٩ نقد آثار مجلسی
۱- مجلسی در کتاب «بحار الانوار» روایت مفصّلی از امام صادق - -÷- - در بارۀ ولادت علی - -÷- - در خانۀ کعبه آورده است. در ضمن آن روایت میخوانیم که پس از تولّد علی -÷- و بازگشت مادرش به خانه، حضرت محمّد -ج- برای دیدن نوزاد تصمیم گرفت به خانۀ ابو طالب رود و آنگاه:
«دخل رسول الله -ج- فلما دخل أهتز له أمير المؤمنين -÷- وضحک في وجهه وقال: السلام عليک يا رسول الله ورحمة الله وبرکاته. ثم تنحنح بإذن الله تعالی وقال: بسم الله الرحمن الرحيم. قد أفلح المؤمنون. الذين هم في صلوتهم خاشعون. إلي آخر الآيات. فقال رسول الله -ج- قد أفلحوا بک وقرء تمام الآيات إلی قوله: أولئک هم الوارثون. الذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون. فقال رسول الله -ج-: أنت والله أميرهم [۱۰٧]الحديث».
یعنی: «رسول خدا -ج- به خانۀ (ابوطالب) وارد شد و چون بدانجا قدم نهاد امیر مؤمنان (که تازه تولّد یافته بود) به حرکت در آمد و در چهرۀ او خندید و گفت: ای فرستادۀ خدا، درود و رحمت و برکات خداوند بر تو باد! سپس به اذن خدای بزرگ صدائی از سینهاش بر آورد و این آیات را خواند: ﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ. قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ١ ٱلَّذِينَ هُمۡ فِي صَلَاتِهِمۡ خَٰشِعُونَ ٢...﴾تا پایان آیات. رسول خدا -ج- به او فرمود: مؤمنان بسبب تو رستگار میشوند. سپس علی -÷- تمام آیات سورۀ مؤمنون تا ﴿أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡوَٰرِثُونَ ١٠ ٱلَّذِينَ يَرِثُونَ ٱلۡفِرۡدَوۡسَ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ ١١﴾را قرائت نمود و رسول خدا -ج- بدو گفت: سوگند به خدا که تو امیر ایشان هستی...»!
بنابر مفاد این روایت، ده سال پیش از آن که حضرت محمّد بن عبدالله -ج- به نبوّت رسد و در غار حراء، قرآن بر او نازل شود، علی -÷- بهنگام نوزادی، قرآن خوانده و از آیات سورۀ مؤمنون آگاه بوده است! با آنکه در خود قرآن تصریح شده که پیش از وحی، نه پیامبر از قرآن اطلاعی داشته است و نه قوم وی! چنانکه میفرماید:
﴿تِلۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهَآ إِلَيۡكَۖ مَا كُنتَ تَعۡلَمُهَآ أَنتَ وَلَا قَوۡمُكَ مِن قَبۡلِ هَٰذَاۖ فَٱصۡبِرۡۖ إِنَّ ٱلۡعَٰقِبَةَ لِلۡمُتَّقِينَ ٤٩﴾[هود: ۴٩].
«اینها از اخبار غیب است که بر تو وحی میکنیم، پیش از این، نه تو آنها را میدانستی و نه قومت».
باز در قرآن میفرماید:
﴿وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحٗا مِّنۡ أَمۡرِنَاۚ مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِيمَٰنُ﴾[الشورى: ۵۲].
«اینچنین روحی را به فرمان خو بسوی تو با وحی فرستادیم، تو نمیدانستی که کتاب چیست و نه ایمان کدامست»!.
و همچنین میفرماید:
﴿وَمَا كُنتَ تَرۡجُوٓاْ أَن يُلۡقَىٰٓ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبُ إِلَّا رَحۡمَةٗ مِّن رَّبِّكَ﴾[القصص: ۸۶].
«تو امید نداشتی که این کتاب بسویت فرو فرستاده شود مگر آنکه رحمت خدایت چنین کرد».
جایی که پیامبر ارجمند اسلام -ج- پیش از بعثت و نزول روح القدس، از کتاب خدا خبر نداشت (و در غار حراء از نزول فرشتۀ وحی دچار دهشت شد) چگونه علی -÷- در نوزادی قرآن خوانده است؟ آیا او پیش از رسول خدا -ج- به دریافت وحی نائل آمدهاست؟! آیا این افسانه، از جملۀ اخباری نیست که غالیان برای بزرگداشت مقام امیر مؤمنان -÷- ساختهاند؟! عجب آنکه در ذیل همین حدیث میخوانیم: «فلما کان من غد دخل رسول الله -ج- علی فاطمة (بنت أسد) فلما بصر علي -÷- برسول الله -ج- سلم عليه وضحک في وجهه وأشار إليه أن خذني إليک واسقفي بما سقيتني بالأمس قال: فأخذه رسول الله -ج- فقالت فاطمة: عرفه ورب الکعبة قال فلکلام فاطمة سمي ذلک اليوم يوم عرفة يعني أن أمير المؤمنين -÷- عرف رسول الله -ج-»(بحار، ج ۳۵، ص ۳۸) یعنی: «چون فردا فرا رسید پیامبر خدا -ج- دوباره بر فاطمۀ بنت اسد (مادر علی -÷-) وارد شد و چون چشم علی -÷- بر پیامبر -ج- اوفتاد سلام کرد و در چهرهاش بخندید و اشاره نمود که مرا در آغوش خود بگیر و از آنچه دیروز بمن نوشاندی (یعنی از آب دهانت!) امروز هم بنوشان. رسول خدا -ج- او بر گرفت و فاطمۀ بنت اسد گفت سوگند بخدای کعبه که او را شناخت! و بخاطر سخن فاطمه، آن روز را روز عرفه نامیدند! یعنی امیر مؤمنان -÷- پیامبر -ج- را شناخت»!
در حالی که نزد مورّخان از جمله مسلّمات تاریخ است که روز «عرفه» پیش از تولّد علی -÷- نامگذاری شده بود و در میان عرب مشهور و معروف بوده است.
۲- مجلسی در مجلّد چهل و یک از کتاب «بحار الانوار» چنین مینویسد:
«أبو الفتح الحفار بإسناده أن عليا - -÷- - قال مازلت مظلوما مذکنت! قيل له: عرفنا ظلمک في کبرک، فما ظلمک في صغرک؟! فذکر أن عقيلا کان به رمد، فکان لا يذرهما حتی يبدؤوا بي»! [۱۰۸]
یعنی: «ابو الفتح حفّار به اسناد خود آورده است که علی -÷- گفت: من تا عمر داشتم همواره مورد ستم قرار گرفتهام! گفته شد (ای امیر مؤمنان) ستمی را که در سنین بزرگی بر تو رفته است شناختهایم ولی ظلمی که در کودکی بر تو شد چیست؟ پاسخ داد: عقیل (برادر بزرگترم) درد چشم داشت و هیچ گاه بر دو چشمش دارو نمیریختند مگر آنکه از من آغاز میکردند (برای راضی شدن او، نخست بر دیدگان من دارو میریختند!»).
بایدگفت که سازندۀ این خبر، بسیار ناشی بوده است زیرا عقیل مدّت بیست سال از علی -÷- بزرگتر بود! و هیچ گاه برای آنکه جوانی بیست ساله حاضر شود تا در چشمانش دارو بریزند، در دیدگان نوزادی شیرخوار دارو نمیریزند. اینکار را اگر بکنند برای کودکان میکنند نه برای جوان عرب بیت ساله!
از اختلاف سنّ عقیل و علی -÷- در همان کتاب «بحار الأنوار» بدین صورت یاد شده است:
«أن مولانا أمير المؤمنين - -÷- - کان أصغر ولد أبي طالب کان أصغر من جعفر بعشر سنين وجعفر أصغر من عقيل بعشر سنين وعقيل أصغر من طالب عشر سنين» [۱۰٩].
یعنی: «همانا مولای ما امیر مؤمنان - -÷- - کوچکترین فرزندان ابو طالب بود. او از جعفر ده سال کوچکتر بود و جعفر از عقیل ده سال کوچکتر بود و عقیل از طالب ده سال کوچکتر بود». بنابراین، تفاوت سنّ عقیل و علی -÷- بیست سال بوده است.
۳- در کتب شیعیان و سنّیان روایت شده که خلیفۀ دوّم (عمر بن خطّاب) دختر علی -÷- یعنی: ام کلثوم را به همسری برگزید و فرزندی بنام «زید بن عمر» [۱۱۰]از او پدید آمد. برخی از نویسندگان شیعه مانند شیخ مفید، این روایت را تضعیف کردهاند و سند آن را که از طریق سنیان رسیده تخطئه نمودهاند ولی مجلسی در «بحار الأنوار» روایاتی از طریق شیعیان آورده که حکایت از صحّت آن ماجری میکند و در بارۀ انکار شیخ مفید مینویسد:
«إنکار المفيد – (رح) – أصل الواقعة إنما هو لبيان أنه لم يثبت ذلک من طريقهم وإلا فبعد ورود ما مر من الأخبار إنکار ذلک عجيب وقد روي الکليني عن حميد بن زياد عن أبي سماعة عن محمد بن زياد عن عبد الله بن سنان ومعاوية بن عمار عن أبي عبد الله - -÷- - قال: إن عليا لما توفي عمر أتی أم کلثوم فأنطلق بها إلی بيته. وروي نحو ذلک عن محمد بن يحيی وغيره عن أحمد بن محمد بن عيسی، عن الحسين بن سعيد، عن النضر بن سويد، عن هشام بن سالم، عن سليمان بن خالد عن أبي عبد الله -÷-». [۱۱۱]
یعنی: «انکار شیخ مفید -که خدای رحمتش کند- در بارۀ اصل واقعه (ازدواج خلیفه با ام کلثوم) تنها مربوط به آنستکه این حادثه از طریق آنان (اهل سنّت) ثابت نمیشود و گرنه، پس از ورود اخباری که (از طریق امامیه) گذشت انکار این امر، شگفت است! و کلینی به سند خود (سلسلۀ سند را میآورد) از ابو عبدالله صادق - -÷- - گزارش نموده که گفت: چون عمر وفات یافت علی -÷- نزد امّ کلثوم رفت و او را به خانۀ خود برد. و همانند این روایت با سند دیگر (سند را ذکر میکند) از ابو عبدالله صادق -÷- نیز گزارش شده است».
امّا موضوع عجیب آنستکه مجلسی در مجلّد ۴۲ بحار الأنوار روایتی از امام صادق -÷- آورده که این ازدواج را به صورت غریبی توجیه میکند! و آن روایت بسی نامعقول و باور نکردنی است.
متن آن روایت با سندش در کتاب بحار، چنین آمده است:
«الصفار عن أبي بصير، عن جذعان بن نصر، عن محمد بن مسعدة، عن محمد بن حموية بن إسماعيل، عن أبي عبد الله الربيبي، عن عمر بن اُذينه قال قيل لأبي عبد الله - -÷- - إن الناس يحتجون علينا ويقولون: إن أمير المؤمنين -÷- زوج فلانا إبنته أم کلثوم. وکان متکئا فجلس وقال: أيقولون ذلک؟ إن قوماً يزعمون ذلک لا يهتدون إلی سواء السبيل. سبحان الله ما کان يقدر أمير المؤمنين -÷- أن يحول بينه وبينها فينقذها؟! کذبوا ولم يکن ما قالوا! إن فلانا خطب إلی علي - -÷- - بنه أم کلثوم فأبي علي - -÷- - فقال للعباس: والله لئن لم تزوجني لأنتز عن منک السقايه وزمزم! فأتی العباس عليا فکلمة فأبي عليه، فألح العباس، فلما رأی أمير المؤمنين-÷- مشقة کلام الرجل علی العباس وأنه سيفعل بالسقاية ما قال أرسل أمير المؤمنين -÷- إلی جنية من أهل نجران يهودية يقال لها سحيفة بنت جريرية فأمرها فتمثلت في مثال أم کلثوم وحجبت الأبصار عن أم کلثوم وبعث بها إلی الرجل، فلم تزل عنده حتی أنه استراب بها يوما فقال: ما في الأرض أهل بيت أسحر من بني هاشم. ثم أراد أن يظهر ذلک للناس فقتل وحوت الميراث وأنصرفت إلی نجران وأظهر أمير المؤمنين -÷- أم الکلثوم»! [۱۱۲]
یعنی: «صفّار از ابی بصیر از جذعان بن نصر از محمّد بن مسعده از محمّد بن حمویه بن اسماعیل، از ابی عبدالله ربیبی از عمر بن اذینه، روایت کرده است که گفت: به ابو عبدالله صادق - -÷- - گفتم مردم بر ضدّ ما دلیل میآورند و میگویند: امیر مؤمنان -÷-س دخترش ام کلثوم را به همسری فلانکس (عمر بن خطاب) در آورد. امام صادق که در این هنگام تکیه زده بود نشست و گفت: آیا چنین میگویند؟ گروهی که اینگونه گمان میکنند به راه راست هدایت نشدهاند. سبحان الله! آیا امیر مؤمنان -÷- توانایی نداشت که میان او و دخترش مانع شود و دختر خود را نجات دهد؟ دروغ گفتند و چنین چیزی نبوده است که آنها گفتهاند.
فلانکس (خلیفه) دختر امیر مؤمنان -÷- امّ کلثوم را از او خواستگاری کرد و علی -÷- از دادن دخترش خودداری ورزید. آنگاه (خلیفه) به عبّاس (عموی علی -÷-) گفت: سوگند بخدا که اگر دختر علی را به همسری من در نیاوری مقام آب رسانی به حجاج و سرپرستی زمزم را از تو میگیرم. عبّاس بسوی علی -÷- آمد و با وی مذاکره نمود. علی -÷- با هم از دادن دخترش به خلیفه خودداری ورزید. عبّاس در این باره اصرار کرد و امیر مؤمنان -÷- چون دید که سخن خلیفه بر عبّاس دشوار آمده و کاری را که خلیفه در بارۀ آبرسانی به حجاج، گفته بود انجام خواهد داد به سوی زنی از جنّیهای نجران که او را سحیفه دختر جریریه میگفتند پیام فرستاد و امر کرد که بصورت ام کلثوم در آید و ام کلثوم از نظرها پنهان شد و علی -÷- آن زن جنّی را به سوی خلیفه فرستاد و مدّتی نزد وی بود تا اینکه روزی خلیفه در کار آن زن به شک افتاد و گفت: در روی زمین جادوگرتر از بنی هاشم کسی نیست! سپس خواست تا این امر را بر مردم آشکار کند ولی کشته شد و آن زن جنّی، میراث او را گرفته به نجران بازگشت و امیر مؤمنان -÷- امّ کلثوم را آشکار ساخت».!
اوّلاً در سند این افسانۀ خرافی، نام افراد مجهولی مانند جذعان بن نصر و محمّد بن مسعده و محمّد بن حمویه دیده میشود و از اینرو اعتبار روایت بلحاظ سند، مخدوش میگردد.
ثانیاً باید پرسید که آیا جنّیان میتوانند با آدمیان ازدواج کنند و از این راه فرزندی (چون زید بن عمر) پدید آید؟! آیا جایز است که امام متقیان -÷- بخاطر مقام آبرسانی عبّاس، نیرنگ بکار برد و جنّی را بصورت انسان در آورد تا خلیفه با وی زناشویی کند؟ بعلاوه اگر این روایت صحیح باشد که زن جنّی به نجران بازگشت و ام کلثوم آشکار شد! پس چرا در روایات دیگر آمده که پس از قتل عمر، علی -÷- به خانۀ خلیفه رفت و ام کلثوم را به منزل خودش برد؟!
۴- بدتر از روایت مذکور، روایت دیگری است که مجلسی در مجلّد چهل و دوم «بحار الأنوار» آورده و مینویسد:
«علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن هشام بن سالم وحماد، عن زرارة عن أبي عبد الله - -÷- - في تزويج أم کلثوم فقال: إن ذلک فرج غصبناه»! [۱۱۳]
یعنی: «علی بن ابراهیم از پدرش از ابن ابی عمیر از هشام بن سالم و حمّاد، از زراره از ابو عبدالله صادق - -÷- - در بارۀ به همسری در آوردن امّ کلثوم روایت کرده است که امام صادق گفت: آن عورتی بود که از ما غصب کردند».!
به نظر ما علی -÷-، بسیار غیورتر از آن بود که اجازه دهد کسی ناموس او را غصب کند بلکه ازدواج امّ کلثوم و خلیفه، با رضایت امّ کلثوم صورت گرفته است چنانکه برخی از مورّخان بدین امر تصریح نمودهاند و در خود کتاب «بحار الأنوار» نیز آمده است که: «تارة يروي أنه کان عن إختيار وإيثار» [۱۱۴]یعنی: «گاهی روایت شده که این ازدواج از روی اختیار و ایثار انجام گرفته است».
۵- مجلسی در مجلد چهل و دوّم از «بحار الأنوار» چنین مینویسد:
«روي عن محمد بن سنان قال دخلت علي الصادق - -÷- - فقال لي: من بالباب؟ قلت: رجل من الصين! قال فأدخله، فلما دخل قال له أبو عبد الله -÷- هل تعرفونا بالصين؟ قال: نعم يا سيدي. قال بماذا تعرفوننا؟ قال يا ابن رسول الله إن عندنا شجرة تحمل کل سنة وردا يتلون کل يوم مرتين فإذا کان أول النهار نجد مکتوبا عليه: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، وإذا کان آخر النهار فإنا نجد مکتوبا عليه: لا إله الا الله، علی خليفة رسول الله».! [۱۱۵]
یعنی: «از محمّد بن سنان روایت شده که گفت بر امام صادق - -÷- - وارد شدم، به من گفت: چه کسی در آستانۀ (خانۀ ما) ایستاده است؟ گفتم: مردی است از اهل چین. گفت: او را داخل کن. پس چون آن مرد به خانه وارد شد، امام صادق -÷- از او پرسید: آیا ما (خاندان پیامبر -÷-) را در چین میشناسید؟ آن مرد جواب داد: آری ای سرور من! گفت: به چه چیز ما را میشناسید؟ پاسخ داد: ای پسر رسول خدا، نزد ما درختی هست که هر ساله گلی بر میآورد که رنگش روزی دوبار دگرگون میشود، چنن آغاز روز آید ملاحظه میکنیم که بر آن نوشته شده: لا إله إلا الله. محمد رسول الله. و چون پایان روز فرا میرسد میبینیم که بر آن نوشته شده است: «لا إله إلا الله، علي خليفة رسول الله».
اولاً این روایت، سلسله سندش بطور کامل معلوم نیست تا بلحاظ رجال حدیث، مورد نقد قرار گیرد ولی همان را وی اولش که محمد بن سنان باشد اعتماد ما را از روایت سلب میکند زیرا در بارۀ وی اختلاف شده و گروهی از رجالشناسان او را مورد وثوق ندانستهاند [۱۱۶]. ابن الغضائری و نجاشی در شأن وی گفتهاند: «إنه ضعيف غال لا يلتفت إليه» [۱۱٧]. «او در نقل حدیث ضعیف است و غلو میکند و نباید بدو اعتناء کرد». شیخ طوسی نیز وی را تضعیف نموده است. ابو عمر وکشی هم در کتاب رجالش در بارۀ وی مینویسد: «فإنه قال قبل موته کلما حدثتکم به لم يکن لي سماع ولا رواية إنما وجدته» [۱۱۸]!
یعنی: «محمّد بن سنان، پیش از مرگش گفته است هر حدیثی که برای شما نقل کردم آن را از کسی نشنیدم و از روایان نیز نقل نکردهام فقط آن را یافتهام»! پس حدیث چنین مردی در خور اعتماد نیست.
ثانیاً اگر در کشور چین گلی با آن اوصاف هر ساله میرویی، حکایتش بر سر زبانها میافتاد و آوازۀ آن فراگیر میشد و هزاران تن در چین به تشیع روی میآوردند و چه بسا آن گل (همچون چای چین) به نواحی دیگر بویژه کشورهای اسلامی صادر میشد! در حالی که ابداً از این امور خبری در میان نبوده و نیست و بیشتر مردم چین اساساً مسلمان نیستند و اکثر قریب باتفاق مسلمانان آن دیار، بر مذهب اهل سنّت و جماعتاند که در اثر رفت و آمد بازرگانان سنّی بدانجا و تبلیغ آنان، به مذهب اهل سنّت روی آوردهاند. پس این افسانه را نباید باور کرد.
۶- مجلسی در مجلد بیست و ششم از «بحار الانوار» چنین مینویسد:
«ومن کتاب القائم للفضل بن شاذان عن صالح بن حمزة، عن الحسن بن عبد الله، عن أبي عبد الله - -÷- - قال أمير المؤمنين -÷- علی منبر الکوفه: والله إني لديان الناس يوم الدين ... وأنا صاحب النشر الأول والنشر الآخر ... الحديث».
یعنی: «از کتاب قائم اثر فضل بن شاذان نقل شده از صالح بن حمزه، از حسن بن عبدالله، از ابو عبدالله صادق -÷- که گفت: امیر مؤمنان -÷- در بالای منبر کوفه فرمود: سوگند به خدا که من پاداش دهندۀ مردم در روز جزا هستم و من خداوند زندگی نخستین و زندگی باز پسین هستم...»!
دربارۀ این حدیث باید گفت که:
اولاً برخی از راویانش به غلو متّهماند و برخی دیگر مجهولند! مثلاً علاّمه حلّی در «خلاصة الأقوال» در بارۀ «حسن بن عبدالله» مینویسد: «يرمي بالغلو» [۱۱٩]یعنی «به او نسبت غلو داده میشود».
ثانیاً هر کس از دوران حکومت امیر مؤمنان -÷- در کوفه و اوضاع اجتماعی آنجا آگاهی داشته باشد بخوبی در مییابد که این خبر، ساختگی و دروغست! زیرا در کوفه پای منبر علی -÷- مردمان متعصّب و خشکی (چون خوارج) نشسته بودند که هرگز تحمّل نمیکردند امام بگوید: «من خداوند زندگی نخستین و زندگی بازپسین هستم»! دروغ بودن این خبر از همین جا معلوم میشود که راوی ناشی آن نمیگوید که علی -÷- این سخنان را در خفاء و مثلاً به اصحاب سرّ خود گفت بلکه ادّعا دارد امیر مؤمنان -÷- بالای منبر کوفه آشکارا دم از اوصاف خدایی برای خود میزد!
پیداست که این خبر، ساختۀ غلاه و دروغگویانی است که مولای متقیان -÷- در بارۀ ایشان فرمود:
«هلک في رجلان، محب غال مبغض قال». [۱۲۰]
«دو مرد در حقّ من به هلاکت رسیدند، یکی دوست غلوکننده و دیگری دشمن خصومتگر».
باز فرمود:
«يهلک في رجلان، محب مفرط وباهت مفتر». [۱۲۱]
«دو مرد در بارۀ من هلاک میشوند، دوستی که زیادهروی کند و بهتان زنندهای که (بر من) دروغ بندد».
٧- مجلسی در مجلد بیست و ششم از «بحار الأنوار» حدیث غریبی را از کتابی ناشناخته بدینصورت نقل میکند:
«ذکر والدي – (رح) – أنه رأي في کتاب عتيق جمعه بعض محدثي أصحابنا في فضائل أمير المؤمنين - -÷- - هذا الخبر ووجدته أيضا في کتاب عتيق مشتمل علی أخبار کثيرة. قال روي عن محمد بن صدقة أنه قال: سال أبو ذر الغفاري سلمان الفارسي – (رض) – يا أبا عبد الله ما معرفة الإمام أمير المؤمنين -÷- بالنورانيه؟ قال يا جندب فأمض بنا حتی نسأله عن ذلک قال فأتيناه فلم نجده. قال فأنتظرناه حتی جاء قال – صلوات الله عليه – ما جاء بکما؟ قالا جئناک يا أمير المؤمنين نسألک عن معرفتک بالنورانية! قال – صلوات الله عليه – مرحبا بکم من وليين متعاهدين لدينه لستم بمقصرين، لعمري إن ذلک الواجب علی کل مؤمن ومؤمنة ثم قال - صلوات الله عليه – يا سلمان ويا جندب قالا: لبيک يا أمير المؤمنين! قال -÷- إنه لا يستکمل أحد الإيمان حتی يعرفني کنه معرفتي بالنورانية فإذا عرفني بهذه المعرفة فقد أمتحن الله قلبه للإيمان وشرح صدرة للإسلام وصار عارفا مستبصرا ومن قصر عن معرفة ذلک فهو شاک ومرتاب! يا سلمان ويا جندب قالا لبيک يا أمير المؤمنين! قال -÷- معرفتي بالنورانية معرفة الله عز وجل ومعرفة الله عز وجل معرفتي بالنورانية ... يا سلمان ويا جندب. قالا لبيک يا أمير المؤمنين! قال -÷- أنا الذي حملت نوحا في السفينة بأمر ربي! وأنا الذي أخرجت يونس من بطن الحوت بإذن ربي! وأنا الذي جاوزت موسی بن عمران البحر بأمر ربي! وأنا الذي أخرجت إبراهيم من النار بإذن ربي! وأنا الذي أجريت أنهارها وفجرت عيونها وغرست أشجارها بإذن ربي ... وأنا الخضر عالم موسی! وأنا معلم سليمان بن داوود! وأنا ذو القرنين! وأنا قدرة الله عز وجل [۱۲۲]... الحديث»
یعنی: «پدرم -که رحمت خدا بر او باد- گفت در کتابهای قدیمی که بوسیلۀ برخی از محدّثین شیعه در بارۀ فضائل امیر مؤمنان -÷- گردآوری شده، این خبر را دیده است و من نیز در کتابی کهن که اخبار بسیاری را در بر داشت آن را یافتم. در آنجا نوشته بود از محمّد بن صدقه روایت شده که گفت ابوذر غفاری از سلمان پارسی پرسید: ای ابا عبدالله، شناسایی امام امیر مؤمنان -÷- به نورانیت کدامست؟ سلمان پاسخ داد: ای جندب (نام ابوذر بوده است)، باید نزد علی برویم و در این باره از او سؤال کنیم. هر دو رفتند و علی -÷- را نیافتند و گفتند که در انتظار وی میمانیم. تا آنکه علی -صلوات الله علیه- آمد و پرسید چه امری شما را بدینجا آورده است؟ گفتند ای امیر مؤمنان آمدهایم تا در بارۀ شناسایی تو در مقام نورانیت سؤال کنیم! علی -صلوات الله علیه- فرمود آفرین بر شما دو دوست همپیمان در دیانت که در کار دین کوتاهی نمیکنید. بجان مردم سوگند که تحقیق از این امر بر هر مرد و زن مؤمنی واجب است سپس گفت: ای سلمان وای جندب، گفتند بله ای امیر مؤمنان. فرمود: ایمان هیچ کس به کمال نمیرسد تا به کنه معرفت من در مقام نورانیت نائل شود و چون آن را شناخت خداوند دل او را در ایمان آزموده و سینهاش را برای اسلام گشوده و او عارفی شده که بصیرت یافته است و هر کس در این راه کوتاهی ورزد، وی اهل شک و تردی است. ای سلمان و ای جندب، معرفت من به نورانیت، معرفت خداوند عزّوجلّ به نورانیت است و معرف خداوند عزّوجل، معرفت من به نورانیت است! ... ای سلمان و ای جندب، گفتند بله ای امیر مؤمنان گفت منم کسی که به اذن خداوندم نوح را در کشتی حمل کردم! منم کسی که به اذن خداوندم یونس را از شکم نهنگ بیرون آوردم! منم کسی که به اذن خداوندم موسی بن عمران را از دریا گذراندم! منم کسی که به اذن خداوندم ابراهیم را از آتش بدر آوردم! منم کسی که به اذن خداوندم رودخانهها را روان ساختم و چشمهسارهای زمین را شکافتم و درختان آن را نشاندم! من خضر دانشمندم که با موسی همراه بود. من آموزگار سلیمان بن داوودم و من قدرت خداوند عزّوجل هستم» ...! در بارۀ این حدیث غریب باید گفت:
اولاً بلحاظ سند، مجلسی و پدرش این روایت را در کتابی قدیمی یافتهاند که هیچ معلوم نیست مؤلف آن چه کسی بوده و از چه راهی این روایت بدو رسیده است؟! بعلاوه در سند روایت مذکور، انقطاع وجود دارد زیرا محمّد بن صدقه -راوی آن- با ابوذر و سلمان معاصر نبوده و معلوم نیست چگونه این روایت را از آن دو نقل میکند؟! از این گذشته، ما در کتب رحال دو شخص به نام محمّد بن صدقه داریم. یکی محمّد بن صدقۀ عبدی است که با امام صادق -÷- و امام کاظم -÷- معاصر بوده و ابو عمر و کشّی او را «بتری مذهب» میداند و خود مجلسی هم وی را تضعیف میکند [۱۲۳]. دوّم محمّد بن صدقۀ عنبری بصری است که با امام رضا -÷- معاصر بوده و شیخ طوسی و علامۀ حلّی هر دو، او را از غلاه معرفی نمودهاند. [۱۲۴]
پس این دو تن، علاوه بر آنکه فاصلۀ زمانی با ابوذر و سلمان داشتهاند، مورد وثوق همۀ علمای امامیه نیز نیستند و از اینرو سند روایت مذکور، مخدوش و بیاعتبار است. شگفت آنکه خود مجلسی هم بدان اعتماد ندارد! و هنگامی که تصمیم میگیرد این روایت را توجیه نماید مینویسد: «لو صح صدور الخبر عنه -÷- لاحتمل أن يکون المراد»... [۱۲۵]
یعنی: «اگر صدور این خبر از علی -÷- درست باشد احتمال دارد که مراد آن حضرت این بوده است که ...»!
ثانیاً متن روایت مذکور، با قرآن مجید سازگار نیست زیرا قرآن کریم در آیات متعدّدی تصریح فرموده که پیامبر اسلام -ج- در عصر پیامبران پیشین نبوده و بر احوال آنان حضور و آگاهی نداشته است! چگونه میشود که علی -÷- این سمت را احراز کرده و از پیامبر اسلام -ج- سبقت گرفته است؟! قرآن میفرماید:
﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ ٱلطُّورِ إِذۡ نَادَيۡنَا﴾[القصص: ۴۶].
«تو (ای پیامبر) در جانب طور نبودی چون ندا در دادیم».
﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ ٱلۡغَرۡبِيِّ إِذۡ قَضَيۡنَآ إِلَىٰ مُوسَى ٱلۡأَمۡرَ وَمَا كُنتَ مِنَ ٱلشَّٰهِدِينَ ٤٤﴾[القصص: ۴۴].
«تو (ای پیامبر) در جانب غربی (میقات موسی) نبودی چون وحی بر موسی را به انجام رساندیم و تو از شاهدان (آن صحنه) نبودی».
﴿وَمَا كُنتَ لَدَيۡهِمۡ إِذۡ يُلۡقُونَ أَقۡلَٰمَهُمۡ أَيُّهُمۡ يَكۡفُلُ مَرۡيَمَ﴾[آل عمران: ۴۴].
«و تو (ای پیامبر) نزد ایشان نبودی آنگاه که قلمهای خود را (به قصد قرعه) افکندند تا کدامیک مریم را سرپرستی کند».
بعلاوه معنای «أنا قدره الله عز وجل»چیست؟ مگر قدرت، از صفات ذاتی حق تعالی به شمار نمیآید؟ و مگر کسی میتواند در مقام ذات، با خدای سبحان متّحد یا شریک شود؟! آیا ظاهر این کلمات، کفر آمیز به نظر نمیآید؟ و آیا غلاه و علی اللهیها مخترع این سخنان نیستند؟!
۸- مجلسی در مجلد بیست و ششم از «بحار الانوار» روایتی از ابوجعفر باقر -÷- بدینصورت نقل کرده است:
«عن أحمد بن الحسين عن الأهوازي عن عمر بن تميم عن عمار بن مروان عن أبي جعفر -÷- قال: إنا لنعرف الرجل إذ رأيناه بحقيقة الإيمان وبحقيقة النفاق» [۱۲۶]
یعنی: «از احمد بن حسین از اهوازی از عمر بن تمیم از عمّار بن مروان از ابو جعفر باقر - -÷- - روایت شده که گفت: ما هر گاه مردی را ببینیم میشناسیم که آیا حقاً ایمان دارد یا براستی منافق است»!
این روایت نیز علاوه بر آنکه در سندش کسی مانند «عمر بن تمیم» دیده میشود که ناشناخته و مجهول است با قرآن کریم نیز سازگاری ندارد زیرا در قرآن مجید بتصریح آمده است که پیامبر عالیقدر اسلام -ج- منافقان را نمیشناخته، چگونه امام -÷- بمحض دیدن مردی، میشناخته که او منافق است یا مؤمن؟!
در قرآن ضمن سورۀ شریفۀ توبه میخوانیم:
﴿وَمِمَّنۡ حَوۡلَكُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مُنَٰفِقُونَۖ وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡ﴾[التوبة: ۱۰۱].
«در پیرامون شما از بادیه نشینان، کسانی منافقند و برخی از اهل مدینه نیز بر نفاق خوگرفتهاند، تو (ای پیامبر) آنها را نمیشناسی و ما آنان را میشناسیم».
باز در قرآن مجید ضمن سورۀ کریمۀ بقره میخوانیم:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُعۡجِبُكَ قَوۡلُهُۥ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَيُشۡهِدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا فِي قَلۡبِهِۦ وَهُوَ أَلَدُّ ٱلۡخِصَامِ ٢٠٤﴾[البقرة: ۲۰۴].
«از میان مردم کسی است که گفتارش در بارۀ (بیاعتباری) زندگانی دنیا تو را به شگفت میافکند و خدا را بر آنچه در دل دارد گواه میگیرد، ولی او (در باطن) سختترین دشمنان است».
پیدا است سخنی که با قرآن مخالفت داشته باشد از امام باقر -÷- صادر نشده و افتراء بر ایشان است.
٩- یکی از راههای شناخت احادیث ساختگی آنست که در خلال حدیث، وعدۀ ثوابهای عجیب و غریب و بسیار مبالغهآمیز در بارۀ کاری سهل و آسان آمده باشد مانند آنچه مجلسی در کتاب «حلية المتقين» مینویسد که:
«از حضرت رسول -ج- منقول است که هر که بپای خود برود بخانۀ خویشان به دیدن ایشان یا برای آنکه مالی به ایشان برساند، حقتعالی ثواب صد شهید او را کرامت فرماید و به عدد هر گاه بر دارد چهل هزار حسنه در نامۀ اعمالش نوشته شود و چهل هزار گناه محو شود و چهل هزار درجه برای او در بهشت بلند شود و چنان باشد که صد سال عبادت خدا به اخلاص کرده باشد»! [۱۲٧]
با این حساب، شهیدان راه خدا بسیار زیان کردهاند! زیرا اگر بجای رفتن به میدان جهاد و شهادت، مثلاً بسوی خانۀ خاله و عمّۀ خویش رهسپار میشدند هر بار، دویست برابر بیشتر از ثواب شهادت، بهره میبردند!
آیا چنین روایت غلوآمیزی، ساختگی و مجعول نیست؟!
۱۰- باز مجلسی ضمن همان کتاب در بارۀ ثواب سنگهایی که در بیابانهای نجف افتاده و میتوان از آنها انگشتری ساخت و بر دست کرد، مینویسد:
حضرت صادق -÷- فرمود: «آن دری که در نجف اشرف، خدا ظاهر میسازد بدرستی که هر که آن را دست کند به هر نظر کردنی به آن، خداوند عالمیان زیارتی یا حجی یا عمرهای در نامۀ اعمال او بنویسد که ثوابش ثواب پیغمبران و صالحان باشد و اگر خدا رحم نمیکرد بر شیعیان ما، هر آینه هر نگین از آن، به قیمت بسیار میرسید و لیکن خدا ارزان کرده است برای ایشان که توانگر و فقیر ایشان توانند در دست کرد». [۱۲۸]
آیا ثواب پیغمبران خدا آن اندازه ارزان است که با نگاه کردن به قطعه سنگی برابری میکند؟!
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
***
[۱۰٧] بحار الأنوار، ج ۳۵، ص ۳٧-۳۸ در رساله ساختگی «مکالمات حسنیه» که بهمراه «حلیة المتقین» بچاپ رسیده، آمده است که علی –÷- هنگامی که از مادر زاده شد کتاب آدم و تورات موسی و زبور داوود و انجیل عیسی و قرآن مجید را از اوّل تا آخر خواند! (حلیه المتقین مکالمات حسنیه – ص ۵۰۴ از انتشارات مطبوعاتی حسینی ۱۳۶۲). [۱۰۸] بحار الأنوار، ج ۴۱، ص ۵. [۱۰٩] بحار الأنوار، ج ۴۲، ص ۱۱۰. [۱۱۰] در کتاب «وسائل الشیعة» اثر شیخ حر عاملی، ضمن «کتاب المیراث» از امام باقر –÷- نقل کرده است که: ماتت ام کلثوم بنت علی –÷- و ابنها زید بن عمر بن الخطاب فی ساعه واحدة ... (وسائل الشیعة، چاپ سنگی، ج ۳، ص ۴۰۸) یعنی: «ام کلثوم دختر علی –÷- و پسرش زید فرزند عمر بن خطاب در یخک زمان (مقارن با یکدیگر) مردند ...». [۱۱۱] بحار الأنوار، ج ۴۲، ص ۱۰٩. [۱۱۲] بحار الأنوار، ج ۴۲، ص ۸۸. [۱۱۳] بحار الأنوار، ج ۴۲، ص ۱۰۶. [۱۱۴] بحار الأنوار، ج ۴۲، ص ۱۰٧. [۱۱۵] بحار الأنوار، ج ۴۲، ص ۱۸. [۱۱۶] و به اصطلاح علم رجال: «جارح بر معدل، مقدم است». [۱۱٧] خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال، ص ۳٩۴. [۱۱۸] رجال کشّی (اختیار معرفظ الرجال)، ص ۵۰٧، چاپ مشهد ۱۳۴۸. [۱۱٩] خلاصة الأقوال، ص ۳۳۴. [۱۲۰] نهج البلاغة، کلمات قصار، شماره ۴۶٩، چاپ بیروت. [۱۲۱] نهج البلاغة، کلمات قصار، شماره ۴۶٩، چاپ بیروت. [۱۲۲] بحار الأنوار، ج ۲۶، ص ۱ و ۵ و ۶. [۱۲۳] تنقیح المقال، ج ۳، ص ۱۳۳. [۱۲۴] تنقیح المقال، ج ۳، ص ۱۳۳. [۱۲۵] بحار الأنوار، ج ۲۶، صص ٧-۸. [۱۲۶] بحار الأنوار، ج ۲۶، ص ۱۲٧. [۱۲٧] حلیة المتقین، ص ۱٩۳، ص چاپ تهران، چاپ مطبوعاتی حسینی ۱۳۶۲. [۱۲۸] حلیة المتقین، صص ۱٩-۲۰.