۱۲ نقد احادیث تفسیری
تفسیری قرآن کریم به لحاظ مرتبه، در میان علوم اسلامی در درجۀ نخست قرار دارد. برای ورود در فنّ تفسیر، روشهای گوناگونی میان مسلمین متداول شده است. بهترین روش، «تفسیر قرآن به وسیلۀ خود قرآن» است. یعنی هر مفسّری بکوشد تا اجمال یا ابهامی را که در آیهای مییابد با کمک گرفتن از آیات دیگر، رفع کند و از این راه مقصود حقیقی آیات را کشف نماید. این روش را پیامبر اکرم اسلام -ج- بنیانگذاری فرمود و همانگونه که در کتب تفسیر آوردهاند واژۀ «ظلم» در آیۀ
﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ يَلۡبِسُوٓاْ إِيمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ﴾[الأنعام: ۸۱].
را با کمک آیۀ
﴿إِنَّ ٱلشِّرۡكَ لَظُلۡمٌ عَظِيمٞ ١٣﴾[لقمان: ۱۳].
به شرک تفسیر نمود [۱۴۸]. سیاق سورۀ انعام که از مناظرۀ ابراهیم خلیل -÷- با مشرکان حکایت میکند نیز این تفسیر را تأیید مینماید. رسول خدا -ج- با این کار، امت خویش را به مقایسۀ آیات با یکدیگر و فهم مقاصد آنها از این طریق، ارشاد فرمود.
اما برخی از محدثان شیعه که به «اخباریگری» متمایل بودند، راه دیگری را برای تفسیر قرآن در پیش میگرفتند و آن «تفسیر قرآن بوسیلۀ روایات» است یعنی در فهم آیات به روایاتی که در تفسیر از ائمه -÷- رسیده رجوع کردهاند و بطور مطلق بر آنها اعتماد نمودهاند. این راه با یک اشکال اساسی روبرو میباشد و آن اینست که در «احادیث متواتر» [۱۴٩]از امامان -÷- وارد شده که احادیث ما را با قرآن بسنجید و حدیثهای ناسازگار با آن را نپذیرید. بنابراین لازم میآید که حدیث را همواره، مفسّر قرآن نشماریم بلکه صحّت و سقم آن را با قرآن ارزیابی کنیم بعلاوه معلوم میگردد که قرآن بشرط تدبّر، فهیده میشود و گرنه چگونه میتوان آن را میزان تشخیص برای احادیث درست از نادرست قرار داد؟! بعبارت دیگر: فهم این امر که فلان حدیث موافق با قرآن است یا نه؟ فرع بر آنست که قرآن فهمیده شود. در خود قرآن کریم نیز با تأکید به «تدبّر در قرآن» سفارش شده است چنانکه میفرماید:
﴿كِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَيۡكَ مُبَٰرَكٞ لِّيَدَّبَّرُوٓاْ ءَايَٰتِهِۦ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ ٢٩﴾[ص: ۲٩].
و نیز:
﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ ٢٤﴾[محمد: ۲۴].
و نیز:
﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَۚ وَلَوۡ كَانَ مِنۡ عِندِ غَيۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ ٱخۡتِلَٰفٗا كَثِيرٗا ٨٢﴾[النساء: ۸۲].
و نیز:
﴿أَفَلَمۡ يَدَّبَّرُواْ ٱلۡقَوۡلَ أَمۡ جَآءَهُم مَّا لَمۡ يَأۡتِ ءَابَآءَهُمُ ٱلۡأَوَّلِينَ ٦٨﴾[المؤمنون: ۶۸].
با این همه، بنابر سلیقۀ «اخباریگری» جمعی از محدّثین امامیه به گردآوری احادیث تفسیری از صحیح و ناصحیح پرداختند و کتب «تفسیر قرآن بوسیلۀ روایات» را تدوین کردند که از جملۀ آنها: تفسیر علی بن ابراهیم قمی و تفسیر محمد بن مسعود عیاشی و تفسیر «برهان» اثر سید هاشم بحرانی و تفسیر «وافی» اثر فیض کاشانی را میتوان نام برد. در این فصل، ما ده نمونه از احادیث تفسیری را که در این کتابها آمده است نقد میکنیم و مخالفت آنها را با متن قرآن توضیح میدهیم. متأسفانه اینگونه احادیث در کتب مذکور بفراوانی یافت میشوند.
۱- در تفسیر «علی بن ابراهیم قمّی» ذیل آیۀ
﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَسۡتَحۡيِۦٓ أَن يَضۡرِبَ مَثَلٗا مَّا بَعُوضَةٗ فَمَا فَوۡقَهَا﴾[البقرة: ۲۶].
«همانا خدا شرم نمیدارد که به پشّهای و بالاتر از آن، مثل بزند».
می خوانیم که مفسّر مزبور مینویسد:
«حدثني أبي، عن النضر بن سويد، عن القاسم بن سليمان، عن المعلي بن خنيس عن أبي عبد الله - -÷- - إن هذا المثل ضربه الله لأمير المؤمنين علي بن أبي طالب فالبعوضه أمير المؤمنين وما فوقه رسول الله والدليل علی ذلک قوله: «فأما الذين آمنوا فيعلمون أنه الحق من ربهم» يعني أمير المؤمنين کما أخذ رسول الله الميثاق عليهم» [۱۵۰]
یعنی: «پدرم حدیث کرد از نضر بن سوید، از قاسم بن سلیمان، از معلّی بن خنیس، از ابوعبدالله صادق - -÷- - که گفت: همانا این مثل را خداوند برای امیر المؤمنین علی بن ابی طالب -÷- زده است پس مراد از پشّه، علی -÷- است و بالاتر از پشّه، رسول خدا -ج- است! دلیلش هم اینست که در دنبالۀ آیه میفرماید: ﴿فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَيَعۡلَمُونَ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّهِمۡۖ﴾(امّا مؤمنان میدانند که آن مثل درست است و از سوی خداوند ایشان است) یعنی امیر مؤمنان! چنانکه رسول خدا -ج- از (یارانش برای او) پیمان گرفت».
دربارۀ این تفسیر عجیب باید گفت:
اوّلاً معلی بن خنیس که راوی بلاواسطۀ آن از امام صادق -÷- است مورد وثوق همۀ علمای رجال نیست. نجاشی در بارۀ وی مینویسد: «هو ضعيف جدا لا يعول عليه» [۱۵۱]. یعنی: «او جدّاً ضعیف است و اعتماد بر وی نباید کرد». و ابن الغضائری به نقل علاّمۀ حلّی دربارهاش گفته است: «الغلاة يضيفون إليه کثيرا ولا اري إعتمادا علی شيء من حديثه» [۱۵۲]. یعنی: «غالیان، سخنان بسیاری را بر احادیث وی میافزایند و بنظر من به هیچ یک از احادیث او اعتماد نباید داشت». بنابر قول ابن الغضائری، اگر خود معلی بن خنیس هم مورد وثوق باشد باز احادیث وی مشکوک است زیرا در معرض تحریف قرار گرفتهاند. احوال را وی دوّم یعنی قاسم بن سلیمان نیز بهتر از راوی نخستین نیست! مامقانی در بارۀ او مینویسد: «قد ضعف الرجل غير واحد» [۱۵۳]. یعنی: «بیش از یک تن از علمای رجال وی را تضعیف نموده اند». آیا با چنین سندی، صدور روایت مذکور از امام صادق -÷- اثبات میشود؟
ثانیاً آیۀ مورد بحث در مقام تحقیر آمده است نه بزرگداشت! و میفرماید خداوند شرم ندارد که برای هدایت خلق، به چیز حقیری چون پشّه مثل زند (همانگونه که در یکی از سورههای قرآنی به عنکبوت مثل زده است). در اینجا علی -÷- را بجای پشّه نهادن، اهانت به آن امام بزرگوار محسوب میشود و تفسیری کاملاً نابجا به شمار میآید. بویژه که مفسّران قرآن «فما فوقها» را به موجودی فوق پشّه در حقارت و کوچکی تفسیر کردهاند چنانکه شیخ طبرسی در «تفسیر مجمع البیان» مینویسد: «قيل فما فوقها في الصغر والقله لان الغرض ههنا الصغر» [۱۵۴]. یعنی: «گفته شده که مقصود از فما فوقها در کوچکی و ریزی است زیرا غرض (خداوند) در اینجا مثل زدن به چیزی کوچک است». و این تفسیر درست به نظر میرسد زیرا در صورتی که خداوند از مثل زدن به موجود حقیری چون پشّه حیا نداشته باشد البته در مثل زدن به اشیاء بزرگتر مانند شیر و شتر و فیل ... شرمی نخواهد داشت و ذکر این موضوع، لازم نیست ولی برای مثل زدن به موجوداتی حقیرتر از پشّه، جای توضیح باقی میماند. مانند اینکه: اگر کسی بگوید من از دادن یکتومان به فقیر شرمی ندارم، لازم نیست تا بگوید که از بخشیدن مالی بالاتر از آن نیز شرمنده نیستم ولی میتواند بگوید حتی از بخشیدن کمتر از آن (مثلاً ۵ ریال) هم شرمی ندارم.
با این توضیح، مصداق (فما فوقها) را رسول خدا دانستن، بدان معنی میانجامد که مقام رسول اکرم -ج- از امیر مؤمنان -÷- کمتر و پایینتر باشد! و این معنا، بر خلاف ضرورت اسلام و فرمودۀ خود علی -÷- است.
علاوه بر این، دلیلی که در متن روایت بر صحّت آن تفسیر کذایی آمده است به هیچ وجه مدّعا را اثبات نمیکند و امام -÷- بالاتر از آنست که در وقت استدلال، مدّعای خود را تکرار نماید (و به اصطلاح، مصادره به مطلوب روا دارد).
اینکه در دنبالۀ آیه میفرماید: «مؤمنان میدانند که خدا هر مثلی زند، درست است» چه ربطی دارد به اینکه مراد از پشّه امیر مؤمنان باشد؟!
۲- در تفسیر «محمد بن مسعود عیاشی» ذیل آیۀ شریفه
﴿يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتِيَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ وَأَنِّي فَضَّلۡتُكُمۡ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ ٤٧﴾[البقرة: ۴٧].
چنین آمده است:
«عن هارون بن محمد الحلبي قال: سئلت أبا عبد الله - -÷- - عن قول الله «يا بني إسرائيل» قال هم نحن خاصه»! [۱۵۵]
یعنی: «هارون محمد حلبی گفت از ابو عبدالله صادق - -÷- - در بارۀ گفتار خداوند که فرمود: «یا بنی اسرائیل» پرسیدم، پاسخ داد: ایشان، مخصوصاً ما (آل محمد -ج- -ج-) هستیم»!
در ذیل همان روایت مینویسد: «عن محمد بن علي عن أبي عبد الله - -÷- - قال سالته عن قوله «يا بني إسرائيل» قال: هي خاصة بال محمد -ج-» [۱۵۶]
باز مینویسد:
«عن أبي داوود عمن سمع رسول الله - -ج- - يقول أنا عبد الله اسمي أحمد وأنا عبد الله اسمي إسرائيل ...» [۱۵٧]
یعنی: «از ابی داوود روایت شده و او از کسی که از رسول خدا -ج- شنیده نقل کرده است که پیامبر خدا -ج- میگفت: من بندۀ خدا هستم، نامم احمد است و من بندۀ خدا هستم، نامم اسرائیل است...»
دربارۀ این تفسیر غریب باید گفت که:
اولاً محمد بن مسعود عیاشی هر چند خود مورد وثوق علمای امامیه است ولی همۀ راویان او، ثقه نیستند. نجاشی دربارهاش مینویسد: «کان يروي عن الضعفاء کثيرا» [۱۵۸]. یعنی: «او از کسانی که نزد علمای رجال ضعیف شمرده میشوند، بسیار نقل کرده است». علاّمۀ حلّی نیز همین تعبیر را در بارۀ عیاشی میآورد [۱۵٩]. شاهد گفتار ما، سند روایات مذکور است بدین معنی که «هارون بن محمد» در کتب رجال ابداً شناخته نیست و چند را «حلبی» گفتهاند که هیچ کدام «هارون بن محمد» نیستند! در روایت دوم نیز سند کاملاً ذکر نشده و حذف و ارسال در آن وجود دارد و در سوّمین روایت، عبارت «عمن سمع رسول الله»آمده و معلوم نشده که این راوی چه کسی بوده است؟ بنابراین، سند روایت عیاشی در خور اعتماد و اعتبار نمیباشد.
ثانیاً متن روایت عیاشی بکلی ضایع است زیرا اگر فرضاً بپذیریم که نام رسول اکرم -ج- اسرائیل بوده و قبول کنیم که آل محمد نیز همان بنی اسرائیل مذکور در قرآن هستند، به مشکل بزرگتری برخورد میکنیم و آن مشکل اینست که در همان سورۀ بقره، بنیاسرائیل بسختی نکوهش شدهاند و خداوند با خطاب «یا بنی اسرائیل ...» به آنها میفرماید:
﴿وَءَامِنُواْ بِمَآ أَنزَلۡتُ مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَكُمۡ وَلَا تَكُونُوٓاْ أَوَّلَ كَافِرِۢ بِهِۦۖ وَلَا تَشۡتَرُواْ بَِٔايَٰتِي ثَمَنٗا قَلِيلٗا وَإِيَّٰيَ فَٱتَّقُونِ ٤١﴾[البقرة: ۴۰].
«بدانچه فرو فرستادهام که تصدیق میکند آنچه را با شما است ایمان آورید و نخستین کافر به آن مباشید و آیات مرا ببهایی اندک مفروشید و تنها از من پروا دارید».
و همچنین قرآن کریم از «فساد» بنی اسرایل یاد میکند چنانکه میفرماید:
﴿وَقَضَيۡنَآ إِلَىٰ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ فِي ٱلۡكِتَٰبِ لَتُفۡسِدُنَّ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَرَّتَيۡنِ وَلَتَعۡلُنَّ عُلُوّٗا كَبِيرٗا ٤﴾[الإسراء: ۳].
«در کتاب (خود) بسوی بنیاسرائیل وحی فرستادیم که شما دو بار در روی زمین فساد بر پا خواهید کرد و با سرکشی خودتان طغیان بزرگی خواهید نمود».
با وجود این آیات، چگونه میتوان ادّعا کرد که مراد از «بنیاسرائیل» آل محمد -ج- هستند؟ آیا این سخن، اهانت به آن بزرگواران به شمار نمیآید؟
اساساً در کدام کتاب از کتب تاریخ و سیره گزارش شده است که نام پیامبر اسلام -ج- اسرائیل بوده تا آل محمد هم بنیاسرائیل باشند؟ آیا این یک دروغ آشکار نیست؟!
۳- محمد بن مسعود عیاشی در تفسیر خود بمناسبت آیۀ کریمۀ:
﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ﴾[البقرة: ۲۸۵].
حدیثی را از امام صادق - -÷- گزارش میکند و در خلال آن مینویسد:
«إن رسول الله - -ج- - کان نائما في ظل الکعبه فأتاه جبرئيل ومعه طاس فيه ماء من الجنة فأيقظه وأمره أن يغتسل بهثم وضع في محمل، له ألف ألف لون من نور ثم صعد به حتی انتهی إلی أبواب السماء فلما راته الملائکه نفرت عن أبواب السماء وقالت الهين، إله في الأرض وإله في السماء» [۱۶۰]
یعنی: «رسول خدا - -ج- - در سایۀ کعبه خوابیده بود که جبرئیل بسویش آمد و جامی بهمراه داشت که در آن آبی از بهشت بود. جبرئیل پیامبر را بیدار کرد و دستور داد که غسل کند سپس او را در محملی نهاد که هزاران نور رنگارنگ داشت آنگاه پیامبر را بالا برد تا به درهای آسمان رسید. چون فرشتگان، پیامبر را دیدند از درهای آسمان پا به فرار گذاشتند و گفتند: دو خدا !!! خدایی در زمین و خدایی در آسمان»!.
این روایت مضحک، بلحاظ سند و متن مخدوش است زیرا اولاً راوی آن (عبدالصمد بن بشیر) مردی مجهول الهویه میباشد که هیچ نشانی از او در کتب رجال دیده نمیشود.
ثانیاً این روایت فرشتگان را گروهی جاهل و دور از معرفت خدای سبحان معرفی میکند زیرا که ادعا دارد آنها بمحض دیدن پیامبر اسلام -ج- گمان کردند با خدای جدیدی که از زمین آمده، روبرو شدهاند! و این سخن، خود از جهالت و ناآشنایی با کتاب خدا سرچشمه میگیرد که تصریح مینماید فرشتگان همگی به یگانگی خدا و توحید او معترفند چنانکه در سورۀ آل عمران میخوانیم:
﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِ﴾[آل عمران: ۱۸].
«خدا گواهی داد که جز او معبودی نیست و فرشتگان و دانشمندان نیز (بر یکتایی وی) گواهی دادند».
ولی روایت ابن بشیر، فرشتگان خدا را مشرک معرّفی میکند! فرشتگانی که در همان آیۀ ۲۸۵ از سورۀ بقره، ایمان به آنها واجب شمرده شده و پس از ایمان به خدا ذکر آنان رفته است چنانکه میخوانیم:
﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ كُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِ﴾[البقرة: ۸۵].
«و مؤمنان همگی به خدا و فرشتگانش و کتابهای او و فرستادگانش ایمان آوردهاند ...».
مضحکتر آنکه در دنبالۀ این حدیث ساختگی آمده است:
«ومر النبي -ج- حتی انتهي إلی السماء الرابعة فإذا هو بملک وهو علی سرير، تحت يده ثلثماة ألف ملک، تحت کل ملک ثلثماة ألف ملک. فهم النبي -ج- بالسجود وظن أنه! فنودي أن قم فقام الملک علی رجليه قال فعلم النبي -ج- أنه عبد مخلوق! قال فلا يزال قائما إلی يوم القيامة».! [۱۶۱]
یعنی: «پیامبر (از آسمان سوّم) گذشته تا به چهارمین آسمان رسید، ناگاه با فرشتهای روبرو شد که بر تختی تکیه زده بود و زیردستش سیصد هزار فرشته (خدمت میکردند) و زیردست هر کدام از آنها نیز سیصد هزار فرشته بود، پیامبر تصمیم گرفت تا در برابر او سجده کند و گمان کرد که وی همان (خداوند جهان) است! در این هنگام ندایی رسید که برخیز! بلافاصله آن فرشته بر دو پای خود ایستاد و پیامبر -ج- دانست که او بندهای آفریده است (نه خداوند آفریننده) پس آن فرشته پیوسته تا روز قیامت همچنان برپا ایستاده است»!
این روایت کذایی چنانکه میبینید پیامبر اکرم اسلام -ج- را نیز -علاوه بر فرشتگان- به خدا نشناسی متّهم میکند و میگوید پیامبر تصمیم داشت در برابر فرشتهای -بگمان اینکه او خدا است- سجده نماید!س آیا این سخنان را بعنوان حدیث امام صادق -÷- باید پذیرفت؟ و از خلال آن (و امثال آن) تفسیر قرآن را باید آموخت؟ یا باید به ساختگی بودن این قبیل احادیث اعتراف کرد و آنها را از کتابهای مسلمین زدود؟
۴- محمد بن مسعود عیاشی در تفسیرش ذیل آیۀ شریفۀ
﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِ قَآئِمَۢا بِٱلۡقِسۡطِۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١٨﴾[آل عمران: ۱۸].
چنین مینویسد:
«عن جابر قال سئلت أبا جعفر -÷- عن هذه الآية ﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِ قَآئِمَۢا بِٱلۡقِسۡطِۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١٨﴾. قال أبو جعفر: شهد الله أنه لا إله إلا هو فإن الله تبارک وتعالی يشهد بها لنفسه وهو کما قال فأما قوله: «والملائکة» فإنه أکرم الملائکة بالتسليم لربهم وصدقوا وشهدوا کما شهد لنفسه وأما قوله «وأولوا العلم قائما بالقسط» فإن أولي العلم الأنبياء والأوصياء وهم قيام بالقسط والقسط هو العدل في الظاهر والعدل في الباطن أمير المؤمنين -÷-». [۱۶۲]
یعنی: «از جابر رسیده است که گفت از ابو جعفر باقر - -÷- - در بارۀ این آیه پرسیدم که میفرماید: ﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِ قَآئِمَۢا بِٱلۡقِسۡطِۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١٨﴾. ابو جعفر گفت: در «شهد الله أنه لا إله إلا هو»خداوند تبارک و تعالی گواهی بر (یگانگی) خویش میدهد و او همچنانست که خود گفته اما در بارۀ «والملائکة»خداوند فرشتگان را با تسلیم در برابر پروردگارشان، گرامی داشته است و آنها نیز راست گفتند و گواهی (بر یکتایی خدا) دادند چنانکه خداوند بر یگانگی خود گواهی داد. امّا در بارۀ «وأولوا العلم قائما بالقسط»همانا اولوا العلم، پیامبران و جانشیان ایشانند که قسط را بپا داشتند و قسط در ظاهر، همان عدل است و عدل در باطن، امیر مؤمنان -÷- است».
در این تفسیر، اشتباه آشکاری رویداده که هر کس با زبان عربی آشنا باشد آن را در مییابد، چه رسد به امام باقر -÷- و آن اشتباه اینست که اگر چنین بود باید بصورت «قائمين بالقسط»بیاید. و چون بشکل مفرد ذکر شده بنابراین جملهای حالیه برای «شهد الله»به شمار میآید. یعنی خدا به یکتایی خود گواهی داد در حالی که بپا دارندۀ عدالت است. شیخ طبرسی در تفسیر «جوامع الجامع» مینویسد:
«قائما بالقسط ... انتصابه علی أنه حال مؤکدة من اسم الله» [۱۶۳]. یعنی: نصب قائماً بالقسط بنابر آنست که حال مؤکد برای نام «الله» میباشد.
آیا میتوان گفت که امام باقر -÷- این نکته را نمیدانسته و در تفسیر آیۀ شریفه بخطا افتاده است؟ البته خیر، بلکه باید گفت که روایت عیاشی نادرست و ساختگی است (بویژه که در سند آن، حذف و ارسال دیده میشود).
۵- در تفسیر «برهان» اثر محدث بحرانی، ذیل آیۀ شریفۀ
﴿۞وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِۦ لَإِبۡرَٰهِيمَ ٨٣﴾[الصافات: ۸۳].
«شرف الدين النجفي قال روي عن مولانا الصادق - -÷- - أنه قال (في) قوله عز وجل: «وإن من شيعته لإبراهيم» أي إبراهيم -÷- من شيعة علي -÷-». [۱۶۴]!
یعنی: «شرف الدین نجفی گفته است که از مولای ما امام صادق - -÷- - روایت شده در بارۀ این سخن خداوند که میفرماید: «و ان من شیعته لابراهیم گفت: مراد اینست که ابراهیم -÷- از پیروان علی -÷- بود»!
هر کس به متن قرآن مجید در سورۀ صافّات بنگرد، خطای این تأویل را بوضوح در مییابد. در آن سوره، خداوند میفرماید:
﴿سَلَٰمٌ عَلَىٰ نُوحٖ فِي ٱلۡعَٰلَمِينَ ٧٩ إِنَّا كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ ٨٠ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٨١ ثُمَّ أَغۡرَقۡنَا ٱلۡأٓخَرِينَ ٨٢ ۞وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِۦ لَإِبۡرَٰهِيمَ ٨٣﴾[الصافات: ٧٩- ۸۳].
«سلام بر نوح در میان جهانیان باد ما این چنین نیکوکاران را پاداش میدهیم او از بندگان با ایمان ما بود. آنگاه دیگران را (با طوفان) غرق ساختیم. و همانا ابراهیم از پیروان او بود».
چنانکه ملاحظه میشود ذکر از علی -÷- در آیات پیشین نیامده تا ضمیر «شیعته» بدو باز گردد امّا نام نوح -÷- در آیات قبل بتصریح آمده است و معلوم میشود که ابراهیم -÷- پیرو راه نوح بود و مبارزات توحیدی وی را به دنبال میکرد. آیا این روش تفسیری صحیح است که هر جا ذکری از «شیعه» بمیان آمد ما فوراً آن را با شیعیان علی -÷- منطبق سازیم و به سیاق عبارت توجه نکنیم؟ و آیا حق داریم چنان تفسیری را به امامان -÷- نسبت دهیم؟ روایتی که شرف الدین نجفی نقل کرده نه سند متّصلی دارد و نه با متن قرآن سازگار است.
۶- در تفسیر «برهان» اثر محدّث بحرانی ذیل آیۀ ۱ تا ۵ سورۀ روم چنین آمده است:
«محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيی، عن أحمد بن محمد وعدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد جميعاً عن ابن محبوب، عن جميل بن صالح عن أبي عبيدة، قال سالت أبا جعفر - -÷- - عن قول الله عز وجل: ﴿الٓمٓ ١ غُلِبَتِ ٱلرُّومُ ٢ فِيٓ أَدۡنَى ٱلۡأَرۡضِ﴾فقال يا أبا عبيدة إن لهذا تأويلاً لا يعلمه إلا الله و الراسخون في العلم من آل محمد -ج- أن رسول الله -ج- لما هاجر إلی المدينة وأظهر الإسلام، کتب إلی ملک الروم کتابا وبعث به مع رسول يدعوه إلی الإسلام وکتب إلی ملک فارس کتابا يدعوه إلی الإسلام وبعثه إليه مع رسول، فأما ملک الروم فعظم کتاب رسول الله -ج- وأکرم رسوله وأما ملک فارس فإنه استخف بکتاب رسول الله -ج- ومزقه واستخف برسوله. وکان ملک فارس يومئذ يقاتل ملک الروم أرجي منهم لملک فارس. فلما غلب ملک فارس لملک الروم کرة المسلمون وأغتموا به فأنزل الله عز وجل بذلک کتابا قرآنا ﴿الٓمٓ ١ غُلِبَتِ ٱلرُّومُ ٢ فِيٓ أَدۡنَى ٱلۡأَرۡضِ﴾يعني غلبتها فارس في أدني الأرض و هي الشامات و ما حولها يعني فارس ﴿وَهُم مِّنۢ بَعۡدِ غَلَبِهِمۡ سَيَغۡلِبُونَ ٣﴾يعني يغلبهم المسلمون ﴿فِي بِضۡعِ سِنِينَۗ لِلَّهِ ٱلۡأَمۡرُ مِن قَبۡلُ وَمِنۢ بَعۡدُۚ وَيَوۡمَئِذٖ يَفۡرَحُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٤ بِنَصۡرِ ٱللَّهِۚ يَنصُرُ مَن يَشَآءُۖ﴾عز وجل فلما غزا المسلمون فارس وافتتحوها فرح المسلمون بنصر الله عز وجل».
«قال (أبو عبيدة): يقول ﴿فِي بِضۡعِ سِنِينَۗ﴾ وقد مضي للمؤمنين سنون کثيرة مع رسول الله -ج- وفي إمارة أبي بکر وإنما غلب المؤمنون فارس في إمارة عمر! فقال -÷-: ألم أقل لکم إن لهذا تأويلا وتفسيرا؟ والقرآن يا أبا عبيدة ناسخ ومنسوخ! أما تسمع يقول عز وجل: ﴿لِلَّهِ ٱلۡأَمۡرُ مِن قَبۡلُ وَمِنۢ بَعۡدُۚ﴾يعني إليه المشية في القول أن يؤخر ما قدم ويقدم ما أخر في القول يوم يحتم في القضاء بنزول النصرفيه علی المؤمنين فذلک قوله عز وجل: ﴿وَيَوۡمَئِذٖ يَفۡرَحُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٤ بِنَصۡرِ ٱللَّهِۚ﴾يوم يحتم القضاء بنصر الله». [۱۶۵]
یعنی: «محمد بن یعقوب (شیخ کلینی) از محمد بن یحیی، از احمد بن محمد و گروهی از یاران ما، همگی از سهل بن زیاد نقل کردهاند و او از ابن محبوب، و ابن محبوب از جمیل بن صالح، و او از ابو عبیده روایت نموده است که گفت از ابو جعفر باقر - -÷- - در بارۀ سخن خداوند عزوجل که فرمود: ﴿الٓمٓ ١ غُلِبَتِ ٱلرُّومُ ٢ فِيٓ أَدۡنَى ٱلۡأَرۡضِ﴾سوال کردم. گفت: ای ابا عبیده این آیه تأویلی دارد که جز خداوند و راسخان در دانش از آل محمد -ج- کسی آن را نمیداند. رسول خدا -ج- چون به مدینه هجرت کرد و اسلام را به پیروزی رساند، نامهای به پادشاه روم نوشت و آن نامه را با پیکی بسوی وی فرستاد و او را به اسلام دعوت نمود و نیز نامهای به پادشاه پارس نگاشت و وی را هم به قبول اسلام فرا خواند و بهمراه نامه پیکی را بسوی او روانه ساخت. امّا پادشاه روم نامۀ پیامبر خدا -ج- را بزرگ شمرد و پیک وی را گرامی داشت امّا پادشاه پارس نامۀ پیامبر خدا -ج- را پاره کرد و به پیک او اهانت نمود! در آن روزگار پادشاه پارس با پادشاه روم جنگ داشت و مسلمانان همگی مایل بودند که پادشاه روم بر پادشاه پارس پیروز شود و از ناحیۀ او امیدوارتر بودند تا از سوی پادشاه پارس. ولی هنگامی که پادشاه پارس رومیان را شکست داد مسلمانان از این رویداد ناخشنود و اندوهناک شدند. در این زمان خدای عزوجل آیاتی از قرآن را فرو فرستاد و فرمود: ﴿الٓمٓ ١ غُلِبَتِ ٱلرُّومُ ٢ فِيٓ أَدۡنَى ٱلۡأَرۡضِ﴾«ا. ل. م. رومیان در نزدیکترین سرزمین شکست خوردند» یعنی پارسیان در نزدیکترین سرزمین (به قلمرو اسلام) که همان شام و حوالیش باشد، بر روم غلبه کردند. ﴿وَهُم مِّنۢ بَعۡدِ غَلَبِهِمۡ سَيَغۡلِبُونَ ٣﴾«و آنان پس از شکست خویش پیروز خواهند شد» یعنی در آینده، مسلمانان بر پارسیان پیروز میشوند! ﴿فِي بِضۡعِ سِنِينَۗ لِلَّهِ ٱلۡأَمۡرُ مِن قَبۡلُ وَمِنۢ بَعۡدُۚ وَيَوۡمَئِذٖ يَفۡرَحُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٤ بِنَصۡرِ ٱللَّهِۚ يَنصُرُ مَن يَشَآءُۖ﴾«در مدتی کمتر از ده سال، پیش از این و پس از آن، فرمان خدا راست و در آن هنگام مؤمنان از یاری خدا شادمان خواهند شد که هر کس را بخواهد یاری میکند» پس چون مسلمانان با پارسیان نبرد کردند و سرزمین آنها را فتح نمودند از یاری خدای عزوجل شادمان گشتند!
ابو عبیده گفت به ابو جعفر باقر -÷- عرض کردم: آیا خداوند عزوجل نفرموده است ﴿فِي بِضۡعِ سِنِينَۗ﴾«در مدتی کمتر از ده سال؟» با اینکه سالهای بسیاری در زمان رسول خدا -ج- و حکومت ابوبکر سپری شد و مؤمنان در زمان فرمانروایی عمر، بر پارسیان غلبه نمودند؟!
ابو جعفر باقر -÷- پاسخ داد: آیا به تو نگفتم که این آیه تأویل و تفسیری دارد؟! ای ابو عبیده، قرآن دارای آیات ناسخ و منسوخ است مگر سخن خدای عزوجل را نشنیدی که فرمود: ﴿لِلَّهِ ٱلۡأَمۡرُ مِن قَبۡلُ وَمِنۢ بَعۡدُۚ﴾«پیش از این و پس از آن، فرمان خدا راست»؟ یعنی اختیار در سخن با خدا است که وعدۀ خویش را به تأخیر افکند یا آن را پیش اندازد تا روزی که قضای حتمی با نزول یاری بر مؤمنان پیش آید. و این همانست که خدای عزوجل میفرماید: ﴿وَيَوۡمَئِذٖ يَفۡرَحُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٤ بِنَصۡرِ ٱللَّهِۚ يَنصُرُ مَن يَشَآءُۖ﴾«در آن هنگام مؤمنان از یاری خدا شادمان خواهند شد که هر کس را بخواهد یاری میکند» یعنی همان روزی که قضای حتمی برای یاری مؤمنان مقرر شود»!
این تفسیر بلحاظ سند و متن، غلط است و با هیچ ملاک صحیحی سازگاری ندارد و محدّث بحرانی آن را از شیخ کلینی (در روضۀ کافی) [۱۶۶]نقل کرده است. امّا سند شیخ کلینی، خدشه دارد زیرا در سلسلۀ سند او نام «سهل بن زیاد» آمده و سهل کسی است که نجاشی دربارهاش مینویسد:
«کان ضعيفا في الحديث غير معتمد فيه وکان أحمد بن عيسی يشهد عليه بالغلو والکذب وأخرجه من قم». [۱۶٧]
یعنی: «سهل بن زیاد در حدیث، ضعیف است و اعتماد بر روایتش نیست و احمد بن محمد بن عیسی بر غلو و دروغگویی وی گمراهی میداد و او را از قم بیرون کرد»!
و نیز ابن الغضائری (به نقل علامۀ حلی) در بارۀ سهل بن زیاد مینویسد:
«إنه کان ضعيفا جدا، فاسد الرواية والمذهب»! [۱۶۸]
یعنی: «او جدا ضعیف است و روایت و مذهبش هر دو، فاسدند»!
پس بر حدیثی که «سهل بن زیاد» در طریق روایت آن قرار گرفته است نتوان اعتماد نمود.
امّا متن حدیث، نه با قرآن سازگار است نه با تاریخ! زیرا اولاً در خلال آن ادعا شده که سورۀ روم پس از هجرت رسول اکرم -ج- بمدینه و پیروزی اسلام و ارسال نامه به پادشاهان روم و ایران، نازل شده است! با اینکه به اتفاق مفسران، سورۀ مزبور از سورههای مکی شمرده میشود و پیش از هجرت نزول یافته است. روایت علی - -÷- - و ابن عبّاس در ترتیب نزول سورههای قرآن، نیز این موضوع را تصدیق میکند. [۱۶٩]
ثانیاً ضمیرهای منفصل و متصل در بخش ﴿وَهُم مِّنۢ بَعۡدِ غَلَبِهِمۡ سَيَغۡلِبُونَ ٣﴾به اجماع مفسران، به همان رومیان باز میگردد که ذکرشان قبلاً رفته بود، پارسان که اساساً ذکری از آنها در آیه نیامده است.
ثالثاًُ دراین حدیث ادعا شده که خداوند عزوجل وعدۀ خود را به تأخیر میافکند یا پیش میاندازد! با آنکه در سورۀ روم تصریح شده که این وعده، تخلفناپذیر است و میفرماید:
﴿وَعۡدَ ٱللَّهِۖ لَا يُخۡلِفُ ٱللَّهُ وَعۡدَهُۥ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ ٦﴾[الروم: ۶].
«خداوند وعده داده است و وعدهاش را خلاف نمیکند ولی بیشتر مردم نمیدانند».
رابعاً مدتی را که خدا تعیین فرموده ﴿بِضۡعِ سِنِينَۗ﴾به هیچ وجه نسخ ننموده است و جملۀ ﴿لِلَّهِ ٱلۡأَمۡرُ مِن قَبۡلُ وَمِنۢ بَعۡدُۚ﴾کمترین دلالتی بر نسخ مدت یا تردید در پیشگویی ندارد بلکه نشان میدهد که قبل از این ماجرا و بعد از آن، در شکست و پیروزی، کار بدست خدا بوده و به امر و قضای او صورت گرفته است چنانکه شیخ طبرسی مینویسد: یعنی «أن کونهم مغلوبين أولا وغالبين آخرا ليس إلا بأمر الله وقضائه». [۱٧۰]
اگر گفته شود که این روایت و تأویل آن، به باطن آیات مربوط است* و با ظاهر آنها پیوندی ندارد و لذا ایرادهای شما وارد نیست. پاسخ آنست که پس چرا در این روایت به ظاهر آیه رجوع شده است؟ آیا از جملۀ ﴿لِلَّهِ ٱلۡأَمۡرُ مِن قَبۡلُ وَمِنۢ بَعۡدُۚ﴾برای نسخ مدت، دلیل آوردن رجوع به ظاهر نیست؟!
مجموعۀ ایرادهای مذکور، واهی بودن حدیث مزبور را به اثبات میرساند. امّا اصل ماجرا -بطوریکه از قرآن مجید و تاریخ ایران باستان بدست میآید- چنین بوده است که: پیامبر بزرگوار اسلام -ج- و مسلمانان در مکّه و قبل از هجرت به مدینه، خبر یافتند که سپاهیان روم شرقی -یعنی بیزانس- از سپاه پارس شکست خوردهاند و لشکر خسرو پرویز، شهر مذهبی «بیت المقدس» را به تصرف در آورده است (حادثۀ مزبور مقارن با سال ۶۱۴ میلادی رخداد). این خبر از جهات گوناگون برای مسلمین غم انگیز بود بویژه که «بیت المقدس» در آن زمان قبلۀ ایشان به شمار میآمد. در این هنگام آیات سورۀ روم بر پیامبر خدا -ج- نازل شد و نوید داد که حداکثر تا ٩ سال آینده، این شکست جبران خواهد شد. ٩ سال بعد یعنی در سال ۶۲۳ میلادی سپاه هر قل (هراکلیوس) لشکر پارس را شکست داد و شاهین سردار پارسی در جنگ کشته شد و بیتالمقدس آزاد گشت. فاصلۀ آن شکست و این پیروزی دقیقاً ٩ سال میشود [۱٧۱]وصدق الله العلي العظيم.
٧- در تفسیر «برهان» اثر محدّث بحرانی ذیل آیۀ ۱۳۰ از سورۀ «صافات» آمده است:
«ابن بابويه قال حدثنا محمد بن الحسن، قال حدثنا محمد بن يحيی العطار، عن محمد بن أحمد، عن إبراهيم بن إسحق، عن محمد بن سليمان الديلمي، عن أبيه، قال قلت لأبي عبد الله - -÷- - جعلت فداک من الآل؟ قال: ذرية محمد - -ج- - قال: قلت: فمن الأهل؟ قال: الأئمة - -÷- - فقلت قوله عز وجل: ﴿أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ ٤٦﴾ قال: والله ما عني إلا ابنته». [۱٧۲]
یعنی: «ابن بابویه (شیخ صدوق) گفت محمد بن حسن ما را حدیث کرد، گفت محمد بن یحیی عطار ما را حدیث کرد، از محمد بن احمد، از ابراهیم بن اسحق، از محمد بن سلیمان دیلمی، از پدرش گفت به ابوعبدالله صادق - -÷- - گفتم: فدایت شوم «آل» چه کسانی هستند؟ پاسخ داد: فرزندان محمد -ج- گفت پرسیدم: پس «اهل» چه کسانی هستند؟ پاسخ داد: ایشان، امامان -÷- اند. گفتم: این سخن خداوند چه میشود که فرمود: ﴿أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ ٤٦﴾«آل فرعون را در سختترین عذاب وارد کنید» پاسخ داد: سوگند بخدا که مراد خداوند از آل فرعون، جز دخترش کسی نیست»!
این روایت از حیث سند و متن، مخدوش است زیرا اولاً در سند آن، نام «محمد بن سلیمان دیلمی» آمده که نجاشی در بارۀ او مینویسد:
«ضعيف جداً لا يعول عليه في شيء» [۱٧۳]!
«او جدا ضعیف است و در هیچ چیز اعتماد بدو نتوان کرد»!
علامۀ حلّی نیز در بارۀ محمد بن سلیمان دیلمی گوید:
«ضعيف في حديثه، مرتفع في مذهبه» [۱٧۴]!
«او در حدیث ضعیف است و در مذهب، از اهل غلو شمرده میشود»!
ثانیاً در این حدیث، آل فرعون را به معنای دختر او معرّفی نموده است با آنکه خلاف این معنا در قرآن آمده است و مثلاً میفرماید:
﴿فَأَنجَيۡنَٰكُمۡ وَأَغۡرَقۡنَآ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ وَأَنتُمۡ تَنظُرُونَ ٥٠﴾[البقرة: ۵۰].
«پس شما (بنیاسرائیل) را نجات دادیم و آل فرعون را غرق کردیم در حالی که (آن منظره را) میدیدید».
و نیز میفرماید:
﴿وَأَغۡرَقۡنَآ ءَالَ فِرۡعَوۡنَۚ وَكُلّٞ كَانُواْ ظَٰلِمِينَ ٥٤﴾[الأنفال: ۵۴].
«و آل فرعون را غرق کردیم و همگی ستمگر بودند».
از سوی دیگر، آل فرعون که غرق شدند کسانی جز «سپاهیان فرعون» نبودند چنانکه در قرآن کریم میخوانیم:
﴿فَأَخَذۡنَٰهُ وَجُنُودَهُۥ فَنَبَذۡنَٰهُمۡ فِي ٱلۡيَمِّۖ فَٱنظُرۡ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلظَّٰلِمِينَ ٤٠﴾[القصص:۴۰].
«پس او (فرعون) و سپاهیانش را گرفتیم و آنها را در دریاف افکندیم بنگر که سرانجام ستمگران چگونه بود».
و نیز میخوانیم:
﴿فَأَتۡبَعَهُمۡ فِرۡعَوۡنُ بِجُنُودِهِۦ فَغَشِيَهُم مِّنَ ٱلۡيَمِّ مَا غَشِيَهُمۡ ٧٨﴾[طه: ٧۸].
«پس فرعون با سپاهیانش ایشان (بنیاسرائیل) را دنبال کرد و دریا آنان را فرو پوشاند...».
بنابراین، آل فرعون که در دریا غرق شدند یا در قیامت گرفتار شدیدترین عذابها خواهند شد، منحصر به یک دختر (دختر فرعون) نیستند چنانکه روایت مذکور ادّعا دارد. بویژه که از آنها در آیۀ مورد بحث با ضمیر «جمع مذکر» یاد شده است چنانکه میفرماید:
﴿وَحَاقَ بَِٔالِ فِرۡعَوۡنَ سُوٓءُ ٱلۡعَذَابِ ٤٥ ٱلنَّارُ يُعۡرَضُونَ عَلَيۡهَا غُدُوّٗا وَعَشِيّٗاۚ وَيَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ ٤٦﴾[غافر: ۴۵- ۴۶].
(شاهد سخن، ضمیر جمع مذکّر در «یعرضون» است).
۸- در کتاب «الصافی فی تفسیر القرآن» اثر «فیض کاشانی» ذیل نخستین آیه از سورۀ نجم آمده است:
«في المجالس عن ابن عباس قال صلينا العشاء الآخره ذات ليلة مع رسول الله -ج- فلما سلم أقبل علينا بوجهه ثم قال إنه سينقض کوکب من السماء مع طلوع الفجر فيسقط في دار أحدکم فمن سقط ذلک الکوکب في داره فهو وصيي وخليفتي والإمام بعدي. فلما کان قرب الفجر جلس کل واحد منا في داره ينتظر سقوط الکواکب في داره وکان أطمع القوم في ذلک أبي العباس بن عبد المطلب! فلما طلع الفجر انقض الکوکب من الهواء فسقط في دار علي بن أبي طالب - -÷- - فقال رسول الله - -ج- - لعلي - -÷- يا علي والذي بعثني بالنبوة لقد وجبت لک الوصية والخلافة والإمامة بعدي. فقال المنافقون عبد الله بن أبي وأصحابه لقد ضل محمد في محبة ابن عمه وغوي وما ينطق في شأنه إلا بالهوی فأنزل الله تبارک وتعالی: ﴿وَٱلنَّجۡمِ إِذَا هَوَىٰ ١﴾». [۱٧۵]
یعنی: «در کتاب مجالس (اثر شیخ صدوق) از ابن عباس آورده است که گفت شبی نماز عشاء را با پیامبر خدا -ج- برگزار کردیم، چون پیامبر (در پایان نماز) سلام داد روی به ما آورد و سپس گفت: با دمیدن سپیدۀ صبح، ستارهای از آسمان فرود میآید و سپس در خانۀ یک تن از شما سقوط خواهد کرد. هر کس که آن ستاره در خانهاش فرود آید، او وصی و جانشین و امام پس از من خواهد بود. همین که سپیده دم نزدیک شد هر یک از ما در خانۀ خود نشسته انتظار سقوط ستاره را میکشیدیم و از همه بیشتر پدر عباس بن عبدالمطلب طمع (خلافت) داشت! چون سپیدۀ صبح دمیدن ستارهای از هوا فرود آمد و در خانۀ علی بن ابی طالب - -÷- - سقوط کرد. رسول خدا - -ج- - به علی -÷- فرمود: ای علی! سوگند به کسی که مرا به نبوت برانگیخت، وصیت و خلافت و امامت پس از من بر تو واجب شد. منافقان یعنی عبدالله بن ابی و یارانش گفتند: محمد در محبت پسر عموی خود گمراه و فریفته شده است و در شأن او جز به هوای نفس سخن نمیگوید! آنگاه خداوند تبارک و تعالی این آیات را فرو فرستاد: ﴿وَٱلنَّجۡمِ إِذَا هَوَىٰ ١...﴾»!
این حدیث از دروغهای (شاخدار! و) آشکار است که هر کس آن را تشخیص میدهد چرا که کوچکترین ستارۀ آسمان در تمام شبه جزیرۀ عربستان نمیگنجد، پس چگونه در خانۀ کوچک علی -÷- فرود آمد و جای گرفت؟! بعلاوه، سورۀ نجم به اتفاق مفسران در مکه نازل شده است ولی عبدالله بن ابی و یارانش، اهل مدینه و از منافقان آن دوره بودند و این دو موضوع با هم سازگاری ندارد. عباس عموی پیامبر هم به اجماع مورخان، در دوران مکّه از زمرۀ مشرکین شمرده میشد و اسلام نیاورده بود و چون در جنگ «بدر» به اسارت مسلمانان درآمد و آزاد شد، اسلام را پذیرفت با وجود این چگونه در دوران شرک، طمع داشت که جانشین پیامبر شود؟
در تفسیر صافی، راویان حدیث حذف شدهاند ولی در مجالس شیخ صدوق (که آن را أمالی) نیز میگویند) چنین آمده است، «حدثنا الحسن بن محمد بن سعيد الهاشمي الکوفي قال حدثنا فرات بن إبراهيم بن فرات الکوفي قال حدثني محمد بن أحمد بن علي الهمداني قال حدثني الحسين بن علي قال حدثني عبد الله بن سعيد الهاشمي قال حدثني عبد الواحد بن غياث قال حدثني عاصم بن سليمان قال حدثنا جوير عن الضحاک عن ابن عباس».... [۱٧۶]در این سند، افراد ضعیف (مانند فرات بن ابراهیم) و مجهول (مانند عبدالواحد بن غیاث) دیده میشوند که اعتبار روایت را از میان میبرند.
٩- در کتاب «الصافی فی تفسیر القرآن» اثر «فیض کاشانی» ذیل آیۀ:
﴿سَلَٰمٌ عَلَىٰٓ إِلۡ يَاسِينَ ١٣٠﴾[الصافات: ۱۳۰].
«وفي المعاني عن الصادق عن أبيه عن آبائه عن علي - -÷- - في هذه الآيه قال: يس، محمد ونحن آل يس»! [۱٧٧]
یعنی: «در کتاب معانی الاخبار (اثر شیخ صدوق) از امام صادق از پدرش از پدرانش از علی - -÷- - در بارۀ این آیه: (سلام علی آل یاسین) روایت شده که فرمود: یس، محمد -ج- است و آل یس، ما هستیم»!
همانگونه که ملاحظه میشود فیض کاشانی سند روایت را از امام صادق - -÷- - آغز نموده و تمام سند را ذکر نکرده است. اصل سند در کتاب «معانی الاخبار» بدینصورت آمده است:
«حدثنا محمد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقاني –رضي الله عنهم- قال حدثنا أبو أحمد عبد العزيز بن يحيی بن أحمد بن عيسی الجلودي البصري، قال حدثنا محمد بن سهل قال حدثنا الخضر بن أبي فاطمه البلخي، قال حدثنا وهب بن نافع، قال حدثنا کادح (وفي بعض النسخ: قادح) عن الصادق جعفر بن محمد، عن أبيه، عن آبائه، عن علي -÷-» [۱٧۸]...
در این سند، افراد مجهولی دیده میشوند که در کتب رجال، ابداً نامی از آنها نبردهاند مانند: «خضر بن ابی فاطمه بلخی» یا کادح (قادح)! با چنین سندی البته حدیث مذکور قابل اعتماد نیست بویژه که متن آن نیز مخالف با قرآن است. زیرا آنچه در سورۀ «صافات» آمده «سلام علی ال یاسین» است، نه «سلام علی آل یاسین»! و ال یاسین همان «إلیاس پیامبر» میباشد که آن را به دو صورت تلفظ میکنند مانند «طور سیناء» و «طور سینین» که به هر دو شکل در قرآن کریم بکار رفته است:
﴿وَشَجَرَةٗ تَخۡرُجُ مِن طُورِ سَيۡنَآءَ﴾[المؤمنون: ۲۰].
﴿وَطُورِ سِينِينَ ٢﴾[التين: ۲].
دلیل روشن این موضوع هم آنست که در سورۀ صافات ابتدا میفرماید: ﴿وَإِنَّ إِلۡيَاسَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ١٢٣﴾آنگاه در آیات بعد میخوانیم: ﴿سَلَٰمٌ عَلَىٰٓ إِلۡ يَاسِينَ ١٣٠ إِنَّا كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ ١٣١ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ١٣٢﴾اگر مقصود از «إل یاسین» آل محمد -صلوات الله علیهم أجمعین- بود لازم میآمد که ضمیر جمع برای آنها بکار رود (نه ضمیر مفرد) و با تعبیر «إنهم من عبادنا المومنين»از ایشان یاد شود. اسلوب سورۀ صافات نیز اقتضا میکند که مراد از «إل یاسین» همان إلیاس نبی باشد زیرا این سوره ابتدا از رسالت برخی از پیامبران سخن میگوید و سپس دعوت توحیدی آنها را مطرح میسازد و آنگاه بر آن پیامبر، درود میفرستد. هیچ دلیلی ندارد که چون به «الیاس پیامبر» میرسد، شیوۀ مزبور را نقض کند و پس از ذکر الیاس، به آل محمد -ج- درود فرستد!
۱۰- در کتاب «الصافی فی تفسیر القرآن» اثر فیض کاشانی، ذیل آیۀ:
﴿وَٱلَّيۡلِ إِذَا يَغۡشَىٰ ١﴾[اليل: ۱].
آمده است: «القمي عن الباقر - -÷- - قال الليل في هذا الموضع الثاني غشي أمير المؤمنين - -÷- - في دولت التي جرت له عليه وأمير المؤمنين - -÷- - يصبر في دولتهم حتی تنقضي». [۱٧٩]
یعنی: «قمی (علی بن ابراهیم) از امام باقر - -÷- - روایت کرده که گفت مراد از «شب» در اینجا (خلیفۀ) دوم است که امیر مؤمنان -÷- را در جریان دولت خود، پوشاند و امیر مؤمنان -÷- در دولت آنها شکیبایی ورزید تا از میان رفت».!
این حدیث که سندش به اعتبار علم رجال، بیاشکال بنظر میرسد [۱۸۰]، بلحاظ متن دارای اشکالست. زیرا ادّعا دارد که خداوند به خلیفۀ ثانی عمر بن خطاب سوگند یاد نموده است در عین حال دولت او را پوشاننده و غاصب حق امیر مؤمنان -÷- میشمرد! و معلوم است که سوگند را بر اشیاء مقدّس و نعمتهای ارزنده یاد میکنند، نه بر غاصب خلافت! در آیۀ شریفۀ ﴿وَٱلَّيۡلِ إِذَا يَغۡشَىٰ ١﴾خداوند به شب سوگند یاد فرموده به اعتبار آنکه شب از نعمتهای ارزندۀ اوست چنانکه در سورۀ یونس میفرماید:
﴿هُوَ ٱلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ٱلَّيۡلَ لِتَسۡكُنُواْ فِيهِ﴾[يونس: ۶٧].
«او کسی است که شب را برای شما مقرر داشت تا در آن آرام گیرید».
و باز در سورۀ نمل میفرماید:
﴿أَلَمۡ يَرَوۡاْ أَنَّا جَعَلۡنَا ٱلَّيۡلَ لِيَسۡكُنُواْ فِيهِ﴾[النمل: ۸۶].
«آیا ندیدند که ما شب را قرار دادیم تا در آن آرام گیرند؟».
آری، شب نعمت بزرگی به شمار میآید که آفریدگار جهان ما را با آن از آسایش و آرامش بهرهمند ساخته است با این حال چه مناسبت دارد که ادعا کنیم مقصود از و اللیل (سوگند به شب) سوگند به کسی است که به عقیدۀ شیعیان، آسایش و آرامش مؤمنان را از میانبرد و حق امیر مؤمنان را پوشاند؟!
ممکن است کسی ادعا کند این قبیل احادیث از «معنای باطنی» آیات سخن میگویند که با ظاهر آنها پیوندی ندارد. پاسخ ما به مدعی آنست که: معنای باطنی آیات، هر چه باشد با ظاهر قرآن پیوند دارد زیرا اگر قرار باشد که برای کلام خدا، معنایی بکلّی جدا از ظاهر آن قائل شویم در آن صورت چگونه میتوانیم معنای مزبور را به قرآن نسبت دهیم؟ آیا آن معنا با معانی دیگر که ربطی به قرآن ندارند در بیگانگی چه تفاوتی دارد؟! اگر در پارهای از روایات آمده که قرآن مجید دارای معانی باطنی است، در همان روایات معنای باطنی قرآن توضیح داده شده است و با ادعای شما سازگار نیست. در خود تفسیر «صافی» میخوانیم:
«عن أمير المؤمنين - -÷- - قال ما من آية إلا لها أربعة معان، ظاهر وباطن وحد ومطلع. فالظاهر التلاوة والباطن الفهم والحد هو أحکام الحلال والحرام والمطلع هو مراد الله من العبدبها». [۱۸۱]
یعنی: «از امیر مؤمنان - -÷- - رسیده است که فرموده هیچ آیتی نیست مگر آنکه چهار مقصود دارد: ظاهر و باطن و حد و مطلع. اما ظاهر آنست که تلاوت شود و باطن آنست که فهمیده شود و حد آنست که احکام حلال و حرامش رعایت گردد و مطلع آنست که مراد خدا از آن آیه در بارۀ بندهاش دانسته شود».
چنانکه ملاحظه میشود هیچ یک از این امور، نامتناسب و بیربط با ظاهر آیات نیست و از ادراک بشر هم بیگانه نمیباشد. باطن قرآن، همان مفهوم آیات است و مطلع قرآن، فهم بالاتر و درک همۀ نکات آن میباشد [۱۸۲]، نه معنایی بیتناسب و بیارتباط با آیه!
باز در تفسیر «صافی» میخوانیم:
«روي العياشي بإسناده عن حمران بن أعين عن أبي جعفر - -÷- قال: ظهر القرآن الذين نزل فهيم وبطنه الذين عملوا بمثل أعمالهم». [۱۸۳]
یعنی: «محمد بن مسعود عیاشی به اسناد خود از حمران بن اعین، از ابو جعفر باقر - -÷- - گزارش نموده که گفت: ظاهر قرآن مربوط به کسانی است که آیات قرآنی در بارۀ آنها نازل شده و باطن قرآن، شامل افرادی میشود که اعمالی همانند اعمال دستۀ اول بجای آوردهاند».
همچنین در تفسیر «صافی» آمده است:
«العياشي بإسناد عن الفضيل بن يسار قال سئلت أبا جعفر -÷- عن هذه الروايتة: ما في القرآن آية إلا ولها ظهر وبطن وما فيه حرف إلا وله حد ولکل حد مطلع. ما يعني بقوله: لها ظهر وبطن؟ قال: ظهره تنزيله وبطنه تأويله، منه ما مضی ومنه ما لم يکن بعد يجري کما يجري الشمس والقمر کلما جاء منه شيء وقع» [۱۸۴]...
یعنی: «محمد بن مسعود عیاشی به اسناد خود از فضیل بن یسار گزارش نموده که گفت از ابو جعفر باقر - -÷- - معنای این روایت را پرسیدم که: هیچ آیهای در قرآن نیست مگر آنکه دارای ظاهر و باطنی است و حدّ و مطلعی دارد. گفتم معنای ظاهر و باطن چیست؟ امام باقر -÷- پاسخ داد: ظاهر قرآن، تنزیل آنست و باطن قرآن، تأویلش میباشد که بخشی از آن گذشته و بخش دیگر هنوز نیامده است و مانند خورشید و ماه، جریان دارد هر گاه که چیزی از بخش دیگر بیاید، قرآن در آن منطبق میشود».
چنانکه ملاحظه میکنید امام باقر -÷- باطن قرآن را «مصادیق آیات» معرفی نمودهاند که چون به ظهور رسند قرآن با آنها انطباق خواهد یافت و این غیر از معنایی مخالف با ظاهر کدام است.
خلاصه آنکه «باطن قرآن» در روایات اهل بیت - -÷- - به دو معنا آمده یکی «مطلع» یا معنای برتر و کامل آیات. و دوم «تاویل» یعنی مصداق آیات اما اینکه کسانی بخواهند به بهانۀ باطن قرآن، مثلاً خمر (شراب) را به معنای فلان خلیفه! تأویل کنند، این معنا مخالف با آثار اهل بیت -÷- است چنانکه در همان تفسیر عیاشی میخوانیم:
«عن أبي عبد الله - -÷- - أنه قيل له روي عنکم أن الخمر والميسر والأنصاب والأزلام رجال! فقال: ما کان الله ليخاطب خلقه بما لا يعقلون». [۱۸۵]
یعنی: «از ابو عبدالله صادق - -÷- - روایت شده که به ایشان گفتند: از شما منقول است که گفتهاید شراب و قمار و بتها و تیرهای قرعه (که ذکرشان در سورۀ مائده آمده) مردانی هستند! امام پاسخ داد: خدا بر آن نیست با بندگانش به صورتی که درک نمیکنند سخن گوید».
روشن است که آنچه امام صادق -÷- در اینجا بیان داشتهاند، در شکل «قاعده کلی» ادا شده است و اطلاق و شمول دارد و تمام تأویلات بیجا و نامناسب را در بر میگیرد.
اگر گفته شود: سند علی بن ابراهیم، اشکالی ندارد و تأویل ﴿وَٱلَّيۡلِ إِذَا يَغۡشَىٰ ١﴾را از اشخاص موثق نقل کرده است. پاسخ آنست که چون متن حدیثی با قرآن سازگار نباشد به راوی آن نباید اعتناء کرد چنانکه محمد بن مسعود عیاشی در تفسیر آورده است:
«عن محمد بن مسلم قال: قال أبو عبد الله - -÷- - يا محمد ما جائک في رواية من بر أو فاجر يوافق القرآن فخذبه، وما جاءک في روايتة من بر أو فاجر يخالف القرآن فلا تأخذبه» [۱۸۶]
یعنی: «از محمد بن مسلم رسیده که گفت ابو عبدالله صادق - -÷- - به من فرمود: ای محمد هر روایتی که به تو رسید، از شخصی نیکوکار باشد یا بدکار، همین که موافق با قرآن بود آن را بگیر. و هر روایتی که به تو رسید، از شخصی نیکوکار باشد یا بدکار، همین که مخالف با قرآن بود آن را مگیر».
پس میزان قطعی در پذیرش حدیث، موافقت آن با قرآن است و چنانکه حدیثی با کتاب خدا سازگار نبود نباید آن را پذیرفت هر چند راو حدیث، مورد وثوق و اهل نیکوکار باشد. [۱۸٧]
این ده نمونه از «احادیث تفسیری» را به خوانندگان ارجمند تقدیم کردیم تا خود ملاحظه کنند که چه اقوالسست و تفاسیر ناصوابی بر امامان اهل بیت -÷- بستهاند. و در اینجا خاطر نشان میسازیم که احادیث ساختگی در بارۀ «تفسیر قرآن» از احادیث باطل در «فقه» بمراتب بیشتر است و این هشداری است که اهل مطالعه در تفاسیر قرآن، باید آن را همواره پیش چشم داشته باشند.
***
[۱۴۸] به تفسیر مجمع البیان اثر شیخ طبرسی و تفسیر جامع البیان اثر طبری، در ذیل آیه ۸۳ از سوره انعام نگاه کنید. [۱۴٩] شیخ انصاری در کتاب «فرائد الاصول» بخشی از این روایات را آورده و به «تواتر معنوی» آنها تصریح کرده است. [۱۵۰] تفسیر علی بن ابراهیم، ص ۳۱، چاپ سنگی. [۱۵۱] رجال النجاشی، ص ۲٩۶، چاپ قم (مکتبة الداوری). [۱۵۲] خلاصة الأقوال، ص ۴۰٩. [۱۵۳] تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۰. [۱۵۴] مجمع البیان، ج ۱، ص ۱۴٧، چاپ لبنان، ۱۳٧٧ ه. ق. [۱۵۵] التفسیر، اثر محمد بن مسعود بن عیاش سمرقندی (معروف به عیاشی)، ج ۱، ص ۴۴، چاپ تهران (المکتبة العلمیة الإسلامیة). [۱۵۶] التفسیر، اثر محمد بن مسعود بن عیاش سمرقندی (معروف به عیاشی) ج ۱، ص ۴۴، چاپ تهران (المکتبة العلمیة الإسلامیة). [۱۵٧] التفسیر، اثر عیاشی، ج ۱، ص ۴۴. [۱۵۸] رجال النجاشی، ص ۲۴٧. [۱۵٩] خلاصة الأقوال، ص ۲۴۶. [۱۶۰] التفسیر، اثر عیاشی ج ۱، ص ۱۵٧. [۱۶۱] التفسیر، اثر عیاشی، ج ۱، ص ۱۵۸. [۱۶۲] التفسیر، اثر عیاشی، ج ۱، صص ۱۶۴-۱۶۵. [۱۶۳] تفسیر جوامع الجامع، ج ۱، ص ۱۶۴. [۱۶۴] البرهان فی تفسیر القرآن، اثر هاشم ابن سلیمان البحرانی، ج ۴، ص ۲۰ چاپ تهران (چاپخانه آفتاب). [۱۶۵] البرهان فی تفسیر القرآن، ج ۳، ص ۲۵۸. [۱۶۶] به: الروضة من الکافی، بخش دوّم، صص ۸۶-۸٧ نگاه کنید. [۱۶٧] رجال النجاشی، ص ۱۳۲. [۱۶۸] خلاصة الأقوال: ص ۳۵٧. [۱۶٩] رجوع شود به: المقدمتان فی علوم القرآن»، ص ۱۴، چاپ قاهره و مقایسه شود با ترتیب نزول سور به روایت از علی –÷- و ابن عباس در تفسیر مجمع البیان، جزء ۲٩ (سورة الإنسان». [۱٧۰] تفسیر جوامع الجامع، اثر شیخ طبرسی، ج ۳، ص ۲۵٩. * درباره «باطن آیات» بزودی سخن خواهیم گفت. [۱٧۱] به تفسیر مجمع البیان آیات ۱ نا ۶ سوره روم و تاریخ ایران باستان، اثر حسین پیرنیا (حوادث سالهای ۶۱۴ تا ۶۲۳) نگاه کنید. [۱٧۲] البرهان فی تفسیر القرآن، ج ۴، ص ۳۵. [۱٧۳] رجال النجاشی، ص ۲۵۸. [۱٧۴] خلاصة الأقوال، ص ۴۰۴. [۱٧۵] الصافی فی تفسیر القرآن، ج ۲، صص ۶۱٧-۶۱۸ (من منشورات المکتبة الاسلامیة). [۱٧۶] امالی صدوق (المجالس)، ص ۳۳٧، چاپ سنگی. [۱٧٧] الصافی فی تفسیر القرآن، ج ۲، ص ۴۳۳. [۱٧۸] معانی الأخبار، اثر شیخ صدوق، ص ۱۲۲ (متن حدیث در معانی الأخبار بدینصورت آمده است: فی قوله عزوجل: «سلام علی آل یاسین» قال یاسین محمد - -ج- - و نحن آل یاسین).! [۱٧٩] الصافی فی تفسیر القرآن، ج ۲، ص ۸۲۴. [۱۸۰] سند حدیث در تفسیر علی بن ابراهیم چنین است: «أخبرنا أحمد بن إدريس، قال حدثنا محمد بن عبد الجبار، عن ابن أبي عمير، عن حماد بن عثمان عن محمد بن مسلم قال سئلت أبا جعفر –÷- ...» (تفسیر علی بن ابراهیم، ص ٧۲٧). [۱۸۱] الصافی فی تفسیر القرآن، ج ۱، صص ۱۸-۱٩. [۱۸۲] مطلع بر وزن «مصعد» و بمعنایآن است یعنی جایگاهی که بدان صعود میکنند. در اینجا مقصود،اشراف بر معنای آیات و احاطه بر آنها است. [۱۸۳] الصافی فی تفسیر القرآن، ج ۱، ص ۱٧ مقایسه شود با «التفسیر» اثر عیاشی، ج ۱، ص ۱۱. [۱۸۴] الصافی فی تفسیر القرآن، ج ۱، صص ۱٧-۱۸ مقایسه شود با «التفسیر» اثر عیاشی، ج ۱، ص ۱۱. [۱۸۵] التفسیر، اثر عیاشی، ج ۱، ص ۳۴۱. [۱۸۶] التفسیر، اثر عیاشی، ج ۱، ص ۸. [۱۸٧] احادیثی که ما در این کتاب بلحاظ «علم رجال» آنها را بررس کردیم، هم با قرآن مخالفت دارند و هم از اشخاصی ناموفق و مجهول روایت شدهاند.