داستان سراقه بن مالک
سراقه بن مالک پیامبر جرا دید. و طمع جایزه بزرگ در دل او پیدا گردید اسب خود را سوار شد و به سوی رسولالله جحرکت کرد. چون نزدیک رسید اسب او را بر زمین زد، سپس مجدداً اسب را سوار شد بار دیگر اسب او را بر زمین زد، این ماجرا چند بار تکرار شد. سراقه فهمید که او از جانب خداوند حمایت میشود لذا از رسولالله جامان خواست و پیامبر جبه او امان داد و فرمود: «ماجرای ما را با کفار بازگو مکن» سراقه برگشت و در مسیر به هر یک از مشرکین برخورد میکرد او را از راه منصرف و مسیر پیامبر ج را برعکس به او نشان میداد.