خزیمه بن ثابت [۱۱۲]
بین مسجد پیامبر و بازار مدینه، میدان گسترده و مسطحی بود پوشیده از سنگ [۱۱۳]که در بر مردهها نماز گزارده میشد. این محل در زمان پیامبر جبه بازاری تبدیل شده بود برای فروش شیر، پنیر و روغن [۱۱۴].
روزی عربی بادیهنشین [۱۱۵]اسب مورد علاقهاش را به این بازار آورده بود تا بفروشد که پیامبر جاسب را دید و آن را از صاحبش خرید و برای پرداخت بهای آن به منزل رفت تا پول بیاورد.
در این هنگام عدهای از منافقین حسادت ورزیده، درصدد کارشکنی برآمدند و عزم آن داشتند که معامله را بر هم زنند. آنها در غیاب پیامبر ج، صاحب اسب را دوره کرده، با حرفهای وسوسهانگیز از او میخواستند که اصل معامله را با رسولخدا انکار کند.
ابتدا از او پرسیدند: اسب را به چند فروختی؟ و وقتی از قیمت آن آگاهی یافتند، همه با هم گفتند: این اسب بیش از اینها ارزش دارد!.
هر کدام از آنها بهایی را به صاحب اسب پیشنهاد داد و بعضی بر بعض دیگر در خریدن اسب سبقت جسته، مرتب قیمت را بالا میبردند.
مرد بادیهنشین با دیدن این صحنه بر سر دو راهی قرار گرفته بود. کم کم طمع در دلش ریشه دواند و بیمیل نبود که معامله را انکار کند، اما همچنان متحیر و در پی چاره بود. منافقین با اصرار و لجاجت در انتظار جواب مثبت او بودند تا کار را یکسره کنند. آنان برای این کار سرانجام بالاترین قیمت را به مرد اعرابی پیشنهاد کردند. در همین هنگام پیامبر جهم از راه رسید و پول اسب را به طور کامل به مرد بادیهنشین پرداخت، اما او از قبول پول خودداری کرد.
پیامبر جبا تعجب پرسید: مگر تو این اسب را به من نفروختی؟!.
او در کمال پررویی سوگند یاد کرد که: به خدا قسم، من آن را به تو نفروختهام!.
پیامبر جبا خونسردی تمام فرمود: چرا، من این اسب را از تو خریدهام.
بگو مگو بین پیامبر جو آن مرد ادامه پیدا کرد و مردم کمکم دور آن دو، حلقه زده جمع شدند.
مرد بادیهنشین که طمع مال دنیا فریبش داده بود و خود را عاجز از پاسخ میدید فریاد زد: اگر راست میگویی شاهدی بیاور که من این اسب را به تو فروختهام.
منافقین هم که خود را موفق میدیدند، با خوشحالی تمام نظارهگر صحنه بودند و از میان آن همه، حتی یک نفر هم نپرسید: مگر پیامبر دروغ میگوید که تو از او شاهد میخواهی؟
در این گیرودار، ناگهان خزیمه بن ثابت از راه رسید، جلو آمد. تا جایی که سخنان پیامبر و مرد عرب را میشنید، و از ماجرا باخبر شد. او دید که مرد بادیهنشین میگوید:
حرف همان است که گفتیم، اگر راست میگویی شاهدی بیاور که من این اسب را به تو فروختهام.
خزیمه با شنیدن این سخن، در حالی که با دو دست خویش جمعیت را میشکافت جلو آمد. خود را به مرد اعرابی رساند و سینه در سینه او ایستاد و گفت:
من شهادت میدهم که تو این اسب را به پیامبر فروختهای.
همه نگاهها متوجه او شد و نفسها در سینهها حبس گردید.
نگاه پیامبر جنیز به خزیمه خیره شد، و پس از مکث کوتاهی، در کمال تعجب و ناباوری از خزیمه پرسید:
چگونه شهادت میدهی در حالی که هنگام معامله ما این جا نبودی؟
خزیمه گفت: ای رسولخدا! من تو را به خبردادن از آسمان تصدیق کردهام، چگونه به آنچه خود میگویی تصدیق نکنم؟!.
با شنیدن این سخنان، پیامبر رو به جمع کرد و فرمود:
ای مردم! از امروز هرکس خزیمه به نفع او یا برعلیه او شهادت دهد، شهادتش برابر با دو شهادت است [۱۱۶].
و بدین سان، خزیمه در تاریخ اسلام «ذوالشهادتین» لقب گرفت.
خزیمه از پیشتازان به اسلام و از جمله ستارگان درخشانی بود که آغوش گرم خود را برای پذیرایی از پیامبر جو یارانش در مدینه گشود و در شمار بهترین انصار مدینه قرار گرفت [۱۱۷].
روحیه بلند و طبع منیع او، حتی در ایام جاهلیت و قبل از اسلام، مانع از آن بود که بت بپرستد و لذا در شکستن بتها از چهرههای درخشان و پیشگام بود [۱۱۸].
از آغاز پذیرش اسلام تا آخرین لحظههای حیاتش، دست از یاری دین خدا بر نداشت و در سختترین شرایط، همراه پیامبر جو در کنار برادران مسلمانش خطرها را به جان خود میخرید. اصحاب سیره و تاریخ، حضور او را در همه جنگها از جمله بدر، احد، موته، فتح و ... ثبت نمودهاند [۱۱۹].
خزیمه از اندک کسانی بود که قبیله اوس، در مباهات و افتخارات قومی و قبیلهای خود با خزرج، از او به بزرگی یاد میکردند [۱۲۰].
جمعآوری قرآنکریم از زمان خلیفه اول با اهتمام تمام آغاز و در زمان خلیفه سوم همچنان دنبال شد و با فراخوان آن، روزی خزیمه بن ثابت اظهار داشت: در قرآن دو آیه است که آن را فراموش کردهاید، پرسیدند: کدام آیات؟ در پاسخ گفت: خودم از پیامبر جشنیدهام:
﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١٢٨﴾ [التوبه: ۱۲۸] [۱۲۱].
با این که باید حداقل دو نفر به وجود این آیه در قرآن شهادت میدادند تا مورد قبول واقع شود، اما به خاطر فرمایش پیامر جدر مورد خزیمه، این شهادت از او پذیرفته شد و آن دو آیه در قرآن درج گردید [۱۲۲].
[۱۱۲] خزیمه از طایفه «خطمه» و از قبیله «اوس» مدینه است. أسد الغابة، ج ۲، ص ۱۳۳، چاپ دارالشعب. [۱۱۳] نام این محل «بلاط» بوده نک: معجم البلدان، ج ۱، ص ۴۷۷. [۱۱۴] فروع کافی، ج ۷، ص ۴۰۰-۴۰۱، باب نوادر، ح ۱. [۱۱۵] نامش سواد بن قیس المحاربی است. نک: الإصابة، ج ۲، ص ۹۴. [۱۱۶] اصل این ماجرا از مسلمات تاریخی است که در کتابهای شیعه و سنی آمده است. اما آنچه در منابع و مصادر اهل سنت آمده، صدر و ذیلش ناسازگار است و هیچ اشارهای به کارشکنی منافقین در آن نشده است. شیخ مفید، الاختصاص، ص ۶۴، فروع کافی، ج ۷، ص ۴۰۰-۴۰۱؛ طبقات کبری، ج ۴، ص ۳۷۸-۳۸۰. [۱۱۷] الإصابة، ج ۱، ص ۴۲۵، چاپ دار احیاء التراث العربی. [۱۱۸] تهذیب الکال فی أسماء الرجال، ج ۸، ص ۲۴۴، چاپ مؤسسة الرسالة. [۱۱۹] استیعاب، ج ۲، ص ۴۴۸، چاپ نهضت مصر؛ أسد الغابة، ج ۲، ص ۱۳۳، چاپ دارالشعب. [۱۲۰] مختصر تاریخ دمشق، ج ۸، ص ۴۷، چاپ دارالفکر دمشق. [۱۲۱] همان، ص ۴۶. [۱۲۲] در همین زمینه خبر دیگری از زید بن ثابت نقل شده که میگفت: زمانی که قرآن را جع و ثبت میکردیم یک آیه را که خودم از پیامبر شنیده بودم، گم شده بود و آن را نزد خزیمه یافتیم: ﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَیۡهِ﴾ [الأحزاب: ۲۳].