ابوهریره شاگرد مکتب پیامبر

صحابی معلم

صحابی معلم

ابوهریره بعد از وفات پیامبر اکرم جنزدیک به پنجاه سال زندگی کرد در این مدت کار او فقط تعلیم مردم و آگاه کردن آنها نسبت به مسایل دینی بود. احادیثی را که از خود پیامبر جشنیده بود و آنچه را از بقیه صحابه در زمان حیات پیامبر جو بعد از وفات آن حضرت جآموخته بود، به مردم یاد می‎داد. او هیچ کار دیگری را بر این کار ترجیح نمی‎داد و به راستی که او (صحابی معلم) بود. او در واقع به دو نسل از مسلمانان، یعنی صحابه و تابعین علم آموخت. ائمه اسلام نیمه دوم قرن اول شاگردان او بودند. علاوه بر این، هزاران نفر از عموم مردم نیز احادیث نبوی را از وی فرا گرفتند. ابوهریره از خلفاء راشده، بیشتر هم عصر حضرت معاویه بود. به شهرهای اسلامی زیادی سفر کرد و از مرکز مهم اسلامی بازدید نمود ولی جایگاه اصلی اقامت او، مدینه یعنی شهر پیامبر اکرم جبود مدینه شهری بود که ابوهریره آن را خیلی دوست داشت و بیشتر عمرش را بعد از هجرت و تا زمانی که چشم از جهان فرو بست در آنجا گذراند.

در زمان خلافت عمر فاروق سبعد از اینکه ابوهریره در مدینه مستقر شد همیشه برای مردم حدیث بیان می‎کرد و از هر فرصتی استفاده می‎کرد و می‎گفت: «از رسول خدا جشنیدم که گفت: یا رسول خدا جفرمود. یا چنین حدیثی به من گفت. عمر سکه می‏دید که ابوهریره به این کار عادت کرده و زیاد برای مردم حدیث بیان می‎کند به او گفت: «کم‌تر حدیث نقل کن». ولی ابوهریره نمی‏توانست ساکت بماند زیرا او فکر می‌کرد دانشی را که آموخته است امانتی است که رساندن آن به مردم واجب است و اعتقاد داشت که هر کسی‌که چیزی از امور دین می‎داند بر او فرض است که آن را به دیگران بیاموزد. بدین جهت همانطور که عادت داشت، به گفتن حدیث ادامه داد. عمر سچندین بار او را از این کار بازداشت، ولی او توجه نکرد. سرانجام عمر سخشمگین شد و به شدت او را سرزنش کرد و گفت: «اگر روایت حدیث را ترک نکنی تو را به سرزمین خودت یعنی (دوس) خواهم فرستاد». از آن تاریخ به بعد ابوهریره از ترس عمر س، کم‌تر از پیامبر جحدیث بیان می‎کرد. مدتی به این صورت گذشت، البته عمر سمی‏خواست که به ابوهریره بفهماند، محدثی که به اشتباه یا دروغ و بدون قصد، حدیثی را به آن حضرت جنسبت دهد، سرانجام او در آخرت، خطرناک خواهد بود. و از ترس اینکه مبادا او (ابوهریره) گناهکار شود و در آخرت مورد مؤاخذه قرار گیرد، او را از روایت حدیث زیاد، بازمی‎داشت. بدین جهت او را نزد خود خواند و به او گفت: «ای ابوهریره! روزی که ما در خانه‌ی فلانی همراه رسول خدا بودیم، تو شرکت داشتی؟» ابوهریره گفت: «بله و می‎دانم چرا در این مورد از من سؤال می‎کنی.» رسول خدا جدر آن روز فرمود: «هرکسی قصداً دروغ به من نسبت دهد، نشیمنگاه خود را برای آتش دوزخ آماده سازد.:» عمر ساز شنیدن این جمله تعجب کرد و به حیرت افتاد و به حافظه‌ی قوی و صیانت دین ابوهریره یقین حاصل کرد و به او گفت: «اکنون برو و حدیث بیان کن.» چون عمر فاروق سدر مناسبتهای مختلف می‎دید که ابوهریره بهتر از دیگران احادیث آن حضرت جرا حفظ کرده است، اعتمادش به او بیشتر می‏شد. روزی حسان بن ثابت در مسجد شعر می‏خواند، عمر ساز کنار او گذشت و نگاهی خشم‏آلود به وی انداخت. حسان گفت: «من قبلاً در حضور آن حضرت جدر این مسجد شعر سروده‏ام. ولی آن حضرت جبا من اینگونه رفتار نکرده است». سپس رو به ابوهریره گفت: «تو را به خدا سوگند! از آن حضرت جنشنیدی که فرمودند: «از طرف من جواب بده و بار خدایا! او را با روح‎القدس کمک کن.» ابوهریره گفت: «بلی» پس از شنیـدن شهادت ابوهریره، عمر سراهی جز پذیرفتن آن نداشت.

روزی زنی را که خالکوبی می‎کرد، نزد عمر سآوردند. عمر سبرخاست و گفت: «شما را به خدا سوگند چه کسی از شما در مورد خالکوبی سخنی از آن حضرت جشنیده است؟» همه ساکت ماندند. ابوهریره برخاست و گفت: «أی امیرالمؤمنین! من از رسول خدا جشنیدم که فرمودند: «نه خالکوبی کنید و نه به کسی اجازه دهید که بر بدن شما خالکوبی کند».

در حادثه‏ای دیگر که عمر سهمراه تعدادی از صحابه به قصد ادای عمره به سوی مکه می‎رفت، در راه بادی شدید وزیدن گرفت. عمر سبه اطرافیانش گفت: «چه کسی از شما حدیثی از آن حضرت جدر مورد باد شنیده است؟» کسی جواب نداد. ابوهریره مطلع شد که عمر سچنین سؤالی کرده است. بدین جهت شتاب سواری خود را بیشتر کرد تا به عمر سرسید و گفت: «أی امیرالمؤمنین! شنیده‎ام که حدیثی در مورد باد، خواسته‏اید. من از رسول خدا جشنیدم که فرمودند: باد، نسیم و امر الهی است. گاه به صورت رحمت و گاه به صورت عذاب می‏وزد. هرگاه بادی وزید، به آن دشنام ندهید. بلکه خیر آن را از خدا بخواهید و از شر آن به خدا پناه جویید».

علاقه‌ی ابوهریره به تعلم، کم‌تر از عشق و علاقه‎اش به تعلیم نبود.او همیشه همراه خلفای راشده و دیگر بزرگان صحابه به سر می‎برد و احادیثی را که نمی‎دانست، از آنها فرا می‎گرفت و فقط آن را می‎آموخت حتی از صحابه کوچک مانند اسامه بن زید و عایشه نیز علم می‎آموخت و بقیه قرآن کریم را که در زمان حیات آن حضرت جحفظ نکرده بود، از صحابه دیگر بویژه امام بزرگوار ابی بن کعب، فرا گرفت و قسمت دیگر قرآن را که جلوتر حفظ کرده بود، برای او خواند و قرائت درست آن را از او می‎آموخت، بعد از آن، آنها را برای شاگردانش بازگو می‎کرد. متأسفانه در آن اثناء حضرت عمر ساولین شهید محراب، دار فانی را وداع گفت و در روضه پاک آن حضرت جدر کنار ایشان بخاک سپرده شد. ابوهریره از این حادثه بشدت ناراحت شد. چون دیده بود که عمر خیرخواه اسلام و مسلمین بود و شبانه روز برای اقتدار و عزت دین و خدمت به مسلمین تلاش می‎کرد. پس از او عمر سمسلمانان با عثمان بن عفان سبیعت نمودند و مسئولیت سنگین خلافت را بعهده ایشان گذاشتند. در زمان عثمان (دامنه قلمرواسلام گسترش یافت و مردم در سایه خلافت او در آسایش و امنیت خاطر به سر می‎بردند. ابوهریره مشکلاتی را که در زمان حضرت عمر) بخاطر بیان حدیث داشت، در دوره خلیفه‌ی جدید احساس نمی‎کرد.

عثمان سدید که نسل جدیدی در میان مسلمین به پا خواسته و امت‏های جدیدی مسلمان شده‏اند و این دو گروه به خردی نیاز دارند که بتوانند احکام دینشان را به ایشان بیاموزد و احادیث آن حضرت جرا به آنها برساند. عثمان ساز تسلط ابوهریره بر حدیث و قدرت حافظه‎اش باخبر بود بدین جهت زمینه را برای او هموار نمود و به او فرصت داد تا به دلخواه خود به روایت حدیث بپردازد ابوهریره که منتظر چنین فرصتی بود به پابرخاست و به کثرت برای مردم حدیث بیان می‎کرد و سنت‎های پیامبر اکرم جرا آنطور که دیده و شنیده بود برای مردم روایت می‎کرد و حوادث آموزنده زیادی را که در زمان آن حضرت جاتفاق افتاده بود طوری برای مردم شرح می‎داد که گویی همان صحنه‏ها در برابرش قرار دارند و او با مشاهده‌ی آنها سخن می‎‏گوید او به مردم قرآن می‎آموخت و روایاتی را که در مورد تفسیر قرآن می‎‏دانست برای آنها بیان می‎کرد گاهی مردم از او مسایلی را می‎‏پرسیدند و فتوا می‎خواستند او نیز بر اساس و شناخت و آگاهی لازم فتوا می‎داد مردم برای اطلاع بیشتر فتواهای او را به اطلاع خلیفه می‎رساندند او نیز آنها را تأیید می‎کرد تعداد کمی از صحابه در این امر با او مشارکت داشتند اما مانند ابوهریره فعال نبودند. ابوهریره راه خود را ادامه داد و برای این کار زیاد در مسجد می‎نشست و تا زمانی که در قید حیات بود، برای همه‌ی مردم اعم از بزرگ و کوچک، آشنا و غریب، حدیث بیان می‎کرد. هم‌چنین در مسجد و بازار و مزارع و در سفر و حضر و در همه حال، برای مردم حدیث می‎گفت و آنها را برای کسب علم و دانش، تشویق می‎کرد و با شیوه‎های خاص خود مردم را به فرا گرفتن علم و دانش تحریض می‎نمود. می‎گویند در یکی از روزها که گذرش به بازار مدینه افتاد، در مرکز بازار ایستاد و خطاب به مردم گفت: «ای بازاریان! شما را چه شده است که اینجا زمین‎گیر شده‎اید!؟ در حالی که میراث و ترکه پیامبر جرا در مسجد تقسیم می‎کنند، نمی‎خواهید آنجا بروید و سهم خود را بگیرید؟» گفتند: «چرا» گفت: «پس چرا معطلید؟«آنها سراسیمه به سوی مسجد شتافتند. ابوهریره همانجا توقف کرد تا آنها برگردند. سپس به آنها گفت: «چه خبر بود؟ شما سهم خود را گرفتید؟» گفتند: «خیر، ما به مسجد رفتیم ولی چیزی وجود نداشت که نقسیم کنند.» ابوهریره گفت: «در مسجد کسی را ندیدید؟» گفتند: «آری گروهی را دیدیم که نماز می‎خواندند و عده‎ای قرآن را تلاوت می‎کردند و بعضی درباره‌ی حلال و حرام سخن می‎گفتند.«ابوهریره گفت: «وای بر شما! آنچه دیده‎اید، همان میراث و ترکه پیامبر خدا جاست».

ابوهریره ضمن بیان حدیث، امر به معروف و نهی از منکر می‎کردند. گفته‎اند: روزی مردی از کنار او می‎گذشت به او گفتند: «این مرد از همه مردم بیشتر سرمایه دارد». ابوهریره او را صدا کرد و گفت: «آیا راست می‎گویند که تو از همه سرمایه‎دارتر هستی؟» گفت: «آری، من صد شتر، صد اسب و این قدر گوسفند دارم». ابوهریره گفت: «از داشتن شتر و گوسفند بپرهیز. زیرا من از پیامبر اکرم جشنیدم که فرمودند: «هر کسی شتر و یا گوسفندی داشته باشد و در سختی و آسانی حقش را ادا نکند، روز قیامت آن شتر یا گوسفند با آماده‎ترین صورت و چاق‎ترین حالت خود می‎آید و شتر صاحبش را با لگد و گوسفند با شاخ‎هایش او را می‎زند. همین طور بترتیب می‎آیند و می‎روند. یعنی آخرین حیوان که با او تسویه حساب کند، دوباره اولی برمی‎‏گردد و او را زیر ضربات لگد یا شاخ خود قرار می‎دهد. در روزی که به اندازه‌ی ۵۰ هزار سال طولانی است. و این حالت همچنان ادامه می‎یابد تا زمانی که حساب و کتاب همه مردم به پایان رسد. سپس به حساب او رسیدگی و تکلیفش را روشن می‎کنند.«همین طور است وضع کسی‌که گاو و گوسفند داشته و در سختی و آسانی حق آنها را ادا نکرده باشد. آن گاوها نیز در میدان حشر حاضر می‎‏شوند و با آماده‎ترین حالت، صاحب خود را با لگد و شاخ می‎زنند. هر کدام که بگذرد، دیگری می‎آید و این دور همچنان ادامه پیدا می‎کند در روزی که با اندازه‌ی ۵۰ هزار سال طولانی است. تا اینکه بین مردم قضاوت شده سپس راه آن شخص به او نشان داده می‏شود. «یکی از حاضران پرسید: ای ابوهریره! حق شتر چیست؟

مردم از هر طرف به سوی او می‎آمدند و شاگردانش زیاد می‏شدند. نسل دوم انقلاب (تابعین) که موفق به زیارت آن حضرت جنشده بودند، به این شاگرد رشید و فهمیده و معلم هوشیار روی می‎آوردند و با شنیدن احادیث آن حضرت جاز ایشان، خود را دلداری می‎دادند. خلیفه‌ی سوم، حق ابوهریره را ادا کرد و چون از کار او راضی و خوشحال بود، به او احترام می‎گذاشت و عطایای زیادی به وی می‎بخشید، طوری که در اثر آن، وضع ابوهریره تغییر کرد و از فقر و تنگدستی به غنا و سیری بدل شد. و خداوند با عطای نعمتی دیگر یعنی نعمت ازدواج، او را مورد نوازش قرار داد. همسرش همان زن شریف یعنی بسره دختر غزوان بود که در زمان پیامبر جبرایش کار می‎کرد. آری دختر غزوان همسر ابوهریره شد و با او ازدواج کرد. ابوهریره از این پیش‎آمد خیلی خوشحال شد و احساس خوشبختی می‎کرد و به پاس اینکه خداوند وضعیتش را تغییر داده بود، شکر نعمت‎های الهی خدا را با عبادت و ذکر و ستایش فراوان، آن طور که شایسته بود، به جا می‎آورد.

روزی یکی از برجسته‏ترین شاگردانش، محمد بن سیرین به دیدن او آمد ابوهریره در حالی که با او سخن می‎گفت، پارچه‏ای کتانی از جیبش بیرون می‎آورد، تا با آن آب بینی خود را بگیرد ابن سیرین از دیدن این صحنه، با تعجب به او گفت: «حالا با پارچه کتانی آب بینی خود را پاک می‏کنی!؟» ابوهریره در پاسخ گفت: «ای ابن سیرین! به خدا سوگند! من میان منبر رسول خدا جو حجره‌ی عایشه از شدت گرسنگی غلت می‏زدم. مردمی که حال مرا نمی‎دانستند، به یکدیگر می‎گفتند: «که او دیوانه است» در حالی که من هیچ مرضی جز گرسنگی نداشتم. بعد به پارچه لباس خود اشاره کرد و گفت: «نمی‎بینی چه می‎پوشم!؟» سپس خدا را سپاس فراوان گفت.

ابوهریره در زمان خلفای راشده به ویژه حضرت عثمان سدر آرامش و امنیت به سر می‎برد. و با تمام وجود سرگرم علم‎آموزی به دیگران بود. این گفته معروف از اوست «فصلی از علم را که یاد بگیریم برای ما از هزار رکعت نماز نفلی بهتر است و فصلی از علم را که به دیگران بیاموزیم، چه به آن عمل کنیم یا نه، از صد رکعت نماز نفلی پسندیده‎تر است.» هم‌چنین می‏گفت: «من از رسول خدا جشنیدم که فرمودند: «هر گاه مرگ طالب علم فرا رسد و او مشغول کسب علم و دانش باشد، با مرگ شهادت خواهد مرد».

پس از شهادت حضرت عثمان س، مسلمانان با علی بن ابیطالب س، بیعت کردند. و او را به عنوان خلیفه‌ی مسلمین تعیین نمودند. ابوهریره نیز با او بیعت کرد. علی س، این خلیفه‌ی بزرگوار، برای از میان برداشتن شکاف‌هایی که بین مسلمین به وجود آمده بود، به پا خاست. اما فتنه بزرگ بود و در بیشتر شهرها توجه مسلمین را به خود جلب کرده بود. سرانجام، جنگ و خونریزی میان آنها در گرفت. می‎توان گفت جنگ‌های جمل و صفین نتیجه این فتنه بود.

حوادث فوق ابوهریره را خانه‎نشین کرد. طوریکه در هیچ یک از آن وقایع شرکت نکرد زیرا حدیثی که از پیامبر اکرم جشنیده بود، او را از شرکت در این حوادث بازمی‏داشت.

آن حضرت جفرموده بودند: «در آینده فتنه‏هایی بروز خواهد کرد آن زمان، فرو نشسته از کسی‌که به سوی آنها در حرکت است، بهتر می‎باشد و فردی که به سوی آن فتنه‎ها به آرامی می‎رود از کسی‌که به سوی آنها می‎دود، بهتر است و هر کسی‌که به سوی آنها گردن دراز کند او را به خود جذب خواهد کرد پس در آن هنگام هرکس پناهی یافت باید به آن پناه ببرد».

این حدیث دستور کار ابوهریره در زمان آن فتنه‎ها بود بدین جهت او نشستن در خانه را ترجیح داد و خود را آلوده‌ی آن فتنه‎ها نساخت و از مدینه بیرون نرفت.

تعدادی از بزرگان صحابه مانند سعد بن ابی وقاص و ابن عمر و عمران بن حصین و ابی‎بکر الثقفی با او هم عقیده بودند [۳].

پس از این فاجعه که ضربه‌ی هولناک دیگری بر پیکر اسلام بود فرزندش حسن به خلافت رسید و این سال(چهارم هجری) را سال جماعت نام نهادند ابوهریره از وارد شدن به این جریان نیز خودداری کرد و کار گذشته‌ی خود را از سرگرفت و به نشر حدیث و فقه در شهر رسول خدا جپرداخت با اینکه سن ابوهریره بالا رفته بود همچنان مانند ستاره‎ای درخشان در میان مسلمین می‎درخشید و علمش در شهرها منتشر می‏شد و روز به روز به تعداد شاگردانش افزوده می‎گشت و چون دید که کسرت روایت حدیث سبب می‎شود که مردم حوادث زمان فتنه‎ها را فراموش می‏‎کنند فعالیت خود را دو چندان کرد و هر هفته قبل از آمدن خطیب جمعه در کنار منبر می‎ایستاد و حدیث بیان می‎کرد. او هر هفته در همین وقت برمی‎خاست و حدیث بیان می‎کرد مردم هر بار از او احادیث جدیدی می‎شنیدند و از حافظه‌ی قوی و گویش زیبای او در شگفت بودند زیرا خیال می‎کردند که از روی نوشته‎‎های کتاب می‎خواند. ابوهریره به عنوان اولین حافظ حدیث در میان صحابه جلوه‎گر شد مردم با یکدیگر زمزمه می‎کردند که ابوهریره این همه احادیث را از کجا آورده در صورتی که او بیشتر از چهار سال همراه پیامبر نبوده است؟ و کسانی‌که سال‌های بیشتری همراه آن حضرت جبوده‎اند این همه حدیث به یاد ندارند؟ ابوهریره متوجه این همه زمزمه‎ها شد بدین جهت از آن پس در ابتدای بیان گواهی دادند که ابوهریره مدت زیادی همراه پیامبر جبوده و سخنانی از آن حضرت جشنیده که آنها نشنیده‎اند حتی امام بزرگوار و جامع قرآن زید بن ثابت ب، نیز شهادت دادند که پیامبر اکرم جبرای ابوهریره دعا کردند که خداوند حافظه‌ی ایشان را تقویت و تثبیت کنند.

روزی مردی نزد ثابت آمد و از او سؤالی پرسید ثابت گفت: «برو پیش ابوهریره و این سؤال را از او بپرس زیرا روزی من با ابوهریره و فلان مرد دیگر در مسجد نبوی سرگرم دعا و نیایش بودیم که ناگهان رسول اکرم جوارد شدند و کنار ما نشستند و فرمودند: «کارتان را ادامه دهید» من و دوستم که سرگرم دعا کردن بودیم دوباره کار خود را از سر گرفتیم و آن حضرت جآمین می‎گفتند. بعد ابوهریره دعا خواست و چنین گفت: «خداوندا! آنچه این دو دوستم از تو خواستند من هم آنها را از تو می‏خواهم مضافاً از تو علمی می‎خواهم که هرگز فراموش نشود». رسول اکرم جآمین گفتند بعد ما گفتیم ای رسول خدا ج! ما هم از خدا علمی می‏خواهیم که فراموش نشود ولی آن حضرت جفرمودند که: «جوان دوسی از شما سبقت گرفت». با وجود این اظهار نظر مردم درباره‌ی ابوهریره قطع نشد و زمزمه‎های پنهان تبدیل به سخنان آشکار گشت.

ابوهریره مجبور شد تا با جرأت و قدرت از خود دفاع کند وسبب حفظ خود را برای مردم روشن نماید.

گفت: «مردم می‏گویند : ابوهریره زیاد حدیث بیان می‎کند... و می‎گویند: چرا مهاجرین و انصار به اندازه‌ی او حدیث روایت نمی‎کنند؟» باید بگویم برادران مهاجر در بازارها سرگرم داد و ستد بودند و برادران انصار نیز به کار در مزارع مشغول بودند ولی من شخص فقیری بودم که برای سیر کردن شکم خود همیشه همراه پیامبر خدا جبودم. زمانی که آنها غایب بودند، من حاضر می‏شدم و زمانی که آنها فراموش می‎کردند، من حفظ می‎نمودم. من شخص معتکف بودم و زیاد در معیت آن حضرت جبه سر می‎بردم. وقتی آنها می‎رفتند، من می‎ماندم. و زمانی که آنها فراموش می‎کردند، من حفظ می‎کردم. مرا معامله در بازار و کاشتن نهال در باغ‌ها به خود مشغول نمی‏کرد تا از آن حضرت جدور باشم، بلکه مرتب در التزام آن حضرت جبودم و از ایشان درخواست می‏کردم که کلمه‎ای به من بیاموزند و غذایی به من بدهند. من نان خمیر شده نمی‎خوردم (نمی‎توانستم به دست آورم). لباس حریر نمی‏پوشیدم، غلام و کنیزی نداشتم و به شکم خود از گرسنگی سنگ می‏بستم، اگر کسی از کنار من می‎گذشت، از او آیه‎ای می‎پرسیدم تا بدینوسیله او را متوجه حال خود سازم که مرا با خود ببرد و غذایی دهد. و به مردم خاطرنشان می‌کرد که رسول خدا جبرای او دعا کرده است که خداوند به او علمی عطا فرماید که فراموش نشود و می‎گفت: «قوت حافظه‌ی من به یمن دعای پیامبر اکرم جمی‎باشد».

از آن پس، بیشتر مردم درباره‌ی ابوهریره سکوت کردند و چیزی نگفتند و یقین حاصل نمودند که او راست می‏گوید. از این رهگذر بود که مقامش بالا رفت و علم و فضلش زبانزد خاص و عام شد.

در یکی از روزهای جمعه که در مسجد نبوی به علت ازدحام زیاد، جا برای نشستن وجود نداشت، ابوهریره برخاست و کنار منبر ایستاد و خطاب به مردم چنین گفت: «ای مردم! رسول خدا جصادق مصدق، ابوالقاسم جفرمودند: هر کسی قصداً به من دروغ نسبت دهد، خود را برای آتش جهنم آماده سازد.» من از رسول خدا جشنیدم که فرمودند: «روز قیامت، امت من در حالی می‎آیند که آثار وضو بر پیشانی و چهار دست و پای ایشان آشکار است (این اعضا سفید و درخشان می‏شوند.) پس هرکس از شما که می‎تواند در اثر کثرت وضو برای عبادت این نور را بیفزاید.» هم‌چنین آن حضرت جفرمودند: «اگر مردم می‎دانستند که در اذان گفتن و قرار گرفتن در صف اول نماز، چه فضیلت و پاداشی وجود دارد، آنچنان هجوم می‎آوردند که کار به قرعه‎کشی می‎انجامید و اگر می‎دانستند که زود رفتن به مسجد چه ثوابی دارد، این فرصت را از دست نمی‎دادند. و اگر می‎دانستند که نماز صبح و شب چه ثوابی دارند، سینه‏خیز برای ادای آن به مسجد می‎رفتند». و نیز رسول اکرم جفرمودند: «هر کسی از شما که در نماز امام مردم شد، نماز را طولانی نکند. زیرا در میان مردم، افراد کوچک، بزرگ و ضعیف و مریض وجود دارد. ولی اگر خواست تنها نماز بخواند، هر طور که دوست دارد می‎تواند آن را ادا کند. رسول خدا جفرمودند:«بنده از همه اوقات تنها زمانی که در مسجد است، به خدایش نزدیک‏تر می‎باشد. پس هنگامی که در مسجد هستید، زیاد دعا کنید» و نیز آن حضرت جفرمودند: «هنگامی که تشهد می‎خوانید از چهار چیز به خدا پناه جویید و این دعا را بخوانید: «اللهم انی اعوذ بك من عذاب جهنم و من عذاب القبر و من فتنه المحیا و الممات و من شر فتنه المسیح الدجال»یعنی: «خداوندا! از عذاب جهنم و عذاب قبر و فتنه حیات و مرگ و شر فتنه دجال، به تو پناه می‎برم».

رسول خدا فرمودند: «هر کسی بعد از هر نماز، سی و سه بار سبحان الله و سی و سه بار الحمدالله و سی و سه بار الله اکبر بگوید و در پایان با گفتن «لا اله الا الله وحده لا شریک له له الملک و له الحمد و هو علی شیء قدیر»صد را تکمیل کند، گناهان او بخشیده خواهند شد اگر چه به اندازه‌ی کف دریاها زیاد باشند». رسول خدا جفرمودند: «در شبانه روز دو گروه از فرشتگان نزد شما می‎آیند. گروهی هنگام شب و گروهی هنگام صبح. ابن دو گروه،در نمازهای صبح و عصر به یکدیگر می‎رسند (جمع می‎شوند) آنهایی که شب همراه شما بوده‎اند، هنگام صبح به آسمان می‎روند. خداوند (با اینکه همه چیز را می‎داند) از آنها می‎پرسد: بندگان مرا در چه حال رها کردید؟ در پاسخ می‎گویند: خداوندا! هنگامی‌که پیش آنها رفتیم و زمانی که از آنها جدا شدیم، در حال نماز خواندن بودند«هم‌چنین از رسول خدا جشنیدم که فرمودند: «خداوند متعال فرمودند: من نماز را بین خود و بنده گانم تقسیم کرده‎ام. و بنده هرچه بخواهد به او می‎دهم. پس هرگاه بنده بگوید: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٢، خداوند می‏فرماید: بنده‎ام مرا حمد گفت. و هرگاه بگوید ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ٣، خداوند می‌فرماید: بنده‎ام مرا ثنا گفت. وچون بگوید: ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ٤، خداوند می‌فرماید: بنده‎ام مجد و عظمت مرا بیان کرد. و زمانی که بگوید: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ٥، این قسمت بین من و بنده‎ام تعلق دارد و بنده‎ام هرچه بخواهد به او خواهم داد. و چون بگوید: ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ٦ صِرَٰطَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِمۡ غَيۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَيۡهِمۡ وَلَا ٱلضَّآلِّينَ٧.

خداوند می‌فرماید: این جملات برای بنده‎ام می‎باشد و هرچه بخواهد به او عطا خواهم کرد».

ابوهریره همچنان روایت حدیث را ادامه داد تا زمانی که احساس کرد وقت اذان فرا رسیده است، آنگاه با گفتن این جمله به سخنان خود خاتمه داد. «ای مردم! رسول اکرم جفرمودند: «این خیر خواهی است، این خیر خواهی است، این خیر خواهی است». ما پرسیدیم: «برای چه کسی؟» آن حضرت جفرمودند: «برای خدا و کتابش و حکام مسلمین و عموم ملت مسلمان».

پس از بیان این حدیث، ابوهریره میان مردم نشست نماز جمعه اقامه شد. بعد از نماز، فردی که از بیان آنهمه حدیث پیامبر جتوسط ابوهریره تعجب کرده بود، دوان دوان خود را به حجره‌ی عایشه صدیقه لرسانید. سلام کرد و گفت: «ای ام‎المؤمنین! احادیثی را که ابوهریره برای مردم بیان کرد، شنیدی؟» گفتند: «بلی» آن مرد گفت: «آیا همه‌ی این احادیث را از پیامبر اکرم جشنیده است؟» حضرت عایشه نیز با تعجب به او گفت: «با ابوهریره در این مورد سخن خواهم گفت». روز بعد حضرت عایشه لکسی را نزد ابوهریره فرستاد و او را نزد خود فرا خواند. سپس به او گفت: «تو احادیث زیادی از پیامبر اکرم جروایت می‎‏کنی، مگر تو بیشتر از ما او را دیده و سخنانش را شنیده‎‏‏ای؟» ابوهریره دانست که این سخن انعکاس گفته‎های مردم در مورد اوست. با اطمینان خاطر و هوشیاری در پاسخ عایشه لگفت: «ای مادر! تو را آیینه و سرمه‎دان آرایش برای آن حضرت جبه خود مشغول می‎کرد ولی به خدا سوگند! هیچ چیزی نمی‏توانست توجه مرا به خود جلب کند و لحظه‏ای مرا از پیامبر جغافل سازد». اینجا بود که ام‎المؤمنین تعجب کرد و ندانست که چه جوابی به ابوهریره بدهد. بنابراین ساکت ماند و ابوهریره نیز به خانه‌ی خود برگشت.

ابوهریره همچنان به روایت حدیث از آن حضرت جادامه داد و از هیچ انتقاد کننده‏ای نمی‎ترسید و ملامت هر ملامت کننده‎ای هم او را پریشان نمی‎کرد. گاهی کنار حجره‌ی عایشه می‎آمد، مردم با دیدن او جمع می‎شدند و ابوهریره برای آنها حدیث بیان می‎کرد وخطاب به عایشه لمی‎گفت: «ای بانوی حجره! گوش کن». و عایشه ل نیز همانند سایر مردم به سخنان او گوش فرا می‎داد و چیزی نمی‏گفت زیرا پس از شنیدن آن جمله از زبان ابوهریره با خود عهد کرد که به او چیزی نگوید. چون ابوهریره دوباره این سخن را تکرار کرده بود. یکبار طوری که همه مردم شنیده بودند و بار دیگر در حضور بعضی از اصحاب در همین نوبت بود که هنگام ورود به حجره عایشه ل، از نزدیک به او سلام داد و گفت: «السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»بانوی اسلام نیز از پشت پرده به او پاسخ داد و گفت: «و علیکم السلام و رحمة الله و برکاتهو پرسید که تویی ابوهریره؟» گفت: «بلی» گفت: «حدیث زیادی از پیامبر جروایت می‏کنی!» ابوهریره جوابی را که قبلاً به او داده بود، تکرار کرد و گفت: «بلی سوگند به خدا! أی مادر! مرا آیینه و سرمه‎دان و روغن‏دانی به خود مشغول نکرده بود» بانوی بزرگ اسلام در پاسخ ابوهریره لبخند زد و گفت: «شاید ابوهریره به حفظ خود اعتماد داشت و دوستی خدا و رسول و خیر خواهی تمام مردم و ترس از کتمان علم، او را به بیان حدیث وادار می‎کرد.

ابوهریره از ۲ آیه‌ی که در قرآن آمده بود خیلی می‎ترسید. و می‏گفت: «به خدا سوگند! اگر این دو آیه در قرآن وجود نمی‎داشت. هیچ حدیثی برای تان روایت نمی‎کردم. آن آیات عبارتند از:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلۡهُدَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا بَيَّنَّٰهُ لِلنَّاسِ فِي ٱلۡكِتَٰبِ أُوْلَٰٓئِكَ يَلۡعَنُهُمُ ٱللَّهُ وَيَلۡعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ١٥٩[البقرة: ۱۵۹].

﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ وَأَصۡلَحُواْ وَبَيَّنُواْ فَأُوْلَٰٓئِكَ أَتُوبُ عَلَيۡهِمۡ وَأَنَا ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ١٦٠[البقرة: ۱۶۰].

بعضی از مردم نزد عبدالله بن عمر سرفتند و اعتراض کردند که ابوهریره زیاد حدیث روایت می‎کند. او نیز در مورد ابوهریره دچار شک و تردید شد. از آن پس با دقت به احادیثی که روایت می‎کرد، به ویژه در روزهای جمعه، گوش فرا می‎داد. اما چیزی نیافت که به آن اعتراض کند بلکه به جای آن، حافظه‌ی قوی و فقه صحیح ابوهریره را تحسین کرد و تردید او رفته رفته از میان رفت. البته نکات جزئی وجود داشت. او منتظر بود تا آن مشکوک نیز بر طرف شوند. روزی وقت آن نیز فرا رسید. یعنی ابوهریره حدیثی روایت کرد و آن را به پیامبر اکرم جنسبت داد و گفت: «پیامبر جفرموده است: هر کسی دنبال جنازه‎ای برود و بر آن نماز بخواند، خداوند به اندازه‌ی یک قیراط پاداش به او ثواب می‎دهد و اگر در تدفین او شرکن کند، دو قیراط پاداش دریافت خواهد کرد. و هر قیراط از کوه احد بزرگ‌تر است».

ابن عمر سپس از شنیدن این حدیث، که آن را بزرگ پنداشت. دست ابوهریره را گرفت و او را به گوشه‏ای برد و گفت: «ای ابوهریره! این چه حدیثی بود که از پیامبر جنقل کردی!؟» ابوهریره گفت: «به خدا سوگند! غیر از آنچه شنیده‎ام، چیز دیگری روایت نمی‏کنم». سپس دست ابن عمر را گرفت و به حجره‌ی عایشه لرفت و گفت: «أی ام‎المؤمنین! تو را به خدا سوگند! آیا این حدیث را از پیامبر اکرم جنشنیدی که فرمود: هر کسی دنبال جنازه‎ای برود و بر آن نماز بخواند، خداوند به اندازه‌ی یک قیراط پاداش به او ثواب می‎دهد و اگر در تدفین او شرکت کند، دو قیراط پاداش دریافت خواهد کرد. و هر قیراط از کوه احد بزرگ‌تر است». عایشه لفرمودند: «بلی» چهره‌ی ابوهریره از شادی درخشید و خطاب به ابن عمر گفت: «ای ابا عبدالرحمن! مرا کاشتن نهال در مزرعه و داد و ستد در بازار، مشغول نکرده و از پیامبر جغافل نساخته است. بلکه من همیشه همراه آن حضرت جبودم و از ایشان درخواست می‎کردم که به من سخنی بیاموزند و یا مرا غذایی دهند».

ابن عمر سسخنان او را تأیید کرد و گفت: «ای ابوهریره! تو از همه‌ی ما بیشتر همراه پیامبر اکرم جبودی و از همه‌ی ما نسبت به دانستن حدیث آن حضرت جعالمتر هستی». بعد ابن عمر ساز او جدا شد و در حالی که دستهایش را از حسرت به یکدیگر می‎زد و خودش را سرزنش می‏کرد، گفت: «قیراط‏های زیادی را از دست داده‏ایم!» این مورد باعث شد که تردیدهای ابن عمر نسبت به ابوهریره در مورد حفظ وروایت حدیث از بین برود. هم‌چنین دانست که این مرد دارای حافظه‏ای قوی و فردی راستگوست که از همه‌ی آنها در این میدان پیشی گرفته و گوی سبقت را ربوده است.

روزی مردی نزد ابن عمر آمد و گفت: «ای ابا عبدالرحمن! آیا برخی از احادیثی را که ابوهریره روایت می‏کند، نمی‏پذیری؟» گفت: «خیر، ولی باید اذعان کنم که بین ما و او یک تفاوت وجود دارد. او جرأت کرد ولی ما بزدل شدیم.» آن مرد از این که ابن عمر این صحابی بزرگوار و عالم بزرگ، ابوهریره را تایید کرد، خوشحال شد. برخاست و نزد ابوهریره رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد. ابوهریره در حالی که تبسم کرد، گفت: «گناهم این است که من حفظ کرده‎ام و آنها فراموش کرده‏اند».

مدینه‌ی منوره محبوب‎ترین شهر برای ابوهریره بود. و او اقامت در مدینه را بر هر جایی دیگر ترجیح می‎داد. با وجود این مشتاق زیارت خانه‌ی خدا(کعبه‌) بود. هم‌چنین دوست داشت که بعضی از شهرهای اسلام را نیز ببیند و دانش و حدیثی را که می‎داند، در اختیار مردم آن سامان قرار دهد. علاوه بر این مشکلات دیگری هم داشت که مانع بیرون رفتن او از مدینه می‏شد. از جمله وجود مادر پیر و سالخورده‏اش بود که ابوهریره هر روز به دیدنش می‏رفت و با او محبت می‌کرد و حقش را ادا می‏نمود و می‏گفت: «مادرم! خداوند به تو جزای خیر بدهد که در کودکی مرا پرورش دادی» و مادرش در جواب او می‏گفت: «فرزندم! خداوند به تو هم جزای خیر بدهد که در پیری به من نیکی می‏کنی». ابوهریره مجبور بود که در مدینه بماند و از آنجا دور نشود تا اینکه مادرش دار فانی را وداع گفت.

از آن پس ابوهریره عزم سفر کرد و قدم به سرزمین‏های اسلامی گذاشت و از شهرهای متعددی دیدن کرد یعنی به کوفه، بصره، دمشق و جاهای دیگر رفت. به هر شهری که می‌رسید، مردم دور او جمع می‏شدند. ابوهریره برای آنها حدیث بیان می‎کرد و آنها را از علم خود بهرمند می‏ساخت. می‎گوید: «مردم باهم قرار می‏گذاشتند که شب‌ها دور هم جمع شوند ابوهریره در میان آنها می‎ایستاد و تا صبح برای آنها حدیث بیان می‏کرد. ابوهریره تنها پس از وفات مادرش بود که توانست در اکثر مراسم حج شرکت کند او در این مراسم با دانش‎پژوهان و دوستداران حدیث نبوی، ملاقات میکرد، آنها نیز از فرصت استفاده می‎کردند و تا زمانی که توشه‎ای از علم و دانش برای خود نمی‎اندوختند، از او جدا نمی‎شدند. ابوهریره تمام آنچه را که از پیامبر اکرم جیاد گرفته و حفظ کرده بود برای مردم بیان می‌کرد جز یک باب از ابواب علم، که آن را بسته نگاه داشت، چون احادیث این باب بیشتر در مورد فتنه‎ها و برخی از حوادث گذشته و آینده بود که تصور آن برای مردم مشکل به نظر می‏رسید ابوهریره می‎ترسید که آنها را بیان کند مردم او را تصدیق نکنند و حدیث نبوی در معرض تکذیب قرار گیرد بدین جهت با دوراندیشی ترجیح داد که این احادیث را برای مردم بازگو نکند ابوهریره چنیدین بار اعلام کرد که نزد او علمی هست که آن را به مردم نگفته است و آنچه در اختیار آنها قرار داده تمام علم او نمی‎باشد هم‌چنین می‏گفت: «پیامبر اکرم جدو ظرف علم در اختیار من قرار داد من یکی از آنها را برای مردم باز کردم و دیگری را بسته نگهداشتم زیرا اگر آن را باز می‎کردم گردنم زده می‏شد» و می‎گفت کیسه‎هایی از حدیث نزد ابوهریره هست که هنوز آن را باز نکرده است سخن این دانشمند بزرگوار را بعداً ائمه اسلام درک کردند و به منظور او پی بردند امام ذهبی در اظهار نظری که برای این سخن ابوهریره نموده گفته است: «به نظر من بعضی از احادیث که باعث تحریک فتنه‎ای در اصول و فروع یا مدح و ذم باشند کتمان آنها جایز است اما حدیثی که مربوط به حلال و حرام باشد کتمان آن به هیچ وجه جایز نمی‎باشد چون آن حدیث از بینات و هدایات است.» امام بخاری از حضرت علی سنقل می‌کند که فرمود: «احادیثی را برای مردم بیان کنید که مطالب آن را می‎دانید و احادیثی که مطلب آن را نمی‎دانید از گفتن آن صرف نظر کنید آیا شما دوست دارید خدا و رسولش تکذیب شوند؟».

اگر ابوهریره آن ظرف حدیثی را که از آن سخن می‎گوید برای مردم بازگو می‎کرد چه بسا که شکنجه می‎شد و به قتل می‎رسید گاهی اجتهاد عالم او را وادار می‎کند که به خاطر احیای سنت حدیثی را روایت کند او از این کار پاداش خواهد گرفت اگر چه در اجتهادش اشتباه کرده باشد.

حافظ ابن کثیر می‎‏گوید: «آن ظرف حدیثی که ابوهریره آن را برای مردم باز نکرد در واقع احادیث مربوط به فتنه‎ها و مشکلات و جنگ‏هایی که میان مردم درگرفت و حوادثی بود که بعد از آنها (در آینده) به وقوع می‏پیوست. اگر قبل از وقوع آنها خبر می‎داد بسیاری از مردم او را تکذیب می‏کردند و خبر راست و درستی را که او از آن سخن می‌گفت نمی‎پذیرفتند. مثلاً اگر می‎گفت: «به اطلاع شما می‎رسانم که امامان را خواهید کشت و به روی یکدیگر شمشیر خواهید کشید سخن مرا تصدیق می‏کردید».

امام بن حجر (شارح بخاری) به نقل از ابن منیر می‏‎گوید: «هدف ابوهریره از اینکه گفته است اگر احادیث را روایت کنم حلقوم من قطع خواهد شد این است که وقتی ظالمان بشنوند که او از کارهای آنها انتقاد می‎کند و تلاش‎های آنها را گمراهی می‎پندارد گردنش را خواهند زد».

برخی گفته‎اند: «احتمال دارد که آن احادیث در مورد نشانه‏های قیامت و تغییر حالات در آخر الزمان و وقوع فتنه‎ها بوده که اگر کسی آنها را درک نکند نمی‎پذیرد. و حتی فردی که آگاهی نداشته باشد به آنها اعتراض کند».

باری به علت شهرت ابوهریره در حفظ و روایت حدیث، افراد زیادی برای فرا گرفتن حدیث از او وارد مدینه شدند و روز به روز به تعداد آنها افزوده می‎شد تا اینکه به هشتصد نفر رسیدند در میان آنها تعدادی از صحابه‌ی معروف مانند انس بن مالک، جابر ابن عبدالله، ابن عباس، واثله بن الاسقع به چشم می‏خوردند. هم‌چنین تعدادی زیادی از فرزندان صحابه و بزرگان تابعین مانند حسن بصری. سعید بن مسیب _ کسی‌که دخترش را به ازدواج ابوهریره درآورد_، محمد بن سیرین، ابو ادریس خولانی، ابو مسلم بن عبدالرحمن نیز از زمره شاگردان او بودند. مورد فوق، توجه مروان بن حکم که از طرف معاویه سبه عنوان امیر مدینه تعیین شده بود به خود جلب کرد. وتصمیم گرفت که ابوهریره را بیازماید. و در مورد حفظی که او ادعا می‌کرد و به کثرت می‏گفت: «گناهم چیست که من حفظ کرده‏ام و آنها فراموش کرده‏اند؟» اطمینان حاصل نماید. مروان برای این کار به نویسنده‌ی زیرک و باهوش خود ابو الزعیزعه گفت: «می‎خواهم ابوهریره را امتحان کنم. بنابراین من او را احضار می‎کنم و از او حدیث می‎پرسم تو پشت پرده پنهان شو و احادیثی را که او روایت می‎کند، یادداشت کن». ابوهریره آمد، مروان شروع به سؤال کردن از او نمود که رسول خدا جدر مورد فلان مطلب چه فرمودند؟ یا به فلانی چه گفت؟ ابوهریره آن طور که گویی از روی کتاب می‎خواند، آن احادیث را روایت می‎کرد و ابوالزعیزعه هم آنها را یادداشت می‎نمود. سرانجام پرسش و پاسخ تمام شد و ابوهریره به خانه‌ی خود برگشت.

پس از گذشت یک سال دوباره مروان ابوهریره را نزد خود فرا خواند و مانند سال گذشته به نویسنده خود گفت: «پشت پرده بنشین من همان سؤالات گذشته را از او می‏پرسم و تو جواب‌ها را مقایسه کن». ابوهریره آمد. مروان با تقدیم و تأخیر، همان سؤالات گذشته را از ابوهریره پرسید. ابوهریره به او جواب می‎داد و ابوالزعیزعه به نوشته‎های خود نگاه می‏کرد. دید که او بدون کم و کاست همان کلمات گذشته را بیان می‎کند. در آن اثناء ابوهریره متوجه کار مروان شد و به او گفت: «چرا همان مطالب سال گذشته را می‎پرسی؟» مروان گفت: «می‌خواستم تو را امتحان کنم» سپس ابوالزعیزعه از پشت پرده بیرون آمد و به مروان گفت: «ای امیر! به خدا سوگند! یک کلمه از احادیث نه کم و زیاد و نه پیش و پس بود». مروان خندید، چهره‌ی ابوهریره باز شد و درخشید. سپس ابوهریره به مروان گفت: «من چندین سال همراه پیامبر اکرم جبودم. در آن سال‌ها بیشتر از هر چیز، علاقه داشتم که سخنی از آن حضرت جبیاموزم و نیز از همه‌ی سال‌های عمر خود، در آن دوران داناتر بودم و دوست داشتم که هرچه پیامبر جمی‏فرمایند، حفظ کنم. آن حضرت جنیز براین دعا کردند. ای عبدالملک! به خدا سوگند! همه‌ی آنچه را که از پیامبر اکرم جشنیده‎ام، برایتان بازگو نمی‏کنم. کیسه‏ای از علم نزد من هست که هنوز آن را نگشوده‎ام».

[۳] این مطلب نظر نویسنده بوده ودیدگاه‌های دیگری نیز وجود دارد.