مرگ در می زند

ای مسکین غرق در گناه تو کیستی؟

ای مسکین غرق در گناه تو کیستی؟

آیا می‌دانی تو خدایی را نافرمانی می‌کنی که اولین و آخرین اوست، قادر و تواناست و هیچ امری به غیر اذن او انجام نمی‌گیرد. ای ضعیف ناتوان، تو پروردگاری را نافرمانی می‌کنی که او پادشاه قادر و تواناست.

ای مکتبر مغرور، بترس که او کلامت را می‌شنود، جایگاهت را می‌داند سر و نجوایت را می‌شنود و آگاه به همه احوالت است:

﴿يَعۡلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعۡلِنُونَ[البقرة: ۷۷].

چگونه است که اعمال و کردار ناشایست خود را از بندگان می‌پوشی و از او که رب و پروردگار بندگان است حیا نمی‌کنی؟ نظر و نگاه بندگان را بزرگ و نظر پروردگارت را کم اهمیت می‌دانی، راستی اگر او خشم گیرد کدام آسمان تو را می‌پوشد، کدام زمین به تو جا و مکان می‌دهد و کجا ایمن خواهی بود؟

مگر او نبود که از عدم خلقت نمود، لباس نداشتی تو را لباس پوشاند گرسنه بودی سیرت کرد، تشنه بودی آب به تو عنایت کرد؟

چگونه نعمت را با کفر جواب می‌دهی، بخشش و عطا را با گناه و معصیت؟

در ملک و زمین و زیر آسمان او، زندگی می‌کنی از فضا و هوا و از سفره او می‌خوری و ناسپاسی و نافرمانی او را می‌کنی؟

می‌خندی، شاد و سرحالی، به عیش و لهو و لعب مشغولی و بالای سرت رب و پروردگارت خشمگین و ناراض است؟ آیا راضی می‌شوی در ملک و خانه تو، در حریمت، علیه شخص و نفس تو توطئه شود و تو آرام باشی؟ ولی خود در ملک خدایت به معصیت مشغولی. گناه می‌کنی و به رحمت او امیدواری:

﴿أَمۡ حَسِبَ ٱلَّذِينَ ٱجۡتَرَحُواْ ٱلسَّيِّ‍َٔاتِ أَن نَّجۡعَلَهُمۡ كَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ سَوَآءٗ مَّحۡيَاهُمۡ وَمَمَاتُهُمۡۚ سَآءَ مَا يَحۡكُمُونَ ٢١[الجاثیة: ۲۱].

آیا نمی‌دانی که موت را سکرات و قبر را تاریکی و میزان را دقت و حشر را اهوال است و تو در دنیا در امتحان و آزمایش الهی قرار داری و هر امتحانی را مردود شدن و خسارتی است؟

گمان می‌کنی آنانی که گناه نمی‌کنند قادر بر انجام آن نیستند؟ اگر امروز برنگردی پس کی برخواهی گشت؟ آن روز که بخواهی و نتوانی؟ آن روز که بگویی:

﴿رَبَّنَآ أَخۡرِجۡنَا مِنۡهَا فَإِنۡ عُدۡنَا فَإِنَّا ظَٰلِمُونَ ١٠٧[المؤمنون: ۱۰۷].

پس جواب آید:

﴿ٱخۡسَ‍ُٔواْ فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِ[المؤمنون: ۱۰۸].

خفه و ساکت! برگشتی نیست. دنیا زود و سریع می‌گذرد، مال آن زایل می‌شود، از حلال آن حساب گرفته می‌شود و بر حرام آن عذاب است. کودک آن جوان و جوان آن پیر و عمر فنا می‌شود.

روزها سریع یا دیر می‌گذرند، با شادی باشند یا غم، با اطاعت یا معصیت، با فقر یا ثروت. دنیا محل ممر است نه دارالمقر، چون لباس کفن را پوشیدی و پرونده بسته شد همه آرزوهای دنیوی و دارایی موجود از تو باز می‌مانند و چون پلک فروبندی قبر به تو خواهد گفت: من خانه تنهایی و تاریک تو هستم اگر با طاعت و آمادگی آمده‌ای خوشا و مرحبا به آمدنت و اگر با معصیت و گناه آمده‌ای وای بر تو.

از کنار قبر عبور می‌کنی و او با زبان بی‌زبانی تو را وعظ می‌کند، ولی تو نمی‌شنوی، دوستان را بر دوش می‌گذاری، در چاله گور تنها دفن می‌کنی و بر فراق آن‌ها اشک می‌ریزی و خود پند نمی‌گیری.

به خاطر انجام کارهایت صبح زود برمی‌خیزی ولی به خاطر فرض الهی از خواب برنمی‌خیزی، از مراقبت و نظارت کارفرما بیم داری ولی از مراقبت و نظارت خدا نمی‌ترسی. به هنگام انجام کارهای شخصی دقت داری و چون به نماز می‌ایستی خمیازه داری، منزل و خانه خود را آینه‌کاری و رنگ‌آمیزی می‌کنی و از تعمیر خانه آخرت و قبر غافلی.

از هاویه و جهنم نمی‌ترسی، از سلب شدن ایمان قبل از موت، از سوء خاتمه، از روزی که قلب و زبان بر تو خیانت کنند و تو بر فراش مرگ بخواهی شهادتین را تکرار کنی و نتوانی و ربا، نزول و گناه، دیوار بین تو و کلمه توحید قرار گیرند.

روزی عمر ابن عبدالعزیز از قبرستان برمی‌گشت رو به دوستانش کرد و گفت: قبر چیزی گفت آیا می‌خواهید برایتان بازگو کنم؟

یاران گفتند: آری، فرمود: قبر گفت کفن‌ها پاره شدند بدن‌ها تکه تکه شدند، خون‌ها خشکیدند، گوشت‌ها خورده شدند، انگشتان از دست و مچ جدا شدند و مچ‌ها از ساق و ساق از آرنج و کتف جدا شدند و کمرها شکسته، دنیا بقای آن کم و عزیز آن ذلیل و جوان آن پیر و زنده آن می‌میرد. چقدر از اجساد سالم متحرک و چهره‌های بشاش و نورانی و زبان‌های سخنور که امروز بر زمین، زیر صدها خروار خاک خوابیده‌اند و بر اوقات از دست داده شده نالان و پشیمان‌اند.

چقدر از ثروتمندان که به صدقه نیازمنداند چه فرش‌های ابریشمی که به جای آن‌ها بستری از خاک و سنگ فرش شده است. روزی هارون الرشید از بهلول نصیحت خواست، بهلول گفت: کجاست پدر و آباء تو و کجایند قصر آن‌ها و کجاست قبر آن‌ها؟

هارون گفت: این قصر آن‌هاست و آن قبرشان.

بهلول گفت: آیا این قصرها نفعی به آن قبرها می‌رسانند.

کاش به جای وسعت این قصرها قبرهایشان نیز وسیع بود.