۱- تناقض در رفتار و گفتار
هرکس چنین بیندیشد که قضا و قدر دلیلی است که انسان با استناد به آن، خلافکاریهای خویش را توجیه کند، باید که در چنان وضعی قبول کند که مقدراتِ الله تعالی تنها برای او حجت نیست، بلکه برای همه مردم حجت هستند، چون همگی در قضا و قدر مشترکند. لازمه چنین اعتقادی، این است که اگر کسی به او ظلم کرد، ناسزا گفت، مالش را غصب و حرمتش را برباد داد، او را کشت و باعث هلاکت نسلش گردید، نباید بر او خرده گیرد و عملش را محکوم نماید؛ چون این کارهایی که از او سر زده، بر اساسِ قضا و قدر بوده است. ولی میبینیم آنها دروغ میگویند و به صورت متناقض عمل میکنند، چنانکه نسبت به چیزی بدگمان و چیز دیگر را مبغوض میدارند و با دیگری مخالفت میورزند، تا جایی که هرکس آنها را انکار نماید، پیش آنها مورد غضب واقع شده، با او دشمنی مینمایند و انکارش میکنند. در حالی که اگر قضا و قدر برای کسی حجت باشد که مرتکب محرمات شود و واجبات را ترک کند، نباید کسی را سرزنش کند، یا مبغوض دارد و به کسی نگوید او ظالم است؛ هرچند کارهای نادرست و آن چنانی انجام دهد. معلوم و واضح است که هیچکس چنین روشی را برنمیگزیند و اگر مردم چنین کاری میکردند، جهان به فساد کشیده میشد. بنابراین، روشن میگردد که گفته آنها با توجه به دلایل عقلی فاسد است؛ همانگونه که از لحاظ شرعی نیز کفر است. با این حال، معلوم میگردد که آنها در این که قضا و قدر را دلیل بر انجام کارهای خود میدانند، صادق نیستند.