آخرین روز زندگی ابوهریره
سن این صحابی بزرگوار بالا رفته بود و از مرحلهی میانسالی گذشته بود و به پیری رسیده بود. او پنجمین دهه عمر خود را بعد از وفات پیامبر جپشت سر میگذاشت و عمرش پس از رحلت آن حضرت جطولانی شده بود. او تعداد زیادی از بزرگان صحابه را تشییع جنازه کرده بود که آخرین آنها بزرگ بانوی اسلام، امالمؤمنین عایشه صدیقه لبود که در سال ۵۸ هجری دارفانی را وداع گفت و ابوهریره در تشییع جنازهاش شرکت کرد و او را تا آخرین منزلش، بدرقه نمود پس از آن، ابوهریره بیمار شد و احساس کرد که مرگش فرا رسیده است و دوست داشت که اجلش زودتر فرا رسد و دعا میکرد که خداوند قبل از سال ۶۰ هجری، او را به سوی خود فرا خواند. کمکم حال ابوهریره رو به وخامت یافت و تمام بدنش سست و ضعیف گردید و یقین کرد که این بیماری، بیماری مرگ اوست. و به زودی دنیا را ترک خواهد کرد.
در مدینه هم شایع شد که بزرگترین دانشمند اسلام در آن زمان و صحابی حافظ یعنی ابوهریره، مریض شده و در شرف مردن است. مردم از هر طرف به عیادتش میآمدند و برای او آرزوی سلامتی و طول عمر کردند. تا بتوانند از او علوم جدیدی فراگیرند زیرا ابوهریره علمی در اختیار داشت که هرگز سرچشمهاش خشک نمیشد در آن اثناء شاگردش ابوسلمه بن عبدالرحمن بن عوف به عیادتش آمد و چون دید که حال استادش خوب نیست و دردش شدید میباشد، ناراحت و اشک از چشمانش سرازیر گشت. او را در آغوش گرفت و گفت: «بار خدایا! ابوهریره را شفا بده» اما ابوهریره گفت: «خداوندا! مرا بمیران» و نگاهی به ابوسلمه انداخت و آهسته به او گفت: «اگر میخواهی بمیری، بمیر. سوگند به خدا! زمانی خواهد آمد که مرد از کنار قبر برادرش بگذرد و آرزو کند که کاش او صاحب این قبر میبود».
گروهی از اهل مدینه به دیدارش آمدند. ابوهریره به چهرههایشان نگاه کرد، اشک در چشمانش حلقه زد و شروع به گریه کرد آنها از گریستن ابوهریره متأثر شدند و یکی از آنها از او پرسید: «ابوهریره! چرا گریه میکنی؟» گفت: «به خاطر طولانی بودن سفر و کمی توشهام گریه میکنم زیرا روی تپهای قرار دادم که لبه پرتگاه آن یا روی جهنم است یا روی بهشت. و من نمیدانم که مرا به کدام یکی پرت خواهند کرد. حاضران از شنیدن سخنان او که قلبش مالامال از ترس خدا بود و فردی صالح و نیکو کار بود که فریب شیطان را نخورده بود، حیرت زده شدند و از سخنان او، در سن بزرگ پندی عبرت انگیز آموختند».
سرانجام، ابوهریره فرزندانش المحرر و محرز و عبدالرحمن و بلال را خواست و موالی و دامادش سعید بن مسیب و شاگردان مهم و بزرگش را نیز فرا خواند و به آنها چنین وصیت کرد: «وقتی که مردم، برایم نوحه نخوانید زیرا برای رسول خدا جنوحه خوانده نشد و به دنبالم با آتشدان حرکت نکنید و مرا شتابان به سوی قبرستان ببرید زیرا من از رسول اکرم جشنیدم که فرمودند: هر وقت جنازه مرد صالح بر تابوت گذاشته شود، میگوید: «مرا زودتر ببرید مرا زودتر ببرید» ولی متأسفانه وقتی جنازهی فرد ناصالح بر تابوت نهاده شود، میگوید (وای بر من! مرا به کجا میبرید!؟ مرا به کجا میبرید!؟) بعد از آن ابوهریره شروع به گریه کرد» گفتند: «چه چیز تو را به گریه میاندازد؟».
گفت: «دوری سفر و کمی توشه» بعد به فرزندش وصیت کرد که خانهاش را در ذیالحلیفه، به غلامانش بدهند و با آنها نیکی و مهربانی کنند.
صبح آخرین روز زندگی فرا رسید و مروان بن حکم برای عیادت از ابوهریره نزد او رفت و گفت: «خدا تو را شفا بدهد ای ابوهریره!» ابوهریره چشمانش را باز کرد و نگاهی به بالا انداخت و گفت: «خداوندا! من ملاقات تو را دوست دارم تو نیز ملاقات مرا دوست بدار».
مروان از کنارش برخاست و رفت چند لحظه بعد، روح مطمئن او به ملکوت اعلی پیوست و دارفانی را وداع گفت و به استقبال زندگی جاودان و آرام شتافت و تاریخ با خط درشت، یکی از مهمترین حوادث سال ۵۹ هجری را چنین ثبت کرد (در این سال ابوهریره دوسی یمنی، یار رسول اکرم جو شاگرد رشیدش، پس از عمری آگنده از کسب علم و عبادت پروردگار و کار نیک، دارفانی را وداع گفت. همه مردم برای او گریستند و به شدت از فراق او غمگین شدند).
خبر وفات ابوهریره به سرعت در مدینه و اطراف آن شایع شد مردم کارهایشان را رها کردند و به سوی منزل ابوهریره که در ذیالحلیفه قرار داشت، شتافتند و تابوت او را در گرما و آفتاب سوزان، به دوش گرفتند و به سوی مسجد نبوی، تشییع کردند مردم در پیش تابوت او ساکت و آرام حرکت میکردند. پس از ادای نماز ظهر او را به مسجد نبوی بردند. در پیشاپیش تشییع کنندگان، اصحاب پیامبر جو بزرگان تابعین قرار داشتند و نیز دو صحابی بزرگوار یعنی عبدالله بن عمر و ابو سعید خدری که در کنار یکدیگر میرفتند، به کثرت میگفتند: «رحمت خدا بر ابوهریره باد».
مردم نماز عصر را خواندند سپس تابوت ابوهریره را جلو آوردند و امیر مدینه ولید بن عقبه امام شد و مردم پشت سر او در صفوف فشرده برای نماز ایستادند. جمعیت آنقدر زیاد بود که در صحن مسجد جا نمیگرفتند سرانجام، نماز جنازه اقامه شد. پس از نماز، ابتدا فرزندان عثمان سدر میان ازدحام جمعیت، تابوت او را به دوش گرفتند. و به سوی قبرستان بقیع روانه شدند و این مهمان جدید در قبرستان بزرگ مدینه که گروهی از نیکوکارترین و عزیزترین بندگان خدا را در خود جای داده بود، به خاک سپردند و با اندوه و گریه فراوان با او خداحافظی کردند.
ارواح طیبه بقیع این روح پاک را استقبال نموده و از حضور او شاد شدند. همچنین روح پاک ابوهریره نیز از حضور در جمع آنها خوشحال بود.