تولد و کودکی پيامبر ص
پیامبر صدر سال ۵۷۱ میلادی در قبیله قریش ـ که اعراب به آن بسیار احترام میگذاشتند ـ در مکه به دنیا آمد. مکه مرکز دینی شبه جزیره عربستان بود. زیرا کعبه که پدر انبیاء ابراهیم و فرزندش اسماعیل آن را بنا نهاده بودند، در آنجا قرار داشت و مردم به سوی آن قصد میکردند و گرداگرد آن طواف مینمودند. در حالی که هنوز در شکم مادرش بود، پدرش از دنیا رفت. پس از تولدش مادرش نیز از دنیا رفت. پدر بزرگش عبدالمطلب، سرپرستی این طفل یتیم را بر عهده گرفت. هنگامی که پدر بزرگش نیز دار فانی را وداع گفت، عمویش ابوطالب عهدهدار سرپرستی او شد. قبیلهاش به همراه قبایل دیگر بتهایی را میپرستیدند که آنها را از چوب، سنگ، طلا و .... ساخته و آنها را در اطراف کعبه گذاشته بودند. آنان معتقد بودند که سود و زیان رساندن در اختیار این بتهاست. همه زندگی آن حضرت، سراسر صداقت و امانتداری بود و آن را با خیانت، دروغ، نیرنگ و فریب آلوده نساخت. در میان قومش به امین شهرت داشت. به همین دلیل امانتهایشان را نزد او میگذاشتند و هنگامی که قصد مسافرت داشتند اموال خود را به امانت به او میسپردند. همچنین به علت صداقتی که در گفتار او دیده بودند، در میان آنها به راستگویی معروف بود. او خوش اخلاق، نیک گفتار و فصیح و شیوا بود. نیکی به مردم را دوست میداشت. افراد قبیلهاش او را دوست میداشتند و به او احترام میگذاشتند. همچنین مورد احترام همگان بود. ظاهر و سیمایی زیبا داشت که دیدن او باعث ملال و خستگی نمیشد. او دارای آفرینش، ظاهر و اخلاقی بسیار زیبا بود. خداوند دربارۀ او میفرماید: ﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ ٤﴾[القلم: ۴]. «و بیتردید تو دارای اخلاق بسیار والایی هستی».
(Th. Carlyle) [۵]در کتاب «الأبطال»: قهرمانان، مینویسد: از دوران کودکی مشاهده شده است که محمد صکودکی اندیشمند بود. دوستانش او را امین، مرد صداقت در گفتار، رفتار و افکار و وفای به عهد نامیده بودند. آنها دریافته بودند که هر سخنی که بر زبانش جاری میشود، دارای حکمتهای رسایی است. بیتردید من میدانم که او بسیار ساکت و آرام بود و هر گاه دلیلی برای سخن گفتن وجود نداشت، سکوت پیشه میکرد. همواره براساس خرد و عقل سخن میگفت. در طول زندگیاش او را مردی راسخ، با اراده، بلند نظر، با همت، بزرگوار، بخشنده، مهربان، پرهیزگار، فاضل، آزاده، بسیار تلاشگر و مخلص مییابیم. اما با این وجود او فردی خوش برخورد، آرام، گشادهرو، خوش رفتار و نیک سرشت بود. بلکه گاهی شوخی و مزاح میکرد. همواره لبخند زیبا و صادقانهای چهره او را زینت میداد. او تیزهوش و شجاع و دارای سرشتی عالی بود. در هیچ مدرسهای و نزد هیچ معلمی درس نخواند و از آن بینیاز بود. او کارهایش را به تنهایی در اعماق بیابان انجام میداد.
پیامبر صقبل از بعثت تنهایی را دوست داشت. شبهای طولانی را در غار حراء به شب زندهداری میپرداخت. ایشان کاملاً از اعمال زشت و ناروایی که افراد قومش مرتکب میشدند، مبرا بود. هرگز شراب ننوشید هیچگاه برای بتی سجده نکرد و به آن قسم نخورد، یا همانند قومش برای آن قربانی نکرد. او برای قومش چوپانی کرد. پیامبر صمیفرماید: «ما بعث الله نبياً إِلاَّ رَعَى الغنم». «خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرد، مگر اینکه چوپانی کرده است». یارانش عرض کردند: آیا شما هم این کار را کردهاید؟ فرمود: «نعم كنتُ أرعاها على قراريط لأهل مكة».
«بله در مقابل چند قیراط این کار را برای مردم مکه انجام میدادم» [۶].
زمانی که آن حضرت÷به ۴۰ سالگی رسید، در حالی که در مکه در غار حراء مشغول شب زندهداری بود، از آسمان بر او وحی نازل شد. ام المومنین عایشهلمیگوید: اولین چیزی که وحی به وسیله آن بر پیامبر صآغاز شد، خواب و رویای صادقه بود. هر خوابی که میدید همانند روشنی سپیدهدم، روشن و واضح بود. در آن هنگام خلوت کردن را دوست میداشت و در غار حراء خلوت میکرد و چندین شب به شب زندهداری و عبادت شبانه میپرداخت، قبل از آنکه به پیش خانوادهاش برگردد و برای این کار توشهای بر گیرد. سپس به سوی خدیجه باز میگشت تا برای مدتی دیگر توشهای بر دارد. تا اینکه در حالی که او در غار حراء بود، حقیقت بر او نازل شد و فرشته به سوی او آمد و گفت: بخوان پیامبر فرمود: من نمیتوانم بخوانم بیسوادم. پیامبر میفرماید: پس مرا گرفت و به شدت به خود فشرد تا اینکه نفسم را قطع کرد. سپس مرا رها کرد و گفت: بخوان. گفتم: من نمیتوانم بخوانم بیسوادم. دوباره مرا گرفت و به خود فشرد تا اینکه نفسهایم به شماره افتاد. سپس مرا رها کرد و گفت: بخوان گفتم نمیتوانم بخوانم بیسوادم. برای سومین بار مرا گرفت و به شدت به خود فشرد سپس مرا رها کرد و گفت: ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ ٢ ٱقۡرَأۡ وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ ٣﴾[العلق: ۱ ـ۳].
«بخوان به نام پروردگارت که (جهان را) آفرید، همان کس که انسان را از خون بستهاى خلق کرد! بخوان که پروردگارت (از همه) بزرگوارتر است».
پیامبر صآن آیات را دریافت کرد و در حالی که قلبش میلرزید بر همسرش خدیجه دختر خویلدل وارد شد و گفت: مرا بپوشانید مرا بپوشانید. پس او را پوشاندند تا اینکه ترسش زایل شد. آنگاه جریان را برای خدیجه تعریف کرد و گفت: بیتردید نسبت به خودم نگران شدهام. خدیجه گفت: نه به خدا قسم، خدا هرگز به تو زیان نمیرساند. تو صله رحم به جا میآوری و همه مشاکل را تحمل میکنی، و مهمان را گرامی میداری، و در مقابل سختیها تحمل داری، و به دیگران کمک میکنی. پس خدیجه او را به سوی ورقه بن نوفل بن اسد بن عبدالعزی که پسر عمویش بود، برد. ورقه در دوران جاهلیت مسیحی شده بود و به خط عبری مینوشت. مقداری از انجیل را با خط عبری نوشته بود. او پیرمردی نابینا شده بود. خدیجه به او گفت: ای پسر عمو! سخن برادرزادهات را بشنو. ورقه به او گفت: ای برادرزاده چه میخواهی؟ پیامبر صآنچه را که روی داده بود، برای او تعریف کرد. ورقه به او گفت: این همان فرشتهای است که بر موسی نازل شده است. ای کاش در آن روزی که قومت تو را اخراج خواهند کرد، زنده باشم، پیامبر صفرمود: آیا آنها مرا اخراج خواهند کرد؟ گفت: بله هرگز هیچ مردی شبیه آنچه را که تو میگویی، نیاورده است مگر آنکه با او دشمنی شده است. اگر آن روز زنده باشم بیتردید تو را یاری و پشتیبانی خواهم کرد. پس از مدتی ورقه از دنیا رفت و وحی قطع شد [۷]. این سوره آغاز نبوت پیامبر صبود. سپس از آن آیات اول سوره مدثر بر ایشان نازل شد: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ ١ قُمۡ فَأَنذِرۡ ٢ وَرَبَّكَ فَكَبِّرۡ ٣ وَثِيَابَكَ فَطَهِّرۡ ٤ وَٱلرُّجۡزَ فَٱهۡجُرۡ ٥﴾[المدثر: ۱- ۵].
«ای جامعه بر سر کشیده [و در بستر خواب آرمیده] برخیز و [مردمان را از عذاب یزدان] بیم ده و تنها پروردگار خود را به بزرگی و کبریایی بستای [و تنها او را بزرگ بشمار] و جامه خویش را پاکیزهدار [و خویشتن را از آلودگیها پاک گردان] و از چیزهای پلید و کثیف دوری کن».
این سوره آغاز رسالت و دعوت پیامبر صبود. پس پیامبر دعوت خود را آشکار کرد و افراد قومش از مکه را به اسلام دعوت کرد و سرزنشها و سختیهای فراوانی را در این راه تحمل کرد و دعوت او را نپذیرفتند. علت این امر فقط آن بود که برای آنان دعوتی را آورده بود که برایشان عجیب و تازه بود و همه امور زندگی دینی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعیشان را فرا میگرفت. وی نه تنها آنها را به توحید و یکی دانستن خداوند و ترک عبادت غیر او فرا میخواند و عقلها و معبودهایشان را تخطئه میکرد، بلکه آنچه را که منبع ثروت، بهرهمندی و غرور آنها بود، بر آنان حرام کرد. پس پیامبر ربا، زنا، قمار و شراب را بر آنان تحریم نمود. همچنین مردم را به مساوات و عدالت بدون داشتن تفاوتی جز تقوا دعوت کرد. چگونه ممکن است قریش که سرور اعراب هستند، راضی شوند که با غلامان مساوی و برابر باشند؟ مساله فقط به رد کردن و نپذیرفتن دعوت او ختم نشد. بلکه به وسیله دشنام دادن، ناسزا گفتن و نسبت دادن اتهامهای مختلف ـ مانند جنون، دروغگویی و سحر، که قبل از اعلام نبوت نمیتوانستند او را بدانها متهم سازند ـ آزردند.
پس نادانانشان را علیه او تحریک کردند و شروع به آزار جسمی او نمودند. عبدالله بن مسعودسمیگوید: زمانی که پیامبر صدر کنار کعبه ایستاده بود و نماز میخواند قریشیان با هم نشسته بودند. ناگهان یکی از آنان گفت: آیا این منظرهها را نمیبینید؟ کدامیک از شما به طویله فلان خانواده میرود تا خون، سرگین و شکنبه حیوانات را بیاورد، سپس منتظر بماند تا اینکه [پیامبر] به سجده میرود آنگاه آن را روی وسط دو کتفش بریزد؟ گستاخترین و بدبختترین فرد آنها برخاست. زمانی که پیامبر صبه سجده رفت، آن نجاسات را میان دو کتف ایشان گذاشت. پیامبر در سجده ماند. مشرکان بسیار خندیدند. تا حدی که بعضی از آنها شدت خنده بر روی دیگری میافتادند شخصی به سوی فاطمهلرفت [در حالى که فاطمه دخترکی بود] جریان را برای فاطمه تعریف کرد، فاطمه به سرعت آمد. پیامبر صهمچنان در سجده بود تا اینکه آن نجاسات را از دوشش برداشت. آنگاه به سوی مشرکان آمد و آنان را دشنام میداد [۸].
منیب الأزدی میگوید: در دوران جاهلیت، رسول الله صرا دیدم که میگفت: بگویید «لا اله الا الله» تا رستگار شوید. گروهی از مشرکان به صورت او آب دهان پرتاب میکردند، گروهی بر روی او خاک میپاشیدند، برخی نیز، او را دشنام میدادند تا اینکه ظهر فرا رسید. کنیزی کاسه بزرگی آب برایش آورد. پیامبر صدست و صورتش را در آن شست و گفت: دخترم از خواری و ننگ نسبت به پدرت نگران مباش [۹].
عروه بن الزبیر میگوید: از عبدالله بن عمرو بن العاص خواستم تا برایم دربارۀ سختترین شکنجهای که مشرکان آن را بر پیامبر صروا داشتند سخن بگوید. گفت: در حالی که پیامبر خدا صدر کنار کعبه نماز میخواند، عقبه بن ابی معیط به سویش آمد و لباسش را دور گردنش پیچید و آن را به شدت فشرد نزدیک بود که ایشان را خفه نماید. در این هنگام ابوبکرسآمد و شانه او را گرفت و او را هل داد و از پیامبر صدور کرد و گفت: آیا کسی را که میگوید پروردگار من الله است و از سوی پروردگارتان برایتان دلایل و نشانههای روشنی آورده است، میکشید؟ [۱۰].
این رویدادها، پیامبر صرا از ادامه دادن به دعوتش باز نداشت. او به سوی قبایلی که برای حج به مکه میآمدند، میرفت. پس تعداد کمی از مردم یثرب که امروزه مدینه منوره نامیده میشود، ایمان آوردند و با او پیمان بستند که اگر به سوی آنها برود، آنها او را یاری و از او دفاع کنند. پیامبر صنیز یکی از یارانش به نام مصعب بن عمیر را به همراه آنان فرستاد تا تعالیم اسلام را به آنها یاد دهد. پس از تحمل رنج و شکنجهای که او و محرومانی که به او ایمان آورده بودند از سوی قومش تحمل کردند، خداوند به او اجازه داد به مدینه هجرت کند. در نتیجه مردم آن شهر به بهترین شیوه از ایشان استقبال کردند. این شهر به مرکز انتشار دعوت و پایتخت دولت اسلامی تبدیل شد. پیامبر صدر آنجا استقرار یافت و شروع به خواندن قرآن بر آنان و آموزش تعالیم دین اسلام به آنان نمود در حالی که آنان تحت تاثیر اخلاق پسندیده و صفات والای پیامبر گرامی اسلام صقرار گرفته بودند. پس او را بیش از خودشان دوست داشتند و برای خدمت کردن به او از یکدیگر پیشی میگرفتند، و همه دارایی خودشان را در راه او فدا میکردند. آنان در جامعهای ایمانی و روحانی که سرشار از خوشبختی بود زندگی میکردند که پیوندهای محبت، الفت و برادری در میان افراد آن برقرار شده بود. پس ثروتمند، فقیر، اشراف، زیردستان، سفید پوست، سیاه پوست، عرب و عجم همگی در این دین بزرگ و عظیم با هم برابر هستند و میان آنان جز براساس تقوی هیچ تفاوتی وجود ندارد. یک سال پس از استقرار ایشان در مدینه رویاروییهای ایشان با قومش که پیشرفت دعوت او به زیانشان بود، آغاز شد. در نتیجه اولین جنگ در تاریخ اسلام که غزوه بدر بود، میان او و مشرکان اتفاق افتاد. این جنگ میان دو گروه کاملاً متفاوت از نظر تعداد و تجهیزات به وقوع پیوست. تعداد مسلمانان (۳۱۴) رزمنده و تعداد مشرکان (۱۰۰۰) جنگجو بود. خداوند، پیامبر صو یارانش را یاری کرد و به پیروزی رسیدند. پس از آن جنگهای دیگری میان مسلمانان و مشرکان به وجود آمد، پس از (۸) سال پیامبر صتوانست سپاهی متشکل از (۱۰.۰۰۰) رزمنده تجهیز و آن را به سوی مکه رهسپار نماید. پیامبر صپیروزمندانه وارد مکه شد و قومش را که او و پیروانش را با انواع شکنجه آزرده بودند، تا جایی که آنها را وادار به ترک اموال، فرزندان و سرزمینشان کرده بودند، شکست داد و به طور قطعی و کاملاً بر آنان چیره شد. پیامبر صآن سال را عام الفتح نامید. خداوند دربارۀ آن سورۀ نصر را نازل فرمود: ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ ١ وَرَأَيۡتَ ٱلنَّاسَ يَدۡخُلُونَ فِي دِينِ ٱللَّهِ أَفۡوَاجٗا ٢ فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ وَٱسۡتَغۡفِرۡهُۚ إِنَّهُۥ كَانَ تَوَّابَۢا ٣﴾[النصر: ۱ ـ ۳].
«هنگامی که یاری خدا و پیروزی (فتح مکه) فرا رسد. و ببینی مردم گروه گروه وارد دین خدا میشوند. پس (به شکرانهء این نعمت بزرگ و این پیروزی و نصرت الهی) پروردگارت را تسبیح و حمد کن، و از او آمرزش بخواه که او بسیار توبهپذیر است».
سپس مردم مکه را گردهم آورد و به آنها فرمود: «ما ترون أنّي صانع بكم»؟: «فکر میکنید و میبینید به شما چه میکنم»؟ گفتند: نیکی کن تو برادری بزرگ و برادرزادهای بزرگوار هستی. پیامبر صفرمود: «اذهبوا فأنتم الطلقاء».
«بروید که شما آزاد هستید» [۱۱].
این امر موجب اسلام آوردن بسیاری از آنان شد. سپس پیامبر صبه مدینه بازگشت. پس از مدتی پیامبر صبه همراه (۱۱۴.۰۰۰) نفر از یاران و پیروانش به قصد به جا آوردن حج به سوی مکه حرکت کرد. این حج به نام حجه الوداع مشهور است. زیرا آخرین حج پیامبر صدر طول حیات مبارکشان است.
پیامبر صروز دوشنبه (۱۲) ربیعالثانی سال (۱۱) هجری در مدینه منوره از دنیا رفت و در همان شهر به خاک سپرده شد. مسلمانان در اثر وفات ایشان دچار ضربه بزرگی شدند، به حدی که بعضی از یاران پیامبر، خبر وفات ایشان را باور نمیکردند. از جمله آنها عمر بن خطاب سمیگفت: کسی که بگوید پیامبر صاز دنیا رفته است گردنش را خواهم زد.
آنگاه ابوبکرسبرخاست و آیه زیر را خواند: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ ١٤٤﴾[آل عمران: ۱۴۴].
«محمد صفقط فرستاده خداست; و پیش از او، فرستادگان دیگرى نیز بودند; آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب برمىگردید؟ (و اسلام را رها کرده به دوران جاهلیت و کفر بازگشت خواهید نمود؟) و هر کس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضررى نمىزند; و خداوند بزودى شاکران (و استقامتکنندگان) را پاداش خواهد داد».
هنگامی که عمر این آیه را شنید، تامل کرد و ایستاد. او هنگام شنیدن آیات خداوند، سکوت پیشه از آن پیروى میکرد. پیامبر صدر هنگام وفات (۶۳) سال داشت (۴۰) سال قبل از بعثت و (۱۳) سال پس از آن را در مکه زندگی کرد و مردم را به توحید دعوت کرد. سپس به مدینه هجرت نمود و (۱۰) سال در آنجا ماند و نزول وحی بر او ادامه پیدا کرد تا اینکه قرآن به طور کامل بر او نازل شد و شریعت اسلام کامل گردید.
(Dr. G. Lebon) [۱۲]در کتاب تمدن عرب مینویسد: اگر ارزش افراد به وسیله ارزش اعمالشان سنجیده شود، بیتردید محمد صاز بزرگترین افرادی بود که تاریخ آن را به خود دیده است. آری برخی از دانشمندان غربی دربارۀ پیامبر اسلام صبا انصاف برخورد کردهاند، اگر چه تعصب دینی چشم بسیاری از مورخان را بر اعتراف به فضایل و بزرگی آن حضرت بسته است.
[۵] نویسنده انگلیسی (۱۷۹۵-۱۸۸۱) به نقل از کتاب قالوا عن الاسلام، الدکتور عماد الدین خلیل ص ۱۲۴. [۶] صحیح البخاری ۲/۷۸۹، حدیث ۲۱۴۳. [۷] صحیح بخاری ۱/۴، حدیث ۴، وصحیح مسلم. [۸] صحیح البخاری ۱/۱۹۴ حدیث ۴۹۸. [۹] المعجم الکبیر ۲۰/ ۳۴۲، حدیث ۸۰۵. [۱۰] صحیح البخاری ۳/۱۴۰۰، حدیث ۳۶۴۳. [۱۱] سنن بیهقی، ۹/۱۱۸، حدیث ۱۸۰۵۵. [۱۲] پزشک و مورخ فرانسوی که به مطالعه درباره تمدن شرق پرداخته است. قالوا عن الاسلام د. عماد الدین خلیل ص ۱۳۵.