ای نفس
چقدر از تو خسته شدم، چقدر وادارم کردی به خاطر تو مشکلات را متحمل شوم. به خاطر اشتباه تو زندگی را بر خود تنگ کنم، به خاطر پوشیدن و سیر کردن شکم و عیاشی تو مرتکب ربا، نزول و کلاهبرداری شوم، خواب و راحت را ترک کنم، حرام و حلال را فراموش کنم، شب و روزم یکی شود، سرما و گرما را حساس نکنم.
ای نفس، با گناه و وسوسه مرا هلاک کردی، از رحمتهای خدا محرومم کردی. از بهشت جاوید و از نعمتهای آن و از رضای پروردگار، دورم کردی. ای نفس، تا کی، تا کی، افکار و عمر عزیزم را به خاطر لذت تو صرف کنم و به خاطر تو باید در جهنم و عذاب الهی گرفتار باشم، با لهو و لعبت سعادت آخرتم را نابود کردی، باعث شدی از جمعآوری توشه آخرت باز مانم و به آتشی بسوزم که توانایی آن را ندارم مگر غیر از این است که از پوست و خون و گوشت هستم، چقدر تحمل دارم؟ ای نفس، ای ظالم، ای دشمن خدا، بیچارهام کردی، ذلیل و خوارم نمودی، حسادت و سخنچینی را یادم دادی وسوسهام کردی تا آبروی برادر مسلمانم را بریزم، وسوسهام کردی جان برادر مسلمانم را بگیرم.
آه، ای نفس اگر تو نبودی همه انسانها با هم برابر بودند.
اگر خواهشات، لهو و لعب تو نبود، دزدی و غارت نبود.
اگر تمنا و زیادهطلبی تو نبود، و برادرکشی و غارت، فریب و کلاهبرداری نبود.
خود را مسلمان میدانی در حالی که اسلام از تو بیزار است، چگونه مسلمانی که با موسیقی هیجان زده میشوی ولی کلام و سخن پروردگار تو را تکان نمیدهد، پند میشنوی بیدار نمیشوی حق را میشناسی تابع آن نمیشوی، قرآن کلام خدا را تلاوت میکنی و قلبت همچنان سنگ است، نماز میگذاری ولی از فحشاء و منکرات باز نمیآیی؟ آه، آی متکبر مغرور، از کاروان نیکان و بندگان مخلص خدا دورم کردی به گونهای که راه را گم کردم و اثری از آن کاروان نمییابم لطف و نظر پروردگار را از من جدا کردی به گونهای که هرچه دعا میکنم، تأثیری ندارد. دنیا را شیرین و محبوب جلوه دادهای به گونهای که حرام آن بر ذائقهام تلخ نیست. وا اسفا، که جایگاهت زیر پا بود و من تو را بر دیده گذاشتم. تا کی؟ تا کی باید جور و جفای تو را تحمل کنم؟
ای نفس توبه کن و به سوی پروردگارت برگرد.
ای اماره سرکش، تمرد را کنار بگذار، تمنای داشتن ساختمانها و ثروت و دارایی را فراموش کن. اگر دیگران تو را نمیشناسند من تو را میشناسم میگویی توبه کردم، کجاست نشانه توبه و برگشت تو؟
میگویی پشیمانم و نادمم، کجاست اشک ندامت و اثر پشیمانی؟
میگویی منم، فقط من، در حالی که تو هیچ نیستی، قدر و منزلتی نداری و بیجهت خود را بزرگ و اعمال خود را پیش مردم مهم میدانی.
هرگز تو را قانع نیافتم و هرگز سیر نشدی.
میگویم طاعت و بندگی، میگویی فردا، میگویم نماز صبح، میگویی کمی خواب.
میگویم صدقه، میگویی ندارم. میگویم روزه میگویی طاقت ندارم.
میگویم جهاد، میگویی میمیرم، میگویم مرگ و قبری در پیش است میگویی هنوز فرصت هست. میگویم توبه و انابت میگویی هنوز زود است. وای بر تو. کی اشک ندامت و توبه را بر گونهات ببینم؟