کشف دروغها و فریبهای نگارنده المراجعات

فصل اول: فقره‌هایی که در نقل، دروغ می‌باشد

فصل اول: فقره‌هایی که در نقل، دروغ می‌باشد

و آن عبارت است از قطعه و فقره‌هایی که ادّعای چیزی می‌نماید، که اساسی از صحت و درستی ندارد، مانند اینکه ادّعای وجود حدیثی نماید، و حال آن حدیث وجود نداشته باشد، و یا غیر از آن حدیث باشد.

۱- موسوی گفته است [۵۶/۱۸۸] «بل لاریب في تواترة من طریق أهل السنة»بلکه از طریق اهل سنت شکی در تواتر آن - حدیث غدیر - به حکم قوانین طبیعی، نیست، موسوی این سخن را بر اعتراضی پایه‌ریزی کرده است، که در واقع وجود نداشته است، زیرا اهل سنت و هر کسی بهره‌ای از علم الحدیث داشته باشد، در اثبات تواتر حدیث غدیر معارضه‌ای و ایرادی ندارد، ولکن منظور اهل سنت از حدیث غدیر، فقط همان حدیث «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعلَيٌّ مَوْلاهُ». می‌باشد، نه آن اضافات باطله‌ای که آن شیعی در مراجعاتِ [۸]خود، به آن افزوده است، و در مورد تواتر حدیث غدیر می‌گوید: «وأنت تعلم أن تواطؤ الثلاثین صحابیاً على الکذب مما یمنعه العقل...». «و شما می‌دانید که اجتماع و اتفاق سی نفر از صحابه بر کذب، با عقل ممانعت دارد»، پس از کی تا الآن شیعیان برای صحابه و اجماع آنان ارزشی قائل شده‌اند؟ آیا مگر آنان قائل به این نیستند، که همه صحابه بعد از مرگ پیامبرصجز عدۀ اندکی از دین برگشتند، و راه کفر و ارتداد را پیش گرفتند؟ یا اینکه همان دو چهرگی است، که آنان در وقت نیاز آن را به کار می‌برند؟! و چرا موسوی و قوم او به عدم توافق بر کذب در خلافت سه گانه [ابوبکر، عمر، عثمان] احتجاج نکرده‌اند؟! یا اینکه گزینش و انتخاب اقوال است، بر افزودن به سیاهی لشکر در خدمت مذهب؟ و چرا عقل نزد وی در بسیاری از مسائلی که ایراد نموده است، دارای اعتبار و اعتماد نیست؟ یا ترور فِکری است که آیاتِ [عِظام] بر پیروان خود وارد می‌نمایند؟! هر کس با روش استدلال آنان از کتب اهل سنت [همچنانکه ذکر کردیم] آشنا باشد، این حقیقت را در می‌یابد، - والله الـمستعان-.

۲- حالا با نمونه‌ای دیگر از حقّه بازی‌های این فرد موسوم به عبدالحسین آشنا می‌شویم، عدم شناخت دروغ و احاطه بر تمام افتراء و دروغ‌ها جای سرزنش و عیب نیست، بلکه عار و ننگ این است، که فرد توان تشخیص تفاوت میان صدق و دروغ در اخبار و آثار را نداشته باشد، و آن همان چیزی است که موسوی و قوم او آن را نشناخته‌اند، ولیکن به جهل خشنودند، همچنانکه گفته شده است:

أتانا أن سهلاً ذم جهلاً
علوما لیس یدریهن سهل
علوما لودراها ماقلاها
ولحن الرضی بالجهل سهل

نزد ما خبر رسیده است، که سهل جهل را ذم نموده و سهل علوم را نمی‌داند اگر علوم را می‌دانست آن‌ها را ترک نمی‌کرد ولیکن رضایت و خشنودی به جهل سهل است، به گونه‌ای که عبدالحسین در مراجعه [۶۲/۱٩٩] چهل متن و عبارت را انتخاب کرده است، و آن‌ها را چهل حدیث نام نهاده است، و در حاشیه آن احادیثی را در مورد این تعداد اضافه و تعلیق کرده است، مانند حدیث «من حفظ على أمتي أربعين حديثًا فيما ينفعهم من أمر دينهم...». که این حدیث با وجود کثرت طرق روایت آن حدیث ضعیف می‌باشد، ولکن آنچه برای ما مهمّ و جای بحث است، این است که خفاش شب تخریج حدیث را کاملاً از امام نووی دزدیده است، و حکم آن را با ضعف این حدیث با گفتن «واتفق الحفاظ على أنه حديث ضعيف وإن كثرت طرقه». اسقاط نموده است، و بی‌گمان عبدالحسین مذکور آن را دزدیده است، و حکم آن را ساقط نموده است، و اثبات آن هم به دو دلیل زیر می‌باشد:

۱- جز راویانی را که امام نووی ذکر کرده است راوی دیگری را ذکر نکرده است، و چیزی بر آن نیفزوده است.

۲- او همان الفاظی را که امام نووی با همان ترتیب و اسلوب عرضه داشته است، ذکر کرده است، حتی او به روایت علیس تصریح نکرده است، که سزاوار بود به آن اشاره نماید، اما نتوانسته است، زیرا نووی به آن تصریح نکرده است، پس از کی تا الآن شیعه به ابوهریره و ابوسعید و انس و ابن عمر احتجاج می‌نمایند؟! ولیکن از فقر علم موسوی و قوم او چاره‌ای ندارند!.

۳- موسوی گفته است [٧۰/۱۲۱ - ۱۲۲]: «آنچه را که بخاری و غیره از طلحه بن مصرف روایت کرده‌اند، بر ما حجت نیست، جایی که گفته است (طلحه): از عبدالله بن اوفی سؤال کردم: آیا پیامبرصوصیت و توصیه نمود؟ گفت: خیر گفتم: چگونه وصیت را بر مردم نوشته و واجب کرده است - سپس ترک کرده است - گفت: به کتاب خداوند وصیت خدا وصیت کرده است...». سپس موسوی می‌گوید: «صحاح العتره الطاهره قدتواترت في الوصیة فلیضرب ما عارضها عرض الجدار». احادیث صحیح اهل بیت درباره وصیت به تواتر رسیده‌اند، پس آنچه که با صحاح عترت اهل بیت معارضه نماید بایدبه دیوار کوبیده شود آیا این مکابره و عناد، از طرف عبدالحسین نیست؟ چگونه حدیث ابن ابی اوفی را به حدیث مقطوع توصیف می‌نماید؟ پس هرگاه متوجه شدیم که موضوع مراجعات احتجاج به احادیث اهل سنت است، بنابر آنچه شیعه گمان می‌برد، پس چگونه صحیح است، که بگوئیم که حدیث نزد آن غیر ثابت است؟!.

نمونه آن همین است که گفته است: حدیث ابن اَبی اوفی اَبتر است [مقطوع] پس ببینید که چگونه جهل و هوی عقل این مدعی بی‌دلیل را بازیچه قرار می‌دهد.

شگفت اینکه با دروغ و بهتان از کتاب‌های خودمان بر علیه ما استدلال می‌نماید، هر نص که با ذوق وی منطبق نباشد، می‌گوید: مقطوع یا مکذوب است و این همان وظیفه ابلیس می‌باشد، که او و یاران وی و بی‌خردان برای خویش برگزیده‌اند.

۴- این کم خرد [۳۴/۱۴۴] حدیث مؤاخات و دوستی خداوند میان جبرئیل و میکائیل در شب مِیت [هجرت] بر رختخواب را ذکر کرده است، و در حاشیه آن گفته است «أخرجه أصحاب السنن في مسانیدهم» صاحبان سنن آن را در مسندهای خود ذکر کرده‌اند، این کذب و دروغ آشکاری است، که موسوی از آن شرم ندارد، و این همان گفته مشهور را تأکید می‌کند، که رافضیان دروغگوترین مردم‌اند [٩]، و این موسوی به عنوان امام آنها، دروغ را حلال دانسته، و شیعه را فرا می‌خوانیم تا یک کتاب از صاحبان سُنن چهار گانه و غیر آنان را ذکر کنند، که این حدیث جعلی و دروغ را در کتاب خود آورده باشند، موسوی مانند الاغ در حاشیه این حدیث رمیده و فردی از اصحاب سنن را نیافته است، تا موضع حدیث و مرجع آن را نزد او ذکر کند، پس آن را به تفسیر رازی حواله داده است، به آن اکتفا، نموده است، با این وجود رازی به صورت اختصار آن را ذکر کرده است. همچنانکه موسوی در حاشیه به آن اقرار نموده است و رازی مَخرج و طریقی را برای آن ذکر نکرده است، جز اینکه می‌گوید: «ویروی أنه لما نام ...» [۱۰]. و اهل علم هم می‌دانند که منظور از این صیغه چیست! و رازی قبل از آن دو روایت صحیح‌تر از آن را ذکر کرده است، اما موسوی از آن اعراض نموده است، و به چیزی پرداخته است، که با آرزوی وی هماهنگ بوده است، و حال آن که رازی از علم حدیث بهره‌ای ندارد، تا بر او اعتماد گردد، و مرجع روایت گردد، و موقعیّت او (رازی) از موسوی برتر است، که او (موسوی) به درد مردن هم نمی‌خورد، و اینکه می‌گوید: «أصحاب السنن في مَسانیدهم». جهالتی است که مورچه در لانۀ خود و زنبور عسل در کندو و آشیانه خود به خنده می‌آید، و جز جهل و حماقت چیز دیگری نیست.

۵- موسوی در حاشیه [۴۴/۱۶۰] حدیثی را با نقل از کنزالعمال ذکر کرده است، که لفظ حدیث این است: «لن تنتهوا معشر قريش حتى يبعث الله عليكم رجلا امتحن الله قلبه بالإيمان يضرب أعناقكم» [۱۱]. الحدیث: و در مورد آن می‌گوید بسیاری از اصحاب السُنن آن را اخراج کرده‌اند، ودر نسبت دادن (ناروای) آن کذب آشکار است، و نمی‌توان آن را پوشاند، و با این وجود شرم نمی‌کند، اما کسیکه محل آماج دو تیر کذب و رافضی گری قرار گرفته باشد، سرزنش و عتابی بر او نیست. اما حدیث (مذکور) از طریقهایی دچار اشکال است [مسلل بالعلل]، بوی کذب و جعل ازآن استشمام می‌گردد، اما آنچه برای ما در خور توجه است، دروغ این متظاهر و مکّار است، که قوم او وی را در حدیث ناروا نسبت دادن به اصحاب سنن به عنوان پیشوای خود اتخاذ نموده‌اند، و او [خدا نابودش گرداند] گمان می‌کند همانطورکه بر قومش دلپذیر و مطبوع گردیده است بر ما نیز دلپذیر و مورد پذیرش واقع می‌گردد، و نه اینکه آن را بر بسیاری از اصحاب سنن نسبت دهد، حتی اگر به یک نفر از آنان انتساب دهد، با وی تحدی می‌نمائیم.

۶- موسوی گفته است! «که پیامبر می‌فرماید: «واجعلوا أهل بیتي منکم مکان الرأس من الجسد، ومکان العینین من الرأس ...». الحدیث «اهل بیت مرا نسبت به خودتان همچون سر [نسبت به بدن] از بدن، و یا همچون نسبت چشم به سر قرار دهید»، و این کذاب در حاشیه[۱۰/۳۱] می‌گوید: «أخرجه جماعة من أصحاب السنن»که این باطل است و هیچ کدام از صاحبان سُنَنْ آن را تخریج نکرده‌اند، وای چه دروغی را جعل کرده است! بلکه طبرانی از قول سلمان آن را روایت کرده است، و به پیامبر هم نرسانده است [لم یرفعه]، و هیثمی می‌گوید: در این روایت زیاد بن منذر وجود دارد - که او هم از لحاظ سند متروک است - [۱۲]که همان ابوالجارود باشد که گروه جارودیه به وی نسبت داده می‌شوند، و ابن معین و ابن حبان آن را تکذیب کرده‌اند، پس این حدیث با این دلایل ساقط می‌گردد، و امانت این فردی که بر مرکب‌های دروغ سوار شده است، نیز ساقط می‌گردد.

٧- دروغ‌گویی قوی‌تر از این موسوی وجود ندارد، جایی که می‌گوید: والهداه الذین قال: ﴿إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٞۖ وَلِكُلِّ قَوۡمٍ هَادٍ[الرعد: ٧]. و هُداه کسانی‌اند که آیه می‌فرماید: «همانا تو (ای محمد) انذار دهنده و هر قومی را هدایتگری است»، و در حاشیه [۱۲/۳۸] می‌گوید: «ثعلبی در تفسیر این آیه از تفسیر کبیر خود از ابن عباس نقل نموده است، که گفته است: وقتی که این آیه نازل شد، رسول خداصدستش را روی سینه‌اش گذاشت، و فرمود: «أنا الـمنذر وعلى الهادى وبك يا على يهتدى الـمهتدون من بعدي». «من بیم دهنده‌ام، و علی هدایت‌گر، و اَی عَلی، هدایت یافته‌گان به تو هدایت می‌یابند». و این حدیثی است که بسیاری از مفسرین و صاحبان سنن آن را از ابن عباس اخراج نموده‌اند، این چیزی است موسوی با قلم خویش آن را سیاه نموده است [خداوند صورت وی را سیاه گرداند] و گمان می‌کند تخریج حدیث کرده است،و این دروغ و جعلی است بر صاحبان سنن، چون هیچ کدام از صاحبان سنن آن را تخریج نکرده‌اند، و جهت تعلیم و آموزش بیشتر این جاهل می‌گوئیم: این لفظ «أصحاب السنن» هنگامیکه به صورت مطلق به کار برده شود، منظور از آن صاحبان سنن چهارگانه:، ابوداود ترمذی، نسائی، ابن ماجه می‌باشد. و حدیثی که او بیان کرده است، ابن کثیر دربارۀ آن می‌گوید: «دارای نکارت شدیدی [۱۳]می‌باشد و حدیث در سَند و متن منکر می‌باشد، اما نکارت در سند آن، این حدیث دارای سندهای [رجال] ضعیف و مجهول می‌باشد، و نکارت در متن آن، شیخ الاسلام [امام ابن تیمیه] در «الـمنهاج» [۱۴]آن را بیان کرده است، به آن مراجعه کن زیرا شفای درون است.

٩- دوباره به دروغ بی‌ریخت دیگر پناه برده است، در [فقره] [۱۲/۴۰] گفته است «الم ترکیف فعل ربك یومئذ بمن جحد و لایتهم علانیه... وانزل في تلك الحال سأل سائل» [۱۵](معارج /۱) و در حاشیه می‌گوید: «وأخرجها الحاکم في تفسیر الـمعارج من الـمستدرك» حاکم آن را در تفسیر معارج در کتاب مستدرک اِخراج نموده است. و این سخن دروغی است، هر کسی به مستدرک مراجعه نماید، به آن پی می‌برد، و موسوی از این نوع دروغ شرم ندارد، و در مستدرک حاکم جز آنچه با اسناد از سعید بن جبیر اخراج نموده است، چیز دیگری وجود ندارد، که سعید در توضیح ﴿سَأَلَ سَآئِلُۢ بِعَذَابٖ وَاقِعٖ ١می‌گوید: ذی درجات گفته است: (سال سأئل، که سائل در اینجا نضر بن حارث بن کلده می‌باشد که گفت: خدایا اگر این از طرف تو حق می‌باشد، پس از آسمان برما سنگ فرود آورید، این چیزی است، که حاکم آن را تخریج نموده و این عینِ همان چیزی است، که ابن جریر در تفسیر این آیه ذکر کرده است، و نامی از علی÷ و اهل بیت اصلاً در آن یافت نمی‌شود، و گمان نمی‌کنم چیزی جز تخیلات و افتراهای موسوی باشد.

۱۰- موسوی جاهل در [۱۲/۴۱ - ۴۲] گفته است «و اهل بیت مردان اَعراف می‌باشند آنهائی‌که، قرآن در مورد آنان می‌فرماید: «وعلى الأعراف رجال یعرفون کُلاً بسیماهم»و در حاشیه [مطلب] می‌گوید: «حاکم آن را به سند آن [اسناد] به علی نقل نموده است، که علی گفته است: (روز قیامت بین بهشت و جهنم می‌‌ایستیم، پس هر کس ما را یاری نموده باشد او را با سیمایش می‌شناسیم، او را وارد بهشت می‌نمائیم، و هر کس ما را نگران و ناراحت کرده باشد، او را با سیمایش می‌شناسیم. و از سلمان نقل است که سلمان گفته است: از پیامبر شنیدم می‌گفت: «یا علي أنك والأوصیاء من ولدك علی الأعراف». «ای علی همانا شما و اوصیاء از فرزندان تو بر اعراف می‌باشید». «حدیث» این چیزی است که موسوی بدون شناخت وصله و تلفیق نموده است، اما سخن سلمان که آن را به حاکم نسبت داده است، هر کس برای تفسیر این آیه به مستدرک مراجعه نماید تلفیق آن برای وی برملا می‌گردد، واو (موسوی) از امثال این نوع تلفیق [و دروغ] شرم نمی‌نماید، زیرا نزد حاکم هیچ کدام از این‌ها و نظیر آن یافت نمی‌گردد، لذا وی را می‌‌بینیم که موضعی را برای آن ذکر نکرده است، پس آیا أمانت وی در نقل همین است؟ و یا با این نوع عمل مرد امام و پیشوای قوم می‌گردد؟

پس چه کسی همچون او می‌باشد؟ - این نمونه‌ها فراوانند - اختراع این مراجعات از وی بعید به نظر نمی‌رسد، پس مرا بگوئید! از اینکه علی و اهل بیت از رجال اعراف وئ بر مرز میان جهنم و بهشت باشند، چه فضیلت و برتری را برای آن‌ها به دنبال دارد؟ در حالیکه مردم منزلت و منزل خویش را گرفته‌اند، و اعمال آن‌ها [اهل بیت] آنان را از دخول بهشت باز داشته است، و اعمال‌شان آنان را به جهنم وارد ننموده است؟! و خداوند درباره اعرافیان می‌گوید: ﴿وَإِذَا صُرِفَتۡ أَبۡصَٰرُهُمۡ تِلۡقَآءَ أَصۡحَٰبِ ٱلنَّارِ قَالُواْ رَبَّنَا لَا تَجۡعَلۡنَا مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ[الأعراف: ۴٧]. «هنگامی که چشمشان متوجه دوزخیان می‌شود، می‌گویند، پروردگارا ما را با گروه ستمگر همراه مگردان».

آیا این رسوایی زمان از موسوی و قوم وی برای علی÷ و اهل بیتشنیست؟! ﴿وَمَن يُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِنۡ هَادٖ[الرعد: ۳۳]. «هرکس خدا او را گمراه نماید، او را هدایتگری نیست!».

۱۱- موسوی می‌گوید: و رجال الصدق الذین قال: ﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ رِجَالٞ صَدَقُواْ[الأحزاب: ۲۳].

در حاشیه رجالِ صدق در آیه ﴿رِجَالٞ صَدَقُواْمی‌‌گوید: «و حاکم آن را اخراج کرده است - همچنانکه در تفسیر آیه در مجمع البیان - از عمرو بن ثابت بن ابی اسحاق از علی روایت شده است که او [علی] گفته است - در مورد ما (اهل بیت) نازل شده است، این چیزی است که موسوی با آن فتنه و بلوی ایجاد کرده است، و اگر کسی در رجال سند [روایت] بنگرد به علت تسلسل علل کافی برای ردّ و ابطال آن، ضعف آن را درک می‌نماید. اما آنچه از تخریج که به حاکم نسبت داده است، نزد حاکم در تفسیر آیه [مذکور] جز حدیث طلحهس - که او «گفته است] از کسانی است [طلحه] که جان را تسلیم کرده است-، وجود ندارد.

و آنچه که عدم وجود این روایت را در مستدرک [حاکم] تأکید می‌نماید، عدم نقل (او) از کتاب [مستدرک] میباشد، زیرا آن را از مجمع البیان نقل می‌نماید، و حال آن که [مجمع البیان] از کتب اهل سنت نیست، و متعلق به امام آنان [شیعه] طبرسی می‌باشد، و انتظار می‌رفت، همچنانکه در مقدمه مراجعات گفته است، آن را از کتاب‌های اهل سنت بر آنان احتجاج می‌گرفت، اما مسیر دروغی را که موسوی پیموده است، به سوی رهروان اهل مذهب و راه او عمران و آباد گشته است.

۱۲- موسوی درباره رجال التسبیح - که خداوند، در سوره نور ﴿يُسَبِّحُ لَهُۥ فِيهَا بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ[النور: ۳۶]. بیان می‌فرماید - می‌گوید: در حاشیه اثری از دحیه الکلبی در مورد آیه: ﴿وَإِذَا رَأَوۡاْ تِجَٰرَةً أَوۡ لَهۡوًادر قصه برگشتن کاروان و ترک پیامبر (از طرف صحابه) آمده است که می‌گوید (جز علی و حسن و حسین و فاطمه نباشد، پس اگر این افراد نمی‌بودند شهر مدینه بر ساکنان آن تبدیل به آتش می‌شد، و آیات سوره نور را نازل کرد، این موسوی اگر مکلف می‌گردید که شب و روز را در یک زمان واحد با هم جمع نماید، از تکلّف جمع این آیات و آثار با هم بر او آسان‌تر بود، ولیکن ارتقاء با مخالفت و حب شذوذیت برای این کوتوله‌ها سخت و مشکل است.

وکل الـمطایا قدر کبا حل نجد
الذ واَلشهی من رکوب الأرانب

تمام مرکب‌هایی که ما سوار شده‌ایم. هیچ کدام از سوار شدن بر خرگوش برای ما لذت بخش‌تر نبوده است.

خزیدن در چیزی که شایسته انسان نیست. و رسوایی و لکه ننگی است، اگر هفت بار با آب شسته گردد، و بار هفتم آن هم با گل باشد، پاک نخواهد شد. و این ردّ بر افترای موسوی است.

اما اثر [که نقل کرده است] نمی‌دانم از کجا نقل نموده است؟! او حتی به مصدر آن اشاره نکرده است، و این به شک و تردید در آن می‌افزاید و انتساب دادنش به ابن عباس بی‌اعتبار است. بدون شک بر او [ابن عباس] دروغ بسته است، و مصدر آن را گنگ و مبهم ساخته است، و آن را ذکر نکرده است، و از ابن عباس خلاف آن [گفته موسوی به نقل از ابن عباس] وارد گشته است. و نیز نمی‌دانم آیه سوره نور چه ارتباطی با سوره جمعه دارد، جمع نمودن سبب این دو آیه با هم از تخم گذاری شتر سخت و دشوارتر است، و این بار موسوی برخلاف نقل فراوان وی از کتاب واحدی به آن رجوع نکرده است، زیرا در آن کتاب به زشت جلوه دادن و کریه نمودن ابوبکر و عمر پرداخته است. و اگر در مراجعاتِ خویش صادق می‌بود. به منابع معتبر ما [اهل سنت] مراجعه می‌نمود و در آن منابع کسانی را که با پیامبرصباقی ماندند، و بخاری و غیر او روایات وارده در این زمینه را از اعلام سنت تخریج و نقل کرده‌اند - دانسته می‌شود، و این نادان می‌فهمید که ابوبکر و عمر [۱۶]از جمله کسانی بوده‌اند که با پیامبر مانده‌اند و آن ماندگاران حسن و حسینبنیستند، که بعداً متولد شده‌اند، و فاطمه که این زن صفت در زمره مردان به حساب آورده است. چیزی بر او فرض [نماز جمعه] نموده که خداوند بر او واجب نکرده است، و تا اینکه میزان حیله‌گری و موسوی و فریبکاری او برای خوانندگان معلوم گردد، اینکه لفظ (رجال) در آیه: ﴿رِجَالٞ لَّا تُلۡهِيهِمۡ تِجَٰرَةٞ وَلَا بَيۡعٌ[النور: ۳٧]. امکان دخول فاطمه در آن ممکن نیست، و او [فاطمه] به اتفاق اهل خرد از زمره تاجران نیست.

پس واقعیت گویای این است که شما [شیعه] مستحق‌ترین کسی می‌باشید که آتش جهنم بر شما افروخته گردد، زیرا واقعیت دردناک اینکه شیعه امروزی جز اندکی از آنان نماز جمعه را برپا نمی‌دارند، حتی برخی از آنان به سبب خودداری از غصب منصب امام در زمان غیبت امام باور به اسقاط نماز جمعه دارند [۱٧] [۱۸].

آیا مقدار یاوه‌‌گویی در کتاب موسوی را ملاحظه می‌کنید؟

۱۳- موسوی [۲۶/۱۲٧] از حدیثِ دار بعد از انتساب آن به احمد و نسائی در خصائص، و نیز انتسابش به حاکم، می‌گوید: «و غیر صاحبان سنن با طرقی که اجماع بر صحت آن شده است، نیز آن را نقل کرده‌اند» و این دروغ آشکاری است، که بر اهل علم پوشیده نیست، زیرا، اولاً: در سنن صاحبان سنن وجود ندارد، و این موسوی از این نوع دروغ شرم نمی‌کند، دوماً: اینکه بر صحت آن اجماع نگردیده است، بلکه اطلاق بر صحّت نشده است، پس اسناد آن ضعیف است، و ثابت نمی‌گردد، و حدیث منکر و مردودی است، و شما را به آنچه که موسوی از لفظ حدیث پنهان کرده است، زیرا باب طبع وی نبوده است - همچون عادت وی حتی در نصوص که نقل می‌نماید، اقدام به حذف آن می‌نماید - آگاه می‌نمایم امری که عدم رعایت امانت وی را تأکید می‌نماید، اینکه هنگامیکه جریان خوابیدن علیس بر فراش در شب هجرت را ذکر کرده است، آن را کاملاً نقل نکرده است، بلکه بزرگترین فضیلت ابوبکر که - مصاحبت وی و نه فردی دیگر با پیامبر باشد.- را حذف کرده است، که آن فضیلت جز ابوبکر هیچ کدام از سایر صحابه، به آن نایل نشده‌اند [۱٩].

و می‌گوید [موسوی]: «... ثم نام مکانه وکان الـمشرکون یرمونه، إلی أن قال: وخرج رسول الله في غزوة تبوك...». یعنی علی در بستر پیامبر خوابید، در حالیکه مشرکان او را هدف قرار می‌دادند، و تا اینکه می‌گوید: رسول خداصدر غزوه تبوک بیرون رفت، و موسوی می‌داند که مضمون این نص علیس، و دیگر صحابی‌ها را در بر می‌گیرد، اما وی به حذف فضایل شیخین و دیگر صحابیانی را که او به آن‌ها خشنود نیست - و او و قوم وی آن‌ها را نفرین می‌نمایند-. اقدام کرده است، ولیکن کاروان سیر خود کند، و عَوعوی سگ او را از سیر باز ندارد.

۱۴- موسوی دروغ نموده و به امانت علم خیانت کرده است - و این تازه نیست وقتی که می‌گوید: [۳۴/۱۴۴]: «وقال: والله اني لَأخوهُ و ولیّه، وابن عمه ووارث علمه فمن أحق به مني؟». «سوگند به خداوند من [علی] برادر و دوست و پسر عمو و وارث علم او [پیامبر] هستم پس چه کسی از من نسبت به او مستحق‌تر است؟». و در حاشیه می‌گوید: «وأخرجه الذهبي في تلخیصه مسلما بصحته» آنچه که موسوی گفته است، کذب و افترا می‌باشد، چون حاکم آن را صحیح ندانسته است، تا ذهبی به آن تسلیم گردد، بلکه هردو درباره آن سکوت کرده‌اند، و چیزی بر آن نیفزوده‌اند [۲۰]، و ذهبی در (المیزان) آن را انکار کرده است و گفته است: این حدیث منکری است، آیا مقدار امانت و حدّ علم وی را فهمیدی؟! پس قوم نادان نابود، و به درَک واصل گردند.

۱۵- موسوی [۴۸/۱۶٩]: فرموده‌ی پیامبرص: «يا فاطِمَةُ أَمَا تَرْضَيْنَ أَنَّ اللَّهَأطلع إلى أَهْلِ الأَرْضِ فاختار رَجُلَيْنِ: أَحَدُهُمَا أَبُوكِ وَالآخَرُ بعلك». «ای فاطمه آیا خوشنودی از اینکه خداوند به اهل زمین اطلاع داد و از میان آنان دو مرد را انتخاب نمود یکی از آنها پدرت [محمد] و دیگری شوهرت [علی] بود»، را نقل کرده و این خائن در حاشیه گفته است: «أخرجه الحاکم من صحیحه المستدرك، ورواه کثیر من أصحاب السنن وصححوه». حاکم از صحیح [مستدرک] خود، و بسیاری از صاحبان سنن این روایت را صحیح دانسته‌اند، این دروغ آشکاری است، چون هیچ کدام از اصحاب سنن چهارگانه، و دیگران آن را ذکر نکرده‌اند، و جز حاکم [۲۱]کسی آن را صحیح ندانسته است، و خود حاکم راوی حدیث و شیخ خود [ابوبکر بن ابی دارم] را به کذب متهم ساخته است، پس ترا به خدا به من بگوئید: که از کی تا الان مستدرک حاکم صحیح بوده؟ که موسوی آن را صحیح نامیده است، لیکن از این که می‌گویند: رافضه جاهل‌ترین مردم‌اند، سخن راستی گفته‌اند. و سخن این عالم نما که می‌گوید: «رواه کثیر من أصحاب السنن»جهل رسوا کننده و شرم‌آوری است، و گویا اصحاب سنن صد نفرند و او از ذکر آنان عاجز است، ولیکن این گستاخی از این فریبکار‌ می‌باشد، که خود را به عنوان چوپان گله‌های بی‌چوپان قلمداد کرده است.

۱۶- موسوی [۴۸/۱٧۱] می‌گوید: «و از جمله کسانی که اعتراف نموده‌اند، که علی جامع اسرار پیامبران می‌باشد، شیخ العُرفاء محی الدین عربی می‌باشد، که عارف شعرانی از او نقل کرده است ...) این هذیان گوئی است که موسوی به آن پرداخته است، و این سخن بر او صدق می‌کند:

وبقیت في خلف یزکی بعضهم
بعضاً لیدفع معور عن معور

در میان نسلی مانده‌ام: که جهت دفع زشتی از یکدیگر هم دیگر را تزکیه‌ می‌نمایند. موسوی، اشتباهات و ضلالت‌های ابن عربی، که همه کتاب‌های او را فرا گرفته است -. مانند «فصوصُ الحِکَم» و «الفتوحات الـمکیة»و آنچه که با آرزوها و گمراهی عبدالحسین هماهنگ می‌باشد - تزکیه می‌نماید، ابن عربی می‌گوید اولیاء از انبیاء برترند و خاتم اولیاء از خاتم انبیاء برتر است، و چون علی ولی می‌باشد، و نبی نیست، پس از انبیاء برتر است.

و تمام این‌ها، برادران گمراهی و ابلیس می‌باشند، و برخی سخن برخی دیگر را مورد احتجاج قرار می‌دهند، و ضلالت و حق پوشانی یکدیگر را مزین و آراسته می‌نمایند، و خداوند راست گفته است: که می‌فرماید: ﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّٗا شَيَٰطِينَ ٱلۡإِنسِ وَٱلۡجِنِّ يُوحِي بَعۡضُهُمۡ إِلَىٰ بَعۡضٖ زُخۡرُفَ ٱلۡقَوۡلِ غُرُورٗاۚ وَلَوۡ شَآءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُۖ فَذَرۡهُمۡ وَمَا يَفۡتَرُونَ ١١٢[الأنعام: ۱۱۲]. سپس بیان نموده است، که چه کسانی به آنان گوش فرا می‌دهند و چه کسانی شرم می‌دارند: ﴿وَلِتَصۡغَىٰٓ إِلَيۡهِ أَفۡ‍ِٔدَةُ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ وَلِيَرۡضَوۡهُ وَلِيَقۡتَرِفُواْ مَا هُم مُّقۡتَرِفُونَ[الأنعام: ۱۱۳].

۱٧- و در حاشیه [۵۰/۱٧۶] می‌گوید: - آیه مباهله به عنوان حجت بنا بر تفسیری که رازی در تفسیر «الکبیر» از آن بیان داشته است - بر اینکه علی مانند خود رسول خدا می‌باشد، برای شما کفایت می‌نماید، و این خیانت و افترا بر رازی/می‌باشد. رازی در تفسیر آیه مباهله [۲۲]از مردی شیعی به نام محمود بن حسن حمصی که در [شهر] وی سکونت می‌کرد، نقل کرده است، که این رافضی بر برتری علی بر سایر پیامبران جز محمدص، باور و گمان داشته است، و در ضمن آیه: ﴿وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمۡ[آل‌عمران: ۶۱]. برای آن استدلال نموده است، پس رازی سخن او را ردّ کرده، و آن را محکوم کرده است، و این سخن از کلام [فرد] رافضی می‌باشد، نه از رازی. اما این عبدالحسین حیله گر خود برتر و بهتر از صاحب و دوستش محمود [مذکور در نقل رازی] نیست چون او [عبدالحسین] بر رازی دروغ و افترا نموده، و استدلال و سخن را به وی نسبت داده است، وما [در اینجا] به شیعه می‌گوئیم: آیا این [عبدالحسین] امام و پیشوای شماست؟ آیا با این نوع مکر و خیانت، و بلکه دروغ مردی نزد شما امام و پیشوا می‌گردد؟ و آیتی از آیات خداوند می‌گردد؟! پس اگر امر چنین است پس وای [بدبختی] بر آن گروه و طائفه، و در غیر این صورت خود را از عبدالحسین و اعمال وی تبری و مبرّا سازید.

۱۸- موسوی درباره سبب نزول آیه‌ی ﴿سَأَلَ سَآئِلُۢادّعا می‌نماید: که سبب «نزول آن در مورد انکار ولایت علی از طرف نعمان فهری است، و می‌گوید: «وقد أرسله جماعة من اَعلام أهل السنة ارسال المسلمات». و گروهی از اهل سنت آن را مرسل دانسته‌اند، که این مرسل‌نمودن مسلمات است» و در حاشیه [۵۴۶/۱٩۰] می‌گوید: «پس مراجعه کن به آنچه که حَلبی از اَخبار حجة الوداع در سیره معروف خویش نقل کرده است» با اینکه حلبی در سیره خود بر کذب و دروغ بودن این حکایت و بطلان آن تصریح نموده است، که در سیره خویش می‌گوید: «کَذِبَ» [۲۳]یعنی قائل این قصه دروغ نموده است. و اینکه می‌گوید «ارسال المسلمـات»، همچون کوبیدن درب و صدای مگس است، پس این اَعلام و بزرگان کجایند؟ چرا موسوی یکی از آنان را برای ما اسم نمی‌برد؟ حقایق با یاوه‌گویی‌ها، و ژاژخایی‌ها، باطل نمی‌گردد.

۱٩- موسوی در مراجعه [٧۴/۲۲٧] به طعن و نکوهش از کسی می‌پردازد، که خداوند او را ام المؤمنین نام نهاده است، اما موسوی و قوم او به این لقب [خدایی] رضایت و خشنود نیستند. و این نکوهش درباره روایت عائشهلدر سیاق وفات پیامبر است، همچنانکه بخاری آن را از او [عائشه] نقل و روایت نموده است: « فخرج وهو بین رجلین ... بین عباس بن عبدالـمطلب وبین رجل آخر ... فقال لي ابن عباس: هل تدري من الرجل الآخر الذي لم تسم عائشه؟ ... هو علي». «پس او [پیامبر] میان دو مرد بیرون رفت ... میان عباس و مرد دیگری ... ابن عباس به من گفت: آیا می‌دانید آن مرد که عائشه اسم آن را ذکر نکرده است، چه کسی است؟ او علی می‌باشد»، این روایت صحیح است و هیچ جای اشکال نیست، و جای آن نیست که این رافضی به نکوهش از عائشه بپردازد، و لیکن یک مقدار اضافات در آن واقع گردیده است، که عبدالحسین به آن متمایل می‌گردد، و ابن سعد در طبقات [۲۴]آن را اخراج نموده است، که ابن عباس می‌گوید: «ان عائشة لاتطیب له نفسا بخیر». «عائشه نسبت به او خشنود نیست، که منظور از او علی است»، و موسوی در حاشیه سه مغالطه را به دنبال این سخن ذکر کرده است.

۱- گمان می‌کند، که صاحبان سنن آن را اخراج کرده‌اند، و حال آن که چنین نیست، هیچ کدام از آنان آن را روایت نکرده‌اند، - پس خدایا ریسمان دروغ چقدر کوتاه است!!.

۲- می‌گوید: «ورجال هذا السند کلهم حجج». راویان این روایت همگی حجت می‌باشند، و این کودن نمی‌داند، که مجرد عدالتِ راویان، بدون سایر شروط روایت، برای صحت آن کافی نیست، و این روایت شاذ است، که تنها معمر و یونس بدون سایر راویان از زهری نقل کرده‌اند.

۳- امام بخاری را متهم می‌نماید و می‌گوید: «ترکها البخاری واکتفی بما قبلها من الحدیث جریاً علی عادته في أمثال ذلك». بخاری طبق عادت خود، در این‌گونه موارد، آن را ترک کرده و به ما قبل آن [روایت] اکتفا نموده است؟ شگفت از کسیکه کذب، و نیرنگ را گسترانده، و گمان می‌کند، که تمام مردم همچون او و قوم وی می‌باشند، همانطور که گذشت نامبرده [عبدالحسین] از اکثر مردم بیشتر به دروغ می‌پردازد، و کسیکه در تاریکی چوب می‌زند، و هر گردی را قرص نان پندارد، از بخاری و شرط وی در صحیح او و یا از موقعیت رجال صحیح چیزی نمی‌داند، و هر کسی در [اصول] کافی - که نزد شیعیان همچون صحیح بخاری نزد ما [اهل سنت] می‌باشد - بنگرد قبل از نعمت علم نعمت عقل را می‌یابد.

۴- موسوی در مراجعه [۸۱/۲۴۳] می‌گوید: ضرورتاً از اخبار اهل سنت معلوم می‌گردد، که اهل بیت نبوت و رسالت هیچ کدام هرگز در بیعت حضور نیافته‌اند، و در خانه علی (و سلمان نیز با آنان بوده) با آن مخالفت نمودند، پس چگونه با مخالفت آن‌ها اجماع - بر خلافت صدیق - انعقاد و کامل می‌گردد،؟ بدون شک هر کسی سخن موسوی را در این مورد بخواند، و کمترین شناخت با سیره داشته باشد، به کلی از دو امر یقین می‌نماید: یا اینکه او [موسوی] از جاهل‌ترین مردم - و رافضه همگی اینطور می‌باشد - به اخبار و سرگذشت صحابه می‌باشد، و آنان به علت آگاهی از میزان ملازمت میان رسول و یارانش توجهی به سیره پیامبر ندارند، یا اینکه او جسورترین مردم بر دروغ می‌باشد، و این رافضی و امثال او محتویات کتب گذشتگان خویش را - که دورترین مردم نسبت به او هم باشند - بدون دلیل و بررسی واقعیت نقل می‌نمایند، بلکه هر آنچه که با میل و خواستۀ آنان هماهنگ درآید پذیرفته، و هر آنچه که با تمایلات آنان مخالف باشد دور می‌اندازند، و موسوی تمام این‌ها را از زمره مخالفین بیعت با ابوبکر [صدیق] به حساب می‌آورد، و این دروغ و افترا بر آنان می‌باشد.

و اگر [در ادعایش] راستگو می‌بود، به حجت و برهان در این باره تصریح می‌نمود، و لکن او حتی نتوانسته است، در کتاب‌های خیالی و بی‌محتوا به آن اشاره کند، و او در ادّعای خود از اینکه اهل بیت با ابوبکر بیعت نکرده‌اند، دروغ گفته ‌است، و ثابت شده است، که جز سعد بن عبادهس کسی با آن مخالفت ننموده است، و سبب بیعت علی با ابوبکر، بعد از شش ماه از وفات پیامبر، با نقل از صحیحین را ذکر می‌نماید، و گمان می‌نماید، که او (علی) قبل از آن بیعت نکرده است، و جسورتر از اینکه او ادّعا می‌کند، که او (علی) با ابوبکر بیعت ننمود، تا اینکه مصلحت اسلام و مردم در آن ظروف و تنگنا، او را به بیعت ناچار نمودند، و این ادعایی است، که هر دروغگویی از انجام چنین دروغی عاجز و ناتوان نیست، اما از اینکه سند آن را ذکر نکرده است، رسوا می‌گردد، و سخن وی به دیوار کوبیده می‌گردد.، و بیهقی بیعت علی برای ابوبکر را در روز اول یا دوم را با سند صحیح نقل نموده است [۲۵].

[۸] نگا: مراجعه (۵۴، ۵۶). [٩] امام ابن تیمیه می‌فرماید: «فإنهم أکذب الناسِ في النقلیات واجهل الناس في العقلیات»- م. [۱۰] تفسیر رازی (۵/۲۰۴). [۱۱] مجمع الزوائد (٩/۵٧). [۱۲] الـمجرومین (۱/۳۸۴)، میزان الاعتدال (۳/۱۳٧)، التهذیب (۱/۶۵۴). [۱۳] تفسیر ابن کثیر (۲/۶۶۰). [۱۴] منهاج السنة النبویة (٧/۱۳۸-۱۴۳). [۱۵] آیا ندیده‌اید که پروردگارت چگونه عمل (سزا) نمود با کسانی ولایت آنها (اهل بیت) را انکار کردند ... و در همان حال آیۀ سأل سائلٌ نازل گردید. [۱۶] مسلم کتاب الجمعة (۱۶/۱۵۱) با شرح نووی. [۱٧] اکنون در عراق جز شیخ خالص در مسجد صفوی در صحن مسجد کاظمی نماز جمعه بر پا نمی‌گردد. [۱۸] مفتاح الکرامة، کتاب الصلاة (۲/۶٩). [۱٩] با توجه به صریح قرآن ﴿ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاخداوند در این آیه صراحتاً ابوبکر را به عنوان صاحب پیامبر نام برده است و برای هیچ کدام از سایر یاران پیامبر چنین وصف برجسته‌ای ذکر نشده است. م. [۲۰] مستدرک با تلخیص (۳/۱۳۶). [۲۱] مستدرک (۳/۱۴۰) و ذهبی می‌گوید: بلکه بر سریج وضع گردیده است. [۲۲] تفسیر الرازی (۸/۸۱). [۲۳] سیرة الجلیة (۳/۳۰٩). [۲۴] طبقات الکبری (۲/۲٩). [۲۵] البدایة والنهایة (۶/۳۰۶) و آنرا به بیهقی نسبت داده‌است.