فصل هفتم: مواضعی که با مطالب همان کتاب (المراجعات) تناقض دارد
وی در مواردی ادعایی را مطرح میکند آنگاه در جایی دیگر همان ادعا را نقض مینماید یا فردی را ستایش میکند و سپس از مدتی به او طعن وارد میکند.
۱- وی در مراجعه شماره ۱۲ صفحه ۳٩ مینویسد: «آیا [ولایت آنها] همان نعمتی نیست که خداوند دربارۀ آن میفرماید: ﴿ثُمَّ لَتُسَۡٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ ٨﴾[التکاثر: ۸]. «سپس بیتردید در آن روز از شما دربارۀ نعمت سوال خواهد شد».؟ وی قبل از آن دربارۀ ولایت ائمه گفته بود: «آیا ولایت آنها همان امانتی نیست که خداوند درباره آن میفرماید: ﴿ إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡجِبَالِ فَأَبَيۡنَ أَن يَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ إِنَّهُۥ كَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا ٧٢﴾[الأحزاب: ٧۲]. «ما امانت [اختیار و اراده] را بر آسمانها و زمین و کوهها [و همۀ جهان خلقت] عرضه داشتیم و [انجام وظیفه اختیار همراه با مسئولیت و انجام وظیفه اجباری بدون مسئولیت را بدیشان پیشنهاد کردیم جملگی آنها اجبار را بر اختیار برتری دادند]. و از پذیرش امانت خودداری کردند واز آن ترسیدند و حال اینکه انسان [این اعجوبه جهان] زیر بار آن رفت [و دارای موقعیت بسیار ممتازی شد اما برخی از] آنان [پی به ارزش وجودی خود نمیبرند و قدر این مقام رفیع را نمیدانند و] واقعاً ستمگر و نادانند ...». به این تناقض در استنادهایش دقت کنید یک بار میگوید که امامت امانت است، بار دیگر میگوید نعمت است. تو را خدا از شما یک سوال دارم بدان جواب دهید و اگر ولایت آنها نعمت است پس چرا آسمانها، زمین و کوهها از قبول تحمل آن خودداری کردند و از آن روی گرداندند و ترسیدند ؟؟!! با علم به اینکه خداوند سبحانه و تعالی این امر را بر ایشان خرده نگرفت و آنها را توبیخ و سرزنش نکرد. اگر چنانچه ولایت آنها نعمت بود، عدم قبول آن از سوی آنها به معنای جهل آنها و سرزنش خداوند میبود.
بلکه حتی زمانی که انسان تحمل بار این امانت را قبول کرد خداوند او را با صفات جهل و ظلم توصیف کرد. اگر آن امر، ولایت آنها که نعمت است؟؟!! میبود، آیا صحیح است که خداوند انسان را که نعمت را قبول کرده است با صفت جهل و ظلم وصف نماید؟! ببینید که جهل چه بلایی بر سر جاهلان میآورد و چگونه آنها را رسوا میکند!!.
۲- موسوی به تناقض گویی میپردازد یک بار ادعا میکند که بخاری نه تنها به رجال شیعه بلکه به کسانی استناد کرده است که غالی بوده و به رافضیبودن و بغض ابوبکر و عمربمتهم بودهاند وی میگوید: «در میان اساتید بخاری رجال شیعه وجود دارند که به رافضی بودن و بغض و کینه [نسبت به شیخین] متهم شدهاند در نظر بخاری و دیگران این امر موجب خدشهدار شدن عدالت آنها نشده است. به طوری که با خیال راحت در صحاح به آنها استناد کردهاند...» مراجعه شماره ۱۴ صفحه ۵۰ وی در جای دیگری از کتاب ادعا میکند. که بخاری نسبت به اهل بیت و پیروان آنها کینه و بغض در دل دارد و از آنها روایت و فضایل آنها را ذکر نمیکند!! مراجعه شماره ۲۲ صفحه ۱۲۵ اگر چنانچه موسوی میگوید بخاری آنگونه میبود، از آن کسانی که بدانها اشاره شد حدیث روایت نمیکرد، بلکه بابهایی از کتابش را به ذکر فضایل علی و افراد دیگری از اهل بیتش اختصاص نمیداد [۱٧۵].
۳- موسوی در مراجعه شماره ۱۶ صفحه ۶۴ در بیان بیوگرافی حسن بن حیّ، عبارت ابن سعد دربارۀ او را نقل میکند که گفته است: «وی ثقه و دارای احادیث صحیح و فراوانی بود، همچنین وی شیعه مسلک بود». موسوی چرا به نظر ابن سعد مبنی بر ثقه بودن حسن بن صالح استناد میکند؟ آیا وی به ابن سعد طعن وارد نمیکرد و نمیگفت که او نسبت به شیعیان و رجال آنها ظلم میکند، اگر آنگونه که موسوی میگوید: ابن سعد چنین باشد و دشمن شیعیان باشد چرا حسن بن صالح را ثقه میداند و چرا موسوی به قول او استناد میکند؟ و چنانکه موسوی در مراجعه شماره ۱۶ صفحه ۶۳ در بیوگرافی حارث أعور او را متهم میکند و میگوید: «از جمله کسانی که با حارث دشمنی و مخالفت میکردند، محمد بن سعد بود. به طوری که در جلد ششم کتاب طبقات پس از ذکر بیوگرافی مینویسد: «او سخنان زشت و بدی دارد». و چنانکه عادت همیشگی او نسبت به رجال شیعه بود، به او ظلم کرد، حق او را نادیده گرفت. به طوری که در علم و عمل نسبت به آن انصاف پیشه نمیکند ...» اگر موسوی راست میگوید، چرا ابن سعد حسن بن صالح را که شیعه بود به خاطرتشیعش تضعیف نکرد؟! برای اینکه خیال موسوی و پیروانش را آسوده کنیم باید گفت در سنن أبی داود [۱٧۶]حدیثی از حسن بن صالح روایت میکند که در آن اثبات مسح بر خفین وجود دارد و او یکی از رجال آن حدیث است. عموم شیعه به این امر اعتقادی ندارند و نشان میدهد که حسن، شیعه غالی نبوده است. کسیکه به پاورقیهای کتاب المراجعات نظری بیفکند در مییابد که بیشتر منابع آن کتاب طبقات ابن سعد است. موسوی چرا چنین تناقض گویی میکند؟!.
۴- همچنین موسوی دربارۀ بیوگرافی ابوالحجاف داود بن ابی عوف میگوید: «بعد از آنکه دو سفیان از او حدیث روایت کردند، دیگر نظر نواصب به او زیانی نرسانید». مراجعه شماه ۱۶ صفحه ۶٧ منظور او از نظر نواصب کلام ابن عدی درباره داود بوده است که گفته است: «به نظر من او جزو کسانی نیست که به او استناد شود. او شیعی است و بیشتر آنچه روایت میکند در فضایل اهل بیت است [۱٧٧]». عبارت موسوی نشان میدهد که موسوی داود بن أبی عوف را به علت تأیید او توسط سفیان، شقه و مورد اعتماد میداند. پس چرا موسوی با سفیان درباره راویان دیگری که سفیان آنها را تکذیب میکند هم عقیده و هم رأی نیست؟ یا علت این امر هوی و تعصب است؟!.
یوم یمان إذا ما جئت من یمن
وإن لاقیت معدیا فعدنانی
۵- موسوی در مراجعه شماره ۱۶ صفحه ۱۰۰ دربارۀ بیوگرافی فضیل بن مرزوق مینویسد: «زید بن حباب در آنچه از او دربارۀ حدیث تأمیر روایت کرده است به او دروغ بسته است». حدیث تأمیر که موسوی آن را تکذیب میکند عبارت از انتصاب ابوبکر و عمر و علیش به امارت است که زید بن حباب آن را از فضیل روایت کرده است. برای اینکه میزان جهل و حماقت موسوی را بدانید باید گفت زید بن حباب جزو آن ۱۰۰ راوی است که موسوی آنها را ذکر کرد و گفت آنها شیعه هستند و اهل سنت بدانها استناد کردهاند ودر ردیف ۲۸ قرار دارد و قول ابن عدی درباره او را ذکر کرد که گفته بود: او جزو افراد صادق کوفه است که در راستگو بودن او نمیتوان شک کرد». و موسوی او را جزو رجال شیعه بر شمرده بود. طبیعی است که ذکر او نشانه ثقه و مورد اعتماد بودن او نزد موسوی است. اما او از رای خود برگشت و او را تکذیب کرد. آیا این امر باعث نمیشود خوانندگان به موسوی بخندند و او را مورد تمسخر قرار دهند؟! آیا شایستهتر نیست او را به همان صفتی وصف کنیم که در میان علما رواج دارد که او از الاغ خانهشان گمراهتر است؟ میگوییم: بله چنین است.
۶- موسوی درباره بخاری میگوید: «کسیکه از نیات درونی بخاری نسبت به امیر المؤمنین و سایر اهل بیت اطلاع داشته باشد، میداند که کتاب او خالی از نصوص ارزشمند آنهاست و قلم او از بیان خصائص آنها خودداری میکند ...» همچنین مینویسد: «بخاری و مسلم و امثال آنها بدین علت آن را تخریج نکردهاند زیرا میدانستهاند که با نظر آنها دربارۀ خلافت تناقض دارد. این دلیل رویگردانی آنها از بسیاری از نصوص و متون صریح بوده است. آنان از بیم اینکه این مطالب مانند سلاحی در دست شیعیان باشد آن را کتمان کردند در حالی آن را میدانستند». مراجعه شماره ۲۲ صفحه ۱۵۲. موسوی در اینجا ادعایی را مطرح میکند که پیامبرصنیز چنین ادعایی نداشتند و آن دانستن نهان و ضمیر انسانهاست. موسوی چگونه از نیات درونی بخاری اطلاع پیدا کرده است؟ همچنین او سخن خودش را نقض کرده است وی در مراجعه شماره ۱۴ صفحه ۵۰ ادعا کرده بود که بخاری از گروهی از رافضه که نسبت به ابوبکر و عمر کینه داشتند، حدیث تخریج کرده است. این عادت همیشگی پیروان اهواء و فرق است که هدف آنها رد حق و راندن آن است. حتی اگر این امر دارای تناقض آشکاری باشد. منظور موسوی از حدیثی که بخاری و مسلم آن را تخریج نکردهاند حدیث الدار میباشد که یک حدیث بیاساس و واهی است. در صفحات پیشین از تخریج فضایل علی و سایر اهل بیتش توسط بخاری و علمای دیگر اهل سنت سخن گفتیم. اما چنانکه شاعر سروده است:
أصعبُ ما فی الأرض إرضاء حاسدٍ
وعیشُ ذکیٍّ بین قومٍ بهائم
«سختترین و مشکلترین کار روی زمین این است که حسودی را راضی گردانی یا اینکه فرد باهوش و عاقل در میان گروه چهارپایان زندگی کند»!.
٧- موسوی میگوید: «پیامبرصدر روز عرفات در حجه الوداع فرمود: «علی از من است و من از علی هستم و کسی جز من و علی [دین را] ابلاغ نمیکند» و در پاورقی مراجعه شماره ۴۸ صفحه ۱۶۵ مینویسد: «کسیکه به این حدیث در مسند احمد مراجعه کرده باشد در مییابد که این حدیث بیتردید در حجه الوداع گفته شده است ...» این سخن و کلام عبدالحسین بود. سپس در همان پاورقی مینویسد که پیامبرصاین مطلب را زمانی فرمودند که علی را فرستاد تا به ابوبکر ملحق شود و او را باز گرداند و سورۀ برائت را با خود برد تا آن را به جای ابوبکر [به مردم] ابلاغ کند. به اتفاق همۀ اهل سیر و اخبار این امر در سال نهم هجری و یک سال قبل از حجه الوداع و زمانی روی داد که ابوبکرس امیر الحاج بود. واقعاً امر عجیبی است. شیطان چگونه پیروانش را بازیچه خود قرار میدهد و چگونه دیدگان آنان را کور و به اعمال زشت دچار میکند. شاعر چه خوب سروده است:
أعمی یقود بصیراً لا أبالکم
قد ضلّ من کانت العمیان تهدیه
«او فرد نابینایی است که افراد سالم را راهنمایی و رهبری کند. کسیکه راهنمای او کور و نابینا باشد قطعاً گمراه میشود».
۸- موسوی در مراجعه ۸۲ صفحه ۲۴٩ مینویسد: «آیا عمل کردن به نشانههای ترس از قبیل شمشیر کشیدن یا آتش زدن، ایمان به عقد بیعت محسوب میشود؟!». این حرف او اشاره به این امر دارد که کسانی که با ابوبکرس بیعت کردند و علی هم جزو آنها بود بعد از اینکه به وسیله شمشیر یا آتش تهدید شدند فقط به خاطر ترس از جانشان بیعت کردند. که این کلام با مطلبی که پیشتر گفته بود تناقض دارد وی در همان مراجعه ۸۲ صفحه ۲۴۶ مینویسد: «چنانکه مشهور است علی و ائمه معصومین به پشتیبانی از حاکمان حکومت اسلامی پرداختند ...» این در نظر هر انسان عاقلی بدین معناست که علیس به اراده خودش بیعت کرده است پس چرا موسوی در آخر همان مراجعه ادعا میکند که او از ترس کشته شدن یا سوزاندن خانهاش بیعت کرد؟! آیا شما از حجم فراوان دروغها و حیلههای موسوی تعجب نمیکنید؟! گویی موسوی در آخر مراجعاتش، مطالب قسمتهای اول آنها را فراموش کرده است!.
٩- موسوی دربارۀ نوشتهای که پیامبرصمیخواست در اواخر عمرش بنویسد، میگوید: «گفتند شاید عمر از آن بیم داشت که منافقان به علت نوشته شدن آن در زمان بیماری پیامبر نسبت به صحت آن نوشته طعن وارد کنند و این امر موجب فتنه شود». آنگاه آن را بعید میشمارد و میگوید: «این امر با وجود سخن پیامبرصکه فرمود: «لا تضلوا»گمراه نمیشوید، محال است زیرا نصی بر این نکته است که آن نوشته موجب در امان ماندن شما از گمراهی است. پس چگونه ممکن است که به علت طعن منافقین موجب فتنه گردد؟!» مراجعه شماره ۸۸ صفحه ۲۶۳. اما او در مراجعه شماره ۸۶ صفحه ۲۵۸ مینویسد: «پیامبرصبدین علت از نوشتن منصرف گردید که سخن آنها یعنی هجر: هدیان گفت که او را به وسیلۀ آن غافلگیر کردند، او را وادار به انصراف کرد. زیرا پس از آن برای نوشتن آن نتیجه و اثری جز فتنه و اختلاف باقی نماند» آنگاه کلام خودش «چگونه ممکن است به علت طعن و سرزنش منافقان موجب فتنه گردد». را فراموش کرده است. این سفسطهها و تناقضگوییهای موسوی بیشتر به کلام آدمهای مست و لایعقل شبیه است تا به تحقیق علمی. این امری است که به علت تناقض شدید و نزدیکی وتشابه دو نظر نه تنها بزرگان که کودکان را نیز میخنداند. برای توجه این امر در حالت بیشتر متصور نیست. یا این فرد - موسوی - بسیار احمق بوده است یا بسیار دروغگو و فریبکار و مکار که هردو احتمال بسیار تلخ است. اما به هر حال خداوند او را رسوا کرده است.
۱۰- موسوی در مراجعه شماره ۱۱۰ صفحه ۳۰۵ در تناقضی صریح مینویسد: «پس از آن یعنی مصحف فاطمه که موسوی ادعا میکند علی آن را تألیف کرده است کتابی را دربارۀ دیهها تألیف کرد و آن را الصحیفه نام نهاد» و علیس این امر را که پیامبرص از میان صحابه فقط به او چیزی را اعطا کرده باشد، انکار میکند. این امر دلیلی علیه شیعه میباشد. علاوه بر آن این متنی است که عبدالحسین آن را روایت میکند: «به خدا ما کتابی نداریم که آن را بخوانی جز کتاب خداوند تعالی و این صحیفه ...» که حجتی علیه او در ابطال ادعایش دربارۀ مصحف فاطمه و کتابت قرآن توسط علی است که شبیه تفسیر آن بوده است و این امر از تناقضات واضح و رسوایی موسوی است.
[۱٧۵] نگا: البخاری، باب مناقب علی، باب مناقب جعفر، باب مناقب العباس، باب مناقب قرابه رسول اللهصاحادیث شماره ۳٧۰۱ الی ۳٧۱۶. [۱٧۶] سنن ابی داود مع عون المعبود (۱/۱۸۰) حدیث شماره ۱۸۰. [۱٧٧] میزان الاعتدال (۳/۳۰).