ابولبابه
پیامبر جو یارانش تازه از «جنگ احزاب» [۷۰]فارغ شده و به مدینه برگشته بودند.
آنها سلاحهای خود را بر زمین نهاده و لباس رزم را از تن به درآورده بودند. شهر هم حالت عادی خود را باز یافته بود و مسلمانان مثل همیشه آماده میشدند تا همراه پیامبر جنماز ظهر را بگزارند.
ظهر فرا رسید، هوا به شدت گرم شده بود. از همه سوی شهر مردم برای اقامه نماز به مسجد میآمدند. صدای اذان بلال در شهر طنین انداز شد. مسلمانان فریضه مقدس ظهر را به جای آوردند. لحظاتی از برگزاری نمازظهر نگذشته بود که جبرئیل به فرمان خداوند بر پیامبر جنازل شد، و پیامبر جمأمور شد که این بار با «یهود بنیقُرَیْظَه» به خاطر پیمانشکنی به مبارزه برخاسته و شهر مدینه را از لوث وجودشان پاک کند.
«بلال» [۷۱]به دستور پیامبر جدر شهر ندا سر داد که:
ای مردم! هر که صدای مرا میشنود و از پیامبر جاطاعت میکند، نماز عصر را باید در «محله بنیقریظه» به جای آورد.
و بدین ترتیب مسلمانان با این که هنوز خستگی جنگ احزاب از تنشان به در نرفته بود، از سوی پیامبر جو به فرمان خداوند برای نبردی دیگر دعوت شدند.
نبردی که در آن باید آخرین لانه فساد را خراب کرده و فتنهگران یهود را که با مشرکین و کفار همکاری کرده و برخلاف تعهدشان در جنگ احزاب بر علیه مسلمانان شرکت جسته بودند، سرکوب کنند.
چهره شهر یک باره عوض شد. رزمندگان با ایمان و جان برکف، گوش به فرمان پیامبر جخود را آماده رزم کردند. آنان دسته دسته برای اعلان آمادگی به سوی پیامبر جروان شدند.
پیامبر جنیز خود لباس رزم بر تن کرده، سلاح خویش را برگرفت. پرچم نبرد را به دست «حضرت علی» داد، و او را پیشاپیش سپاه اسلام به سمت محل استقرار یهودیان بنیقریظه که در بیرون شهر مدینه بود روانه ساخت. بقیه هم پشت سر حضرت علی به راه افتادند.
سپاه اسلام متشکل از قریب سه هزار نفر پیاده و سواره [۷۲]، با عزمی راسخ به پیش میرفتند که خبر حمله به گوش یهودیان پیمانشکن رسید، همگی وحشتزده به درون دژها و قلعههای خود رفته و دربها را محکم از پشت بستند، سپس در اوج ضعف و زبونی از پنجرهها و روزنهها به ناسزاگویی و اهانت به پیامبر جو یارانش پرداختند.
حضرت علی با مشاهده این وضع و به خاطر این که به وجود نازنین پیامبر جبیاحترامی نشود به استقبال پیامبر جشتافت تا او را از این امر آگاه کند. در مسیر راه، پیامبر جاو را دل داری داد که نگران مباش، آنها با دیدن من ساکت خواهند شد و چیزی نخواهند گفت.
پیامبر جدر کنار چاه آبی که متعلق به بنیقریظه بود اقامت گزید و بقیه هم کم کم به او ملحق شدند.
آخرین گروه رزمندگان هم رسیدند و حلقه محاصره کامل شد. همه راههای نفوذی و ارتباطی بسته شده بود و هر روزی که از محاصره یهودیان میگذشت بر شدت ناراحتی آنان افزوده میشد.
محاصره قریب بیست و پنج شبانه روز به طول انجامید [۷۳]. آنها دیگر تحمل و شکیبایی خود را از دست داده بودند. خوف تمام شدن آذوقه و نرسیدن امکانات دفاعی، آنها را کلافه کرده بود. موج اضطراب و دلهره همه را فراگرفته بود. بالاخره باید چارهای میاندیشیدند.
رئیس آنان «کعب بن اسد» برای رهایی از این مهلکه پیشنهاداتی داد، اما یهودیان لجوج و معاند هیچ کدام را نپذیرفتند.
هر لحظه بر شدت نگرانیشان افزوده میشد. سرانجام وقتی از همه جا قطع امید کردند و مطمئن شدند که هیچ راهی برای نجاتشان وجود دارد جز این که بر حکم پیامبر جگردن نهند، نمایندهای نزد پیامبر جفرستادند و از او خواستند «ابولبابه» را برای مشورت به نزدشان بفرستد.
ابولبابه از بزرگان و نقبای مدینه بود. او دارای سوابقی درخشان بود. در جنگ بدر و احد شرکت جسته بود و از جمله کسانی بود که در دعوت پیامبرجبه مدینه نقش بسزایی داشت و در «بیعت عقبه» هم حضور پیدا کرده بود.
او از افراد «قبیله اوس» بود [۷۴]. و چون قبیله اوس با یهودیان مدینه همپیمان بودند به همین خاطر آنها او را برای مشورت برگزیده بودند.
پیامبر جابولبابه را به نزدشان فرستاد.
با ورود ابولبابه به داخل قلعه، یکباره همه به استقبال او شتافتند. زنان و کودکان ضجّهزنان و گریهکنان اطرافش حلقه زدند. با مشاهده این وضعیّت عواطف و احساسات درونی ابولبابه جوشیدن گرفت و سخت تحت تأثیر حالات کودکان و زنان قرار گرفته، عنان اختیار از کف بداد.
رئیس آنها کعب او را مورد خطاب قرار داده گفت:
ای ابولبابه! تو خود میدانی که ما در همه جنگها و گرفتاریها تو و قومت را کمک کردهایم [۷۵]. الآن وضع ما را مشاهده میکنی، آیا تو صلاح میدانی که ما هر چه پیامبر جحکم کند بپذیریم؟
ابولبابه که با دیدن وضع رقّتبار آنان منقلب شده بود در پاسخ گفت: آری، و با دست خود به گلویش اشاره کرد که: حتی با قبول حکم پیامبر جهم، سرهای شما قطع خواهد شد.
و بدین وسیله ابولبابه خیانت بزرگی را مرتکب شد که آنها را از تصمیم پیامبر جآگاه ساخت.
خداوند به وسیله جبرئیل خبر خیانت ابولبابه را به پیامبر جرساند [۷۶].
ابولبابه هم که خودش میدانست چه اشتباه بزرگی مرتکب شده، از همان لحظه اول دچار دلهره و اضطراب عجیبی شد. سراسر وجودش فریاد ندامت و پشیمانی بود. در حالی که لرزه بر اندامش افتاده بود و موهای صورتش با اشک دیدگانش خیس شده و قطرات اشک از محاسنش میچکید [۷۷]، بدون خداحافظی و با شتاب قلعه را ترک کرد.
یهودیان پیمانشکن هر چه او را صدا زدند که:
ابولبابه تو را چه شد؟! به کجا میروی؟!.
او همانطور که به راهش ادامه میداد، پاسخ داد:
هم به خدا و هم به رسول او خیانت کردم.
در بیرون قلعه مردم در انتظار برگشت او لحظه شماری میکردند تا از نتیجه مذاکرات آگاه شوند، اما او راهی مخفی را از پشت قلعه برگزید و یکسره خود را به مسجد پیامبر جرسانیده و با طناب خود را به یکی از ستونهای چوبی مسجد که از ساقه نخل [۷۸]بود بست، و سوگند یاد کرد که هرگز از این مکان بیرون نمیروم تا این که یا بمیرم و یا توبهام به وسیله پروردگار پذیرفته شود.
همچنین با خود عهد کرد که تا زنده است به محلی که در آن این گناه را مرتکب شده قدم نگذارد.
چون مدتی گذشت و خبر ندامت ابولبابه به پیامبر جرسید، پیامبر جفرمود:
اگر او پیش من میآمد و توبه میکرد، من از خداوند برای او طلب آمرزش مینمودم، اما او چون خود به این کار اقدام کرده، باید در انتظار رحمت حضرت حق باشد.
مدت شش شبانه روز [۷۹]ابولبابه با تحمل گرسنگی و تشنگی در گرمای شدید به سر میبرد و تنها اوقات نماز برای وضو ساختن و کارهای ضروری گاهی همسرش و گاهی دخترش بندها را از دست و پای او باز میکردند و دوباره میبستند.
تا این که سحرگاهان، جبرئیل خبر پذیرش توبه ابولبابه را به پیامبر جابلاغ کرد [۸۰].
پیامبر جآن شب در منزل امسلمه بود. امسلمه دید پیامبر جتبسم بر لب دارند، سبب را سؤال کرد.
پیامبر جدر پاسخ فرمودند: توبه ابولبابه پذیرفته شده.
امسلمه از پیامبر جاجازه خواست تا ابولبابه را باخبر سازد.
پیامبر جموافقت نمود.
امسلمه در میان درگاه درب خانه که به مسجد راه داشت ایستاد و به ابولبابه بشارت داد که توبهات پذیرفته شد.
با شنیدن این خبر، شب زنده داران بیداردل که در اطراف مسجد مشغول نیایش و راز و نیاز با معبود خود بودند، هجوم بردند که بندها را از دست و پای ابولبابه باز کنند.
ابولبابه سوگند یاد کرد که هرگز نمیگذارم، تا این که پیامبر جمرا از این بند رهایی دهد.
آن شب، مسجد پیامبر جحال و هوای دیگری داشت، گویی در و دیوار مسجد فریاد تسبیح و تقدیس پروردگار رؤوف و مهربان را داشتند. نمازگزاران از شنیدن این خبر به وجد آمده، از خود بی خود شده بودند، اشک شوق بیاختیار از دیدگانشان جاری بود.
همه چون ابولبابه خود را مشمول رحمت حق میپنداشتند. این اندیشهای بود که در آن لحظات در ذهن یک یک آنها خلجان داشت.
صدای ناله و اِنابه آنان در مسجد طنین افکنده بود.
ابولبابه هم با این که گرسنگی و تشنگی رمق از جسم و جانش کشیده بود، گویی روحی تازه در کالبدش دمیده شده، منقلب شده بود. شوری در دل و زمزمهای بر لب داشت. او چون شمع، در وزش نسیم رحمت الهی میسوخت و بر جمعی که اطرافش حلقه زده بودند، روشنی میبخشید.
اصحاب، کم کم خود را آماده میکردند که نماز صبح را با پیامبر جبگزارند.
ناگاه فردی از میان جمع فریاد زد:
پیامبر جآمد! پیامبر جآمد!.
با ورود پیامبر جبه مسجد، شور و هیجان اصحاب به اوج رسید.
پیامبر جدر میان انبوه مردم، آرامآرام به طرف ابولبابه پیش آمد.
تمام سرها به سوی ابولبابه چرخید.
دیدگان مشتاق به چهره ابولبابه دوخته شده بود.
نشستهها برخاستند، و ایستادهها قد میکشیدند تا بهتر ببینند.
پیامبر جرو به روی ابولبابه ایستاد.
هیبت و شکوه این منظره برای لحظهای نفسها را در سینهها حبس کرد.
دل در سینه ابولبابه به طپش درآمده بود. او اشکریزان، از شرم سرش را خم کرد و کوشید نگاهش با نگاه پیامبر جتلاقی نکند.
دستان مبارک پیامبر جگره را از طناب گشود.
فریاد تکبیر از هر سوی مسجد به آسمان برخاست.
ابولبابه با دستان باز شده، صورت خود را گرفته بود و در حالی که اشکهایش را پاک میکرد سعی داشت جلوی هِقهِق گریهاش را بگیرد...
و بدینسان «مسجدالنبی» یکی از به یادماندنیترین خاطرهها را برای همیشه در دل خود ثبت کرد [۸۱].
[۷۰] در کتابهای تاریخ و سیره از این جنگ، گاهی به نام «احزاب» و گاهی به نام «خندق» یاد شده، چون در این جنگ، همه گروهها و احزاب برعلیه مسلمانان همکاری کرده و حضور داشتهاند، احزاب نامیده شد. و از طرفی چون پیامبر جدر این جنگ، اطراف مدینه خندقی حفر نمود، به نام خندق نامیده شد. [۷۱] شرح الـمواهب اللدنیة، ج ۲، ص ۱۴۷ و مغازی واقدی، ج ۲، ص ۴۹۷. [۷۲] از این تعداد فقط ۳۶ نفر سواره بودند. شرح مواهب، ج ۲، ص ۱۴۸ و مغازی واقدی، ج ۲، ص ۴۹۷. [۷۳] الروض الأنفف ج ۳، ص ۲۶۷. [۷۴] أسد الغابة، ج ۶، ص ۲۶۵-۲۶۷، چاپ دارالشعب. [۷۵] مغازی واقدی، ج ۲، ص ۵۰۶. [۷۶] ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَخُونُواْ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ وَتَخُونُوٓاْ أَمَٰنَٰتِكُمۡ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٢٧﴾ [الأنفال: ۲۷]. یعنی: «اى اهل ایمان! [با فاش کردنِ اسرار و جاسوسى براى دشمن] به خدا و پیامبر خیانت نکنید، و به امانتهاى میان خود هم خیانت نورزید، در حالى که مىدانید [خیانت، عملى بسیار زشت است]». مرحوم طبرسی در مجمعالبیان از قول امام باقر و امام صادق÷نقل میکند که: این آیه در مورد ابولبابه در غزوه بنیقریظه نازل شده است. مجمعالبیان، ج ۵، ص ۲۹۰. تفسیر علی بن ابراهیم قمی، ج ۱، ص ۲۷۱ و الجامع لأحکام القرآن، ج ۷، ص ۳۹۴. [۷۷] شرح الـمواهب اللدنیة، ج ۲، ص ۱۵۲. [۷۸] سیرة ابن هشام، ج ۲، ص ۲۴۸. [۷۹] سیرة ابن هشام، ج ۳، ص ۲۴۸. [۸۰] ﴿وَءَاخَرُونَ ٱعۡتَرَفُواْ بِذُنُوبِهِمۡ خَلَطُواْ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَءَاخَرَ سَيِّئًا عَسَى ٱللَّهُ أَن يَتُوبَ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٌ ١٠٢﴾ [التوبة: ۱۰۲]. یعنی: «و گروهى دیگر، به گناهان خود اعتراف کردند و کار خوب و بد را به هم آمیختند امید مىرود که خداوند توبه آنها را بپذیرد به یقین، خداوند آمرزنده و مهربان است!». در مورد شأن نزول این آیه بین مفسرین اختلاف است که آیا در مورد کسانی است که از شرکت در جنگ تبوک سرباز زدند، که از جمله آنان ابولبابه بود، و یا این که در خصوص ابولبابه و غزوه بنیقریظه است. مرحوم شیخ طوسی در تفسیر تبیان ضمن نقل اقوال روایتی را از امام باقر÷نقل میکند که: این آیه در مورد ابولبابه در جریان غزوه بنیقریظه است. تفسیر تبیان، ج ۵، ص ۲۹۰ و الجامع لأحکام القرآن، ج ۸، ص ۲۴۱ و ۲۴۲. [۸۱] شرح این داستان ـ با اختلافاتی در نقل ـ در منابع تاریخی در ذیل غزوة بنیقریظه و در کتب تفسیر در ذیل آیه ۳۷ سوره انفال و آیه ۱۰۳ سوره توبه آمده. در این نوشتار به این مصادر مراجعه شده است: تفسیر علی بن ابراهیم قمی، تفسیر مجمعالبیان، تفسیر تبیان شیخ طوسی، تفسیر قرطبی، طبقات ابن سعد، سیره ابن هشام، الروضة الأنف، شرح الـمواهب اللدنیة، أسد الغابة، الـمغازی الواقدی، الکامل لابن الأثیر، تاریخ طبری، البدایة والنهایة.