ازالة الخفاء عن خلافة الخلفاء - جلد اول

فصل اول: در خلافت عامه

فصل اول: در خلافت عامه

مسئله در تعریف خلافت هي الرياسة العامة في التصدي لإقامة الدين بإحياء العلوم الدينيه وإقامة أركان الإسلام والقيام بالجهاد وما يتعلق به من ترتيب الجيوش والفرض للمقاتلة وإعطاءهم من الفيئ والقيام بالقضاء وإقامة الحدود ورفع الـمظالـم والأمر بالـمعروف والنهي عن الـمنكر نيابةً عن النبي ج.

تفصیل این تعریف آنکه معلوم بالقطع ست از ملت محمدیه علی صاحبها الصلوات والتسلیمات که آن حضرت جچون مبعوث شدند برای کافه‌ی خلق الله با ایشان معامله‌ها کردند و تصرف‌ها نمودند و برای هر معامله نوّاب (نماینده‌ها) تعیین فرمودند و اهتمام عظیم در هر معامله مبذول داشتند چون آن معاملات را استقراء نمائیم و از جزئیات به کلیات [۵]و از کلیات به کلی واحد که شامل همه باشد انتقال کنیم جنس اعلی [۶]آن اقامت دین باشد که متضمن جمیع کلیات است و تحت وی اجناس دیگر باشند یکی از آن احیای علوم دین است از تعلیم قرآن و سنت و تذکیر و موعظت قال الله تعالی: ﴿هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّ‍ۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ [۷][الجمعة: ۲]. و مستفیض شد که آن حضرت جتعهد می‌کردند صحابه را بتذکیر و موعظت.

و دیگری اقامت ارکان اسلام ست؛ زیرا مستفیض شد که امامت جمع و اعیاد و جماعت خود میکردند و نصب امام در هر محلی می‌فرمودند و أخذ زکوة و صرف آن بر مصارف می‌نمودند، عمال را برای این معنی منصوب می‌ساختند و همچنین شهادت بر هلال رمضان و هلال عید می‌شنیدند و بعد ثبوت شهادت حکم به صوم و فطر می‌فرمودند و حج را خود اقامت نمودند و سال نهم که حضور شریف آن حضرت جدر مکه متحقق نشد حضرت ابوبکر صدیقسرا فرستادند تا اقامت حج نماید [۸].

و قیام آن حضرت جبجهاد ونصب امراء و بعث جیوش و سرایا و قیام آن حضرت بقضا در خصومات و نصب قضات در بلاد اسلام و اقامت حدود و امر به معروف و نهی از منکر مستغنی از آن ست که به تنبیه احتیاج داشته باشد.

و چون آن حضرت جبه رفیق اعلی انتقال فرمودند واجب شد اقامت دین به همان تفصیل که گذشت و اقامت دین موقوف افتاد بر نصب شخصی که اهتمام فرماید در این امر و نواب را به آفاق (اطراف و اکناف) فرستد و بر حال ایشان مطلع باشد و ایشان از امر وی تجاوز نکنند و بر حسب اشاره‌ی وی جاری شوند و آن شخص خلیفه‌ی آن حضرت جباشد و نائب مطلق وی.

پس از کلمه‌ی ریاست عامه برآمدند علمای مسلمین که بتعلیم علوم دینیه مشغول شوند و قضاة امصار و امرای جیوش که بامر خلیفه اقامت این معنی نمایند و در عصر اول موعظت و تذکیر ضمیمه خلافت بود قال ج: «لا يَقُصُّ إِلا أَمِيرٌ أَوْ مَأْمُورٌ أَوْ مُخْتَالٌ [۹]» [۱۰].

و از لفظ «في التصدي لإقامة الدّين» برآمد شخصی که ریاست و غلبه بر اهل آفاق پیدا کند و متصدی شود اخذ باج را من غیر وجه شرعی مثل ملوک جابره متغلّبه.

و از لفظ تصدی برآمد شخصی که قابلیت اقامت دین بر وجه اکمل داشته باشد و افضل اهل زمان خود بود لیکن بالفعل از دست وی چیزی از این امور نه برآید. پس خلیفه مختفی و غیر منصور و غیر متسلط نخواهد بود. وقید نيابةً عن النبی بر می‌آرد از مفهوم خلیفه انبیاء را هر چند در قرآن عظیم حضرت داود÷ را خلیفه گفته شد؛ زیرا که سخن در خلافت آن حضرت است وحضرت داود خلیفه‌ی الله بودند لهذا حضرت ابوبکر صدیق راضی نشدند باسم خليفة الله و فرمودند که مرا خلیفه‌ی رسول الله می‌گفته باشد.

مسئله

واجب بالکفایه است بر مسلمین إلی یوم القیامه نصب خلیفه مستجمع شروط به چند وجه:

یکی آنکه صحابه رضوان الله علیهم به نصب خلیفه و تعیین او پیش از دفن آن حضرت متوجه شدند پس اگر از شرع وجوب نصب خلیفه ادراک نمی‌کردند برین امر خطیر مقدّم نمی‌ساختند واین وجه اثبات دلیل شرعی از آن حضرت جمی‌نماید بر وجه اجمال.

دوم آنکه در حدیث وارد شده: «مَن مَاتَ وَلَيسَ فيِ عنُقِه بَيعَةٌ مَاتَ مِيتَهً جَاهِلِيَّةً [۱۱]» [۱۲]. و این نص شرع است تفصیلاً.

سوم آنکه خدای تعالی جهاد و قضا و احیای علوم دین و اقامت ارکان اسلام و دفع کفار از حوزه اسلام را فرض بالکفایه گردانید و آن همه بدون نصب امام صورت نگیرد و مقدمه واجب واجب است، کبار صحابه برین وجه تنبیه نموده‌اند.

مسئله

در شروط خلافت: و اصل درین مسئله آنست که معنی خلافت چنانکه گذشت متضمن است احیای علوم دین را، و اقامت ارکان اسلام و امر به معروف و نهی از منکر و قیام بامر جهاد و قضا و اقامتِ حدود را. پس هر چه شرط هر یکی از این امور باشد شرط خلافت است و زیاده از آن شرطی دیگر به مقتضای حدیث مستفیض و آن قریشیت است و چون این اصل دانسته شد خوض در تفصیل نمائیم:

از جمله شروط خلافت آنست که مسلمان باشد، زیرا که ریاست ملسمین را نمی‌سزد مگر مسلمان كما قال الله تعالى: ﴿وَلَن يَجۡعَلَ ٱللَّهُ لِلۡكَٰفِرِينَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ سَبِيلًا [۱۳][النساء: ۱۴۱]. و پر ظاهرست که این معانی از غیر مسلمان سرانجام نشود و اگر خلیفه کافر گردد العیاذ بالله واجب شود خروج بر وی، پس نصب کافر اولاً اولی است بآنکه درست نباشد.

و از آن جمله آن است که عاقل و بالغ باشد، زیرا که مجنون و سفیه و صبی محجورند از تصرفات جزئیه خویش قال الله تعالی: ﴿وَلَا تُؤۡتُواْ ٱلسُّفَهَآءَ أَمۡوَٰلَكُمُ[النساء: ۵] [۱۴]. چون بر مال خودها قادر نباشند بر اموال و رقاب مسلمین البته تسلط ایشان صحیح نباشد و کارهای مطلوب از استخلاف بالقطع از این جماعت سرانجام نمی‌شود.

از آن جمله آنست که ذکر (مرد) باشد نه امرأة (زن)، زیرا که در حدیث بخاری آمده: «مَا أفلَحَ قَومٌ وَلَّوا أمرَهُم اِمرَأة» [۱۵]. چون به سمع مبارک آن حضرت جرسید که اهل فارس دختر کسری را به بادشاهی برداشته‌اند فرمود: رستگار نشد قومی که والی امر بادشاهی خود ساختند زنی را؛ و زیرا که امرأه ناقص العقل والدین است و در جنگ و پیکار بیکار و قابل حضور محافل و مجالس نی، پس از وی کارهای مطلوب نه برآید. واز آن جمله آنست که حر باشد زیرا که عبد قابل شهادت در خصومات نیست و به نظر مردم حقیر و مهین، و واجب است بر وی مشغول بودن به خدمت سید خود.

و از آن جمله آنست که متکلم و سمیع و بصیر باشد؛ زیرا که لازم است بر خلیفه حکم کردن بوجهی که در مقصد او اشتباه واقع نشود و معرفت مدعی و مدعی علیه و مقر و مقرله و شاهد و مشهود علیه [۱۶]و استماع کلام این جماعه.

و واجب است بر وی تولیت قضاه امصار و نصب عمال و امر کردن مرجیوش را بآنچه در جهاد پیش آید و این همه بدون سلامت اعضاء متحقق نشود و مقدمه واجب واجب است.

و از آن جمله آن است که شجاع باشد و صاحب رای در حرب و سلم وعقد ذمه وفرض مقاتله و تعیین امرا و عمال و صاحب کفایت یعنی دعه دوست (آرام طلب) نباشد و نه ناکرده کار که خبط کند در امور و نتواند سرانجام دادن مهمات را، زیرا که جهاد به جز از شجاع و صاحب رای کافی صورت نه بندد و آن مطلب اعظم است از مطالب خلافت.

و از آن جمله آنست که عدل باشد یعنی مجتنب از کبائر غیر مُصر بر صغائر، و صاحب مروت باشد نه هرزه‌گر خلیع العذار، زیرا که در شاهد و قاضی و راوی حدیث هرگاه این معانی شرط است پس در ریاست عامه که زمام خلق بدست او افتد اولی است بانکه شرط باشد.

قال الله تبارک و تعالی: ﴿مِمَّن تَرۡضَوۡنَ مِنَ ٱلشُّهَدَآءِ [۱۷][البقرة: ۲۸۲]. و مرضی بودن مفسّر است بعدالت و مروت.

و از آن جمله آنست که مجتهد باشد زیرا که خلافت متضمن است قضاء و احیاء علوم دین و امر به معروف و نهی از منکر را، و این همه بدون مجتهد صورت نه گیرد «قال رسول الله: الْقُضَاةُ ثَلاَثَةٌ وَاحِدٌ فِى الْجَنَّةِ وَاثْنَانِ فِى النَّارِ فَأَمَّا الَّذِى فِى الْجَنَّةِ فَرَجُلٌ عَرَفَ الْحَقَّ فَقَضَى بِهِ وَرَجُلٌ عَرَفَ الْحَقَّ فَجَارَ فِى الْحُكْمِ فَهُوَ فِى النَّارِ وَرَجُلٌ قَضَى لِلنَّاسِ عَلَى جَهْلٍ فَهُوَ فِى النَّارِ [۱۸]» [۱۹]. و اصل معنی اجتهاد آنست که جمله عظیمه از احکام فقه دانسته باشد به ادله تفصیلیه از کتاب و سنت و اجماع و قیاس، و هر حکمی را منوط به دلیل او شناخته باشد و ظن قوی بهمان دلیل حاصل کرده. پس در این زمانه مجتهد نمی‌تواند شد مگر کسیکه جمع کرده باشد پنج علم را.

۱- علم کتاب قراءةً و تفسیراً ۲ - علم سنت باسانید آن و معرفت صحیح و ضعف در آن ۳ - علم اقاویل سلف در مسائل تا از اجماع تجاوز نه نماید و نزدیک اختلاف علی قولین، قول ثالث اختیار نه کند ۴- علم عربیت از لغت و نحو و غیر آن ۵- علم طرق استنباط و وجوه تطبیق بین المختلفین.

بعد از آن اعمال فکر کند در مسائل جزئیه و هر حکمی را منوط به دلیل او بشناسد و لازم نیست که مجتهد مستقل باشد مثل ابوحنیفه و شافعی بلکه مجتهد منتسب که تحقیق سلف را شناخته و استدلالات ایشان فهمیده ظن قوی در هر مسئله بهم رساند کافی است. و تحقیق آن است که احیای تفسیر قرآن نیز بغیر این علوم پنجگانه میسر نیست لیکن معتبر آنجا احادیث اسباب نزول مناسب اوست و آثار سلف در باب تفسیر و حفظ و قوت فهم سیاق و سباق وتوجیه و مانند آن، وبر علم تفسیر قیاس باید کرد جمیع فنون دینیه را ـ والله اعلم ـ.

و در زمان صحابه اکثر این شروط لازم نبود همین معرفت قرآن و حفظ سنت در کار می‌شد؛ زیرا که عربیت زبان ایشان بود بغیر تعلم نحو بفهم کلام عربی می‌رسیدند و هنوز احادیث متعارضه ظاهر نشده و اختلاف سلف پدید نیامده بود.

و از آن جمله آنست که قریشی باشد باعتبار نسب آبای خود، زیرا که حضرت ابوبکر صدیق صرف کردند انصار را از خلافت باین حدیث که آن حضرت فرمودند: «اَلأَئمَّهُ مِن قُرَيش [۲۰]» [۲۱].

و ابوهریره و جابر روایت می‌کنند: «اَلنَّاسُ تَبعٌ لِقُرَيشٍ فِي هذا الشَّانِ [۲۲]» [۲۳].

و ابن عمر روایت می‌کند «لا يَزَالُ هَذَا الأَمْرُ فِي قُرَيْشٍ مَا بَقِيَ مِنْهُمُ اثْنَانِ [۲۴]» [۲۵]. و معاویه بن ابی سفیان روایت می‌کند «إِنَّ هَذَا الأمْرَ في قُرَيشٍ، لا يُعَاديهِم أَحَدٌ إِلا كَبَّهُ اللهُ على وَجْهِهِ مَا أَقَامُوا الدِّينَ [۲۶]» [۲۷]. و غیر این طرق، طرق دیگر هم این حدیث را ثابت است بجهت اختصار برین قدر اکتفاء نمودیم.

و اختلاف کرده‌اند در اشتراط کتابت جمعی اثبات آن کرده‌اند بملاحظه آنکه بسیاری از امور دینیه موقوف است بر معرفت خط از علم کتابت و سنت و انشای احکام و نام‌ها و بعض رد کرده‌اند آن را بآنکه آن حضرت جامی بودند و حق آنست که بر آنحضرت جدر این امر قیاس نمی‌توان کرد دیگری را، الیوم معرفت دین موقوف است بر شناختن خط و بسیاری از مصالح منوط بنوشتن، بالجمله چون این شروط در شخصی موجود باشد مستحقق خلافت شود و اگر او را خلیفه سازند و خلافت را برای او عقد کنند خلیفه راشد شود و غیر مستجمع این شروط را اگر خلیفه سازند ساعیان خلافت او عاصی گردند لیکن اگر تسلط یابد حکم او فیما یوافق الشرع نافذ باشد برای ضرورت که برداشتن او از مسند خلافت اختلاف امت پیدا کند و هرج و مرج پدید آرد.

[۵] جزئیات جمع جزئی و کلیات جمع کلی می‌باشد. در اصطلاح علم منطق جزئی به آن مفهومی گفته می‌شود که احتمال شرکت نداشته باشد مثل: «زید»، که نام برای یک ذات خاص بوده و احتمال تعدد و شرکت ندارد. کلی به آن مفهومی گفته می‌شود که احتمال شرکت داشته باشد مانند: «انسان»، که شامل زید، عمرو و خالد می‌باشد. در اینجا مراد از جزئیات وقائع خاص و مراد از کلیات مفهوم عامی است که همان وقائع خاص در تحت آن مندرج است. (ش) [۶] در اصطلاح اهل منطق کلی بر پنج قسم است: ۱- جنس ۲- نوع ۳- فصل ۴- خاصه ۵- عرَض عام. جنس همان کلی است که جزء مشترک حقیقت افراد خود باشد مثل حیوان که انسان (حیوان ناطق)، اسپ (حیوان صاهل) و حمار (حیوان ناهق) افراد آن می‌باشند، و حیوان جزء از حقیقت افراد خود است. بطور مثال: حقیت انسان «حیوان ناطق» است و «حیوان» یک جزء از این حقیقت می‌باشد و این جزء مشترک است که در اسپ «حیوان صاهل» و در حمار «حیوان ناهق» و ... موجود می‌باشد. جنس، چند درجه دارد (بر سه قسم است): ۱) بعضی از جنس‌ها طوری است که خودش در جنسی دیگری داخل می‌باشد و در تحت همان جنس، جنس دیگری نیز می‌باشد این جنس را «جنس متوسط» می‌گویند. ۲) خودش در تحت جنس دیگری می‌باشد مگر در تحت آن جنس دیگری نمی‌باشد واین قسم را «جنس سافل» می‌گویند. ۳) خودش در تحت جنس دیگری نمی‌باشد مگر در تحت آن جنس دیگری می‌باشد و این قسم را «جنس عالی» می‌گویند. (ش) [۷] ترجمه‌ی آیه: «او کسی است که در میان درس ناخواندگان رسولی از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آن‌ها می‌خواند، و آن‌ها را پاک (و تزکیه) می‌کند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت (سنت) می‌آموزد». [۸] قول صحیح از اقوال اهل علم اینست که حج در اواخر سال نهم هجری فرض گردید و در آن سال چون فرصت کافی برای ادای حج وجود نداشت پیامبر خدا جاز سال آینده برای ادای این فریضه اقدام فرمودند. [۹] ترجمه‌ی حدیث: «وعظ نکند مگر حاکم وقت و یا نماینده‌اش، و اگر غیر از آن‌ها کسی وعظ کرد او ریاکار می‌باشد». [۱۰] سنن أبو داود (سلیمان بن اشعث سجستانی، متوفی: ۲۷۵ هـ): ج۲۹/ ص۵۸۷، کتاب العلم، باب فی القصص، حدیث شماره: ۳۶۶۵، تحقیق: محمد محیی الدین عبد الحمید، المکتبة العصریة، صیدا – بیروت. علامه آلبانی گفته: حدیثٌ حسن صحیح. و مسند إمام أحمد، طبع الرسالة، حدیث شماره: ۱۸۰۵۰. [۱۱] ترجمه‌ی حدیث: «هر که وفات کرد و بیعتی بر گردن نداشت، بر مرگ جاهلیت مرده است». [۱۲] صحیح مسلم (مسلم بن الحجاج أبو الحسن قشیری نیشاپوری متوفى: ۲۶۱هـ): ج۳/ ص۱۴۷۸، کتاب الإمارة، باب الأمر بلزوم الجماعة عند ظهور الفتن وتحذير الدعاة إلى الكفر، حدیث شماره: ۱۸۵۱، به تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحياء التراث العربي- بيروت، و المعجم الکبیر للطبرانی (سليمان بن أحمد بن أيوب اللخمي الشامی، أبو القاسم الطبرانيمتوفى: ۳۶۰هـ): جلد۱۹، صفحه‌ی: ۳۳۴، ذکوان أبو صالح السمان، عن معاویة، حدیث شماره: ۷۶۹. [۱۳] ترجمه‌ی آیه: «و اموال خود را به سفیهان (و کم خردان) ندهید». [۱۴] ترجمه‌ی آیت مبارکه: «و اموال تان را به سفیهان و بی‌خردان ندهید». [۱۵] این حدیث در صحیح بخاری (محمد بن إسماعیل بخاری، متوفی: ۲۵۶ هـ) با این الفاظ آمده است: «لن يفلح قوم ولّوا أمرهم امرأة: هر قوم (ملتی) که سرپرستی امور خویش را به زن بسپارد هرگز رستگار نخواهد شد». صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب کتاب النبی جإلى کسرى وقیصر، حدیث شماره: ۴۴۲۵، به تحقیق: محمد زهیر بن ناصر الناصر، دار طوق النجاة. [۱۶] مدّعی: فرد ادعا کننده. مدّعی علیه: کسی که بر علیه او ادعای صورت گرفته باشد. مُقِر: اقرار کننده. مقر له: کسی که برای وی اقرار شده باشد. شاهد: گواه. مشهود علیه: آن که بر ضد او گواهی داده شده باشد. [۱۷] ترجمه‌ی آیه: «از میان گواهانی که (به عدالت آنان) رضایت دارید (گواه بگیرید)». [۱۸] ترجمه‌ی حدیث: «پیامبر گرامی اسلام جفرموده‌اند: قاضیان سه (گروه) اند (بر سه دسته تقسیم می‌شوند): یکی در بهشت و دو تای دیگر در دوزخ. پس آن‌که در جنت است قاضی‌ای است که حق را شناخته و به آن فیصله کرده است، و قاضی‌ای که حق را شناخته و در فیصله ستم روا داشته، و آن‌که به نادانی در بین مردم فیصله روا داشته در دوزخ اند». [۱۹] سنن ابوداود: ج۳/ ص۲۹۹، کتاب الأقضیة، باب فی القاضی یخطئ، حدیث شماره: ۳۵۷۳. علامه آلبانی گفته: این حدیث صحیح است. [۲۰] ترجمه‌ی حدیث: «ائمه (خلفاء) از قریش هستند». [۲۱] مسند إمام احمد، مسند انس بن مالک س: ج۲۰/ ص۲۴۹، حدیث شماره: ۱۲۹۰۰. شعیب ارنؤوط گفته: این حدیث به طرق و شواهد دیگری که دارد صحیح است. [۲۲] ترجمه‌ی حدیث: «مردم در این کار (خلافت) پیرو قریش اند». [۲۳] این حدیث را امام بخاری در صحیح‌ترین کتاب‌‌ها بعد از کتاب الله به این الفاظ آورده است: «الناس تبع لقريش في هذا الشأن، مسلمهم تبع لمسلمهم، وكافرهم تبع لكافرهم». صحیح بخاری: ج۴/ ص۱۷۸، کتاب المناقب، باب قول الله تعالى: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ[الحجرات: ۱۳]، حدیث شماره: ۳۴۹۵، و صحیح مسلم: ج۳/ ص۱۴۵۱، کتاب الإمارة، باب الناس تبع لقریش، والخلافة فی قریش، حدیث شماره: ۱۸۱۹. [۲۴] ترجمه‌ی حدیث: «تا زمانی که (تنها) دو تن از قریشیان زنده باشند این امر (خلافت) در بین آنان خواهد بود». [۲۵] صحیح بخاری: ج۴/ ص۱۷۹، کتاب المناقب، باب مناقب قریش، حدیث شماره: ۳۵۰۱، و صحیح بخاری: ج۹/ ص۶۲، کتاب الأحکام، باب الأمراء من قریش، حدیث شماره: ۷۱۴۰. [۲۶] ترجمه‌ی حدیث: «این امر (خلافت) در قریش است، کسی با آنان مخالفت نخواهد کرد مگر این‌که الله وی را بر صورت بر زمین بزند تا هنگامی که دین را بر پا دارند». [۲۷] صحیح بخاری: ج۴/ ص۱۷۹، کتاب المناقب، باب مناقب قریش، حدیث شماره: ۳۵۰۰، و صحیح بخاری: ج۹/ ص۶۲، کتاب الأحکام، باب الأمراء من قریش، حدیث شماره: ۷۱۳۹.