پاسخ به شبهات قزوینی

فهرست کتاب

پاسخ به شبهه: امامت و خاتمیت

پاسخ به شبهه: امامت و خاتمیت

جناب قزوینی در شبکه ماهواره‌ای ولایت مورخ۱۱/٩/۱۳۸٩ ساعت۲۲ برنامه‌ای داشت که بحث پیرامون تضاد نداشتن مسئله امامت با خاتمیت بود. ایشان به آیه ۳۰ سوره بقره اشاره کردند و گفتند که قرطبی در تفسیر خود این آیه را اصلی برای نصب امام و خلیفه دانسته تا مردم از او اطاعت کنند و در اینکه نصب امامت واجب بوده میان امت اسلامی و پیشوایان ایشان اختلافی نیست و بنابراین نصب امام واجب و اصل است و البته به کتب دیگری نیز از علمای اهل سنت اشاره داشت، همچون صحیح مسلم و همچنین حدیث «من مات ولم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة»و یا کتاب السیاسة الشرعیة از شیخ الاسلام ابن تیمیه که در آنجا آمده: ولایت مردم از بزرگ‌ترین واجبات است و هیچ دینی بدون ولایت امر امکان پذیر نیست». و می‌گفت چون این امر نزد شما خیلی واجب است، پس بر خداوند و رسولش نیز واجب بوده که امام و خلیفه را تعیین کنند و امامت هیچ‌گونه تضادی با خاتمیت ندارد و شما اصلا معنای خاتمیت را نمی‌دانید که این دو را در تضاد با هم می‌دانید و غیره....،

در جواب به جناب قزوینی باید گفت که متاسفانه شما خودتان را به خواب زده‌اید و به این راحتی‌ها بیدار نمی‌شوید. بطور حتم نصب خلیفه بصورت شورا و توسط خبرگان امت اسلامی و بودن رهبر و حاکم جهت برقراری احکام اسلامی و اتحاد میان مسلمین و رهبری کردن امت از واجبات بسیار حساس و مهم است و به همین خاطر احادیث فراوانی پیرامون این قضیه وجود دارد و مسلم است که علمای اهل سنت نیز این مسئله را از واجبات ضروری دانسته‌اند. خوب این چه ربطی به عقیده شما مبنی بر خلافت من عندالله و بلافصل حضرت علی دارد؟ خلافت و امامت مورد نظر شما بخاطر این با خاتمیت تضاد پیدا می‌کند که شما آن را الهی دانسته و به خداوند وصل کرده‌اید. مهم دانستن یک مسئله با وصل کردن آن به خداوند تفاوت دارد. اینکه می‌گویید چون امری واجب است پس بر خدا و پیامبرش نیز واجب بوده که امام بگذارند!! باید گفت مثلا چنان‌چه این امر صورت می‌گرفت، می‌شود بفرمایید پس از امام دوازدهم باید چه می‌کردیم؟!! پیامبرص که نگفته بودند سلسله امامت در فرزندان علی تا قیامت می‌باشد؟!! ضمنا خداوند در قرآن امر به تقویت سپاه از مردان جنگی و اسب‌ها [الأنفال:۶۰] و.... نموده، آیا این امر مهم دلیل آن است که خداوند باید اسب و نیروی جنگی از آسمان بفرستد؟! یا این وظیفه مانند تعیین امام به عهده خود مسلمین است؟

جناب قزوینی تاکید داشت که از پیامبرص نص صریح داریم به وجوب امامت، همچون اینکه مسلمان نباید حتی یک شب بدون امام باشد.

در جواب قزوینی می‌گویم: همانطور که گفتم تعیین خلیفه از موارد مهم و اساسی در اسلام بوده که پیامبرص طی تعلیمات خود بارها ضرورت آن را به صحابه یاد آور شده است و به همین خاطر پس از رحلت ایشان، صحابه سریعا در سقیفه بنی ساعده جمع شدند تا خلیفه را تعیین کنند و به استناد خودتان، حتی یک شب را هم بدون امام و رهبر نباشند. اینکه شما امامت را همچون نبوت من عندالله و خدایی می‌دانید و امام را نیز با وحی مرتبط می‌دانید و علم غیب [۱۴]و داشتن عصمت و کرامات را نیز از خصوصیات امام می‌دانید، بطوری‌که امامت را بالاتر از نبوت می‌دانید، خوب با این تفاسیر، می‌شود بفرمایید خاتمیت کجا قرار می‌گیرد؟ آیا داخل مغز نخودی شما این چیزها هیچ‌گونه تضادی با مسئله خاتمیت ندارند؟!! این امام شما چه تفاوتی با نبی دارد؟!! اینکه مقامش از نبی هم بالاتر است، پس شما چگونه معتقد به خاتمیت هستید؟ (لابد بطور زبانی!!) خاتمیت یعنی ختم رسل و پیامبرانی‌که خداوند مبعوث نموده است، ولی از دیدگاه شما دوباره سلسله‌ای از فرستادگان و منصوبین الهی که حتی از پیامبران مقامی بالاتر دارند، شروع بکار می‌کنند!! و این در نزد هر عاقلی یعنی عدم خاتمیت. چنان‌چه نصب این امام توسط خداوند و رسولش صورت می‌گرفت که دیگر وظیفه‌ای جهت نصب آن و ایجاد شورا و مشورت بر عهده امت نبود و بسیاری از احادیث، پیرامون حساسیت این قضیه باطل می‌شد. چنان‌چه قرار بود امامی معصوم که سخنش وحی الهی است بر مردم حکومت کند، تنها وظیفه مردم اطاعت از اوست و پیامبرص می‌بایست تنها اطاعت بی‌چون و چرای او را تاکید می‌کرد و همچنین خصوصیات آن امام که پسر عم من است، وحی به نوعی بر او نازل می‌شود، سخنش ماینطق عن الهوی است، دارای علم غیب و عصمت و کرامات است، مقام امامتش از مقام نبوت من بالاتر است و روی قبرش را هم گنبد و بارگاه بسازید!!!! خوب آیا پیامبرص این چیزها را گفته است یا تنها به ضرورت وجود حاکم و اولی الامر برای رهبری امت اسلامی اشاره کرده که نزد هر جامعه‌ای از ضروریات بدیهی است. شما نمی‌توانید در رجوع به مطالب و احادیث بصورت گزینشی عمل کنید، چون احادیث معروفی پیرامون امام و حاکم در کتب اهل سنت داریم که با عقاید شما هیچ‌گونه سازگاری ندارند، چون این حدیث در کتاب سنن النسائی٧/۱۶۱: قال رسول اللهص: «أحب الجهاد إلی الله کلمة حق تقال لإمام جائر». «محبوب‌ترین مبارزه نزد خدا، گفتن سخن حق در مقابل پیشوای ستم‌گر است». خوب در این حدیث سخن از امام جائر و ستمکار است و آیا شما امامان خود را جائر می‌دانید؟! بطور حتم این‌گونه نیست و حتی شما آن‌ها را معصوم از ذره‌ای خطا دانسته و می‌گویید قرآن ناطق هستند. یا در حدیثی از ابن عمر که رسول خداص فرمود: اطاعت صاحبان ولایت، خواه با اکراه باشد و خواه با رضایت، واجب است، مادام که مامور به گناه نشود، ولی اگر او را به گناه امر کردند، نباید اطاعت کند. (خوب آیا یک امام معصوم به گناه امر می‌کند؟!) بنابراین با رجوع و بررسی احادیث و روایات مختلف، متوجه می‌شویم که منظور از امام آن چیزی نیست که علمای مدعی تشیع در نظر دارند. جناب قزوینی می‌گفت در تاریخ دمشق جلد۴۲ صفحه۳٩۲ آمده که هر پیامبری وصی و وارث داشته و علی هم وصی و وارث من است. و قصد داشت تاکید کند که این مسئله در طول تاریخ و در پیامبران گذاشته نیز بوده و مختص نبی اکرمص به تنهایی نیست. در جواب به جناب قزوینی می‌گویم: وصایت حضرت علی÷ ربطی به ولایت و خلافت بلافصل مورد نظر شما ندارد. وصی تنها به معنای جانشینی نبی اکرمص در قبیله بنی هاشم و امور مالی و به خاک سپاری ایشان است نه عقاید مورد نظر شما و معنای وصی با ولی متفاوت است. مسئله‌ای که با خاتمیت در تضاد است و مورد قبول ما نیست، مسئله ولی امر بودن و خلیفه بودن حضرت علی است که شما آن را بلافصل و الهی می‌دانید و ما نمی‌دانیم مطالب مورد استناد شما چه ربطی به این مسئله دارند؟!! در ضمن می‌بایست اسناد چنین احادیثی را ذکر کنید تا راویان آن بررسی شوند و البته شما طبق معمول این‌کار را نکردید و استناد به کتبی چون تاریخ دمشق نیز دارای اعتبار نیست [۱۵]و مانند این است که ما بیاییم و کتاب بحار الانوار شما را باز کنیم و هر حدیثی را که خواستیم از آن جدا کنیم و آیا شما آن احادیث را قبول می‌کنید؟ (مسلما خیر) و زمانی‌که دروغ‌های زیادی در کتاب‌های حدیث آمده است، پس در مورد تاریخ چه فکر می‌کنید؟ به خصوص کتاب تاریخ دمشق که تقریباً هشتاد جلد است و مملو از روایاتی است که صحت ندارند، بلکه آکنده از روایات دروغین می‌باشد و مولف کتاب-/- روایت را با سند می‌آورد تا کسی‌که می‌خواهد استدلال کند قبل از استدلال روایت را تحقیق کند. خوب آیا شما در مورد سند روایت تحقیق کرده‌اید؟!

در مورد اسناد و منابع حدیث فوق باید گفت: حدیث بریده که از رسول خداص روایت است: هر پیامبری وصی و وارثی دارد، وصی و وارث من علی بن ابی طالب است. و روایت مذکور موضوع است. ذهبی در (المیزان) (۲/۲٧۳) آن را از طرق محمد بن حمید رازی از سلمه الابرش از ابن اسحاق از شریک از ابوربیعه ایادی از ابن برید از پدرش روایت نموده است و بغوی هم آن را از طریق محمد بن حمید روایت کرده است و ابن الجوزی آن را در (الموضوعات) از بغوی تخریج نموده است و سیوطی در (اللآلی المصنوعه) (۱/۳۵٩) از دو طریق روایت مذکور را نقل کرده است، و ذهبی در ادامه روایت می‌افزاید: (این دروغ است و شریک القاضی آن را نمی‌پذیرد) و ذهبی سخن راستی گفته است، زیرا به استثنای بریده صحابی و پسرش همه‌ رجال اسناد آن ضعیف و جای سخن و حرف می‌باشند، و ابوربیعه (عمر بن ربیعه) ابوحاتم درباره‌ او می‌گوید: او منکر الحدیث است و شریک با وجود جایگاه ارزشمند او به کم حافظه‌ای معروف است. و ابن اسحاق هم از لحاظ اسناد اهل تدلیس است و سلمه بن فضل بن ابرش به علت کثرت اشتباه و سوء حافظه در اسناد روایت ضعیف است و لیکن علت واقعی حذف این حدیث و موضوع بودن آن وجود محمد بن حمید رازی در اسناد آن است و ابوزعه، صالح جزر، ابن خراشی و علی بن مهران او را تکذیب نموده‌اند و یعقوب بن شیبه درباره‌ او می‌گوید: او بسیار از لحاظ اسناد روایت منکر الحدیث است و نجاری هم گفته است در او نظر و سخن است و نسائی گفته او موثوق نیست و رازی و ابوحاتم و نیز او را متهم نموده‌اند و او با توانای حافظه‌ زیاد بسیار دروغگوست و این جرح واضحی است و بر مبنای علوم الحدیث می‌بایست بر هر تعدیلی مقدم شود. و با این توضیح اعتماد امام احمد و ابن معین به او نادیده گرفته می‌شود زیرا او را نشناخته‌اند و آنچه ذهبی در (المیزان) نقل ‌می‌نماید بیان‌گر این مدعاست که در شرح حال ابن حمید گفته شده است که ابوعلی نیشابوری می‌گوید: به ابن خزیمه گفتم، چه می‌شد که از ابوحمید اسناد روایت می‌نمودی زیرا امام احمد او را مورد ستایش قرار داده است، گفت او را نشناخته است و اگر همچون ما او را می‌شناخت هرگز او را مدح نمی‌کرد و اما آنچه مراجع رافضی ادّعا می‌کنند که بغوی و طبری، ابن حمید را ستوده‌اند کذب محض است و نمی‌توان آن را اثبات کرد و حجتی هم ندارد. روایت بغوی و طبری از ابن حمید جای اعتبار نیست و آن‌ها ملتزم نشده‌اند که از اهل ثقه روایت نمایند و چنین ادعایی هم نکرده‌اند و در قواعد مصطلح علوم الحدیث (ج ۱/۲۶۲) بیان شده که روایت معتمد از یک راوی یک‌بار به عنوان تعدیل و توثیق برای او به شمار نمی‌آید، مگر اینکه از صاحبان صحیح البخاری و مُسلم باشد. و اینکه مراجع رافضی در مورد ابوحمید می‌گویند: (او از گذشتگان ذهبی است) سخن باطلی است، ابن حمید که به خاطر شیعه بودنش و بلکه در کذب و نیرنگی از پیشگامان روافض است و محمد بن حمید رازی از میان متهمین به کذب تنها کسی نیست که این حدیث را روایت کرده، بلکه کذاب دیگری همچنان‌که سیوطی در (اللآلی المصنوعه) (۱/۳٩۵) گفته است به نام احمد بن عبدالله فریانی (یا فریانانی) روایت مذکور را از سلمه بن ابرش نقل و روایت کرده است که حافظ ابونعیم درباره‌ او گفته است: مشهور به وضع حدیث است و ابن حبان گفته است او احادیث دیگران را به اهل ثقه نسبت داده و احادیثی را به کسانی نسبت می‌دهد که بر زبان جاری ننموده‌اند و نسائی گفته است او محل وثوق و اعتماد نیست. با تمام آنچه ذکر شد بطلان وکذب این روایت متحقق می‌گردد و ابن جوزی در (الموضوعات) (۱/۳٧۶) و سیوطی در (اللآلی) (۱/۳۵٩) آن را باطل و دروغ به شمار آورده‌اند. (البته باز می‌گویم که وصایت حضرت علی ربطی به عقاید مورد نظر مراجع رافضی نداشته و ندارد).

[۱۴] در جلد اول کافی ص ۲۵٧ از سدیر روایت کرده که گفته: من و ابو بصیر و یحیی البزاز و داود بن کثیر در مجلس حضرت صادق بودم که: «إذ خرج إلينا وهو مغضب فلما أخذ مجلسه قال: يا عجبا لأقوام يزعمون أنا نعلم الغيب، ما يعلم الغيب إلا الله عزوجل لقد هممت بضرب جاريتي فلانة فهربت مني فما علمت في أي بيوت الدار» امام صادق فرمود: در تعجبم از کسانی‌که فکر می‌کنند ما علم غیب می‌دانیم، غیب نمی‌داند مگر خداوند عزوجل، برخی مواقع من می‌خواهم کنیزی را تنبیه و ادب کنم، پس نمی‌دانم که او در کدام اتاق(پنهان) شده است.(البته آقای قزوینی در مقام مناقشه خواهند گفت امام صادق داشته تقیه می‌کرده است یا روایت ضعیف است و یا امام که کنیزش را ادب نمی‌کرده!!!) [۱۵] محدث ولی الله دهلوی می‌گوید: (کتاب‌های حدیث دارای طبقات و جایگاه متفاوتی هستند، پس باید طبقات کتاب‌های حدیث را دانست) سپس می‌گوید: (و این کتاب‌ها از نظر صحت و شهرت بر چهار طبقه هستند...) تا اینکه می‌گوید: (طبقه اول: منحصر در سه کتاب است که عبارتند از: موطأ و صحیح بخاری و صحیح مسلم...، طبقه دوم: ... (سنن ابوداود و جامع ترمذی و سنن نسائی (المجتبی)... و تقریباً مسند احمد بن حنبل هم در این طبقه قرار دارد). طبقه سوم: مسانید و مصنفات و جوامعی هستند که - قبل از بخاری و مسلم و در زمان آن‌ها و بعد از آن‌ها - تصنیف شده‌اند که این کتاب‌ها احادیث صحیح و حسن و ضعیف و معروف و شاذ و منکر و درست و نادرست را جمع کرده‌اند...). و طبقه چهارم:...(...کتاب‌های خطیب و أبونعیم... و ابن عساکر هستند. و طبقه پنجم...) ولی الله دهلوی بعد از ذکر طبقات کتاب‌های حدیث می‌گوید: (از طبقۀ سوم کتاب‌های حدیث برای عمل به آن و استناد به آن استفاده نمی‌شود مگر توسط افراد دانشمند... تا اینکه می‌گوید: بله. گاهی اوقات متابعات و شواهد از آن گرفته می‌شوند. اما از آن‌ها استدلال نمی‌شود. سپس می‌گوید: (و اما طبقۀ چهارم، پرداختن به جمع‌آوری آن و استنباط از آن نوعی تعمق و ژرف‌نگری و تکلف از متأخرین است، و در حقیقت بدعت گذاران از قبیل رافضه و معتزله و دیگران با کمترین نگاه به این کتاب‌ها می‌توانند شواهدی برای مذاهب خود بیاورند، پس در مناقشات حدیثی علما، استدلال از این کتاب‌ها درست نیست. (حجة الله البالغة) (۱/۱۳۳-۱۳۵). (می‌گویم: بطور کلی دو کتاب صحیحین (بخاری و مسلم) از دیگر کتب معتبرتر هستند، نه هر کتابی‌که مراجع رافضی بدان اشاره می‌کنند).