ازالة الخفاء عن خلافة الخلفاء - جلد اول

فصل سوم: در تفسير آيات داله بر خلافت خلفاء و بر لوازم خلافت خاصه

فصل سوم: در تفسير آيات داله بر خلافت خلفاء و بر لوازم خلافت خاصه

خدای تعالی در سوره نور که بکلمه تامه ﴿سُورَةٌ أَنزَلۡنَٰهَا وَفَرَضۡنَٰهَا وَأَنزَلۡنَا فِيهَآ ءَايَٰتِۢ بَيِّنَٰتٖ [۱۵۴][النور: ۱] مصدرش ساخته می‌فرماید:

﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ يَعۡبُدُونَنِي لَا يُشۡرِكُونَ بِي شَيۡ‍ٔٗاۚ وَمَن كَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ٥٥[النور: ۵۵] [۱۵۵].

حقیقت استخلاف در عرف قدیم و جدید خلیفه ساختن و بادشاه گردانیدن است. قال الله تعالى: ﴿يَٰدَاوُۥدُ إِنَّا جَعَلۡنَٰكَ خَلِيفَةٗ فِي ٱلۡأَرۡضِ [۱۵۶][ص: ۲۶].

وقال ج: «مَا مِنْ نَبِيٍّ وَلاَ خَلِيفَةٍ ...». الحديث [۱۵۷].

وقال: «سيكون في آخر الزمان خليفة يحثو الـمال ...». الحديث [۱۵۸].

و معنی: ﴿لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ«ليستخلفنَّ جمعاً منهم» چنانکه گویند استخلف بنو العباس و اثری بنوالتمیم اگر چه متولی خلافت و صاحب ثروت از ایشان در هر وقت یکی باشد بحکم آنکه فائدۀ خلافت و ثروت عائد بهمه قوم است و این هر دو نکته که ذکر کردیم نیست بلکه ظاهر استعمال است، زیرا که امثال این کلمات اگر استقرا کنی صد جا موافق همین روز مره بیابی و ده جا بمعنی دیگر، و همین است میزان شناختن تأویل و معنی ظاهر.

باز معنی ﴿لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡایجاب انقیاد قوم است در آنچه حق خلیفه باشد چنانکه اگر آن حضرت جدر حق شخصی فرمایند: أمَّرته علیکم، و خلیفه گوید: «جعلتُ فلانا قاضياً عليكم أو ولّيته القضاء عليكم».دلالت می‌کند بر جمیع آنچه حق امیرست بر سریه یا حق قاضی است بر رعیت. این لفظ گویا مختصر ایجاب جمیع حقوق تفصیلیه خلافت است و هیچ فرق نیست در میان آنکه گویند: «استخلفت فلاناً عليكم»و درمیان آنکه «وعدتُ فلاناً أن اَستخلفَهُ عليكم غداً»چون غد برسد و موعد منجَز گردد باز معنی لیستخلفنّهم آنست که خدای تعالی مستخلِف ایشان است و این استخلاف منسوب به اوست، حقیقتش آنست که خدای تعالی مدبّر السماوات والأرض است ولطيفٌ لـمـا يشآء، پس وقتی که صلاح عالَم در نصب خلیفه باشد الهام می‌فرماید در قلوب امت تا شخصی را که حکمت الهی مقتضی استخلاف اوست خلیفه سازند. بحقیقت جمیع حوادث منسوب بحق است لیکن چونکه در بعض حوادث الهام الهی به جهت اقامت خیر متحقق می‌شود و در بعض تأئید او سبحانه که از قبیل خرق عوائد باشد پیش می‌آید وعلی هذا القیاس معانی دیگر که مخصص نسبت این حادثه بحق باشد این استعمال اختیار می‌کنند كما قال تعالى: ﴿فَلَمۡ تَقۡتُلُوهُمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ قَتَلَهُمۡۚ وَمَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ [۱۵۹][الأنفال: ۱۷].

پس نسبت استخلاف بخود اظهار کمال تشریف ایشان است و بیان آنکه استخلاف نعمتی است عظیم و امریست راسخ الحقیقت، چنانکه لفظ ‌﴿عِبَادِيو «بيتُ الله» و ﴿وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِيدلالت بر کمال تشریف و رضا می‌کند و لفظ منکم محتمل دو معنی است من الأمة الـمحمدية او من الحاضرين عند نزول الآيه. وعند التحقيق معني ثانيمتعین است، زیرا که در معنی اول تکرار بلافائده لازم می‌آید لفظ: ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْاز ان کلمه مُغنی است و چون دانسته شد که مراد حاضرین نزول سورۀ نور‌اند حضرت معاویهسو بنوامیه و بنوعباس از آن خارج باشند وکلمۀ ﴿لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡدلالت می‌کند بر دو معنی:

یکی آنکه این خلفاء که خلافت ایشان موعود است چون وعده منجز شود دین علی اکمل الوجوه بظهور آید.

دوم آنکه از باب عقائد و عبادات و معاملات و مناکحات و احکام خراج آنچه در عصر مستخلفین ظاهر شود و ایشان به اهتمام تمام سعی در اقامت آن کنند دینِ مرتضی است پس اگر الحال قضاء مستخلَفین در مسئله یا فتوای ایشان در حادثه ظاهر شود آن دلیل شرعی باشد که مجتهد بآن تمسّک نماید، زیرا که آن دین مرتضی است که تمکین آن واقع شد هر چند اجتهاد هر مجتهدی ولوکانَ صحابیاً احتمال خطا دارد و نزدیک کسی که می‌گوید کل مجتهدٍ مصیبٌ‌ تعدّد جواب در هر حادثه محتمل است و نزدیک کسی که می‌گوید: «الـمصيب واحد والآخر معذورٌ غير آثمٍ».خطا در هر دو جانب ممکن است لیکن این همه ظنون ظهور حقّیت آنچه در زمان ایشان بسعی ایشان شائع شده بر نمی‌دارد بهر تقدیر قول ایشان از قیاس قائسان و استنباط مستنبطان قوی‌تر خواهد بود، نه چنانکه امامیه می‌گویند که دین مرتضی همیشه مستور و مخفی ماند و ائمۀ اهل بیت همیشه تقیه می‌کردند و بر اظهار دین خود هیچگاه قادر نشدند.

بلکه اینجا افاده کرده شد که آن همه غیر مرتضی است و باطل است، زیرا که اگر مرتضی می‌بود بمقتضای این وعده ممکن می‌شد، و کلمه ‌﴿وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗادلالت می‌کند بر آنکه این مستخلَفین و سائر مسلمین در وقت انجاز موعود مطمئن باشند وآمِن، نه از کفار مختلفه الادیان ترس دارند و نه از یک دیگر چنانکه امامیه گمان می‌کنند که ائمه اهل بیت همیشه ترسان و هراسان می‌بودند و تقیه می‌کردند و همیشه از مسلمانان بایشان و بیاران ایشان غائله و هتک حرمتی می‌رسید و هیچگاه مؤید ومنصور نه شدند.

وکلمۀ ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِدلالت می‌نماید بر آنکه جمعی که این وعد در باب ایشان واقع شد وبه نعمت استخلاف منعم شوند متصف بکمال ایمان و عمل صالح باشند. ﴿وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِوعملوا الصلحت در عرف جایی استعمال کنند که در عمل صالح مزیتی داشته باشد بنسبت عامۀ مؤمنین.

و جمله‌ی ﴿كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡمراد آنست چنانکه یک سِفر از تورات در وعدۀ فتوح بلاد شام وحکم بلاد مغنومه نازل شد و بنابر حکمت الهی این وعد در زمان حضرت موسی منجز نشد، و حضرت موسی برای انجاز این وعد حضرت یوشعإرا خلیفه ساخت تا حضرت یوشع بعد وفات حضرت موسی فتح هشتاد شهر نمود و بنی اسرائیل را مطمئن گردانید و آن شهرها را بر وفق وصیت حضرت موسی بر بنی اسرائیل تقسیم فرمود همچنین پیغامبر ما را جوعده فتح بلاد شام و بلاد عجم متحقق شد.

قال الله تعالى: ﴿لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦو این وعده بنابر حکمت الهی در زمان آنحضرت جبظهور نه رسید لاجرم خلفاء را بعد آنحضرت منصوب ساخت تا آن موعود منجز گردد.

باز حضرت داود و سلیمان که بعد غلبۀ عمالقه و متفرق شدن قبائل بنی اسرائیل خلیفه شدند قال الله تعالى: ﴿يَٰدَاوُۥدُ إِنَّا جَعَلۡنَٰكَ خَلِيفَةٗ فِي ٱلۡأَرۡضِ[ص: ۲۶]. باز مسلمین را مطمئن ساختند همچنان این خلفاء بعد آن حضرت جوبعد ظهور ارتدادِ عرب مسلمانان را مطمئن ساختند. بالجمله این تشبیه بیان آنست که خلافت ایشان خلافت راشده خواهد بود و مرضی نزدیک خدای تعالی و آثار خبر از آن ظاهر شود.

و کلمه‌ی ﴿لَهُمۡفي قوله تعالى: ﴿وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡوَلیمکننَّ لهم دلالت می‌کند بر یکی از دو معنی:

یا این است که این تمکین از دست ایشان بر آید و ایشان بتوفیق الهی سعی عظیم در آن باب صرف کنند و تأئید الهی شامل حال ایشان شود و بفضل الهی حسب مدعا بوفور ظهور نمود موافقاً لقوله تعالى: ﴿وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ.

یا این است که همت ایشان بکل متوجه تمکین بود و همیشه از خدای تعالی آن را در خواست می‌نمودند تا آنکه چون واقع شد به آن منتفع شدند و ایشان را سرور کلی حاصل گشت و این نعمت عظیمه تمام شد بر مستخلَفین و حق آن است که هر دو وجه متحقق گشت والله اعلم.

باز کلمۀ ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْدلالت می‌کند که این معنی بعد انتقال آنحضرت جبه ملأ اعلی منجز خواهد شد تا معنی: ﴿لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡراست شود.

و کلمه‌ی ﴿مَن كَفَرَتأکید و تحقیق استخلاف ایشان می‌نماید و افاده می‌فرماید که استخلاف این بزرگواران نعمتی است عظیم مستوجب شکر منعم حقیقی.

اول کسیکه کفران نعمت استخلاف نمود قتله امیرالمؤمنین عثمانساند ومن بعد فرقۀ امامیه که گمان می‌کنند که خلافت را از مستحقق آن غصب کرده‌اند و بلای عظیم از آسمان فرو ریخت که عهد جهمه صحابه مخالفت کردند و با منصوص علیه بالخلافه (یعنی علیس) همه بِأجمعهم عصیان ورزیدند سبحنك هذا بهتانٌ عظيمٌ.

و اول کسیکه از مفسران صحابه این آیه را بر این معنی فرود آورد و این وعده را در زمان حضرت عمرسمنجز دانست علی مرتضی است کرم الله وجهه، زیرا که چون فاروق اعظمسطلب مشاوره کرد از صحابه در باب رفتن بجانب عراق، علی مرتضی بهمین آیت متمسک شد اینجا بالبداهه معلوم گردید که خلافت فاروق اعظم از جمله استخلاف موعود است، و این قول مرتضیسبه طرق متعدده ظاهر شد هم پیش اهل‌سنت و جماعت و هم پیش شیعه.

در نهج البلاغت مذکور است: «إن هذا الأمر لم يكن نصرتُه ولا خذلانه لأنه بكثرة ولا قلّة وهو دينُ الله الذي أظهره وجنده الذي أعزَّه وأيّده حتی بلغ ما بلغ وطلع حيث طلع ونحن على موعود من الله حيث قال وعد الله الذين آمنوا منكم ...، فالله منجزُ وعده وناصرُ جنده إلى آخر ما قال» [۱۶۰].

نه چنانکه شیعه گمان می‌کنند که این وعده در زمان مهدی متحقق خواهد شد یا در زمان آن حضرت جبود و منقضی شد، و کلمۀ ﴿لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡو کلمه‌ی ﴿يَعۡبُدُونَنِي لَا يُشۡرِكُونَ بِي شَيۡ‍ٔٗابیان علت غائیه‌ی استخلاف است كما قال عزّ من قائل: ﴿ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطۡ‍َٔهُ ...[الفتح: ۲۹].

گویا می‌فرماید که استخلاف برای آن مطلوب شد که دین مرتضی ممکن شود و اعلای كلمة الله به ظهور رسد و ظهور دین حق بر جمیع ادیان متحقق گردد.

وقال الله تبارك وتعالى في سورة الحج: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُدَٰفِعُ عَنِ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٖ كَفُورٍ ٣٨ [۱۶۱][الحج: ۳۸].

هر آئینه خدای متعال دفع می‌کند از مسلمانان یعنی ضرر اعدای ایشان را مراد آنست که دفع شرّ کفار از مسلمانان سنت مستمرّه اوست هر آئینه خدا دوست نمی‌دارد هر خیانت کننده ناسپاس دارنده را.

﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَٰتَلُونَ بِأَنَّهُمۡ ظُلِمُواْۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ نَصۡرِهِمۡ لَقَدِيرٌ ٣٩[الحج: ۳۹] [۱۶۲].

دستور جهاد داده شد یعنی بعد از آنکه در مکه قبل هجرت ممنوع بود آنان را که کفار با ایشان جنگ کنند بسبب آنکه ایشان مظلوم شده‌اند و هر آئینه خدا بر نصرت ایشان تواناست.

﴿ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بِغَيۡرِ حَقٍّ إِلَّآ أَن يَقُولُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُۗ وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّهُدِّمَتۡ صَوَٰمِعُ وَبِيَعٞ وَصَلَوَٰتٞ وَمَسَٰجِدُ يُذۡكَرُ فِيهَا ٱسۡمُ ٱللَّهِ كَثِيرٗاۗ وَلَيَنصُرَنَّ ٱللَّهُ مَن يَنصُرُهُۥٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ ٤٠[الحج: ۴۰] [۱۶۳].

و می‌فرماید: ﴿ٱلَّذِينَ إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَمَرُواْ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَنَهَوۡاْ عَنِ ٱلۡمُنكَرِۗ وَلِلَّهِ عَٰقِبَةُ ٱلۡأُمُورِ ٤١ [۱۶۴][الحج: ۴۱]. دستور جهاد داده شد آنان را که اگر دسترس دهیم ایشان را در زمین بر پا دارند نماز را و بدهند زکوه را و بفرمایند بکار پسندیده و منع کنند از کار ناپسندیده و خدای راست علم نهایت همه کارها.

قوله تعالی: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُدَٰفِعُ[الحج: ۳۸]. تمهید اذن جهاد به این کلمه موضعی عظیم دارد از بلاغت یعنی سنت مستمرۀ ما است دفع شر کفار از سَر مسلمانان و این معنی در جهاد خواهد بود. باز فرمود: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٖ كَفُورٍو این اشاره بمعنی دیگر است یعنی برای آن سنت ما دفع شرّ کفار شد که دوست نمی‌داریم هر خیانت کننده ناسپاس دارنده را و دوست می‌داریم هر متدین شاکر را، چون کفار همیشه متصف بخیانت و کفران نعمت بوده‌اند و موحدان پیوسته متصف بتدین و شکر لاجرم نصرت موحدان وکبت (سر کوبی و خاموش کردن) کافران سنت مستمره ما است قوله تعالی: ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَٰتَلُونَدر این آیت سببی برای جهاد تقریر کرده شد یعنی مظلوم‌اند و خدای تعالی همیشه بر مظلومان رحم می‌فرماید و بر ظالمان شکست می‌آرد. و مظلوم را دفع ظالم از خود در جمیع ملل و نحل جائز است باز تعبیر مسلمانان بموصولی که صله اش یقاتَلونَ است اشاره می‌کند بآنکه کدام ظالم بیشتر از این خواهد بود که با ایشان جنگ می‌کنند. ﴿وَإِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ نَصۡرِهِمۡ لَقَدِيرٌبجای واللهِ لانصرنَّهم علی الظلمینَ واقع شد لیکن در تسهیل وعید تهدیدی عجیب است و در تسهیل وعد بشارتی عظیم که الکنایه ابلغ من الصریح سخن بادشاهان است که در شدت غضب گویند مگر بر برانداختن تو قادر نیستم و در کمال رأفت گویند مگر بر نواختن تو توانا نه ایم نظر بآنکه سخن مختصر ایشان کار اطناب دیگران می‌کند.

قوله تعالى الّذینَ اُخرجوا من دیارهمبدل است از ﴿لِلَّذِينَ يُقَٰتَلُونَافاده مظلومیت دیگر می‌کند یعنی یکی آنانکه جنگ می‌کنند و پایمال می‌نمایند و دیگر آنانکه از خانه‌هایشان بیرون رانده می‌شوند بغیر گناهی که کرده باشند ﴿إِلَّآ أَن يَقُولُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ[الحج: ۴۰]. تهکم عجیب است یعنی این عجب از این نادانان گمراه که توحید را که موجب تعظیم و توقیر بوَد در حساب گناه شمرده‌اند و با موحّدان معامله اشدّ گناه گاران پیش گرفتند.

قوله تعالى: ﴿وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِسببی دیگر برای اذن جهاد افاده می‌نماید یعنی چنانکه مظلوم را دفع ظالم از عِرض و مال و جان خود محمود است کما قال: ﴿فَقَدۡ جَعَلۡنَا لِوَلِيِّهِۦ سُلۡطَٰنٗا فَلَا يُسۡرِف فِّي ٱلۡقَتۡلِۖ إِنَّهُۥ كَانَ مَنصُورٗا[الإسراء: ۳۳] [۱۶۵].

همچنان مصلحتی ملّیه (دینی و به نفع همه ملّت) در ضمن جهاد موجود است و آن آنست که حکمت الهیه مقتضی ظهور ملت حقه بر دست رسل و نواب ایشان است در هر زمانی، و کفار همیشه گزنده انامل خود بر غلبه ملت و ساینده دندان خود بر شوکت موحدان می‌باشند پس اگر موحدین را بمنزله جوارح خود ساخته دفع شر کفار نه کنیم عبادت خانه‌ها در هر ملتی خراب می‌شود و رواج ذکر خدای تعالی و تقرب بجناب او معدوم می‌گردد ﴿وَلَيَنصُرَنَّ ٱللَّهُ مَن يَنصُرُهُۥٓۚ[الحج: ۴۰]. اشاره است بشرط کسی که او را کالجارحه می‌سازند و بر دست وی نصرت دین ظاهر می‌کنند یعنی تا شخص بجان و دل کمر همت به اعلای کلمه الله نه بندد مستوجب آن نیست که نصرتش دهند و کالجارحه‌اش سازند و نائب پیغامبر در حمل داعیه و جهاد و اعلای دین گردانند.

هزار نکته‌ی باریک‌تر از مو اینجاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند

قوله تعالی: ﴿ٱلَّذِينَ إِن مَّكَّنَّٰهُمۡبدل است از ﴿لِلَّذِينَ يُقَٰتَلُونَو ﴿ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمو معنی ﴿إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ«إن مكنّا بعضهم» مثل آنکه گویند بنو عباس خلیفه شدند و بنو تمیم دولتمند گشتند، زیرا که تمکین کلّ مهاجرین بل کل جم غفیر مستحیل عادی است و ذهن به آن سبقت نمی‌کند صد جا در حدیث خوانده باشی «قالت الأنصار كذا وفعل بنو تميم كذا». و مراد زعمای ایشان می‌باشند نه کل فرد فرد.

باز معنی ﴿إِن مَّكَّنَّٰهُمۡتعلیق یک جزء نفسی خلافت است بجزء دیگر، زیرا که خلافت شرعی تمکین فی الأرض است با قامت دین، اینجا افاده می‌فرماید که اگر تمکین این جماعه فی الأرض متحقق شود البته آن تمکین مقترن خواهد بود با اقامت دین وهمین است معنی خلافت راشده.

پس حضرت خلفاء از مهاجرین اولین بودند که یقاتلون، واُخرجوا من دیارهم، و اذن جهاد برای ایشان بالقطع محقق شد و ممکن شدند در ارض بالقطع پس لازم آمد که اقامت دین کرده باشند بالقطع بمقتضای این تعلیق پس بالقطع خلفای راشدین بودند، زیرا که معنی خلافت راشده غیر این دو جزء نیست، ﴿أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَاشاره است باقامت ارکان اسلام و أمروا بالمعروف شامل است احیای علوم دین را و نهوا عن المنکر شامل است جهاد کفار و اخذ جزیه را، زیرا که منکری زیاده‌تر از کفر نیست و نهی و ردعی بالاتر از قتل اهل کفر و گرفتن جزیه نیست. و شامل است اقامت حدود و تعزیرات را بر عصاة مسلمین.

باز مفهوم اقاموا و آتوا و أمروا و نهَوا آنست که هر چه از ممکنین در ایام تمکین ایشان از این ابواب ظاهر شود همه معتد به خواهد بود شرعاً.

باز معنی ﴿إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ- إذا مکنهم است اِخبار است به تمکین ایشان در زمان آینده نه صرف تعلیق تالی بمقدم [۱۶۶]بدون تحقق مقدم، زیرا که سابق مذکور شد إن الله يدافعُ ولو لادفعَ اللهِ الناسَ.

و کلمه ﴿لِلَّهِ عَٰقِبَةُ ٱلۡأُمُورِمعنیش آنست که عواقب امور می‌دانیم و آنچه در آخر خواهد بود می‌شناسیم و لهذا اذن جهاد دادیم مراد آنست که این جهاد البته مفضی بمدافعت کفار خواهد بود.

چون معانی لغویه و شرعیه کلمات مفرده این آیات شناختی وقت آن آمد که نکتۀ دیگر بفهمی و آن آنست که هر دو آیت، آیت استخلاف و آیت تمکین در یک قصّه است مقصود واحد است و تعبیر مختلف و این نکته را یکی از فروع آیۀ کریمه‌ی: ﴿كِتَٰبٗا مُّتَشَٰبِهٗا مَّثَانِيَ[الزمر: ۲۳]. [۱۶۷]می‌باید شناخت؛ یک جا: ﴿لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُگفته شد و جای دیگر تمکین فی الأرض با اقامت دین گفته آمد و حاصل هر دو یکی است.

اینجا لفظ ﴿وَعۡدَ ٱللَّهِمذکور شد و آنجا إن مکنهم با سبْقِ ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُدَٰفِعُو ﴿لَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاس.

اینجا و ﴿لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡگفته شد و آنجا ﴿يَعۡبُدُونَنِي لَا يُشۡرِكُونَ بِي شَيۡ‍ٔٗاگفته آمد و آنجا ﴿أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ.

اینجا تصویب اعمال ایشان و اعتداد اقامت حدود و تعزیرات ایشان شرعاً از لفظ لیمکنن لهم دینهم الّذی ارتضی لهم مفهوم شد و آنجا از کلمۀ ﴿أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ....

اینجا ﴿وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاگفته شد و آنجا ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُدَٰفِعُو ﴿لَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاس.

یکجا منکم ای من الحاضرین عند نزول الآیه گفته و جای دیگر ﴿أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ. و در مفهوم هر دو کلمه عموم و خصوص من وجه [۱۶۸]است؛ زیرا که بعضی مهاجرین در بدر و اُحد کشته شدند و نزول آیت استخلاف را ادراک نه کردند و جمعی از صحابه، مهاجرین اولین نه بودند و ادراک آیت استخلاف نمودند. پس خلافت در آن جماعه است که هر دو صفت در ایشان مجتمع شد و هرجا که قصه واحد باشد و تعبیر مختلف، ظاهر یک تعبیر را بنص تعبیر دیگر می‌توان محکم ساخت و عام یکی را بخصوص تعبیر می‌توان مخصص نمود و مطلق یکی را بمقید تعبیر دیگر می‌توان مقید گردانید.

چون این همه گفته شد به اصل غرض متوجه شویم:

این هر دو آیت که بحقیقت واحد اند به تعبیر مختلف دلالت می‌کنند بر خلافت خلفاء، زیرا که وعْد خدای تعالی راست است و البته در خارج واقع شدنی است.

پس استخلاف و تمکین فی الأرض مهاجرین اولین و حاضرین آیۀ استخلاف البته واقع شد و اگر ایشان این خلفاء نباشند وعد واقع نشده باشد تعالى الله عن ذلك علواً كبيراً،زیرا که صحابه هیچکس از ایشان بعد صد سال از وفات آن حضرت جباقی نماند فکیف مهاجرین اولین وحاضرین آیۀ استخلاف

پس اگر در آن زمان استخلاف موعود و تمکین موعود متحقق نشد إلی یوم القیامه بودنی نیست و در آن زمان غیر این عزیزان ممکن نشدند و مستخلف نه شدند. پس مستخلَفین و ممکنین ایشان اند بالقطع.

و آن جاهلان که می‌گویند خلافت را از مستحقق آن غصب کرده شد و بغیر مستحقق رسید مکذِّب خدا و مکذِّب رسول اویند، زیرا که مخالفت امر تشریعی متصور است که زید را امر بنماز کردند و وی نماز نه گذارد نه مخالفت وعدۀ الهی!.

اینجا مقدّم وعد است و اخبار از آینده و تشریع استخلاف ایشان تابع وعد شده است که باین تشریف و تصویب غیر مرضی نخواهد بود.

وچون وَعد استخلاف منجز شد معنی «استخلفتُ عليكم فلاناً ثم فلاناً ثم فلاناً» بر روی کار آمد و آن ایجاب انقیاد است پس ظاهر وعد است و باطن ایجاب انقیاد هر چند قدر این بزرگواران از این سخن که می‌گوئیم بالاتر است.

اما بفرض می‌توان گفت که اگر خدای تعالی در باب شخصی فرماید که وعده کرده‌ام که خطیب این روز جمعه را فلان نعمت و فلان نعمت بدهم یا فرماید که خطیب این روز جمعه عالم قاری صالح است باز در میان دو خطیب تنافس (مسابقه) واقع شد و کار بمصارعت و مصادمت افتاد آخرها یکی غالب آمد و دست و پای آن دیگر بر بست و بر منبر رفت و خطبه خواند مستحق کرامت همان خطیب خواهد بود نه مصروع مدفوع.

خلافت حضرت سیدالمرسلین جامری نیست که بآن عامه را مکلف ساخته باشند فقط پس اگر بحسب امر عمل کردند مطیع شدند و اگر عصیان ورزیدند مستوجب عقوبت گشتند، بلکه وعده بود از فوق عرش نازل شده که امکان تخلف نداشت و در این وعد تعلق بجبری و اختیار احدی نبود.

آری! تا وقتیکه اشخاص معینه بر صدر مسند خلافت نه نشسته بودند اذهان مسلمین هر طرف می‌رفت چنانکه در قصه خیبر چون آن حضرت جفرمود: «سَأعطيَ الرَّايَةَ غَدًا رَجُلا يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ» [۱۶۹].

مسلمین را علم بالقطع حاصل شد که عقد رایت برای هر که خواهد بود محب و محبوب است لیکن نمی‌دانستند که کدام شخص معین باین دولت سرافراز گردد؟ روز دیگر چون عقد رایت برای حضرت مرتضیساز جناب نبوی جکرامت شد بتحقیق پیوست که آن مرد موصوف حضرت مرتضیساست.

همچنان بمقتضای این آیات معلوم بالقطع شد که جمعی را مستخلَف وممکن خواهند ساخت هنوز غموض و اشکال باقی مانده بود که آن افراد معینه کدام کس خواهند بود چون پرده برانداخته شد و باهتمام جماعت خلافت اشخاصِ معینه بوجود آمد و بر دست آن خلفاء فتوح بلاد و تمکین دین مرتضی و اعلای كلمة الله تحقق یافت به یقین دانستیم که وعد برای ایشان بود قرعه استخلاف وتمكين في الأرض بنام ایشان برآمد.

اگر بخاطر تو تردّدی راه می‌یابد از جهت آنکه امام بغوی در تفسیر این آیت می‌گوید:

«قال قتادة كما استخلفَ داود وسليمان وغيرهُما منَ الأنبياءوقيل كما استخلفَ الذينَ من قبلهم يعني بني اسرائيل حيثُ أهلكَ الجبابره بمصر والشام وأورثهم أرضهم وديارهم» [۱۷۰].

بر قول قتاده [۱۷۱]استخلاف خلیفه ساختن است اما بر قول دیگر قومی را بجای قومی نشاندن و همچنین محتمل است که مراد تمکین کافه‌ی مهاجرین اولین باشد و حینئذٍ استدلال بر خلافت خلفاء باین آیت درست نشود.

گوئیم: توجیه اول (گفته‌ی قتاده/) متصور است باعتبار استعمال عرب و باعتبار تفسیر آن حضرت جو حینئذٍ التفات کرده نمی‌شود بقول دیگر.

و علی تقدیر التسلیم استخلاف جماعه عظیمه و تمکین ایشان بغیر خلیفه ممکن فی الأرض ممکن عادی نیست و صورت خارجیه مستقر ساختن مسلمین و تمکین مهاجرین نصب خلیفه و تمکین رئیس ایشان است.

پس وعد استخلاف و تمکین کافه‌ی مسلمین در حقیقت وعده خلیفه ممکن فی الأرض است.

اینجا مقدمه ذکر کنیم کثیر الفوائد:

حق سبحانه وتعالی وعده فرمود که قرآن را علی ممرّ الدهور حفظ فرماید قال تعالی: ﴿وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ[الحجر: ۹] [۱۷۲].

باز در آیه‌ی دیگر صورت حفظ بیان فرمود: ‌﴿إِنَّ عَلَيۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ ١٧ [۱۷۳][القیامة: ۱۷].

پس وعده‌ی خدای تعالی حق است و حفظ لابد بودنی.

لیکن حفظ او سبحانه در خارج بصفت حفظ بنی آدم اشیای خود را یا مانند نقش بر حجر مثلاً ظاهر نمی‌شود بلکه صفت ظهور حفظ الهی در خارج آن است که الهام فرمود در قلوب صالحین از امت مرحومه که بسعی هر چه تمامتر تدوین آن کنند بین الّلوحین و جمیع مسلمین مجتمع شوند بر یک نسخه، و همیشه جماعات عظیمه از قراء خصوصاً و سائر مسلمین عموماً بقرائت و مدارست آن مشغول باشند تا سلسلۀ تواتر از هم گسیخته نه گردد بلکه یوماً‌ فیوماً متضاعف شود و همیشه جماعات دیگر در تفسیر و شرح غریب و بیان اسباب نزول آن سعی بلیغ بجا آرند تا در هر زمانی جماعه‌ی قیام کنند بامر تفسیر، صورت حفظ همین را معین فرمودند نه نقش بر حجر مثلاً.

چون صورت حفظ متحقق شد دانستیم که آن حصّه از قرآن که محفوظ نیست (منسوخ شده) تلاوت آن مرضی نیست [۱۷۴]، لهذا محققین علماء بآن رفته‌اند که در صلوات و غیر آن خوانده نشود مگر قرائت متواتره.

و قرائت متواتره آنست که در وی دو شرط بهم آیند:

یکی آنکه سلسله روایت آن ثقه عن ثقه تا صحابه کرام رسد نه مجرد محتمل خطی.

دوم آنکه خط مصاحف عثمانیه محتمل آن باشد، زیرا که چون صورت حفظ آن تدوین بین اللوحین و جمع امت بر آن مقرر شد هر چه غیر آن است غیر محفوظ است، و هر چه غیر محفوظ است غیر قرآن است لأن الله تعالی قال: ﴿وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ. وقال ﴿إِنَّ عَلَيۡنَا جَمۡعَهُالآية.

پس قراءت والذَّکر والاُنثی (بجای وما خلق الذکر والأنثی) شاذ است در نماز نمی‌توان خواند حال آنکه از حدیث ابن مسعودسوابی الدرداءسصحیح شده است.

و در وقت انتساخ مصاحف عثمانیه از اصل شیخین ابن عباسبباصحابۀ دیگر مباحثه فرمود، در تهجی بعض آیات «وصّي ربُّك» بجای ﴿قَضَىٰ رَبُّكَگفت، «أولم يتبيّن» بجای «أولم ييئس» خوانده آخرها جماعه دیگر التفات به تهجی او نه کرده ﴿قَضَىٰ رَبُّكَو «أولم ييئس» نوشتند و همان نسَخ در آفاق شائع شد.

ما به همین قاعده دانستیم که قول جماعه صحیح بود و تحری ابن عباسبمن باب خطاء المعذور.

همچنین جمعی از صحابه تنافس کردند در جمع قرآن هر یکی مصحفی مرتّب نمود و هر یکی از اهل آن عصر سوَر قرآن را به لغت خود نوشت بر غیر لغت قریش، حضرت ذی النورینسبالهام ربانی محو آن کرد و بر یک قرآن همه را جمع نمود. در آن وقت باب قیل و قال مفتوح شد و اعتراضات از هر دو جانب بمیان آمد، چون تمام عالم بر مصاحف عثمانیه جمع شدند یقین کردیم که محفوظ همانست و غیر آن مراد الحفظ نبود واگر مراد الحفظ بود محو نمی‌شد. و این را هیچ عاقلی حفظ نشمارد که نزدیک امام موهوم الوجود مختفی الحال ادعاء کنند که نهاده شده است سبحنك هذا بهتانٌ عظيمٌ.

یا در روایت غریبی یا در کتاب نادری بطریق تعجب آورده باشد که فلان چنین گفت و فلان چنین نوشت در اشکال یک جانب اصابت بود و یک جانب خطأ المعذور چون پرده از روی کار برداشتند و حق مثل فلق الصّبح پدیدار گشت مجال خلاف نماند هر که الحال یمیناً و شمالاً افتد زندیق است او را می‌باید بقتل رسانید.

اگر گوش شنوا و دل دانا داری سخنی باریک‌تر بشنو خدای تعالی همیشه مدبّر عالم است بالهام امور حق در قلوب عباد صالحین تا تمشیت مراد او کنند (مقصود او را جاری کنند) و موعود او را سرانجام دهند و وی تعالی قصه خضر با حضرت موسی ذکر نکرد مگر برای افاده همین نکته. اما چون ایام نبوت موجود بود وحی مفترض الطاعة در قلب پیغامبر می‌رسید و شک و شبهه را آنجا هیچ گنجایش نه، نه در اول و نه در آخر.

وقتی که ایام نبوت منقضی شد و وحی منقطع گشت در آمدِ عباد الله الصالحین در کارهای مطلوب بنوعی از فکر و اجتهاد یا نوعی از رویا و الهام و فراست خواهد بود. و آن همه حجت قائمه موجب تکلیف ناس نیست چون کار بآخر رسید و رشد آن مانند فلق الصبح ظاهر گشت معلوم همه اهل تحقیق شد که آن محض حق بوده است «كما قال عمرسفي مباحثته مع أبي بكرسفي مسئلة الـمرتدين: فعرفت انهُ الحقُ» [۱۷۵]، دواعی که قلوب خلفاء فرو می‌ریخت بآن صفت بود.

ایام خلافت بقیۀ نبوت بوده است گویا در ایام نبوت حضرت پیغامبر جتصریحاً بزبان می‌فرمود و در ایام خلافت ساکت نشسته بدست و سر اشاره می‌فرماید بعضی پی بمقصود بردند و بعضی راه را غلط کردند.

و معنی اجماع که بر زبان علمای دین شنیده باشی، این نیست که همه مجتهدان لایشذُّ فردٌ در عصر واحد بر مسئلۀ اتفاق کنند، زیرا که این صورتی است غیر واقع بل غیر ممکن عادی بلکه معنی اجماع حکم خلیفه است بچیزی بعد مشاوره ذوی الرأی یا بغیر آن و نفاذ آن حکم تا آنکه شائع شد و در عالم ممکن گشت.

قال النبي ج: «عَلَيْكُمْ بِسُنَّتِي وَسُنَّةِ الْخُلَفَاءِ الرَّاشِدِينَ من بَعْدِي». الحديث [۱۷۶].

چون این مقدمه دانسته شد باید دانست که خدای تعالی وعده فرمود: ﴿إنّٱللَّهَ لَا يُخۡلِفُ ٱلۡمِيعَادکه مهاجرین اولین را که در مضمار (میدان) ایمان و عبادت پیش قدم‌اند خلفاء خواهیم ساخت و از ایشان کارهای معلومه به ظهور خواهد آمد و صورت ظهور این وعده آنست که واحدٌ بعد واحدٍ از این جماعه خلیفه شود بدون نصب خلیفه غلبه‌ی قوم کثیر محال عادی است.

قال ج: الإمام جُنهٌ يقاتَل مِن وَّرائِه [۱۷۷].

وقال قائلهم:

لايصلح الناسُ فوضی لاسراةَ لهم
ولا سراة إذا جهالهم سادوا [۱۷۸]

این قدر معلوم بالقطع است لیکن در این وقت نوعی از غموض و اشکال موجود بود که کدام کس خلیفه خواهد شد و مدت خلافت موصوفه چه قدر باشد و ترتیب خلافت ایشان بچه اسلوب؟ آن وقت وقتِ مشاوره بود که قرعۀ اختیار بنام کدام یکی خواهد برآمد و از آن جماعۀ موصوفه کرا باین دولت سرافراز کنند؟

چون الهام بتعیین واحدٍ بعد واحدٍ فرود آمد جمعی آن الهام را اولاً قبول کردند و در اتمام آن اهتمام نمودند جمعی بعد اللتیا واللتی (چون و چرا) و بعد تقلیب امور سرفرود آوردند.

بعد انطباق اوصاف بر همه منکشف شد که آنچه حق بود واقع شد و چشم وا گشت بر آن فعل که (از) جماعه نبود (بلکه) وعد الله بود که از پس پرده چندین افکار و أقیسه بروز نمود.

کار زلف تست مشک افشانی اما عاشقان
مصلحت را تهمتی بر آهوِ چین بسته‌اند

و اگر هنوز تردّدی بخاطر تو می‌رسد که وعد الهی راست است اما از کجا بیقین دانیم که انجاز وعده به همین اشخاص معینه واقع شد، ﴿مِنكُمۡ [۱۷۹]احتمال دارد که تأکید باشد نه تأسیس [۱۸۰].

حکایتی بشنو که یکی از ادلّه نبوت آن حضرت جاِخبار انبیای متقدمین است و نصوص تورات و انجیل و سائر کتب الهیه، و آن بابی است وسیع. صحابه و مؤمنین اهل کتاب چیز بسیاری از این باب روایت کرده‌اند متأخرین متکلمین اعتراضی براین مسلک ایراد می‌کنند و از جواب آن عاجز می‌شوند و آخرها بضعف این مسلک میل می‌نمایند. حاصل اعتراض آنکه اگر در کتب الهیه چیزی از وصف آن حضرت جمذکور هست نهایت کار آنست که ذهن سامع از آن وصف بفرد منتشر متعلق شود که فردٌ ما مِن الكلي الـمنتزع من هذه الأوصاف الكلّيةپیغمبر خواهد بود هیچگاه اوصاف کلیه بدون اشاره حسیه بفرد خاص نخواهد رسانید تا هر جا که اوصاف کلیه جمع کنند غیر کلی ثمره نخواهد داد بلکه تعلق ذهن بفرد منتشر نیز ممنوع است، زیرا که در کتب الهیه رموز مذکور است نه ذکر عنوان نبوت و نه استقصا در ذکر مشخصات و حینئذ تکلیف ناس باقرار نبوت فرد خاص گنجائش ندارد.

قال القاضي عضد في الـمواقف: «فإن قيل إن زعمتم مجيء صفته مفصلاً انه يجيء في السنة الفلانية في البلدة الفلانية وصفته كيت وكيتَ فاعلموا انه نبي فباطلٌ لأنا نجدُ التوریة والإنجيل خاليين عن ذلك وأما ذكره مجملاً فان سُلِّم فلا يدل علي النبوه بل علی ظهور انسان كامل أو نقول لعله شخصٌ آخرُ لم يظهر بعدُ.

قلنا: الـمعتمد ظهور المعجزة علی يده وهذه الوجوه الأخر للتكمله والزياده [۱۸۱]».

فقیر می‌گوید عفا الله عنه: این زلت قدمی است که از متاخرین متکلمین واقع شد عفا الله عنا وعنهم، عامه مسلمین را باید که گوش بآن نه نهند و علماء را باید که انکار آن کنند و این سخن بهمان می‌ماند که علماء متفق‌اند بر آنکه اگر اجتهاد مجتهد و قضای قاضی بر خلاف صریح قرآن یا صریح سنت مشهوره یا صریح اجماع یا صریح قیاس جلی واقع شود نافذ نیست و تقلید آن جائز نه.

خدای تعالی می‌فرماید:

﴿أَوَ لَمۡ يَكُن لَّهُمۡ ءَايَةً أَن يَعۡلَمَهُۥ عُلَمَٰٓؤُاْ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ١٩٧ [۱۸۲][الشعراء: ۱۹۷].

و می‌فرماید: ﴿يَعۡرِفُونَهُۥ كَمَا يَعۡرِفُونَ أَبۡنَآءَهُمُۘ [۱۸۳][الأنعام:۲۰].

و از اینجا معلوم می‌شود بالقطع که دانندگان کتاب بسبب شناخت پیغامبر آخر الزمان مکلف شدند و حجت تشریعیه بر ایشان قائم شد پس قول بآنکه این اخبار حجت ملزمه نیست خلاف قرآن است.

تحقیق در این باب آنست که بقدری که در کتب سابقه بود حجت قائم گشت و تکلیف متحقق شد یقین حاصل می‌شود بدو چیز:

۱- به اقیسه‌ی [۱۸۴]اقترانیه و استثنائیه [۱۸۵]چون مواد آن یقینیه باشند و شکل [۱۸۶]مُنتِج.

۲- به حدس که تمام مقدمات [۱۸۷]را ذکر نه کنند و از بعض مقدمات بطریق طفره بمطلب انتقال نمایند مثل نور القمر مستفاد من نور الشمس بشناسیم بسبب دیدن اختلاف احوال قمر باختلاف قُرب و بُعد او از شمس.

لیکن حدس دو قسم است:

۱- حدسی که غیر افراد قلیله از بنی آدم بآن پی نه برند لغموض مأخذه، و خدای تعالی باین قسم تکلیف نمی‌دهد عامه را.

۲- و حدسی که اکثر افراد انسانی بآن پی می‌برند مثل آنکه وجود لیل و نهار از جهت غیبوبت شمس و طلوع اوست و باین قسم تکلیف واقع می‌شود و حجت قائم می‌گردد، نصوص کتب الهیه در باب اخبار بوجود پیغمبر آخر زمان جهر چند از جهت اقیسۀ اقترانیه و استثنائیه بتعیین فرد خاص که افضل افراد بشر است نمی‌رسانند اما از جهت حدس قریب المأخذ می‌رسانند و بهمان مکلف می‌شوند شک نیست که وجود جامع این اوصاف مبَشّر بها بعد مُدَد متطاوله یکی خواهد بود همین که در فرد خاص یافته شد حدس آنجا قرار گرفت.

چون این حکایت آخر شد باید دانست که آیات خلافت خلفاء هر چند نوعی از غموض داشته باشند چون فتح عجم و شام به این طریق که از زمان حضرت آدم تا این عصر گاهی نشده بود بظهور انجامید و تألیف مسلمین و اطمینان قلوب ایشان و تمکین دین بوجهی متحقق شد که در هیچ ملتی و زمانی عُشر عَشیر آن بوجود نیامده پس برای مصداق وعدۀ استخلاف کدام خلافت بهتر از این خواهد بود؟!.

و همچنین قرائن بسیار مثل این صورت باین ملحق شد حدس قریب المأخذ بهم رسید که این عزیزان برای مردمان بشارت داده شده‌اند و مردمان بهمان حدس قریب مأخوذ شدند.

و این نوع سخن در تفسیر آیات برای جمعی است که تتبّع احادیث نبویه پیش نه گرفته‌اند وإلا آن حضرت جمبین قرآن عظیم است هرجا اشکالی بهم رسد بحدیث آنحضرت رجوع میباید کرد.

قال الله تعالى: ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ[النحل: ۴۴] [۱۸۸].

حالا پرده برگردانیم و سخن را به قانون دیگر سرائیم:

چون این آیات نازل شد که در اصل معنی خفایی نداشت و در تعیین آن افراد و ترتیب ایشان در خلافت و مدت خلافت ایشان غموضی واقع بود، آن حضرت جمنتظر عالَم غیب ماندند که چه افاضه می‌شود خدای تعالی در رؤیا حل معمّا فرمود. بعضی رؤیا خود دیدند و بعض رؤیا اصحاب آن حضرت جدیدند و تعبیر آن را آن حضرت جفرمودند كقصةِ رؤیا الأذان [۱۸۹]ورؤیا ليلة القدر [۱۹۰].

«قال ج: بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ رَأَيْتُنِى عَلَى قَلِيبٍ عَلَيْهَا دَلْوٌ فَنَزَعْتُهُ فَنَزَعْتُ مِنهَا مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ أَخَذَهَا ابْنُ أَبِى قُحَافَةَ فَنَزَعَ مِنهَا ذَنُوبًا أَوْ ذَنُوبَيْنِ وَفِى نَزْعِهِ ضَعْفٌ وَاللَّهُ يَغْفِرُ لَهُ ثُمَّ اسْتَحَالَتْ غَرْبًا فَأَخَذَهَا ابْنُ الْخَطَّابِ فَلَمْ أَرَ عَبْقَرِيًّا مِنَ النَّاسِ يَنْزِعُ نَزْعَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ حَتَّى ضَرَبَ النَّاسُ بِعَطَنٍ». أخرجه الشيخان من حديث أبي هريرة، والترمذي من حديث ابن عمر [۱۹۱].

وأخرج ابن مردويه «عن ابن عمر: خَرَجَ عَلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ جذَاتَ غَدَاةٍ بَعْدَ طُلُوعِ الشَّمْسِ فَقَالَ: رَأَيْتُ قُبَيلَ الْفَجْرِ كَأَنِّى أُعْطِيتُ الْمَقَالِيدَ وَالْمَوَازِينَ فَأَمَّا الْمَقَالِيدُ فَهَذِهِ الْمَفَاتِيحُ وَأَمَّا الْمَوَازِينُ فَهَذِهِ الَّتِى تَزِنُونَ بِهَا فَوُضِعْتُ فِى كِفَّةٍ وَوُضِعَتْ أُمَّتِى فِى كِفَّةٍ فَوُزِنْتُ بِهِمْ فَرَجَحْتُ ثُمَّ جِىءَ بِأَبِى بَكْرٍ فَوُزِنَ بِهِمْ فَوَزَنَ ثُمَّ جِىءَ بِعُمَرَ فَوُزِنَ فَوَزَنَ ثُمَّ جِىءَ بِعُثْمَانَ فَوُزِنَ بِهِمْ ثُمَّ رُفِعَتْ» [۱۹۲].

وأخرج أبوداود «عن أبي بكرة أن رجلا قال لرسول الله ج: رَأَيْتُ كَأَنَّ مِيزَانًا نَزَلَ مِنَ السَّمَاءِ فَوُزِنْتَ أَنْتَ وَأَبُو بَكْرٍ فَرَجَحْتَ أَنْتَ بِأَبِى بَكْرٍ وَوُزِنَ أَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ فَرَجَحَ أَبُو بَكْرٍ وَوُزِنَ عُمَرُ وَعُثْمَانُ فَرَجَحَ عُمَرُ ثُمَّ رُفِعَ الْمِيزَانُ فَسَاءَهُ ذَلِكَ فَقَالَ: خِلاَفَةُ نُبُوَّةٍ ثُمَّ يُؤْتِى اللَّهُ الْمُلْكَ مَنْ يَشَاءُ» [۱۹۳].

وأخرج ابوعمر عن عرفجه نحوه [۱۹۴].

وأخرج أبودود «عن جابر أنّ رسول الله جقال: أُرِىَ اللَّيْلَةَ رَجُلٌ صَالِحٌ أَنَّ أَبَا بَكْرٍ نِيطَ بِرَسُولِ اللَّهِ جوَنِيطَ عُمَرُ بِأَبِى بَكْرٍ وَنِيطَ عُثْمَانُ بِعُمَرَ. قَالَ جَابِرٌ فَلَمَّا قُمْنَا مِنْ عِنْدِ رَسُولِ اللَّهِ جقُلْنَا أَمَّا الرَّجُلُ الصَّالِحُ فَرَسُولُ اللَّهِ جوَأَمَّا تَنَوُّطُ بَعْضِهِمْ بِبَعْضٍ فَهُمْ وُلاَةُ هَذَا الأَمْرِ الَّذِى بَعَثَ اللَّهُ بِهِ نَبِيَّهُ ج» [۱۹۵].

وأخرج أبوداود «عن سمرة بن جندب: أَنَّ رَجُلاً قَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّى رَأَيْتُ كَأَنَّ دَلْوًا دُلِّىَ مِنَ السَّمَاءِ فَجَاءَ أَبُو بَكْرٍ فَأَخَذَ بِعَرَاقِيهَا فَشَرِبَ شُرْبًا ضَعِيفًا ثُمَّ جَاءَ عُمَرُ فَأَخَذَ بِعَرَاقِيهَا فَشَرِبَ حَتَّى تَضَلَّعَ ثُمَّ جَاءَ عُثْمَانُ فَأَخَذَ بِعَرَاقِيهَا فَشَرِبَ حَتَّى تَضَلَّعَ ثُمَّ جَاءَ عَلِىٌّ فَأَخَذَ بِعَرَاقِيهَا فَانْتَشَطَتْ وَانْتَضَحَ عَلَيْهِ مِنْهَا شَىْءٌ» [۱۹۶]. العراقي جمع عرقوه وعرقوة الدلو هي الخشبة الـمعترضه علی فم الدلو. انتشطت: انحلَّت [۱۹۷].

«وعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ كَانَ أَبُو هُرَيْرَةَ يُحَدِّثُ أَنَّ رَجُلاً جَاءَ إِلَى النَّبِىِّ جفَقَالَ إِنِّى رَأَيْتُ اللَّيْلَةَ ظُلَّةً يَنْطِفُ مِنْهَا السَّمْنُ وَالْعَسَلُ وَرَأَيْتُ النَّاسَ يَسْتَقُونَ بِأَيْدِيهِمْ فَالْمُسْتَكْثِرُ وَالْمُسْتَقِلُّ وَرَأَيْتُ سَبَبًا وَاصِلاً مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الأَرْضِ وَأَرَاكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَخَذْتَ بِهِ فَعَلَوْتَ ثُمَّ أَخَذَ بِهِ رَجُلٌ بَعْدَكَ فَعَلاَ ثُمَّ أَخَذَ بِهِ رَجُلٌ بَعْدَهُ فَعَلاَ ثُمَّ أَخَذَ بِهِ رَجُلٌ فَقُطِعَ بِهِ ثُمَّ وُصِلَ لَهُ فَعَلاَ بِهِ. فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ أَىْ رَسُولَ اللَّهِ بِأَبِى أَنْتَ وَأُمِّى وَاللَّهِ لَتَدَعَنِّى أَعْبُرْهَا فَقَالَ: اعْبُرْهَا ». فَقَالَ أَمَّا الظُّلَّةُ فَظُلَّةُ الإِسْلاَمِ وَأَمَّا مَا يَنْطِفُ مِنَ السَّمْنِ وَالْعَسَلِ فَهُوَ الْقُرْآنُ لِينُهُ وَحَلاَوَتُهُ وَأَمَّا الْمُسْتَكْثِرُ وَالْمُسْتَقِلُّ فَهُوَ الْمُسْتَكْثِرُ مِنَ الْقُرْآنِ وَالْمُسْتَقِلُّ مِنْهُ وَأَمَّا السَّبَبُ الْوَاصِلُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الأَرْضِ فَهُوَ الْحَقُّ الَّذِى أَنْتَ عَلَيْهِ فَأَخَذْتَ بِهِ فَيُعْلِيكَ اللَّهُ ثُمَّ يَأْخُذُ بِهِ بَعْدَكَ رَجُلٌ آخَرُ فَيَعْلُو بِهِ ثُمَّ يَأْخُذُ بِهِ بَعْدَهُ رَجُلٌ آخَرُ فَيَعْلُو بِهِ ثُمَّ يَأْخُذُ رَجُلٌ آخَرُ فَيَنْقَطِعُ بِهِ ثُمَّ يُوصَلُ لَهُ فَيَعْلُو أَىْ رَسُولَ اللَّهِ لَتُحَدِّثَنِّى أَصَبْتُ أَوْ أَخْطَأْتُ. فَقَالَ النَّبِىُّ ج: أَصَبْتَ بَعْضًا وَأَخْطَأْتَ بَعْضًا.

فقَالَ أَقْسَمْتُ بِأَبِى أَنْتَ وَأُمِّى لَتُخْبِرَنِّى مَا الَّذِى أَخْطَأْتُ.

فَقَالَ النَّبِىُّ جلاَ تُقْسِمْ». أخرجه البخاري ومسلم والدارمي وأبوداود والترمذي [۱۹۸].

قوله اخطأتَ بعضاً علماء در وجه خطا سخن‌ها گفته‌اند لیکن آنچه بذهن این فقیر مقرر شده آنست که مراد از خطا ترک تسمیه این خلفاء است بوجهی از استعار بلفظ خطا تعبیر کرده شده است.

وعن الحسن قال قال أبوبكر: «يا رسول الله! ما أزال أراني اطأُ في عذرات الناس قال لتكونن من الناس بسبيل. قال: رأيت في صدري رقمتين قال سنتين. معزوٌ إلى ابن سعد» [۱۹۹].

باز فراست آن حضرت جدر بعض حوادث کار کرد و از آنجا استنباط فرمود که این جماعت خلفاءاند أخرج الحاكم «عن سفينة قال: لمّا بنی النبي جالـمسجد وضع حجرا ثم قال: ليضع أبوبكر حجراً إلی جنب حجري ثم قال: ليضع عمر حجرا إلی جنب حجر ابي بكر ثم قال: ليضع عثمان حجراً إلى جنب حجر عمر ثم قال هؤلاء الخلفاء بعدي» [۲۰۰].

وأخرج أبويعلي والحاكم «عن عائشة لـما اَسّس رسول الله جمسجد الـمدينة جاء بحجر فوضعه وجاء أبوبكر بحجر فوضعه وجاء عمر بحجر فوضعه وجاء عثمان بحجر فوضعه وسُئِل رسول الله جعن ذلك فقال هم الخلفاء من بعدي» [۲۰۱].

وأخرج البزار والطبراني في الأوسط والبیهقي «عن أبي ذرٍ قال: كان النبي ججالسا وحده فجئت حتی جلست اليه فجاء ابوبكر فسلّم ثم جاء عمر ثم جاء عثمان وبين يدي رسول الله جسبع حصياتٍ فاَخذهن فوضعهن في كفه فسبّحن حتی سمعت لهنّ حنينا كحنين النحل ثم وضعهن فخرسن، ثم اخذهن فوضعهن في يد ابي بكر فسبّحن حتى سمعت لهن حنيناً كحنين النحل ثم وضعهن فخرسن، ثم تناولهن فوضعهن في يد عمر فسبحن حتی سمعت لهن حنينا كحنين النحل ثم وضعهن فخرسن، ثم تناولهن فوضعهن في يد عثمان فسبحن حتی سمعت لهن حنيناً كحنين النحل ثم وضعهن فخرسن فقال رسول الله ج: هذه خلافة نبوة» [۲۰۲].

وأخرج ابن عساكر: «عن أنس أن النبي جاَخذ حصيات في يده فسبّحن حتى سمعنا التسبيح ثم صيّرهن في يد ابي بكر فسبحن حتي سمعنا التسبيح ثم صيرهن في يد عمر فسبحن حتی سمعنا التسبيح ثم صيرهن في يد عثمان فسبحن حتى سمعنا التسبيح ثم صيرهن في أيدينا رجلا رجلا فما سبحت حصاه منهنَّ» [۲۰۳].

چون دل مبارک آن حضرت جاز این افاضات غیبیه پر شد طُفاحه (قسمتی) از آن در مخاطبه‌ی ناس ظاهر گردید تعیین زمان و مکان فرمودند و خبر دادند که ایشانان قائم بامر ملت خواهند بود.

وفی حدیث سفینه: «الْخِلَافَة بَعْدِي ثَلَاثُونَ سَنَة» [۲۰۴].

وفی حدیث ابن مسعود: «تَدُورُ رَحَى الإِسْلامِ لِخَمْسٍ وَثَلاثِينَ سنة» [۲۰۵].

و تناقض در میان این دو حدیث نیست؛ زیرا که چون حضرت مرتضیسرا با خلفاء عد کنند نظر به قوت سوابق اسلامیه او و افضل ناس بودن او در زمان خلافت خود مدت خلافت ثلاثین شود. و اگر عد نه کنند نظر بآنکه خلافت ایشان انتظام نیافت بموت حضرت عثمان خلافت خاصه منقطع گشت و اکثر احادیث بهمین مضمون وارد شده.

وفی حدیث أبی هریره وغیره: «الخلافة بالـمدينة والـملك بالشام» [۲۰۶].

و ایراد لفظ خلافت در این احادیث و در احادیثی که مِن بعد خواهد آمد دلالت می‌نماید بر آن که مراد تفسیر لفظ استخلاف است که در آیه‌ی کریمه آمده چنانکه لفظ: «خُذُوا عَنِّي خُذُوا عَنِّي قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا» [۲۰۷]، بوده است [۲۰۸].

واخرج الحاكم عن أنس بن مالك قال: «بعثني بنو الـمصطلق إلی رسول الله جإلی من ندفع زكوتنا إذا حدث لك حدثٌ؟

فقال: ادفعوها إلی أبي بكر فقلت ذلك لهم.

قال قالوا: سَلْه اِن حدث بابي بكر حدث الـموت فإلی من ندفع زكوتنا؟ فقلت له ذلك فقال: تدفعونها إلی عمر. قالوا فإلی من ندفعها بعد عمر؟ فقلتُ له، قال: ادفعوها الی عثمان» [۲۰۹].

«عن سهل بن ابي حثمة قال: بايع أعرابي النبيَّ جفقال عليٌ للأعرابي: اِيت النبي جفاسألْه اِن اَتی عليه اجَله من يقضيه؟ فأتى الأعرابي النبي جفسأله فقال: يقضيك ابوبكر فخرج اِلی علي فأخبره فقال ارجع واسأله اِن أتی على أبي بكر اجله من يقضيه فأتى الأعرابي النبيَّ جفسأله فقال: يقضيك عمر فخرج إلى علي فاخبره فقال ارجع فاسأله مَن بعد عمر فقال يقضيك عثمان فقال علي للاعرابي: ايت النبي ان أتی علی عثمان أجله من يقضيه فقال النبي ج: إذا اتی علی ابي بكر اجله وعمر اجله وعثمان اجله فإن استطعت أن تموت فمُت» أخرجه الإسماعيلي في معجمه [۲۱۰].

وأخرج أيضاً من حديث ابي هريرة وفيه: «أن النبي جبايع أعرابيا بقلايص إلى أجل فقال يا رسول الله ان اعجلتْك منيّتك فمَن يقضيني؟ قال: أبوبكر قال فاِن عجِلَتْ باَبي‌بكر منيّته فمن يقضيني؟ قال: عمر. قال وإن عجِلت بعمر منيته فمن يقضيني؟ قال: عثمان. قال: فإن عجلَت بعثمان منيته فمن يقضيني؟ قال: ان استطعتَ اَن تموت فمُت» [۲۱۱].

«عن جُبَيْرِ بْنِ مُطْعِمٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ أَتَتِ النَّبِىَّ جامْرَأَةٌ فَكَلَّمَتْهُ فِى شَىْءٍ فَأَمَرَهَا أَنْ تَرْجِعَ إِلَيْهِ، قَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَرَأَيْتَ إِنْ جِئْتُ وَلَمْ أَجِدْكَ، كَأَنَّهَا تُرِيدُ الْمَوْتَ، قَالَ: إِنْ لَمْ تَجِدِينِى فَأْتِى أَبَا بَكْرٍ». أخرجه البخاري ومسلم والترمذي وأبوداود وابن ماجه [۲۱۲].

«وعن أبي هريره أن النبي جاستسلف مِن يهودي شيئا إلی الحول فقال: أرايتَ إن جئتُ ولم اجدْك فإلی مَن اذهب؟ قال: الی ابي بكر. قال: فإن لم أجده قال: إلى عمر قال: فإن لم أجده قال إن استطعت أن تموت إذا مات عمر فمت». ذكره الـمحب الطبري في الرياض عن القلعي [۲۱۳].

وأخرج ابن سعد: «عن ابن شهاب قال رأی النبي جرؤيا فقصّها علی أبي بكر فقال يا أبابكر رأيتُ كأني استَبَقْتُ اَنا وانت درجة فسبقتُكَ بمِرقاتَين ونصف فقال: يا رسول الله يقبضك الله تعالی الی رحمته ومغفرته واَعيش بعدك سنتين ونصفا» [۲۱۴].

«وعن ابن عمر قال سمعت رسول الله جيقول: سيكون فيكم اثتنا عشر خليفة ابوبكر الصديقُ لايلبث خلفي الا قليلاً وصاحبُ رحی دارة العرب يعيش حميداً ويموت شهيداً قال رجلٌ: ومن هو يا رسول الله! قال: عمر بن الخطاب، ثم التفت الی عثمان بن عفان فقال وأنتَ يسألك الناس ان تخلع قميصاً كساكَهُ الله والذي بعثني بالحق لئِن خلعتَه لا تدخل الجنه حتی يلج الجمل في سَمّ الخياط» [۲۱۵].

وأخرج أبويعلي «عن أبي عبيدة بن الجراح ومعاذ بن جبل عن النبي جإِنَّهُ بَدَأَ هَذَا الأَمْرُ نُبُوَّةً وَرَحْمَةً، ثُمَّ كَائِنٌ خِلافَةً وَرَحْمَةً، ثُمَّ كَائِنٌ مُلْكًا عَضوضًا، ثُمَّ كَائِنٌ عُتُوًّا وَجَبْرِيَّةً وَفَسَادًا فِي الأُمَّةِ، يَسْتَحِلُّونَ الْحَرِيرَ وَالْخُمُورَ وَالْفُرُوجَ وَالْفَسَادِ فِي الأُمَّةِ، يُنْصَرُونَ عَلَى ذَلِكَ، وَيُرْزَقُونَ أَبَدًا حَتَّى يَلْقُوا اللَّهَ» [۲۱۶].

«وعن علي ما خرج رسول الله جمن الدنيا حتى عهد اِليّ اَن اَبابكر يلي الأمرَ بعده ثم عمر ثم عثمان ثم اِليَّ فلا يجتمع عَليَّ». بعضی طرق این حدیث در ریاض نضره و بعضی در غنية الطالبین مذکور است [۲۱۷].

و بعضی مردم در این حدیث اشکالی دارند که اگر این معنی معلوم حضرت مرتضیسباشد توقف وی در بیعت ابی بکر الصدیقستا مدتی و توقف وی در امر عثمانستا تحکیم عبدالرحمنسوجهی ندارد و احتمال نسیان حدیث بغایت بعید است.

و آنچه پیش این فقیر (در جواب این اشکال مردم) مقرر شده است صحت این معنی است (که پیامبر خدا برای حضرت مرتضی از این موضوع خبر داده بودند) لیکن آن عهد بنوعی از غموض و دقت بود که در اول امر مفهوم نشد و بعد وقوع (خلافت حضرات ابوبکر، عمر و عثمانش) مثل فلق الصبح واضح گشت، و سخت بعید است که از احادیث مستفیضه رؤیا یکی هم بحضرت مرتضیسنه رسیده باشد.

و از مرویات حضرت مرتضیساست حدیث: «إن تستخلفوا أبابكر تجدوه الخ» [۲۱۸]، و آن نیز اشاره می‌کند به خلافت شیخین.

«وعن ابن عباس قال: والله إن امارة أبي بكر وعمر لفي كتاب الله قال الله تعالی: واِذ أسرَّ النبيُ اِلی بعض أزواجه حديثاً [۲۱۹]قال لحفصة ابوك وابو عائشة اولياءُ الناس بعدي فإياك أن تخبري به اَحداً. اخرجه الواحدي وله طرقٌ ذكر بعضها في الرياض النضرة» [۲۲۰].

ودر غنية الطالبين مذکور است:

روي عن ابي هريرة عن النبي جانه قال: «لما عُرج بي سألتُ ربي اَن يجعل الخليفة من بعدي علي بن ابي طالب فقالت الـملائكة: يا محمد اِن الله يفعل ما يشاء، الخليفة من بعدك أبوبكر» [۲۲۱].

وفي حديث البخاري «أن عمر سأل حذيفة عن الفتنة التي تموج كموج البحر ماذا حفظ عن النبي جفيها؟ فقال: ما لك ولها يا اميرالـمؤمنين إن بينك وبينها بابا مغلقا قال: اَيُكسَر الباب أو يفتح؟ قال قلت: لا بل يكسر قال ذلك حريٌ ان لا يغلق أبداً ثم فسر حذيفة الباب بعمر» [۲۲۲]. بعد از آن تصریحاً و تلویحاً امر فرمود به اقتدای ایشان، في حديث ابن مسعود: «اقتدُوا بالّذَين مِن بعدي أبي بكر وعمر» [۲۲۳].

و در حدیث حذیفه: «إِنِّى لاَ أَدْرِي مَا بَقَائِى فِيكُمْ فَاقْتَدُوا بِاللَّذَيْنِ مِنْ بَعْدِي وَأَشَارَ إِلَى أَبِى بَكْرٍ وَعُمَرَ» [۲۲۴].

و بنای کلام بر موصول نهادن (یعنی الّذَین) دلالت می‌کند بر آنکه علم ایشان بقیام شیخین به امر امت بعد آن حضرت جمحیط بود کیف لا و چندین حدیث باین تشخیص و تعیین شنیده بودند!.

وفي حديث ابن ماجه عن عرباض بن ساريه «فَمَنْ أَدْرَكَ ذَلِكَ مِنْكُمْ فَعَلَيْهِ بِسُنَّتِي، وَسُنَّةِ الْخُلَفَاءِ الرَّاشِدِينَ الْمَهْدِيِّينَ، عَضُّوا عَلَيْهَا بِالنَّوَاجِذِ» [۲۲۵].

باز نزدیک وفات قولاً و فعلاً بخلافت حضرت ابی بکر اشاره فرمودند: «عن عائشه أن النبي جقال قُبَيل مرضه لَقَدْ هَمَمْتُ - أَوْ أَرَدْتُ أَنْ أُرْسِلَ إِلَى أَبِى بَكْرٍ وَابْنِهِ فَأَعْهَدَ أَنْ يَقُولَ الْقَائِلُونَ أَوْ يَتَمَنَّى الْمُتَمَنُّونَ ثُمَّ قُلْتُ يَأْبَى اللَّهُ وَيَدْفَعُ الْمُؤْمِنُونَ، أَوْ يَدْفَعُ اللَّهُ وَيَأْبَى الْمُؤْمِنُونَ» أخرجه البخاري ومسلم معناه وفيه «وَيَأْبَى اللَّهُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلاَّ أَبَا بَكْرٍ» [۲۲۶].

و این حدیث صحیح و صریح است در آنکه نزدیک آن حضرت جاستخلاف حضرت صدیق مراد بود، و ترک کردند استخلاف معتاد را بنا بر اعتماد بر فعل الهی بعد از آن امامتِ نماز باو تفویض فرمودند و این قصه مشهور است.

بالجمله این است آنچه آن حضرت جدر بیان آیات افاده فرمود ولا بیان بعد بیانه و در جای خود بیشتر از این مذکور خواهد شد ان شاء الله تعالی.

بالجمله این همه احادیث باصل آیت ملحق شد چنانکه بیان قدر مسح در حدیث مسح باصل آیت ملحق گشت پس گویا در آیت نام این بزرگوران گفته آمد بمعنی قومی را جانشین ساختن بعد قومی هست تعین صورت موعود بیان نمودند که نصب این عزیزان است والله أعلم بالصواب.

قال الله تبارك وتعالى في سوره الأنبياء: ﴿وَلَقَدۡ كَتَبۡنَا فِي ٱلزَّبُورِ مِنۢ بَعۡدِ ٱلذِّكۡرِ أَنَّ ٱلۡأَرۡضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ ٱلصَّٰلِحُونَ ١٠٥ [۲۲۷][الأنبیاء: ۱۰۵].

مراد از زبور جنس صحیفه‌ها است یا زبور حضرت داود و لفظ زبور بمعنی مکتوب است و کلام الله بعض او مصدق بعض است قال تعالی: ﴿ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِوَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطۡ‍َٔهُۥ فَ‍َٔازَرَهُۥ... [۲۲۸][الفتح: ۲۹].....

قصه واحد است و تعبیر مختلف، اینجا زبور و ذِکر گفته شد آنجا تورات و انجیل اینجا میراث ارض گفته شد آنجا اَخرج شطأه که حاصل آن غلبه دولت اسلامیه است اینجا عبادی الصلحون ذکر کرده شد آنجا ضمیر ذلك مثلهم بالذين معهگردانیده آمد.

در این فصل نقلی چند از خصائص شیخ جلال الدین سیوطی مذکور نمائیم:

«اَخرج ابن ابي حاتم في تفسيره عن ابن عباس في الآية قال: أخبر الله سبحانه في التورات والزبور بسابق علمه قبل أن تكون السموات والأرض أن يورِث أمة محمد في الأرض [۲۲۹]

وأخرج ابن أبي حاتم «عن أبي الدرداء انه قرأ قوله تعالى:﴿أَنَّ ٱلۡأَرۡضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ ٱلصَّٰلِحُونَ[الأنبیاء: ۱۰۵]» فقال: نحن الصالحون [۲۳۰].

«قال السيوطي: وقد وقفت علی نسخة من الزبور وهو مائة وخمسون سورة [۲۳۱]ورأيت في السورة الرابعة منه ما نصه: يا داود اسمع ما أقول ومُر سليمان فليقله للناس مِن بعدك ان الأرض اُورثُها محمداً جوامَّته» [۲۳۲].

وأخرج ابن عساكر «عن ابن مسعود قال قال أبوبكر الصديق: خرجتُ إلى اليمن قبل أن يبعث النبي جفنزلت على شيخ من الأزد عالم قد قرأ الكتب واتت عليه اربع مائه سنة إلا عشر سنين فقال لي أحسبك حرميا قلت: نعم. قال: أحسبك قرشيا قلت: نعم قال: واحسبك تيميا [۲۳۳]قلت: نعم قال بقيتْ لي منك واحده قلت: ماهي؟ قال: تكشفُ لي عن بطنك قلت لم ذاك؟ قال: أجد في العلم الصادق ان نبيا يبعث في الحرم يعاون على أمره فتي وكهل [۲۳۴]فاما الفتي فخوّاض غمرات ودفّاع معضلات فاما الكهل فابيض نحيفٌ على بطنه شامه وعلى فخذه اليسری علامة وما عليك ان تريني فقد تكاملَت لي فيك الصفه الا ما خفي عليّ. قال ابوبكر: فكشفت له عن بطني فرأی شامة سوداء فوق سرتي فقال: أنت هو ورب الكعبة» [۲۳۵].

وأخرج ابن عساكر «عن الربيع ابن انس قال مكتوب في الكتاب الأول مثل ابي بكر الصديق مثل القطر اينما وقع نفع» [۲۳۶].

وأخرج ابن عساكر «عن أبي بكرة قال اتيت عمر وبين يديه قوم ياكلون فرمي ببصره في مؤخّرالقوم الي رجل فقال ما تجد فيما تقرأ قبلك من الكتب قال خليفة النبي جصديقه» [۲۳۷].

«واخرج الدينوري في الـمجالسة وابن عساكر من طريق زيد بن أسلم قال أخبرنا عمر بن الخطاب قال خرجت مع ناس من قريش في تجارة الى الشام في الجاهلية فلما خرجنا من مكة نسيت قضاء حاجة فرجعت فقلت لأصحابي الحقكم. فوالله اني لفي سوق من أسواقها اذا انا ببطريق قد جاء فاخذ بعنقي فذهبت انازعه فادخلني كنيسة فاذا تراب متراكب بعضه علي بعض فدفع اليّ محرفه وفأساً وزنبيلاً وقال انقل هذا التراب فجلست اتفكر في امري كيف اصنع فاتاني في الهاجِره فقال لي: لمْ ارَك اخرجت شيئا ثم ضمّ أصابعه فضرب بها وسط رأسي فقمتُ فضربت بها هامته فإذا دماغه قد انتشر ثم خرجت على وجهي ما أدري أين أسلك فمشيت بقية يومي وليلتي حتى اصبحت فانتهيت إلى دَير فاستظللت في ظله فخرج إليّ رجلٌ فقال: يا عبدالله مايجيئك ههنا؟ قلت ضللت عن اصحابي فجاءني بطعام وشراب وصعّد فيَّ النظر وخفّضه ثم قال: يا هذا قد علم اهل الكتاب انه لم يبق علی وجه الارض احدٌ اعلم مني بالكتاب واني اجد صفتك الذي تُخرجنا من هذا الدير وتغلب على هذه البلدة فقلت له: أيها الرجل لقد ذهبتَ في غير مذهب. قال: ما اسمك؟ قلت: عمر بن الخطاب قال: أنت والله صاحبنا غير شك فاكتب لي عليّ ديري وما فيه قلت: ايها الرجل قد صنعتَ معروفا فلا تكدره فقال: اكتب لي كتابا في رقّ ليس عليك فيه شيء فإن تك صاحبنا فهو ما نريد وإن تكن الاخری فليس يضرّك. قلت: هات فكتبت له ثم ختمت عليه. فلما قدم عمر الشام في خلافته أتاه ذلك الراهب وهو صاحب دير القدس [۲۳۸]بذلك الكتاب فلما رآه عمر تعجب منه فانشأ يحدثنا حديثه: فقال: اوف لي بشرطي فقال عمر: ليس لعمر ولا لابن [۲۳۹]عمر منه شيء» [۲۴۰].

«وعن ابن مسعود قال ركض عمر فرسا فانكشف ثوبه عن فخذه فرأی اهل نجران بفخذه شامة سوداء فقالوا: هذا الذي نجد في كتابنا انه يخرجنا من ارضنا» [۲۴۱].

وأخرج عبدالله بن احمد في زوائد الزهد من طريق «أبي اسحق عن عبيده قال: ركض عمر فرسا علی عهد النبي جفانكشف فخذه من تحت القبا [۲۴۲]فأبصر رجل من اهل نجران شامه في فخذه فقال: هذا الذي نجده في كتبنا يخرجنا من ديارنا» [۲۴۳].

وأخرج ابونعيم من طريق شهر بن حوشب «عن كعب قال: قلت لعمر بالشام انه مكتوب في هذه الكتب أن هذه البلاد مفتوحة على يد رجل من الصالحين رحيم بالـمؤمنين شديد على الكافرين، سره مثل علانيته، قوله لايخالف فعله، القريب والبعيد سواءٌ في الحق عنده، اتباعه رهبان بالليل واُسد بالنهار، متراحمون متواصلون متبارّون، قال عمر: اَحَقٌ ما تقول؟ قال: اي والله قال الحمد لله الذي اعزنا واكرمنا وشرفنا ورحمنا بنبينا محمد ج» [۲۴۴].

وأخرج ابن عساكر «عن عبيد بن آدم وأبي مريم وأبي شعيب بن عمر أن عمر بن الخطاب كان بالجابية فقدم خالد بن الوليد إلى بيت الـمقدس فقالوا له: ما اسمك؟ قال: خالد بن الوليد قالوا: وما اسم صاحبك؟ قال: عمر بن الخطاب قالوا: انعيه لنا. فنعتُّه قالوا: أما أنت فلست تفتحها ولكن عمر، فإنا نجد في الكتاب ان قيسارية [۲۴۵]تفتح قبل بيت الـمقدس فاذهبوا فافتحوها ثم تعالَوا بصاحبكم» [۲۴۶].

وأخرج الطبراني وابونعيم في الحلية «عن مغيث الأوزاعي أن عمر بن الخطاب قال لكعب الاحبار: كيف تجد نعتي في التوراة؟ قال: خليفةٌ قِرنٌ من حديد أمير شديد لا يخاف في الله لومة لائم ثم يكون من بعدك خليفة تقتله امةٌ ظالـمون له ثم يقع البلاءُ بعده» [۲۴۷].

وأخرج ابن عساكر «عن الأقرع مؤذن عمر أن عمر دعا الأسقف فقال: هل تجدونا في شيء من كتُبكم؟ قال: نجد في كتبنا صفتكم وأعمالكم ولا نجد أسماءكم. قال: كيف تجدوني؟ قال: قِرناً من حديد. قال ما قرن من حديد؟ قال: أمير شديد. قال عمر: الله اكبر قال: فالذي من بعدي؟ قال: رجلٌ صالح يوثِر اقربائه. قال عمر: يرحم الله ابن عفان.

قال: فالذي من بعده قال صداء من حديد فقال عمر: وا دفراه! قال مهلا يا أمير الـمؤمنين فانه رجلٌ صالح ولكن تكون خلافته في هراقة من الدماء والسيف مسلول» [۲۴۸].

واخرج ابن عساكر «عن ابن سيرين قال: قال كعب الأحبار لعمر يا أمير الـمؤمنين هل تری في منامك شيئاً؟ فانتهره.

فقال: أنا أجد رجلاً يری أمر الأمة في منامه [۲۴۹]» [۲۵۰].

وأخرج ابن راهويه في مسنده بسند حسن «عن أفلح مولی أبي ايوب الأنصاري قال: كان عبدالله بن سلام قبل اَن يأتي اهل مصر يدخل على رؤوس قريش فيقول لهم: لاتقتلوا هذا الرجل يعني عثمان فيقولون والله ما نريد قتله فيخرج وهو يقول والله ليقتلُنه. ثم قال لهم: لاتقتلوه فو الله ليموتَن إلى أربعين يوما فابوا فخرج عليهم بعد أيام فقال لهم لاتقتلوه فوالله ليموتن إلى خمس عشرة ليلة» [۲۵۱].

وأخرج ابن سعد وابن عساكر «عن طاؤس قال سئل عدالله بن سلام حين قُتل عثمان كيف تجدون صفة عثمان في كتبكم؟ قال: نجده يوم القيامة أميرا علی القاتل والخاذل» [۲۵۲].

وأخرج ابن عساكر من طريق محمد بن يوسف «عن جده عبد الله بن سلام أنه دخل على عثمان فقال له: ما ترى في القتال والكفّ؟ قال: الكف أبلغ للحجة وإنا لنجد في كتاب الله انك يوم القيامة امير علی القاتل والآمر [۲۵۳]. وأخرج من هذا الطريق ان عبدالله بن سلام قال للمصريين: لاتقتلوا عثمان فإنه لايستكمل ذا الحجة حتی يأتي على أجله» [۲۵۴]. (قبل از این که ماه ذوالحجه به پایان برسد او به مرگ طبیعی خویش وفات خواهد کرد).

وأخرج الحاكم «عن ابي الأسود الدِيلي عن عليسقال: أتاني عبدالله بن سلام وقد وضعتُ رجلي في الغرْز [۲۵۵]وأنا أريد العراق فقال: لا تاتي العراق فإنك ان اتيته أصابك به ذباب السيف قال علي وايمُ الله لقد قالها لي رسول الله جقبلك. قال ابوالاسود: فقلت في نفسي بالله ما رأيت كاليوم رجل محارب يحدّث الناس بمثل هذا» [۲۵۶] [۲۵۷].

وأخرج ابوالقاسم البغوي «عن سعيد بن عبدالعزيز قال: لـما توُفي رسول الله جقيل لذي قرُبات الحِمْيَري وكان من أعلم يهود يا قربات من بعده؟ قال: الأمين يعني ابابكر. قيل: فمن بعده؟ قال: قِرن من حديد يعني عمر. قيل: فمن بعده قال الوضاح الـمنصور يعني معاوية» [۲۵۸].

وأخرج ابن راهويه والطبراني «عن عبدالله بن مغفّل قال: قال لي ابن سلام لـما قُتل عليٌ هذا رأس اربعين سنة وسيكون عندها صلح» [۲۵۹].

وأخرج ابن سعد «عن ابي صالح قال كان الحادي يحدو بعثمان وهو يقول:

إن الأمير بعده عليّ
وفي الزبير خلَفٌ مرضي

فقال كعب: لا بل معاوية، فأخبر معاوية بذلك فقال: يا ابا اسحاق أنّی يكون هذا وههنا اصحاب محمد عليٌّ والزبير! قال: انت صاحبها» [۲۶۰].

باید دانست که سنه الله جاری شده است بر آنکه چون امری عظیم در عالم غیب مقدر شود ودر ملأ اعلی صورت آن مرتسم گردد، ملأ سافل آن امر را تلقی نمایند چون نوبت اینجا رسد کهان بکهانت خود آن امر را بشناسند واهل اذهان صافیه به رؤیا، بلکه در بعض اجسام و جسمانیات نیز صورت آن واقعه مرتسم گردد از این باب نیز نقلی چند بر نگاریم. هم از خصائص من قول السطيح [۲۶۱]بعد ذكر النبي جثم يلي اَمره الصديق إذا قضی صدَق وفي رد الحقوق لا خرَق ولانزَق [۲۶۲]، ثم يلي امره الحنيف مجرب غِطْريف [۲۶۳]قد أضاف المضيف واحكم التحنيف، ثم يلي امره وارعٌ لأمرة مجرب فيجتمع له جموع وعصب فيقتلونه نقمة عليهم وغضب فيؤخذ الشيخ فيذبح اِربا فيقوم له رجال خِطبا، ثم يلي امره الناصر يخلط الرّأي باَمرماكر يظهر في الأرض العساكر» [۲۶۴].

والـمراد من الناصر ههنا معاوية بن أبي سفيان.

وأخرج ابن عساكر «عن أبي الطيب عبدالـمنعم بن غلبون الـمقري قال: لـما فُتِحَت عمورية وجدوا علی كنيسة من كنائسها مكتوب بالذهب شرّ الخلَف خلف يشتم السّلَف، واحدٌ من السلف خير من الف من الخلف. صاحب الغار نلْت كرامة الافتخار اذ اثنی عليك الملك الجبار اذ يقول في كتابه الـمنزل علی نبيه الـمرسل: ﴿ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ. يا عمر ما كنت والياً بل كنت والداً. عثمان قتلوك مقهوراً ولم يزوروك مقبوراً. واَنت يا عليُ اِمام الابرار والذابّ عن وجه رسول الله جالكفار.

فهذا صاحب الغار وهذا أحد الأخيار وهذا غياث الامصار وهذا امام الابرار فعلی من ينتقصهم لعنة الجبار. فقلتُ لصاحب له: قد سقطت حاجباه علی عينیه من الكبر مُنذ كم هذا علی باب كنيستكم مكتوباً؟ قال: مِن قبل ان يبعث نبيكم باَلفي عام» [۲۶۵].

وأخرج ابن عساكر في تاريخ دمشق عن كعب «قال كان اِسلام ابي بكر الصديق سببه بوحي من السماء وذلك انه كان تاجراً بالشام فرأی رؤيا فقصها علی بحيراء الراهب فقال له من أين أنت؟ قال: من مكة.

قال من أيّها؟ قال: من قريش. قال: فاَيْش أنت؟ قال: تاجر. قال: صدّق اللهُ رؤياك، فإنه يبعث نبي من قومك تكون وزيره في حياته وخليفته بعد موته فاسرّها ابوبكر حتی بُعث النبي جفجاءه فقال يا محمد ماالدليل علی ما تدّعي؟ قال: الرؤيا التي رأيت بالشام فعانقه وقبّل ما بين عينيه وقال اشهد انك رسول الله» [۲۶۶].

«وأخرج ابن عساكر «عن علي قال قال رسول الله جليلة اُسري بي رأيتُ على العرش مكتوبا لا إله إلا الله محمد رسول الله أبوبكر الصديق عمر الفاروق عثمان ذوالنورين» [۲۶۷].

وأخرج ابويعلي والطبراني في الأوسط وابن عساكر والحسن بن عرفه في جزئته الـمشهوره «عن ابي هريرة قال قال رسول الله ج: ليلة عُرج بي الى السماء مامررت بسماءٍ الا وجدت اسمي فيها مكتوبا محمد رسول الله وأبوبكر الصديق خلفي» [۲۶۸].

وأخرج الدار قطني في الافراد والخطيب وابن عساكر «عن ابي الدرداء عن النبي جقال: رأيت ليلة اُسرى بي في الفراش فِرِنده [۲۶۹]خضراء فيها مكتوب بنور ابيض لا إله إلا الله محمد رسول الله ابوبكر الصديق عمر الفاروق» [۲۷۰].

وأخرج ابن عساكر وابن النجار في تاريخيهما «عن ابي الحسن علي بن عبدالله الها شمي الرقي قال دخلت بلاد الهند فرأيت في بعض قراها شجرة وردٍ اسود ينفتح عن وردة كبيرة طيبة الرائحة سوداء عليها مكتوبٌ بخطٍ ابيض لا إله إلا الله محمد رسول الله ابوبكر الصديق عمر الفاروق فشككت في ذلك وقلت انه معمول فعمدت إلى حبة لم تفتح ففتحتها فرأيتُ فيهما كما رأيت في سائر الورد وفي البلد منه شيء كثيرٌ» [۲۷۱].

قال الله تعالى في سوره الـمـائدة: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ ٥٤ [۲۷۲][المائد: ۵۴].

و فرموده: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ ٥٥ [۲۷۳][المائدة: ۵۵].

و فرموده: ﴿وَمَن يَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ ٥٦ [۲۷۴][المائدة: ۵۶].

قوله تعالی: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْغرض از این کلام اخبارست به آن حادثه که در مرض موت آن حضرت جپیش آمد و بعد انتقال او جمتکامل شد و اعلام تدبیری که خدا تعالی در غیب الغیب مقرر فرموده است تا چون آن حادثه رو بدهد علی البصیره باشند از آن واضطراب بر بواطن ایشان غالب نیاید و چون آن تدبیر رو نماید در اهتمام آن کوشند و بذل مساعی در اتمام آن سعادت خود دانند.

شرح این حادثه آنکه در اواخر ایام آن حضرت جسه فرقه از عرب مرتد شدند و در هر فرقه شخصی مدعی نبوت برخاست و قوم وی تصدیق او کردند و فتنه عظیم بر پا شد ذوالخمار عنسی که در کهانت و شعبده بازی دستِ تمام داشت در میان مَذحِج دعوی نبوت نمود. آن حضرت جبجانب معاذ بن جبلسو جمعی از مسلمین که همراه او بودند نامه نوشت تا برای قتال او آماده شوند. فیروز دیلمی از انجماعه متصدی قتل او شد و جناب نبوی جبر صورت این ماجرا بوحی مطلع شدند و فرمودند: فاز فیروز و در خارج خبر این واقعه آخر ربیع الأول بصدیق اکبرسرسید و این اول مژده فتحی بود که حضرت صدیق اکبر بآن مسرور گردید.

و مسیلمه کذاب در میان بنی حنیفه در شهر یمامه بدعوی نبوت برخاست و بجانب اقدس نبی جنامه نوشت مِن مسیلمه رسول الله الی محمد رسول الله اما بعد فان الارض نصفها لی ونصفها لک واین نامه را بدست دو کس بحضور مقدس فرستاد آن حضرت جآن دو کس را فرمودند «اتشهدان أنَّ مسيلمة رسول الله؟ قالا: نعم فقال النبي ج: لو لا أن الرسل لا تُقتل لضربت اعناقكما. بعد از آن در جواب نامه‌ی او نوشتند: «مِن محمد رسول الله إلى مسيلمة الكذاب! أما بعد: فإن الأرض لله يورثها من يشاء والعاقبة للمتقين» [۲۷۵].

بعد از این ماجرا آن حضرت جمریض شدند و تدبیر دفع او نافرموده به رفیق اعلی پیوستند. صدیق اکبرسخالد بن ولیدسرا با جیشی کثیر بطرف مسیلمه روان فرمود و کار او را آخر نمود، وحشی (بن حرب قاتل سیّد الشهداء حمزهس) آن کذاب را بکشت و جموع او متفرق گشتند و بعضی از ایشان تائب شدند.

و طلیحه اسدی در میان بنی اسد مدعی نبوت شد هم در حیات آن حضرت جو بعد انتقال وی جحضرت صدیقسخالد بن ولیدسرا بر سر آن جماعت فرستاد. خالد آن جمع را هزیمت داد طلیحه بگریخت و بعد از آن مسلمان شد و در غزوه‌ی قادسیه تردّد نمایان بعمل آورد [۲۷۶].

بعد از آن فتنه‌ی ردت بغایت بلند شد اکثر عرب غیر حرمین و قریۀ جُواثی [۲۷۷]راه ارتداد پیش گرفتند و فرقه ای منع زكوة نمودند. در باب این جماعه فقهای صحابه با هم در مباحثه افتادند که اهل قبله‌اند قتال با ایشان جائز نباشد. از آن جمله عمر فاروقسگفت «كَيْفَ تُقَاتِلُ النَّاسَ، وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَقُولُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ. فَمَنْ قَالَهَا فَقَدْ عَصَمَ مِنِّى مَالَهُ وَنَفْسَهُ إِلاَّ بِحَقِّهِ، وَحِسَابُهُ عَلَى اللَّهِ فقال ابوبكر: لأُقَاتِلَنَّ مَنْ فَرَّقَ بَيْنَ الصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ، فَإِنَّ الزَّكَاةَ حَقُّ الْمَالِ، وَاللَّهِ لَوْ مَنَعُونِى عَنَاقًا كَانُوا يُؤَدُّونَهَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ جلَقَاتَلْتُهُمْ عَلَى مَنْعِهَا. قَالَ عُمَرُ سفَوَاللَّهِ مَا هُوَ إِلاَّ أَنْ قَدْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَ أَبِى بَكْرٍسفَعَرَفْتُ أَنَّهُ الْحَقُّ». أخرجه الشيخان وغيرهما [۲۷۸].

و شرح تدبیری که خدای تعالی برای این حادثه مقرر فرمود آنست که داعیه‌ی قتال در خاطر صدیق اکبرسباهتمام تمام فرو ریخت و آن سرّ قول آن حضرت بود جدر این فتنه العصمة فيها السيف رواه حذیفهس [۲۷۹].

اکثر صحابه در این امر متوقف بودند تا آنکه فاروق اعظمساز صدیق اکبرسطلب رفق نمود و حضرت صدیق فرمود: «اَجبّار أنت في الجاهلية خوّار في الإسلام» [۲۸۰]؟.

و با حضرت مرتضیسنیز مانند این جواب و سوال در میان آمد قال انس بن مالک: كره الصحابة قتالَ مانعي الزكاة وقالوا اهل القبلة فتقلد ابوبكر سيفه وخرج وحده فلم يجدوا بدّا من الخروج [۲۸۱].

وقال ابن مسعود س: «كرهنا ذلك في الإبتداء ثم حمدناه عليه في الانتهاء». اخرجها البغوي وغيره [۲۸۲].

داعیه‌ی که در قلب حضرت صدیقسریختند به منزله‌ی چراغی بود هر که محاذی او می‌افتاد به نور آن متنور می‌شد تا آنکه جموع عظیمه از مسلمین مهیا برای قتال شدند و سعی هر چه تمام‌تر بکار بردند. «قال ابوبكر بن عياش سمعت أبا حصين يقول ما ولد بعد النبيين افضل من أبي بكرٍ قام مقام نبي من الأنبياء في قتال اهل الردة» اخرجه البغوي [۲۸۳].

و این اشاره است به تحمل داعیه (اراده) الهیه که در نفس نفیس اوسمرتسم شد و از آنجا اهتمام بامر جهاد در خاطر مسلمانان مرسوم گشت.

أخرج ابوبكر «عن القاسم بن محمد عن عائشه انها كانت تقول توفي رسول الله جفنزل بابي بكر ما لو نزل بالجبال لهاضها [۲۸۴]اِشْرَاَبّ النفاق بالـمدينة وارتدت العرب فوالله ما اختلفوا في نقطه إلا طار أبي لحطها وغنائها في الإسلام، وكانت تقول مع هذا: ومن راي عمر بن الخطاب عرف انه خُلق غناءً للاسلام كان والله احوذياً نسيج وحده وقد اعدّ للامور اَقرانها» [۲۸۵]. قوله تعالی: ﴿فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖاین آوردن باین وجه نیست که از عدم بوجود آرد یا از کفر باسلام بلکه از زمرۀ مسلمین جمعی را بسبب داعیۀ که در قلب صدیق اکبر ریختند منبعث گرداند بسوی جهاد و در میان ایشان گِرهی زند تا همه بصورت اجتماعیۀ خود آوردۀ حق باشند، یعنی آن هیئت اجتماعیه بتدبیر الهی و الهام او بالقای داعیه در قلوب ایشان متحقق گشت. قوله تعالی: ﴿يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖ [۲۸۶][المائده: ۵۴]. اینجا شش صفت مذکور شد دو از آن در میان خدا و عباد او و دو در میان ایشان و غیر ایشان از بنی آدم هر که مؤمن است به نسبت او معامله والد با ولد می‌کنند، و هر که کافر است در حق او مثل جبرئیل در وقت صیحه ثمود جارحۀ از جوارح الهی می‌شوند در فعل اتلاف و اهلاک.

و دو صفت در نصرت ملت یکی فعل جهاد وفی معناه الامر بالمعروف والنهی عن المنکر و یکی قوت داعیه او که بگفت مردم یا بسبب قرابت و مانند آن، آن داعیه متلاشی نه گردد ﴿ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ[المائدة: ۵۴].

﴿فَذَٰلِكَاست عظیم القدر در تحقیق تثبیت این خصال و بیان منزلت آن‌ها عند الله. و از اینجا معلوم می‌شود که قتال مرتدین تِلو غزوه بدر و حدیبیه بود و نمونۀ از مشاهد عظیمه القدر.

قوله تعالی: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ[المائدة: ۵۵]. انما در کلام عرب برای دلیل جمله سابقه و تحقیق و تثبیت او می‌آید.

یعنی ای مسلمانان از ارتداد عرب و جموع مجتمعه ایشان چرا می‌ترسید جز این نیست که کار ساز و ناصر و یاری دهندۀ شما در حقیقت خدا است که می‌ریزد الهام خیر و می‌نماید تدبیر امور، و رسول او که سر رشته ترغیب بر جهاد در عالم آوردۀ اوست و برای امت خود بدعای خیر دستگیر ایشان است.

و در ظاهر محقین اهل ایمان که به اقامت صلوة و ايتاء زكوة بوصف خشوع و نیایش متصف‌اند و تحمل داعیه‌ی الهیه کنند و خدای تعالی بر دست ایشان کارهای نیک در عالم سرانجام فرماید.

و سبب نزول و ماصدَق این آیت صدیق اکبرساست لفظ عام است شامل همه محقین، و دخول سبب نزول قطعی [۲۸۷].

أخرج البغوي «عن أبي جعفر محمد بن علي الباقر ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ نزلت في الـمؤمنين فقيل له: انها نزلت في علي فقال: هو من الـمؤمنين» [۲۸۸].

نه چنانکه شیعه گمان بردند و قصه‌ی موضوعه روایت کنند و ﴿رَٰكِعُونَرا حال از ﴿وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَمی‌گیرند و برتافتن انگشتری بجانب فقیری در حالت رکوع فرود می‌آرند و سیاق و سباق آیت را برهم زنند. خدای تعالی اعضای ایشان را از هم جدا سازد چنانکه ایشان آیات متسقه بعضها ببعض را از هم جدا کردند.

﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَمفهوم این کلام آنست که ولایت مسلمانان و کار سازی ایشان خصوصاً در مثل این حوادث عظام بسابقین متصفین بصفات کمال لائق است نه غیر ایشان.

قوله تعالی: ﴿مَن يَتَوَلَّ ٱللَّهَامرست بطاعت خدا و رسول و خلیفۀ رسول و ترغیب است بر آن، و بیان آنکه غلبۀ اسلام موقوف است بر آن و سعادت محصور است در آن.

چون این همه بیان نموده شد باید دانست که وعدۀ خدای تعالی راست است و انجاز این وعده در زمان حیات آنحضرت جواقع نشد، زیرا که فوجی مجتمع برای قتل اهل ارتداد در آن زمان نه برآمد و بعد شیخین در این مُدَد متطاوله نیز قتال مرتدین بجمع رجال و نصب آلات قتال بوقوع نیامده لامحاله مصداق وعده جنود مجنّده صدیق اکبر است سکه بجهت محاربه مرتدین برآمدند و بعون الهی در اسرع حین و احسن وجوه سرانجام آن امر عظیم دادند. و جمع رجال و نصب قتال بافِرَق مرتدین یکی از لوازم خلافت است، زیرا که خلافت راشده ریاست خلق است در اقامت دین و جهاد اعداء الله واعلاء کلمه الله بوجهی که وی و تابعان وی در این اقامت ممدوح باشند و ثنا و رضا بایشان متوجه شود، و جهاد مرتدین از اعظم انواع اقامت دین است و رضا و ثنا بر ایشان در این آیات اظهر من الشمس فی رابعه النهار.

و نیز باید دانست که ﴿وَمَن يَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُترغیب است بتولّی خلیفه راشد و صدیق اکبرسمورد نص است و آن قطعی الدخول است و این اشاره است بوجوب انقیاد خلیفه راشد و دلالت است بر تحقق خلافت حضرت صدیق.

و نیز باید دانست که حق سبحانه بتأکید گواهی میدهد بر آن که آن جماعه در وقت قیام بقتال مرتدین محبوبین ومحبّین و کذا کذا باشند و این همه صفات کمال است پس اگر حضرت صدیق در خلافت خود بر حق نمی‌بود جمعی که به امر او جهاد کردند و با او بیعت نمودند و به استخلاف او راضی شدند محبین و محبوبین و متصفین باوصاف کمال نباشند واللّازم باطل بشهاده الله تعالی.

و نیز باید دانست که اینجا گفته شد ﴿فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖو در ظاهر صورت اجتماعیه آوردن مسلمین از دست حضرت صدیقساتفاق افتاد واین همچنانست که فرمود: ﴿وَمَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ[الأنفال: ۱۷] [۲۸۹]. اتيان بقوم كذا و كذا في الحقيقتفعل حق است سبحانه و تعالی و حضرت صدیق کالجارحه ‌اند در آن. کدام منزلت بالاتر از این منزلت خواهد بود بعد منزله الانبیاء صلوات الله وسلامه علیهم؟ و کدام کامل و مکمل مانند او باشد ﴿ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِيمِ ٤[الجمعة: ۴].

و نیز باید دانست که ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُهر چند لفظ عام است اما مورد نص صدیق اکبرساست و دخول مورد نص در عام قطعی است پس صدیق اکبر ولی مسلمانان و کارساز ایشان است و همین است معنی خلافت راشده. و صدیق اکبر متصف باقامت صلوه و ایتاء زکوه است با وصف خشوع یا با وصف اکثار نوافل صلوه و این معنی یکی از لوازم خلافت خاصه است.

و نیز باید دانست که امر جهاد و قتال منسوب می‌شود بآمر در عرف شائع بلکه آمر می‌باید که احق باین صفات باشد تا پرتو وی در دل دیگران کار کند پس صفات ششگانه در صدیق اکبرسعلی أکمل الوجوه متحقق باشد و این معنی از لوازم خلافت خاصه است بلکه می‌تواند بود که اینهمه صفات ششگانه صفات صدیق باشد که بطریق تعریض ادا کرده شد كما قال عزّ من قائل: ﴿وَلَا يَأۡتَلِ أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ مِنكُمۡ وَٱلسَّعَةِ[النور: ۲۲] الآية

مراد اینجا حضرت صدیق است ستنها اما بلفظ جمع بیان نموده آمد چنانکه قاعده‌ی تعریض است.

و از قرائن این معنی آنست که در صورت قتال مرتدین لوم لائمی که از مسلمانان باشد پیش نمی‌آید و لوم کافران را اعتبار نیست پس ذکر ﴿وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖتنها برای صدیق اکبر است چون در قتال مانعین زکوه صحابه اشکال داشتند و ملامت پیش گرفته بودند و نزدیک حضرت صدیق کفر و ارتداد آن فریق محقق بود، به اشکال و ملامت آنجماعه التفات نه نمود و از بحث ایشان خوفی بر دل مبارک او راه نیافت و از امضای رأی خود باز نماند فذلک قوله تعالی: ﴿لَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ.

وقال الله تعالى في سورة الفتح: ﴿قُل لِّلۡمُخَلَّفِينَ مِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ سَتُدۡعَوۡنَ إِلَىٰ قَوۡمٍ أُوْلِي بَأۡسٖ شَدِيدٖ تُقَٰتِلُونَهُمۡ أَوۡ يُسۡلِمُونَۖ فَإِن تُطِيعُواْ يُؤۡتِكُمُ ٱللَّهُ أَجۡرًا حَسَنٗاۖ وَإِن تَتَوَلَّوۡاْ كَمَا تَوَلَّيۡتُم مِّن قَبۡلُ يُعَذِّبۡكُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا ١٦ [۲۹۰][الفتح: ۱۶].

«بگو یا محمد پس ماندگان را از بادیه نشینان که عنقریب خوانده خواهید شد بسوی جنگ قومی خداوندِان کار زار سخت که جنگ کنید با ایشان یا آنکه ایشان مسلمان شوند پس اگر فرمان برداری کردید بدهد خدای تعالی شما را مزد نیک و اگر رد گردانید چنانکه رو گردانیده بودید پس از آن دعوت عقوبت کند شما را عقوبت درد دهنده».

سبب نزول آیه بر وفق اجماع مفسرین و دلالت سیاق و سباق آیات و برطبق مضمون احادیث صحیحه آنست که آن حضرت جسال حدیبیه اراده نمودند که عمره بجا آرند پس دعوت فرمودند اعراب و اهل بوادی را تا در این سفر برکاب آن جناب جسعادت اندوز باشند؛ زیرا که احتمال قوی بود که قریش از دخول مکه مانع آیند و سبب کینه‌های که از جهت کشته شدگان بدر و احد و احزاب در قلوب ایشان متمکن بود متعرض بحرب شوند، و در این هنگام بحسب تدبیر عقل لابد است از استصحاب جمعی کثیر تا از شرّ قریش ایمنی حاصل شود. بسیاری از اعراب دعوت آن حضرت جگوش نکرده از این سفر تخلف نمودند و بعضی به اشغال ضروریه در اهل و مال تعلل کردند و مخلصین مسلمین که سر تا پا به بشاشت ایمان ممتلی بودند مرافقت و موافقت را سعادت دانسته صحبت اختیار نمودند چون نزدیک بحدیبیه رسیده شد قریش بحمیت جاهلیت مبتلا گشته مستعدّ قتال و جدال شدند بعد اللتیا واللتی صلح مغلوبانه در آنجا اتفاق افتاد و بیرون مکه دَم احصار [۲۹۱]ادا کردند و بازگشتند چون در این سفر اخلاص مخلصان مُبرهن گشت و بر خواطر ایشان کرْب عظیم مستولی شده بود بسبب فوت عمره و از جهت صلح مغلوبانه، حکمت الهی تقاضا فرمود که جبر قلوب ایشان نماید به مغانم خیبر که عنقریب بدست ایشان افتد و آن مغانم را خاص بحاضرین حدیبیه گرداند غیر ایشان را اذن خروج نداد و در آن مغانم شریک نگردانید.

قال الله تعالى: ﴿سَيَقُولُ ٱلۡمُخَلَّفُونَ إِذَا ٱنطَلَقۡتُمۡ إِلَىٰ مَغَانِمَ لِتَأۡخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعۡكُمۡۖ يُرِيدُونَ أَن يُبَدِّلُواْ كَلَٰمَ ٱللَّهِۚ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا كَذَٰلِكُمۡ قَالَ ٱللَّهُ مِن قَبۡلُ [۲۹۲][الفتح: ۱۵].

و به اِخبار [۲۹۳]رضای خود از آنجماعه که در حدیبیه بیعت نمودند.

قال الله تعالى: ﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ [۲۹۴][الفتح: ۱۸]. و هیچکس از حاضران حدیبیه از این بیعت تخلف نه کرد إلا جُدّ بن قیس منافق تنها.

وأخرج البغوي وغيره «عن جابرسأن رسول الله جقال: لاَ يَدْخُلُ النَّارَ أَحَدٌ مِمَّنْ بَايَعَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ» [۲۹۵].

و این مشهد یکی از مشاهد خیر است که صحابۀ کرام در آن مشهد به مقامات عالیه فائز گشتند.

و به مغانمی که بعد مهلتی بدست ایشان افتد مانند غنائم حنین.

و به مغانم اخری که گاهی عرب بر آن قادر نشده بودند و آن مغانم فارس و روم است که بسبب قوت و شوکت و کثرت عدد و عُدد ایشان اصلاً غلبه بر آن جماعه و اخذ مغانم از ایشان در خیال عرب نمی‌گذشت. قال الله تعالی: ‌﴿وَعَدَكُمُ ٱللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةٗ[الفتح: ۲۰]. مغانم عرب است حنین و مانند آن ﴿فَعَجَّلَ لَكُمۡ هَٰذِهِمغانم خیبر است که متصل حدیبیه بدست ایشان آمده ﴿وَأُخۡرَىٰ لَمۡ تَقۡدِرُواْ عَلَيۡهَا[الفتح: ۲۱]. مغانم فارس و روم است.

و نیز حکمت الهیه تقاضا نمود که تهدید متخلفین و تفضیح حال ایشان کرده شود. قال الله تعالی: ﴿قُل لِّلۡمُخَلَّفِينَ...[الفتح: ۱۶]. و از آینده دعوتِ ایشان است برای قتال اولی باس شدید اعلام کرده آید تا پیش از وقوع واقعه تأمل وافی در عواقب قبول دعوت و عدم قبول آن کرده باشند و چون روی دهد بر بصیرت باشند از آن، و احتمالات عقلیه [۲۹۶]مشوش حال ایشان نگردد فذلک قوله ﴿سَتُدۡعَوۡنَبطریق اقتضا [۲۹۷]از این کلمه مفهوم شد که در زمان مستقبل داعیی خواهد بود اعراب را بسوی جهاد کفار، و از این دعوت تکلیف شرعی متحقق خواهد شد اگر قبول دعوت کنند ثواب آن بیابند و اگر رد کنند معاقَب شوند و این لازم بین [۲۹۸]خلیفه‌ی راشد است و دعوت بسوی جهاد اعظم صفات خلیفه است.

پس از این آیت وعدۀ وجود داعی بسوی جهاد و اثبات خلافت او مفهوم شد در تفتیش آنیم که این داعیان که بودند و این اوصاف بر کدام شخص منطبق شد؟

یکی از آن اوصاف آنست که دعوت برای اعراب باشد که بادیه نشینان‌اند گو اهل شهر را نیز دعوت کنند.

دوم آنکه دعوت بقتال کفار اولی بأس شدید باشد و معنی اولی بأس شدید آن است که از جماعۀ که مستعد قتال شده‌اند داعیان و مدعوان همه شدت بأس بیشتر داشته باشند و إلا شدت و ضعف امر نسبتی است هر ضعیفی شدید است به نسبت اضعف ازو، و لیکن عرف عام با مستعدان قتال می‌سنجد اگر به نسبت این مستعدان اکثر و قوی و به ا سباب بیشتر باشند اولی بأس شدید گویند و الا نه. معنی اولی بأس شدید آن است که بمقتضای قیاس و بحکم عقول مفطوره در بنی آدم اقرب بغلبه دیده شود اگر چه فضل الهی بخرق عادت آن جموع مجموعه را بدست اولین بر هم زند.

سوم آنکه دعوت برای غیر قریش باشد، زیرا که تنکیر قوم [۲۹۹]می‌فهماند که هُم غیر الاولین الذین دعا الیهم رسول الله جفی الحدیبیه و در صورتی که مدعو الیهم قریش باشند نظم کلام چنین باید ساخت ستدعون إليهم مرة أخریو گفته نشود ستدعون إلى قوم.

چهارم آنکه این دعوت برای قتالی باشد که منتهی نه گردد إلا به اسلام یا قتال این قوم اولی بأس شدید نه دعوت برای احکام خلافت خلیفه و شکست بغاة مسلمین چنانکه حضرت مرتضی کرم الله وجهه دعوت فرمود اهل مدینه را (برای تقویه خلافت خویش و شکست دادن مخالفین در جنگ جمَل و جنگ صفّین)، یا برای ترسانیدن دشمن و چون هیبت افتاد باز گردند بدون قتال چنانکه آنحضرت جدر تبوک دعوت فرمودند بر خروج بسوی روم و چون قیصر از جای خود حرکت نه کرد بازگشتند و در آنجا قتالی واقع نشد.

چون این مقدمه دانسته شد باید دانست که این داعی صادق است بر خلفای ثلاثه لاغیر، زیرا که بحسب احتمالات عقیله این داعی یا جناب مقدس نبوی است جیا خلفای ثلاثه یا حضرت مرتضی رضوان الله علیهم یا بنی اُمیه یا بنی عباس یا اتراک که بعد دولت عرب سر بر آوردند لايتجاوز الأمر عن ذلك.

از آن حضرت جدعوت کذا واقع نشد، زیرا که نزول آیت در قصۀ حدیبیه است و غزوات آن حضرت جبعد حدیبیه محصور و معلوم است، بر هیچ یک دعوت کذا صادق نمی‌آید متصل حدیبیه غزوۀ خیبر واقع شد و هیچکس را از اعراب در آن غزوه دعوت نه فرمودند بلکه غیرِ حاضرین حدیبیه ممنوع بودند از حضور در آن مشهد کما قال: ﴿قُل لَّن تَتَّبِعُونَا كَذَٰلِكُمۡ قَالَ ٱللَّهُ مِن قَبۡلُۖ[الفتح: ۱۵] [۳۰۰].

و بعد از آن غزوۀ الفتح پیش آمد فی الجمله دعوتی واقع شد اما نه برای قتال قوم اولی بأس شدید، زیرا که ایشان همان بودند که دعوت حدیبیه برای ایشان بود و نظم کلام دلالت بر تغایر این دو قوم می‌نماید.

و غزوه‌ی حنین نیز مراد نیست؛ زیرا که «هوازن» اَقل و اذل بودند از آنکه به نسبت دوازده هزار مرد جنگی که در رکاب شریف حضرت نبوی جاز مهاجرین و انصار و اعراب و مسلمه الفتح نهضت کرده بودند ایشان را اولی بأس شدید گفته شود و هر چند حکمت الهی در مقابله ﴿أَعۡجَبَتۡكُمۡ كَثۡرَتُكُمۡجولتی در کار ایشان کرده باشد [۳۰۱].

و غزوه تبوک نیز مراد نیست، زیرا که ﴿تُقَٰتِلُونَهُمۡ أَوۡ يُسۡلِمُونَدر آنجا متحقق نشد غرض آنجا ایقاع هیبت بود در قلوب شام و روم چون هر قل جنبش نه کرد و فوجی نه فرستاد باز مراجعت فرمودند.

و بنو امیه و بنو عباس و مَن بعد ایشان گاهی اعراب حجاز و یمن را بقتال کفار نخوانده‌اند کما هو معلوم من التاریخ.

قطعاً این دعوت مقیده در این مدد متطاوله غیر از خلفای ثلاثه متحقق نه گشت. قال الواقدی: «لـما قُبض رسول الله جاستخلف ابوبكرسفقُتل في خلافته مسيلمةُ الكذاب ابن قيس الذي ادّعي النبوة وقاتل بني حنيفة وقُتل ايضاً سجاح والأسود العنسي وهرب طليحة الى الشام وفتح اليمامه وأطاعت العربُ لأبي بكر الصديقسفعوّل عند ذلك أن يبعث جيوشه إلى الشام وصرف وجهه إلى قتال الروم فجمع الصحابة شفي الـمسجد وقام فيهم فحمد الله واَثنی عليه وذكر النبي جثم قال: أيها الناس إعلمو ان الله تعالى قد فضّلكم بالإسلام وجعلكم من أمة محمد عليه الصلوه والسلام وزادكم إيمانا ويقينا ونصركم نصرا مبينا فقال فيكم اليوم اكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الإسلام دينا واعلموا أن الرسول جكان بوجهه وهمته إلى الشام فقبضه الله تعالى واختار له ما لديه جالا واني عازم ان اوجه الـمسلمين باهاليهم وأموالهم إلى الشام فإن رسول الله جأمرني بذلك قبل موته فقال زُويت لي الأرضُ مشارقها ومغاربها وسيبلغ ملك امتي ما زوي لي منها فما قولكم في ذلك رحمكم الله؟ قالوا: يا خليفة رسول الله جمُرنا باَمرك ووجّهنا حيث شئت فان اللهفرض طاعتك علينا فقال تعالى: واطيعوا الله واطيعوا الرسول وأولى الأمر منكم. قال: ففرح ابوبكرسبقولهم وسرَّ سرورا عظيماً ونزل عن الـمنبر فكتب الكتاب الی ملوك اليمن وامراء العرب والى أهل مكه وكانت الكتب كلها يومئذ نسخة واحده بسم الله الرحمن الرحيم من عبدالله عتيق ابن ابي قحافه الی سائر الـمسلمين سلامٌ عليكم فإني احمد الله الذي لا إله إلا هو ونصلي على نبيه محمد جواني قد عزمت علی ان اوجّهكم الی الشام لتأخذوها من ايدي الكفار فمن عول منكم على الجهاد فليبادر على طاعة الله وطاعة رسوله ثم كتب: انفروا خفافا وثقالاً الاية ثم بعث الكتاب إليهم واقام منتظر جوابهم وقدومهم فكان أوّل من بعث إلی اليمن انس بن مالك خادم رسول الله جانتهی كلامه» [۳۰۲].

و برهان بر بودن حضرت صدیقسکالجارحه در این دعوت و ظهور سرّ حدیث قدسی که در مخاطبه‌ی آن حضرت جواقع است ابْعث جيشاً نبعث خمسة مثلَه [۳۰۳]در این واقعه ظاهر و باهر بود و این نامه در دل مردم کاری کرد که از میزان عقل معاشی بیرون است تا آنکه در غزوه یرموک چهل هزار کس مجتمع شد و کوشش عجیب از دست ایشان بر روی کار آمد و فتحی که هیچگاه از زمان حضرت آدم تا این دم واقع نشده بود ظهور نمود. کشودِ کار اضعافا مضاعف از کوشش و اهتمام ظاهر گردید و این فعل حضرت صدیق دستور العمل فاروق اعظم شدب، به همین اسلوب در واقعه قادسیه دعوت اعراب فرمود.

في كتاب روضة الأحباب عند ذكر غزوة القادسية چون خبر رسید که عجم یزد گرد را بباد شاهی برداشتند و امور خود مهیا ساختند امیرالمؤمنین عمرسبه هر یک از عمال خود نامه نوشت بدین مضمون که: باید در آن ناحیه هر کرا داند که اسپ و سلاح دارد و از اهل نجدت و شجاعت و مقاتله بود ساختگی نموده بتعجیل تمام بجانب مدینه روان سازد [۳۰۴].

و همچنین دعوت امیر المؤمنین عثمانسبرای کمک عبدالله بن ابی سرح [۳۰۵]چون در افریقیه با مَلِک آنجا مقاتله در پیش کرد مشهور است.

چون ثابت شد که این خلفا داعی بودند بدعوت موصوفه فی القرآن ثابت شد که خلفای راشدین بودند دعوت ایشان موجب تکلیف ناس شد و بقبول آن مستحق ثواب و بعدم قبول مستوجب عذاب گشتند وقال الله تعالى في سوره الفتح:

﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطۡ‍َٔهُۥ فَ‍َٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا ٢٩[الفتح: ۲۹].

یعنی: «محمد جپیغامبر خداست و آنانکه همراه اویند سخت‌اند بر کافران مهربان‌اند در میان خودها می‌بینی ای بیننده ایشان را رکوع کننده و سجده نماینده می‌طلبند بخشایش از خدا و خوشنودی را، علامت صلاح ایشان در روهای ایشان است از اثر سجده، آنچه مذکور می‌شود داستان ایشان است در تورات و داستان ایشان است در انجیل ایشان مانند زراعتی هستند که بر آورده است گیاه سبز خود را پس قوت داد آن را پس سطبر شد پس با یستاد بر ساق‌های خود، به شگفت می‌آرد زراعت کنندگان را عاقبت حال غلبه اسلام آنست که بخشم آرد خدای تعالی بسبب ایشان کافران را وعده داده است خدای تعالی آنان را که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کردند از این امت آمرزش بزرگ».

سوق کلام برای تشریف آن مخلصان است که در سفر حدیبیه همراه آن حضرت جبودند و بشارت بغلبه ایشان بر جمیع امم. قوله تعالی محمد رسول الله چون سخن در ستایش این قوم افتاد لازم شد اولاً ذکر امام ایشان و در ستودن پیغامبر جبهمین کلمه اکتفا کرده شد که محمد رسول الله یعنی کدام فضیلت است که در ضمن رسول الله نیامده؟ «وكلّ الصيد في جوف الفرا» [۳۰۶].

قوله: ﴿وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓمراد از این جماعت آنانند که در سفر حدیبیه همراه آن جناب بودند ج، زیرا که سوق کلام برای تشریف این جماعه است و حقیقت معیت، معیت در جای است یا در سفری، و معیت دینیه مثلا مجاز است لايلتفت إليه مادام للحقيقة مساغ.

و در حدیث مستفیض فضیلت اهل حدیبیه آمده.

قوله ‌﴿أَشِدَّآء(از این جا فضائل این گروه شروع می‌شود) و فضائل مجموع‌اند در دو نوع:

۱- حسن معامله که در میان ابناء جنس خود باشد.

۲- حسن معامله که در تهذیب نفس خود بود.

خدای تعالی هر دو قسم را برای ایشان جمع می‌فرماید، درمیان ابنای جنس خود به این وضع معامله می‌کنند که قوت غضبیه را مقتدی بغضب الهی ساخته‌اند و رحمت و رأفت را موافق رحمت الهیه گردانیده‌اند هر که مردود اوست شدت غضب ایشان بروست و هر که مقبول اوست رأفت و رحمت ایشان برای اوست و هذا کمال التخلّق بأخلاق الله تعالی، و برای تهذیب فیما بینهم وبین الله به اکثار صلوات مشغول‌اند که الصلوة معراج المؤمن.

﴿يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗابیان کمال اخلاص ایشان است باطن ایشان موافق با ظاهر است.

﴿سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِمیعنی خشوع و نیایش ایشان در بارگاه الهی نه خطره ایست که از یک طرف دیگری می‌رود بلکه ملَکه [۳۰۷]ایست راسخه که عمری در تحصیل این صفت صرف کرده‌اند و دل‌های ایشان از صلوات ایشان حظ وافر گرفته و رنگ مناجات محیط بواطن ایشان شده تا آنکه بر چهره ایشان طفاحه از دل ایشان جوشید و پرتوی از انوار باطن ایشان بر ظاهر افتاده که كلّ إناء يترشح بما فيه.

قوله تعالی: ﴿ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍو ﴿ذَٰلِكَاینجا اشاره است بكلمة كزرعٍ كقوله تعالی: ﴿وَقَضَيۡنَآ إِلَيۡهِ ذَٰلِكَ ٱلۡأَمۡرَ أَنَّ دَابِرَ هَٰٓؤُلَآءِ مَقۡطُوعٞ مُّصۡبِحِينَ ٦٦ [۳۰۸][الحجر: ۶۶].

قوله تعالی ﴿كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطۡ‍َٔهُاینجا چهار کلمه گفته شد اول دلالت می‌کند بر ابتدای امر و آخر دلالت می‌نماید بر کمال نمو او که بعد از آن نموی نیست و شک نیست که انتقال آن حضرت÷از حالی بحالی تدریجاً بوقوع آمد بوجهی که چهار مرتبه ضبط آن عدد کثیر نمی‌نماید، لامحاله مراد اینجا انتقالات کلیه است که در چهار عدد محصور شود این است دلالت لفظ و چون ماصدق این کلام را تأمل کنیم انتقالات کلیه چهار عدد می‌یابیم:

اول آنکه آن حضرت جدر مکه مبعوث شدند و اهل مکه همه مشرک بودند بتحریفات آبای خود مطمئن گشته بانکار و اضرار برخاستند اینجا اسلام نو پیدا شد بر اظهار آن قادر نبودند.

دوم آنکه از دست مشرکین خلاص شده بمدینه هجرت کردند و به جهاد اعداء الله مشغول شدند بقتال قریش قصداً و بقتال غیر ایشان تبعاً تا آنکه فتح مکه نمودند و تمام حجاز در اطاعت آنحضرت جراست گشت اینجا صورت بادشاهی ناحیه از نواحی زمین پیدا شد و در انتهاء این حال آنحضرت جاز دار دنیا برفیق اعلی انتقال فرمودند.

حرکت سوم آن بود که شیخین با دو بادشاه ذو شوکت که بر تمام عالم غالب بودند کسرای و قیصر قصد جهاد نمودند تا آنکه هر دو دولت پائمال شوکت اسلام گشت و از آن‌ها نامی و نشانی نماند.

حرکت چهارم خُرد کاری‌ها که ملوک نواحی را که در اصل باج دِه کسری و قیصر بودند و در حد ذات خود نیز قوتی و شوکتی بهم رسانیده بودند بر انداخته شود و رواج اسلام در بلاد مفتوحه پدید آید و در هر شهری مساجد بنا شوند و قضات منصوب گردند و روات حدیث و مفتیان فقه مسکن گیرند چون خبر را با مخبَر عنه در انتقالات کلیه مطابقت یافتیم معلوم شد که مطمح اشارت قرآن همین انتقالات بوده است.

چون این مقدمه واضح شد باید دانست که خلفاء از جمله ﴿وَٱلَّذِينَ مَعَهُبودند بالقطع پس ﴿أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡ...وصف ایشان باشد و این یکی از لوازم خلافت خاصه است و مطمح اشارت ﴿فَٱسۡتَغۡلَظخلافت شیخین است و مرمی بصر در ﴿فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦخُرد کاری‌هاست که در زمان حضرت عثمانسبه وقوع آمد و نیز آنچه بعد ذهاب فرقه مسلمین و وجود کلمه ایشان بقصد خلیفه وقت یا بغیر قصد او بمجرد تدبیر الهی صورت گرفته است اینجا معلوم شد فخامت شأن خلفاء و رسوخ قدم ایشان در تائید اسلام و آنکه بدست ایشان جهاد اعداء الله و اعلای كلمةالله بوجهی واقع شد که مقبول جناب ربوبیت باشد و موجب ثنای جمیل گردد.

قوله تعالى: ‌﴿يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَاشاره بکمال رضا است، زیرا که در قصبه مسلمین زارع حضرت الوهیت است.

قوله تعالى: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُمضمیر مِنهم راجع است بآنچه از ﴿ َ‍َٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهمفهوم گشت یعنی اسلام غالب خواهد آمد و جمعی کثیر در اسلام داخل خواهند شد وعده کرده است خدای تعالی مر جمعی را که از این جماعه ایمان آوردند و عمل صالح نمودند اجر عظیم که نعیم مقیم است قال الله تعالى في سورة التوبة بعد ما أمر بمقاتلة اهل الكتاب: ﴿حَتَّىٰ يُعۡطُواْ ٱلۡجِزۡيَةَ عَن يَدٖ وَهُمۡ صَٰغِرُونَ٢٩[التوبة: ۲۹]. [۳۰۹]وبعد ما ذكر من كفرهم واتخاذهم أرباباً من دون الله ما يقتضي غضب الله عليهم والأمر بقتلهم: ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطۡفِ‍ُٔواْ نُورَ ٱللَّهِ بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَيَأۡبَى ٱللَّهُ إِلَّآ أَن يُتِمَّ نُورَهُۥ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٣٢ هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُشۡرِكُونَ ٣٣ [۳۱۰][التوبة: ۳۲-۳۳].

ثم قال في سوره الصف بعد ما ذكر الـمفترين على الله: ﴿يُرِيدُونَ لِيُطۡفِ‍ُٔواْ نُورَ ٱللَّهِ بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَٱللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٨ هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُشۡرِكُونَ ٩ [۳۱۱][الصف: ۸-۹].

«می‌خواهند مشرکان و نصاری و غیر ایشان که فرو نشانند نور خدا را به دهان خویش و قبول نمی‌کند خدا تعالی مگر آن که تمام گرداند نور خدا را اگر چه ناخوش دارند آن را کافران اوست آن که فرستاد پیغامبر خود را بهدایت و دین درست تا غالب سازد آن را بر ادیان همه آن اگر چه ناخوش باشند از آن مشرکان».

سوق کلام برای آنست که نصاری خصوصاً و جمیع اهل ادیان منسوخه عموماً اعتقاد سوء در جناب ربوبیت بهم رسانیدند و در پی عداوت دین حق که حنیفی (ابراهیمی) است افتادند و این معنی مهیج غضب الهی گشت لهذا ارادۀ ایزدی متعلق شد بکبْت و بر هم زدن این فرَق و صورت کبت و بر هم زدن ایشان در غیب الغیب چنین مقرر شد که ارسال رسول با هدایت و دین راست کرده شود بوجهی که مفضی گردد به اظهار دین حق بر جمیع ادیان.

قوله: ﴿يُرِيدُونَ لِيُطۡفِ‍ُٔواْ نُورَ ٱللَّهِ بِأَفۡوَٰهِهِمۡبدو وجه مفسر شود.

یکی آنکه نور الله را چراغی یا آتش قلیلی گمان نموده‌اند که به پُف دهان فرد میرد حاش لله این نور خدا است فف دهان را آنجا چه گنجایش!.

دیگر آن که شبهات باطله ایراد می‌نمایند و امر را بر کسیکه ضعیف العقل است مشتبه می‌سازند بخیال آنکه دین اسلام به این فعل نقصانی پذیرد حاش لله این مراد حق است سبحانه او را نتوان ناقص ساخت.

قوله تعالی: ﴿لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦچون ظهور دین حق بر جمیع ادیان در زمان آن حضرت جصورت نه گرفت؛ زیرا که هنوز نصارا و مجوس با طمطراق خود قائم بودند عامه‌ی مفسرین در تفسیر این آیه فرو ماندند.

قال الضحاك: «ذلك عند نزول عيسى÷» [۳۱۲].

«وقال الحسن بن الفضل ليظهره على الدين كله بالحجج الواضحة» [۳۱۳].

امام شافعی سخنی از این همه استوارتر آورد قال: «أظهر اللهُ رسوله على الأديان بأن لكل من سمع انه الحق وما خالفه من الأديان باطل وقد أظهره بأن جُمّاع الشرك دينان دين أهل الكتاب ودين الأميين [۳۱۴]فقهر رسول الله جالأمّيّين حتی دانوا بالإسلام واعطى بعض أهل الكتب الجزية صاغرين وجرى عليهم حكمة فهذا ظهوره على الدين كله» [۳۱۵].

فقیر می‌گوید -عفی عنه-: چون در معنی آیتی اشکالی بهم می‌رسد دو چیز ضرور است:

یکی آنکه کتاب الله را با معنای که تقریر می‌کنند در میزان صُراح عقل که مألوف به اوهام نباشد بسنجیم اگر هر دو با هم موافق شدند فبها وإلا آن معنی را ترک نمائیم.

دیگر آنکه حدیث آنحضرت جرا پیشوای خود سازیم؛ زیرا که وی جمبین قرآن است. چون غلبه آنحضرت جبر نصارای نجران و مجوس هجر و یهود خیبر و اخذ جزیه و خراج از ایشان در یک پله نهیم و کلمه ﴿لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦدر پله دیگر گزاریم با هم موافق نه شوند غلبه بر طائفه قلیله از اهل دین غلبه بر ادیان نباشد، غلبۀ تمام آن است که بیضه آن دین مستباح گردد و حامیانش همه بر هم خورند تا آن که هیچ کس داعی آن دین نماند و عزّ و شرف آن دین مطلقاً زائل گردد.

اما حديث النبي جفقد أخرج مسلم: «عَنْ عِيَاضِ بْنِ حِمَارٍ الْمُجَاشِعِىِّ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ جقَالَ ذَاتَ يَوْمٍ فِى خُطْبَتِهِ « أَلاَ إِنَّ رَبِّى أَمَرَنِى أَنْ أُعَلِّمَكُمْ مَا جَهِلْتُمْ مِمَّا عَلَّمَنِى يَوْمِى هَذَا كُلُّ مَالٍ نَحَلْتُهُ عَبْدًا حَلاَلٌ وَإِنِّى خَلَقْتُ عِبَادِى حُنَفَاءَ كُلَّهُمْ وَإِنَّهُمْ أَتَتْهُمُ الشَّيَاطِينُ فَاجْتَالَتْهُمْ عَنْ دِينِهِمْ وَحَرَّمَتْ عَلَيْهِمْ مَا أَحْلَلْتُ لَهُمْ وَأَمَرَتْهُمْ أَنْ يُشْرِكُوا بِى مَا لَمْ أُنْزِلْ بِهِ سُلْطَانًا وَإِنَّ اللَّهَ نَظَرَ إِلَى أَهْلِ الأَرْضِ فَمَقَتَهُمْ عَرَبَهُمْ وَعَجَمَهُمْ إِلاَّ بَقَايَا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَقَالَ إِنَّمَا بَعَثْتُكَ لأَبْتَلِيَكَ وَأَبْتَلِىَ بِكَ وَأَنْزَلْتُ عَلَيْكَ كِتَابًا لاَ يَغْسِلُهُ الْمَاءُ تَقْرَؤُهُ نَائِمًا وَيَقْظَانَ وَإِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِى أَنْ أُحَرِّقَ قُرَيْشًا فَقُلْتُ رَبِّ إِذًا يَثْلَغُوا رَأْسِى فَيَدَعُوهُ خُبْزَةً قَالَ اسْتَخْرِجْهُمْ كَمَا اسْتَخْرَجُوكَ وَاغْزُهُمْ نُغْزِكَ وَأَنْفِقْ فَسَنُنْفِقَ عَلَيْكَ وَابْعَثْ جَيْشًا نَبْعَثْ خَمْسَةً مِثْلَهُ» [۳۱۶].

وأخرج مسلم «عَنْ ثَوْبَانَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: إِنَّ اللَّهَ زَوَى لِىَ الأَرْضَ فَرَأَيْتُ مَشَارِقَهَا وَمَغَارِبَهَا وَإِنَّ أُمَّتِى سَيَبْلُغُ مُلْكُهَا مَا زُوِىَ لِى مِنْهَا وَأُعْطِيتُ الْكَنْزَيْنِ الأَحْمَرَ وَالأَبْيَض» [۳۱۷].

وأخرج مسلم «عن أبي‌هريرة قال قال رَسُولُ اللَّه ج: هَلَكَ كِسْرَى ثُمَّ لاَ يَكُونُ كِسْرَى بَعْدَهُ وَقَيْصَرُ لَيَهْلِكَنَّ ثُمَّ لاَ يَكُونُ قَيْصَرُ بَعْدَهُ وَلَتُقْسَمَنَّ كُنُوزُهُمَا فِى سَبِيلِ اللَّهِ» [۳۱۸].

وأخرج مسلم «عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ جيَقُولُ « لَتَفْتَحَنَّ عِصَابَةٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ أَوْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ كَنْزَ آلِ كِسْرَى الَّذِى فِى الأَبْيَضِ» [۳۱۹].

وأخرج الترمذي في حديث طويل «عَنْ عَدِىِّ بْنِ حَاتِمٍ قَالَ قال رَسُولُ اللَّه ج:: إِنِّى لاَ أَخَافُ عَلَيْكُمُ الْفَاقَةَ فَإِنَّ اللَّهَ نَاصِرُكُمْ وَمُعْطِيكُمْ حَتَّى تَسِيرَ الظَّعِينَةُ فِيمَا بَيْنَ يَثْرِبَ وَالْحِيرَةِ أَكْثَرُ مَا تَخَافُ عَلَى مَطِيَّتِهَا قَالَ فَجَعَلْتُ أَقُولُ فِى نَفْسِى فَأَيْنَ لُصُوصُ طَيِّئٍ» [۳۲۰]؟.

وأخرج احمد «عن الـمقداد انه سمع رسول الله جيقول: لاَ يَبْقَى عَلَى ظَهْرِ الأَرْضِ بَيْتُ مَدَرٍ وَلاَ وَبَرٍ إِلاَّ أَدْخَلَهُ اللَّهُ كَلِمَةَ الإِسْلاَمِ بِعِزِّ عَزِيزٍ أَوْ ذُلِّ ذَلِيلٍ إِمَّا يُعِزُّهُمُ اللَّهُ فَيَجْعَلُهُمْ مِنْ أَهْلِهَا أَوْ يُذِلُّهُمْ فَيَدِينُونَ لَهَا قلت فيكون الدين كله لله» [۳۲۱].

آنچه مقتضای این احادیث صحیحه است آنست که تمام ظهور دین بعد آنحضرت جخواهد بود.

اگر عائد (ضمیر منصوب متصل) در ﴿لِيُظۡهِرَهُبه هُدی و دین حق راجع گردانیم معنی چنین باشد که ارسال رسول به هدی و دین حق مفضی خواهد بود بظهور آن هدی ودین حق بر جمیع ادیان اینجا لازم نیست که بحضور آن حضرت باشد ارسال مفضی به ظهور بوده است گو بعض ظهور بر دست نوّاب آنجناب بوقوع آید جو اگر عائد راجع به رسول باشد نیز دور نیست ظهور دین که بر دست نواب آنحضرت واقع شود ظهور آن حضرت است جبلاشبه.

اگر می‌توانی شنیدن نکته باریک بشنو خدای تعالی چون پیغامبری را برای اصلاح عالم و تقریب ایشان به خیر و تبعید ایشان از شر مبعوث گرداند و در غیب الغیب آن اصلاح را صورتی معین فرماید تا در همان صورت ظاهر شود لا جرم آن صورت در بعثتِ پیغامبر ملفوف خواهد بود باز چون حکمت الهی اقتضا فرماید انتقال پیغامبر از عالم ادنی به رفیق اعلی پیش از تکمیل آن صورت، لامحاله آن پیغامبر بجهت اتمام آن مقاصد که مضمون و ملفوف در بعثت اوست شخصی از امت خود را جارحه خود سازد و او را تربیت کند تا دل او شایسته حلول داعیه الهی گردد باز وصیت نماید او را به آن و تحضیض (ترغیب) فرماید بر آن و دعا کند برای اتمام آن چنانکه شخصی استطاعت بدنی نداشته باشد که قصد حج نماید و استطاعت مالی دارد واجب شود بر وی خروج از عهده حج به احجاج غیر [۳۲۲]و در نامه اعمال او این حج ثبت گردد و بسبب این سببیت مطیع شود و سهم اوفی از ثواب حج تحصیل نماید. این قسم استخلاف در هر ملت واقع شده حضرت موسی÷حضرت یوشع÷را خلیفه خود ساختند و حضرت عیسی÷حواریین را خلیفه گردانیدند.

در انجیل مذکور است که حضرت عیسی÷نانی بدست خود گرفتند و گفتند این گوشت و پوست عیسی است باز آن را در میان حواریین قسمت فرمودند چون ایشان آن نان را خوردند حضرت عیسی مناجات فرمود چنانکه ایشان آن نان را بخوردند و در ابدان ایشان فرو رفت همچنان عیسی در بدن ایشان درآید خداوندا نظر رحمتی که بمن داری در کار ایشان کن تا بندگان ترا بسوی تو خوانند.

موافق همین قاعده چون عالم به اعتقاد سوء ممتلی شد در جناب ربوبیت، و به عقیده ارجا یعنی تأخیر اعمال از مرتبه اعتبار و عدم خوف از عواقب آن که مخالف مذاهب جمیع انبیاء استغضب الهی بجوشید و داعیه انتقام در ملکوت پیدا شد بعد از آن اهلاک و اتلاف ایشان را به اجَلی باز بست کما قال: ﴿وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٞۖ فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمۡ لَا يَسۡتَأۡخِرُونَ سَاعَةٗ وَلَا يَسۡتَقۡدِمُونَ٣٤[الأعراف: ۳۴] [۳۲۳].

چون آن وقت در رسد افضل افراد بشر را مبعوث گردانید که ذات مقدس آن حضرت باشد جو وحی خود بر وی جنازل فرمود وآنجناب به اقصی الهمّه بجانب آن هُدی و دین حق دعوت نمود مستعد آن سعادت اندوز گشتند و اشقیا ملعون ابدی شدند و در عین این بعثت معنی انتقام از آن جماعات که سوء اعتقاد در جناب الوهیت داشتند ملفوف شد و آن حضرت جو اصحاب او در این انتقام بمنزله جارحه بودند مانند جبرئیل در صیحه [۳۲۴]ثمود، لهذا حروبی که به امر آن حضرت جواقع شد مظنّه نزول برکات عظیمه بر حاضرین واقعه گشت یک ساعت حضور در آن مشاهد خیر کار ریاضت صد ساله می‌کند در تهذیب باطن لهذا در شریعت ما ثواب جهاد بالاترین ثواب سائر قربات است و فضل اهل بدر و احد و حدیبیه محقق و مقرر.

پس صورت اصلاح عالم و گرفتن انتقام از اعداء الله نزدیک خدا به وضعی خاص معین شد غیر خسف ایشان بزمین یا نزول مطر حجاره یا اهلاک به صیحه وذلک لحکمه لایعلمها إلا هو و آن وضع خاص ظهور دین ایشان است بر ادیان همه آن در ضمن کبْتِ حامیان ادیان و داعیان آن‌ها بقتل و سبْی و نهب و اخذ خراج و جزیه و ازاله دولت و شوکت ایشان و پایمال و بی مقدار ساختن ایشان و این وضع خاص در اصل بعثت آنحضرت جملفوف شد و بعثت آن‌جناب متضمن آن صورت گشت فذلك قوله تعالى: ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُشۡرِكُونَ ٩ [۳۲۵][الصف: ۹]. وقوله ج(فی الحدیث القدسی): «إِنَّمَا بَعَثْتكَ لأَبْتَلِيَكَ وَأَبتَلِيَ بِكَ» [۳۲۶].

در تواریخ عجم و روم بالبداهه معلوم می‌شود که ایشان یقین داشتند به آنکه عنقریب دولت ایشان بر هم خورد و دولت عرب متمکن گردد، نجومیان این را از نحوست دلائل سلطنت در افلاک و نظر عداوت اینها در میان خودها و قوت کوکب عرب الی غیر ذلک دانستند، و کاهنان بکهانت خود و سائر ناس به رؤیا و هواتف و مانند آن شناختند اما این نکته بر آن جماعه مخفی ماند که داعیه انتقام از فوق سبع سموات نازل شده و ملأ اعلی و ملأ سافل همه بآن رنگ رنگین گشته این اوضاع فلکیه اجلی است برای انتقام این جماعات نه مؤثر حقیقی اگر داعیه نازله از غیب الغیب می‌شناختند حق را از باطل جدا می‌دیدند.

بالجمله در آن وقت جمیع ارض تحت حکم دو بادشاه ذی شوکت مجتمع بود کسری و قیصر، و دین این هر دو با دشاه بر ادیان دیگر غالب و هر دو دین به اباحت میل دارند و عقیده ارجا بر هر دو غالب است کسری و قیصر حامیان این دو دین بودند و داعیان بسوی آن قولاً و فعلا و تسبباً كه الناس على دين ملوكهم.

روم و روس و فرنگ و المان و افریقیه و شام و مصر و بعض بلاد مغرب و حبشه در دین نصرانیت بودند بموافقت قیصر. و خراسان و توران و ترکستان و زاولستان و باختر و غیر آن مجوس بودند بمتابعت کسری. و سائرادیان مثل دین یهودیت و دین مشرکین و دین هنود و دین صابئین پامال شوکت این هردو پادشاه شده بودند ضعیف گشته و متدینان این‌ها برهم خورده، لاجرم داعیه ظهور دین بر حق و قصد انتقام از کفره فجره بر هم زدن دولت کسری و قیصر را آشیانه خود گردانید تا چون این هر دو دولت بر هم خورد اعظم ادیان موجوده و اشهر آن‌ها بر هم خورده باشد و چون سطوت اسلام بجای سطوت این دو ملت بنشیند سائر ادیان خود بخود پائمال شوکت اسلام شوند مانند پائمال بودن آن‌ها به این دو ملت بعد استقرار ملت حقه در قُطر حجاز که نه در تصرف کسری بود و نه در تصرف قیصر هر دو از آن غافل بودند و غلبه بر طور غلبۀ ملوک در غیر این قطر متصور نبود.

چون خدای تعالی برای آن حضرت جنعم روحانیه که جز بلُحوق رفیق اعلی میسر نیاید اختیار فرمود لازم شد که به جهت اکمال ظهور دین حق و اتمام کبت اعداء الله استخلاف فرماید تا آن همه در جریدۀ اعمال آن حضرت جمثبت شود و التفاف انتقام در بعثت آن حضرت جکار خود کرده باشد مثل آنکه بندۀ خاص از بندگان بادشاه خود در مجالس انس و محافل قدس همنشین بادشاه شود و فتح بعض قلاع که بادشاه بآن قدغن بلیغ نموده است به یکی از عمده‌های خود بازگذارد و به فتح کردن آن قلعه این بنده‌ی خاص به زیادت عز و به خلَع و عطایا مخصوص گردد.

چون این همه گفته شد باید دانست که توجیه صحیح در این آنست که هر ظهوری که دین حق را حاصل شد همه در کلمه ﴿لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِمندرج است و اعظم انواع آن که بر هم زدن دولت کسری و قیصر است بالأولی داخل دروست و حامل لوای این مرتبه خلفاء بودندش. مساعی این بزرگواران مقتضای ارسال آن حضرت جبود و مندرج در آن و ایشان بمنزلۀ جارحه تدبیر غیب بودند در ظهور آن و همین است معنی خلافت خاصه.

باز معنی ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦآنست که هُدی و دین حق که آنحضرت جبه آن مرسل بودند ظاهر و غالب باشد و جلی و مشهور نه مخفی و مستور. و این آیه حَکم است در میان اهل سنت و اهل بدعت خدای تعالی هُدی و دین حق را بر آنحضرت جنازل فرمود و وی جآن را به صحابهشاجمعین تبلیغ نمود و صحابه آن معنی که مراد حضرت پیغمبر جبود فهمیدند و به قرن تابعین رسانیدند ثم وثم، زیرا که اراده‌ی الهی نه محض تعلیم آن حضرت بود جو نه خروج آنجناب از عهده‌ی تبلیغ اگر چه سامعان نفهمند بلکه مراد ظهور دین حق است قرناً بعد قرن.

پس کسی که گوید که آنحضرت جدین حق را به صحابه رسانیدند لیکن ایشان معنی که مراد بود نه فهمیدند یا فهمیدند اما غرض نفسانی حامل شد ایشان را بر کتمان آن وی مبتدع است.

پس معتزله و شیعه که می‌گویند: «انكم سَترون ربكم ...» [۳۲۷]. معنای آن علم یقینی بود صحابه از جهت غموض فهم معنی آن نکردند. و شیعه که می‌گویند آن حضرت جبر خلافت حضرت مرتضی نصی فرموده بودند صحابه به غرض نفسانی خود کتم آن کردند و عصیان امر ورزیدند مبتدع‌اند اینجا مراد حق ظهور دین است مراد او را جلّ وعلا بر هم نمی‌توان زد سبحانک هذا بهتان عظیم.

قال الله تعالى في سورة آل عمران: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِۗ وَلَوۡ ءَامَنَ أَهۡلُ ٱلۡكِتَٰبِ لَكَانَ خَيۡرٗا لَّهُمۚ مِّنۡهُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَأَكۡثَرُهُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ١١٠ [۳۲۸][آل‌عمران: ۱۱۰].

قوله ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍبه دو وجه مفسر است هستید شما به این صفت یا بودید درعلم الهی به این صفت. قوله ﴿أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِاین بر آوردن نه چنان است که از عدم یا از مضیقی بر آورده باشند بلکه معنایش آنست که باطن مقدس آن حضرت را جبه داعیه اصلاح ناس ممتلی ساختند و شعاع نور از دل وی جبیرون افتاد جمعی که مستعد بودند به آن نور متنور گشتند و همان داعیه از باطن ایشان سر برآورد، از میان افراد بشر این طائفه به این دولت سر فراز شدند و به این نعمت مخصوص گشتند پس این جماعه بر آوردگان حق‌اند از میان مردم و ﴿لِلنَّاسِافاده می‌فرماید که این تدبیر الهی است برای اصلاح عباد تا عالمی بواسطه‌ی این گروه متنور و متأدب گردد.

وأخرج البغوي وغيره «عن أبي سعيد الخدري عن النبي ج: ألا وان هذه الأمة تُوفِي سبعين أمة هي خيرها وأكرمها على الله» [۳۲۹].

وأخرج البغوي «عن بهز بن حكيم عن أبيه عن جده أنه سمع النبي جيقول في قوله تبارك وتعالي: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِقال: انكم تتمّون سبعين أمة أنتم خيرها وأكرمها على الله» [۳۳۰].

وأخرج أبوعمر في الاستيعاب «عن عبدالله بن مسعود قال: إِنَّ اللَّهَ نَظَرَ فِى قُلُوبِ الْعِبَادِ فَوَجَدَ قَلْبَ مُحَمَّدٍ جخَيْرَ قُلُوبِ الْعِبَادِ فَاصْطَفَاهُ لِنَفْسِهِ فَابْتَعَثَهُ بِرِسَالَتِهِ ثُمَّ نَظَرَ فِى قُلُوبِ الْعِبَادِ بَعْدَ قَلْبِ مُحَمَّدٍ فَوَجَدَ قُلُوبَ أَصْحَابِهِ خَيْرَ قُلُوبِ الْعِبَادِ فَجَعَلَهُمْ وُزَرَاءَ نَبِيِّهِ يُقَاتِلُونَ عَلَى دِينِهِ» [۳۳۱].

وأخرج ابوعمر «عن أبي هريره في قوله تعالى: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍقال: خير الناس للناس يجيئون بهم في السلاسل يدخلونهم في الإسلام» [۳۳۲].

قوله: ‌﴿تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِاستیناف است برای بیان وجه خیریت قال مجاهدٌ: «كانوا خير الناس على الشرط الذي ذكره الله تعالى﴿تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ...» [۳۳۳].

باز اینجا دو وصف ذکر کرده شد یکی فیما بینهم وبین الناس و آن امر به معروف و نهی عن المنکر است و یکی فيما بينهم وبين الله و آن ایمان است که متضمن هفتاد و چند شعبه است.

قوله: ﴿وَلَوۡ ءَامَنَ أَهۡلُ ٱلۡكِتَٰبِافاده می‌فرماید سبب برآوردن این امت و آن، آن است که اهل کتاب وقتی از اوقات امه اخرجت للناس بودند صفت ایشان متغیر شد لهذا حکمت الهی اقتضا نمود اخراج امتی دیگر از عرب. «قال البغوي روي عن عمرسقال: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تكون لأولنا ولا تكون لآخرنا» [۳۳۴].

«وقال ابوعمر جاء عن عمر بن الخطاب: من سرّه أن يكون من تلك الأمة فليؤد شرط الله تعالى فينا» [۳۳۵].

و هر دو قول با هم نزاع ندارند، زیرا که مفهوم آیت عام است برای هر که روح داعیه اصلاح عالم در قلب او نفخ کنند اول امت باشد یا آخر آن لیکن مصداق آن در خارج اول امت است فقط زیرا که من بعد رسم جهاد و امر به معروف و نهی از منکر مندرس شد چون این همه مبین گردید باید دانست که حضرات خلفاء از آن امت بوده‌اند که ﴿أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِصفت ایشان است از جهت آنچه از حالات ایشان به تواتر ثابت گشته زیاده از این چه خواهد بود که جماعات عظیمه از مسلمین به قوت همت این بزرگان مؤتلف شدند و اقالیم وسیعه را فتح نمودند و طوائف ناس به سعی ایشان در ربقۀ اسلام در آمدند پس ایشان خیر امت باشند وهو المراد.

(آیه‌ی نهم) قال الله تعالى في سورة الحديد: ﴿لَا يَسۡتَوِي مِنكُم مَّنۡ أَنفَقَ مِن قَبۡلِ ٱلۡفَتۡحِ وَقَٰتَلَۚ أُوْلَٰٓئِكَ أَعۡظَمُ دَرَجَةٗ مِّنَ ٱلَّذِينَ أَنفَقُواْ مِنۢ بَعۡدُ وَقَٰتَلُواْۚ وَكُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٞ[الحدید: ۱۰] [۳۳۶].

این آیت افاده می‌فرماید که همه صحابه در یک مرتبه نیستند جمعی از جمعی افضل و اکمل‌اند بحسب تقدم و تأخر انفاق و قتال.

أخرج الحفاظ من حديث «أبي سعيد الخدري عن النبي جقال: لاَ تَسُبُّوا أَصْحَابِى فَوَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ لَوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ أَنْفَقَ مِثْلَ أُحُدٍ ذَهَبًا مَا بَلَغَ مُدَّ [۳۳۷]أَحَدِهِمْ وَلاَ نَصِيفَه» [۳۳۸].

مِن قبل الفتح مفسر به دو وجه است:

یکی فتح مکه وهو قول الاکثر.

و دیگری صلح حدیبیه وهو أقعد باحادیث فضائل الحدیبیه.

و این اختلاف مبنی است بر تفسیر کلمه: ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١[الفتح: ۱]. که بر این دو وجه تفسیر کرده‌اند. و این آیت به طریق منطوق [۳۳۹]افاده می‌فرماید تفضیل جماعه که قبل فتح انفاق و قتال از ایشان بظهور آمد بر جماعه‌ای که بعد از فتح انفاق و قتال نموده‌اند و به طریق مفهوم موافق می‌فهماند که هر که انفاق و قتال او مقدم‌تر افضل‌تر. و قتالی که در مکه بود به دست و عصا بود و قتالی که بعد هجرت واقع شد به شمشیر و رماح و در لغت هر دو را قتال می‌توان گفت.

به ملاحظه همین مفهوم موافق گفته‌اند که نزلت فی ابی بکر الصدیق.

قال البغوي: «وروى محمد بن فضيل عن الكلبي أن هذه الآیة نزلت في أبي بكر الصديقسفانه أول من أسلم وأول من أنفق في سبيل اللهقال عبدالله بن مسعودسأول من اظهر اسلامه بسيفه أبوبكرسوالنبي ج» [۳۴۰].

«وروي عن ابن عمر قال: كنت عند النبي جوعنده ابوبكر الصديقسوعليه عباءةٌ قد خلها في صدره بخلال فنزل جبرئيل÷فقال مالي اَري ابابكر عليه عباءة قد خلها في صدره بخلال فقال انفق ماله علیّ قبل الفتح قال فان الله يقول اقرأ عليه السلام وقل له أراضٍ انت عني في فقرك هذا أم ساخط؟ فقال رسول الله ج: يا ابابكر ان اللهيقرأ عليك السلام ويقول لك أراض أنت في فقرك هذا أم ساخط فقال ابوبكرس: ءَاسخطُ على ربي أنا عن ربي راض» [۳۴۱].

«أخرج الحاكم وأبوعمر عن هشام بن عروة عن أبيه قال أسلم ابوبكر وله أربعون ألفا انفقها كلها على رسول الله جفي سبيل الله» [۳۴۲].

في رياض النضرة: «عن عائشةلقالت: لـما اجتمع أصحاب رسول الله جوكانوا تسعة وثلاثين رجلا الحَّ ابوبكر على رسول الله جفي الظهور فقال يا أبابكر: إنا قليل فلم يزل يلح على رسول الله جحتى ظهر رسول الله جوتفرق الـمسلمون في نواحي الـمسجد وقام ابوبكر في الناس خطيبا ورسول الله ججالس وكان أول خطيب دعا إلى اللهوإلى رسوله جوثار الـمشركون على ابي بكر وعلى الـمسلمين فضربوهم في نواحي الـمسجد ضرباً شديدا ووُطئ ابوبكر وضُرب ضرباً شديداً ودنا منه الفاسق عتبه بن ربيعه فجعل يضربه بنعلين مخصوفتين ويخرّقهما بوجهه واثر ذلك حتى مايعرف انفه من وجهه وجاءت بنوتيم تتعادي فاجلوا الـمشركين عن ابي بكر وحملوا أبابكر في ثوب حتى أدخلوه في بيته ولايشكّون في موته ورجع بنو تيم فدخلوا الـمسجد وقالوا والله لئن مات ابوبكر لنقتلن عتبه ورجعوا الي ابي بكر فجعل ابو قحافه وبنو تيم يكلمون ابابكر حتى أجابهم فتكلم اخرالنهار ما فعل رسول الله ج؟ فنالوه بألسنتهم وعذلوه ثم قاموا وقالوا لأم الخير بنت صخرٍ: انظري ان تطعميه شيئا او تسقيه اياه فلما خلت به والحت جعل يقول ما فعل رسول الله جقالت: والله مالي علم بصاحبك فقال اذهبي الي ام جميل بنت الخطاب فاسأليها عنه فخرجت حتي جاءت ام جميل فقالت: ان أبابكر يسألكِ عن محمد بن عبدالله قالت: ما اعرف ابابكر ولا محمد بن عبدالله وان تحبي ان امضي معك الى ابنكِ فعلتُ. قالت: نعم فمضت معها حتى وجدَت ابابكر صريعاً دَنِفا فدنت منه ام جمیل واعلنت بالصياح وقالت ان قوماً نالوا منك هذا لأهل فسق وإني لأرجوا ان ينتقم الله لك. قال: ما فعل رسول الله ج؟ قالت: هذه أمك تسمع. قال: فلا عين عليكِ منها قالت: سالم صحيح. قال: فأين هو؟ قالت: في دار الأرقم. قال: فان الله على اَلِیّة أن لا اذوق طعاماً او شراباً أو اتي رسول الله جفامهلتا حتي اذا هدأت الرجل وسكن الناس خرجتا به يتكيء عليهما حتي ادخلتاه علي النبي جقالت: فانكبّ عليه فقبّله وانكبّ عليه الـمسلمون ورقّ له رسول الله جرقة شديدة فقال أبوبكر س: بأبي أنت وأمي ليس بي ما نال الفاسق من وجهي هذه امي برة بوالديها وانت مبارك فادعها الى الله تعالى وادع اللهلها عسى ان يستنقذها بك من النار فدعا لها رسول الله جفاسلمتْ فأقاموا مع رسول الله جشهرا وهم تسعة وثلثون رجلا وكان اسلام حمزة يوم ضُرب ابوبكر» [۳۴۳].

واخرج البخاري: «عَنْ عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَيْرِ قَالَ سَأَلْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَمْرٍو عَنْ أَشَدِّ مَا صَنَعَ الْمُشْرِكُونَ بِرَسُولِ اللَّهِ جقَالَ رَأَيْتُ عُقْبَةَ بْنَ أَبِى مُعَيْطٍ جَاءَ إِلَى النَّبِىِّ جوَهُوَ يُصَلِّى، فَوَضَعَ رِدَاءَهُ فِى عُنُقِهِ فَخَنَقَهُ بِهِ خَنْقًا شَدِيدًا، فَجَاءَ أَبُو بَكْرٍ حَتَّى دَفَعَهُ عَنْهُ فَقَالَ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّىَ اللَّهُ. وَقَدْ جَاءَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ مِنْ رَبِّكُمْ» [۳۴۴].

واخرج الحاکم: «عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: لَقَدْ ضَرَبُوا رَسُولَ اللَّهِ جمَرَّةً حَتَّى غُشِيَ عَلَيْهِ، فَقَامَ أَبُو بَكْرٍسفَجَعَلَ يُنَادِي: وَيْلَكُمْ أَتَقْتُلُونَ رَجُلا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ؟ فَقَالُوا: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ الْمَجْنُونُ» [۳۴۵].

«وقال ابن اسحق: حدثني نافعٌ عن ابن عمر قال لـما اسلم عمر قال: اَيّ قريش أنقل للحديث؟ قيل له: جميل بن معمر الجمحي قال فغدا عليه قال عبدالله بن عمر وغدوتُ اتّبع اثره وانظر ما يفعل وانا غلام اعقل كل ما رأيتُ حتي جاءه فقال: اعلمتَ يا جميل اني اسلمت ودخلت في دين محمد ج؟ قال: فوالله ما راجعه حتی قام يجرّ رداءه واتبعه عمر واتبعتُ ابي حتي اذا اقام علي باب الـمسجد صرخ بأعلی صوته يا معشر قريش! -وهم في انديتهم حول الكعبه- اَلا ان ابن الخطاب قد صبا.

قال: يقول عمر من خلفه كذب ولكن قد اسلمتُ وشهدت أن لآإله إلا الله وأن محمداً عبده ورسوله وثاروا إليه فما برح يقاتلهم ويقاتلونه حتد قامت الشمس علی رؤوسهم. قال: وبلَح فقعد وقاموا علی رأسه وهو يقول: افعلوا ما بدا لكم فاَحلف بالله لو كنا ثلاثمائة رجل لقد تركناها لكم او تركتموها لنا. قال: فبينا هو علی ذلك إذا قبل شيخ من قريش عليه حلة حيرة وقميص موشّي حتی وقف عليه فقال: ما شأنكم؟ قالوا: صبا عمر قال: فمَه رجل اختار لنفسه امراً فماذا تريدون اَترون بني عدي بن كعب يسلّمون لكم صاحبهم هذا خلّوا عن الرجل قال: فوالله لكانّما كانوا ثوبا كُشط عنه قال: فقلت لابي بعد أن هاجر الی الـمدينة يا ابت من الرجل الذي زجر القوم فيك بمكة يوم اسلمتَ وهم يقاتلونك قال ذاك اي بنيّ العاص بن وائل السهمي» [۳۴۶].

چون این همه بیان نمودیم می‌گوئیم چون افضلیت شیخین بر جماعه‌ی که بعد فتح مسلمان شدند بالمنطوق ثابت شد و بر جماعۀ متقدمه بالمفهوم، خلافت ایشان خلافت راشده باشد.

و یکی از لوازم خلافت خاصه افضلیت خلیفه است بر عامه مسلمین بفضل کلی به نسبت خواص ایشان که مستعد خلافت اند و آن حضرت جبا ایشان معامله منتظر الاماره می‌فرمود. و فضل جزئی معتد به در حکم فضل کلی باشد خصوصا در اموریکه مناسب ریاست و خلافت باشند والله اعلم.

قال الله تعالى في سورة الحجر: ‌﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٩ [۳۴۷][الحجر: ۹].

وقال في سورة القيامة: ﴿لَا تُحَرِّكۡ بِهِۦ لِسَانَكَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ ١٦ إِنَّ عَلَيۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ١٧ [۳۴۸][القیامة: ۱۶-۱۷].

اخرج مسلم في حديث عياض بن حمار: «عن النبي جعن ربه تبارك وتعالی وأنزلت عليك قرآنا لا يغسله الـماء» [۳۴۹].

و این کنایه است از آنکه اگر مساعی بنی آدم صرف شوند در محو قرآن قادر نشوند بر آن و این تفسیر حفظ قرآن است.

باز در آیه دیگر صورت حفظ بیان فرمود اَخرج البخاري: «عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِى قَوْلِهِ تَعَالَى: ﴿لَا تُحَرِّكۡ بِهِۦ لِسَانَكَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ ١٦ قَالَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ جيُعَالِجُ مِنَ التَّنْزِيلِ شِدَّةً، وَكَانَ مِمَّا يُحَرِّكُ شَفَتَيْهِ - فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَأَنَا أُحَرِّكُهُمَا لَكُمْ كَمَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ جيُحَرِّكُهُمَا. وَقَالَ سَعِيدٌ أَنَا أُحَرِّكُهُمَا كَمَا رَأَيْتُ ابْنَ عَبَّاسٍ يُحَرِّكُهُمَا. فَحَرَّكَ شَفَتَيْهِ - فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى:﴿لَا تُحَرِّكۡ بِهِۦ لِسَانَكَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ ١٦ إِنَّ عَلَيۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ١٧ قَالَ جَمْعُهُ لَهُ فِى صَدْرِكَ، وَتَقْرَأَهُ ﴿فَإِذَا قَرَأۡنَٰهُ فَٱتَّبِعۡ قُرۡءَانَهُۥ ١٨ قَالَ فَاسْتَمِعْ لَهُ وَأَنْصِتْ ﴿ثُمَّ إِنَّ عَلَيۡنَا بَيَانَهُۥ ١٩ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا أَنْ تَقْرَأَهُ. فَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ جبَعْدَ ذَلِكَ إِذَا أَتَاهُ جِبْرِيلُ اسْتَمَعَ، فَإِذَا انْطَلَقَ جِبْرِيلُ قَرَأَهُ النَّبِىُّ جكَمَا قَرَأَهُ» [۳۵۰].

و مرفوع در این حدیث قصه‌ی آنحضرت است جفقط.

و تفسیر جمعَه ‌ای جمعه فی صدرک تفقه ابن عباس است.

فقیر می‌گوید عفی عنه در این تفسیر نظر است، زیرا که سه کلمه را بر معانی متقاربه حمل کردن بعید می‌نماید آری در تفسیر ﴿سَنُقۡرِئُكَ فَلَا تَنسَىٰٓ ٦[الأعلی: ۶]. این را تقریر کردن گنجایش می‌دارد، باز فرود آوردنِ ﴿ثُمَّ إِنَّ عَلَيۡنَا بَيَانَهُۥ ١٩بر معنی که بغیر تراخی معتد به واقع شده باشد بُعدی دارد.

اوجَه در تفسیر آیت آن می‌نماید که معنی ﴿إِنَّ عَلَيۡنَا جَمۡعَهُۥآن است که لازم است وعده جمع کردن قرآن بر ما در مصاحف ﴿وَقُرۡءَانَهُیعنی توفیق دهیم قرّای امت آن حضرت را جو عوام ایشان را بر تلاوت آن تا سلسله تواتر از هم گسسته نشود. خدای تعالی می‌فرماید: که در فکر آن مباش که قرآن از دل تو فراموش شود و مشقت تکرار آن مکش یکی از خرق عوائد است که آن حضرت جصعوبت تکرار که جمهور مسلمین در حفظ قرآن می‌کشند نمی‌کشیدند و بمجرد تبلیغ جبرئیل بخاطر مبارک متمکن می‌شد چه جای این فکر که ما بر خود لازم گردانیده ایم آنچه بمراتب از تبلیغ تو متأخر است و آن جمع قرآن است در مصاحف و خواندن امت است آن را چه خواص و چه عوام پس خاطر خود را مشغول مشقت حفظ آن مگردان بلکه چون ما بر زبان جبرئیل تلاوت کنیم در پی استماع آن باش. باز بر ماست توضیح قرآن در هر عصری، جمعی را موفق بشرح غیب قرآن و بیان سبب نزول آن فرمائیم تا ما صدق حکم آن بیان کنند و این همه بمراتب متأخر است از حفظ تو و تبلیغ تو آن را چون آیات قرآن متشابه اند بعض آن مصدق بعض است و آن حضرت جمبین قرآن عظیم است حفظ قرآن که موعود حق است به این صورت ظاهر شد که جمع آن در مصاحف کنند و مسلمانان توفیق تلاوت آن شرقاً و غربا، لیلا و نهارا یابند و همین است معنی لا یغسله الماء.

باز ﴿جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُیک جا ایراد فرمودن و در وعد بیان کلمه ﴿ثُمَّکه برای تراخی است ذکر نمودن می‌فهماند که در وقت جمع قرآن در مصاحف اشتغال به تلاوت آن شائع شد و تفسیر آن مِن بعد بظهور آمد و در خارج همچنین متحقق شد.

اول شروع حفظ آن از جانب ابی بن کعب و عبدالله بن مسعود بوده است در زمان حضرت عمر ش.

و اول اشتغال به تفسیر از ابن عباسبواقع شد بعد انقضای ایام خلافت. چون این همه ذکر کردیم باید دانست که جمع کردن شیخین قرآن عظیم را در مصاحف سبیل حفظ آن شد که خدای تعالی بر خود لازم ساخته بود و وعده آن فرموده و فی الحقیقت این جمع فعل حق است و انجاز وعده اوست که بر دست شیخین ظهور یافت و این یکی از لوازم خلافت خاصه است.

الحال این فصل را بر نکته‌ی باریکی ختم می‌کنیم:

پیش اهل حق نبوت مکتسب نیست که به ریاضت نفسانیه و بدنیه آن را توان یافت و نه امری است جِبلّی که نفس پیغمبر را نفس قدسیه آفریده‌اند پس به ضرورت جبلیه مندفع شود به افاعیل مناسبه قدس، بلکه چون حال عالم به وجهی باشد که حکمت الهیه مقتضی آن شود که خدای تعالی از فوق سماوات سبع اراده فرماید اصلاح بنی آدم و اقامت عوَج ایشان به القای داعیه در قلب ازکی بنی آدم واسمَح و اعدل ایشان تا بعلوم و اعمالی که صلاح ایشان در آن خواهد بود امر فرماید و بر ایشان الزام کند آن را، اگر کردند فبها و اگر نه کنند مخاصمه نماید یا مجاهده تا آنکه سُعَدا از اشقیا ممتاز گردند و عالمی به نور هدایت متنور شود و اقتضای عالم این کیفیت خاص را چنان است که اجتماع صغری و کبری مقتضی افاضه نتیجه گردد بر نفس شخص یا تسخین ماء مقتضی گردد انقلاب آن را به هوا چون عالم این را اقتضا کند قضای الهی نازل شود از فوق سبع سماوات بملأ اعلی و ملأ اعلی همه بآن رنگ رنگین شوند و سیل سیل برکات ملأ اعلی برین نفس قدسیه فرو ریزد، و ملأ اعلی برای این نفس بصوَر مناسبه متمثل شوند و علوم شرعیه و احسانیه و غیرها در این نفس اندازند و این نفس قدسیه بتدبیر مجرّد از فوق سبع سماوات نازل شده در سدره المنتهی به احکام مثالیه مکتَسی گشته در ملأ اعلی شائع شده در زمین فرود آمده است مطلع شود و به وحی متلو یا غیر متلو که از عالم مجرد بمشایعت این اراده نزول فرمود لباس مناسب ملأ اعلی پوشیده بار دیگر لباس الفاظ و حروف شهادی در بر کرده بر قلب این پیغامبر نزول فرماید در این وقت در لسان شرع گفته شود بعث الله فلاناً نبیا واَمره بتبلیغ الاحکام و اَوحی الیه پس نبوت امری است حادث بسبب تعلق اراده به بعث این پیغامبر بجهت اصلاح عالم نه امر جبلی و نه مکتسب به ریاضت.

آری! این دولت نمی‌دهند مگر کسی را که نفس او نفس قدسیه باشد در اصل جبلت معدود از ملأ اعلی و قوای ملکیه که در وی مندمج است در غایت ظهور و غلبه و صفا و صلاح و سعادت و مزاج بدن او در نهایت اعتدال انسانی، طبیعت قویه دارد فی الغایه اما منقاد قلب، و قلب او در شدت متانت و شهامت اما منقاد عقل، و عقل او در کمال جودت و استقامت اما منقاد ملأ اعلی و نسخه از ایشان و آئینه برای ایشان، قوت عاقله او شبیه به ادراک ملأ اعلی است و لهذا قبول وحی می‌فرماید، و قوت عامله او در غایت صلاح و لهذا عصمت صفت او می‌باشد و این امور لازم اعظم نبوت است سنه الله به آن جاری شده که نبوت عنایت نفرمایند مگر کسی را که چنین آفریده باشند و بسا مردم اصحاب نفوس قدسیه که به بعض این اوصاف یا به اکثر آن متصف باشند و نبوت نصیب ایشان نباشد چنانچه مثل مشهور است:

گور نه گرفت مگر آنکه دوید
نه هر آنکه دوید گور گرفت

در شعر عربی نیز این مضمون را چنین به نظم آورده‌اند:

ولا كل من يسعی يصید غزالة
ولكن من صاد الغزالة قد سعی [۳۵۱]

قال الله تعالى: ﴿ٱللَّهُ أَعۡلَمُ حَيۡثُ يَجۡعَلُ رِسَالَتَهُۥ [۳۵۲][الأنعام: ۱۲۴].

و چنانکه نبوت مکتسب و جبلی نیست همچنین خلافت خاصه پیغمبر نیز مکتسب و جبلی نیست اراده‌ی الهی از فوق سبع سماوات نازل می‌شود برای تمشیت هدایت پیغامبر در میان مردم و اتمام نور او و اظهار دین او و انجاز موعود برای او پس داعیه احداث می‌فرماید در قلب خلیفه هر چند حواریان پیغمبر که داعیه نصرت دین پیغامبر از قبل افاضات غیبیه در دل ایشان متمکن شده هزاران باشند این خلیفه بمنزله دل است و آن جماعه به منزله جوارح، اول محل حلول داعیه الهیه دل خلیفه است و از آنجا بمنزله نور چراغ که در آئینه‌های منصوبه دیوارها منطبع شود بدیگران فرود می‌آید و این همه به حدس [۳۵۳]قریب المأخذ ادراک کرده می‌شود گویا امری است بدیهی بلکه محسوس بحاسّه بصر.

کلمه‌ی النبي مَن اُمر بتبليغ شريعة اللهظهری دارد و بطنی.

ظهر او رسانیدن شریعت است به مردم و بطن او داعیه است قویه که از میان فواد او جوشیده است.

و همچنین کلمه‌ی «الخليفة من يُمشّي شريعة النبي في الناس ويظهر على يده موعود الله لنبيه» ظهری دارد و بطنی.

ظهرش صورت تمشیت است و بطنش داعیه ایست قویه که بواسطه پیغامبر در دل او متمکن شده بلکه از جذر دل او جوشیده و اگر این داعیه از دل کسی نجوشد او را خلیفه خاص نمی‌توان گفت اگر فاجر است مصداق اِن الله یؤید هذا الدین بالرجل الفاجر گردد و اگر فاجر نیست مثل سنگ و چوب او را تحریک کنند و بتحریک او کار مطلوب باتمام رسانند و او را هیچ فضیلتی نه.

و حدس قریب المأخذ که بمنزله بدیهی است یا بمنزله محسوس در خلیفه خاص اثبات آن داعیه می‌کند هر چند احتمال عقلی تجویز می‌نماید که شخصی در آخر ایام حیات پیغمبر مسلمان شود و این داعیه از دل او بجوشد اما این احتمال هرگز واقع نیست سنه الله چنین رفته است ولن تجد لسنه الله تحویلا این داعیه قویه نازله از فوق سبع سماوات مکتسیه بهمم ملأ اعلی در دل کسی نمی‌ریزند مگر آنکه جوهر نفس او شبیه بجوهر نفس انبیاء آفریده باشند و قوت عاقله او نمونه وحی ودیعت نهاده باشند و آن محدَّثیت است، و در قوت عامله او نمونه از عصمت گذاشته و آن صدّیقیت است، و فرار شیطان از ظل او إلا آنکه استعداد نفس او خواب آلود است تا پیغامبر ایقاظ آن نکند بیدار نشود و قابلیت نفس او بالقوه است جز بتائید نفس پیغمبر بفعل نیاید واین کلمه ایست مجمله که شرح آن بسطی دارد.

عمری باید که یار آید به کنار
این دولت سرمد همه کس را ندهند

سال‌ها سال باید که در سایه پیغمبر زندگی کرده باشد و بارها پرتو نفس قدسیه پیغامبر انانیت او را زیر و زبر ساخته و با رسول الله محبت عظیم بهم رسانیده باشد که «لايؤمن أحدكم حتى أكون أحب إليه من نفسه وماله وولده والـماء الزلال للعطشان» [۳۵۴]و در اعانت پیغامبر بنفس و مال خود گوی مسابقت ربوده و تقلید پیغامبر در تحمل اعباء جهاد در حق او بمرتبه تحقیق رسیده در شدائد و مکاره شریک پیغامبر گشته و آن حوادث را گویا بالإصاله خود برداشته در تهذیب نفس از درجه اصحاب الیمین [۳۵۵]در گذشته بر صدر مسند سابقین جا گرفته نفس قدسیه پیغامبر بارها فرو رفتن اعمال منجیه در جوهر نفس این عزیز تجربه فرموده و اجتناب نفس او از الوان اعمال خسیسه مهلکه و اخلاق نامرضیه دانسته و کرات و مرات بشارت نجات و فوز به درجات داده و باحوال سَنیه و مقامات عالیه او اخبار فرموده و شرف عظمت وی و لیاقت او بخلافت قولاً و فعلاً از آن حضرت جتراوش نموده، مثل این کس قابلیت آن پیدا کرده است که داعیه نازل از فوق سبع سماوات مکتسیه و به الوان ملأ اعلی در جوهر نفس خود تحمل کند و بآن داعیه تمشیت دین پیغامبر و انجاز موعود او فرماید ﴿ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُاین خلافت خاصه است که بقیه ایام نبوت باشد. این خلافت خاصه نوعی است از انواع ولایت که اشبه بکمالات انبیاء است تشبّه بالنبی من حیث هو نبی برین نوع بالاصاله صادق می‌آید و اینهمه لازم اعم خلافت خاصه است بسا شخص عزیز القدر که سوابق اسلامیه و غیر آن همه دارد لیکن اراده‌ی الهیه بخلافت او منعقد نه شد و تدبیر غیب او را برین مسند عالی نه نشاند و سبب تخصیص بعض کاملان به ارادۀ الهیه از‌آن قبیل نیست که علوم بشر محیط آن تواند شد چنان که تخصیص بعضی مفهّمین [۳۵۶]دون بعضی به نبوت از آن قبیل نیست که ادراک عامه پیرامون آن گردد إلا آنکه این شخص منصوب مستخلف را دو نوع افضیلت است بر جمیع رعیت خود یکی بعد استخلاف، زیرا که ریاست عالم او را عطا فرمودند نه غیر او را و قائم مقام پیغمبر او را گردانیدند و یکی قبل استخلاف که فعل الحکیم لا یخلو عن الحکمه و آن به نسبت غیر مستحقین خلافت فضل کلی است و به نسبت مستحقان خلافت که خلاصه اصحاب پیغامبر اند فضل جزئی معتد به که در حکم فضل کلی باشد.

و اگر سوای تمکن شخص در حسن سیاست و تألیف قلوب مسلمین دیگر نباشد آن هم بسیار است تحمل داعیه و وجود اعلای کلمه الله بر دست این شخص اصل است و لوازم دیگر فرع زیادت اوصاف معتبره در لوازم خلافت اگر تحمل آن داعیه ندهند و تمشیت دین حق بر دست او نکنند مَروَرا بالا نمی‌نشاند و اگر آن داعیه در دل شخصی فرو ریزند و دین را بر دست او ظاهر کنند و اصل این لوازم قدری که بدون آن این داعیه فرود نمی‌آید داشته باشد او خلیفه است چنانکه مطلوب قتل شریری باشد شخصی او را به خَنق یا به ضرب حجَر کشت و در بارگاه سلطنت عزت یافت ساده لوحی اعتراض می‌نماید که فن تیر‌اندازی یا اسپ تازی فلان کس از وی بهتر می‌داند آن شخص جوابش می‌دهد که قوت شجاعت که برای قتل شریری که در کار بود در من موجود است زیاده از آن در مقصد من در کار نیست بلکه اصل قتل کسی منظور نیست اِلا بالعرض بلکه اصل قوت و شجاعت مراد نیست الا بالعرض مدّعای من رضای سلطان بوده است و قد حصل.

چون این مقدمه با این آب و تاب در کتب کلامیه نخوانده یحتمل که وحشتی بخاطر تو راه یابد لهذا می‌خواهیم که حدیثی که شواهد مقصد توانند بود برنگاریم.

اما آنکه هیأت بنی آدم از جهل و غوایت و سوء اعتقاد در جناب الوهیت و مانند آن اقتضا می‌کند بعث رسل را پس از اجلّ بدیهیات ملت است قال الله تعالى: ﴿لِتُنذِرَ قَوۡمٗا مَّآ أُنذِرَ ءَابَآؤُهُمۡ [۳۵۷][یس: ۶].

وفي حديث عياض عن النبي جعن ربه تبارك وتعالى: «كُلُّ مَالٍ نَحَلْتُهُ عَبْدًا حَلاَلٌ وَإِنِّى خَلَقْتُ عِبَادِى حُنَفَاءَ كُلَّهُمْ وَإِنَّهُمْ أَتَتْهُمُ الشَّيَاطِينُ فَاجْتَالَتْهُمْ عَنْ دِينِهِمْ وَحَرَّمَتْ عَلَيْهِمْ مَا أَحْلَلْتُ لَهُمْ وَأَمَرَتْهُمْ أَنْ يُشْرِكُوا بِى مَا لَمْ أُنْزِلْ بِهِ سُلْطَانًا وَإِنَّ اللَّهَ نَظَرَ إِلَى أَهْلِ الأَرْضِ فَمَقَتَهُمْ عَرَبَهُمْ وَعَجَمَهُمْ إِلاَّ بَقَايَا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَقَالَ إِنَّمَا بَعَثْتُكَ لأَبْتَلِيَكَ وَأَبْتَلِىَ بِك» الحديث أخرجه مسلم [۳۵۸].

و اما آن که قضای الهی اولا بملأ اعلی فرود می‌آید از شواهد آن حدیث القای محبت است.

أخرج مالك «عن أبي هريرة ان رسول الله جقال: إِذَا أَحَبَّ اللَّهُ الْعَبْدَ قَالَ لِجِبْرِيَلَ: قَدْ أَحْبَبْتُ فُلانًا فَأَحِبَّهُ، فَيُحِبُّهُ جِبْرِيلُ÷، ثُمَّ يُنَادِي فِي أَهْلِ السَّمَاءِ: إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَبَّ فُلانًا، فَأَحِبُّوهُ، فَيُحِبُّهُ أَهْلُ السَّمَاءِ، ثُمَّ يَضَعُ لَهُ الْقَبُولَ فِي الأَرْضِ» [۳۵۹].

اما آن که انبیاءدر اخلاق جبلیه خود فوقیت دارند بر غیر خویش این نیز از بدیهیات ملت است و کسی که بقوانین حکمت خلقیه مطلع است به ضرورت می‌داند که انتظام اخلاق جمیله به این روش که در انبیاء ظاهر شد بدون انقیاد نفس قلب را و قلب عقل را میسّر نیست.

از شواهد آن حديث انسساست: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ جَ أَحْسَنَ النَّاسِ وَأَشْجَعَ النَّاسِ وَأَجْوَدَ النَّاسِ» أخرجه الشيخان [۳۶۰].

وأخرج البخاري: «عن محمد بن جبير عن أبيه أنه بينما هو يسير مع النبي جومعه الناس مَقْفَلَهُ مِنْ حُنَيْن، فَعَلِقَهُ الأعْرَابُ يَسْألُونَهُ، حَتَّى اضْطَرُّوهُ إِلَى سَمُرَة، فَخَطِفَت رِدَاءهُ، فَوَقَفَ النَّبيُّ ج، فقال: أعْطُوني رِدَائي، فَلَوْ كَانَ لِي عَدَدُ هذِهِ العِضَاهِ نَعَماً، لَقَسَمْتُهُ بَينَكُمْ، ثُمَّ لا تَجِدُونِي بَخِيلاً وَلاَ كَذّاباً وَلاَ جَبَاناً» [۳۶۱].

وأخرج الدارمي «عَنِ الزُّهْرِىِّ قَالَ: إِنَّ جِبْرِيلَ قَالَ: مَا فِى الأَرْضِ أَهْلُ عَشَرَةِ أَبْيَاتٍ إِلاَّ قَلَّبْتُهُمْ، فَمَا وَجَدْتُ أَحَداً أَشَدَّ إِنْفَاقاً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ج». [۳۶۲].

و اما آنکه غیر انبیاء هم گاهی در اصل جوهر نفس شبیه می‌باشند بجوهر نفس انبیاءپس شاهد آن:

قال رسول الله ج: «رُؤْيَا الصَّالِحَةُ جُزْءٌ مِنْ سِتَّةٍ وَأَرْبَعِينَ جُزْءًا مِنَ النُّبُوَّةِ» أخرجه البخاري [۳۶۳].

وقال: «السَّمْتَ الصَّالِحَ، جُزْءٌ مِنْ خَمْسَةٍ وَعِشْرِينَ جُزْءًا مِنَ النُّبُوَّةِ». أخرجه مسلم [۳۶۴].

و اما آنکه خلفاء شبیه بودند به جوهر انبیاء:

أخرجه ابوعمر «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ نَظَرَ فِي قُلُوبِ الْعِبَادِ فَوَجَدَ قَلْبَ مُحَمَّدٍ جخَيْرَ قُلُوبِ الْعِبَادِ فَاصْطَفَاهُ وبعثه بِرِسَالَتِهِ ثُمَّ نَظَرَ فِي قُلُوبِ الْعِبَادِ بَعْدَ قَلْبِ مُحَمَّدٍ جفَوَجَدَ قُلُوبَ أَصْحَابِهِ خَيْرَ قُلُوبِ الْعِبَادِ فَجَعَلَهُمْ وُزَرَاءَ نَبِيِّهِ جيُقَاتِلُونَ عَن دِينِهِ» [۳۶۵].

وأخرج ابوعمر «عن ابن عباس في قول الله: ﴿قُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ وَسَلَٰمٌ عَلَىٰ عِبَادِهِ ٱلَّذِينَ ٱصۡطَفَىٰٓقال: اصحاب محمد ج. قاله السدي والحسن البصري وابن عيينه والثوري» [۳۶۶].

أخرج البخاری ومسلم: «عَنْ أَبِى هُرَيْرَةَسقَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: لَقَدْ كَانَ فِيمَا قَبْلَكُمْ مِنَ الأُمَمِ مُحَدَّثُونَ، فَإِنْ يَكُ فِى أُمَّتِى أَحَدٌ فَإِنَّهُ عُمَرُ» [۳۶۷].

وأخرج الترمذي: «عَنْ عَائِشَةَلقَالَتْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ججَالِسًا فَسَمِعْنَا لَغَطًا وَصَوْتَ صِبْيَانٍ فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ جفَإِذَا حَبَشِيَّةٌ تُزْفِنُ وَالصِّبْيَانُ حَوْلَهَا فَقَالَ: يَا عَائِشَةُ تَعَالَىْ فَانْظُرِى. فَجِئْتُ فَوَضَعْتُ لَحْيَىَّ عَلَى مَنْكِبِ رَسُولِ اللَّهِ جفَجَعَلْتُ أَنْظُرَ إِلَيْهَا مَا بَيْنَ الْمَنْكِبِ إِلَى رَأْسِهِ فَقَالَ لِى أَمَا شَبِعْتِ أَمَا شَبِعْتِ. قَالَتْ فَجَعَلْتُ أَقُولُ لاَ لأَنْظُرَ مَنْزِلَتِى عِنْدَهُ إِذْ طَلَعَ عُمَرُ قَالَ فَارْفَضَّ النَّاسُ عَنْهَا قَالَتْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: إِنِّى لأَنْظُرُ إِلَى شَيَاطِينِ الإِنْسِ وَالْجِنِّ قَدْ فَرُّوا مِنْ عُمَرَ فَرَجَعْتُ» [۳۶۸].

و اما آنکه انبیاء را داعیه‌ی قویه می‌دهد در هدایت قوم خود، شاهد آن حدیث: «وَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ لأُقَاتِلَنَّهُمْ عَلَى أَمْرِى حَتَّى تَنْفَرِدَ سَالِفَتِى أَوْ لَيُنَفِّذَنَّ اللَّهُ أَمْرَهُ». أخرجه البخاري [۳۶۹].

همین لفظ را آن حضرت جدر مکه بمخاطبۀ ابوطالب ارشاد فرمود و در مخاطبه ابوسهیل نیز همین لفظ در حدیبیه فرمود.

و اما آنکه حواری را این داعیه می‌دهند شاهد آن:

قال الله تعالى: ﴿قَالَ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ لِلۡحَوَارِيِّ‍ۧنَ مَنۡ أَنصَارِيٓ إِلَى ٱللَّهِۖ قَالَ ٱلۡحَوَارِيُّونَ نَحۡنُ أَنصَارُ ٱللَّهِ [۳۷۰][الصف: ۱۴]. و این اشاره است به ظهور داعیه نصرت در قلوب ایشان و دواعی شیخین در تمشیت دین حق اظهر ازان است که بشاهدی احتیاج افتد و از اجلّ بدیهیات است که سالها افعال متقاربه مترتبه لیلاً و نهاراً از شخصی ظاهر نمی‌شود الا بداعیه قویه در اصل نفس شخص.

هیچ عاقلی باور کند که خواجه حافظ دیوان خود را بغیر بصیرت در فن شعر و بدون صرف همت بلیغه در نظم این غزل‌ها تدوین کرده باشد یا ابوعلی «قانون» را بغیر بصیرت در فن طب و جمع همت بر تحقیق و ترتیب مسائل این فن تصنیف نموده باشد؟ سبحانك هذا بهتان عظيم!.

اگر داعیه نمی‌بود این افعال متقاربه در مُدَد متطاوله چگونه ظاهر می‌شد و اگر داعیه دنیا بود چرا بر لسان غیب ترجمان آن حضرت جمدح ایشان جاری گشت تا اینجا که بحد تواتر رسید و اگر داعیه ملتئه (مرکّب) از قوای نفس بود و رأی آنکه از فوق نازل شود این همه برکات ظهور نمی‌نمود و گشایش زیاده از کوشش بر روی کار نمی‌آمد.

و اما آن که گفتیم که بمجرد تعلق اراده بخلافت ایشان افضلیتی حاصل می‌شود از شواهد آن حدیث ابی ذر است:

أخرج الدارمي: «عَنْ أَبِى ذَرٍّ الْغِفَارِىِّ قَالَ قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ كَيْفَ عَلِمْتَ أَنَّكَ نَبِىٌّ حَتَّى اسْتَيْقَنْتَ؟ فَقَالَ:«يَا أَبَا ذَرٍّ أَتَانِى مَلَكَانِ وَأَنَا بِبَعْضِ بَطْحَاءِ مَكَّةَ، فَوَقَعَ أَحَدُهُمَا إِلَى الأَرْضِ وَكَانَ الآخَرُ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ، فَقَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ: أَهُوَ هُوَ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: فَزِنْهُ بِرَجُلٍ. فَوُزِنْتُ بِهِ فَوَزَنْتُهُ، ثُمَّ قَالَ: زِنْهُ بِعَشَرَةٍ. فَوُزِنْتُ بِهِمْ فَرَجَحْتُهُمْ، ثُمَّ قَالَ: زِنْهُ بِمِائَةٍ فَوُزِنْتُ بِهِمْ فَرَجَحْتُهُمْ، ثُمَّ قَالَ: زِنْهُ بِأَلْفٍ فَوُزِنْتُ بِهِمْ فَرَجَحْتُهُمْ، كَأَنِّى أَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَنْتَثِرُونَ عَلَىَّ مِنْ خِفَّةِ الْمِيزَانِ، قَالَ فَقَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ: لَوْ وَزَنْتَهُ بِأُمَّتِهِ لَرَجَحَهَا» [۳۷۱].

واَخرج الدارمي من حديث عتبه بن عبدالسلمي قصة طويلة فيها شق صدره جعند ظِئره حليمه قال أحدهما صاحبه:«اجْعَلْهُ فِي كِفَّةٍ وَاجْعَلْ أَلْفًا مِنْ أُمَّتِهِ فِي كِفَّةٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَإِذَا أَنَا أَنْظُرُ إِلَى الْأَلْفِ فَوْقِي أُشْفِقُ أَنْ يَخِرَّ عَلَيَّ بَعْضُهُمْ فَقَالَ لَوْ أَنَّ أُمَّتَهُ وُزِنَتْ بِهِ لَمَالَ بِهِمْ ثُمَّ انْطَلَقَا وَتَرَكَانِي» [۳۷۲].

وأخرج محمد بن مردويه: «عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ خَرَجَ عَلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ جذَاتَ غَدَاةٍ بَعْدَ طُلُوعِ الشَّمْسِ فَقَالَ: رَأَيْتُ قُبَيلَ الْفَجْرِ كَأَنِّى أُعْطِيتُ الْمَقَالِيدَ وَالْمَوَازِينَ فَأَمَّا الْمَقَالِيدُ فَهَذِهِ الْمَفَاتِيحُ وَأَمَّا الْمَوَازِينُ فَهَذِهِ الَّتِى تَزِنُونَ بِهَا فَوُضِعْتُ فِى كِفَّةٍ وَوُضِعَتْ أُمَّتِى فِى كِفَّةٍ فَوُزِنْتُ بِهِمْ فَرَجَحْتُ ثُمَّ جِىءَ بِأَبِى بَكْرٍ فَوُزِنَ بِهِمْ فَوَزَنَ ثُمَّ جِىءَ بِعُمَرَ فَوُزِنَ فَوَزَنَ ثُمَّ جِىءَ بِعُثْمَانَ فَوُزِنَ بِهِمْ ثُمَّ رُفِعَتْ» [۳۷۳].

آن حضرت جاز وزن با امت و رجحان خود بر ایشان نبوت خود را شناختند و این وزن و رجحان دلالت کرد بر افضلیت به فضل کلی معتبر عندالله پس آن لازم نبوت است و همین رؤیا را آن حضرت جدر باب خلفاء دیدند پس از اینجا دانسته شد که افضلیت خلفاء بر رعیت خود عندالله و رجحان ایشان فی علم الله برآن جماعه لازم خلافت خاصه است، چنانکه حقیقت استخلاف بمجرد تعلق اراده‌ی الهیه ثابت است و امور دیگر به حسب عادت الله لازم الوجود خلافت می‌باشد همچنین این نوع از افضلیت بمجرد اراده ثابت است در ضمن استخلاف و همراه او افضلیتی که بنا بر سوابق اسلامیه یا احکام جبلیه از حسن سیماست و غیر آن باشد امری است عادی.

والله أعلم بحقيقة الحال ولْيكن هذا آخر الفصل الثالث.

[۱۵۴] ترجمه‌ی آیه‌ی مبارکه: «(این) سورة است که آن را نازل کرده‌ایم، و (احکام) آن واجب نموده‌ایم، و در آن آیات روشنی نازل کرده‌ایم». [۱۵۵] ترجمه‌ی آیه‌ی مبارکه: «الله به آن دسته از شما که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند، نوید می‌دهد که حتما در زمین به آنان خلافت می‌بخشد، چنانکه به پیشینیان‌شان حکومت بخشید. و دینشان را که برای‌شان پسندیده است، استوار می‌سازد و پس از ترس و بیمشان، امنیت و آسودگی خاطر را جایگزینش می‌گرداند. مرا عبادت می‌کنند و چیزی را شریکم نمی‌گردانند. و کسانی که پس از این ناسپاسی کنند، فاسق و نابکارند». [۱۵۶] ترجمه‌ی آیه‌ی مبارکه: «ای داوود! ما تو را در زمین خلیفه (= فرمانروا) قرار دادیم». [۱۵۷] مسند امام احمد: ج۱۳/ ص۲۶۸، حدیث شماره: ۷۸۸۷. و تمام حدیث: «ما من نبی ولا خلیفة» أو قال: «ما من نبی إلا وله بطانتان، بطانة تأمره بالمعروف وتنهاه عن المنکر، وبطانة لا تألوه خبالا، ومن وقی شر بطانة السوء فقد وقی- یقولها ثلاثا- وهو مع الغالبة علیه منهما». [۱۵۸] مسند امام احمد: ج۲۲/ ص۲۹۸، حدیث شماره: ۱۴۴۰۶. و تمام حدیث با اندکی تفاوت در الفاظ: «یکون فی آخر أمتی خلیفة، یحثو المال حثوا، لا یعده عدا» ، قال الجریری: فقلت لأبی نضرة: وأبی العلاء: «أتریانه عمر بن عبد العزیز؟» فقالا: «لا». [۱۵۹] ترجمه‌ی آیه: «پس شما آن‌ها را نکشتید، بلکه الله آن‌ها را کشت. و هنگامی‌که (به سوی آن‌ها خاک و سنگ) انداختی، تو نینداختی، بلکه الله انداخت». [۱۶۰. - نهج البلاغة، خطبه‌ی: ۱۴۴. [۱۶۱] ترجمه‌ی آیه‌ی مبارکه: «یقیناً الله از کسانی‌‌که ایمان آورده‌اند؛ دفاع می‌کند، بی‌گمان الله هیچ خیانت‌کارِ ناسپاسی را دوست ندارد». [۱۶۲] ترجمه‌ی آیه‌ی مبارکه: «به کسانی که جنگ بر آنان تحمیل می‌شود، به سبب ظلمی که بر آنان رفته، اجازه‌ی جنگ و جهاد داده شد. و به‌راستی الله بر یاریِ آنان تواناست». [۱۶۳] ترجمه‌ی آیه‌ی مبارکه: «آنان که به ناحق از خانه‌هایشان بیرون رانده شدند (و گناهی نداشتند) جز اینکه می‌گفتند: پروردگار ما، الله است. و اگر الله، برخی از مردم را به‌وسیله‌‌ی برخی دیگر حمایت نمی‌کرد، صومعه‌ها، کلیساها، کنیسه‌ها و مسجدهایی که نام الله در آن، بسیار یاد می‌شود، ویران می‌شد. به‌طور قطع الله به کسی که دینش را یاری نماید، یاری می‌رساند. همانا الله، توانای چیره و شکست‌ناپذیر است». [۱۶۴] ترجمه‌ی آیه‌ی مبارکه: «(همان) کسانی‌که اگر در زمین به آن‌ها قدرت (و حکومت) بخشیم، نماز را بر پا می‌دارند، و زکات را می‌دهند، و امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند، و سرانجام کارها از آن الله است». [۱۶۵] ترجمه‌ی آیت مبارکه: «و برای ولی کسی که مظلومانه کشته شود، تسلطی بر قاتل (جهت خون‌خواهی و یا خون‌بها) قرار داده‌ایم؛ بنابراین نباید در خون‌خواهی زیاده‌روی کند. بی‌گمان ولی دم، مورد حمایت قرار گرفته است.» [۱۶۶] تالی و مقدم دو اصطلاح منطقی است، مقدم جزء نخست جمله و تالی جزء که بعد از آن می‌آید. در این مثال تالی و مقدم قرار ذیل است: جمله‌ی (اگر آنان را در زمین قدرت دهیم) مقدم است، و جمله‌ی (نماز را بر پا می‌دارند و زکات می‌دهند) تالی است. [۱۶۷] اقتباس از آیه‌ی مبارکه‌ی بیست و سوم سوره‌ی زمر. [۱۶۸] در این جا چهار اصطلاح مناطقه را باید شناخت: ۱) عموم و خصوص مطلق. ۲) عموم و خصوص من وجه. ۳) تباین. ۴) ترادف. [۱۶۹] صحیح بخاری: ج۲/ ص۱۳۴، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر، حدیث شماره: ۴۲۱۰. [۱۷۰] معالم التنزیل فی تفسیر القرآن = تفسیر البغوی: ج۳/ ص۴۲۵، تألیف: محیی السنة، أبو محمد الحسین بن مسعود بن محمد بن فراء بغوی شافعی (متوفى سال: ۵۱۰ هـ)، تحقیق : عبد الرزاق مهدی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت، چاپ نخست، سال: ۱۴۲۰ هـ . [۱۷۱] قتاده بن دعامه (۶۱- ۱۱۸ هـ = ۶۸۰- ۷۳۷ م): او قتاده بن دعامه، أبو الخطاب سدوسی بصری: مفسر و حافظ بزرگ حدیث است. إمام أحمد ابن حنبل گفته: قتاده بزرگ‌ترین حافظ بصره است. وی هم‌چنین در علوم عربی، لغت، ایام و علم الانساب سرآمد روزگار بوده است. در واسط عراق به سبب مرض طاعون درگذشت. [۱۷۲] «و به‌طور قطع خود نگهبان آن هستیم.» [۱۷۳] «بی‌گمان گردآوری و (آسان کردن) قرائتش با ماست.» [۱۷۴] قابل یادآوری است که بعضی آیات قرآن کریم منسوخ شده است، و نسخ بر سه قسم می‌باشد: ۱- تلاوت و حکم آن هر دو منسوخ شده باشند. ۲- تنها تلاوت آن منسوخ شده باشد. ۳- صرف حکم منسوخ شده باشد و تلاوت آن باقی باشد. قسم اول و دوم در قرآن کریم نوشته نشده است، و آن حصه از قرآن کریم که حفاظت نشده شامل همین دو قسم می‌باشد. (ش) [۱۷۵] صحیح بخاری: ج۲/ ص۱۰۵، کتاب الزکاة، باب وجوب الزکاة وقول الله تعالى: ﴿وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ[البقرة: ۴۳]، حدیث شماره: ۱۳۹۹، و صحیح مسلم: ج۱/ ص۵۱، کتاب الإیمان، باب الأمر بقتال الناس حتى یقولوا: لا إله إلا الله محمد رسول الله، حدیث شماره: ۳۲. [۱۷۶] سنن ترمذی: ج۵/ ص۴۴، أبواب العلم، باب ما جاء فی الأخذ بالسنة واجتناب البدع، حدیث شماره: ۲۶۷۶، و سنن ابن ماجه: ج۱/ ص۱۵، افتتاح الکتاب فی الإیمان وفضائل الصحابة والعلم، باب اتباع سنة الخلفاء الراشدین المهدیین، حدیث شماره: ۴۲. [۱۷۷] صحیح بخاری: ج۴/ ص۵۰، کتاب الجهاد والسیر، باب یقاتل من وراء الإمام ویتقى به، حدیث شماره: ۲۹۵۷. [۱۷۸] ترجمه‌ی بیت: مردم در حالت حرج و مرج که کلان و بزرگی نداشته باشند اصلاح نمی‌شوند (کارشان رونق نمی‌گیرد)، و اگر جاهلان ریاست پیدا کردند، اشراف و بزرگان نابود شده اند. این شعر از افوه الأودی است. نگا: العقد الفرید: ج۱/ ص۱۱، تألیف: أبو عمر، شهاب الدین أحمد بن محمد بن عبد ربه ابن حبیب معروف به ابن عبد ربه أندلسی (متوفى: ۳۲۸ هـ)، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، چاپ نخست، سال: ۱۴۰۴ هـ. [۱۷۹] اشاره به آیه کریمه‌ی: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ[النور: ۵۵] است. [۱۸۰] تآکید آنست که مضمونی راکه قبلاً ذکر شد به نوعی تقویه کنیم و یا آن را دوباره ذکر نمائیم، اما در تأسیس مطلب جدیدی بیان می‌شود. در صورت تأکید معنای که از ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِدانسته می‌شود از ﴿مِنكُمۡنیز همان به ذهن می‌رسد یعنی خداوند وعده‌ی استخلاف را به هر مؤمن نیکو کار می‌دهد خواه این شخص مومن در زمان نزول وحی باشد و یا در هر زمان دیگر، اما در صورت تأسیس از ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِاستخلاف مؤمن نیکوکار دانسته شد و از لفظ ﴿مِنكُمۡدانسته شد گروهی خاص از مؤمنان نیکوکار یعنی همان‌های که در هنگام نزول آیه‌ی کریمه موجود بوده‌اند، مراد است. (ش) [۱۸۱] کتاب المواقف: ج۳/ ص۳۸۷، تألیف: عبد الرحمن بن أحمد بن عبد الغفار، أبو الفضل، عضد الدین الإیجی (المتوفى: ۷۵۶هـ)، تحقیق: عبد الرحمن عمیرة، ناشر: دار الجیل، لبنان – بیروت، چاپ نخست، سال: ۱۴۱۷هـ / ۱۹۹۷م. [۱۸۲] «آیا برای ایشان (همین) نشانه (کافی) نیست که دانشمندان بنى‏اسرائیل از درستی قرآن آگاهند؟». [۱۸۳] «ایشان (محمد) را می‌شناسند؛ همانطور که پسرانشان را می‌شناسند.» [۱۸۴] در اینجا مراد از قیاس، قیاس منطقی است نه قیاس أصول فقه. و قیاس در اصطلاح منطق به آن کلامی گفته می‌شود که از چند قضیه (جمله) متشکل باشد و آن جملات طوری باشند که از قبول کردن یکی از آن‌ها قبول دیگری لازم آید. بطور مثال در جمله‌ی عالَم متغیّر است و هر متغیر حادث است، این جمله از دو بخش مرکّب می‌باشد. و آن دو بخش طوری است که اگر آن را قبول کنیم بر ما لازم می‌شود که نتیجه آن را نیز قبول کنیم یعنی عالَم حادث است. (ش) [۱۸۵] در قیاس اگر نتیجه و یا نقیض نتیجه بالفعل مذکور نباشد آنرا قیاس اقترانی می‌گویند، و اگر نتیجه و یا نقیض نتیجه بالفعل مذکور باشد آن قیاس استثنائی است. مثال قیاس استثنائی: اگر زید کاتب است پس حتماً انگشتان او حرکت می‌کنند لیکن زید کاتب است. در این قیاس نتیجه بالفعل مذکور است یعنی که انگشتان زید حرکت می‌کنند. مثال قیاس اقترانی: عالَم متغیّر است و هر متغیر حادث می‌باشد. در این قیاس نتیجه و یا نقیض آن بالفعل مذکور نمی‌باشد اما اجزای نتیجه (یعنی عالم و حادث) بطور پراگنده موجود می‌باشد که ما می‌توانیم با ترتیب آن‌ها نتیجه را به دست آوریم. (ش) [۱۸۶] حالتی که از ترتیب حد اوسط بوجود می‌آید شکل نام دارد. حدّ اوسط همان جزء قیاس است که مکرّر ذکر شود، مثل کلمه «متغیر» که در قیاس اقترانی (مثل العالم متغیر وکلّ متغیر حادث) مکرر ذکر می‌شود. این لفظ مکرر گاهی در جمله‌ی اول مبتدا می‌باشد و گاهی خبر. و همچنین در جمله‌ی دوم گاهی مبتدا می‌باشد و گاهی خبر که از یکی از این صورت‌ها خالی نمی‌باشد: ۱- حد اوسط در جمله‌ی اول خبر باشد و در جمله‌ی دوم مبتدا. ۲- حد اوسط در هر دو جمله خبر باشد. ۳- حد اوسط در هر دو جمله مبتدا باشد. ۴- حد اوسط در جمله‌ی اول مبتدا باشد و در جمله‌ی دوم خبر. چهار صورت فوق را شکل می‌گویند. صورت اول را شکل اول، صورت دوم را شکل ثانی، صورت سوم را شکل ثالث و صورت چهارم را شکل رابع. برای نتیجه دادن درست هر یک از این شکل‌ها شرایط خاص وجود دارد که تفصیل آن در کتب منطق مذکور می‌باشد. (ش) [۱۸۷] به جملاتی که قیاس از آن‌ها مرکّب می‌شود مقدّمات می‌گویند. [۱۸۸] «تا شریعتی را که به سویشان (مردم) نازل شده، برای‌شان بیان کنی.» [۱۸۹] سنن ابو داود: ج۱، ص۱۳۴، کتاب الصلاة، باب بدء الأذان، حدیث شماره: ۴۹۸. [۱۹۰] اشاره به حدیثی است که در صحیحین وارده شده، و متن حدیث از این قرار است: «عن ابن عمر رضی الله عنهما: أن رجالا من أصحاب النبی ج، أروا لیلة القدر فی المنام فی السبع الأواخر، فقال رسول الله صلى الله علیه وسلم: أرى رؤیاکم قد تواطأت فی السبع الأواخر، فمن کان متحریها فلیتحرها فی السبع الأواخر: از ابن عمربروایت شده که عده‌ای از صحابه‌ی پیامبر جدر خواب دیدند که شب قدر در بیست و هفتم ماه رمضان است، (چون خبر به پیامبر÷رسید) آن‌حضرت فرمودند: از خواب‌های شما چنین برداشت کردم که همه بر بیست و هفتم اتفاق دارید، پس هر که می‌خواهد شب قدر را درک کند آن را در هفت شب اخیر (ماه رمضان) جستجو نماید.» صحیح بخاری: ج۳/ ص۴۶، کتاب صلاة التراویح، باب التماس لیلة القدر فی السبع الأواخر، حدیث شماره: ۲۰۱۵، و صحیح مسلم: ج۲/ ص۸۲۲، کتاب الصیام، باب فضل لیلة القدر، والحث على طلبها، وبیان محلها وأرجى أوقات طلبها، حدیث شماره: ۱۱۶۵. و با این حدیث شریف اندازه‌ی اعتماد پیامبر جبه خواب صحابه‌ی کرام، و هم‌چنین اهمیت خواب انسان‌های صالح دانسته می‌شود. [۱۹۱] صحیح بخاری: ج۵/ ص۶، کتاب المناقب، باب قول النبی ج: «لو کنت متخذا خلیلا»، حدیث شماره: ۳۶۶۴، و صحیح مسلم: ج۴/ ص۱۸۶۰، کتاب الفضائل، باب من فضائل عمر س، حدیث شماره: ۲۳۹۲، و سنن ترمذی: ج۴/ ص۵۴۱، أبواب الرؤیا، باب ما جاء فی رؤیا النبی جالمیزان والدلو، حدیث شماره: ۲۲۸۹. [۱۹۲] مسند امام احمد: ج۹/ ص۳۳۸، مسند عبد الله بن عمر ب، حدیث شماره: ۵۴۶۹، و مصنف ابن ابی شیبة: ج۶/ ص۳۵۲،‌ باب ما ذکر فی أبی بکر الصدیق، حدیث شماره:‌ ۳۱۹۶۰. [۱۹۳] سنن ابو داود: ج۴، ص۲۰۴، کتاب السنة، باب فی الخلفاء، حدیث شماره: ۴۶۳۴، علامه آلبانی گفته: این حدیث صحیح است، و سنن ترمذی: ج۴/ ص۵۴۰، أبواب الرؤیا، باب ما جاء فی رؤیا النبی جالمیزان والدلو، حدیث شماره: ۲۲۸۷، علامه آلبانی گفته: این حدیث صحیح است. [۱۹۴] الاستیعاب فی معرفة الأصحاب: ج۳، ص ۱۱۵۰. [۱۹۵] سنن ابو داود: ج۴، ص۲۰۸، کتاب السنة، باب فی الخلفاء، حدیث شماره: ۴۶۳۶، علامه آلبانی گفته: این حدیث ضعیف است. [۱۹۶] سنن ابو داود: ج۴، ص۲۰۸، کتاب السنة، باب فی الخلفاء، حدیث شماره: ۴۶۳۷، علامه آلبانی گفته: این حدیث ضعیف است. [۱۹۷] اینکه دلو آب در دست علی مرتضیسپاره می‌شود اشاره به آن است که خلافت ایشان منظم نبوده و جنگ‌های داخلی مسلمان‌ها کیان امت اسلامی را به لرزه در می‌آورد. [۱۹۸] صحیح بخاری: ج۹، ص۴۳، کتاب التعبیر، باب من لم یر الرؤیا لأول عابر إذا لم یصب، حدیث شماره: ۷۰۴۶، و صحیح مسلم: ج۴/ ص ۱۷۷۷، کتاب الرؤیا، باب فی تأویل الرؤیا، حدیث شماره: ۲۲۶۹، و سنن ابو داود: ج۴/ ص۲۰۷، کتاب السنة، باب فی الخلفاء، حدیث شماره: ۴۶۳۲، و سنن ترمذی: ج۴/ ص۵۴۲، أبواب الرؤیا، باب ما جاء فی رؤیا النبی جالمیزان والدلو. علامه آلبانی گفته: این حدیث صحیح است. [۱۹۹] الطبقات الکبرى: ج۳/ ص۱۳۲، تألیف: أبو عبد الله محمد بن سعد بن منیع بصری بغدادی مشهور به ابن سعد (متوفى: ۲۳۰ هـ)، تحقیق: محمد عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، چاپ نخست، سال:۱۴۱۰ هـ/ ۱۹۹۰م. [۲۰۰] المستدرک علی الصحیحین: ج۳/ ص۱۴، کتاب الهجرة وقد صح أکثر أخبارها عند الشیخین ...، حدیث شماره: ۴۲۸۴. حافظ ذهبی گفته: اسناد این حدیث صحیح است، و کتاب الفتن: ج۱/ ص۱۰۷، حدیث شماره: ۲۵۸، تألیف: أبو عبد الله نعیم بن حماد بن معاویة الخزاعی المروزی (المتوفى: ۲۲۸هـ)، تحقیق: سمیر أمین الزهیری، ناشر: مکتبة التوحید – قاهره، چاپ نخست، سال: ۱۴۱۲ هـ. و علامه آلبانی آن را ضعیف دانسته است. [۲۰۱] مسند أبی یعلى: ج۸/ ص۲۹۵، حدیث شماره: ۴۸۸۴، تألیف: أبو یعلى أحمد بن علی بن مثنى تمیمی موصلی (متوفى: ۳۰۷ هـ)، تحقیق: حسین سلیم أسد، ناشر: دار المأمون للتراث – دمشق، چاپ نخست، سال: ۱۴۰۴ هـ/ ۱۹۸۴، حسین سلیم أسد گفته: اسناد این حدیث ضعیف است. و نگا: المستدرک علی الصحیحین: ج۳/ ص۱۴، کتاب الهجرة وقد صح أکثر أخبارها عند الشیخین ...، حدیث شماره: ۴۲۸۴. [۲۰۲] مسند بزار: ج۹/ ص۴۳۴، باب ما رواه جبیر بن نفیر عن أبی ذر، حدیث شماره: ۴۰۴۴، و السنة تألیف ابن ابی عاصم: ج۲/ ص۵۴۳، باب فی ذکر خلافة الراشدین المهدیین أبی بکر وعمر وعثمان وعلی أئمة العدل رضوان الله علیهم، حدیث شماره: ۱۱۴۶. [۲۰۳] تاریخ دمشق: ج۳۹/ ص۱۲۰، تألیف: أبو القاسم علی بن حسن بن هبة الله مشهور به ابن عساکر (متوفى: ۵۷۱ هـ)، تحقیق: عمرو بن غرامة عمروی، ناشر: دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، سال نشر: ۱۴۱۵ هـ/ ۱۹۹۵م. [۲۰۴] سنن ابو داود: ج۴/ ص۲۱۱، کتاب السنة، باب فی الخلفاء، حدیث شماره: ۴۶۴۶، علامه آلبانی گفته: این حدیث حسن صحیح است. [۲۰۵] سنن ابو داود: ج۴/ ص۹۸، کتاب السنة، باب فی الخلفاء، حدیث شماره: ۴۲۵۴، علامه آلبانی گفته: این حدیث صحیح است. [۲۰۶] کتاب الفتن، تألیف نعیم بن حماد: ج۱/ ص۱۰۴، باب معرفة الخلفاء من الملوک، حدیث شماره: ۲۴۸. [۲۰۷] صحیح مسلم: ج۳/ ص۱۳۱۶، کتاب الحدود، باب حد الزنی، حدیث شماره: ۱۶۹۰، و سنن ابو داود: ج۴/ ص۱۴۴، کتاب الحدود، باب فی الرجم، حدیث شماره: ۴۴۱۵. [۲۰۸] «از من بگیرید، از من بگیرید خداوند برای آن‌ها راهی نشان داده‌است» (حکمی نازل کرده است). اشاره به آیه‌ی کریمه: ﴿فَٱسۡتَشۡهِدُواْ عَلَيۡهِنَّ أَرۡبَعَةٗ مِّنكُمۡۖ فَإِن شَهِدُواْ فَأَمۡسِكُوهُنَّ فِي ٱلۡبُيُوتِ حَتَّىٰ يَتَوَفَّىٰهُنَّ ٱلۡمَوۡتُ أَوۡ يَجۡعَلَ ٱللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلٗا[النساء: ۱۵]. بعد این آیت خدای تعالی راهی مقرر کرد و آن رجم ثیّب و جلد بِکر است، پس اکنون حکم حبس نیست. [۲۰۹] مستدرک حاکم: ج۸/ ص۳۵۸، ذهبی گفته: این حدیث صحیح است. [۲۱۰] المعجم فی أسامی شیوخ أبی بکر الإسماعیلی: ج۲/ ص۷۰۰، تألیف: أبو بکر أحمد بن إبراهیم إسماعیلی جرجانی (متوفى: ۳۷۱ هـ)، تحقیق: د. زیاد محمد منصور، ناشر: مکتبة العلوم والحکم- المدینة المنورة، چاپ نخست، سال:۱۴۱۰ هـ. و نگا: فضائل الصحابة تألیف امام احمد بن حنبل: ج۱/ ص۲۳۵، حدیث شماره: ۲۸۸، و المعجم الأوسط للطبرانی: ج۷/ ص۸۳، حدیث شماره: ۶۹۱۸، و المعجم الکبیر، طبرانی: ج۱۷/ ص۱۸۰، حدیث شماره: ۴۷۸. [۲۱۱] المعجم فی أسامی شیوخ أبی بکر الإسماعیلی: ج۱/ ص۴۸۳، حدیث شماره: ۱۳۲، و نگا: المعجم الکبیر: ج۱۷/ ص۱۸۰، حدیث شماره: ۴۷۸. [۲۱۲] صحیح بخاری: ج۹/ ص۸۱، کتاب الأحکام، باب الاستخلاف، حدیث شماره: ۷۲۲۰، و مسند امام احمد: ج۲۷/ ص۳۱۹، حدیث شماره: ۱۶۷۵۵. [۲۱۳] به نظر می‌‌رسد جناب شاه ولی الله در احاله‌ی این روایت به محب طبری به خطا رفته باشند؛ زیرا او این روایت را در کتاب خویش نیاورده است، اما روایت صحیح که امام بخاری آن را آورده و با این گفته مشابهت دارد قرار ذیل است: از جبیر بن مطعم روایت شده که زنی نزد رسول الله جآمد، و پیامبر÷به وی دستور دادند زمانی دیگر بیاید، آن زن گفت: اگر آمدم و شما را (زنده) نیافتم (نزد چه کسی بروم؟) رسول الله برایش فرمودند: «اگر آمدی و من زنده نبودم نزد ابوبکر برو». صحیح بخاری: ج۵/ ص۵، کتاب المناقب، باب قول النبی ج: «لو کنت متخذا خلیلا»، حدیث شماره: ۳۶۵۹. [۲۱۴] طبقات ابن سعد: ج۳/ ص ۱۳۲، ذکر الغار والهجرة إلى المدینة. [۲۱۵] نگا: الشریعة: ج۴/ ص ۱۷۰۸، حدیث شماره: ۱۱۸۱، تألیف: أبو بکر محمد بن الحسین بن عبد الله آجُرِّی بغدادی (متوفى: ۳۶۰ هـ)، تحقیق: دکتور عبد الله بن عمر بن سلیمان دمیجی، ناشر: دار الوطن- الریاض – السعودیة، چاپ دوم، سال:۱۴۲۰ هـ/ ۱۹۹۹م. [۲۱۶] مسند ابو یعلی موصلی: ج۲/ ص۱۷۷، حدیث شماره: ۸۷۳، حسین سلیم اسد گفته: اسناد این حدیث ضعیف است. [۲۱۷] الریاض النضرة فی مناقب العشرة: ج۱/ ص۵۵، الباب الرابع: فیما جاء مختصًّا بالأربعة الخلفاء، تألیف: أبو العباس، أحمد بن عبد الله بن محمد، محب الدین الطبری (متوفى: ۶۹۴ هـ)، ناشر: دار الکتب العلمیة، چاپ دوم. [۲۱۸] فضائل الخلفاء الأربعة وغیرهم: ج۱/ ص۱۷۷، حدیث شماره: ۲۳۲، تألیف: أبو نعیم أحمد بن عبد الله بن أحمد بن إسحاق أصبهانی (متوفى: ۴۳۰هـ)، تحقیق: صالح بن محمد العقیل، ناشر: دار البخاری للنشر والتوزیع، المدینة المنورة، چاپ نخست، سال: ۱۴۱۷ هـ / ۱۹۹۷م. و بقیه‌ی حدیث از این قرار است: «إن تستخلفوا أبا بکر تجدوه قویا فی أمر الله ضعیفا فی بدنه، وإن تستخلفوا عمر تجدوه قویا فی أمر الله قویا فی بدنه ...». [۲۱۹] بخشی از آیه‌ی: ۳، سوره‌ی التحریم. [۲۲۰] این روایت را در الریاض النضرة نیافتم، احتمال می‌رود که شاه ولی الله دهلوی/ اشتباه شده باشند، و روایت نزدیک به آن که در الریاض النضره آمده، این است: «وعن عائشة قالت: لما ثقل رسول الله-ج- جاء بلال یؤذنه بالصلاة فقال: "مروا أبا بکر فلیصل بالناس" قالت: فقلت: یا رسول الله إن أبا بکر رجل أسیف، وإنه متى یقم مقامك لا یسمع الناس، فلو أمرت عمر؟ فقال: "مروا أبا بکر فلیصل بالناس" قالت: فقلت لحفصة: قولی له، فقالت له حفصة: یا رسول الله إن أبا بکر رجل أسیف، وإنه متى یقم مقامك لا یسمع الناس، قال: "إنکن صاحبات یوسف، مروا أبا بکر فلیصل بالناس"». الریاض النضرة: ج۲/ ص۴۰۶. [۲۲۱] این روایت را در هیچ‌یک از کتب حدیثی و روائی نیافتم. [۲۲۲] صحیح بخاری: ج۹/ ص۵۴، کتاب الفتن، باب الفتنة التی تموج کموج البحر، حدیث شماره: ۷۰۹۶، و نگا: صحیح مسلم: ج۴/ ص۲۲۱۸، کتاب الفتن وأشراط الساعة، باب الفتنة التی تموج کموج البحر. [۲۲۳] سنن ترمذی: ج۵/ ص۶۰۹، حدیث شماره: ۳۶۶۲، و حدیث شماره: ۳۶۶۳، أبواب المناقب، باب، علامه آلبانی گفته: این حدیث صحیح است. و نگا: مسند امام احمد: ج۳۸، ص۲۸۰، حدیث شماره: ۲۳۲۴۵، و فضائل الصحابة: ج۱/ ص۱۸۶، حدیث شماره: ۱۹۸، وصحیح ابن حبان: ج۱۵/ ص۳۲۸، حدیث شماره: ۶۹۰۲، شعیب الأرنؤوط گفته: این حدیث صحیح است. [۲۲۴] سنن ترمذی: ج۵/ ص۶۰۹، أبواب المناقب، باب، حدیث شماره: ۳۶۶۳، علامه آلبانی گفته: این حدیث صحیح است. [۲۲۵] سنن ابن ماجه: ج۱/ ص۱۵، افتتاح الکتاب فی الإیمان وفضائل الصحابة والعلم، باب اتباع سنة الخلفاء الراشدین المهدیین، حدیث شماره: ۴۲، و سنن ترمذی: ج۵/ ص۴۴، أبواب العلم، باب ما جاء فی الأخذ بالسنة واجتناب البدع، حدیث شماره: ۲۶۷۶، ترمذی گفته: این حدیث حسن صحیح است. [۲۲۶] صحیح بخاری: ج۷/ ص۱۱۹، کتاب المرضی، باب قول المریض: "إنی وجع، أو وا رأساه، أو اشتد بی الوجع وقول أیوب علیه السلام: {أنی مسنی الضر وأنت أرحم الراحمین} [الأنبیاء: ۸۳]، حدیث شماره: ۵۶۶۶، و صحیح مسلم: ج۴/ ص۱۸۵۷، کتاب فضائل الصحابة ش، باب من فضائل أبی بکر الصدیقس، حدیث شماره: ۲۳۸۷. [۲۲۷] ترجمه‌ی آیت: «و پس از تورات در زبور چنین نوشتیم که بندگان شایسته‌ام، زمین را به ارث می‌برند». [۲۲۸] ترجمه‌ی آیت: «این، وصف آنان در تورات است. و وصفشان در انجیل مانند زراعتی است که جوانه زده و تنومندش ساخته ...». [۲۲۹] نگا: الدر المنثور: ج۵/ ص۶۸۶، تألیف: عبد الرحمن بن أبی بکر، جلال الدین السیوطی (متوفى: ۹۱۱ هـ)، ناشر: دار الفکر – بیروت. قابل یادآوری است که تفسیر مطبوع ابن ابی حاتم (به تحقیق: أسعد محمد الطیب، ناشر: مکتبة نزار مصطفى الباز- المملکة العربیة السعودیة، چاپ سوم، سال: ۱۴۱۹ هـ) تا سوره‌ی عنکبوت می‌باشد، و تفسیر سوره‌ی انبیاء در آن وجود ندارد، اما حافظ سیوطی در الدر المنثور از او نقل کرده، و شاید که نسخه‌ی از این تفسیر نزد ایشان وجود داشته است که ما اکنون از آن محروم هستیم. [۲۳۰] ترجمه‌ی آیت: «که بندگان شایسته‌ام، زمین را به ارث می‌برند». این روایت را جلال الدین سیوطی از ابن ابی حاتم نقل کرده است: نگا: الخصائص الکبرى: ج۱/ ص۵۲، تألیف: جلال الدین عبد الرحمن السیوطی، دار النشر/ دار الکتب العلمیة- بیروت- ۱۴۰۵هـ/ ۱۹۸۵م. [۲۳۱] زبور امروزی نیز یک‌صد و پنجاه سوره می‌باشد و نام هر سوره زبور است به این ترتیب که زبور اول، زبور دوم، زبور سوم و... و عبارتی را که علامه سیوطی/نقل کرده در زبور چهارم که امروز در دسترس ما قرار دارد موجود نمی‌باشد، دانسته می‌شود که علامه سیوطی این متن را از روی نسخه‌ی قدیمی و غیر محرفی نقل کرده است اما مضمون این آیت در زبور بیست و هفتم امروزی موجود می‌باشد (مراجعه شود به مجموعه‌ی بایبل- عهدنامه‌ی قدیم صفحه ۹۹۱، چاپ لدهیانه). و این زمین در تورات بطور صریح ذکر شده است، چنانچه در تورات- کتاب پیدایش باب هفده آیه‌ی هشتم، خداوند متعال خطاب به حضرت ابراهیم÷می‌فرماید: من ملک کنعان را برای تو و برای نسل تو که بعد از تو می‌آیند خواهم داد که این ملک برای همیشه از آن‌ها باشد و من خدای شان باشم. مراد از ملک کنعان سرزمین شام می‌باشد که از زمانه عمر فاروقستا الحال در تصرف و قبضه‌ی مسلمانان است. (ش) [۲۳۲] الخصائص الکبرى: ج۱/ ص۵۲. و نگا: القضاء والقدر: ج۱/ ص۱۱۳، تألیف: أحمد بن الحسین بن علی بن موسى خسروجِردی خراسانی، أبو بکر بیهقی (متوفى: ۴۵۸ هـ)، تحقیق: محمد بن عبد الله آل عامر، ناشر: مکتبة العبیکان- الریاض/ السعودیة، چاپ نخست، سال: ۱۴۲۱هـ/ ۲۰۰۰م. [۲۳۳] به افراد قبیله‌ی بنی تمیم، تیمی گفته می‌شود. ابوبکر صدیقساز این قبیله بود. (ش) [۲۳۴] مراد از فتی عمر فاروقسو مراد از سالخورده ابوبکر صدیقسمی‌باشد. (ش) [۲۳۵] تاریخ دمشق: ج۳۰/ ص۳۱، تألیف: أبو القاسم علی بن الحسن بن هبة الله المعروف بابن عساکر (متوفى: ۵۷۱ هـ)، تحقیق: عمرو بن غرامة عمروی، ناشر: دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، سال نشر: ۱۴۱۵ هـ/ ۱۹۹۵م. [۲۳۶] تاریخ دمشق، حافظ ابن عساکر: ج۳۰/ ص۳۳۸. [۲۳۷] همان: ج۳۰/ ص۲۹۶. [۲۳۸] صحیح «دیر العدس» است که در کتاب‌ المجالسة و جواهر العلم و کتاب تاریخ دمشق همین‌طور ثبت شده است. [۲۳۹] در نسخه‌ی اصل کتاب به جای: «ابن عمر» واژه‌ی: «ابی عمر» آمده، و در برخی نسخ: «آل عمر» نیز آمده است. [۲۴۰] المجالسة وجواهر العلم: ج۵/ ص ۱۷۴، روایت شماره: ۲۰۰۱، تألیف: أبو بکر أحمد بن مروان الدینوری المالکی (متوفى: ۳۳۳ هـ)، تحقیق: أبو عبیدة مشهور بن حسن آل سلمان، ناشر : جمعیة التربیة الإسلامیة (البحرین- أم الحصم )، دار ابن حزم (بیروت- لبنان)، سال: ۱۴۱۹هـ.. و تاریخ دمشق، حافظ ابن عساکر: ج۴۴/ ص۷. [۲۴۱] نگا: تاریخ دمشق، حافظ ابن عساکر: ج۴۴/ ص۲۷۵. [۲۴۲] در نسخه‌ی اصلی کتاب به عوض: «قبا» واژه‌‌ی: «العباءة» آمده است. [۲۴۳] الزهد: ج۱/ ص۱۰۲، حدیث شماره:۶۵۰، تألیف: أبو عبد الله أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد الشیبانی (متوفى: ۲۴۱ هـ)، حواشی: محمد عبد السلام شاهین، ناشر: دار الکتب العلمیة، بیروت – لبنان، چاپ نخست، سال:۱۴۲۰ هـ- ۱۹۹۹م. [۲۴۴] این روایت را در همه‌ی کتب موجود از ابو نعیم از جمله: حلیة الأولیاء و طبقات الأصفیاء، دلائل النبوة، فضائل الخلفاء الراشدین، فضیلة العادلین من الولاة و غیره نیافتم. البته کتاب‌های دیگر این روایت را آورده اند، بطور مثال نگا: الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله والثلاثة الخلفاء: ج۲/ ص۳۰۸، تألیف: سلیمان بن موسى بن سالم کلاعی حمیری، أبو الربیع (المتوفى: ۶۳۴ هـ)، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، چاپ نخست، سال:۱۴۲۰ هـ.. [۲۴۵] قیساریه: شهری ساحلی در سرزمین شام که جزء فلسطین محسوب می‌شده و با طبریه سه روز راه فاصله داشته. (معجم البلدان) [۲۴۶] تاریخ دمشق، حافظ ابن عساکر: ج۶۶/ ص۲۸۶. [۲۴۷] المعجم الکبیر للطبرانی: ج۱/ ص۸۴، سن عثمان ووفاته س، حدیث شماره: ۱۲۰. و حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء: ج۶/ ص۲۵. [۲۴۸] تاریخ دمشق، حافظ ابن عساکر: ج۳۹/ ص۱۸۹. [۲۴۹] تاریخ دمشق، حافظ ابن عساکر: ج۴۴/ ص۹۵. [۲۵۰] یعنی کعب الأحبار گفت: در کتاب‌های ما از شخصی ذِکر به عمل آمده که آن شخص مسایل امت را در خواب می‌بیند (به او الهام می‌شود). در روایت کلمه‌ی «فانتهره عمر» عمر او را سرزنش کرد، به این دلیل که عمر فاروقسنمی‌خواست این کیفیت‌های باطنی ظاهر شود، و یا نمی‌خواست کسی ایشان را مدح کند. [۲۵۱] نگا:‌ الخصائص الکبرى: ج۱/ ص۵۴، تألیف: عبد الرحمن بن أبی بکر، جلال الدین السیوطی (متوفى: ۹۱۱ هـ)، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، و سبل الهدى والرشاد فی سیرة خیر العباد، وذکر فضائله وأعلام نبوته وأفعاله وأحواله فی المبدأ والمعاد: ج۱۰/ ص۲۸۰، تألیف: محمد بن یوسف الصالحی الشامی (متوفى: ۹۴۲ هـ)، تحقیق وتعلیق: شیخ عادل أحمد عبد الموجود و شیخ علی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة بیروت – لبنان، چاپ نخست، سال: ۱۴۱۴ هـ/ ۱۹۹۳م. [۲۵۲] الطبقات الکبری: ج۳/ ص۶۰، وتاریخ دمشق، حافظ ابن عساکر: ج۳۹/ ص ۳۵۹. [۲۵۳] تاریخ دمشق، حافظ ابن عساکر: ج۳۹/ ص ۳۵۹. [۲۵۴] همان، حافظ ابن عساکر: ج۳۹/ ص۳۵۴. [۲۵۵] رکاب اسپ. [۲۵۶] یعنی با شنیدن این سخن‌ها سپاهیان پریشان و هراسان می‌شوند، چرا که آن‌ها ناکامی و شکست خود را احساس می‌کنند که این خود خلاف حکمت عملی جنگ است. (ش) [۲۵۷] المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری: ج۳/ ص۱۵۱، روایت شماره: ۴۶۷۸. [۲۵۸] معجم الصحابة: ج۲/ ص۳۱۹، تألیف: أبو القاسم عبد الله بن محمد بن عبد العزیز بغوی (متوفى : ۳۱۷ هـ)، تحقق : محمد أمین بن محمد جکنی، ناشر : مکتبة دار البیان – الکویت، چاپ نخست، ۱۴۲۱ هـ/۲۰۰۰م. [۲۵۹] نگا: الخصائص الکبری، السیوطی: ج۱/ ص۵۵. [۲۶۰] الطبقات الکبری: ج۱/ ص۱۱۵. [۲۶۱] سطیح بن مازن بن غسّان، کاهن معروفی که در سرزمین شام می‌زیسته است. (ش) [۲۶۲] و در رساندن حقوق مردم به آن‌ها نه متحیّر می‌شود و نه هم خود را می‌بازد. [۲۶۳] سردار با تجربه. [۲۶۴] السیرة النبویة (من البدایة والنهایة لابن کثیر): ج۱/ ص۳۸۳، تألیف: أبو الفداء إسماعیل بن عمر بن کثیر قرشی دمشقی (المتوفى: ۷۷۴هـ)، تحقیق: مصطفى عبد الواحد، ناشر: دار المعرفة للطباعة والنشر والتوزیع بیروت – لبنان، سال نشر: ۱۳۹۵ هـ/ ۱۹۷۶م. [۲۶۵] تاریخ دمشق، حافظ ابن عساکر: ج۳۷/ ص ۱۸۹. [۲۶۶] تاریخ دمشق، حافظ ابن عساکر: ج۳۰/ ص۲۹. [۲۶۷] تاریخ دمشق، حافظ ابن عساکر: ج۳۹/ ص۵۱. [۲۶۸] تاریخ دمشق، حافظ ابن عساکر: ج۳۰/ ص۲۰۳، و تهذیب التهذیب: ج۵/ ص۱۳۸، تألیف: أبو الفضل أحمد بن علی بن محمد بن أحمد بن حجر عسقلانی (متوفى: ۸۵۲ هـ)، ناشر: مطبعه‌ی دائرة المعارف النظامیة، هند، چاپ نخست، سال: ۱۳۲۶هـ. [۲۶۹] جواهر. [۲۷۰] تاریخ دمشق، حافظ ابن عساکر: ج۳۰/ ص۲۰۴. [۲۷۱] تاریخ دمشق، حافظ ابن عساکر: ج۱۳/ ص۹، و سبل الهدى والرشاد، تألیف محمد بن یوسف صالحی شامی: ج۱/ ص۸۷. [۲۷۲] ترجمه‌ی آیه‌ی مبارکه: «ای مؤمنان! آن دسته از شما که از دین‌شان برگردند، بدانند که الله گروهی خواهد آورد که آنان را دوست دارد و آن‌ها نیز الله را دوست دارند و در برابر مؤمنان فروتن هستند و در برابر کافران سخت و شدید؛ در راه الله جهاد می‌کنند و از سرزنش هیچ سرزنش‌کننده‌ای نمی‌هراسند. این، فضل الله است که به هر کس بخواهد، می‌بخشد. و الله بخشنده‌ی داناست». [۲۷۳] ترجمه‌ی آیه‌ی مبارکه: «تنها الله و پیامبرش و مؤمنانی که نماز را بر پا می‌دارند و زکات می‌دهند و پیوسته فروتن و متواضعند، دوست شما هستند». [۲۷۴] ترجمه‌ی آیه‌ی مبارکه: «و هر کس الله و پیامبرش و مؤمنان را به دوستی بگیرد، پس (بداند که) حزب و گروه الله، پیروزند». [۲۷۵] سنن ابی داود: ج۳/ ص۸۳، کتاب الجهاد، باب فی الرسل، حدیث شماره: ۲۷۶۱. علامه آلبانی گفته: این حدیث صحیح است. و مسند أبی داود طیالسی: ج۱/ ص۲۰۲، باب ما أسند عبد الله بن مسعود س، حدیث شماره: ۲۴۸، تألیف: أبو داود سلیمان بن داود بن جارود طیالسی بصرى (متوفى: ۲۰۴ هـ)، تحقیق: دکتور محمد بن عبد المحسن الترکی، ناشر: دار الهجر – مصر، چاپ نخست، سال: ۱۴۱۹ هـ/ ۱۹۹۹م. [۲۷۶] کارنامه‌ی شایسته انجام داد. [۲۷۷] جُواثی: مسکن طایفه‌ی عبد القیس در بحرین، که نخستین نماز جمعه بعد از مسجد النبی (مدینه‌ی منوره) در آن منطقه برگزار شده است. نگا: معجم ما استعجم من أسماء البلاد والمواضع، تألیف: أبو عبید عبد الله بن عبد العزیز بن محمد بکری أندلسی (متوفى: ۴۸۷ هـ)، ناشر: عالم الکتب، بیروت، چاپ سوم، سال: ۱۴۰۳ هـ. [۲۷۸] صحیح بخاری: ج۹/ ص۹۳، کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة، باب الاقتداء بسنن رسول الله ج، حدیث شماره: ۷۲۸۴، و صحیح مسلم: ج۱/ ص۵۱، کتاب الإیمان، باب الأمر بقتال الناس حتى یقولوا: لا إله إلا الله محمد رسول الله، حدیث شماره: ۲۰، و سنن ابی داود: ج۲/ ص۹۳، کتاب الزکاة، حدیث شماره: ۱۵۵۶. [۲۷۹] سنن ابی‌داود: ج۴/ ص۹۵، کتاب الفتن والملاحم، باب ذکر الفتن ودلائلها، حدیث شماره: ۴۲۴۴. علامه آلبانی گفته: این روایت حسن است. [۲۸۰] دلائل النبوة ومعرفة أحوال صاحب الشریعة: ج۲/ ص۴۷۷، تألیف: أحمد بن حسین خسروجردی خراسانی، مشهور به أبو بکر بیهقی (متوفى: ۴۵۸ هـ)، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، چاپ نخست، سال: ۱۴۰۵ هـ. [۲۸۱] تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس: ج۲/ ص۲۰۱، تألیف: حسین بن محمد بن الحسن الدِّیار بَکری (متوفى: ۹۶۶ هـ)، ناشر: دار صادر – بیروت. [۲۸۲] معالم التنزیل فی تفسیر القرآن (تفسیر البغوی): ج۳/ ص۷۰، تألیف: محیی السنة، أبو محمد حسین بن مسعود بغوی (متوفى: ۵۱۰ هـ)، تحقیق: محمد عبد الله نمر، عثمان جمعة ضمیریة وسلیمان مسلم الحرش، ناشر: دار طیبة للنشر والتوزیع، طبع چهارم، سال: ۱۴۱۷ هـ/ ۱۹۹۷م. [۲۸۳] معالم التنزیل فی تفسیر القرآن، بغوی: ج۳/ ص۷۰. [۲۸۴] آن‌ها را ریزه ریزه می‌کرد. [۲۸۵] مصنف ابن ابی شیبة: ج۷/ ص۴۳۴، ما جاء فی خلافة أبی بکر وسیرته فی الردة، حدیث شماره: ۳۷۰۵۵. [۲۸۶] ترجمه‌ی آیه: «آن‌ها را دوست دارد و آن‌ها (نیز) او را دوست دارند، (آنان) در برابر مؤمنان فروتن و در برابر کافران سر سخت و گردان فراز هستند، در راه الله جهاد می‌کنند و از سرزنش هیچ سرزنش کننده‌ای نمی‌هراسند». [۲۸۷] یعنی آن شخصی که سبب نزول آیت باشد داخل شدن او در مصداق آیت قطعی و یقینی است. [۲۸۸] معالم التنزیل فی تفسیر القرآن، بغوی: ج۳/ ص۷۳. [۲۸۹] ترجمه‌ی آیت مبارکه: «(هنگام تیراندازی یا ریختن خاک به سوی دشمن) این تو نبودی که تیر انداختی (یا خاک ریختی)؛ بلکه الله تیر انداخت (یا خاک را به چشمان دشمن رساند تا کافران را شکست دهد)». [۲۹۰] ترجمه‌ی آیه: «(ای پیامبر!) به باز ماندگان از اعراب (بادیه نیشن) بگو: «به زودی فراخوانده می‌شوید به سوی قومی سخت جنگجو (و نیرومند) که با آن‌ها نبرد کنید، یا اسلام بیاورند، پس اگر اطاعت کنید، الله پاداش نیکی به شما می‌دهد، و اگر سرپیچی کنید همان گونه که پیش از این سرپیچی کردید، شما را به عذابی دردناک عذاب می‌دهد». [۲۹۱] اگر شخصی به اراده‌ی حج و یا عمره احرام ببندد و در راه به مانعی برخورد کند و نتواند به عمره و یا حج خویش ادامه دهد این حالت را «احصار» می‌گویند، بر این شخص دَم (قربانی) لازم است. [۲۹۲] ترجمه‌ی آیه: «هنگامی‌که به سوی غنایم (خیبر) حرکت نمودید تا آن‌ها را برگیرید، بازماندگان (حدیبیه) خواهند گفت: بگذارید ما (نیز) در پی شما بیاییم. آن‌ها می‌خواهند کلام الله را تغییر دهند، (ای پیامبر) بگو: هرگز از پی ما نیایید، این چنین الله از پیش فرموده است». [۲۹۳] عطف بر «به مغانم خیبر» است. [۲۹۴] ترجمه‌ی آیت مبارکه: «به‌یقین الله از مؤمنان که زیر درخت با تو بیعت کردند، راضی شده است». [۲۹۵] سنن ابو داود: ج۴/ ص۲۱۳، کتاب السنة، باب فی الخلفاء، حدیث شماره: ۴۶۵۳، وسنن ترمذی: ج۵/ ص۶۹۵، أبواب المناقب، باب فی فضل من بایع تحت الشجرة، حدیث شماره: ۳۸۶۰. [۲۹۶] احتمال اینکه جهاد به درگاه پروردگار قبول باشد یانه، در جنگ کامیابی حاصل شود یا نشود ...؟ [۲۹۷] وقتی که از یک کلامی استدلال می‌شود، چهار طریقه‌ی استدلال طوری است که نتیجه صحیح می‌دهد و آن عبارت است از: ۱- عبارة النص: که از الفاظ استدلال شود و آن الفاظ به این مقصد گفته شده باشد که از آن‌ها استدلال شود. ۲- اشارة النص: از الفاظ استدلال شود مگر آن الفاظ برای این هدف به کار برده نشده باشد. ۳- دلالة النص: از معنای لفظ استدلال شود و دلالت لغوی بر آن معنی موجود باشد. ۴- اقتضاء النص: از معنای لفظ استدلال شود و صحت کلام بر آن معنی عقلا و یا شرعاً موقوف باشد... و اگر بغیر از طرق چهاگانه‌ی مذکور به طریق دیگری استدلال شود، آن استدلال فاسد و فاقد اعتبار می‌باشد. برای تفصیل بیشتر به کتب اصول فقه مراجعه شود. (ش) [۲۹۸] لازم بیّن آن است که آن گاه لازم و ملزوم آن تصور شود به مجرد تصور این دو، عقل به لزوم در میان آن‌ها یقین نماید مثل اگر برای دو شخص به طور مساوی دو دو کتاب بدهیم لازم میآید که کتاب‌ها باید چهار عدد باشد و این لازم بیّن است. و اگر لازم طوری که گفتیم نباشد یعنی عقل برای لزوم در میان دو چیز بر علاوه از لازم و ملزوم به چیز سومی نیز احتیاج پیدا کند، آن لازم غیر بیّن است. (ش) [۲۹۹] اسم بر دو قسم است: ۱- اسم نکره که دلالت بر غیر معیّن بکند مثل: «رجل» که هر مردی را رجُل گفته می‌توانیم ومثل: «قوم» که شامل هر قومی شده می‌تواند خواه قوم از عرب باشد و یا از فارس. ۲- اسم معرفه: که بر شخص و یا چیزی عیّن دلالت نماید مانند: زید که بر همان مسمای خویش دلالت می‌کند. (ش) [۳۰۰] ترجمه‌ی آیت مبارکه: «بگو: هرگز به دنبال ما نخواهید آمد؛ الله، پیشتر چنین فرموده است». [۳۰۱] چنانکه در قرآن کریم آمده است: ﴿وَيَوۡمَ حُنَيۡنٍ إِذۡ أَعۡجَبَتۡكُمۡ كَثۡرَتُكُمۡ[التوبة: ۲۵] در این آیت به طور واضح خداوند متعال بیان می‌کند که فریق مقابل کم و ذلیل بوده‌اند. [۳۰۲] فتوح الشام: ج۱/ ص۵، تألیف: محمد بن عمر بن واقد سهمی، أبو عبد الله واقدی (متوفى: ۲۰۷ هـ)، ناشر: دار الکتب العلمیة، چاپ نخست، سال: ۱۴۱۷هـ/ ۱۹۹۷م [۳۰۳] صحیح مسلم: ج۴/ ص۲۱۹۷، کتاب الجنة وصفة نعیمها وأهلها، باب الصفات التی یعرف بها فی الدنیا أهل الجنة وأهل النار، حدیث شماره: ۲۸۶۵. [۳۰۴] روضة الاحباب فی النبی و الآل و الاصحاب (به زبان فارسی)، تألیف: میر خواند (محمّد بن خاوندشاه)، ناشر: کتابخانه‌ی ملی ایران. [۳۰۵] عبدالله بن سعد ابن أبی سرح بن حارث قریشی عامری، أمیر، فرمانده‌ی لشکرها. او برادر رضاعی امیرالمؤمنین عثمان بود، و از پیامبر جاحادیثی روایت نموده. نخست از جانب عمر فاروق والی صعید مصر بوده و در زمان خلافت ذی‌النورین والی همه‌ی مصر شد. و بعد از آن از جنگ‌های فتنه گوشه‌گیری کرد. او با علی و یا معاویه بیعت نکرد. ابن عباس گفته: ابن ابی‌سرح کاتب پیامبر بود و شیطان او را لغزاند، پس به کافران پیوست، و پیامبر ÷دستور دادند به قتل برسد، و در روز فتح مکه عثمان ذی‌النورین وی را پناه داد و به خدمت آن‌حضرت جآورد، و ایشان نیز اسلام او را پذیرفتند. او فاتح افریقا است و جرجیس حاکم مشهور آن را به قتل رساند، و در جنگ ذات الصواری رومیان را کشتار عام کرد. وی یکی از اسپ‌سواران مشهور عرب و از هشیاران زمانه‌ی خویش بوده و در رمله‌ بعد از ادای نماز صبح وفات یافت. الاعلام، زرکلی: ج۴/ ص۸۸. [۳۰۶] در تاریخ یافعی آمده است که ابتدای این ضرب المثل طوری بوده که چند نفر به قصد شکار به صحرا رفته بودند و در آنجا یکی از آن‌ها خرگوشی شکار کرد و دیگری بچه آهویی و دیگری کبکی، اما یک نفر از آنان گوره خر خیلی چاقی شکار کرد و به خانه‌هایشان برگشتند. در خانه زنهای شکارچی‌ها از شکار شوهران شان تعریف و تمجید کردند. یکی گفت که شوهر من خرگوش خوبی شکار کرد و دیگری....، آن زنی که شوهرش گوره خر شکار کرده بود گفت: «کلّ الصید فی جوف الفرا». یعنی: «شکار شوهرهای تان در مقابل شکار شوهر من ارزش و اهمیتی ندارد». و در این جا نیز چون جناب محمد رسول الله به صفت رسالت موصوف می‌باشند بقیه‌ی صفات نیک و پسندیده (مثل علم، شجاعت، سخاوت و ...) در آن داخل است. (ش) این روایت در کتاب‌های زیادی آمده است، نگا: مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح: ج۴/ ص۱۴۵۳، تألیف: علی بن سلطان محمد هروی قاری (متوفى: ۱۰۱۴ هـ)، ناشر: دار الفکر، بیروت – لبنان، چاپ نخست، سال: ۱۴۲۲هـ/ ۲۰۰۲م. [۳۰۷] ملَکه به آن کیفیت نفسانی گفته می‌شود که در نفس انسانی راسخ گشته باشد و به سبب آن اعمال به آسانی و حالت طبیعی از آن نفس صادر شود. (ش) [۳۰۸] ترجمه‌ی آیت مبارکه: «و این‌را به او (لوط) وحی کردیم که این‌ها بامداد ریشه‌کن خواهند شد». [۳۰۹] ترجمه‌ی آیت مبارکه: «تا به دست خویش و با خفّت و خواری جزیه بپردازند». [۳۱۰] ترجمه‌ی آیت مبارکه: «می‌خواهند نور الهی را با سخنان دروغین خویش خاموش کنند؛ ولی الله جز این نمی‌خواهد که نورش را کامل نماید؛ هر چند برای کافران ناخوشایند باشد. او ذاتی است که پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر سایر ادیان غالب و پیروز بگرداند؛ اگر چه برای مشرکان ناخوشایند باشد». [۳۱۱] ترجمه‌ی آیت مبارکه: «می‌خواهند نورِ الهی را با سخنان دروغین خویش خاموش کنند؛ ولی الله، نورش را کامل می‌نماید؛ هرچند برای کافران ناخوشایند باشد. او، ذاتی است که پیامبرش را با هدایت و دین حق و راستین فرستاد تا آن‌ را بر سایر ادیان غالب و پیروز بگرداند؛ اگرچه برای مشرکان ناخوشایند باشد». [۳۱۲] التسهیل لعلوم التنزیل: ج۱/ ص۳۳۶، تألیف: أبو القاسم، محمد بن أحمد بن محمد بن عبد الله، ابن جزی کلبی غرناطی، (متوفى: ۷۴۱ هـ)، تحقیق: دکتور عبد الله خالدی، ناشر: شرکة دار الأرقم بن أبی الأرقم – بیروت، چاپ نخست، سال: ۱۴۱۶ هـ.. [۳۱۳] معالم التنزیل فی تفسیر القرآن (تفسیر بغوی): ج۲/ ص۳۴۱. [۳۱۴] عرب در هنگام رسالت سرور کائنات به سه مذهب داخل بودند گروهی مسیحی، برخی یهودی و عده‌ای نیز مشرک بودند. مشرکین را به این وجه «امی» می‌گفتند که خواندن و نوشتن در بین آنها رواج نبود. (ش) [۳۱۵] معالم التنزیل فی تفسیر القرآن (تفسیر بغوی): ج۲/ ص۳۴۱. [۳۱۶] صحیح مسلم: ج۴/ ص۲۱۹۷، کتاب الجنة وصفة نعیمها وأهلها، باب الصفات التی یعرف بها فی الدنیا أهل الجنة وأهل النار، حدیث شماره: ۲۸۶۵. [۳۱۷] صحیح مسلم: ج۴/ ص۲۲۱۵، کتاب الفتن وأشراط الساعة، باب هلاک هذه الأمة بعضهم ببعض، حدیث شماره: ۲۸۸۹. [۳۱۸] صحیح بخاری: ج۴/ ص۶۳، کتاب الجهاد والسیر، باب الحرب خدعة، حدیث شماره: ۳۰۲۷، و صحیح مسلم: ج۴/ ص۲۲۳۷، کتاب الفتن وأشراط الساعة، باب لا تقوم الساعة حتى یمر الرجل بقبر الرجل، فیتمنى أن یکون مکان المیت من البلاء، حدیث شماره: ۲۹۱۸. [۳۱۹] صحیح مسلم: ج۴/ ص۲۲۳۷، کتاب الفتن وأشراط الساعة، باب لا تقوم الساعة حتى یمر الرجل بقبر الرجل، فیتمنى أن یکون مکان المیت من البلاء، حدیث شماره: ۲۹۱۹. [۳۲۰] سنن ترمذی: ج۵/ ص۲۰۲، أبواب تفسیر القرآن عن رسول الله ج، باب ومن سورة فاتحة الکتاب، حدیث شماره: ۲۹۵۳. [۳۲۱] مسند امام احمد: ج۲۸/ ص ۱۵۵، حدیث شماره: ۱۶۹۵۷، ونگا: حدیث شماره: ۲۳۸۱۴. [۳۲۲] که شخصی را از جانب خویش وکیل گرداند و مصارف آن شخص را بپردازد تا از عوض او حج اداء نماید. [۳۲۳] ترجمه‌ی آیت مبارکه: «هر نسلی، اجل و زمان مشخصی دارد و چون اجلشان فرا رسد، نه لحظه‏ای تأخیر می‌کنند و نه لحظه‌ای پیش می‌افتند». [۳۲۴] قوم ثمود چون شتر حضرت صالح÷را پی نمودند خداوند متعال حضرت جبرئیل را فرستاد تا با یک صیحه (آواز بلند) ایشان را هلاک گرداند. [۳۲۵] ترجمه‌ی آیت مبارکه: «او، ذاتی است که پیامبرش را با هدایت و دین حق و راستین فرستاد تا آن‌ را بر سایر ادیان غالب و پیروز بگرداند؛ اگرچه برای مشرکان ناخوشایند باشد». [۳۲۶] صحیح مسلم: ج۴/ ص ۲۱۹۷، کتاب الجنة وصفة نعیمها وأهلها، باب الصفات التی یعرف بها فی الدنیا أهل الجنة وأهل النار، حدیث شماره: ۲۸۶۵. [۳۲۷] صحیح بخاری: ج۱/ ص۱۱۵، کتاب مواقیت الصلاة، باب فضل صلاة العصر، حدیث شماره: ۵۵۴، و صحیح مسلم: ج۱/ ص۴۳۹، کتاب المساجد ومواضع الصلاة، باب فضل صلاتی الصبح والعصر، والمحافظة علیهما، حدیث شماره: ۶۳۳. [۳۲۸] ترجمه‌ی آیت مبارکه: «شما بهترین امتی هستید که برای مردم پدید آمده‏اید؛ امر به معروف و نهی از منکر می‌کنید و به الله ایمان دارید. و اگر اهل کتاب ایمان مى‏آوردند، برایشان بهتر بود. برخی از ایشان ایمان دارند و بیشترشان، فاسق و گمراهند». [۳۲۹] شرح السنة: ج۱۴/ ص۲۴۱، تألیف: محیی السنة، أبو محمد حسین بن مسعود بغوی (متوفى: ۵۱۶ هـ)، تحقیق: شعیب الأرنؤوط ومحمد زهیر شاویش، ناشر: المکتب الإسلامی- دمشق، بیروت، چاپ دوم، سال: ۱۴۰۳هـ/ ۱۹۸۳م [۳۳۰] همان: ج۱۴/ ص۲۴۲. [۳۳۱] الاستیعاب فی معرفة الأصحاب،‌ ابن عبد البر قرطبی: ج۱/ ص۱۳. [۳۳۲] همان: ج۱/ ص۱۱. [۳۳۳] همان: ج۱/ ص۱۱. [۳۳۴] معالم التنزیل فی تفسیر القرآن (تفسیر البغوی): ج۲/ ص۸۹. [۳۳۵] الاستیعاب فی معرفة الأصحاب،‌ ابن عبد البر قرطبی: ج۱/ ص۱۱. [۳۳۶] ترجمه‌ی آیت مبارکه: «آن دسته از شما که پیش از فتح (مکه) انفاق کردند و (در راه الله) جنگیدند، همسان دیگران نیستند؛ (بلکه اجر و پاداش) کسانی که پس از فتح، انفاق نمودند و جنگیدند، بزرگ‌تر است. و الله به هر یک (از این دو گروه) بهشت را وعده داده است. و الله به کردارتان آگاه است». [۳۳۷] واحد وزن. [۳۳۸] صحیح بخاری: ج۵/ ص۸ ، کتاب المناقب، باب قول النبی ج: «لو کنت متخذا خلیلا»، حدیث شماره: ۳۶۷۳، و صحیح مسلم: ج۴/ ص۱۹۶۷، کتاب فضائل الصحابة ش، باب تحریم سب الصحابة ش، حدیث شماره: ۲۵۴۰. [۳۳۹] «منطوق» به آن مضمونی گفته می‌شود که به طور واضح در کلام مذکور باشد، و اگر آن مضمون از کلام مستنبط شود آن را «مفهوم» می‌گویند. مفهوم بر دو قسم است: ۱- مفهوم موافق: مفهومی است که از خود عبارت بیرون می‌شود. ۲- مفهوم مخالف: مفهومی است که از جانب مخالف عبارت دانسته می‌شود. به طور مثال آیه‌ی کریمه: ﴿وَمَن لَّمۡ يَسۡتَطِعۡ مِنكُمۡ طَوۡلًا أَن يَنكِحَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ فَمِن مَّا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُم مِّن فَتَيَٰتِكُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ[النساء: ۲۵]. ترجمه: «هر آن شخص از شما که توان نکاح با زن مسلمان آزاد را نداشته باشد پس با کنیزهای که مسلمان باشند نکاح نماید». از منطوق این آیه دانسته می‌شود که نکاح با کنیز جایز می‌باشد، مفهوم موافق آیت برای ما این پیام را میرساند که هرگاه نکاح با زن آزاد و مسلمان در قدرت شخص نباشد نکاح کردن کنیز برایش بهتر است و مفهوم مخالف آیه‌ی کریمه می‌گوید آن گاه که نکاح با زن آزاد و مسلمان در توان شخص باشد نکاح با کنیز برایش جائز نمی‌یاشد. قابل یاد‌آوری است که مفهوم مخالف در مذهب حنفی قابل اعتبار نیست، اما شوافع با چند شرط آن را اعتبار می‌دهند. (ش) [۳۴۰] معالم التنزیل فی تفسیر القرآن (تفسیر البغوی): ج۸/ ص۳۳. [۳۴۱] معالم التنزیل فی تفسیر القرآن (تفسیر البغوی): ج۸/ ص۳۴، و شرح مذاهب أهل السنة ومعرفة شرائع الدین والتمسک بالسنن: ج۱/ ص۱۷۳، تألیف: أبو حفص عمر بن أحمد بن عثمان بغدادی معروف بـ ابن شاهین (متوفى: ۳۸۵ هـ)، تحقیق: عادل بن محمد، ناشر: مؤسسة قرطبة للنشر والتوزیع، چاپ نخست، سال: ۱۴۱۵هـ/ ۱۹۹۵م. [۳۴۲] الاستیعاب، ابن عبد البر: ج۳/ ص۹۶۶. [۳۴۳] الریاض النضرة فی مناقب العشرة، محب الدین الطبری: ج۱/ ص۷۵. [۳۴۴] صحیح بخاری: ج۵/ ص۱۰، کتاب المناقب، باب قول النبی ج: «لو کنت متخذا خلیلا»، حدیث شماره: ۳۶۷۸. [۳۴۵] المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیسابوری: ج۳/ ص۷۰، حدیث شماره: ۴۴۲۴، حاکم گفته: این حدیث بنا بر شرط امام مسلم صحیح است. [۳۴۶] سیرة ابن إسحاق (کتاب السیر والمغازی): ج۱/ ص۱۸۵، تألیف: محمد بن إسحاق بن یسار مدنی (متوفى: ۱۵۱ هـ)، تحقیق: سهیل زکار، ناشر: دار الفکر – بیروت، چاپ نخست، سال: ۱۳۹۸هـ/ ۱۹۷۸م. [۳۴۷] ترجمه‌ی آیت مبارکه: «بی‌گمان ما، قرآن را نازل کرده‌ایم و به‌طور قطع خود نگهبان آن هستیم». [۳۴۸] ترجمه‌ی آیت مبارکه: «(ای محمد! هنگام نزول قرآن) زبانت را برای تکرار آن، شتاب‌زده حرکت مده. بی‌گمان گردآوری و (آسان کردن) قرائتش با ماست». [۳۴۹] صحیح مسلم: ج۲/ ص۴۰۴، کتاب الجنة وصفة نعیمها وأهلها، باب الصفات التی یعرف بها فی الدنیا أهل الجنة وأهل النار، حدیث شماره: ۱۱۷۵. البته در روایات حدیثی از جمله صحیح مسلم، مسند امام احمد و سنن کبری نسائی به عوض واژه‌ی: «قرآنا» کلمه‌ی: «کتابا» آمده است که نشان می‌دهد جناب شاه ولی الله دهلوی در ضبط این واژه به خطا رفته‌اند. [۳۵۰] صحیح بخاری: ج۱/ ص۸، باب کیف کان بدء الوحی إلى رسول الله ج؟ حدیث شماره: ۵. [۳۵۱] ترجمه‌ی شعر: و نه هر آن‌که تلاش کرد آهو شکار می‌کند، و لکن آن‌که غزال را شکار کرده تلاش ورزیده است. [۳۵۲] ترجمه‌ی آیت مبارکه: «الله خود می‌داند رسالتش را به چه کسی بدهد». [۳۵۳] حدس به کلامی گفته می‌شود که برای دانستن آن احتیاج به فکر کردن نداشته باشیم بلکه ذهن مستقیماً از مقدّمات به سوی مطالب انتقال پیدا کند، این مقدمات را مأخذ حدس می‌گویند. اگر این مقدمات طوری باشند که هر فرد به آسانی آن را ادراک کند آن را حدس «قریب المأخذ» می‌گویند و اگر طوری باشند که هر شخص آن را ادراک نکند حدس «بعید المأخذ» گفته می‌شود. مثال حدس قریب المأخذ آنست که کم شدن و زیاد شدن روشنی مهتاب را در پرتو نزدیکی و دوری آفتاب دیده و حدس بزنیم که مهتاب روشنی خود را از آفتاب می‌گیرد. (ش) [۳۵۴] مسند امام احمد: ج۲۹/ ص۵۸۳، حدیث شماره: ۱۸۰۴۷. لازم به ذکر است که قسمت اخیر این روایت یعنی: (والـماء الزلال للعطشان) در هیچ یک از کتب حدیثی نیامده است. [۳۵۵] اهل جنت بر سه درجه‌اند: ۱- مقرّبین ۲- اصحاب الیمین ۳- سابقین. مرتبه‌ی سابقین از همه بالا‌تر است. (ش) [۳۵۶] جمع مفهّم، به شخصی گفته می‌شود که اوصاف پیغمبری در او موجود باشد. (ش) [۳۵۷] ترجمه‌ی آیت مبارکه: «تا به مردمی که پدران‌شان هشدار نیافته‌اند، هشدار دهی». [۳۵۸] صحیح مسلم: ج۴/ ص۲۱۹۷، کتاب الجنة وصفة نعیمها وأهلها، باب الصفات التی یعرف بها فی الدنیا أهل الجنة وأهل النار، حدیث شماره: ۲۸۶۵. [۳۵۹] الموطأ: ج۵/ ص۱۳۹۰، تألیف: امام مالک بن أنس أصبحی مدنی (متوفى: ۱۷۹ هـ)، تحقیق: محمد مصطفى الأعظمی، ناشر: مؤسسه‌ی زاید بن سلطان آل نهیان للأعمال الخیریة والإنسانیة- أبو ظبی –الإمارات، چاپ نخست، سال: ۱۴۲۵ هـ/ ۲۰۰۴ م، حدیث شماره:‌ ۳۵۰۶، و سنن ترمذی: ج۵/ ص۳۱۷، أبواب تفسیر القرآن عن رسول الله ج، باب ومن سورة مریم، حدیث شماره: ۳۱۶۱. [۳۶۰] صحیح بخاری: ج۴/ ص۲۲، کتاب الجهاد والسیر، باب الشجاعة فی الحرب والجبن، حدیث شماره: ۲۸۲۰، و صحیح مسلم: ج۴/ ص۱۸۰۲، کتاب الفضائل، باب فی شجاعة النبی÷وتقدمه للحرب، حدیث شماره: ۲۳۰۷. [۳۶۱] صحیح بخاری: ج۴/ ص۲۲، کتاب الجهاد والسیر، باب الشجاعة فی الحرب والجبن، حدیث شماره: ۲۸۲۱. [۳۶۲] مسند دارمی معروف بـ (سنن دارمی): ج۱/ ص۲۱۲، تألیف: أبو محمد عبد الله بن عبد الرحمن بن دارمی، تمیمی سمرقندی (متوفى: ۲۵۵ هـ)، تحقیق: حسین سلیم أسد دارانی، ناشر: دار المغنی للنشر والتوزیع، المملکة العربیة السعودیة، چاپ نخست، سال: ۱۴۱۲ هـ / ۲۰۰۰م. [۳۶۳] صحیح بخاری: ج۹/ ص۳۰، کتاب ، باب رؤیا الصالحین وقوله تعالى: {لقد صدق الله رسوله الرؤیا بالحق لتدخلن المسجد الحرام ...}، حدیث شماره: ۶۹۸۳. [۳۶۴] سنن ابو داود: ج۴/ ص۲۴۷، کتاب الأدب، باب فی الوقار، حدیث شماره: ۴۷۷۶، علامه آلبانی گفته: این حدیث حسن است. حدیث را در صحیح مسلم نیافتم. [۳۶۵] الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، أبو عمر ابن عبد البر: ج۱/ ص۱۳. [۳۶۶] الاستیعاب فی معرفة الأصحاب: ج۱/ ص۱۳. [۳۶۷] صحیح بخاری: ج۵/ ص۱۲، کتاب المناقب، باب مناقب عمر بن الخطاب أبی حفص القرشی العدوی س، حدیث شماره: ۳۶۸۹. [۳۶۸] سنن ترمذی: ج۵/ ص۶۲۱، أبواب المناقب، باب، حدیث شماره: ۳۶۹۱، علامه آلبانی گفته: این حدیث صحیح است. [۳۶۹] صحیح بخاری: ج۳/ ص۱۹۳، کتاب الشروط، باب الشروط فی الجهاد والمصالحة مع أهل الحرب وکتابة الشروط، حدیث شماره: ۲۷۳۱. [۳۷۰] ترجمه‌ی آیت مبارکه: «عیسی پسر مریم به یارانش گفت: یاران من (در دعوت) به سوی الله چه کسانی هستند؟ یارانش گفتند: ما، یاران الله هستیم». [۳۷۱] سنن دارمی: ج۱/ص۱۶۴، حدیث شماره: ۱۴. [۳۷۲] همان: ج۱/ص۱۶۳، باب کیف کان أول شأن النبی ج، حدیث شماره: ۱۳. [۳۷۳] نگا: مصنف ابن ابی شیبة: ج۶/ ص۳۵۲، ما ذکر فی أبی بکر الصدیق س، حدیث شماره: ۳۱۹۶۰، و مسند امام احمد: ج۹/ ص۳۳۸، حدیث شماره: ۵۴۶۹. شعیب الأرنؤوط گفته: اسناد این روایت ضعیف است.