ابو ایّوب انصاری
شهر مدینه یک پارچه شور و شوق و التهاب بود.
مسلمانان برای دیدن رهبری که قریب سه سال در انتظارش بودند و شبانه روز پنج بار نام و یادش را گرامی میداشتند، لحظهشماری میکردند.
جوانان در این بین از شور و شعف بیشتری برخوردار بودند. شهر یثرب که بعدها مدینه نام گرفت خود را آماده میکرد که پذیرای پیامبر جو یارانش باشد.
خبر ورود پیامبر جبه حوالی یثرب، دهن به دهن در شهر پیچید. مردم خود را آماده استقبال کرده، به بیرون شهر هجوم بردند.
سیل جمعیت مشتاق بیصبرانه برای دیدن پیامبر جبه بیرون شهر شتافتند. با دیدن پیامبر جپروانهوار دور وجودش حلقه زدند. هر کسی شوری در سر و نوایی بر لب داشت. اشک شوق از دیدگان جمع جاری بود، گویی همه گمشده خود را یافتهاند. ناقه حامل پیامبر جچون نگینی در میان موجِ جمعیت میدرخشید. هر کسی سعی میکرد به نحوی خود را به آن نزدیک کند. در مسیر راه تا شهر یثرب هر کدام از بزرگان و سران قبایل، زمام ناقه پیامبر جرا گرفته به طرف قبیله خود میکشید و پیامبر جو همراهانش را به میهمانی دعوت میکرد [۹۵]، اما وجود نازنین پیامبر جبا لبخندی رضایتبخش خطاب به آنها میفرمود: او را رها کنید، زیرا مأمور است، هرجا فرود آید من همان جا منزل خواهم گزید.
و بدین سان انبوه جمعیت، همراه با پیامبر جو یارانش به مرکز شهر نزدیک میشدند.
همه در انتظار بودند تا ببینند ناقه پیامبر جکجا زانو خم خواهد کرد و این افتخار نصیب چه کسی خواهد شد که میزبان عزیزترین مخلوق خدا باشد.
ناقه به زمینی هموار رسید که از آن دو طفل یتیم بود و مردم در خرماهای خود را خشک میکردند [۹۶].
نفس در سینهها حبس شده بود. همه منتظر بودند ببینند ناقه کجا را انتخاب میکند.
بزرگان و اشراف یثرب هم حضور داشتند. آنها نیز خود را آماده کرده بودند تا افتخار میزبانی پیامبر جنصیبشان شود. شتر قدری سر خود را چرخاند، به اطراف نگاهی کرد و آهسته به خانه محقری که در نزدیکی این زمین هموار بود نزدیک شد و سرانجام در کمال ناباوری جلوی درب خانه فقیرترین [۹۷]مرد یثرب یعنی «ابوایوب انصاری» زانو بر زمین زد [۹۸].
«ابو ایوب» با همسرش تنها زندگی میکرد. او که از فرط خوشحالی در پوست خود نمیگنجید بیصبرانه بار پیامبر جرا به داخل خانه برد [۹۹]. پیامبر جدر حالی که با گرمی از مردم یثرب تشکر میکرد، وارد خانه محقر ابوایوب شد.
و بدین سان یک باره پیش فرضها و محاسبات همه در هم فرو ریخت. ثروتمندان فهمیدند که پیامبر جبه مال دنیا اعتنایی ندارد، و فقرا هم دریافتند که عزیزترین خلق خدا در کنار آنهاست و چه ثروتی بالاتر از این.
مدت یک ماه پیامبر جدر خانه ابوایوب سکونت داشت [۱۰۰]. و از همان جا با خریدن آن زمین هموار از دو طفل یتیم، نخستین مسجد و بزرگترین کانون توحید را با همکاری مسلمانان بنا نمود [۱۰۱].
پس از ورود پیامبر جبه یثرب نام آن به «مدینه النبی» تغییر یافت، و امروز دیگر تنها به مدینه مشهور است.
خانه ابوایوب شامل یک اتاق تحتانی بود و غرفهای بر بالای آن. پیامبر جاتاق پایین را برای سکونت برگزیده بود.
ابوایوب میگوید: به پیامبر جعرض کردم: ای رسول خدا! پدر و مادرم به فدای شما، زشت است که ما بالای سر شما باشیم، شما به غرفه بالا تشریف ببرید.
پیامبر جدر پاسخ فرمود: پایین برای من راحتتر است چون مردم مراجعه میکنند.
ابوایوب میگوید: روزی ظرف آب ما ریخت. من و همسرم از ترس این که مبادا آب روی سر پیامبر جبریزد، تنها پارچه قطیفه مانندی را که داشتیم برداشته به دنبال آب شتافتیم و آن را جمع کردیم [۱۰۲].
ابوایوب که افتخار میزبانی پیامبر جرا پیدا کرده بود، امین و وفادار در کنار پیامبر جبه یاری اسلام همت گماشت. او در سختترین شرایط در کنار پیامبر جبود و در گسترش اسلام اهتمامی بسیار داشت.
پس از این که پیامبر جدر قلب مدینه نخستین پایگاه وحدت را که کانون معنویت بود بنا نمود، احبار یهود دست به حیلهای زدند. تعدادی از آنها منافقانه اسلام اختیار کرده در مسجد پیامبر جگرد هم میآمدند تا از اخبار و اسرار مسلمین آگاه شوند [۱۰۳].
آنها گذشته از جاسوسی در مسجد پیامبر جبه استهزا و تمسخر مسلمانان نیز میپرداختند [۱۰۴].
روزی پیامبر جهنگام ورود به مسجد دید عدهای از آنها دور هم حلقه زده سرها را لای هم فرو برده و آهسته و در گوشی با یکدیگر سخن میگویند. پیامبر جبا دیدن این صحنه دستور داد به سرعت مسجد را ترک کنند [۱۰۵].
ابوایوب با شنیدن این سخنان از جا برخاست و پای یکی از آنها را گرفت و کشان کشان او را از مسجد بیرون انداخت و به گفتههای آن مرد یهودیّ به ظاهر مسلمان که التماس میکرد، اعتنایی نکرد. سپس برگشت پیراهن یکی دیگر از آنها را گرفت و سیلی محکمی به صورتش زد و او را هم با طرز خفت باری از مسجد بیرون انداخت و خطاب به او گفت: از جایی که آمدهای بازگرد [۱۰۶].
ابوایوب، یکی از صحابه بزرگ و از سابقین در اسلام است. او از چهرههای درخشانی است که در اوج شرک و کفر مردم شبه جزیره، از مدینه همراه با تعدادی از دوستان خود در موسم حج به مکه رفته و در سرزمین «منى» در بیعت عقبه شرکت جست و با پیامبر جپیمان وفاداری بست [۱۰۷].
و راستی هم که چه زیبا به این پیمان وفادار ماند و مردانه عمل نمود. او در سختترین شرایط، در کنار پیامبر جماند و در کلیه جنگهای او حضوری فعال داشت. در جنگهایی چون بدر، احد، خندق و در همه درگیریها شرکت نمود [۱۰۸].
عبدالله بن ابی، سردسته منافقین مدینه، در مسجدالنبی مکانی را به خود اختصاص داده بود که هر جمعه در میایستاد و برای مردم سخن میگفت.
هنگامی که پیامبر از جنگ احد برگشت و در اولین جمعه بر منبر نشست، ناگاه عبدالله ابن اُبی از جا برخاست تا در تأیید پیامبر آغاز سخن کند، اما از که در این جنگ شرکت نکرده بود، بلکه سیصد نفر از رزمندگان اسلام را هم با وسوسه از بین راه برگردانده بود، یک باره همه بر او اعتراض کردند و گفتند: ای دشمن خدا! بنشین. اما ابوایوب پا را از این فراتر گذاشت و برای ادب کردنش از جا برخاست، ریش او را محکم در دست گرفت و خطاب به او گفت: تو اهلیت این مقام را نداری، و با خواری او را از مسجد بیرون کرد [۱۰۹].
پیامبر جپس از ورود به مدینه، بین ابوایوب و مصعب بن عمیر عقد اخوت برقرار نمود [۱۱۰].
مسلمانان وقتی از جنگ خیبر فارغ شدند، هر کدام از غنایم سهمی داشتند. صفیّه، که هم پدر و هم شوهرش در این جنگ به قتل رسیده بودند، جزء سهم غنایم پیامبر جقرار گرفت. او کسی را نداشت و پیامبر بعداً او را به همسری برگزید. شبی که او در چادر پیامبر جبه سر میبرد ابوایوب تا صبح با شمشیر آماده در اطراف چادر پیامبر جپاسداری میداد. پیامبر جصبح گاهان که از چادر بیرون آمد و ابوایوب را با آن حال دید، با تعجب از او پرسید: ابوایوب چرا پاسداری میدهی؟!.
او در پاسخ گفت: ای پیامبر خدا! چون این زن تازه مسلمان شده و پدر و شوهر و اقوامش در جنگ کشته شدهاند، ترسیدم به شما آسیبی برساند.
پیامبر جبا شنیدن این سخنان برای او دعا کرد [۱۱۱].
و بدین سان ابوایوب عمر پر برکت خود را در راه گسترش اسلام صرف نمود و همواره از حق جانب داری کرد و سرانجام در سال ۵۱ یا ۵۲ هجری در یکی از جنگهایی که در ناحیه قسطنطنیه روم بین مسلمانان و رومیان رخ داد، جان به جانآفرین تسلیم کرد و در هم مدفون گشت.
[۹۵] الروض الأنف، ج ۲، ص ۲۳۷ و ۲۳۸. [۹۶] أنساب الأشراف، ج ۱، ص ۲۲۶. [۹۷] سفینة البحار، ج ۱، ص ۱۹۳ چاپ انتشارات اسوه، وابسته به سازمان اوقاف و امور خیریه؛ أعیان الشیعة، ج ۶، ص ۳۸۴. مرحوم سیدمحسن امین در کتاب «أعیان الشیعة» پس از نقل این خبر میگوید: در این کار پیامبر ج، اسرار و حکمتهایی نهفته بود از جمله: * قطع طمع ثروتمندان در این که ممکن است پیامبر به آنها تمایل پیدا کند و نه به فقرا. * این عمل پیامبر جروشن کرد که مال و ثروت در نزد خدا قیمتی ندارد. * دل داری فقرا در این کار نهفته بود. * این روش یک نوع تشویق به زهد و پرهیز از مالاندوزی در دنیا بود. * این عمل پیامبر جبه مردم میآموخت که بیشتر تواضع کنند و فقیر را به خاطر فقرش تحقیر نکنند و ثروتمند را به خاطر ثروتش احترام ننمایند. * و از همه مهمتر شکستن نفس و برخلاف امیال نفسانی حرکت کردن در این کار نهفته بود. [۹۸] أعیان الشیعة، ج ۶، ص ۲۸۴. [۹۹] الروض الأنف، ج ۲، ص ۲۳۸. [۱۰۰] تهذیب الکمـال فی أسماء الرجال، ج ۸، ص ۱۷، چاپ مؤسسة الرسالة ـ بیروت. در این که پیامبر جچه مدت در منزل ابوایوب اقامت داشت، اختلاف است. برخی از مصادر تا قریب ۷ ماه ذکر کردهاند. نگاه کنید به: أنساب الأشراف، ج ۱، ص ۲۶۷، چاپ دارالمعارف. [۱۰۱] الروض الأنف، ج ۲، ص ۲۳۸. [۱۰۲] همان، ص ۲۳۹. از نقل این داستان میتوان شدت فقر و نداری ابوایوب را فهمید. [۱۰۳] سیرة ابن هشام، ج ۲، ص ۵۲۷ و ۵۲۸. چاپ الـمکتبة العلمیة، بیروت ـ لبنان. [۱۰۴] همان. [۱۰۵] همان. [۱۰۶] همان. [۱۰۷] تهذیب الکمال، ج ۸، ص ۶۶. [۱۰۸] الطبقات الکبری، ج ۳، ص ۴۸۴. [۱۰۹] مغازی واقدی، ج ۱، ص ۳۶۸. [۱۱۰] سیر أعلام النبلاء، ج ۲، ص ۴۰۵. [۱۱۱] سیرة ابن هشام، ج ۳، ص ۳۵۴ و ۳۵۵.