملقب بودند، آن دستهای که از میانشان به مخالفت با حضرت علیس کمر مقابله بستند به نام خوارج معروف شد، ریشه هر دوتا یکی است به همین جهت امکان دارد که از علامه در تعیین قاتلین تسامح رخ داده شده باشد که به جای روافض اسم خوارج را ذکر فرموده است، ولی ماحصل هردو یکی است یعنی قاتلان او کسانی از میان لشکریان خود حضرت علیس بودند که جز سبائیها، چه روافض یا خوارج کسان دیگری نمیتوانند باشند.
منظورم از نقل این اقوال این است که بدانید من از خود اکتشاف جدیدی در این بحث به خرج ندادهام بلکه جماعتی از اکابر علما صدها سال قبل هم همین اعتقاد را داشتهاند که قاتل حضرت عمار مردمان شام نیستند بلکه بنا به قول حضرت معاویهس کسانی هستند که او را به میدان نبرد آورده بودند.
حالا این دعوا ما را در پرتو دلایل زیر بررسی فرموده خودتان قضاوت بفرمایید:
دعوای ما دارای دو جزو است:
۱- مردم شام مرتکب قتل حضرت عمارس نبودهاند.
۲- مرتکبین قتل او سبائیانی بودند که به ظاهر در لشکر حضرت علیس داخل بودند.
[٩] در ترجمه فارسی اینجا اشتباهاتی دستوری وجود داشت که اصلاح کردهایم. [۱۰] البدایة جلد هفتم، بیان شهادت حضرت عمار ـ سـ . [۱۱] احکام القرآن ج ۳، سورهی حجرات باب قتال اهل البغی. [۱۲] بیاورید دلیل و مدرک خود را اگر هستید از راستگویان ـ النمل ۶۴ ـ البقره ۱۱۱ [۱۳] ابوالحسن بن خلف بن عبدالملک بن بطال القرطبی شارح بخاری ـ سال وفانش سنه ۴۴٩ هـ (شذرات الذهب ص ۳۸۳ ج ۲). [۱۴] عمده القاری شرح صحیح بخاری باب تعاون فی المسجد ص ۳٩۳، ج ۲. [۱۵] المهلب بن احمد بن اسیدالاسدی ابن ابی حفره ـ سال وفات سنه ۴۳۵ هـ (معجم المولفین ص ۳۱ـ ۳۲ ج ۱۳). ـ علامه عینی اشکالی وارد کرده است که خوارج پس از نبرد صفین به منصهی ظهور پیوستند در حالی که عمار ـ سـ در همان نبرد به شهادت رسیده بود ـ اما این اشکال به دو دلیل نادرست است اولاً شهادت وی در جنگ صفین مشکوک است، و در روایات این سلسله اضطراب شدید وجود دارد که صحت آن را مورد شک قرار میدهد که محل تفصیل این حدیث اینجا نیست، ثانیاً درست است که زمان قوت گرفتن و نیرومند شدن خوارج بعد از نبرد صفین است اما از وجود آنها در موقع نبرد صفین کسی نمیتواند انکار کند، بدیهی است که خوارج نام فرقهای از سبائیه است تمام این فرقه یک باره مسلما به مخالفت حضرت علی نپرداخته بودند بلکه به نحوی مرموزی از اول در صدد آن بر آمده بودند و حضرت علی نیز به نحوی اطلاع یافته بود که حضرت عمار ـ سـ را برای فهمانیدن و آرام کردن آنها فرستاده بود، مراد علامه ابن بطال همین گروه خوارج است که در موقع نبرد صفین حضور داشت. اما با صرف نظر از این اشکال و دفع اشکال علی الاقل این مطلب به اثبات میرسد که گروهی از اکابر علماء اهل سنت مردم شام (سوریه) را قاتلان حضرت عمارسقرار ندادهاند، بلکه فرقهی سبائیه را مرتکب این جنایت میدانستند ـ و این نظر موید این قول حضرت معاویه ـ سـ است که فرمود: «کسانی که او را آوردهاند مرتکب قتلش شدهاند». [۱۶] منبع سابقز