٧ نقد احادیث شیخ صدوق
۱- در کتاب «من لا يحضره الفقيه» که شیخ صدوق، صحّت تمام احادیث آن را ضمانت نموده ضمن «کتاب الصوم» آمده است که ماه رمضان همیشه سی روز تمام خواهد بود و هیچگاه از سی روز کمتر نمیشود! روشن است که این حکم، با امر محسوس و مشهود مخالفت دارد، چه بارها در آغاز و انجام ماه رمضان، هزاران تن هلاک را رؤیت کردهاند و تعداد روزهای ماه را بیست و نه روز یافتهاند. روایت مزبور به صورتهای گوناگون، از جمله به شکلهای زیر در «من لا يحضره الفقيه» دیده میشود:
* «في رواية محمّد بن سنان عن خذيفة بن منصور عن أبي عبد الله - -÷- - قال: شهر رمضان ثلاثون يوما لا ينقص أبدا». [۸۲]
یعنی: «در روایت محمّد بن سنان از حذیفه بن منصور از امام ابو عبدالله صادق - -÷- - آمده که گفت: ماه رمضان سی روز است و هیچ گاه کمتر از آن نمیشود»!
** «وفي رواية حذيفة بن منصور عن معاذ بن کثير ويقال له معاذ بن مسلم الهراء عن أبي عبد الله - -÷- - قال: شهر رمضان ثلاثون يوما لا ينقص والله أبدا». [۸۳]
یعنی: «در روایت حذیفه بن منصور، از معاذ بن کثیر (که معاذ بن مسلم هرّاء نیز به او گفته میشود) از امام صادق - -÷- - آمه است که گفت: ماه رمضان سی روز است، سوگند بخدا که هرگز کمتر از آن نمیشود»!
*** «روي عن ياسر الخادم قال: قلت للرضا - -÷- - هل يکون شهر رمضان تسعة وعشرين يوما؟ فقال: إن شهر رمضان لا ينقص من ثلاثين يوما أبدا». [۸۴]
یعنی: «از یاسر خادم، روایت شده که به امام رضا - -÷- - گفتم: آیا ماه رمضان بیست و نه روز میشود؟ گفت: همانا ماه رمضان هیچگاه از سی روز کمتر نمیشود»!
غلط بودن این احادیث، بر عالم و عامی آشکار است و به تحقیق در اسناد آنها نیاز نیست (بویژه که شیخ صدوق، اسناد روایاتش را در من لایحضره الفقیه نیاورده و غالباً به ذکر راوی نخستین بسنده میکند).
۲- شیخ صدوق در کتاب «من لا يحضره الفقيه» ضمن «باب المعايش والمکاسب» آورده است:
«وقال (الصادق) -÷- لأبي الربيع الشامي: لا تخالط الأکراد فإن الأکراد حي من الجن کشف الله عز وجل عنهم الغطاء» [۸۵]!
یعنی: «امام صادق - -÷- - به ابو ربیع شامی گفت: با کردها آمیزش مکن زیرا که کردها طایفهای از جن هستند که خداوند عزوجل پرده از آنها برداشته است [۸۶]!
شک نیست که این روایت، ساختگی و دروغ است زیرا قرآن مجید حکم میکند که همۀ افراد بشر به یک اصل و ریشه بر میگردند و همه، فرزندان آدماند چنانکه میخوانیم:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٞ ١٣﴾[الحجرات: ۱۳].
«هان ای مردم؛ ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و نژادها و دستههای گوناگون قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید (ولی بدانید که) گرامیترین شما نزد خدا کسی است که از تقوای بیشتری برخوردار باشد همانا خدا از احوال همه آگاه و با خبر است».
برخی از شارحان کتاب «من لا يحضره الفقيه» گفتهاند که: چون کردها اخلاق و رفتار ناپسندی داشتند از اینرو امام صادق -÷- در این حدیث آنان را به طائفهای از جن تشبیه نموده است که بصورت انسان ظاهر شدهاند! ولی اوّلاً حدیث مزبور، از «أدات تشبیه» شوند. ثالثاً تشبیه طائفۀ بزرگی چون کردها به جن با آنکه افراد پاک و متقی در میان ایشان فراوان است، هرگز در شأن یک امام و رهبر جامعۀ اسلامی نیست. بنابراین توجیه این حدیث ساختگی، بیفایده بنظر میرسد و باید آن را به کنار نهاد.
۳- شیخ صدوق در کتاب «من لا يحضره الفقيه» در ضمن مسائل مربوط به «صلاة الجمعة» روایتی از امام صادق - -÷- - آورده که نشان میدهد خطبۀ نماز جمعه، باید بعد از نماز برگزار شود! پیداست که این روایت درست نیست زیرا با اجماع مسلمانان (از شیعه و سنّی) و روایات فراوان از سوی هر دو دسته، مخالفت دارد. ابن بابویه مینویسد:
«وقال أبو عبد الله - -÷- - أول من قدم الخطبة علی الصلوة يوم الجمعة عثمان لأنه کان إذا صلي لم يقف الناس علی خطبتة وتفرقوا وقالوا ما نصنع بمواعظه وهو لايتعظ بها وقد أحدث ما أحدث، فلما رأی ذلک قدم الخطبتين علی الصلوة»! [۸٧]
یعنی: «امام ابو عبدالله صادق -÷- گفت: نخستین کس که در روز جمعه، خطبه را بر نماز مقدّم داشت عثمان بود زیرا که چون نماز را میخواند مردم برای شنیدن خطبۀ او نمیماندند و پراکنده میشدند و میگفتند که موعظههای وی برای ما چه سودی دارد با آنکه خودش از آنها پند نمیگیرد و بدعتها پدید آورده است؟! پس چون عثمان چنین دید دو خطبه را بر نماز مقدم داشت»!
همۀ شارحان «من لا يحضره الفقيه»گفتهاند که این روایت خطا و باطل است و صدوق، خطبۀ نماز عیدین را (که پس از نماز باید خوانده شود) بجای خطبۀ نماز جمعه گمان کرده و به خطا در افتاده است! از امام باقر و صادق - -÷- - هم روایات متعددی مخالف با این روایت و فتوی در دست داریم. [۸۸]
۴- شیخ صدوق (همانند کلینی) در کتاب «من لا يحضره الفقيه» ضمن فصل مربوط به «صلوة الآيات»اسطورۀ نهنگی را آورده که سبب زلزلۀ زمین میشود! شیخ مثل دیگر موارد، سند روایتش را حذف کرده است و افسانۀ مزبور را با اطمینان خاطر به امام صادق -÷- نسبت میدهد او مینویسد: قال الصادق - -÷- - «إن الله تبارک وتعالی خلق الأرض فأمر الحوت فحملتها، فقالت: حملتها بقوتي! فبعث الله عز وجل إليها حوتا قدرفتر فدخلت في منخرها فأضطربت أربعين صباحا. فإذا أراد الله عز وجل أن يزلزل أرضا تراءت لها تلک الحوته الصغيرة فزلزلت الأرض فرقا». [۸٩]
یعنی: «امام صادق -÷- گفت: همانا خدای تبارک و تعالی زمین را آفرید و به فرمان وی آن ماهی بزرگ (یعنی نهنگ) زمین را حمل کرد. پس نهنگ پیش خود گفت که من زمین را به نیروی خویشتن حمل کردم! آنگاه خداوند عزوجل ماهی کوچکی را باندازۀ فاصلۀ شست و سبّابه بسویش فرستاد که در بینی وی داخل شد پس چهل روز آن نهنگ، سرگشته و پریشان بود و هر گاه که خدای عزّوجلّ بخواهد در سرزمینی زلزلهای پدید آورد آن ماهی کوچک بر نهنگ نمایان میشود و نهنگ از ترس وی (میلرزد و) زمین را میلرزاند»!
ما قبلاً نظیر همین روایت را با مختصر تفاوتی از شیخ کلینی آوردیم و ظاهراً سند صدوق و کلینی مشترک است و دیدیم که سند کلینی درست نبود. در اینجا اضافه میکنیم که برخی از شارحان کتاب «من لا يحضره الفقيه» در مقام دفاع از این حدیث گفتهاند که امام صادق -÷- به راوی خبر، پاسخی مناسب با فهم وی داده است! ولی ما این ادّعا را نمیپذیریم زیرا دروغگویی را بر امام -÷- روا نمیشمریم. اگر راوی یا پرسشگری برای درک مطلب آماده نباشد، بر امام مسلمین لازمست همچون رسول خدا -ج- (در وقتی که از مسئلۀ «روح» مورد پرسش قرار گرفت) پاسخ گوید:
﴿وَمَآ أُوتِيتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِيلٗا ٨٥﴾[الإسراء: ۸۵].
«این امر از امور خداوندی است و شما را درک و فهم کامل آن میسّر نیست، نه آنکه به دروغ افسانهای بسازد و فرهنگ مسلمانان را آلوده سازد!».
بنابراین ما حق داریم بعکس شارحان من لا یحضره الفقیه این قبیل احادیث را اساساً مجعول و نادرست بشماریم و خطّ بطلان بر روی آنها بکشیم.
۵- شیخ صدوق در کتاب «الخصال» در «باب الثلاثة» روایتی خرافی تحت عنوان «ثلاث کن في أمير المومنين -÷-»آورده است و مینویسد: «حدثنا محمد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقاني قال: حدثنا الحسن بن علي العدوي عن عباد بن صهيب [بن عباد] عن أبيه عن جده عن جعفر بن محمد -÷- قال سأل رجل أمير المؤمنين -÷- فقال له: أسئلک عن ثلاث هن فيک: أسألک عن قصر خلقک، وعن کبر بطنک، وعن صلع رأسک! فقال أمير المؤمنين -÷- إن الله تبارک وتعالی لم يخلقني طويلا، ولم يخلقني قصيرا، ولکن خلقني معتدلا، أضرب القصير فأقده، وأضرب الطويل فأقطه. وأما کبر بطني فإن رسول الله -ج- علمني بابا من العلم ففتح لي ذلک الباب ألف باب فأزدحم العلم في بطني فنفجت عنه عضوي وأما صلع رأسي فمن إدمان لبس البيض ومجالدة الأقران» [٩۰]!
یعنی: «خبر داد به ما محمّد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانی -که خدا از او خشنود باد- گفت خبر داد به ما، حسن بن علی عدوی، از عباد بن صهیب بن عباد، از پدرش، از جدش، از جعفر بن محمّد -÷- که گفت مردی از امیرمؤمنان -÷- سؤال کرد و بدو گفت در بارۀ سه چیز که در تو است از تو میپرسم: (یکی) از کوتاهی پیکرت میپرسم و (دوّم) از بزرگی شکمت و (سوّم) از ریخته شدن موی جلوی سرت! امیر مؤمنان -÷- پاسخ داد: خداوند تبارک و تعالی مرا دراز نیافرید و نیز کوتاه خلق نکرد بلکه معتدل آفرید (در نتیجه) بر کوتاه قامت ضربه میزنم و او را از طول به دو نیم میکنم و بر دراز قامت ضربه میزنم و او را از عرض به دو نیم میکنم! و امّا بزرگی شکمم (علّتش اینست که) رسول خدا -ج- به من بابی از علم آموخت و آن باب، هزار باب را برای من گشود و علم در شکم من ازدحام کرد و از اینرو شکمم برآمد! و امّا ریخته شدن موی جلوی سرم، بعلّت بر سر نهادن کلاه خود بمدّت دراز و کارزار با رقیبان است»!
اولاً در سند این حدیث، حسن بن علی عدوی، احوالش مجهول است و نام و نشان وی در کتب رجال دیده نمیشود. بعلاوه، عباد بن صهیب چنانکه علاّمۀ حلّی در «خلاصة الأقوال» آورده «بتری مذهب» بوده است [٩۱]و برخی او را توثیق نموده و بعضی تضعیفش کردهاند چنانکه فاضل مقداد در «التنقیح» بر قول اخیر رفته است [٩۲]. احوال پدر و جدّ وی هم معلوم نیست لذا خبر مزبور بلحاظ سند، مورد اعتماد و وثوق نمیباشد.
ثانیاً متن خبر، شاهکار خرافهپردازی است! بلکه نوعی اهانت و اسائۀ ادب و امیر مؤمنان علی -÷- در خلال آن صورت گرفته است. آیا حکمت و دانش در شکم آدمی جای میگیرد که هر کس از علم بیشتری برخوردار باشد شکمش بزرگتر شود؟ شگفتآور، توجیه یکی از شارحان حدیث است که میگوید: چون دانش و حکمت لذّتآور میباشد از اینرو علی -÷- از لذّت علم، چاق میشد، هر چند تن را به ریاضت و عبادتهای بسیار وا میداشته است! جناب شارح توجه نداشته که اگر قرار باشد کسی از لذت دانش فربه شود، در آن صورت همۀ اعضای بدن وی فربه خواهد شد و پیکری متناسب پیدا میکند نه آنکه تنها شکمش بزرگ گردد! بعلاوه روایت میگوید که علّت بزرگی شکم، ازدحام علوم در آن بوده است نه لذّت روحانی از دانش! راستی چه لزومی دارد که ما این قبیل احادیث نابخردانه و خرافی را تأویل و توجیه کنیم؟!
۶- شیخ صدوق در کتاب «معاني الأخبار» ضمن «باب نوادر المعاني» مینویسد:
«حدثنا أبي - (رح) قال حدثنا سعد بن عبد الله، عن أحمد بن عيسی، عن العباس بن معروف، عن علي بن مهزيار، عن محمد بن الفضيل، عن العزرمي قال: کنت مع أبي عبد الله - -÷- - في الحجر جالسا تحت الميزاب ورجل يخاصم رجلا وأحدهما يقول لصاحبه: والله ما تدري من أين تهب الريح؟ فلما أکثر عليه قال له أبو عبد الله -÷- فهل تدري أنت من أين تهب الريح؟ قال: لا ولکن أسمع الناس يقولون! فقلت: أنا لأبي عبد الله -÷- من أين تهب الريح جعلت فداک؟ قال: إن الريح مسجونه تحت هذا الرکن الشامي فإذا أراد الله عز وجل أن يرسل منها شيئا أخرجه أما جنوب فجنوب وأما شمال فشمال، وأما صبا فصبا، وأما دبور فدبور، ثم قال: وآية ذلک إنک لا تزال تری هذا الرکن متحرکا في الشتاء والصيف أبدا الليل مع النهار». [٩۳]
یعنی: «پدرم -که رحمت خدا بر او باد- بما خبر داد و گفت که سعد بن عبدالله بما خبر داد، از احمد بن محمد بن عیسی، از عباس بن معروف، از علی بن مهزیار، از محمد بن الحصین، از محمد بن فضیل، از عزرمی، وی گفت که با ابو عبدالله صادق -÷- در حجر (اسماعیل) زیر ناودان (کعبه) نشسته بودم و مردی با مرد دیگری جدال و گفتگو میکرد و یکی از آن دو به رفیقش گفت: بخدا قسم تو نمیدانی که باد از کجا میوزد! آن مرد پاسخ داد: نه، ولی در این باره سخن مردم را میشنوم! در این هنگام من از امام صادق -÷- پرسیدم: فدایت شوم باد از کجا میوزد؟ گفت: باد در زیر این رکن شامی (محلّی در خانۀ کعبه) محبوس است و هنگامی که خداوند عزّوجلّ اراده فرماید، مقداری از آن را بیرون میفرستد، هر نوع بادی از باد جنوب و شمال و صبا و دبور. سپس گفت: نشانۀ آنهم اینست که تو پیوسته این رکن را در زمستان و تابستان همیشه در شب و روز متحرّک میبینی»!
اوّلا در سند این خبر اشکال وجود دارد. محمّد بن الحصین -یکی از راویان آن- احوالش مجهول است. مامقانی در مورد او مینویسد: «لم أقف علی حاله» [٩۴]! «بر حالش واقف نشدم» همچنین علامۀ حلّی در بارۀ راوی دیگر آن یعنی محمّد بن فضیل نوشته است: «يرمي بالغلو» [٩۵]! یعنی: «او متهم به غلو است»! حدیثی را که دو تن -مجهول الحال و غلوکننده- گزارش نموده باشند چگونه میتوان مورد اعتماد قرار داد؟!
ثانیاً باد، هرگز انبانی در رکن شامی ندارد که هر وقت خدای متعال اراده کند مقداری از آن را بیرون فرستد! باد، نتیجۀ اختلاف سطح حرارت در هوا است. هوای گرم به بالا صعود میکند و هوای سرد جای آن را میگیرد و این جابجایی، باد را جلوهگر میسازد. امروز دیگر کودکان دبستانی نیز این قبیل مسائل را میدانند و حدیث مذکور، جز خرافهگویی چیزی به شمار نمیآید. اینک یا باید گفت که امام صادق -÷- تنها از احکام مذهبی آگاه بودهاند و از رموز طبیعت خبر نداشتند و یا باید پذیرفت که راویان این حدیث، بر امام صادق -÷- دروغ بستهاند و ما قول دوم را ترجیح داده بر میگزینیم زیرا که حرکت بادها از رکن شامی، در این خبر به خدای متعال نسبت داده شده است و ما مقام امام صادق -÷- را اجلّ از آن میدانیم که چنین نسبت دروغی را به خداوند سبحان دهد.
٧- در کتاب «کمال الدين وتمام النعمة» اثر شیخ صدوق، حدیث طولانی و غریبی از «سعد بن عبدالله قمّی» نقل شده که ضمن آن، امام حسن عسکری -÷- در بارۀ خلیفۀ اوّل و دوّم (ابوبکر و عمر) گفتهاند:
«... أسلما طمعا وذلک بأنهما يجلسان اليهود ويستخبر إنهم عما کانوا يجدون في التورية وفي سائر الکتب المتقدمة الناطقة بالملاحم من حال إلی حال من قصة محمد - -ج- - ومن عواقب أمره، فلما کانت اليهود نذکر أن محمدا يسلط علی العرب کما کان بختنصر سلط علی بني إسرائيل ولابد له من الظفر بالعرب کما ظفر بختنصر ببني إسرائيل غير إنه کاذب في دعواة أنه نبي فأتيا محمداً -ج- فساعداه [٩۶].... الحديث»
یعنی: «(ابوبکر و عمر) از روی طمع اسلام آوردند زیرا که آن دو با یهود مجالست داشتند و از اطلاعات ایشان در بارۀ پیشبینیها یا ملاحم تورات و دیگر کتب گذشته که در این امر سخن بمیان آوردهاند، خبرگیری مینمودند و از احوال و ماجرای محمّد -ج- و سرانجام کار او میپرسیدند. پس چون یهود گفتند که محمّد بر عرب چیره میشود همانگونه که بختنصر (نبوکد نصر، پادشاه بابل) بر بنی اسرائیل چیره شد و این پیروزی حتمی است - جز آنکه محمّد در ادّعای پیامبری خود دروغگو میباشد! آن دو بسوی محمّد -ج- آمدند و او را یاری نمودند...»!
دربارۀ این خبر باید گفت که:
اولاً سند روایت مزبور غیرقابل اعتماد است زیرا در میان راویان آن از «محمد بن بحر شیبانی» یاد شده که ابن الغضائری دربارهاش گوید: انه ضعیف فی مذهبه ارتفاع [٩٧]یعنی «او در گزارش حدیث ضعیف است و در مذهب وی غلو (نسبت به امامان) وجود دارد» و علامۀ حلّی نیز در روایت وی توقّف نموده است [٩۸]. و همچنین در سند، از «احمد بن مسرور» نام برده شده که اساساً نشانی از وی در کتب رجال دیده نمیشود. «احمد بن عیسی بغدادی» نیز شناخته شده نیست و برویهم سند حدیث، اعتبار لازم را ندارد.
ثانیاً متن خبر، مخالف با قرآن کریم است زیرا در خلال آن ادّعا شده که یهود از پیامبر اسلام -ج- و پیروزی وی خبر میدادند امّا میگفتند که او در ادعای نبوتش، کاذب است! با آنکه در قرآن مجید میخوانیم که یهود نشانههای نبوّت پیامبر -ج- را در تورات یافته بودند:
﴿ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ﴾[الأعراف: ۱۵٧].
و پیش از نزول قرآن از همراهی با پیامبر موعود (در غلبه بر کفّار) خبر میدادند ولی پس از آمدن وی، کفر ورزیده او را انکار کردند! چنانکه میفرماید:
﴿وَكَانُواْ مِن قَبۡلُ يَسۡتَفۡتِحُونَ عَلَى ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِۦۚ﴾[البقرة: ۸٩].
«پیش از این بر کافران پیروزی میجستند ولی وقتی چیزی را که میشناختند بسویشان آمد، انکارش کردند»!.
لذا این روایت، ساختگی و دروغست و آن را برای تحریک مسلمانان بر ضدّ یکدیگر ساختهاند.
۸- در کتاب «صفات الشيعة» اثر شیخ صدوق حدیثی بدینصورت آمده است: «الحديث الرابع عشر. قال أبو حمزة وسمعت أبا عبد الله جعفر بن محمد -÷- يقول: رفع القلم عن الشيعة بصمه الله وولايته». [٩٩]
یعنی: «حدیث چهاردهم، ابو حمزه گفت از ابو عبدالله جعفر بن محمّد (امام صادق) -÷- شنیدم که میگفت: از نوشتن گناهان شیعه، قلم برداشته شده است (هر گناهی کنند به حساب نمیآید!) بدان سبب که در حفظ و ولایت خدا هستند»!
اولاً این حدیث در سندش «انقطاع» وجود دارد زیرا صدوق آن را از شیخ خود (محمّد بن حسن بن احمد بن ولید) شنیده و او از مفضل، به نقل از ابو حمزه گزارش کرده است و میان استاد صدوق و ابو حمزه که از یاران امام صادق -÷- بوده افراد دیگری باید باشند که ذکر همۀ آنها نیامده است.
ثانیاً متن حدیث مورد اشکال است زیرا اگر ادعا کنیم که شیعیان بدلیل حفظ خداوند، هرگز دچار گناه نمیشوند. این ادّعا مخالف با امر مشهود و محسوس است! و چنانچه بگوییم آنان به گناه مبتلا میگردند ولی قلم از گناهانشان برداشته شده است! این قول با قرآن کریم نمیسازد که میفرماید:
﴿إِنَّا نَحۡنُ نُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَنَكۡتُبُ مَا قَدَّمُواْ وَءَاثَٰرَهُمۡ﴾[يس: ۱۲].
«ما خود مردگان را زنده میکنیم و کارهایی که پیش فرستادند و آثارشان را مینویسیم».
علاوه بر این، چنین احادیثی، مایۀ جرأت ورزیدن بر گناه در میان شیعیان میشود و با «حکمت شرع» موافقت ندارد.
٩- در کتاب «عقاب الأعمال» اثر شیخ صدوق آمده است:
«حدثني محمد بن الحسن قال حدثني محمد بن الحسن الصفار عن أحمد بن أبي عبد الله البرقي قال في رواية إسحاق بن عمار عن أبي عبد الله -÷- قال سمعته يقول من مضت له جمعة لم يقرا فيها «قل هو الله أحد» ثم مات، مات علی دين أبي لهب» [۱۰۰]!
یعنی: «محمّد بن حسن -که خدا از او خشنود باد- مرا حدیث کرد، گفت محمّد بن حسن صفّار مرا حدیث کرد از احمد بن ابی عبدالله برقی گفت در روایت اسحاق بن عمّار از ابو عبدالله (امام صادق) آمده که از امام شنیدم که میگفت هر کس جمعهای بر او بگذرد و در آن مدت، سورۀ «قل هو الله احد» را نخواند و سپس بمیرد، بر دین ابی لهب (عموی پیامبر -ج- که ایمان نیاورد) مرده است»!
این حدیث به اجماع امّت اسلام (از شیعه و سنّی) باطل است زیرا هر هفته یکبار خواندن سورۀ توحید، بر مسلمانان واجب نیست تا چه رسد به آنکه تارکش، بر آیین ابی لهب بمیرد!
یعنی: «محمّد بن حسن -که خدا از او خشنود باد- مرا حدیث کرد، گفت محمّد بن حسن صفّار مرا حدیث کرد از احمد بن ابی عبدالله برقی گفت در روایت اسحاق بن عمّار از ابو عبدالله (امام صادق) آمده که از امام شنیدم که میگفت هر کس جمعهای بر او بگذرد و در آن مدت، سورۀ «قل هو الله أحد»را نخواند و سپس بمیرد، بر دین ابی لهب (عموی پیامبر -ج- که ایمان نیاورد) مرده است»!
این حدیث به اجماع امّت اسلام (از شیعه و سنی) باطل است زیرا هر هفته یکبار خواندن سورۀ توحید، بر مسلمانان واجب نیست تا چه رسد به آنکه تارکش، بر آئین ابی لهب بمیرد!
۱۰- در کتاب «عيون أخبار الرضا» اثر شیخ صدوق آمده است:
«وبهذا الإسناد قال قال رسول الله -ج- يا علي إن الله تعالی قد غفر لک ولأهلک ولشيعتک ومحبي شيعتک ومحبي محبي شيعتک .... [۱۰۱]الحديث»
یعنی: «با این اسناد (که قبلاً ذکرش گذشت) پیامبر خدا -ج- فرمود: ای علی، همانا خداوند متعال تو را آمرزید و خاندانت و پیروانت و دوستان پیروانت و دوستان دوستان پیروانت (همگی را آمرزید)»!
در این حدیث چنانکه ملاحظه میکنید مبالغهای شگفت صورت گرفته است، اعلام میدارد که هر کس (هر چند کافر و ظالم و فاسق باشد) دوستان دوستان شیعیان را دوست بدارد نزد خدای سبحان آمرزیده میشود! بیشک این سخن، کلام نبوی -ج- نیست و دروغ آن چنان آشکار است که نیاز به بررسی سند ندارد.
این ده نمونه از احادیث کتب گوناگون شیخ صدوق، نقل و نقد شد تا خوانندگان ارجمند دریابند که در کتابهای مهمّ حدیث، چه اخبار نادرستی آمده است و اگر بخواهیم بدون قید و شرط، احادیث این کتابها را بپذیریم و مفتون بزرگی یا اشتهار نویسندگان آنها شویم، چه آسیب عظیمی به دین خدا وارد ساختهایم.
***
[۸۲] من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص ۱۶٩ مقایسه شود با ترجمه فارسی آن در ج ۲، ص ۵۲۲ (مترجمان: آقایان صدر بلاغی و محمّد جواد غفاری). [۸۳] من لا یحضره الفقیه، ج ۲، صص ۱۶٩ و ۱٧۰ مقایسه شود با ترجمه فارسی آن در ج ۲، ص ۵۲۳. [۸۴] من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص ۱٧۱ مقایسه شود با ترجمه فارسی آن در ج ۲، ص ۵۲۴. [۸۵] من لا یحضره الفقیه، ج ۳، ص ۱۶۴ مقایسه شود با ترجمه آن در ج ۴، ص ۲۱۸. [۸۶] حدیث مذکور در کافی هم آمده است بدینصورت که امام صادق –÷- به ابی ربیع شامی فرمود: «لا تنکحوا من الأکراد أحد فإنهم جنس من الجن کشف عنهم الغطاء»! «با هیچ یک از کردها زناشویی مکنید زیرا آنها از جنس جنّیان هستند که پرده از آنان برداشته شده است»! (الفروع من الکافی، ج ۵، چاپ دارالکتب الإسلامیة). [۸٧] من لا یحضره الفقیه، ج ۱، صص ۴۳۲-۴۳۳ مقایسه شود با ترجمه آن در ج ۲، ص ۱۰٧. [۸۸] به: الفروع من الکافی، کتاب الصلوة، باب تهیئه الإمام للجمعه و خطبته و الإنصات (ج ۳، ص ۴۲۱، چاپ تهران) حدیث ۱ و ۲ و ۳ و ٧ رجوع کنید. [۸٩] من لا یحضره الفقیه، ج ۱، صص ۵۴۲-۵۴۳ مقایسه شود با ترجمه آن در ج ۲، ص ۲۵٩. [٩۰] الخصال، اثر شیخ صدوق، باب الثلاثة، ص ۱۸٩ از منشورات جماعة المدرّسین. [٩۱] خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال، ص ۳۸۰. [٩۲] به تنقیح المقال، ج ۲، ص ۱۲۱ نگاه کنید. [٩۳] معانی الأخبار، اثر شیخ صدوق، صص ۳۸۴-۳۸۵، از منشورات جماعه المدرّسین. [٩۴] تنقیح المقال، ج ۳، ص ۱۰۸. [٩۵] خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال، ص ۳٩۵. [٩۶] کمال الدین و تمام النعمة، اثر شیخ صدوق، ص ۴۶۳، از انتشارات جماعة المدرّسین. [٩٧] خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال، ص ۳٩٧. [٩۸] خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال، ص ۳٩٧. [٩٩] صفات الشیعة و فضائل الشیعة، اثر شیخ صدوق، ص ۱۳، از انتشارات کتابخانه شمس (تهران). [۱۰۰] ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، اثر شیخ صدوق، ۵۱۰، از انتشارات اخلاق (قم). [۱۰۱] عیون اخبار الرضا، اثر شیخ صدوق، چاپ سنگی، ص ۲۱۱.