با یاران پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم

حمزه [۴]

حمزه [۴]

روز به میانه نزدیک شده، هُرمِ گرما چهره‌ها را آزار می‌دهد، بزرگان قریش مثل همیشه، در اطراف خانه کعبه، زیر سایبان‌ها اُطراق کرده، با هم مشغول گفت‌وگو هستند، نقل داستان‌ها و وقایع گذشته، همراه با قهقهه خنده که چاشنی آن است سرگرمی همه روزه آن‌هاست.

حمزه با تیر و کمان از شکار برگشته، به عادت همیشگی خود، قبل از این که به خانه رود و یا با کسی حرفی بزند، قصد دارد مثل همیشه برای طواف خانه کعبه وارد مسجدالحرام شود.

او همیشه پس از طواف در اطراف مسجد سری هم به جمع قریش می‌زند و با آن‌ها خوش و بِش می‌کند.

حمزه در بین سران و بزرگان قریش از جای‌گاه ویژه‌ای برخوردار است. او مردی رشید، قوی، شجاع، مستقل، با شهامت و جنگجوست و مورد توجه و احترام همگان است.

اکنون که از شکار برگشته سر به زیر دارد و با گام‌های استوار و اراده آهنینش برای رفتن به طواف، از کنار کوه صفا می‌گذرد. هنوز به مسجد نرسیده که فریاد زنی از پشت سر، توجهش را به خود جلب می‌کند، بی‌اختیار به طرف صدا برمی‌گردد.

کنیز یکی از بزرگان قریش است که بر بالای کوه صفا خانه دارد.

هان، ای ابوعُماره [۵]، ای کاش لحظاتی پیش این جا بودی و می‌دیدی ابوالحکم [۶]، با پسر برادرت چه کرد!.

حمزه با شنیدن این سخن سخت جا خورد و چون میخ به زمین میخکوب شد و همچنان در انتظار شنیدن بقیه ماجرا ایستاد.

کنیز ادامه داد.

پیامبر جاز این جا می‌گذشت که ابوجهل او را مورد آزار قرار داد و به باد ناسزا گرفت، حرف‌های زشتی به او گفت که اگر تو بودی، هرگز تحمّل شنیدنش را نداشتی، اما پسر برادرت پاسخی نداد و به سوی خانه‌اش رهسپار گردید.

با شنیدن این ماجرا، حمزه سخت برآشفت. خون در رگ‌هایش جوشیدن گرفت، رنگ چهره‌اش تغییر کرد، و بدون این که با کسی سخن بگوید، همان‌گونه که هنگام رفتن به طواف با احدی حرف نمی‌زد، یکسره به سوی ابوجهل شتافت.

داخل مسجد شد.

ابوجهل را دید که در میان جمعی از افراد قبیله‌اش، کنار خانه کعبه نشسته، چون همیشه مجلس گرمی داشتند.

حمزه خود را بالای سر ابوجهل رساند، و با شدت، کمان تیراندازی خود را بالا برد و محکم بر فرق او کوفت.

شدت ضربه به حدی بود که سر ابوجهل شکافت و خون جاری شد.

یاران ابوجهل یکباره از همه طرف بلند شدند تا از او دفاع کنند.

و همگی فریاد برآوردند:

حمزه! تو را چه شده؟ چرا این چنین می‌کنی؟! نکند تو هم به دین پسر برادرت در آمده‌ای؟!.

و حمزه چون کوهی با صلابت پاسخ داد:

آری، شهادت می‌دهم که او رسول خداست، و آنچه می‌گوید حق است.

به خدا سوگند، هرگز از یاری او دست برنخواهم داشت. اگر راست می‌گویید جلویم را بگیرید.

سخنان محکم حمزه، چون پتکی بر مغز همه فرود آمد، و آن‌ها را در بهت و حیرت فرو برد. آن‌ها هرگز انتظار شنیدن چنین سخنانی را از حمزه نداشتند.

ابوجهل هم که خود می‌دانست چه اشتباه بزرگی مرتکب شده پیشی جست و گفت:

او را رها کنید. به خدا سوگند من به پسر برادرش حرف زشتی زده‌ام [۷].

و همگی با شنیدن این سخن، واخورده هر کدام به گوشه‌ای خزیدند.

تا آن روز هیچ‌کس به طور علنی اظهار اسلام و طرفداری از دین پیامبر جرا از حمزه ندیده بود.

جانب داری و دفاع به موقع حمزه، چون آب سردی بود که شعله‌های غرور، غضب و خشم مکّیان کوردل و معاند را خاموش و همه را در مبارزه با دین حق کاملاً مأیوس ساخت.

از آن روز همگی می‌فهمیدند که کار مبارزه با پیامبر جبه این آسانی نیست، زیرا از امروز شجاع‌ترین و بهترین نام‌آور قریش، یاور و پشتیبان اوست، از این رو آزار و اذیت آن‌ها رو به کاستی گذاشت.

حمزه پس از این ماجرا در دین خود فردی ثابت قدم شد و در کنار پیامبر جیکی از بهترین چهره‌های درخشان و به یاد ماندنی تاریخ اسلام گردید.

او با پیامبر جو در حمایت از او به مدینه هجرت نمود. با ورود به مدینه، ابتدا در اوّلین مأموریت نظامی شرکت جست و به فرماندهی گروهی منصوب گردید.

مأموریت این گروه که تعدادشان به سی نفر می‌رسید و همگی از مهاجرین بودند [۸]حرکت به سوی «سیف ‌البحر» [۹]و خبرگیری از کاروان تجاری قریش، و فعل وانفعالات دشمن در آن نواحی بود.

پیامبر جپرچم سفیدی را به دست حمزه داد و آن‌ها را روانه محل مأموریت کرد.

حمزه با گروه، عازم منطقه نبرد شدند و با کاروان قریش که به سرپرستی ابوجهل و با همراهی سیصد نفر بود مُصادف گردیدند. هر دو گروه صف کشیده آماده نبرد شدند.

در این میان یکی از بزرگان قریش به نام «مجدی بن عمرو الجُهَنی» - که با هر دو گروه سابقه دوستی داشت - واسطه شد و به قدری میان دو گروه رفت‌ و آمد و گفت‌وگو کرد که از شروع جنگ جلوگیری نمود و با میان جیگری او، دو گروه بدون زد و خورد و خون ریزی از هم جدا شدند [۱۰].

هنوز مدّت زیادی از این واقعه نگذشته بود که برای دوّمین بار حمزه در کنار پیامبر جدر جنگی به نام «غزوه الأبواء» [۱۱]شرکت جست.

این بار هم برای خبرگیری از نیروهای قریش، پیامبر جبا شصت تن از مهاجرین مدینه، عازم محلی به نام ابواء شدند. پرچم نبرد به دست حمزه بود. پیامبر جمدّت پانزده شب در آن محل اقامت گزید. در این غزوه قرار داد مصالحه‌ای بین نیروی اسلام و طایفه «بنی‌ضمره» منعقد گردید که این گروه متعهّد شدند:

۱. عزم نبرد با مسلمین را نداشته باشند.

۲. به کسانی‌که قصد جنگ با مسلمانان را دارند نیرو ندهند.

۳. دیگران را هم وادار به جنگ با مسلمانان نکنند [۱۲].

این واقعه هم، بدون درگیری و خونریزی پایان پذیرفت.

در پایان سال دوّم هجری به پیامبر جخبر رسید که کاروان بزرگ تجاری قریش به سرکردگی ابوسفیان از شام برگشته، قصد مکه دارد. پیامبر جفرصت را مناسب دید و مردم را برای نبرد با کفار دعوت نمود.

نیروهای اسلام، به تعداد سیصد و سیزده نفر [۱۳]مرکب از مهاجرین و انصار آماده شدند. پیامبر جابن ام‌مکتوم را برای اقامه نماز و ابولبابه انصاری را برای اداره شهر، در مدینه گذاشت و با نیروهای اسلام عازم منطقه نبرد گردید [۱۴].

دو سپاه در کنار چاه‌های آب در منطقه «بدر» [۱۵]بین مکه و مدینه با هم به مصاف پرداختند.

در این نبرد کفار درسی فراموش نشدنی گرفتند و با این که از نظر عِدّه و عُدّه بر مسلمانان فزونی داشتند، شکست بزرگ را متحمل شدند. پیشاپیش لشکریان اسلام علی، حمزه و عبیده بن حارث به نبرد برخاستند و سه تن از بزرگان قریش به نام‌های: شیبه، عُتبه و ولید بن عتبه به دستشان به درک جهنم واصل شدند. این نبرد با پیروزی و سرافرازی سپاه اسلام پایان پذیرفت و کفار شکست خورده در کمال ذلت و سرشکستگی به مکه بازگشتند.

در سال سوم هجری، کفار مکه برای انتقامجویی و تلافی کشته‌های خود در جنگ بدر، با همه قوا به عزم نبرد با مسلمانان، عازم مدینه شدند.

پیامبر جاز این ماجرا باخبر شد و شورای نظامی تشکیل داد. پیرمردها و منافقین به سرکردگی «عبدالله بن اُبَی» نظرشان این بود که در داخل شهر با کفار بجنگند، مردها در بیرون خانه‌ها و زن‌ها و بچه‌ها از بالای بام خانه‌ها با پرتاب سنگ.

اما حمزه و تعدادی از بزرگان مهاجر و انصار و جوانان نظرشان این بود که در بیرون شهر با دشمن رو به رو شوند، زیرا دشمن جنگ در داخل شهر را حمل بر ترس و بُزدلی خواهد کرد و جرأت او بیشتر خواهد شد.

تعدادی از مهاجرین و انصار، به خصوص کسانی‌که موفّق به شرکت در جنگ بدر نشده بودند هر کدام در این زمینه مطالبی گفتند.

حمزه خطاب به پیامبر جگفت:

به خدایی که قرآن را بر تو نازل کرده، امروز چیزی نخواهم خورد تا با شمشیرم در بیرون شهر با کفّار بجنگم [۱۶].

پیامبر جچون رأی بزرگانی از مهاجرین و انصار مثل حمزه و سعد بن عباده و جوانان را از این چنین دید، خوشحال شد. خود لباس رزم بر تن کرد و ابن ام مکتوم را برای اقامه نماز جای خود گذاشت و پس از اقامه نماز عصر، عازم منطقه نبرد شد.

کفار تا دندان مسلح، گذشته از تجهیزات نظامی فراوان، این بار برای تحریک احساسات و پیروزی در جنگ، زنان را هم وارد میدان کرده بودند که با دف‌زدن و هلهله‌کردن مردان را به مبارزه تشویق کنند. آن‌ها که از جنوب شهر مدینه وارد شده بودند از میان نخلستان‌ها و تپه‌ها در شهر عبور کرده مدینه را دور زدند و خود را به شمال مدینه در کنار سلسله کوه‌های اُحُد رسانده خیمه زدند.

تعداد نیروهای اسلام هزار نفر بود که با تحریک «عبدالله بن اُبَی» سیصد نفرشان از بین راه برگشتند و تنها هفتصد نفر در کنار پیامبر جباقی ماندند، با صد زره [۱۷]و یک اسب.

اما سپاه کفر، مرکب از سه هزار نفر، دویست اسب، هفتصد زره و سه هزار شتر بود [۱۸].

پیامبر جدر بین راه در محلی به نام شیخین بین مدینه و اُحُد شب را سپری کرد و سحرگاهان به سوی اُحُد حرکت نمود و نماز صبح را در منطقه اُحد به جای آورد [۱۹].

با بالا آمدن روز دو سپاه آماده نبرد شدند. پیامبر جپشت لشکر را به کوه اُحُد [۲۰]و روی آن را به مدینه قرار داد و سپاه کفر پشت به مدینه و رو در روی سپاه اسلام، آماده نبرد شدند.

تپه‌ای به نام «عَیْنَین» سمت چپ لشکر اسلام بود که امروز هم اثرش باقی است و به «جبل رُماه» شهرت یافته است. پیامبر جپنجاه نفر تیرانداز را به سرکردگی «عبدالله بن جُبَیر» بر فراز آن قرار داد و فرمود: چه پیروز شویم و یا چه شکست بخوریم، هرگز جای خود را ترک نکنید.

نبرد شدیدی بین دو سپاه در گرفت، و با رشادت و پایمردی مسلمانان پرچمداران قریش یکی از پس از دیگری کشته شدند.

حمزه رجز می‌خواند و آن‌ها را به نبرد دعوت می‌کرد و چون شیر به قلب سپاه دشمن حمله می‌کرد و با ضربه‌های محکم آن‌ها را به زمین می‌افکند.

«هند» همسر ابوسفیان در انتقام کشته شدن پدرش «عتبه» که در جنگ بدر به دست حمزه کشته شده بود با غلام «جبیر بن مطعم» که او هم عمویش را در جنگ بدر از دست داده بود قرار گذاشته بود که اگر حمزه را بکشد او را آزاد خواهد کرد.

«وحشی» غلام‌جبیر که مردی حبشی بود با این که در جنگیدن مشهور بود اما چون می‌دید قدرت مبارزه رو در روی با حمزه را ندارد، با نیزه خود در پشت سنگی مخفی شد و در انتظار فرصت مناسب نشست.

در گرماگرم نبرد، ناگهان حمزه در اثر لغزشی به پشت بر زمین افتاد و زره از روی شکم او کنار رفت و سفیدی بدنش نمایان شد. «وحشی» فرصت را مناسب دید و نیزه خود را محکم به نشانه تهیگاه او پرتاب نمود. شدّت اصابت نیزه به قدری بود که از آن طرف بدن حمزه بیرون آمد.

حمزه تلاش کرد با همین حال به طرف وحشی حمله کند، اما شدّت ضربه به قدری بود که توان او را برید.

و سرانجام حمزه، این یار با وفای پیامبر جو افسر رشید اسلام، پس از این که یک تنه سی و یک نفر از سپاه کفر را در نبردی تماشایی و جوانمردانه به درک واصل کرده بود، [۲۱]در حالی که روزه بود به شهادت رسید.

آن‌ها وقتی از به شهادت رسیدن حمزه باخبر شدند، به جنایت فجیع دیگری هم دست زدند و برای تشفّی و دلخوشی خود در انتقام‌گیری از سپاه اسلام، بدن حمزه را مُثله کردند. «هند» همسر ابوسفیان، جگر او را به دندان گرفت، اما نتوانست بخورد.

پیامبر جبا شنیدن خبر قتل حمزه، بسیار متأثّر شد. پیکر او را رو به قبله گذاشت و سخت بر او گریست [۲۲]. اوّلین شهیدی که بر او نماز گزارد، حمزه بود و پس از او هر شهید دیگری را که آوردند، همراه با جنازه حمزه بر او نماز گزارد و بدین ترتیب، هفتاد بار بر بدن حمزه نماز خوانده شد.

همه شهدای احد با خون خود و بدون غسل و کفن، دفن شدند، بجز حمزه که در پارچه‌ای پشمی که قد او را نمی‌پوشاند دفن شد و پیامبر جگیاهی خوشبو را در بالای سر و پایین پای او قرار داد [۲۳].

هنگام دفن، هر دو شهید را با هم در یک قبر می‌گذاشتند. حمزه با فرزند خواهرش «عبدالله بن جَحْش» دفن شدند.

پیامبر جدر زمان حیات خود همواره از حمزه به بزرگی یاد می‌کرد، و دیگران را به زیارت قبر او و سایر شهدا ترغیب می‌نمود [۲۴].

وجود حمزه در کنار پیامبر ج، در مکه و مدینه یکی از مهم‌ترین عوامل تثبیت، تقویت و پیشرفت حکومت اسلامی بود.

[۴] حمزه بن عبدالمطلب، عموی گرانقدر پیامبراکرم جاست که دو سال قبل از پیامبرجبه دنیا آمده و برادر رضاعی اوست. قبل از این که پیامبر جرا برای شیردادن به «حلیمه» بسپارند، زنی به نام «ثویبه» او را برای مدت بسیار کمی شیر داده و حمزه هم قبلاً از او شیر نوشیده است. در بین خویشاوندان نزدیک پیامبر جحمزه و جعفر از جای‌گاه بسیار ویژه‌ای برخوردارند. پیامبر جبه حمزه علاقه زیادی داشت و از او به بزرگی یاد می‌کرد. در شهادت او بسیار متأثر شد و گریه کرد و همواره به زیارت او ترغیب می‌نمود. [۵] حمزه دارای دو فرزند پسر بود به نام‌های عماره و یعلی، که کنیه حمزه با نام این دو پسر ذکر شده است. [۶] ابوالحکم کنیه ابوجهل است. [۷] شرح این ماجرا با اختلاف بسیار کمی در مضمون، در کلیه مصادر تاریخی آمده است. نگاه کنید به أسدالغابة فی معرفة الصحابة، چاپ دارالشعب، ج ۲، ص ۵۱-۵۲. [۸] در کتب تاریخ و مغازی در مورد ترکیب افراد این گروه اختلاف است. برخی مهاجرین و انصار را با هم ذکر کرده و برخی معتقدند که فقط از مهاجرین بودند، زیرا پیامبر جبا انصار پیمان دفاع در خارج از شهر را نداشت، تا آن که با فرا رسیدن جنگ بدر، انصار با میل و رغبت خود در جنگ شرکت جستند و پیامبر جهم شخصاً نظر آنها را خواست. شرح این ماجرا در کتب تاریخی به تفصیل ذکر شده است. نگاه کنید به مغازی واقدی ج ۱/۴۸-۴۹. [۹] سیف‌البحر نام محلی است در نزدیکی ساحل بحر احمر، در مسیر کاروان تجاری مکّه به شام. شرح الـمواهب اللدنیة ج ۱/۴۵۲. [۱۰] همان مدارک. [۱۱] ابواء نام محلی است بین مکّه و مدینه، فاصله آن با جحفه از طرف مدینه ۲۳ میل است. معجم البلدان ج ۱/۷۹. [۱۲] الـمواهب اللدنیة، قسطلانی، ج ۱/۳۳۶-۳۳۸. [۱۳] در کتب تاریخ و حدیث، تعداد مسلمانان در جنگ بدر مختلف ذکر شده؛ مرحوم مجلسی در کتاب بحار ۱۹/۲۰۶ تعداد آنها را سیصد و سیزده تن ذکر نموده به تعداد اصحاب طالوت. [۱۴] الـمواهب اللدنیة، قسطلانی، ج ۱/۳۴۹. [۱۵] بدر، نام محل مشهوری است بین مکّه و مدینه که فاصله آن تا مدینه از طریق مکّه ۲۸ فرسخ می‌باشد. معجم ما استعجم ج ۱-۲/۲۳۱. [۱۶] به همین سبب در کتاب مغازی آمده است که حمزه روز جمعه و شنبه تا زمان شهادت و در حال نبرد، روزه بود. نگاه کنید به مغازی واقدی، ج ۱/۲۱۱ و أنساب الأشراف، ج ۱/۳۲۲. [۱۷] مغازی، ج ۱/۲۱۵. [۱۸] همان مدرک، ج ۱/۲۰۳. [۱۹] همان، ج ۱/۲۱۹. [۲۰] اُحُد نام سلسله کوه‌هایی است قریب شش هزار متر که در فاصله ۶ کیلومتری شهر مدینه قرار دارد و چون این نبرد در کنار آن واقع شده به جنگ احد مشهور گردیده است. [۲۱] أسد الغابة، چاپ دارالشعب، ج ۲/۵۲. [۲۲] الـمواهب اللدنیة، قسطلانی، ج ۲/۱۰۳. [۲۳] أسد الغابة، چاپ دارالشعب، ج ۲/۵۵. [۲۴] سفینة البحار، چاپ انتشارات اسوه، ج ۲/۴۳۳.