ابوهریره شاگرد مکتب پیامبر

امیر مدینه

امیر مدینه

مسلمانان شهرهای مختلف کم‎کم به فضیلت ابوهریره پی بردند. بویژه اهل مدینه زیرا او معلم اول آنها به شمار می‎رفت. و بیش از سی سال می‎گذشت که او مشغول آموختن حدیث به آنها بود. مردم او را دوست داشتند و هر جا از او تعریف می‌کردند و مقامش را والا می‎داشتند و چون یکی از بهترین اصحاب آن حضرت جبود، گاهی در نماز امام مردم می‎شد.

مروان که فرمانروای معاویه در مدینه بود به ابوهریره خیلی احترام می‎گذاشت. چرا که حفظ و تقوا و پرهیزگاری او، مروان را شگفت‎زده کرده بود. و در مسایل و مشکلاتی برایش پیش می‎آمد از او اظهار نظر و فتوا می‎خواست. و به اجتهاد او عمل می‌کرد. مروان فرزندانش، یعنی عبدالعزیز و عبدالملک را به ابوهریره سپرد تا به آنها فقه بیاموزد و از مسایل دین آگاه سازد.

آنچه مقام ابوهریره را نزد مروان بالا برده بود، این بود که او عالم صادق در علم و مخلص در عمل بود که جز رضای خدا هدفی نداشت. بدین جهت در گفتن سخن حق جرأت داشت و از ملامت هیچ ملامت کننده‎ای نمی‎ترسید طوری که خود مروان را امر به معروف و نهی از منکر می‎کردو بارها بدون هیچ اغماضی او را نصیحت می‎کرد و برایش وعظ می‏گفت.

مولایش ابومریم می‏گوید: «روزی مروان مشغول ساختن خانه برای خود در وسط شهر مدینه بود من نزدیک آنها نشستم و چگونگی کار آنها را تماشا می‎کردم، در آن اثناء ابوهریره از آنجا گذشت با دیدن آنها گفت: «خانه محکم بسازید و آرزوهای طولانی داشته باشید، به زودی خواهید مرد». مروان به او گفت: «ابوهریره! چه می‎گویی؟» گفت: «به آنها گفتم خانه محکمی بسازید و آرزوهای طولانی داشته باشید، به زودی خواهید مرد». مروان از شنیدن این جمله، ساکت ماند ابوهریره خطاب به عده‎ای از مهاجرین چنین گفت: «ای قریش! بیاد آورید که دیروز چه بودید و امروز چه هستید!؟ امروز مردم برای شما کار می‎کنند، دارای بردگانی از سرزمین‎های فارس و روم هستید. نان آرد سفید و گوشت چاق می‎خورید! پس سعی کنید مانند چارپایان یکدیگر را گاز نگیرید. امروز خود را کوچک بشمارید تا فردا خدا شما را بزرگ گرداند. به خدا سوگند! از شما هیچ کسی نیست که مقامش یک درجه بالا رود و خداوند در روز قیامت آن را پایین نیاورد». بعد وارد خانه‌ی مروان شد و دید که تصاویری بر روی دیوار کشیده شده است. گفت: «من از رسول خدا جشنیدم که فرمودند: خداوند عز و جل فرموده است «چه کسی ظالم‌تر از فردی است که درست کند مانند آنچه که من آفریده‏ام. اگر راست می‏گویند و می‎توانند، کوچکترین ذره‎ عالم را بسازند با بک دانه‌ی گندم یا جو بیافرینند».

روزی ابوهریره در دارالاماره نزد مروان رفت، مروان به دربان گفت: «ببین چه کسی است؟» نگهبان گفت: «ابوهریره است» مروان اجازه‌ی ورود داد. سپس گفت: «حدیثی از احادیث پیامبر جبرایم روایت کن». ابوهریره گفت: «من از رسول خدا جشنیدم که فرمودند: «روزی خواهد آمد که بسیاری از امراء آرزو کنند ای کاش از آسمان به زمین می‎افتادند ولی شغل امارت را به عهده نمی‏گرفتند».

این موضع ابوهریره به اضافه علم و فقه‎اش، مقام او را نزد مروان بالا برده بود. بدین جهت در سال ۴۵ هجری، هنگامی که معاویه مروان را به عنوان مسئول کاروان حج آن سال برگزید به او دستور داد که ابوهریره را جانشین خود در مدینه قرار دهد. مروان روز جمعه بالای منبر رفت و به اطلاع اهل مدینه رساند که ابوهریره را جانشین خود قرار داده است. مردم از شنیدن این خبر، با شادی و سرور جشن گرفتند. زیرا اهل مدینه ابوهریره را خیلی دوست داشتند. اخلاق خوب و سیرت نیکوی او مورد پسند همه بود. ابوهریره مسئولیت امارت را به بهترین وجه انجام می‏داد. در نماز امام مردم بود، روزهای جمعه برایشان خطبه ایراد می‎کرد. سیاست عدالت را در پیش گرفت، در مشاجرات آنها قضاوت و اختلافات‌شان را حل می‌کرد و در میان آنها مانند یک فرد عادی زندگی می‏کرد. فرمانروایی، در اخلاق و رفتار او تغییر به وجود نیاورد، تواضع و فروتنی و عدم توجه به پست و مقام دنیوی باعث شد که همه از او به نیکی یاد کنند او دارای وجودی پاک و اخلاقی شایسته بود، شوخی‎های زیبا و تحقیر ظواهر فریبنده دنیا و شکر نعمت‎های خدا، از شکوه و بزرگی او حکایت می‎کرد.

روزی در مسجد نبوی، پس از اقامه‌ی نماز خطاب به مردم با صدای بلند چنین گفت: «سپاس خداوندی را که دینش را محکم و استوار گردانید و ابوهریره را بعد از اینکه برا ی دختر غزوان در ازای سیر کردن شکم و داشتن سواری، کار می‏‎کرد، امام مردم گردانید. ای مسلمانان! سوگند به خدا! من خدمت آنها را فقط برای بدست آوردن تکه نانی و اینکه در شب‌های تاریک مرا سوار شتر بکنند، به عهده گرفتم بعد خداوند، همان زن را به عقد من درآورد. گاهی سوار الاغ می‏شد که پالانی داشت و طنابی باریک از لیف خرما در گردنش بود. ابوهریره به وسیله‌ی آن، کارهایش را انجام می‎داد و گاهی که کسی را بر سر راهش می‎دید، سواره یا پیاده در حالی که بسته‌ی هیزم روی دوشش بود، با شوخی می‏گفت: «امیر است، راه را باز کنید!!!»

ثعلبه بن ابی مالک القُرظی می‏گوید: «ابوهریره را زمانی که جانشین مروان بود، در حالی دیدم که بسته‎ای هیزم بر پشت داشت و وارد بازار می‎شد وقتی مرا دید، به شوخی گفت: «ابن ابی مالک! راه را برای امیر باز کن». گفتم: «همین اندازه کافی است؟» دوباره گفت: «راه را برای امیر باز کن».

روزی ابوهریره یکی از دوستانش به نام ابورافع را به شام دعوت کرد، وقتی غذا نهاده شد، گفت: ابورافع استخوانی را که گوشت دارد، برای امیر بگذار!» ابورافع فکر کرد که در غذای آنها گوشت وجود دارد. ولی وقتی خوب دقت کرد، دید غذای آنها نان تلیت شده با روغن است در حالی که بلند بلند می‎خندید، گفت: «ابوهریره! جداً که تو آدم شوخ طبعی هستی».

روزی بعد از خروج از مسجد، جوانی نزد او آمد و گفت: «چرا کنیه تو را ابوهریره گذاشته‏اند؟» ابوهریره نگاهی به او انداخت و گفت: «از من نمی‎ترسی؟» گفت: «بلی به خدا از تو می‎ترسم» ابوهریره خندید و گفت: «من گوسفندان خانواده‎ام را می‏چرانیدم، گربه‎ای کوچک و صحرایی داشتم که شب‌ها آن را در شکاف درختی می‏گذاشتم و چون روز می‎شد، آن را با خود به صحرا می‎بردم و با آن بازی می‎کردم. بدین جهت کنیه مرا ابوهریره گذاشتند».

کودکان نیز از حسن خلق و فروتنی و شوخی‎های امیر بهرمند می‎شدند. گفته‎اند: «شب‌ها بچه‎‎ها سرگرم بازی کلاغ بودند، بدون اینکه آنها متوجه شوند، ابوهریره به آرامی به آنها نزدیک می‎شد و ناگهان خود را وارد بازی آنها می‎کرد و پاهای خود را به زمین می‏کوبید (می‏خواست بچه‎ها را بخنداند) بچه‏ها می‎ترسیدند و فرار می‏کردند.

مروان دو بار ابوهریره را به عنوان جانشین خود در مدینه انتخاب کردو بدینوسیله او را دلجویی و به خود نزدیک می‌کرد و به خاطر علم و فضل ابوهریره، به او هدیه می‎داد. معاویه نیز مقام او را والا نگاه می‎داشت و از دمشق برای او هدایایی می‎فرستاد. با وجود این ابوهریره نمی‏توانست در برابر کارهای مروان، در صورت کوچک‌ترین مخالفتی با اسلام، ساکت بماند، زیرا او عالم صادقی بود که به رضای خدا و سربلندی در آخرت می‎ادیشید. او مروان را به خاطر بعضی از کارهایش، سرزنش می‌کرد تا به خود بیاید. گاهی کار به جایی می‎رسید که مروان خشمگین می‎شد. باز هم ابوهریره جز صلابت و دفاع از حق، چیزی نمی‎گفت.

روزی ابوهریره در دارالاماره نزد مروان آمد و به او گفت: «تو بیع ربا را حلال قرار داده‎ای؟» مروان گفت: «چطور؟» ابوهریره گفت: «تو معامله محکاک [۴]. (آنچه درست نیست) را حلال قرار داده‎ای در حالی که رسول خدا جاز فروختن طعام، قبل از بدست آوردن کامل آن، (پیش خریدن آن از دست مردم) نهی فرموده است». سرانجام معاویه، مروان را از امارت معزول کرد و کسی دیگر را به جای او گماشت. با وجود این، از مقام بلند و اهمیت او نزد مردم کاسته نشد. چون اکثر مردم، به ویژه بنی امیه به او احترام می‎گذاشتند. زیرا او بزرگ آنها و رهبرشان بود.

موضع ابوهریره در هردو حالت یعنی زمان امارت و بعد از آن، در برابر مروان موضع امر به معروف و نهی از منکر بود.

[۴] خرید و فروش محصولات قبل از بدست آمدن آن.