فصل دوم: در لوازم خلافت خاصه
در حدیث وارد شده که آن حضرت جخبر دادند که: چند گاه نبوت و رحمت خواهد شد بعد از آن خلافت و رحمت بعد از آن ملک عضوض بعد از آن جبریت و عتود و در بعض روایات خلافت بر منهاج نبوت واقع شده [۳۶].
و نیز به ثبوت رسیده که آن حضرت جخبر دادند: «الْخِلافَةُ بَعْدِي ثَلاثُونَ سَنَةً» [۳۷].
و خدایﻷدر چندین آیت از قرآن عظیم باوصاف و علامات خلافتی که در کمال رضا و محبوبیت است تلویح و تصریح فرمود از آنجمله آیت: ﴿ٱلَّذِينَ إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَمَرُواْ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَنَهَوۡاْ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ﴾ [۳۸][الحج: ۴۱].
و آیهی: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ﴾ [۳۹][النور: ۵۵].
وآیهی: ﴿مُحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ﴾ [۴۰][الفتح: ۲۹].
و آیهی: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡوَيُحِبُّونَهُۥٓ﴾ [۴۱][المائده: ۵۴]. إلى غير ذلك من الآيات.
و صحابهشدر وقت مشاوره در تعیین خلیفه به بعض اوصاف نطق نمودهاند چنانکه گفتند: «أحق بهذا الأمر، وتوفي رسول الله جوهو عنهم راضٍ و...».
از استقراء این ادله وصفی چند محصل میشود زیاده از اوصافی که در خلافت عامه گفته شد.
در این فصل میخواهیم که آن اوصاف را برشمریم و ثبوت آنها در خلفای اربعه رضوان الله علیهم بیان کنیم. باستجماع لوازم خلافت خاصه مقرون بقریشیت نسب تفسیر کرده است قتاده شیخ اهل بصره از تابعین حواریت را.
قال معمر [۴۲]عن قتادة [۴۳]: الحواريون كلهم من قريش أبوبكر وعمر وعثمان وعلي وحمزة وجعفر وأبوعبيدة وعثمان بن مظعون وعبدالرحمن بن عوف وسعد بن أبي وقاص وطلحة والزبير، وفسّر قتادة فيما روي عنه روح بن القاسم الحواريين الذين تصلح لهم الخلافة كذا في استيعاب ابن عبدالبر [۴۴].
و اصل در اعتبار این اوصاف سه نکته است:
نکتهی نخستین: آنکه نفوس قدسیه انبیاء†در غایت صفا و علو فطرت آفریده شدهاند ودر حکمت الهی بهمان صفا وعلو فطرت مستوجب وحی گشتهاند وریاست عالم بایشان مفوض شده قال الله تعالى: ﴿ٱللَّهُ أَعۡلَمُ حَيۡثُ يَجۡعَلُ رِسَالَتَهُۥ﴾ [۴۵][الأنعام: ۱۲۴].
و از میان امت جمعی هستند که جوهر نفس ایشان قریب به جوهر نفوس انبیاء مخلوق شده و این جماعت در اصل فطرت خلفای انبیاء اند در امت به مثال آنکه آئینه از آفتاب اثری قبول میکند که خاک و چوب و سنگ را میسر نیست این فریق که خلاصه امتاند ار نفس قدسیه پیغامبر جبوجهی متأثر میشوند که دیگران را میسر نمیآید و آنچه از آن حضرت جفرا گرفتهاند بشهادت دل فرا گرفتهاند گویا دل ایشان آن چیزها را اجمالاً ادراک کرده بود و کلام آن حضرت جشرح و تفصیل آن معانی اجمالی نمود، و بعد از ایشان جماعت دیگراند پایه بپایه فرودتر تا آنکه نوبت عوام مسلمین آید پس خلافت خاصه آن است که این شخص چنانکه در ظاهر حال رئیس مسلمین شود بحسب وضع طبیعی که مراتب استعدادات افراد بنی آدم است در صفا و علو فطرت الأمثل فالأمثل نیز رئیس امت باشد تا ریاست ظاهر هم دوش ریاست باطن گردد واین جماعت که بوضع طبیعی خلفای انبیاءاند در شریعت مسمیاند بصدیقین و شهداء و صالحین و این مضمون استفاده میشود از این دو آیهی کریمه:
قال الله تعالى على لسان عباده: ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ٦ صِرَٰطَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِمۡ غَيۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَيۡهِمۡ وَلَا ٱلضَّآلِّينَ ٧﴾ [۴۶][الفاتحة: ۶-۷]. وقال تبارك وتعالى: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا﴾ [۴۷][النساء: ۶۹].
پس در این دو آیه افاده فرمود که مطلوب مسلمین و مسئول ایشان در صلوات خویش و مطمح مهم ایشان در سلوک مراتب قرب موافقت با جماعه منعَم علیهم است، و مراد از منعَم علیهم این چهار فریقاند [۴۸].
و در جائی دیگر: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ٥٤ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ ٥٥﴾[المائدة: ۵۴-۵۵] [۴۹]. نیز اشاره به همین معنی است یعنی ولی عوام مسلمین افاضل ایشاناند که به اقامت صلوة و وصف محبّیت و محبوبیت و غیر آن متصفاند و این معنی را عبدالله ابن مسعودسبیان کرده: اخرج أبوعمر في خطبة الاستيعاب «عن ابن مسعودسقال: إِنَّ اللَّهَ نَظَرَ فِى قُلُوبِ الْعِبَادِ فَوَجَدَ قَلْبَ مُحَمَّدٍ جخَيْرَ قُلُوبِ الْعِبَادِ فَاصْطَفَاهُ وَبَعَثَهُ بِرِسَالَتِهِ ثُمَّ نَظَرَ فِى قُلُوبِ الْعِبَادِ بَعْدَ قَلْبِ مُحَمَّدٍ جفَوَجَدَ قُلُوبَ أَصْحَابِهِ خَيْرَ قُلُوبِ الْعِبَادِ فَجَعَلَهُمْ وُزَرَاءَ نَبِيِّهِ يُقَاتِلُونَ عَلَى دِينِهِ» [۵۰].
و بیهقی مثل آن ذکر کرده: «إلا أنه قال: فجعلهم أنصارَ دينه ووُزراءَ نبيه فما رآهُ الـمؤمنون حسَناً فهو عندَ اللهِ حَسَنٌ وما رآه قبيحاً فهو عندَ اللهِ قبيحٌ» [۵۱]. و چنانکه اولویت این فریق در خلافت متحقق است اجتهاد این فریق اولی و احق است از اجتهاد دیگران و هر وصفی از اوصاف مذکوره علامات وخواص دارد، آن حضرت جدر میان مناقب صحابه گاهی نص فرمودهاند باثبات این اوصاف در ایشان گاهی باثبات علامات و خواص، تلویح ابلغ من التصریح ادا کرده.
نکته دوم: آنکه خلیفه حقیقی پیغامبر مثل نَی است که نائی آن را بردهانِ خود نهد بجهت بلند گردانیدن آواز و مانند آن. و انشاء نغمه و تعین کیفیتِ آن راجع است بنائی همچنان از تقاسیم رحمت الهی نصیب پیغامبر گشته و پیغامبر جقبل از مباشرت آن برفیق اعلی پیوسته بوجهی از وجوه بطور سببیت و نیابت آن معانی را بدست خلفاء اتمام ساختهاند، بحقیقت آن همه راجع است به پیغامبر و ایشان بمنزلۀ جوارح پیغامبر شدهاند لا غیر.
پس خلافت خاصه آن است که از خلیفه کارهای که نصیب آن حضرت جو منسوب بایشان است در قرآن عظیم و حدیث قدسی بدست وی سرانجام شود و آنحضرت جانابتِ او را تصریحاً و تلویحاً مراتِ کثیره اظهار فرموده باشند تا همه کارها در جرائد اعمال حضرت پیغامبر جمرقوم گردد و ایشان شرف وساطت حاصل نموده باشند چنانکه آیه: ﴿ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ...﴾ [۵۲][الفتح: ۲۹].
و این حدیث قدسی نیز شاهد آنست: «إِنَّ اللَّهَ نَظَرَ إِلَى أَهْلِ الأَرْضِ فَمَقَتَهُمْ عَرَبَهُمْ وَعَجَمَهُمْ إِلاَّ بَقَايَا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَقَالَ إِنَّمَا بَعَثْتُكَ لأَبْتَلِيَكَ وَأَبْتَلِىَ بِكَ» [۵۳].
و این قصه بهمان میماند که حضرت داود علیه السلام باقصی همت متوجه بنای مسجد اقصی گشتند و آن کار از دست ایشان سرانجام نیافت لابد فرزندی را طلب کردند که بر دست وی تمام شود و بعلاقه آنکه وی حسنه است از حسنات ایشان در جریده اعمال حضرت داود ثبت گردد که داود بانی مسجد اقصی است.
نکته سوم: آنکه خلافت امر خطیر است و نفوس آدم مجبول (بطور جبلی و فطری پیدا شده) بر اتباع هوا، و شیطان در بنی آدم جاری است مجری الدم چون خلافت به رأی شخص مستقر شود احتمال دارد که جور پیش گیرد و در مقاصد خلافت تهاون صریح بعمل آرد و ضرر این خلیفه در اُمت مرحومه اشدّ باشد از ضرر ترک استخلاف وی، و این احتمال کثیر الوقوع است نمیبینی که بادشاهان همه إلا ماشاء الله در این مهلکه گرفتار شدهاند و میشوند تا وقتی که این احتمال بر انداخته نشود بوعده الهی یا باوصافی که نزدیک (هنگام) حصول آنها جور و تهاون ممتنع عادی گردد و ظن قوی بعدل و قیام خلیفه به امر ملت بظهور رسد استخلاف این چنین شخص خیر محض نباشد و نفوس آدم باقامت او اطمینان پیدا نه کنند. وکسیکه مرشد خلائق گردد و مربی ایشان در علم ظاهر و باطن یحتمل که در علم و حال خود غلط کرده باشد و دیگران ببعض قرائن متمسک شده همان غلط را رواج داده باشند وما احسن ماقیل:
ای بسا ابلیس آدم روی هست
پس بِهر دستی نباید داد دست
تا اعتماد بر علم و حال شخصی بحدیث مستفیض صادق مصدوق و اشارات او حاصل نشود کار نا تمام است.
پس خلافت کامله همان است که وثوق بصاحب آن داشته باشیم بنص شارع و اشارات او، وخلافت عامه آنکه بمجرد عدالت خلیفه و علم او اکتفا کنیم چون این سه نکته مبین شد خوض در تفصیل نمائیم:
از جمله لوازم خلافت خاصه آنست که خلیفه از مهاجرین اولین باشد و از حاضران حدیبیه و از حاضران نزول سوره نور و از حاضران دیگر مشاهد عظیمه مثل بدر و احد و تبوک که در شرع تنویه شأن آن مشاهد و وعده جنت برای حاضران آنها مستفیض شده.
اما آنکه از مهاجرین اولین باشد از آن جهت مطلوب شد که خدای تعالی درشان مهاجران اولین میفرماید: ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَٰتَلُونَ بِأَنَّهُمۡ ظُلِمُواْ﴾ [۵۴][الحج: ۳۹]. بعد از آن فرمود: ﴿ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بِغَيۡرِ حَقٍّ﴾ [۵۵][الحج: ۴۰]. بعد از آن فرمود: ﴿ٱلَّذِينَ إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَمَرُواْ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَنَهَوۡاْ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ﴾ [۵۶][الحج: ۴۱]. حاصل معنی این آیات آنست که در باب مهاجرین اولین که اذن قتال برای ایشان داده شد تعلیق میفرماید که اگر ایشان را تمکین فی الارض دهیم یعنی رئیس گردانیم اقامت صلوة کنند و ایتاء زکوة نمایند و امر به معروف ونهی از منکر بعمل آرند، و نهی از منکر متناول است اقامت جهاد را، زیرا که اشد منکرات کفرست و اشد نهی قتال، و متناول است اقامت حدود را و رفع مظالم را و امر بمعروف متناول است احیای علوم دینیه را.
پس به مقتضای این تعلیق لازم شد که هر شخصی از مهاجرین اولین که ممکن فی الارض شود از دست او مقاصد خلافت سرانجام یابد و در وعده الهی خُلف نیست پس خلیفه اگر از مهاجرین اولین باشد امن حاصل شود بر وی و اطمینان قلب متحقق گردد از خلافت وی و این خصلت نمونه عصمتی است که برای انبیاء†ثابت است.
و نیز میفرماید: ﴿فَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ وَأُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأُوذُواْ فِي سَبِيلِي وَقَٰتَلُواْ وَقُتِلُواْ لَأُكَفِّرَنَّ عَنۡهُمۡ سَئَِّاتِهِمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ ثَوَابٗا مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ﴾ [۵۷][آلعمران: ۱۹۵].
و نیز میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ ٧٤﴾ [۵۸][الأنفال: ۷۴].
و نیز میفرماید: ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ أَعۡظَمُ دَرَجَةً عِندَ ٱللَّهِ﴾ [۵۹][التوبة: ۲۰].
و اما آنکه از حاضران حدیبیه باشد از آن جهت مطلوب شد که خدای تعالی میفرماید: ﴿مُحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡ﴾ [۶۰][الفتح: ۲۹]. و بر اثر وی میفرماید: ﴿ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ﴾ [۶۱][الفتح: ۲۹].
حاصل معنی این آیات آنست که بر دست جماعت که همراه آن حضرت جدر این واقعه مبارکه حاضر بودند اظهار دین واعلای كلمة الله واقع خواهد شد، پس چون این وصف در خلیفه ثابت باشد اعتماد متحقق شود که مقاصد خلافت از وی سرانجام خواهد گرفت و در قرآن عظیم اثبات رضا برای این فریق مقرر شد قال الله تعالى: ﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ﴾ [۶۲][الفتح: ۱۸].
و در حدیث آمده «عن جابر قال رسول الله ج: لَنْ يَلِجَ النَّارَ أَحَدٌ شَهِدَ بَدْرًا وَالْحُدَيْبِيَةَ» [۶۳].
وعنه قال رسول الله ج: «لاَ يَدْخُلُ النَّارَ أَحَدٌ مِمَّنْ بَايَعَ تَحْتَ الشَّجَرَة» [۶۴].
و اما آنکه از حاضران نزول سوره نور باشد از آن جهت مطلوب شد که خدای تعالی میفرماید: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ﴾ [۶۵][النور: ۵۵].
لفظ ﴿مِنكُمۡ﴾راجع است بحاضرین نه بمسلمین قاطبةً، زیرا که اگر جمیع مسلمین مراد میبود بذکر لفظ منکم با کلمه ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾تکرار لازم میآمد.
پس حاصل معنی آن است که وعده برای جمعی است از شاهدان نزول آیه که تمکین دین بر وفق سعی ایشان و اجتهاد و کوشش ایشان بظهور خواهد رسید.
و اما آنکه از حاضران مشاهد خیر باشد از آن جهت که اهل بدر افضل صحابهاند أخرج البخاري «عن معاذ بن رفاعةَ بن رافعٍ الزُّرَقي عن أبيه وكان ابوه من أهل بدرٍ قال جاء جبرئيل الى النبي جفقال: مَا تَعُدُّونَ أَهْلَ بَدْرٍ فِيكُمْ قَالَ مِنْ أَفْضَلِ الْمُسْلِمِينَ - أَوْ كَلِمَةً نَحْوَهَا - قَالَ وَكَذَلِكَ مَنْ شَهِدَ بَدْرًا مِنَ الْمَلاَئِكَةِ» [۶۶].
و در شان ایشان صحیح شده: «لَعَلَّ اللَّهُ اطَّلَعَ عَلَى أَهْلِ بَدْرٍ فَقَالَ اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ فَقَدْ غَفَرْتُ لَكُمْ او فقد وَجبَت لكم الجنة» [۶۷].
و در حاضران تبوک نازل شده: ﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ﴾ [۶۸][التوبة: ۱۱۷].
و مبتنی بر همین اصل است کلامی که ابن عمر مهیا کرده بود که برای معاویه بن ابیسفیان بگوید: «أَحَقُّ بِهَذَا الأَمْرِ مِنْكَ مَنْ قَاتَلَكَ وَأَبَاكَ عَلَى الإِسْلاَمِ» [۶۹]، أخرجه البخاري [۷۰].
و کلام عبدالرحمن بن غنم اشعری فقیه شام چون ابوهریره و ابودرداء از نزدیک حضرت مرتضی برگشتند (و ایشان میانجی بودند میان امیر معاویه و حضرت مرتضی، و معاویه طلب میکرد که علی خلافت را بگذارد وشورائی گرداند در میان مسلمین) «فكان مما قال لهما: عجباً منكما كيفَ جازَ عليكما ماجئتما به تدعُوانِ عليا أن يجعلها شوري وقد علمتما انه قد بايعه الـمهاجرون والأنصار وأهل الحجاز والعراق وانَّ من رضيه خير ممن كرهه ومن بايعه خير ممن لم يبايعه وأيّ مدخلٍ لـمعاويةَ في الشورى وهو من الطُلَقاء [۷۱]الذين لايجوز لهم الخلافة وهو وأبوه رؤوس الأحزاب فندَما على مسيرهما وتابا بين يديه»أخرجه أبوعمر في الاستيعاب [۷۲].
و از لوازم خلافت خاصه آن است که خلیفه مبشَّر به بهشت باشد یعنی بر زبان مبارک آن حضرت جگذشته باشد که فلان شخص (بخصوص اسم او بغیر تعلیق شرطی) از اهل بهشت است و عاقبت حال او نجات و سعادت است، زیرا که این بشارت افاده میفرماید قطعاً سعادت این شخص و ایمان او و تقوای او در آخر حال، و آخر حال خلفاء قیام بامر خلافت بود و ایشان در حالت خلافت از عالم گذشتهاند، و افاده میفرماید ظناً قریباً من الیقین که افعال او در سائر عمر خیر باشد و ایشان مجتنب باشند از معاصی و عامل بطاعات، اگرچه مغفرت مرتکب کبیره پیش اهل سنت و جماعت جائز قلیل الوجود است لیکن اینجا تلبیس عظیم و تدلیس شدید لازم میآید و تلبیس و تدلیس از آن حضرت جمنفی است.
و بشارت خلفای اربعه به جنت به حد تواتر رسید بوجهی که احتمال خلاف آن نماند.
اولاً: اجمالاً در آیات مناقب مهاجرین و حضار حدیبیه و جیش العسره و غیر آن، و در احادیث مناقب مطلق صحابه و مناقب حاضران این مشاهد و ذکر آن احادیث طولی دارد.
و ثانیاً: در ضمن عشرهی مبشره عن سعید بن زید [۷۳].
و ثالثاً: برای خلفای ثلاثه عن ابی موسی وجابر وغیرهما [۷۴].
و رابعاً: برای شیخین در حدیث ابی سعید خدری و ابن مسعود [۷۵].
وخامساً: فرادی فرادی از جماعه کثیر از آن جمله:
حدیث: «عثمانُ رفيقي في الجنة» [۷۶]. «ولعلي بستانٌ في الجنة» [۷۷].
و از لوازم خلافت خاصه آن است که آن حضرت جنص فرمایند که وی از طبقه علیای امت است از صدیقین یا شهداء و صالحین، و محدَّث [۷۸]نیز شقیق صدیق است و بیک اعتبار داخل در حد وی. یا بیان علو درجه او در بهشت فرموده باشند و این معنی نیز لازم بودن شخص است از طبقه علیای امت.
یارأی او موافق باشد با وحی، و آیات کثیره بر وفق رأی او نازل شده باشد و این معنی نیز لازم بودن شخص است از طبقه علیا.
یا بتواتر ثابت شود که سیرت او در عبادات و تقرّب الی الله اکمل است از سیرت سائر مسلمین و متحلی (آراسته شده) باشد بخصال مرضیه و مقامات علیه واحوال سنیه و کرامات قویه، یعنی چیزهای که امروز باسم طریقه صوفیه مسمی میگردد و صاحب «قوت القلوب» وغیر وی در کتب خویش بیان کردهاند و هر مسئله را باحادیث و آثار محکم نموده و این نیز لازم صدیقیت و شهادت است، و این معنی در خلیفه برای آن مطلوب شد که ریاست ظاهر او مقرون باشد بریاست باطن، و تشبّه کامل به آن حضرت جپیدا کند، و در عداد آیه کریمه:
﴿وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِ﴾ [۷۹][الفتح: ۲۹]. و در عداد: ﴿يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ﴾ [۸۰][المائدة: ۵۴]. داخل شود و ثبوت این معنی برای خلفای اربعه از ضروریات دین است و ثابت باحادیث بیشمار.
از آن جمله: حدیث ابیهریره: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ جكَانَ عَلَى حِرَاءٍ هُوَ وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ وَعُثْمَانُ وَعَلِىٌّ وَطَلْحَةُ وَالزُّبَيْرُ فَتَحَرَّكَتِ الصَّخْرَةُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ جاهْدَأْ فَمَا عَلَيْكَ إِلّا نَبِىٌّ أَوْ صِدِّيقٌ أَوْ شَهِيدٌ» [۸۱].
و حدیثِ: «انس أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ جصَعِدَ أُحُدًا وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ وَعُثْمَانُ فَرَجَفَ بِهِمْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ جاثبتْ أحُدُ - أُراه ضربه برجله - فإِنما عليك نبيّ وصِدِّيق وشَهيدَانِ» [۸۲].
و از آن جمله حدیث عثمان بمثل حدیث انس وفي آخره شهد معه رجالٌ أخرجه النسائي [۸۳].
و از آن جمله حدیث ابی هریره: «أَمَا إِنَّكَ يَا أَبَا بَكْرٍ أَوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ مِنْ أُمَّتِى» [۸۴]. وحدیث جابر س: «يا أبابكرٍ اعطاكَ اللهُ الرضوانَ الأكبر فقال بعض القوم ما الرضوان الأكبرُ يا رسول الله! قال يتجلی لعبادة في الآخرةِ عامةً ويتجلى لأبي بكرٍ خاصةً» [۸۵].
و حدیث: «عبدالله بن عمر أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ جقَالَ لأَبِى بَكْرٍ: أَنْتَ صَاحِبِي عَلَى الْحَوْضِ وَصَاحِبِي فِى الْغَارِ [۸۶]» [۸۷].
و از آنجمله حدیث: «جَعَلَ اللَّهُ الْحَقَّ عَلَى لِسَانِ عُمَرَ وَقَلْبِهِ [۸۸]». بروایت ابن عمر وأبی ذر وعلی بن ابی طالب ش» [۸۹].
و حدیث: «لقد كانَ فيما كان قلبكم من الأمَمِ ناسٌ مُحدَّثون فإن يكن في اُمَّتي أحَدٌ فإِنه عمر [۹۰]». به روايت ابي هريره و عائشه [۹۱].
و شبیه بآن است حدیث عقبه بن عامرس: «لَوْ كَانَ بَعْدِي نَبِىٌّ لَكَانَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ» [۹۲].
و حدیث: «وَالَّذِى نَفْسِي بِيَدِهِ مَا لَقِيَكَ الشَّيْطَانُ قَطُّ سَالِكًا فَجًّا إِلاَّ سَلَكَ فَجًّا غَيْرَ فَجِّكَ». از حدیث سعد بن ابی وقاص و ابی هریره و عائشه و بریده اسلمیش [۹۳].
و حدیث موافقت فاروق با وحی الهی از روایت عمر و ابن عمر وابن مسعود [۹۴].
و از آنجمله حدیث: «هَذَانِ سَيِّدَا كُهُولِ أَهْلِ الْجَنَّةِ مِنَ الأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ إِلاَّ النَّبِيِّينَ وَالْمُرْسَلِينَ». از روایت علی بن ابی طالب و انس و ابی جحیفه [۹۵].
و حدیث: «إِنَّ أَهْلَ الدَّرَجَاتِ الْعُلَى لَيَرَاهُمْ مَنْ تَحْتَهُمْ كَمَا تَرَوْنَ النَّجْمَ الطَّالِعَ فِى أُفُقِ السَّمَاءِ وَإِنَّ أَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ مِنْهُمْ وَأَنْعَمَا». أخرجه الترمذي وابن ماجه [۹۶]. و حدیث: «أَلَا أَسْتَحْيِي مِمَّنْ يَسْتَحْيِي مِنْهُ الْمَلَائِكَةُ يعني عثمان». أخرجه مسلم [۹۷]. و حدیث: «لكل نبيٍ رفيقٌ ورفيقي في الجنةِ عثمانُ» [۹۸].
و حدیث: «أَمَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى». بروایت سعد بن ابی وقاص وجابر وغیرهما [۹۹].
و حدیث: «لأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَدًا رَجُلا يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ». رواه جماعة من الصحابة [۱۰۰].
«و قال عليٌ عن النبي ج: إن لكل نبي سبعة نجباء رُقبَاءَ واُعطيتُ انا اربعةَ عشر قال أنا وأبنائي وجعفر وحمزة وأبوبكر وعمر ومصعب بن عمير وبلال وسلمان وعمار وعبدالله ابن مسعود وابوذر والـمقداد». رواه الترمذي [۱۰۱].
و پارهی از سیرت مرضیه خلفای اربعه که بنقل مستفیض المعنی ثابت در فصل آینده نقل خواهیم کرد.
و از لوازم خلافت خاصه آنست که آن حضرت جبا خلیفه معامله فرماید مرّات بسیار کرّات بی شمار چنانکه امیر با منتظر الإماره معامله میکند قولاً وفعلاً و این معامله به چند وجه تواند بود:
یکی- آنکه استحقاق خلافت او بیان فرماید و فضائل او باعتبار معامله با امت ذکر کند.
دوم- آنکه اظهار فرماید قرائن بسیار چندانکه فقهاء صحابه بدانند که: «لو كان مستخلفا لاستخلفَ فلاناً و بدانند كه أَحبّ الناس إلى رسول الله جفلان وبگویند: تُوُفي رسولُ الله جوهو عنهم راضٍ و آنچه در این باب باشد».
سوم- آنکه در حیات خود این شخص را بکارهای که متعلق بنفس مبارک آنحضرت جمن حیث النبوه است امر فرماید، و این معنی در خلافت خاصه از آن جهت مطلوب شد که وثوق بخلافت خلیفه از جهت شرع بهم رسد واز این رو حضرات شیخین چون میخواستند که شخصی را بکاری که تعلق بخلافت داشته باشد امر کنند تفحّص (جستجو) مینمودند که آن حضرت جاین شخص را گاهی متولی امری ساختهاند از امور مسلمین؟ اگر مییافتند امضای عزیمت میفرمودند وإلا موقوف میداشتند و این قصص بحد تواتر رسیده است ان شاء الله تعالی پارۀ از آن در فصل آینده بیان کنیم.
و نیز قیام این شخص بامور دین نسبت کرده شود بآنحضرت جچنانکه منسوب میشود فعل بآمر در مثل بنی الأمیر المدینه [۱۰۲]. اما بیان کردن آن حضرت جحال خلفاء را باوصافی که حس خلافت بآن حاصل گردد پس مستفیض شده است در بیان مناقب جماعه از افاضل صحابه و تنها تنها نیز، و این بیان آنحضرت بمنزلۀ اجازت روایت حدیث و اجازت تدریس علم و فتاوی است چنانکه الیوم علما جمعی را بخلافت خود برمی گزینند و نص مینمایند باستحقاق آن اشخاص، آن حضرت جاین منزلت را بفضلای صحابه و کبرای ایشان تنویه فرمودهاند.
از آن جمله حدیث «أبي سعيد خدري قال رسول الله ج: أرحمُ هذه الأمةِ بها أبو بكرٍ وأقواهم فى دينِ اللهِ عمرُ وأفرضُهم زيدُ بنُ ثابتٍ وأقضاهم علىُّ بنُ أبى طالبٍ.. الخ». أخرجه أبوعمر في أولِ الاستيعاب [۱۰۳].
و حديث شيخٌ من الصحابة يقال له ابومحجن او محجن بن فلان «قال قال رسول الله ج: إن أَرءف اُمتي بأمتي أبوبکر»فذكر الحديث وحديث أنس بن مالك«أرحمُ اُمتي بأمتي أبوبكر»،أخرجهما أبوعمر في الاستيعاب [۱۰۴].
و از آنجمله حدیث ابن مسعود و حدیث حذیفه: «لا أدري ما بقائي فيكم فاقتدوا بالذين من بعدي» [۱۰۵].
و از آنجمله حدیث مرتضی و حذیفه: «إِنْ تُؤَمِّرُوا أَبَا بَكْرٍ تَجِدُوهُ أَمِيناً زَاهِداً فِى الدُّنْيَا رَاغِباً فِى الآخِرَةِ وَإِنْ تُؤَمِّرُوا عُمَرَ تَجِدُوهُ قَوِيًّا أَمِيناً لاَ يَخَافُ فِى اللَّهِ لَوْمَةَ لاَئِمٍ وَإِنْ تُؤَمِّرُوا عَلِيًّا وَلاَ أُرَاكُمْ فَاعِلِينَ تَجِدُوهُ هَادِياً مَهْدِيًّا يَأْخُذُ بِكُمُ الطَّرِيقَ الْمُسْتَقِيمَ» [۱۰۶].
«وسُئِلَت عائشهُ مَنْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ جمُسْتَخْلِفًا لَوِ اسْتَخْلَفَهُ قَالَتْ أَبُو بَكْرٍ. فَقِيلَ ثُمَّ مَنْ بَعْدَ أَبِى بَكْرٍ قَالَتْ عُمَرُ قِيلَ مَنْ بَعْدَ عُمَرَ قَالَتْ أَبُو عُبَيْدَةَ» [۱۰۷].
«قال عمر: ما أَحَدًا أَحَقَّ بِهَذَا الأَمْرِ مِنْ هَؤُلاَءِ النَّفَرِ الَّذِينَ تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ جوَهُوَ عَنْهُمْ رَاضٍ، فَسَمَّى علياً وعثمانَ والزبير وطلحة وسعداً وعبدالرحمن» [۱۰۸].
و از آنجمله حدیث «ابي سعيد قال قال رسول الله ج: ما من نبي إلا وله وزيران من أهل الأرض أما وزيراى من أهل السماء فجبرئيل وميكائيل واما وزيراي من أهل الأرض فأبوبكر وعمر». أخرجه الترمذي [۱۰۹]، وللحديث طرق عند الحاكم وغيره [۱۱۰].
و قال: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ [۱۱۱]فَعَلَيٌّ مَوْلاهُ»أخرجه جماعةٌ [۱۱۲].
اما فعل آن حضرت جبا ایشان معامله منتظر الاماره پس شاهد آن تفویض امامت صلوة است در قصه رفتن بقبیله عمروبن عوف، و در تبوک چون افواج مسلمین بیرون شهر آمدند حضرت صدیق را برای عرضه لشکر و اقامت صلوة معین فرمود و در مرض آخر، و آن متواتر بالمعنی است.
و امیر الحج ساختن (حضرت صدیقس) در سال نهم و بغزوات فرستادن چندین بار، وهمیشه مشاورت فرمودن با شیخین در امور مسلمین.
و امیر ساختن حضرت عمرسرا در بعض غزوات و عامل صدقات مدینه فرمودن او را، و فرستادن حضرت عثمانسرا بجانب اهل مکه در مصالحه حدیبیه، و والی یمن گردانیدن حضرت مرتضیسرا و دعاء نمودن برای وی که قضا بر وی آسان شود و این احادیث برهیئت مجموعی متواتر بالمعنی شده است.
و از لوازم خلافت خاصه آن است که آنچه خدایﻷبرای آنحضرت جوعده فرموده است بعض آن بر دست این خلیفه ظاهر شود، و این علامت خلافت خاصه در وقت خلافت توان شناخت نه قبل از خلافت بخلاف علامات دیگر. و وجود این معنی در خلفا متحقق است در آیه: ﴿ٱلَّذِينَ إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ﴾ [۱۱۳][الحج: ۴۱]. اقامت صلوة وايتاء زكوة و امر بمعروف و نهی از منکر مذکور شده.
و در آیه: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ...﴾تمکین و تقویت دین بر دست ایشان و برحسب سعی ایشان و حصول اطمینان از کفار مذکور است.
و در آیه: ﴿ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ﴾[الفتح: ۲۹]. اشاره به فتح بلدان و شیوع اسلام در اقالیم معموره، و در آیه: ﴿لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِ﴾غلبه بر دین یهودیت و نصرانیت و مجوسیت مذکور است، و آن در زمان خلفای ثلاثه بوده است.
و در آیه: ﴿مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ...﴾[المائدة: ۵۴]. قتال مرتدین مذکور است و آن در زمان صدیق اکبر بظهور پیوست.
و در آیه: ﴿سَتُدۡعَوۡنَ إِلَىٰ قَوۡمٍ أُوْلِي بَأۡسٖ شَدِيدٖ...﴾ [۱۱۴][الفتح: ۱۶]. جمع عساکر بنفیر عام برای قتال فارس و روم مذکور است و آن در زمان مشائخ ثلاثه (ابوبکر، عمر و عثمان ش) متحقق شد.
و در آیه: ﴿إِنَّ عَلَيۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ ١٧﴾ [۱۱۵][القیامة: ۱۷]. جمع قرآن در مصاحف مذکور است و آن در عهد مشائخ ثلاثه ظهور یافت.
و در حدیث قدسی: «إنَّ الله مقَتَ عَرَبهم وعجمهُم ... [۱۱۶]». قتال عجم مذکور است و آن در ایام خلفای ثلاثه ظاهر گشت.
و در حدیث: «هَلَكَ كِسْرَى فَلا كِسْرَى بَعْدَهُ، وَإِذَا هَلَكَ قَيْصَرُ فَلا قَيْصَرَ بَعْدَهُ» [۱۱۷]، و حدیث: «لَتُفْتَحَنَّ كُنُوزُ كِسْرَى [۱۱۸]» [۱۱۹]. فتح فارس و روم مذکور است و آن در زمان خلفای ثلاثه به ظهور رسید.
و در حدیث قتال خوارج: «لَئِنْ أَدْرَكْتُهُمْ لأَقْتُلَنَّهُمْ قَتْلَ عَادٍ» [۱۲۰]. و در حدیث دیگر لفظ: «يلي قتلهم أولى الفرقتين» [۱۲۱]آمده، و آن در زمان حضرت مرتضی واقع شد.
و از لوازم خلافت خاصه آنست که قول خلیفه حجت باشد در دین، نه بآن معنی که تقلید عوام مسلمین او را صحیح باشد، زیرا که این معنی از لوازم اجتهاد است و در خلافت عامه بیان آن گذشت. و نه بآن معنی که خلیفه فی نفسه بی اعتماد بر تنبیه آنحضرت جواجب الطاعه باشد؛ زیرا که این معنی غیر نبی را میسر نیست بلکه مراد این جا منزلتی است بین المنزلتین.
تفصیل این صورت آنست که آن حضرت جحواله فرموده باشند بعض امور را بشخصی بخصوص اسم او پس لازم شود متابعت او چنانکه لازم میشود متابعت اُمراء جیوش آنحضرت بمقتضای امر آن حضرت ج، و این خصلت در خلفای راشدین به همان میماند که قول زید بن ثابت را در فرائض مقدم باید ساخت بر اقوال مجتهدین دیگر، و قول عبدالله بن مسعود را در قراءت و فقه، و قول ابی بن کعب را در قراءت بر قول دیگران، و قول اهل مدینه نزدیک اختلاف امت بر قول دیگران.
آن حضرت جبه تعلیم اللهﻷدانستند که بعد آن حضرت اختلاف ظاهر خواهد شد و امت در بعض مسائل بحیرت در مانند رأفت کاملۀ آن حضرت جبر امت اقتضاء فرمود که مَخلص آن حیرت برای ایشان تعیین فرمایند و در این باب حجتی برای امت قائم کنند و این معنی ثابت است برای خلفای اربعه، زیرا که قال الله تبارک وتعالی: ﴿وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ﴾[النور: ۵۵]. در این آیه افاده میفرماید آنچه به سعی ایشان ممکن و شائع و مشهور میشود دین مرتضی است پس آنچه بکوشش این جماعت شائع شد انتساب او بشرع معلوم گشت.
و میفرماید: ﴿إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ﴾[الحج: ۴۱]. در این آیت افاده فرمود که هر نمازی و زکاتی و امر به معروفی و نهی از منکری که از ممکنان ظاهر شود و محمود و محلّ رضا است.
و در حدیث عرباض بن ساریه: «عَلَيْكُمْ بِسُنَّتِي وَسُنَّةِ الْخُلَفَاءِ الرَّاشِدِينَ من بعدي» [۱۲۲]. و در حدیث ابن مسعود و حذیفه: «اقتدوا بالذين من بعدي أبي بكر وعمر» [۱۲۳]. و این معنی از اکابر صحابه مروی است: «أخرج الدارمي عن عبدالله ابن ابي يزيد قال: كَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ إِذَا سُئِلَ عَنِ الأَمْرِ فَكَانَ فِى الْقُرْآنِ أَخْبَرَ بِهِ، وَإِنْ لَمْ يَكُنْ فِى الْقُرْآنِ وَكَانَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ جأَخْبَرَ بِهِ، فَإِنْ لَمْ يَكُنْ فَعَنْ أَبِى بَكْرٍ وَعُمَرَ، فَإِنْ لَمْ يَكُنْ قَالَ فِيهِ بِرَأْيِهِ» [۱۲۴].
و مجتهدان تابعین و تبع تابعین به این اصل قائل شده و اهل مذاهب اربعه بآن رفتهاند کسیکه در موطا و آثار محمد بن الحسن تأمل نماید به یقین این را بداند اگر چه بعض اصولیان شافعیه در این باب تردد دارند و غالباً منشأ تردد عدم اخذ سلف به بعض آثار خلفاء بوده باشد.
و تحقیق در این باب آن است که نزدیک تعارض ادله، تقدیم بعض ادله شرعیه بر بعض نفی حجیت دیگر نمیکند چنانکه خبر واحد را نزدیک مخالفت حدیث مشهور یا اجماع امت ترک میکنیم، مأخذ فقه را طبقات است و هر طبقی را حکمی. اینجا کلام امام شافعی به عینه نقل کنیم: «قال البیهقي في السنن الصغري أخبرنا ابوسعيد بن أبي عمر وقال حدثنا ابوالعباس قال أخبرنا الرَّبيع قال قال الشافعي/: ما كان الكتاب والسنة موجودين فالعذر عند من سمعها مقطوع إلا باتباعهما فإذا لم يكن ذلك صرنا إلى أقاويلِ أصحاب النبي جاو واحدِهم، ثم قال قول الايمه ابي بكرٍ وعمر وعثمان قال في القديم وعليٍشإذا صرنا إلى التقليد أحبُّ الينا وذلك إذا لم نجد دلالة في الإختلاف تدُل على اقرب الاختلاف من الكتاب والسنة فنتبع القول الذي معه الدلالةُ.
ثم بسط الكلامَ في ترجيح قول الأيمة الی أن قال: فإذا لم يوجد عن الأئمة [۱۲۵]فأصحاب رسول الله جفي الدين في موضع الامانة أخذنا بقولهم وكان اتباعهم أولی بنا من اتباع من بعدهم.
وقال: والعلم طبقاتٌ
الاولى: الكتب والسنة إذا ثبت السنة.
ثم الثانية: الاجماع فيما ليس فيه كتابٌ ولا سنهٌ.
والثالثة: ان يقول بعض اصحاب النبي جولا نَعلَم له مخالفا منهم.
والرابعة: اختلاف أصحاب النبي ج.
والخامسة: القياس علی بعض هذه الطبقات.
ولايصار إلی شيئ غير الكتب والسنة وهما موجودان وإنما يؤخذ العلم من أعلی» [۱۲۶].
و از لوازم خلافت خاصه آن است که خلیفه افضل امت باشد در زمان خلافت خود عقلاً و نقلاً از آن جهت که در نکتۀ اولی تقریر کردیم که چون خلافت ظاهره هم دوش خلافت حقیقیه باشد وضع شیء در محل خود ثابت گردد لیکن اینجا این نکته باید شناخت که غیر اخص خواص ریاست خواص را لائق نیست، پس خلافت او مطلق نه باشد و نصب غیر افضل رخصت دارد به نسبت عزیمت [۱۲۷]و رخصت خالی از ضعف نیست و مورد مدح مطلق نمیتواند شد.
و از آن جهت که در خلافت خاصه تمکین دین مرضی من کل وجه مطلوب است و آن بغیر استخلاف افضل صورت نمیبندد، چنانکه حضرت مرتضی نزدیک استخلاف امام حسن فرمود: «إِنْ يُرِدِ اللَّـهُ بِالنَّاسِ خَيْرًا فَسيجمَعَهُمْ بعدي عَلَى خَيْرِهِمْ» رواهالحاكم [۱۲۸].
بخلاف خلافت عامه که آنجا تمکین دین مرتضی (پسندیده) مِن وجهٍ دون وجهٍ مطلوب است لا من کل الوجوه، و از آن جهت که خلافت خاصه مقیس است بر نبوت، زیرا که در حدیث آمده: «خِلافَةً عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّةْ». ونیز آمده: «تكون نبوة ورحمة ثُمَّ خِلَافَة وَرَحْمَة» [۱۲۹].
و جامع هر دو ریاست عامه است در دین و دنیا ظاهراً و باطناً، پس چنانکه استنباء (پیامبر ساختن) شخص دلالت میکند برافضلیت وی بر امت تا قبح از مستنبی جلّ ذِکره مرتفع گردد همچنان استخلاف شخصی بر امت دلالت مینماید بر افضلیت وی، و از آن جهت که عامل ساختن شخص مفضول خیانت است.
عن ابن عباس قال قال رسول الله ج: «من استعمل رجلا من عصابة وفي هذه العصابة من هو أرضى لله منه فقد خان الله وخان رسوله وخان الـمؤمنين [۱۳۰]».
«وعن أبي بكر الصديق قال قال رسول الله ج: مَنْ وُلِّيَ مِنْ أَمْرِ الْمُسْلِمِينَ شَيْئًا فَأَمَّرَ عَلَيْهِمْ أَحَدًا مُحَابَاةً فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنْهُ صَرْفًا وَلَا عَدْلًا حَتَّى يُدْخِلَهُ جَهَنَّمَ [۱۳۱]». أخرجهما الحاكم.
از اینجا میتوان دانست که حال خلافت کبری چه خواهد بود.
آری! نزدیک تزاحم امور و اختلاط خیر و شر و عدم انتظام امر علی ما هوحقه میتوان راه ترخّص پیش گرفت.
و از آن جهت که در وقت مشاورت صحابه مدار استخلاف افضلیت را نهادند و لفظ احق بهذا الامر گفتند، و جمعی که مناقشه داشتند در استخلاف صدیق اکبر چون خطائی رأی خود بر ایشان ظاهر شد قائل شدند به افضیلت او، و این مبتنی است بر آنکه استخلاف با افضلیت مساوق (همراه) بود و افضلیت خلفای اربعه ثابت است بترتیب خلافت به أدلهی بسیار. اینجا بر سه مسلک اکتفاء کنیم:
مسلک اول: آنکه استخلاف این بزرگواران به نص و اجماع ثابت شد و استخلاف کذا لازم است افضلیت را کما مرّ تقریره.
مسلک ثانی: احادیث مرفوعه ادله بر افضلیت ایشان نصاً از آن جمله حدیث ابن عمر: «كنا نخيّر في زمان رسول الله جفنقول أبوبكر خير هذه الأمة ثم عمر ثم عثمان» [۱۳۲].
و از آن جمله حدیث: «هَذَانِ سَيِّدَا كُهُولِ أَهْلِ الْجَنَّةِ» [۱۳۳].
و تلویحاً مثل حدیث ابی بکره و عرفجه در وزن میزان و رجحان ایشان به ترتیب [۱۳۴].
و حدیث ابی هریره: «أَمَا إِنَّكَ يَا أَبَا بَكْرٍ أَوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ مِنْ أُمَّتِي» [۱۳۵].
و حدیث جابر «يتجلَّی الله تعالى في الآخرة للناس عامةً ويتجلی لأبي بكر خاصة» رواه الحاكم [۱۳۶].
و حدیث: «إن أهل الجنة ليتراءون أصحاب الغرف» [۱۳۷]الخ.
مسلک ثالث: اجماع صحابه اجمالاً و تفصیلاً و این قصه بس دراز است از هر صحابی فقیه لفظ: «خير هذه الأمة وأحق بهذا الأمر» و مانند آن مروی شد، چنانکه حضرت فاروقسدر وقت بیعت حضرت صدیقسگفته است: «أنت أفضل منّي» [۱۳۸].
و ابوعبیده گفته است: «تأتوني وفيكم ثالث ثلاثةٍ» [۱۳۹]اشاره میکرد به آیهی کریمه: ﴿ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ﴾.
و چنانکه حضرت صدیقسوقت استخلاف فاروق اعظمسو شکایت مردمان از وی «لو قد ولينا كان افظَّ واغلظَ گفته است: أبِربّي تخوّفونّي؟ أقولُ: اللهم استخلفتُ عليهم خير خلقكَ»، أخرج أبوبكر بن ابي شيبة كل ذلك [۱۴۰]. لیکن مصرّحترین همه (در مسألهی افضلیت) حضرت مرتضیساست از وی بطریق صحیح ثابت شد که بر منبر کوفه در وقت خلافت خود میفرمود: «خير هذه الأمّة أبوبكر ثمّ عمر».این لفظ را محمد بن الحنفیه و ابوجحیفه و علقمه و نزال بن سبره و عبد الخیر و حکم بن حجل و غیر ایشان روایت کردهاند، و از هر یکی طرق متعدده منشعب شده [۱۴۱].
و به طریق استفاضه از وی منقول است که میفرمود: «سَبَقَ رَسُولُ اللَّـهِ جوَصَلَّى أَبُو بَكْرٍ وَثَلَّثَ عُمَرُ ثُمَّ خَبَطَتْنَا فِتْنَةٌ».رواه عبدالله بن أحمد في زوائد المسند والحاكم وغيرهما [۱۴۲].
و نیز به طریق استفاضه مروی شده که علی مرتضیسبر جنازهی حضرت عمر فاروقسحاضر شد و گفت: «ما من الناس أحدٌ أحبُّ إليّ أن القى الله بما في صحيفته من هذا المُسَجّى». أخرجه الحاكم من طريق سفيان بن عيينه عن جعفر بن محمد عن أبيه عن جابر [۱۴۳]، وأخرجه محمد بن الحسن عن ابي حنيفة عن ابي جعفرٍ الباقر عن علي مرسلاً [۱۴۴].
و أیضاً روایت کرده شد از طریق ابی جحیفه و عبدالله بن عمر و غیر ایشان و بطریق استفاضه از وی به ثبوت رسید که روایت میکرد مرفوعاً: «هَذَانِ سَيِّدَا كُهُولِ أَهْلِ الْجَنَّةِ». و اولاد امام حسنسو امام حسینسهمه ایشان این حدیث را روایت کردهاند [۱۴۵].
«قال ابوداود: حدثنا محمد بن مسكين قال: حدثنا محمد يعني الفريابي قال سمعت سفيان يقول: مَن زعم أن علياً كان أحق بالولاية منهما فقد خطّأ أبابكرٍ وعمر والـمهاجرين والأنصارشوما أراه يرتفع مع هذا له عملٌ إلی السماء» [۱۴۶].
وأخرج البيهقي عن الشافعي بطريقٍ متعددةٍ انه قال:«اضطر الناس بعد رسول الله جإلى أبي بكر فلم يجدوا تحتَ أَديم السماء خيراً من أبيبكر فولَّوهُ رقابهم» [۱۴۷].
در ذیل این مسئله باید دانست که فضیلتی که در شرائع مدار افضلیت خلفاء شده امور عرفیه نیست که شعراء و مانند آنها بآن تطاول کنند مثل براعت نسب و قوت فصاحت و زیادت شجاعت و کمال صباحت (زیبائی) و تناهی در سخاوت اگرچه فی الجمله شرع استحسان این اخلاق فرموده است، و نه علوم غریبه از رمل و جفر و قیافه [۱۴۸]، و نه اموری که در شرع تصریح بآن نرفته مثل معرفت وحدتِ وجود و مراتب تنُّزلاتِ سته چون این امور در شرع مذکور نشود افضلیت را بر آن دائر ساختن چرا باشد؟ ثبِّت العرش أوّلاً ثم انقُش، بلکه مراد اینجا اوصافی است که در قرآن عظیم و سنت صحیحه صیغه «اعظم درجهً و أكثرُ ثواباً» و مانند آن بر آن دائر ساخته باشند كما قال الله تعالى: ﴿لَا يَسۡتَوِي مِنكُم مَّنۡ أَنفَقَ مِن قَبۡلِ ٱلۡفَتۡحِ وَقَٰتَلَۚ أُوْلَٰٓئِكَ أَعۡظَمُ دَرَجَةٗ مِّنَ ٱلَّذِينَ أَنفَقُواْ مِنۢ بَعۡدُ وَقَٰتَلُواْۚ﴾ [۱۴۹][الحدید: ۱۰].
وقال تعالى: ﴿لَّا يَسۡتَوِي ٱلۡقَٰعِدُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ غَيۡرُ أُوْلِي ٱلضَّرَرِ وَٱلۡمُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡۚ فَضَّلَ ٱللَّهُ ٱلۡمُجَٰهِدِينَ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ عَلَى ٱلۡقَٰعِدِينَ دَرَجَةٗۚ وَكُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ وَفَضَّلَ ٱللَّهُ ٱلۡمُجَٰهِدِينَ عَلَى ٱلۡقَٰعِدِينَ أَجۡرًا عَظِيمٗا ٩٥﴾ [۱۵۰][النساء: ۹۵].
وقال رسول الله ج: «فَضْلُ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ كَفَضْلِى عَلَى أَدْنَاكُمْ» [۱۵۱].
«وقال: مِن أَفضل الـمسلمين أهل بدرٍ أو كما قال» [۱۵۲].
پس باین سباق میباید خاطر را راه داد باز از این صفات تفصیلیه میباید بکلیاتِ آن انتقال نمود و از مقدمات بمقاصد تا واضح شود که افضلیت خلفاء با یکدگر باعتبار زیادت تشبه بالانبیاء است فيما للأنبياء بحسب نبوتهم.
یا گوئیم باعتبار قوت اوصافی که در خلافت خاصه شرح داده شد أيًّا ما شئتَ فَقُل.
باز مکملات و مقدمات قیام بخلافت خاصه بسیار است اصل مقصود مقاصد خلافت است نه طرق موصله بآن، چون مقاصد خلافت حاصل گشت بمقدمات و مکملات نتوان پرداخت این بهمان میماند که مقصود قتل عدوّی باشد تا شر عام از عالم مرتفع گردد جوانمردی به هر صفت که توانست بآن قیام نمود ساده لوحی میگوید قتل بشمشیر اَدَلّ است بر شجاعت از قتل به تیر، یا خشب رمح از فلان درخت بهتر باشد.
پس اقوی وجوه افضلیت کمال تمکین فی الارض است و ظهور دین مرتضی بر دست خلیفه، زیرا که اصل الاصول در ثبوت خلافت عامه و خاصه همان است و مدار مسائل خلافت بر این آیات و این فضیلت در مشائخ ثلثه روشنتر است.
و نیز اقوای وجوه افضلیت در خلفاء نص شریعت است باستخلاف ایشان و این معنی در مشائخ ثلثه اجلی است، زیرا که در اکثر احادیثِ خلافت ذکر مشائخ ثلثه آمده است فقط.
و نیز اقوی وجوه افضلیت قیام بامور موعوده برای پیغامبر است بمثال آنکه گَرد را گِرد باد بر میدارد و گنبدی اصطناع میفرماید، اراده الهی نفس پیغامبر را حرکت داد و بعض کارها بوجود آورد و کارهای دیگر هنوز ناتمام بود که حکمت الهی پیغامبر را از عالم ادنی به رفیق اعلی رسانید آن حضرت جبنحوی از تسبّب اتمام آن را بخود منسوب گردانیدند و صورت آن کارها بخلفاء راجع گشت و ایام خلافت بحقیقت ایام نبوت بود لیکن وحی از آسمان فرود نمیآمد و این وجه در مشائخ ثلثه زیادهتر نمایان گشت.
و نیز اقوی وجوه افضلیت اعانت پیغامبر است در تحمل وی اعباء نبوت را مخاصمهً و جهاداً و انفاقاً قال الله تعالی: ﴿لَا يَسۡتَوِي مِنكُم مَّنۡ أَنفَقَ...﴾[الحدید: ۱۰]. ظاهر است که پیغامبر جتن تنها بود چون اراده الهی بظهور امر او منعقد گشت الهام در قلوب اذکیای حاضرین افتاد که او را اعانت کنند و در ضمن این اعانات رحمت الهی که پیغامبر را رسیده است شامل حال این اذکیاء شد و این وجه در شیخین خصوصاً قبل از هجرت ظاهرتر است.
و نیز اقوی وجوه افضلیت تشبه است به آن حضرت جدر تألیف قلوب ناس بر اسلام، و اتصاف شیخین بآن واضحتر است.
و اقوی وجوه افضلیت واسطه بودن است در میان پیغامبر و امت در ترویج علوم از قرآن و سنت، و این معنی در حضرات شیخین آشکار است.
و اقوی وجوه افضلیت جهاد عرب و عجم است و این معنی در مشائخ ثلثه روشنتر.
چون لوازم خلافت خاصه مبین شد الحال باید شناخت که جمعی کثیر از اصحاب بفیض صحبت آن حضرت جقدر متیسّر از این اوصاف حاصل کرده بودند و ایشان بخلافت مقیده فائز گشته مانند: عبدالله بن مسعود در قرائت و فقه، و معاذ بن جبل در قضا، و زید بن ثابت در فرائض.
از این جمله آنانکه قریشی بودند و اهلیت تحمل اعباء ریاست داشتند مستحقق خلافت مطلقه گشتند، باز مستحقان خلافت در بارگاه عزت منتظر ایستادهاند تا کدام یک را فضل الهی به مرتبهی استخلاف مطلق بالفعل رساند ﴿ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِيمِ﴾ [۱۵۳][الجمعة: ۴].
و در آخر این فصل باید دانست که هر چند هر جمله از این فصل مأخذ است از کتاب و سنت و مؤید است بأقوال کبراء اُمت و عظمای اهل سنت، اما تحریر و ترتیب آن و انتقال از جزئیات بکلیات آن از مستخرجات این بنده ضعیف است و اثری از نور توفیق که سابق بآن اشاره رفته، والحمدُ لله رب العلمين.
[۳۶] مسند امام احمد: ج۳۰/ ص۳۵۵، حدیث شماره: ۱۸۴۰۶. [۳۷] صحیح ابن حبان: ج۱۵ /ص۳۹۲، باب ذکر الخبر الدال على أن الخلیفة بعد عثمان بن عفان کان علی بن أبی طالب رضوان الله علیهما ورحمته، وقد فعل، حدیث شماره: ۶۹۴۳، به تحقیق: شعیب الأرنؤوط، موسسة الرسالة – بیروت. محقق گفته: اسناد این روایت حَسن است. [۳۸] ترجمهی آیه: «(همان) کسانیکه اگر در زمین به آنها قدرت (و حکومت) بخشیم، نماز را بر پا میدارند، و زکات را میدهند، و امر به معروف و نهی از منکر میکنند». [۳۹] ترجمهی آیه: «الله به کسانی از شما که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند؛ وعده داده است که قطعاً آنها را در زمین جانشین (و حکمران) خواهد کرد». [۴۰] ترجمهی آیه: «محمد رسول الله است، و کسانیکه با او هستند، بر کافران سخت گیر (و شدید) اند». [۴۱] ترجمهی آیه: «ای کسانیکه ایمان آوردهاید! هر کس از شما که از دین خود برگردد (به الله زیانی نمیرساند) الله بزودی گروهی را میآورد که آنها را دوست دارد و آنها (نیز) او را دوست دارند». [۴۲] معمر بن راشد (۹۵- ۱۵۳ هـ = ۷۱۳- ۷۷۰ م): معمر بن راشد بن أبی عمرو أزدی: فقیه، حافظ حدیث، ثقه. وی از أهالی بصره بود و بعدا در یمن سکونت اختیار کرد، و میخواست به شهر خود برگردد که اهل صنعاء مخالفت کرده و او را در همانجا زن دادند، که در یمن باقی ماند. الأعلام، خیر الدین زرکلی: ج۷/ ص۲۷۲. [۴۳] قتاده بن دعامه (۶۱- ۱۱۸ هـ = ۶۸۰- ۷۳۷ م): او قتاده بن دعامه، أبو الخطاب سدوسی بصری: مفسر و از حافظان حدیث میباشد. إمام أحمد ابن حنبل گفته: قتاده حافظترین أهل بصره است. در علوم عربی، مفردات لغت و شناخت ایام و نسب عرب نیز سرآمد روزگار بوده، و به مذهب قدریه تمایل داشته، و گاهی در حدیث نیز تدلیس میکرده. به سبب مرض طاعون در واسط عراق در گذشته است. تذکرة الحفاظ: ج۱/ ص۱۱۵، تألیف: شمس الدین أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قایماز ذهبی (متوفى: ۷۴۸هـ)، ناشر: دار الکتب العلمیة بیروت- لبنان، طبع: نخست، ۱۴۱۹هـ/ ۱۹۹۸م. [۴۴] الاستیعاب فی معرفة الأصحاب: ج۲/ ص۵۱۳، تألیف: أبو عمر یوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر قرطبی (متوفى: ۴۶۳ هـ)، تحقیق: علی محمد بجاوی، ناشر: دار الجیل، بیروت، چاپ نخست، سال: ۱۴۱۲ هـ/ ۱۹۹۲م. [۴۵] ترجمهی آیه: «الله آگاهتراست که رسالت خویش را کجا قرار دهد». [۴۶] ترجمهی آیات: «ما را به راه راست هدایت کن. راه کسانیکه بر آنان نعمت دادی؛ نه خشم گرفتگان بر آنها؛ و نه گمراهان». [۴۷] ترجمهی آیه: «و کسیکه الله و پیامبر را اطاعت کند (روز قیامت) همنشین کسانی خواهد بود که الله بر آنان انعام نمودهاست، از پیامبران، و صدیقان و شهدا و صالحان، و اینان چه نیکو رفیقانی هستند». [۴۸] یعنی انبیاء، صدّیقین، شهدا و صالحین. [۴۹] ترجمهی آیه: «ای کسانیکه ایمان آوردهاید! هر کس از شما که از دین خود برگردد (به الله زیانی نمیرساند) الله بزودی گروهی را میآورد که آنها را دوست دارد و آنها (نیز) او را دوست دارند، (آنان) در برابر مؤمنان فروتن و در برابر کافران سر سخت و گردان فراز هستند، در راه الله جهاد میکنند و از سرزنش هیچ سرزنش کنندهای نمیهراسند، این فضل الله است که به هر کس بخواهد میدهد، و الله گشایشگر داناست». [۵۰] الاستیعاب فی معرفة الأصحاب: ج۱/ ص۱۳. و نگا: مسند امام احمد: ج۶/ ص۸۵، حدیث شماره: ۳۶۰۱. [۵۱] الاعتقاد والهدایة إلى سبیل الرشاد على مذهب السلف وأصحاب الحدیث: ج۱ظ ص۳۲۲، تألیف: أحمد بن حسین بن علی بن موسى خسروجِردی خراسانی، معروف به أبو بکر بیهقی (متوفى: ۴۵۸ هـ)، تحقیق: أحمد عصام الکاتب، ناشر: دار الآفاق الجدیدة – بیروت، طبع نخست: سال: ۱۴۰۱هـ. [۵۲] ترجمهی آیه: «این توصیف آنها در تورات است، و توصیف آنها در انجیل همانند زراعتی که جوانه بزند». [۵۳] صحیح مسلم: ج۴/ ص۲۱۹۷، کتاب الجنة وصفة نعیمها وأهلها، باب الصفات التی یعرف بها فی الدنیا أهل الجنة وأهل النار، حدیث شماره: ۲۸۶۵، و مسند امام احمد: ج۲۹/ ص۲۲، حدیث شماره: ۱۷۴۸۴. [۵۴] ترجمهی آیه: «به کسانیکه با آنان جنگ میشود، اجازهی (جهاد) داده شده است». [۵۵] ترجمهی آیه: «(همان) کسانیکه به ناحق از دیارشان رانده شدند». [۵۶] ترجمهی آیه: «(همان) کسانیکه اگر در زمین به آنها قدرت (و حکومت) بخشیم، نماز را بر پا میدارند، و زکات را میدهند، و امر به معروف و نهی از منکر میکنند». [۵۷] ترجمهی آیه: «پس، کسانیکه هجرت کردند و از خانههای خود رانده شدند، و در راه من آزار دیدند و جنگیدند و کشته شدند، قطعاً گناهانشان را میبخشم و آنان را به باغهای (بهشتی) که از زیر (درختان) آن نهرها جاری است، در میآورم». [۵۸] ترجمهی آیه: «و کسانیکه ایمان آوردند، و هجرت نمودند، و در راه الله جهاد کردند، و کسانیکه (ایشان را) پناه دادند و یاری نمودند، اینان مؤمنان حقیقی هستند، برای آنها آمرزش و روزی شایستهای خواهد بود». [۵۹] ترجمهی آیه: «(مقام) کسانیکه ایمان آوردند، و هجرت کردند، و با اموالشان و جانهایشان در راه الله جهاد کردند، نزد الله برتر (و بلندمرتبهتر) است». [۶۰] ترجمهی آیه: « محمد رسول الله است، و کسانیکه با او هستند، بر کافران سخت گیر (و شدید) و در میان خود مهربانند». [۶۱] ترجمهی آیه: «این توصیف آنها در تورات است، و توصیف آنها در انجیل همانند زراعتی است که جوانه زده، سپس تنومندش ساخته». [۶۲] ترجمهی آیه: «به راستی الله از مؤمنان- هنگامیکه زیر درخت با تو بیعت کردند- خشنود شد». [۶۳] مسند البزار منشور به اسم البحر الزخار: ج۸/ ص۲۷۶، تألیف: أبو بکر أحمد بن عمرو العتکی معروف به بزار (متوفى: ۲۹۲ هـ)، تحقیق: محفوظ الرحمن زین الله، ناشر: مکتبة العلوم والحکم- المدینة المنورة، چاپ نخست. البته این حدیث به روایت ابن ابی اوفی است نه جابر، و با –با اندکی اختلاف در الفاظ- در مسند امام احمد نیز آمده است؛ نگا: مسند: ج۴۴/ ص۵۹۰، حدیث شماره: ۲۷۰۴۲، شعیب الأرنؤوط گفته: این حدیث صحیح است. [۶۴] سنن ابی داود: ج۴/ ص۲۱۳، کتاب ، باب فی الخلفاء، حدیث شماره: ۴۶۵۳، و سنن ترمذی: ج۵/ ص۶۹۵، کتاب السنة، باب فی فضل من بایع تحت الشجرة، حدیث شماره: ۳۸۶۰. علامه آلبانی گفته: این حدیث صحیح است. [۶۵] ترجمهی آیه: «الله به کسانی از شما که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند؛ وعده داده است که قطعاً آنها را در زمین جانشین (و حکمران) خواهد کرد، همان گونه که کسانی را که پیش از آنها بودند جانشین (و حکمران) ساخت، و دینشان را که برای آنها پسندیده است برای آنها استوار (و پا برجا) سازد». [۶۶] صحیح بخاری: ج۵/ ص۸۰، کتاب المغازی، باب شهود الملائکة بدرا، حدیث شماره: ۳۹۹۲. [۶۷] صحیح بخاری: ج۴/ ص۷۶، کتاب الجهاد والسیر، باب إذا اضطر الرجل إلى النظر فی شعور أهل الذمة، والمؤمنات إذا عصین الله، وتجریدهن، حدیث شماره: ۳۰۸۱، و صحیح مسلم: ج۴/ ص۱۹۴۱، کتاب الفضائل، باب من فضائل أهل بدرشوقصة حاطب بن أبی بلتعة، حدیث شماره: ۲۴۹۴. [۶۸] ترجمهی آیه: «قطعاً الله رحمت خود را شامل حال پیامبر و مهاجران و انصار، آنان که در زمان سختی (و تنگدستی) از او پیروی کردند؛ نمود». [۶۹] یعنی: «آنکه با تو و پدرت بخاطر اسلام رزمیده، نسبت به تو به خلافت اولویت دارد»، و هدف او از این شخص علی سبوده است. [۷۰] صحیح بخاری: ج۵/ ص۱۱۰، کتاب المغازی، باب غزوة الخندق وهی الأحزاب، حدیث شماره: ۴۱۰۸. [۷۱] طلقاء جمع طلیق به معنای: آزاد شده، و در اینجا مراد کسانی است که بعد از فتح مکه مسلمان شدهاند. [۷۲] الاستیعاب فی معرفة الأصحاب: ج۲/ ص۸۵۰. [۷۳] مصنف ابن ابی شیبه (أبو بکر بن أبی شیبه، عبد الله بن محمد بن إبراهیم بن عثمان عبسی متوفى: ۲۳۵ هـ): ج۶/ ص۳۵۱، حدیث شماره: ۳۱۹۵۳، ما ذکر فی أبی بکر الصدیق س، به تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد – الریاض، طبع نخست، سال ۱۴۰۹هـ. [۷۴] و این تمام حدیث است: عن أبی موسى الأشعری، قال: بینما رسول الله ج، فی حائط من حائط المدینة وهو متکئ یرکز بعود معه بین الماء والطین، إذا استفتح رجل، فقال: «افتح وبشره بالجنة» قال: فإذا أبو بکر، ففتحت له وبشرته بالجنة، قال ثم استفتح رجل آخر، فقال: «افتح وبشره بالجنة» قال: فذهبت فإذا هو عمر، ففتحت له وبشرته بالجنة، ثم استفتح رجل آخر، قال فجلس النبی صلى الله علیه وسلم فقال: «افتح وبشره بالجنة على بلوى تکون» قال: فذهبت فإذا هو عثمان بن عفان، قال: ففتحت وبشرته بالجنة، قال وقلت الذی قال، فقال: اللهم صبرا، أو الله المستعان. صحیح مسلم: ج۴/ ص۱۸۶۷، کتاب الفضائل، باب من فضائل عثمان بن عفان س، حدیث شماره: ۲۴۰۳. [۷۵] و این تمام حدیثی است که امام ترمذی آن را روایت کرده است: عن أبی سعید الخدری، قال: قال رسول الله ج: «ما من نبی إلا له وزیران من أهل السماء ووزیران من أهل الأرض، فأما وزیرای من أهل السماء فجبریل ومیکائیل، وأما وزیرای من أهل الأرض فأبو بکر وعمر: هیچ پیامبری نیست مگر اینکه دو وزیر از اهل آسمان و دو وزیر از اهل زمین دارد؛ اما دو وزیر من از اهل آسمان جبرئیل و میکائیل اند، و دو وزیر من از اهل زمین ابوبکر و عمر اند». سنن الترمذی: ج۵/ ص۶۱۶، حدیث شماره: ۳۶۸۰، تألیف: محمد بن عیسى بن سَوْرة الترمذی، أبو عیسى (المتوفى: ۲۷۹هـ)، تحقیق وتعلیق: أحمد محمد شاکر ومحمد فؤاد عبد الباقی (جـ ۳)، ناشر: شرکة مکتبة ومطبعة مصطفى البابی الحلبی – مصر، چاپ دوم، سال ۱۳۹۵ هـ/ ۱۹۷۵م. [۷۶] المستدرک علی الصحیحین، تألیف حاکم نیسابوری (أبو عبد الله الحاکم محمد بن عبد الله بن محمد ضبی طهمانی متوفى: ۴۰۵هـ): ج۳/ ص۱۰۴، فضائل أمیر المؤمنین ذی النورین عثمان بن عفانس، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، چاپ نخست، سال ۱۴۱۱/ ۱۹۹۰م. [۷۷] این روایت را در هیچیک از کتب حدیثی نیافتم. [۷۸] به کسی گفته میشود که پروردگار چیزی را در قلب او الهام نماید، و در احادیث صحیح این وصف برای عمر فاروقسثابت شده است. (ش) [۷۹] ترجمهی آیه: «و کسانیکه با او هستند، بر کافران سخت گیر (و شدید) و در میان خود مهربانند، آنها را در حال رکوع و سجده میبینی که از الله فضل و خشنودی میطلبند، نشانۀ (درستکاری) آنها در چهرههایشان از اثر سجده (نمایان) است». [۸۰] ترجمهی آیه: «آنها را دوست دارد و آنها (نیز) او را دوست دارند، (آنان) در برابر مؤمنان فروتن و در برابر کافران سر سخت و گردان فراز هستند». [۸۱] صحیح بخاری: ج۵/ ص۹، کتاب المناقب، باب قول النبی ج: «لو کنت متخذا خلیلا»، حدیث شماره: ۳۶۷۵، وسنن ترمذی: ج۵/ ص۶۲۴، باب فی مناقب عثمان بن عفان س، حدیث شماره: ۳۶۹۷. آلبانی گفته: این حدیث صحیح است. [۸۲] صحیح مسلم: ج۴/ ص۱۸۸۰، کتاب فضائل الصحابة ش، باب من فضائل طلحة، حدیث شماره: ۲۴۱۷، وسنن أبیداود: ج۴/ ص۲۱۱، کتاب السنة، باب فی الخلفاء، حدیث شماره: ۴۶۴۸. [۸۳] سنن النسائی: ج۶/ ص۲۳۵، کتاب الأحباس، باب وقف المساجد، حدیث شماره: ۳۶۰۸، تألیف: أبی عبد الرحمن أحمد بن شعیب بن علی الخراسانی، النسائی (المتوفى: ۳۰۳هـ)، تحقیق: عبد الفتاح أبو غدة، ناشر: مکتب المطبوعات الإسلامیة – حلب، چاپ دوم، سال: ۱۴۰۶ / ۱۹۸۶م. [۸۴] سنن أبیداود: ج۴/ ص۲۱۳، کتاب السنة، باب فی الخلفاء، حدیث شماره: ۴۶۵۲. علامه آلبانی گفته: این حدیث ضعیف است. و فضائل الصحابة، تألیف امام احمد بن حنبل: ج۱/ ص۳۹۲، حدیث شماره: ۵۹۳. [۸۵] المستدرک علی الصحیحین: ج۳/ ص۸۳، حدیث شماره: ۴۴۶۳. [۸۶] ترجمهی حدیث: «عبد الله بن عمر روایت کرده که نبی کریم جبرای ابوبکر فرمودند: تو رفیق من بر حوض کوثر و مصاحب من در غار هستی». [۸۷] سنن ترمذی: ج۵/ ص۶۱۳، أبواب المناقب، باب، حدیث شماره: ۳۶۷۰، علامه آلبانی گفته: این حدیث ضعیف است، و مسند امام احمد: ج۲۶/ ص۳۲، حدیث شماره: ۱۶۱۰۷. [۸۸] ترجمهی حدیث: «خداوند حق را بر زبان و دل عمر قرار داده است». [۸۹] سنن ابو داود: ج۳/ ص۱۳۸، أبواب المناقب، باب، حدیث شماره: ۳۶۷۰. [۹۰] ترجمهی حدیث: «در امتهای قبل از شما اشخاصی وجود داشته اند که بر آنها الهام میشده است، اگر در امت من کسی باشد (که به او الهام شود) همانا عمر است». [۹۱] صحیح بخاری: ج۵/ ص۱۲، کتاب المناقب، باب مناقب عمر بن الخطاب، حدیث شماره: ۳۶۸۹، وصحیح مسلم: ج۴/ ص۱۸۶۴، کتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل عمر، حدیث شماره: ۲۳۹۸. [۹۲] فضائل الصحابة، امام احمد بن حنبل: ج۱/ ص۳۵۶، حدیث شماره: ۵۱۹. [۹۳] صحیح بخاری: ج۴/ ص۱۲۶، کتاب بدء الخلق، باب صفة إبلیس وجنوده، حدیث شماره: ۳۲۹۴، وصحیح مسلم: ج۴/ ص۱۸۶۳، کتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل عمر، حدیث شماره: ۲۳۹۶. [۹۴] صحیح بخاری: ج۱/ ص۸۹، کتاب الصلاة، باب ما جاء فی القبلة، ومن لم یر الإعادة على من سها، فصلى إلى غیر القبلة، حدیث شماره: ۴۰۲، و مسند امام احمد: ج۱/ ص۲۹۷، حدیث شماره: ۱۵۷، شعیب الأرنؤوط گفته: اسناد این حدیث بنا بر شرط شیخین صحیح است. [۹۵] سنن ترمذی: ج۵/ ص۶۱۰، أبواب المناقب، باب، حدیث شماره: ۳۶۶۴، وسنن ترمذی: ج۵/ ص۶۱۱، أبواب المناقب، باب، حدیث شماره: ۳۶۶۵. علامه آلبانی گفته: این حدیث صحیح است. [۹۶] سنن ترمذی: ج۵/ ص۶۰۷، أبواب المناقب، باب، حدیث شماره: ۳۶۵۸، سنن ابن ماجه: ج۱/ ص۲۷، افتتاح الکتاب فی الإیمان وفضائل الصحابة والعلم، باب فضل إبی بکر الصدیق، حدیث شماره: ۹۶. علامه آلبانی گفته: این حدیث صحیح است. [۹۷] صحیح مسلم: ج۴/ ص۱۸۶۶، کتاب فضائل الصحابة ش، باب من فضائل عثمان بن عفان رضی الله عنه، حدیث شماره: ۲۴۰۱. [۹۸] فضائل الصحابة، امام احمد بن حنبل: ج۱/ ۵۲۱، فضائل عثمان بن عفان س، ومن فضائل عثمان من حدیث أبی بکر بن مالک، حدیث شماره: ۸۶۰. [۹۹] صحیح بخاری: ج۵/ ص۱۹، کتاب المناقب، باب مناقب علی بن ابی طالب، حدیث شماره: ۳۷۰۶، و صحیح مسلم: ج۴/ ص۱۸۷۱، کتاب الفضائل، باب فضائل علی بن ابی طالب، حدیث شماره: ۲۴۰۴. [۱۰۰] صحیح بخاری: ج۴/ ص۶۰، کتاب الجهاد والسیر، باب فضل من أسلم على یدیه رجل، حدیث شماره: ۳۰۰۹، و صحیح مسلم: ج۴/ ص۱۸۷۱، کتاب الفضائل، باب فضل من أسلم على یدیه رجل، حدیث شماره: ۲۴۰۴. [۱۰۱] سنن ترمذی: ج۵/ ص۶۶۲، أبواب المناقب، باب، حدیث شماره: ۳۷۸۵، و فضائل الصحابة، امام احمد بن حنبل: ج۲/ ص۶۳۶، حدیث شماره: ۱۰۸۲. [۱۰۲] یعنی امیر این شهر را ساخت، حالا اگرچه در حقیقت امیر به دست خود و به زور بازوی خود شهر را نساخته است، بلکه شهر را معماران و عمال ساختهاند، اما چون در وقت این امیر و در تحت اشراف او ساخته شده، نسبت بنای شهر را مجازاً به او میدهند. [۱۰۳] الاستیعاب لابن عبد البر: ج۱/ ص۱۷. [۱۰۴] الاستیعاب لابن عبد البر: ج۱/ ص۱۷. [۱۰۵] فضائل الصحابة: ج۱/ ص۱۸۶، حدیث شماره: ۱۹۸، وصحیح ابن حبان: ج۱۵/ ص۳۲۸، حدیث شماره: ۶۹۰۲، شعیب الأرنؤوط گفته: این حدیث صحیح است. [۱۰۶] مسند امام احمد: ج۲/ ص۲۱۴، حدیث شماره: ۸۵۸، شعیب الأرنؤوط گفته: این حدیث ضعیف است. [۱۰۷] مصنف ابن ابی شیبة: ج۷/ ص۴۳۳، حدیث شماره: ۳۷۰۵۲، باب ما جاء فی خلافة أبی بکر. [۱۰۸] صحیح بخاری: ج۲/ ص۱۰۳، حدیث شماره: ۱۳۹۲، باب ما جاء فی قبر النبی ج. [۱۰۹] سنن ترمذی: ج۵/ ص۶۱۶، ابواب المناقب، باب، حدیث شماره: ۳۶۸۰، علامه آلبانی گفته: این حدیث ضعیف است. [۱۱۰] به طور مثال نگاه کنید: المستدرک علی الصحیحین، تألیف حاکم نیسابوری: ج۲/ ص۲۹۰، حدیث شماره: ۳۰۴۷، و فضائل الصحابة، تألیف امام احمد بن حنبل: ج۱/ ص۱۶۴، حدیث شماره: ۱۵۲. [۱۱۱] مولی در لغت به معناهای زیادی آمده، مگر در اینجا بغیر از محبوب هیچ معنای دیگری را گرفته نمیتوانیم. و از این حدیث صرف محبت با علیسثابت میشود و بس چنانچه در محلش توضیح داده خواهد شد. (ش) [۱۱۲] سنن ترمذی: ج۵/ ص۶۳۳، باب مناقب علی بن ابی طالب، حدیث شماره: ۳۷۱۳، وسنن ابن ماجه: : ج۱/ ص۴۵، باب مناقب علی بن ابی طالب، حدیث شماره: ۱۲۱، و مسند امام احمد: ج۲/ ص۲۶۲، حدیث شماره: ۹۵۰. [۱۱۳] ترجمهی آیه: «آنانی که اگر در زمین قدرتشان دهیم نماز را بر پا دارند». [۱۱۴] ترجمهی آیه: «به سوی گروه جنگاوری فرا خوانده خواهید شد». [۱۱۵] ترجمهی آیه: «مسلماً جمعآوری و خواندن آن بر (عهدهی) ماست». [۱۱۶] تخریج این حدیث قبلا گذشت. [۱۱۷] صحیح بخاری: ج۴/ ص۸۵، کتاب فرض الخمس، باب قول النبی ج: «أحلت لکم الغنائم»، حدیث شماره: ۳۱۲۰. [۱۱۸] ترجمهی حدیث: «شما حتما گنجهای کسری را فتح خواهید کرد (به طور غنیمت بدست خواهید آورد)». [۱۱۹] صحیح بخاری: ج۴/ ص۱۹۷، کتاب المناقب، باب علامات النبوة فی الإسلام، حدیث شماره: ۳۵۹۵. [۱۲۰] صحیح بخاری: ج۹/ ص۱۲۷، کتاب التوحید، باب قول الله تعالی {تعرج الملائکة والروح إلیه} [المعارج: ۴] ، وقوله جلّ ذکره: {إلیه یصعد الکلم الطیب} [فاطر: ۱۰] وقال ...، حدیث شماره: ۷۴۳۲. [۱۲۱] صحیح مسلم: ج۲/ ص۷۴۶، کتاب الکسوف، باب ذکر الخوارج وصفاتهم، حدیث شماره: ۱۰۶۴. امام بخاری این حدیث را به صورت ذیل آورده است: «... فإن قتلهم أجر لمن قتلهم یوم القیامة». صحیح بخاری: ج۴/ ص۲۰۰، کتاب المناقب، باب علامات النبوة فی الإسلام، حدیث شماره: ۳۶۱۱. [۱۲۲] سنن ترمذی: ج۵/ ص۴۴، أبواب العلم عن رسول الله ج، باب ما جاء فی الأخذ بالسنة واجتناب البدع، حدیث شماره: ۲۶۷۶، و سنن ابن ماجة: ج۱/ ص۱۵، افتتاح الکتاب فی الإیمان وفضائل الصحابة والعلم، باب اتباع سنة الخلفاء الراشدین المهدیین، حدیث شماره: ۴۲. علامه آلبانی گفته: این حدیث صحیح است. [۱۲۳] سنن ترمذی: ج۵/ ص۶۰۹، حدیث شماره: ۳۶۶۲، و حدیث شماره: ۳۶۶۳، أبواب المناقب، باب، علامه آلبانی گفته: این حدیث صحیح است. و نگا: مسند امام احمد: ج۳۸، ص۲۸۰، حدیث شماره: ۲۳۲۴۵، و فضائل الصحابة: ج۱/ ص۱۸۶، حدیث شماره: ۱۹۸، وصحیح ابن حبان: ج۱۵/ ص۳۲۸، حدیث شماره: ۶۹۰۲، شعیب الأرنؤوط گفته: این حدیث صحیح است. [۱۲۴] مصنف ابن ابی شیبه: ج۴/ ص۵۴۴، حدیث شماره: ۲۲۹۹۴، باب فی القاضی ما ینبغی أن یبدأ به فی قضائه، و سنن دارمی: ج۱/ ص۲۶۵، حدیث شماره: ۱۶۸، باب الفتیا وما فیه من الشدة. حسین سلیم أسد دارانی گفته: اسناد این حدیث صحیح است. [۱۲۵] مراد ابوبکر، عمر و عثمانشاست. [۱۲۶] المدخل إلى السنن الکبرى: ج۱/ ص۳۹، حدیث شماره: ۳۵، تألیف: أحمد بن الحسین بن علی مشهور به أبو بکر البیهقی (متوفى: ۴۵۸ هـ)، تحقیق: د. محمد ضیاء الرحمن الأعظمی، ناشر: دار الخلفاء للکتاب الإسلامی – الکویت. [۱۲۷] هرگاه که در یک حکم شرعی بخاطر عذری تغییر بیاید، آن حکم قبل از تغییر عزیمت بوده و بعد از آن رخصت میگردد. بطور مثال اگر شخصی در ماه رمضان مریض شود در اینجا حکم روزه بسبب مرض تغییر میکند یعنی قبل از مرض روزه رمضان در حق این شخص عزیمت بوده، و بعد از اینکه مریض شد رخصت است که میتواند به رخصت عمل کند و روزه نگیرد. (ش) [۱۲۸] المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیسابوری: ج۳/ ص۸۴، حدیث شماره: ۴۴۶۷. حافظ ذهبی گفته: این حدیث صحیح است. [۱۲۹] نگا: مسند امام احمد: ج۳۰/ ص۳۵۵، حدیث شماره: ۱۸۴۰۶. [۱۳۰] المستدرک علی الصحیحین: ج۴/ ص۱۰۴، کتاب الأحکام، حدیث شماره: ۷۰۲۳. [۱۳۱] المستدرک علی الصحیحین: ج۴/ ص۱۰۴، کتاب الأحکام، حدیث شماره: ۷۰۲۴، و مسند امام احمد: ج۱/ ص۲۰۲، حدیث شماره: ۲۱. [۱۳۲] السنة، تألیف امام احمد: ج۲/ ص۵۷۵، حدیث شماره: ۱۳۵۲، و فضائل الصحابة، امام احمد بن حنبل: ج۱/ ص۹۰، حدیث شماره: ۵۷. [۱۳۳] سنن ترمذی: ج۵/ ص۶۱۰، أبواب المناقب،باب، حدیث شماره: ۳۶۶۴، علامه آلبانی گفته: این حدیث صحیح است، و سنن ابن ماجه: ج۱/ ص۳۸، افتتاح الکتاب فی الإیمان وفضائل الصحابة والعلم، فضل أبی بکر الصدیق رضی الله عنه، حدیث شماره: ۱۰۰. [۱۳۴] مسند امام احمد: ج۹/ ص۳۳۸، مسند عبد الله بن عمر ب، حدیث شماره: ۵۴۶۹، و مصنف ابن ابی شیبة: ج۶/ ص۳۵۲، باب ما ذکر فی أبی بکر الصدیق، حدیث شماره: ۳۱۹۶۰. [۱۳۵] سنن ابو داود: ج۴/ ص۲۱۳، حدیث شماره: ۴۶۵۲. علامه آلبانی گفته: این حدیث ضعیف است. [۱۳۶] مستدرک حاکم نیسابوری: ج۲/ ص۸۳، حدیث شماره: ۴۴۶۳، و شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة: ج۷/ ص۱۳۵۸، حدیث شماره: ۲۴۳۴، تألیف: أبی القاسم هبة الله بن الحسن بن منصور الطبری الرازی اللالکائی (متوفى: ۴۱۸ هـ)، تحقیق: أحمد بن سعد بن حمدان الغامدی، ناشر: دار طیبة- السعودیة؛ چاپ هشتم، سال ۱۴۲۳هـ/ ۲۰۰۳م. [۱۳۷] المجالسة وجواهر العلم: ج۷/ ص۲۵۸، حدیث شماره: ۳۱۵۹، تألیف: أبی بکر أحمد بن مروان الدینوری المالکی (متوفى: ۳۳۳هـ)، تحقیق: أبی عبیدة مشهور بن حسن آل سلمان، ناشر: جمعیة التربیة الإسلامیة (البحرین- أم الحصم)، دار ابن حزم (بیروت- لبنان)، تاریخ نشر: ۱۴۱۹هـ . [۱۳۸] مصنف ابن ابی شیبه: ج۷/ ص۴۳۳، حدیث شماره: ۳۷۰۵۱، باب ما جاء فی خلافة أبی بکر وسیرته فی الردة. [۱۳۹] مصنف ابن ابی شیبه: ج۷/ ص۴۳۳، حدیث شماره: ۳۷۰۵۱، باب ما جاء فی خلافة أبی بکر وسیرته فی الردة. [۱۴۰] مصنف ابن ابی شیبه: ج۷ظ ص۴۳۴، ما جاء فی خلافة عمر بن الخطاب، حدیث شماره: ۳۷۰۵۶. و نگا: السنة: ج۱/ ص۲۷۵، حدیث شماره: ۳۳۷، تألیف: أبی بکر أحمد بن محمد بن هارون بن یزید الخَلَّال البغدادی الحنبلی (متوفى: ۳۱۱هـ)، تحقیق: د. عطیة الزهرانی، ناشر: دار الرایة – الریاض، چاپ نخست، سال۱۴۱۰هـ / ۱۹۸۹م. [۱۴۱] تخریج این حدیث – به طرق متعدد- گذشت، و نگا: مسند امام احمد: ج۲/ ص۲۴۹، حدیث شماره: ۹۳۱. شعیب الأرنؤوط گفته: اسناد این حدیث صحیح است. [۱۴۲] السنّة روایت عبد الله بن امام احمد: ج۲/ ص۵۸۴، حدیث شماره: ۱۳۸۱، و مسند امام احمد: ج۲/ ص۴۱۱، حدیث شماره: ۱۲۵۶، و المعجم الأوسط: ج۲/ ص۱۷۷، حدیث شماره: ۱۶۳۹، تألیف: سلیمان بن أحمد بن أیوب بن مطیر اللخمی الشامی، أبو القاسم طبرانی (متوفى: ۳۶۰ هـ)، تحقیق: طارق بن عوض الله بن محمد ، عبد المحسن بن إبراهیم الحسینی، ناشر: دار الحرمین – القاهرة. [۱۴۳] المستدرک علی الصحیحین: ج۳/ ص۱۰۰، حدیث شماره: ۴۵۲۳، باب مقتل عمر س. [۱۴۴] این روایت را در کتاب الآثار امام محمد و موطأ مالک روایة محمد بن حسن شیبانی نیافتم. نگا: فضائل الصحابة، تألیف امام احمد بن حنبل: ج۱/ ص۴۱۸، حدیث شماره: ۶۵۲. [۱۴۵] تخریج این حدیث گذشت. [۱۴۶] سنن ابوداود: ج۴/ ص۲۰۶، حدیث شماره: ۴۶۳۰، کتاب السنة، باب فی التفضیل. علامه آلبانی گفته: صحیح الإسناد مقطوعٌ. [۱۴۷] معرفة السنن والآثار: ج۱/ ص۱۹۳، حدیث شماره: ۳۵۳، تألیف: أحمد بن الحسین بن علی خسروجردی خراسانی، أبو بکر بیهقی (متوفى: ۴۵۸ هـ)، تحقیق: عبد المعطی أمین قلعجی، ناشر: جامعة الدراسات الإسلامیة (کراچی- پاکستان)، چاپ نخست، سال: ۱۴۱۲هـ / ۱۹۹۱م. [۱۴۸] برخی از شیعیان در اثبات فضیلت امامان خویش به این خرافات نیز متوسل میشوند که هیچ حقیقت دینیای ندارد. [۱۴۹] ترجمهی آیه: «کسانی از شما که قبل از فتح (مکه) انفاق کردند و (با مشرکان) جنگیدند (با کسانیکه پس از فتح انفاق کردند و جنگیدند) یکسان نیستند. آنها مقام (و منزلت) شان و الاتر (و برتر) است از کسانیکه بعد از فتح (مکه) انفاق کردند و جنگیدند». [۱۵۰] ترجمهی آیه: «(هرگز) مؤمنانی که بدون بیماری و آسیب، از جهاد باز نشستند، با مجاهدانی که در راه الله با مال و جان خود جهاد کردند، یکسان نیستند، الله کسانی را که با مال و جانشان جهاد کردند؛ بر بازنشستگان (= ترک کنندگان جهاد با عذر) مرتبه برتری بخشیدهاست، و الله به هر یک (از آنها) وعدهی نیکو (= بهشت) دادهاست. و الله مجاهدان را بر قاعدان (= بازنشستگان) با پاداشی بزرگ برتری بخشیدهاست». [۱۵۱] سنن ترمذی: ج۵/ ص۵۰، حدیث شماره: ۲۶۸۵، أبواب العلم، باب ما جاء فی فضل الفقه على العبادة. [۱۵۲] این روایت با این الفاظ در هیچ یک از کتب حدیثی نیامده است، و به همین دلیل شاه ولی الله دهلوی گفته: "أو کما قال النبی ج". فضایل اهل بدر را در صحیح بخاری: ج۴/ ص۷۶، حدیث شماره: ۳۰۸۱، کتاب الجهاد والسیر، باب إذا اضطر الرجل إلى النظر فی شعور أهل الذمة، والمؤمنات إذا عصین الله، وتجریدهن نگاه کنید. [۱۵۳] ترجمهی آیه: «این فضل الله است که آن را به هرکس که بخواهد میبخشد و الله دارای فضل عظیم است».