محمد رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم

نسب پيامبرص

نسب پيامبرص

او ابوالقاسم، محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب است که نسبش به عدنان بن اسماعیل بن ابراهیم÷می‌رسد. مادرش آمنه دختر وهب است که نسب او نیز به عدنان بن اسماعیل بن ابراهیم÷می‌رسد. پیامبر صمی‌فرماید: «إنَّ الله اصطفى كنانة من ولد إسماعيل، واصطفى قريشاً من كنانة، واصطفى من قريش بني هاشم، واصطفاني من بني هاشم»: «بی‌تردید خداوند از میان فرزندان اسماعیل کنانه را برگزید. از میان نسل کنانه نیز قبیله قریش، از میان قریش، بنی‌هاشم، و از میان بنی‌هاشم نیز مرا بر گزید و انتخاب کرد» [۳].

بنابراین، ایشان با داشتن این نسب، بزرگوارترین مردم از نظر نسب می‌باشند که دشمنانش نیز به این امر اعتراف کرده‌اند. ابوسفیان که قبل از اینکه اسلام بیاورد رهبری دشمنی با پیامبر صرا به عهده داشت این امر را در حضور هرقل پادشاه روم گواهی می‌دهد. از عبدالله بن عباسبروایت شده است: پیامبر صبه قیصر روم نامه نوشت و او را به اسلام دعوت کرد. نامه را به وسیله یکی از اصحاب به نام دحیه الکلبی برای پادشاه روم فرستاد و به او دستور داد تا آن را به حاکم بصری تحویل دهد تا او نیز نامه را به قیصر برساند. هنگامی که خداوند لشکریان ایران را از قیصر دور گردانید، وی به قصد شکرگذاری این امر از حمص تا ایلیا پیاده‌روی کرد. زمانی که نامه رسول الله صبه قیصر رسید و آن را خواند گفت: یکی از افراد قوم این فرد را برایم بیاورید تا دربارۀ رسول الله صاز او سوال کنم. ابن عباس می‌گوید: ابوسفیان تعریف کرد که وی در آن زمان به همراه تعدادی از مردان قریش در دوران صلحی که میان پیامبر صو کفار قریش برقرار شده بود، برای تجارت در شام به سر می‌برد. ابوسفیان می‌گوید: فرستادۀ پادشاه در شهر می‌گشت. پس من و همراهانم را با خود به ایلیا به حضور پادشاه برد. پادشاه بر روی تخت سلطنت نشسته بود و بر سرش تاجی قرار داشت همچنین در اطرافش بزرگان روم ایستاده بودند. به مترجمش گفت: از آنان بپرس کدامیک از آنان از نظر نسب به این مردی که ادعای نبوت می‌کند نزدیک‌تر است؟ ابوسفیان می‌گوید: گفتم: من از نظر نسب از همه به او نزدیک‌ترم. گفت: نسبت شما با او چیست؟ گفتم: او پسر عموی من است ـ و در کاروان از میان بنی عبدمناف جز من کسی وجود نداشت ـ. قیصر گفت: او را نزدیک بیاورید همچنین به همراهانم دستور داد دقیقاً پشت سر من بایستند. سپس به مترجمش گفت: من از این مرد دربارۀ آن فردی که ادعای پیامبری کرده است. سوال می‌کنم. اگر دروغ گفت، او را تکذیب کنید. ابوسفیان می‌گوید: اگر در آن روز از اینکه همراهانم مرا تکذیب کنند بیم نداشتم، به او دروغ می‌گفتم. اما ترسیدم که دروغ‌هایم را به پادشاه گوشزد کنند. به همین خاطر به او راست گفتم. سپس به مترجمش گفت: از او بپرس نسب این مرد[پیامبر] در میان شما چگونه است؟ گفتم: او در میان ما دارای اصل و نسب است. گفت: آیا از میان شما کسی چنین سخنی گفته است؟ [یعنی ادعای پیامبری کرده است؟] گفتم: نه. پرسید: آیا قبل از اینکه چنین ادعایی کند او را به دروغ متهم می‌کردید؟ گفتم نه. گفت: آیا در میان پدرانش پادشاهی وجود داشته است؟ گفتم: نه. پرسید: آیا اشراف و بزرگان از او پیروی می‌کنند یا ضعفا و بیچارگان؟ گفتم: ضعیفان و ناتوانان پرسید: آیا تعداد آن‌ها زیاد می‌شود یا کم می‌شود؟ گفتم: بر تعدادشان افزوده می‌شود، پرسید: آیا فردی که وارد دینش می‌شود در اثر نارضایتی از دینش از آن بر می‌گردد؟ گفتم: نه. گفت: آیا به کسی خیانت می‌کند؟ گفتم: نه، و ما در حال حاضر با او در حال صلح به سر می‌بریم و می‌ترسیم [به ما] خیانت کند. ابوسفیان می‌گوید من نتوانستم سخنی بگویم که نسبت به او ایرادی وارد کنم. مبادا سخن دیگری به من نسبت داده شود. پرسید: آیا با او جنگیده‌اید یا او با شما جنگیده است؟ گفتم: بله. پرسید: جنگ‌هایتان چگونه بوده است؟ گفتم: [پیروزی میان ما] به صورت متناوب بوده است. گاهی او بر ما پیروز می‌شود و گاهی نیز ما بر او چیره می‌شویم. پرسید: او شما را به چه چیزی دستور می‌دهد و فرا می‌خواند؟ گفتم: به ما دستور می‌دهد که خداوند را به تنهایی بپرستیم و هیچ چیز را شریک او قرار ندهیم، و ما را از پرستش آنچه پدرانمان می‌پرستیدند، نهی می‌کند. ما را به نماز احسان، پاکدامنی، وفای به عهد و امانتداری فرا می‌خواند. وقتی این جمله را گفتم، قیصر به مترجمش گفت: به او بگو: من از تو دربارۀ نسب او پرسیدم گفتی که او دارای اصل و نسب است. پیامبران چنین هستند، و در میان اصل و نسب قومشان برگزیده و برانگیخته می‌شوند. پرسیدم آیا در میان شما کسی قبل از او ادعای نبوت کرده است. در جواب گفتی: نه. با خود گفتم اگر یکی از شما قبل از او این ادعا را مطرح کرده بود، او فردی است که از سخنانی که گفته شده است، پیروی می‌کند. از تو پرسیدم که آیا قبل از اینکه ادعای نبوت کند او را به دروغگویی متهم می‌کردید؟ در پاسخ گفتی: نه. فهمیدم که او کسی نیست که به دروغ در مقابل مردم ادعای امری ‌کند و به خداوند دروغ ببندد. از تو پرسیدم آیا در میان پدرانش پادشاهی بوده است که در جواب گفتی نه، با خود گفتم اگر در میان پدرانش پادشاهی بوده باشد، او حکومت پدرانش را مطالبه می‌کند. از تو پرسیدم آیا اشراف از او پیروی می‌کنند یا ضعیفان؟ در پاسخ گفتی: ضعیفان پیروان اویند. آری آنان پیروان پیامبرانند. پرسیدم آیا بر تعدادشان افزوده می‌شود یا از آن کاسته می‌شود، در پاسخ گفتی، بر آنان افزوده می‌شود. آری ایمان چنین است تا اینکه کامل می‌شود. از تو پرسیدم آیا در اثر خشم از دینش کسی از آن بر می‌گردد، و پاسخ دادی نه. آری ایمان چنین است. هنگامی که قلب‌ها با آن مخلوط و عجین می‌شوند، هیچ کس از آن متنفر و گریزان نخواهد شد. سوال کردم آیا او خیانت می‌کند یا نه، جواب دادی نه، آری پیامبران این گونه‌اند. سوال کردم آیا با او جنگیده‌اید یا او با شما جنگیده است، در پاسخ گفتی آری. و در جنگ میان شما و او، پیروزی و شکست وجود دارد. گاهی شما پیروز می‌شوید و گاهی نیز او چیره می‌گردد. آری پیامبر بدین ترتیب آزموده می‌شوند و عاقبت از آن آنهاست. از شما دربارۀ تعالیم و اوامر او سوال کردم، گفتی: او شما را به پرستش خدای یگانه، شریک قرار ندادن برای او فرا می‌خواند، و شما را از پرستش آنچه پدرانتان می‌پرستیدند، بر حذر می‌دارد. همچنین شما را به خواندن نماز، راستگویی، پاکدامنی، وفای به عهد و امانتداری دعوت می‌کند. گفت: این‌ها صفات پیامبرانند. من می‌دانستم که چنین پیامبری مبعوث می‌شود. اما گمان نمی‌کردم که از شما باشد.

اگر آنچه گفتی راست باشد احتمال دارد به زودی بر همین مکانی که روی آن پا گذاشته‌‌ایم نیز چیره شود. اگر می‌توانستم به پیش او بروم رنج سفر را بر خود هموار می‌کردم، و اگر پیش او بودم پاهایش را می‌شستم. ابوسفیان می‌گوید: سپس نامه رسول اللهصرا خواست، آن را برایش خواندند. در آن آمده بود: بسم الله الرحمن الرحیم از محمد بنده و فرستاده خداوند به هرقل پادشاه روم! سلام و درود بر آنکه از هدایت پیروی کند! اما بعد: بی‌تردید من تو را به دعوت اسلام فرا می‌خوانم. اسلام بیاور تا در امان باشی. اسلام بیاور تا خداوند پاداش تو را دوبار عطا کند. چنانچه روی برگردانی، گناه زیردستانت نیز برگردن تو خواهد بود. ﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ كَلِمَةٖ سَوَآءِۢ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمۡ أَلَّا نَعۡبُدَ إِلَّا ٱللَّهَ وَلَا نُشۡرِكَ بِهِۦ شَيۡ‍ٔٗا وَلَا يَتَّخِذَ بَعۡضُنَا بَعۡضًا أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِۚ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُولُواْ ٱشۡهَدُواْ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَ ٦٤[آل عمران: ۶۴].

«بگو: «اى اهل کتاب! بیایید به سوى سخنى که میان ما و شما یکسان است; که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزى را همتاى او قرار ندهیم; و بعضى از ما، بعضى دیگر را -غیر از خداى یگانه- به خدایى نپذیرد». هرگاه (از این دعوت،) سرباز زنند، بگویید: «گواه باشید که ما مسلمانیم!».

ابوسفیان می‌گوید: زمانی که سخنانش به پایان رسید، صدای بزرگان روم که در اطراف او بودند برخاست. نمی‌دانم چه گفتند. ما دستور دادند که خارج شویم. زمانی که با دوستانم از آنجا بیرون آمدیم و با آنان گفتگو کردم، به آنان گفتم امر ابن ابی کبشه [پیامبر] به جایی رسیده است که این پادشاه نیز از او می‌ترسد. ابوسفیان می‌گوید: همچنان ذلیل بودم و اطمینان داشتم که کار او همه جهان را فرا خواهد گفت تا اینکه خداوند اسلام را وارد قلب من کرد، در حالی که من نسبت به آن احساس خوبی نداشتم [۴].

[۳] صحیح مسلم ۴/۱۷۸۲ حدیث ۲۲۷۶. [۴] صحیح البخاری ۳/۱۰۷۴، حدیث ۲۷۸۲.