صحابی معلم
ابوهریره بعد از وفات پیامبر اکرم جنزدیک به پنجاه سال زندگی کرد در این مدت کار او فقط تعلیم مردم و آگاه کردن آنها نسبت به مسایل دینی بود. احادیثی را که از خود پیامبر جشنیده بود و آنچه را از بقیه صحابه در زمان حیات پیامبر جو بعد از وفات آن حضرت جآموخته بود، به مردم یاد میداد. او هیچ کار دیگری را بر این کار ترجیح نمیداد و به راستی که او (صحابی معلم) بود. او در واقع به دو نسل از مسلمانان، یعنی صحابه و تابعین علم آموخت. ائمه اسلام نیمه دوم قرن اول شاگردان او بودند. علاوه بر این، هزاران نفر از عموم مردم نیز احادیث نبوی را از وی فرا گرفتند. ابوهریره از خلفاء راشده، بیشتر هم عصر حضرت معاویه بود. به شهرهای اسلامی زیادی سفر کرد و از مرکز مهم اسلامی بازدید نمود ولی جایگاه اصلی اقامت او، مدینه یعنی شهر پیامبر اکرم جبود مدینه شهری بود که ابوهریره آن را خیلی دوست داشت و بیشتر عمرش را بعد از هجرت و تا زمانی که چشم از جهان فرو بست در آنجا گذراند.
در زمان خلافت عمر فاروق سبعد از اینکه ابوهریره در مدینه مستقر شد همیشه برای مردم حدیث بیان میکرد و از هر فرصتی استفاده میکرد و میگفت: «از رسول خدا جشنیدم که گفت: یا رسول خدا جفرمود. یا چنین حدیثی به من گفت. عمر سکه میدید که ابوهریره به این کار عادت کرده و زیاد برای مردم حدیث بیان میکند به او گفت: «کمتر حدیث نقل کن». ولی ابوهریره نمیتوانست ساکت بماند زیرا او فکر میکرد دانشی را که آموخته است امانتی است که رساندن آن به مردم واجب است و اعتقاد داشت که هر کسیکه چیزی از امور دین میداند بر او فرض است که آن را به دیگران بیاموزد. بدین جهت همانطور که عادت داشت، به گفتن حدیث ادامه داد. عمر سچندین بار او را از این کار بازداشت، ولی او توجه نکرد. سرانجام عمر سخشمگین شد و به شدت او را سرزنش کرد و گفت: «اگر روایت حدیث را ترک نکنی تو را به سرزمین خودت یعنی (دوس) خواهم فرستاد». از آن تاریخ به بعد ابوهریره از ترس عمر س، کمتر از پیامبر جحدیث بیان میکرد. مدتی به این صورت گذشت، البته عمر سمیخواست که به ابوهریره بفهماند، محدثی که به اشتباه یا دروغ و بدون قصد، حدیثی را به آن حضرت جنسبت دهد، سرانجام او در آخرت، خطرناک خواهد بود. و از ترس اینکه مبادا او (ابوهریره) گناهکار شود و در آخرت مورد مؤاخذه قرار گیرد، او را از روایت حدیث زیاد، بازمیداشت. بدین جهت او را نزد خود خواند و به او گفت: «ای ابوهریره! روزی که ما در خانهی فلانی همراه رسول خدا بودیم، تو شرکت داشتی؟» ابوهریره گفت: «بله و میدانم چرا در این مورد از من سؤال میکنی.» رسول خدا جدر آن روز فرمود: «هرکسی قصداً دروغ به من نسبت دهد، نشیمنگاه خود را برای آتش دوزخ آماده سازد.:» عمر ساز شنیدن این جمله تعجب کرد و به حیرت افتاد و به حافظهی قوی و صیانت دین ابوهریره یقین حاصل کرد و به او گفت: «اکنون برو و حدیث بیان کن.» چون عمر فاروق سدر مناسبتهای مختلف میدید که ابوهریره بهتر از دیگران احادیث آن حضرت جرا حفظ کرده است، اعتمادش به او بیشتر میشد. روزی حسان بن ثابت در مسجد شعر میخواند، عمر ساز کنار او گذشت و نگاهی خشمآلود به وی انداخت. حسان گفت: «من قبلاً در حضور آن حضرت جدر این مسجد شعر سرودهام. ولی آن حضرت جبا من اینگونه رفتار نکرده است». سپس رو به ابوهریره گفت: «تو را به خدا سوگند! از آن حضرت جنشنیدی که فرمودند: «از طرف من جواب بده و بار خدایا! او را با روحالقدس کمک کن.» ابوهریره گفت: «بلی» پس از شنیـدن شهادت ابوهریره، عمر سراهی جز پذیرفتن آن نداشت.
روزی زنی را که خالکوبی میکرد، نزد عمر سآوردند. عمر سبرخاست و گفت: «شما را به خدا سوگند چه کسی از شما در مورد خالکوبی سخنی از آن حضرت جشنیده است؟» همه ساکت ماندند. ابوهریره برخاست و گفت: «أی امیرالمؤمنین! من از رسول خدا جشنیدم که فرمودند: «نه خالکوبی کنید و نه به کسی اجازه دهید که بر بدن شما خالکوبی کند».
در حادثهای دیگر که عمر سهمراه تعدادی از صحابه به قصد ادای عمره به سوی مکه میرفت، در راه بادی شدید وزیدن گرفت. عمر سبه اطرافیانش گفت: «چه کسی از شما حدیثی از آن حضرت جدر مورد باد شنیده است؟» کسی جواب نداد. ابوهریره مطلع شد که عمر سچنین سؤالی کرده است. بدین جهت شتاب سواری خود را بیشتر کرد تا به عمر سرسید و گفت: «أی امیرالمؤمنین! شنیدهام که حدیثی در مورد باد، خواستهاید. من از رسول خدا جشنیدم که فرمودند: باد، نسیم و امر الهی است. گاه به صورت رحمت و گاه به صورت عذاب میوزد. هرگاه بادی وزید، به آن دشنام ندهید. بلکه خیر آن را از خدا بخواهید و از شر آن به خدا پناه جویید».
علاقهی ابوهریره به تعلم، کمتر از عشق و علاقهاش به تعلیم نبود.او همیشه همراه خلفای راشده و دیگر بزرگان صحابه به سر میبرد و احادیثی را که نمیدانست، از آنها فرا میگرفت و فقط آن را میآموخت حتی از صحابه کوچک مانند اسامه بن زید و عایشه نیز علم میآموخت و بقیه قرآن کریم را که در زمان حیات آن حضرت جحفظ نکرده بود، از صحابه دیگر بویژه امام بزرگوار ابی بن کعب، فرا گرفت و قسمت دیگر قرآن را که جلوتر حفظ کرده بود، برای او خواند و قرائت درست آن را از او میآموخت، بعد از آن، آنها را برای شاگردانش بازگو میکرد. متأسفانه در آن اثناء حضرت عمر ساولین شهید محراب، دار فانی را وداع گفت و در روضه پاک آن حضرت جدر کنار ایشان بخاک سپرده شد. ابوهریره از این حادثه بشدت ناراحت شد. چون دیده بود که عمر خیرخواه اسلام و مسلمین بود و شبانه روز برای اقتدار و عزت دین و خدمت به مسلمین تلاش میکرد. پس از او عمر سمسلمانان با عثمان بن عفان سبیعت نمودند و مسئولیت سنگین خلافت را بعهده ایشان گذاشتند. در زمان عثمان (دامنه قلمرواسلام گسترش یافت و مردم در سایه خلافت او در آسایش و امنیت خاطر به سر میبردند. ابوهریره مشکلاتی را که در زمان حضرت عمر) بخاطر بیان حدیث داشت، در دوره خلیفهی جدید احساس نمیکرد.
عثمان سدید که نسل جدیدی در میان مسلمین به پا خواسته و امتهای جدیدی مسلمان شدهاند و این دو گروه به خردی نیاز دارند که بتوانند احکام دینشان را به ایشان بیاموزد و احادیث آن حضرت جرا به آنها برساند. عثمان ساز تسلط ابوهریره بر حدیث و قدرت حافظهاش باخبر بود بدین جهت زمینه را برای او هموار نمود و به او فرصت داد تا به دلخواه خود به روایت حدیث بپردازد ابوهریره که منتظر چنین فرصتی بود به پابرخاست و به کثرت برای مردم حدیث بیان میکرد و سنتهای پیامبر اکرم جرا آنطور که دیده و شنیده بود برای مردم روایت میکرد و حوادث آموزنده زیادی را که در زمان آن حضرت جاتفاق افتاده بود طوری برای مردم شرح میداد که گویی همان صحنهها در برابرش قرار دارند و او با مشاهدهی آنها سخن میگوید او به مردم قرآن میآموخت و روایاتی را که در مورد تفسیر قرآن میدانست برای آنها بیان میکرد گاهی مردم از او مسایلی را میپرسیدند و فتوا میخواستند او نیز بر اساس و شناخت و آگاهی لازم فتوا میداد مردم برای اطلاع بیشتر فتواهای او را به اطلاع خلیفه میرساندند او نیز آنها را تأیید میکرد تعداد کمی از صحابه در این امر با او مشارکت داشتند اما مانند ابوهریره فعال نبودند. ابوهریره راه خود را ادامه داد و برای این کار زیاد در مسجد مینشست و تا زمانی که در قید حیات بود، برای همهی مردم اعم از بزرگ و کوچک، آشنا و غریب، حدیث بیان میکرد. همچنین در مسجد و بازار و مزارع و در سفر و حضر و در همه حال، برای مردم حدیث میگفت و آنها را برای کسب علم و دانش، تشویق میکرد و با شیوههای خاص خود مردم را به فرا گرفتن علم و دانش تحریض مینمود. میگویند در یکی از روزها که گذرش به بازار مدینه افتاد، در مرکز بازار ایستاد و خطاب به مردم گفت: «ای بازاریان! شما را چه شده است که اینجا زمینگیر شدهاید!؟ در حالی که میراث و ترکه پیامبر جرا در مسجد تقسیم میکنند، نمیخواهید آنجا بروید و سهم خود را بگیرید؟» گفتند: «چرا» گفت: «پس چرا معطلید؟«آنها سراسیمه به سوی مسجد شتافتند. ابوهریره همانجا توقف کرد تا آنها برگردند. سپس به آنها گفت: «چه خبر بود؟ شما سهم خود را گرفتید؟» گفتند: «خیر، ما به مسجد رفتیم ولی چیزی وجود نداشت که نقسیم کنند.» ابوهریره گفت: «در مسجد کسی را ندیدید؟» گفتند: «آری گروهی را دیدیم که نماز میخواندند و عدهای قرآن را تلاوت میکردند و بعضی دربارهی حلال و حرام سخن میگفتند.«ابوهریره گفت: «وای بر شما! آنچه دیدهاید، همان میراث و ترکه پیامبر خدا جاست».
ابوهریره ضمن بیان حدیث، امر به معروف و نهی از منکر میکردند. گفتهاند: روزی مردی از کنار او میگذشت به او گفتند: «این مرد از همه مردم بیشتر سرمایه دارد». ابوهریره او را صدا کرد و گفت: «آیا راست میگویند که تو از همه سرمایهدارتر هستی؟» گفت: «آری، من صد شتر، صد اسب و این قدر گوسفند دارم». ابوهریره گفت: «از داشتن شتر و گوسفند بپرهیز. زیرا من از پیامبر اکرم جشنیدم که فرمودند: «هر کسی شتر و یا گوسفندی داشته باشد و در سختی و آسانی حقش را ادا نکند، روز قیامت آن شتر یا گوسفند با آمادهترین صورت و چاقترین حالت خود میآید و شتر صاحبش را با لگد و گوسفند با شاخهایش او را میزند. همین طور بترتیب میآیند و میروند. یعنی آخرین حیوان که با او تسویه حساب کند، دوباره اولی برمیگردد و او را زیر ضربات لگد یا شاخ خود قرار میدهد. در روزی که به اندازهی ۵۰ هزار سال طولانی است. و این حالت همچنان ادامه مییابد تا زمانی که حساب و کتاب همه مردم به پایان رسد. سپس به حساب او رسیدگی و تکلیفش را روشن میکنند.«همین طور است وضع کسیکه گاو و گوسفند داشته و در سختی و آسانی حق آنها را ادا نکرده باشد. آن گاوها نیز در میدان حشر حاضر میشوند و با آمادهترین حالت، صاحب خود را با لگد و شاخ میزنند. هر کدام که بگذرد، دیگری میآید و این دور همچنان ادامه پیدا میکند در روزی که با اندازهی ۵۰ هزار سال طولانی است. تا اینکه بین مردم قضاوت شده سپس راه آن شخص به او نشان داده میشود. «یکی از حاضران پرسید: ای ابوهریره! حق شتر چیست؟
مردم از هر طرف به سوی او میآمدند و شاگردانش زیاد میشدند. نسل دوم انقلاب (تابعین) که موفق به زیارت آن حضرت جنشده بودند، به این شاگرد رشید و فهمیده و معلم هوشیار روی میآوردند و با شنیدن احادیث آن حضرت جاز ایشان، خود را دلداری میدادند. خلیفهی سوم، حق ابوهریره را ادا کرد و چون از کار او راضی و خوشحال بود، به او احترام میگذاشت و عطایای زیادی به وی میبخشید، طوری که در اثر آن، وضع ابوهریره تغییر کرد و از فقر و تنگدستی به غنا و سیری بدل شد. و خداوند با عطای نعمتی دیگر یعنی نعمت ازدواج، او را مورد نوازش قرار داد. همسرش همان زن شریف یعنی بسره دختر غزوان بود که در زمان پیامبر جبرایش کار میکرد. آری دختر غزوان همسر ابوهریره شد و با او ازدواج کرد. ابوهریره از این پیشآمد خیلی خوشحال شد و احساس خوشبختی میکرد و به پاس اینکه خداوند وضعیتش را تغییر داده بود، شکر نعمتهای الهی خدا را با عبادت و ذکر و ستایش فراوان، آن طور که شایسته بود، به جا میآورد.
روزی یکی از برجستهترین شاگردانش، محمد بن سیرین به دیدن او آمد ابوهریره در حالی که با او سخن میگفت، پارچهای کتانی از جیبش بیرون میآورد، تا با آن آب بینی خود را بگیرد ابن سیرین از دیدن این صحنه، با تعجب به او گفت: «حالا با پارچه کتانی آب بینی خود را پاک میکنی!؟» ابوهریره در پاسخ گفت: «ای ابن سیرین! به خدا سوگند! من میان منبر رسول خدا جو حجرهی عایشه از شدت گرسنگی غلت میزدم. مردمی که حال مرا نمیدانستند، به یکدیگر میگفتند: «که او دیوانه است» در حالی که من هیچ مرضی جز گرسنگی نداشتم. بعد به پارچه لباس خود اشاره کرد و گفت: «نمیبینی چه میپوشم!؟» سپس خدا را سپاس فراوان گفت.
ابوهریره در زمان خلفای راشده به ویژه حضرت عثمان سدر آرامش و امنیت به سر میبرد. و با تمام وجود سرگرم علمآموزی به دیگران بود. این گفته معروف از اوست «فصلی از علم را که یاد بگیریم برای ما از هزار رکعت نماز نفلی بهتر است و فصلی از علم را که به دیگران بیاموزیم، چه به آن عمل کنیم یا نه، از صد رکعت نماز نفلی پسندیدهتر است.» همچنین میگفت: «من از رسول خدا جشنیدم که فرمودند: «هر گاه مرگ طالب علم فرا رسد و او مشغول کسب علم و دانش باشد، با مرگ شهادت خواهد مرد».
پس از شهادت حضرت عثمان س، مسلمانان با علی بن ابیطالب س، بیعت کردند. و او را به عنوان خلیفهی مسلمین تعیین نمودند. ابوهریره نیز با او بیعت کرد. علی س، این خلیفهی بزرگوار، برای از میان برداشتن شکافهایی که بین مسلمین به وجود آمده بود، به پا خاست. اما فتنه بزرگ بود و در بیشتر شهرها توجه مسلمین را به خود جلب کرده بود. سرانجام، جنگ و خونریزی میان آنها در گرفت. میتوان گفت جنگهای جمل و صفین نتیجه این فتنه بود.
حوادث فوق ابوهریره را خانهنشین کرد. طوریکه در هیچ یک از آن وقایع شرکت نکرد زیرا حدیثی که از پیامبر اکرم جشنیده بود، او را از شرکت در این حوادث بازمیداشت.
آن حضرت جفرموده بودند: «در آینده فتنههایی بروز خواهد کرد آن زمان، فرو نشسته از کسیکه به سوی آنها در حرکت است، بهتر میباشد و فردی که به سوی آن فتنهها به آرامی میرود از کسیکه به سوی آنها میدود، بهتر است و هر کسیکه به سوی آنها گردن دراز کند او را به خود جذب خواهد کرد پس در آن هنگام هرکس پناهی یافت باید به آن پناه ببرد».
این حدیث دستور کار ابوهریره در زمان آن فتنهها بود بدین جهت او نشستن در خانه را ترجیح داد و خود را آلودهی آن فتنهها نساخت و از مدینه بیرون نرفت.
تعدادی از بزرگان صحابه مانند سعد بن ابی وقاص و ابن عمر و عمران بن حصین و ابیبکر الثقفی با او هم عقیده بودند [۳].
پس از این فاجعه که ضربهی هولناک دیگری بر پیکر اسلام بود فرزندش حسن به خلافت رسید و این سال(چهارم هجری) را سال جماعت نام نهادند ابوهریره از وارد شدن به این جریان نیز خودداری کرد و کار گذشتهی خود را از سرگرفت و به نشر حدیث و فقه در شهر رسول خدا جپرداخت با اینکه سن ابوهریره بالا رفته بود همچنان مانند ستارهای درخشان در میان مسلمین میدرخشید و علمش در شهرها منتشر میشد و روز به روز به تعداد شاگردانش افزوده میگشت و چون دید که کسرت روایت حدیث سبب میشود که مردم حوادث زمان فتنهها را فراموش میکنند فعالیت خود را دو چندان کرد و هر هفته قبل از آمدن خطیب جمعه در کنار منبر میایستاد و حدیث بیان میکرد. او هر هفته در همین وقت برمیخاست و حدیث بیان میکرد مردم هر بار از او احادیث جدیدی میشنیدند و از حافظهی قوی و گویش زیبای او در شگفت بودند زیرا خیال میکردند که از روی نوشتههای کتاب میخواند. ابوهریره به عنوان اولین حافظ حدیث در میان صحابه جلوهگر شد مردم با یکدیگر زمزمه میکردند که ابوهریره این همه احادیث را از کجا آورده در صورتی که او بیشتر از چهار سال همراه پیامبر نبوده است؟ و کسانیکه سالهای بیشتری همراه آن حضرت جبودهاند این همه حدیث به یاد ندارند؟ ابوهریره متوجه این همه زمزمهها شد بدین جهت از آن پس در ابتدای بیان گواهی دادند که ابوهریره مدت زیادی همراه پیامبر جبوده و سخنانی از آن حضرت جشنیده که آنها نشنیدهاند حتی امام بزرگوار و جامع قرآن زید بن ثابت ب، نیز شهادت دادند که پیامبر اکرم جبرای ابوهریره دعا کردند که خداوند حافظهی ایشان را تقویت و تثبیت کنند.
روزی مردی نزد ثابت آمد و از او سؤالی پرسید ثابت گفت: «برو پیش ابوهریره و این سؤال را از او بپرس زیرا روزی من با ابوهریره و فلان مرد دیگر در مسجد نبوی سرگرم دعا و نیایش بودیم که ناگهان رسول اکرم جوارد شدند و کنار ما نشستند و فرمودند: «کارتان را ادامه دهید» من و دوستم که سرگرم دعا کردن بودیم دوباره کار خود را از سر گرفتیم و آن حضرت جآمین میگفتند. بعد ابوهریره دعا خواست و چنین گفت: «خداوندا! آنچه این دو دوستم از تو خواستند من هم آنها را از تو میخواهم مضافاً از تو علمی میخواهم که هرگز فراموش نشود». رسول اکرم جآمین گفتند بعد ما گفتیم ای رسول خدا ج! ما هم از خدا علمی میخواهیم که فراموش نشود ولی آن حضرت جفرمودند که: «جوان دوسی از شما سبقت گرفت». با وجود این اظهار نظر مردم دربارهی ابوهریره قطع نشد و زمزمههای پنهان تبدیل به سخنان آشکار گشت.
ابوهریره مجبور شد تا با جرأت و قدرت از خود دفاع کند وسبب حفظ خود را برای مردم روشن نماید.
گفت: «مردم میگویند : ابوهریره زیاد حدیث بیان میکند... و میگویند: چرا مهاجرین و انصار به اندازهی او حدیث روایت نمیکنند؟» باید بگویم برادران مهاجر در بازارها سرگرم داد و ستد بودند و برادران انصار نیز به کار در مزارع مشغول بودند ولی من شخص فقیری بودم که برای سیر کردن شکم خود همیشه همراه پیامبر خدا جبودم. زمانی که آنها غایب بودند، من حاضر میشدم و زمانی که آنها فراموش میکردند، من حفظ مینمودم. من شخص معتکف بودم و زیاد در معیت آن حضرت جبه سر میبردم. وقتی آنها میرفتند، من میماندم. و زمانی که آنها فراموش میکردند، من حفظ میکردم. مرا معامله در بازار و کاشتن نهال در باغها به خود مشغول نمیکرد تا از آن حضرت جدور باشم، بلکه مرتب در التزام آن حضرت جبودم و از ایشان درخواست میکردم که کلمهای به من بیاموزند و غذایی به من بدهند. من نان خمیر شده نمیخوردم (نمیتوانستم به دست آورم). لباس حریر نمیپوشیدم، غلام و کنیزی نداشتم و به شکم خود از گرسنگی سنگ میبستم، اگر کسی از کنار من میگذشت، از او آیهای میپرسیدم تا بدینوسیله او را متوجه حال خود سازم که مرا با خود ببرد و غذایی دهد. و به مردم خاطرنشان میکرد که رسول خدا جبرای او دعا کرده است که خداوند به او علمی عطا فرماید که فراموش نشود و میگفت: «قوت حافظهی من به یمن دعای پیامبر اکرم جمیباشد».
از آن پس، بیشتر مردم دربارهی ابوهریره سکوت کردند و چیزی نگفتند و یقین حاصل نمودند که او راست میگوید. از این رهگذر بود که مقامش بالا رفت و علم و فضلش زبانزد خاص و عام شد.
در یکی از روزهای جمعه که در مسجد نبوی به علت ازدحام زیاد، جا برای نشستن وجود نداشت، ابوهریره برخاست و کنار منبر ایستاد و خطاب به مردم چنین گفت: «ای مردم! رسول خدا جصادق مصدق، ابوالقاسم جفرمودند: هر کسی قصداً به من دروغ نسبت دهد، خود را برای آتش جهنم آماده سازد.» من از رسول خدا جشنیدم که فرمودند: «روز قیامت، امت من در حالی میآیند که آثار وضو بر پیشانی و چهار دست و پای ایشان آشکار است (این اعضا سفید و درخشان میشوند.) پس هرکس از شما که میتواند در اثر کثرت وضو برای عبادت این نور را بیفزاید.» همچنین آن حضرت جفرمودند: «اگر مردم میدانستند که در اذان گفتن و قرار گرفتن در صف اول نماز، چه فضیلت و پاداشی وجود دارد، آنچنان هجوم میآوردند که کار به قرعهکشی میانجامید و اگر میدانستند که زود رفتن به مسجد چه ثوابی دارد، این فرصت را از دست نمیدادند. و اگر میدانستند که نماز صبح و شب چه ثوابی دارند، سینهخیز برای ادای آن به مسجد میرفتند». و نیز رسول اکرم جفرمودند: «هر کسی از شما که در نماز امام مردم شد، نماز را طولانی نکند. زیرا در میان مردم، افراد کوچک، بزرگ و ضعیف و مریض وجود دارد. ولی اگر خواست تنها نماز بخواند، هر طور که دوست دارد میتواند آن را ادا کند. رسول خدا جفرمودند:«بنده از همه اوقات تنها زمانی که در مسجد است، به خدایش نزدیکتر میباشد. پس هنگامی که در مسجد هستید، زیاد دعا کنید» و نیز آن حضرت جفرمودند: «هنگامی که تشهد میخوانید از چهار چیز به خدا پناه جویید و این دعا را بخوانید: «اللهم انی اعوذ بك من عذاب جهنم و من عذاب القبر و من فتنه المحیا و الممات و من شر فتنه المسیح الدجال»یعنی: «خداوندا! از عذاب جهنم و عذاب قبر و فتنه حیات و مرگ و شر فتنه دجال، به تو پناه میبرم».
رسول خدا فرمودند: «هر کسی بعد از هر نماز، سی و سه بار سبحان الله و سی و سه بار الحمدالله و سی و سه بار الله اکبر بگوید و در پایان با گفتن «لا اله الا الله وحده لا شریک له له الملک و له الحمد و هو علی شیء قدیر»صد را تکمیل کند، گناهان او بخشیده خواهند شد اگر چه به اندازهی کف دریاها زیاد باشند». رسول خدا جفرمودند: «در شبانه روز دو گروه از فرشتگان نزد شما میآیند. گروهی هنگام شب و گروهی هنگام صبح. ابن دو گروه،در نمازهای صبح و عصر به یکدیگر میرسند (جمع میشوند) آنهایی که شب همراه شما بودهاند، هنگام صبح به آسمان میروند. خداوند (با اینکه همه چیز را میداند) از آنها میپرسد: بندگان مرا در چه حال رها کردید؟ در پاسخ میگویند: خداوندا! هنگامیکه پیش آنها رفتیم و زمانی که از آنها جدا شدیم، در حال نماز خواندن بودند«همچنین از رسول خدا جشنیدم که فرمودند: «خداوند متعال فرمودند: من نماز را بین خود و بنده گانم تقسیم کردهام. و بنده هرچه بخواهد به او میدهم. پس هرگاه بنده بگوید: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٢﴾، خداوند میفرماید: بندهام مرا حمد گفت. و هرگاه بگوید ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ٣﴾، خداوند میفرماید: بندهام مرا ثنا گفت. وچون بگوید: ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ٤﴾، خداوند میفرماید: بندهام مجد و عظمت مرا بیان کرد. و زمانی که بگوید: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ٥﴾، این قسمت بین من و بندهام تعلق دارد و بندهام هرچه بخواهد به او خواهم داد. و چون بگوید: ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ٦ صِرَٰطَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِمۡ غَيۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَيۡهِمۡ وَلَا ٱلضَّآلِّينَ٧﴾.
خداوند میفرماید: این جملات برای بندهام میباشد و هرچه بخواهد به او عطا خواهم کرد».
ابوهریره همچنان روایت حدیث را ادامه داد تا زمانی که احساس کرد وقت اذان فرا رسیده است، آنگاه با گفتن این جمله به سخنان خود خاتمه داد. «ای مردم! رسول اکرم جفرمودند: «این خیر خواهی است، این خیر خواهی است، این خیر خواهی است». ما پرسیدیم: «برای چه کسی؟» آن حضرت جفرمودند: «برای خدا و کتابش و حکام مسلمین و عموم ملت مسلمان».
پس از بیان این حدیث، ابوهریره میان مردم نشست نماز جمعه اقامه شد. بعد از نماز، فردی که از بیان آنهمه حدیث پیامبر جتوسط ابوهریره تعجب کرده بود، دوان دوان خود را به حجرهی عایشه صدیقه لرسانید. سلام کرد و گفت: «ای امالمؤمنین! احادیثی را که ابوهریره برای مردم بیان کرد، شنیدی؟» گفتند: «بلی» آن مرد گفت: «آیا همهی این احادیث را از پیامبر اکرم جشنیده است؟» حضرت عایشه نیز با تعجب به او گفت: «با ابوهریره در این مورد سخن خواهم گفت». روز بعد حضرت عایشه لکسی را نزد ابوهریره فرستاد و او را نزد خود فرا خواند. سپس به او گفت: «تو احادیث زیادی از پیامبر اکرم جروایت میکنی، مگر تو بیشتر از ما او را دیده و سخنانش را شنیدهای؟» ابوهریره دانست که این سخن انعکاس گفتههای مردم در مورد اوست. با اطمینان خاطر و هوشیاری در پاسخ عایشه لگفت: «ای مادر! تو را آیینه و سرمهدان آرایش برای آن حضرت جبه خود مشغول میکرد ولی به خدا سوگند! هیچ چیزی نمیتوانست توجه مرا به خود جلب کند و لحظهای مرا از پیامبر جغافل سازد». اینجا بود که امالمؤمنین تعجب کرد و ندانست که چه جوابی به ابوهریره بدهد. بنابراین ساکت ماند و ابوهریره نیز به خانهی خود برگشت.
ابوهریره همچنان به روایت حدیث از آن حضرت جادامه داد و از هیچ انتقاد کنندهای نمیترسید و ملامت هر ملامت کنندهای هم او را پریشان نمیکرد. گاهی کنار حجرهی عایشه میآمد، مردم با دیدن او جمع میشدند و ابوهریره برای آنها حدیث بیان میکرد وخطاب به عایشه لمیگفت: «ای بانوی حجره! گوش کن». و عایشه ل نیز همانند سایر مردم به سخنان او گوش فرا میداد و چیزی نمیگفت زیرا پس از شنیدن آن جمله از زبان ابوهریره با خود عهد کرد که به او چیزی نگوید. چون ابوهریره دوباره این سخن را تکرار کرده بود. یکبار طوری که همه مردم شنیده بودند و بار دیگر در حضور بعضی از اصحاب در همین نوبت بود که هنگام ورود به حجره عایشه ل، از نزدیک به او سلام داد و گفت: «السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»بانوی اسلام نیز از پشت پرده به او پاسخ داد و گفت: «و علیکم السلام و رحمة الله و برکاتهو پرسید که تویی ابوهریره؟» گفت: «بلی» گفت: «حدیث زیادی از پیامبر جروایت میکنی!» ابوهریره جوابی را که قبلاً به او داده بود، تکرار کرد و گفت: «بلی سوگند به خدا! أی مادر! مرا آیینه و سرمهدان و روغندانی به خود مشغول نکرده بود» بانوی بزرگ اسلام در پاسخ ابوهریره لبخند زد و گفت: «شاید ابوهریره به حفظ خود اعتماد داشت و دوستی خدا و رسول و خیر خواهی تمام مردم و ترس از کتمان علم، او را به بیان حدیث وادار میکرد.
ابوهریره از ۲ آیهی که در قرآن آمده بود خیلی میترسید. و میگفت: «به خدا سوگند! اگر این دو آیه در قرآن وجود نمیداشت. هیچ حدیثی برای تان روایت نمیکردم. آن آیات عبارتند از:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلۡهُدَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا بَيَّنَّٰهُ لِلنَّاسِ فِي ٱلۡكِتَٰبِ أُوْلَٰٓئِكَ يَلۡعَنُهُمُ ٱللَّهُ وَيَلۡعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ١٥٩﴾[البقرة: ۱۵۹].
﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ وَأَصۡلَحُواْ وَبَيَّنُواْ فَأُوْلَٰٓئِكَ أَتُوبُ عَلَيۡهِمۡ وَأَنَا ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ١٦٠﴾[البقرة: ۱۶۰].
بعضی از مردم نزد عبدالله بن عمر سرفتند و اعتراض کردند که ابوهریره زیاد حدیث روایت میکند. او نیز در مورد ابوهریره دچار شک و تردید شد. از آن پس با دقت به احادیثی که روایت میکرد، به ویژه در روزهای جمعه، گوش فرا میداد. اما چیزی نیافت که به آن اعتراض کند بلکه به جای آن، حافظهی قوی و فقه صحیح ابوهریره را تحسین کرد و تردید او رفته رفته از میان رفت. البته نکات جزئی وجود داشت. او منتظر بود تا آن مشکوک نیز بر طرف شوند. روزی وقت آن نیز فرا رسید. یعنی ابوهریره حدیثی روایت کرد و آن را به پیامبر اکرم جنسبت داد و گفت: «پیامبر جفرموده است: هر کسی دنبال جنازهای برود و بر آن نماز بخواند، خداوند به اندازهی یک قیراط پاداش به او ثواب میدهد و اگر در تدفین او شرکن کند، دو قیراط پاداش دریافت خواهد کرد. و هر قیراط از کوه احد بزرگتر است».
ابن عمر سپس از شنیدن این حدیث، که آن را بزرگ پنداشت. دست ابوهریره را گرفت و او را به گوشهای برد و گفت: «ای ابوهریره! این چه حدیثی بود که از پیامبر جنقل کردی!؟» ابوهریره گفت: «به خدا سوگند! غیر از آنچه شنیدهام، چیز دیگری روایت نمیکنم». سپس دست ابن عمر را گرفت و به حجرهی عایشه لرفت و گفت: «أی امالمؤمنین! تو را به خدا سوگند! آیا این حدیث را از پیامبر اکرم جنشنیدی که فرمود: هر کسی دنبال جنازهای برود و بر آن نماز بخواند، خداوند به اندازهی یک قیراط پاداش به او ثواب میدهد و اگر در تدفین او شرکت کند، دو قیراط پاداش دریافت خواهد کرد. و هر قیراط از کوه احد بزرگتر است». عایشه لفرمودند: «بلی» چهرهی ابوهریره از شادی درخشید و خطاب به ابن عمر گفت: «ای ابا عبدالرحمن! مرا کاشتن نهال در مزرعه و داد و ستد در بازار، مشغول نکرده و از پیامبر جغافل نساخته است. بلکه من همیشه همراه آن حضرت جبودم و از ایشان درخواست میکردم که به من سخنی بیاموزند و یا مرا غذایی دهند».
ابن عمر سسخنان او را تأیید کرد و گفت: «ای ابوهریره! تو از همهی ما بیشتر همراه پیامبر اکرم جبودی و از همهی ما نسبت به دانستن حدیث آن حضرت جعالمتر هستی». بعد ابن عمر ساز او جدا شد و در حالی که دستهایش را از حسرت به یکدیگر میزد و خودش را سرزنش میکرد، گفت: «قیراطهای زیادی را از دست دادهایم!» این مورد باعث شد که تردیدهای ابن عمر نسبت به ابوهریره در مورد حفظ وروایت حدیث از بین برود. همچنین دانست که این مرد دارای حافظهای قوی و فردی راستگوست که از همهی آنها در این میدان پیشی گرفته و گوی سبقت را ربوده است.
روزی مردی نزد ابن عمر آمد و گفت: «ای ابا عبدالرحمن! آیا برخی از احادیثی را که ابوهریره روایت میکند، نمیپذیری؟» گفت: «خیر، ولی باید اذعان کنم که بین ما و او یک تفاوت وجود دارد. او جرأت کرد ولی ما بزدل شدیم.» آن مرد از این که ابن عمر این صحابی بزرگوار و عالم بزرگ، ابوهریره را تایید کرد، خوشحال شد. برخاست و نزد ابوهریره رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد. ابوهریره در حالی که تبسم کرد، گفت: «گناهم این است که من حفظ کردهام و آنها فراموش کردهاند».
مدینهی منوره محبوبترین شهر برای ابوهریره بود. و او اقامت در مدینه را بر هر جایی دیگر ترجیح میداد. با وجود این مشتاق زیارت خانهی خدا(کعبه) بود. همچنین دوست داشت که بعضی از شهرهای اسلام را نیز ببیند و دانش و حدیثی را که میداند، در اختیار مردم آن سامان قرار دهد. علاوه بر این مشکلات دیگری هم داشت که مانع بیرون رفتن او از مدینه میشد. از جمله وجود مادر پیر و سالخوردهاش بود که ابوهریره هر روز به دیدنش میرفت و با او محبت میکرد و حقش را ادا مینمود و میگفت: «مادرم! خداوند به تو جزای خیر بدهد که در کودکی مرا پرورش دادی» و مادرش در جواب او میگفت: «فرزندم! خداوند به تو هم جزای خیر بدهد که در پیری به من نیکی میکنی». ابوهریره مجبور بود که در مدینه بماند و از آنجا دور نشود تا اینکه مادرش دار فانی را وداع گفت.
از آن پس ابوهریره عزم سفر کرد و قدم به سرزمینهای اسلامی گذاشت و از شهرهای متعددی دیدن کرد یعنی به کوفه، بصره، دمشق و جاهای دیگر رفت. به هر شهری که میرسید، مردم دور او جمع میشدند. ابوهریره برای آنها حدیث بیان میکرد و آنها را از علم خود بهرمند میساخت. میگوید: «مردم باهم قرار میگذاشتند که شبها دور هم جمع شوند ابوهریره در میان آنها میایستاد و تا صبح برای آنها حدیث بیان میکرد. ابوهریره تنها پس از وفات مادرش بود که توانست در اکثر مراسم حج شرکت کند او در این مراسم با دانشپژوهان و دوستداران حدیث نبوی، ملاقات میکرد، آنها نیز از فرصت استفاده میکردند و تا زمانی که توشهای از علم و دانش برای خود نمیاندوختند، از او جدا نمیشدند. ابوهریره تمام آنچه را که از پیامبر اکرم جیاد گرفته و حفظ کرده بود برای مردم بیان میکرد جز یک باب از ابواب علم، که آن را بسته نگاه داشت، چون احادیث این باب بیشتر در مورد فتنهها و برخی از حوادث گذشته و آینده بود که تصور آن برای مردم مشکل به نظر میرسید ابوهریره میترسید که آنها را بیان کند مردم او را تصدیق نکنند و حدیث نبوی در معرض تکذیب قرار گیرد بدین جهت با دوراندیشی ترجیح داد که این احادیث را برای مردم بازگو نکند ابوهریره چنیدین بار اعلام کرد که نزد او علمی هست که آن را به مردم نگفته است و آنچه در اختیار آنها قرار داده تمام علم او نمیباشد همچنین میگفت: «پیامبر اکرم جدو ظرف علم در اختیار من قرار داد من یکی از آنها را برای مردم باز کردم و دیگری را بسته نگهداشتم زیرا اگر آن را باز میکردم گردنم زده میشد» و میگفت کیسههایی از حدیث نزد ابوهریره هست که هنوز آن را باز نکرده است سخن این دانشمند بزرگوار را بعداً ائمه اسلام درک کردند و به منظور او پی بردند امام ذهبی در اظهار نظری که برای این سخن ابوهریره نموده گفته است: «به نظر من بعضی از احادیث که باعث تحریک فتنهای در اصول و فروع یا مدح و ذم باشند کتمان آنها جایز است اما حدیثی که مربوط به حلال و حرام باشد کتمان آن به هیچ وجه جایز نمیباشد چون آن حدیث از بینات و هدایات است.» امام بخاری از حضرت علی سنقل میکند که فرمود: «احادیثی را برای مردم بیان کنید که مطالب آن را میدانید و احادیثی که مطلب آن را نمیدانید از گفتن آن صرف نظر کنید آیا شما دوست دارید خدا و رسولش تکذیب شوند؟».
اگر ابوهریره آن ظرف حدیثی را که از آن سخن میگوید برای مردم بازگو میکرد چه بسا که شکنجه میشد و به قتل میرسید گاهی اجتهاد عالم او را وادار میکند که به خاطر احیای سنت حدیثی را روایت کند او از این کار پاداش خواهد گرفت اگر چه در اجتهادش اشتباه کرده باشد.
حافظ ابن کثیر میگوید: «آن ظرف حدیثی که ابوهریره آن را برای مردم باز نکرد در واقع احادیث مربوط به فتنهها و مشکلات و جنگهایی که میان مردم درگرفت و حوادثی بود که بعد از آنها (در آینده) به وقوع میپیوست. اگر قبل از وقوع آنها خبر میداد بسیاری از مردم او را تکذیب میکردند و خبر راست و درستی را که او از آن سخن میگفت نمیپذیرفتند. مثلاً اگر میگفت: «به اطلاع شما میرسانم که امامان را خواهید کشت و به روی یکدیگر شمشیر خواهید کشید سخن مرا تصدیق میکردید».
امام بن حجر (شارح بخاری) به نقل از ابن منیر میگوید: «هدف ابوهریره از اینکه گفته است اگر احادیث را روایت کنم حلقوم من قطع خواهد شد این است که وقتی ظالمان بشنوند که او از کارهای آنها انتقاد میکند و تلاشهای آنها را گمراهی میپندارد گردنش را خواهند زد».
برخی گفتهاند: «احتمال دارد که آن احادیث در مورد نشانههای قیامت و تغییر حالات در آخر الزمان و وقوع فتنهها بوده که اگر کسی آنها را درک نکند نمیپذیرد. و حتی فردی که آگاهی نداشته باشد به آنها اعتراض کند».
باری به علت شهرت ابوهریره در حفظ و روایت حدیث، افراد زیادی برای فرا گرفتن حدیث از او وارد مدینه شدند و روز به روز به تعداد آنها افزوده میشد تا اینکه به هشتصد نفر رسیدند در میان آنها تعدادی از صحابهی معروف مانند انس بن مالک، جابر ابن عبدالله، ابن عباس، واثله بن الاسقع به چشم میخوردند. همچنین تعدادی زیادی از فرزندان صحابه و بزرگان تابعین مانند حسن بصری. سعید بن مسیب _ کسیکه دخترش را به ازدواج ابوهریره درآورد_، محمد بن سیرین، ابو ادریس خولانی، ابو مسلم بن عبدالرحمن نیز از زمره شاگردان او بودند. مورد فوق، توجه مروان بن حکم که از طرف معاویه سبه عنوان امیر مدینه تعیین شده بود به خود جلب کرد. وتصمیم گرفت که ابوهریره را بیازماید. و در مورد حفظی که او ادعا میکرد و به کثرت میگفت: «گناهم چیست که من حفظ کردهام و آنها فراموش کردهاند؟» اطمینان حاصل نماید. مروان برای این کار به نویسندهی زیرک و باهوش خود ابو الزعیزعه گفت: «میخواهم ابوهریره را امتحان کنم. بنابراین من او را احضار میکنم و از او حدیث میپرسم تو پشت پرده پنهان شو و احادیثی را که او روایت میکند، یادداشت کن». ابوهریره آمد، مروان شروع به سؤال کردن از او نمود که رسول خدا جدر مورد فلان مطلب چه فرمودند؟ یا به فلانی چه گفت؟ ابوهریره آن طور که گویی از روی کتاب میخواند، آن احادیث را روایت میکرد و ابوالزعیزعه هم آنها را یادداشت مینمود. سرانجام پرسش و پاسخ تمام شد و ابوهریره به خانهی خود برگشت.
پس از گذشت یک سال دوباره مروان ابوهریره را نزد خود فرا خواند و مانند سال گذشته به نویسنده خود گفت: «پشت پرده بنشین من همان سؤالات گذشته را از او میپرسم و تو جوابها را مقایسه کن». ابوهریره آمد. مروان با تقدیم و تأخیر، همان سؤالات گذشته را از ابوهریره پرسید. ابوهریره به او جواب میداد و ابوالزعیزعه به نوشتههای خود نگاه میکرد. دید که او بدون کم و کاست همان کلمات گذشته را بیان میکند. در آن اثناء ابوهریره متوجه کار مروان شد و به او گفت: «چرا همان مطالب سال گذشته را میپرسی؟» مروان گفت: «میخواستم تو را امتحان کنم» سپس ابوالزعیزعه از پشت پرده بیرون آمد و به مروان گفت: «ای امیر! به خدا سوگند! یک کلمه از احادیث نه کم و زیاد و نه پیش و پس بود». مروان خندید، چهرهی ابوهریره باز شد و درخشید. سپس ابوهریره به مروان گفت: «من چندین سال همراه پیامبر اکرم جبودم. در آن سالها بیشتر از هر چیز، علاقه داشتم که سخنی از آن حضرت جبیاموزم و نیز از همهی سالهای عمر خود، در آن دوران داناتر بودم و دوست داشتم که هرچه پیامبر جمیفرمایند، حفظ کنم. آن حضرت جنیز براین دعا کردند. ای عبدالملک! به خدا سوگند! همهی آنچه را که از پیامبر اکرم جشنیدهام، برایتان بازگو نمیکنم. کیسهای از علم نزد من هست که هنوز آن را نگشودهام».
[۳] این مطلب نظر نویسنده بوده ودیدگاههای دیگری نیز وجود دارد.