فصل دوم: فقرههایی که نقل در آن دچار تغییر گردیده است
و آن فقرههایی میباشند که وجود خارجی دارند، اما عبارات آن دچار تغییر و دگرگونی گشتهاند، که خود نیز نوعی دروغ میباشد.
۱- موسوی در مراجعه [۱۲/۴۵] میگوید: «وفي جمیل بلائهم وجلال عنائهم قال الله تعالی:﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ﴾[البقرة: ۲۰٧]». «درباره زیبایی، و شکوه بلاء و گرفتاری [اهل بیت] خداوند تبارک و تعالی میفرماید ... برخی از مردم [جهت رضایت خداوند] خود را میفروشند». و در حاشیه [مطلب] میگوید: حاکم در مستدرک از ابن عباس روایت نموده است، که او [علی] مشکل را برای خویش طلب نمود، و لباس پیامبر را پوشیده، «الحدیث» و حاکم بر شرط شیخین به صحت آن تصریح نموده است، گرچه شیخین خود آن را اخراج نکردهاند - «و ذهبی در تلخیص مستدرک به آن اعتراف کرده است...» و این کذاب از کوره در رفته است، زیرا حاکم نگفته است، که این روایت بر شرط شیخین، صحیح است، بلکه گفته است [۲۶]: «صحیح الاسناد» و ذهبی با آن موافق است، ولیکن بر شرط شیخین نیست، و جاهلان میان صحیح الاسناد بودن، و میان صحیح بر شرط شیخین تفاوت قائل نیستند، دومی نسبت به اولی از لحاظ صحت برتر و قویتر میباشد، و با این وجود خوشایند نیست، چون ضعیف است، و مطلب مهم در اینجا انواع بلاهای، خانمانسوز، و دروغگوییها، و خیانت در امانت در کتاب موسوی میباشد.
۲- موسوی در شرح حال اسماعیل بن خلیفه ملائی [۱۴۶/۵۴] میگوید: «وحسّن ابوحاتم حدیثه»و این چیزی است که این هَوْچی گر گفته است، دروغ جعل نموده است، عبارت و جملات ابی حاتم در این مورد از اسماعیل این است، که: «لایحتج به، وهو حسن الحدیث». «قابل احتجاج نیست و حدیث وی حسن است»، این راهزن پنهان کار هر طور که خواسته است، در عبارت ابی حاتم تصرف نموده است [۲٧].
۱- موسوی در شرح حال عمار بن زریق [۱۶/٩٧] میگوید: «عدّه السلیماني من الرافضة کما نص علیه الذهبي في أحوال عمار من المیزان». «سلیمانی او را از زمره رافضیان به حساب آورده است، همانطور که ذهبی در «المیزان» در احوال ذهبی بر آن تصریح کرده است». و آنچه ذهبی در المیزان گفته است: «ما رأیت لاحد فیه تلییناً الّا قول السلیماني: أنه من الرافضة، فالله أعلم بصحه ذلك» [۲۸]. «جز سلیمانی کسی در برابر آن نرمی نشان نداده است، و او از رافضیان میباشد، خداوند به صحت آن آگاهتر است»، و این چیزی است، که موسوی جهت فریب خوانندگان پنهان کرده است، و با تطبیق میان دو عبارت مذکور، میزان امانت موسوی - که تلاش مینماید، با ایهام و تخیل از موافقت ذهبی بفریباند - برای شما (خواننده) آشکار میگردد. و این خلاف حق و واقعیت میباشد.
۲- موسوی پیوسته به دروغ گویی میپردازد، تا اینکه خود را در مقابل قوم خود که او را به عنوان امام اتخاذ نمودهاند. تسلی خاطر دهد، پس ای صاحبان خرد عبرت پذیرید: «و در شرح حال عمار بن معاویه [۱۶/۶٧] میگوید: «وأنه ما أعلم أحداً تکلم فیه إلا العقیلي، وأنه لامغمز فیه إلا التشیع». «و جز عقیلی کسی درباره وی سخن نگفته، زیرا به علت تشیع به آن اشاره ننموده است». و سخن موسوی در شرح حال عمار مبالغهآمیز میباشد، و علاوه بر آن، بر عقیلی هم دروغ بسته است، که او به علت شیعه بودن عمار به وی اشاره نکرده است، و این برخلاف حقیقت میباشد، چون ذهبی در المیزان این مسأله را بیان نموده، و گفته است: «سأله ابوبکر بن عیاش: أسمعتَ من سعید بن جبیر؟ قال: لا:» [۲٩]ابوبکر بن عیاش از وی پرسید آیا از سعید بن جبیر شنیدهاید؟ گفت خیر پس عقیلی او (عمار) را پنهان داشته به علت انقطاع روایت وی از سعید و نه فرد دیگری، نه آنچنانکه موسوی گفته و خود سرانه و بر میل خویش سخن را توجیه نموده است!.
۳- در مراجعه [۳۴/۱۴۱ - ۱۴۲] رافضی سخن حاکم بر حدیث نام گذاری علی بر پسران خود، مانند نامهای بنیهارون، را تحریف نموده است، به طوری که تصحیح آن را بر شرط شیخین از حاکم نقل نموده است، و دروغ بودن این سخن آشکار است، چون حاکم به گفتن «صحیح الاسناد» [۳۰]. اکتفا، نموده است، و نگفته است، این حدیث بر شرط شیخین، یا یکی از آنها صحیح است، و با این وجود حدیث مذکور در اسناد دارای عللی میباشد [مُعلل] که موسوی و قوم او از آن بیاطلاعند (و انسان با آنچه که نداند دشمن است).
۴- این موسوی دروغگو. وقتیکه از حدیث ابن عمر میگوید: «أَنْتَ أَخِي فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ». «تو [علی] در دنیا و آخرت برادر من میباشید». شرم نمیکند و در حاشیه [۳۴/۱۴۲] میگوید ! «أخرجه الحاکم ... عن ابن عمر من طریقین صحیحین علی شرط الشیخین». و به آن میافزاید: «وأخرجه الذهبي في تلخیصه مسلما بصحته»یعنی: «حاکم آن را از طریق صحیحین بر شرط شیخین از ابن عمر اخراج کرده است»، و ذهبی با تسلیم به صحت آن در تلخیص خود آن را نقل کرده است. با این وجود ذهبی از هردو طریق حدیث را مورد نقد و بررسی قرار داده است، و گفته است «جُمیع متهم است، و کاهلی ساقط است [۳۱]، این چیزی است، که این فریب خورده به آن پرداخته است، و از نردبانی ارتقاء جسته است، که شایسته ارتقاء یافتن نیست! - لازم است که شیعه به این امام (خویش) عبدالحسین شرف الدین - و هیچ شرافتی برای دین ندارد - و دروغهایی که او به آن میپردازد دقت و نظر افکنند، وخود درباره او قضاوت کنند. و ناصرالدین آلبانی در سلسله حدیث ضعیفه شماره [۳۵۱] بر این حدیث، حکم به موضوع بودن آن داده است، پس میتوانید به آن مراجعه کنید.
۵- و موسوی [۳۴/۱۴۲ - ۱۴۳] میگوید: وقتیکه سرور زنان [فاطمه] با هم طراز خویش سرور اهل بیت [علی] عروسی کرد، پیامبر فرمود: ای اُم اَیمن برادرم [علی] را صدا بزنید». و در حاشیه میگوید: ذهبی با تسلیم به صحت آن آن را نقل نموده است، و دروغ نموده است زیرا ذهبی در سخن خویش میفرماید: «ولکن الحدیث غلط الخ ...»«حدیث نادرست است». زیرا اَسماء [ام ایمن] شب عروسی فاطمه در حبشه بود» [۳۲]. آن را رد مینماید پس کجا موسوی تسلیم صحت این روایت شده است، ولیکن این همان یاوهگویی سردی است که جز بر قوم او [موسوی] رواج نمییابد.
۶- و ما پیوسته موسوی را دنبال میکنیم، تا شپشها را میان موهایش تفتیش کنیم، و پرده از چهرهی این دو چهره کریه منظر بیفتد، و خواری او معلوم گردد. و حدیث ابوذر را «ومن أطاع عليا فقد أطاعني، ومن عصى عليا فقد عصاني» [۳۳]. را نقل مینماید، و با ادعای تصحیح حدیث از طرف حاکم و ذهبی به اینکه میگوید: [۴۸/۱۶۶ - ۱۶٧] «وصرّح کل منهما بصحته علی شرط شیخین». به دروغ پرداخته است، زیرا حاکم گفته است، «صحیح الاسناد» و ذهبی با آن موافقت نموده است [۳۴]. و اهل علم برخلاف جاهلان میان صحیح الاسناد، و صحت بر شرط شیخین تفاوت قائل میشوند، و با این وجود جای خشنودی نیست زیرا حدیث ضعیف است، و هدف ما در اینجا بیان دروغ افتراگر در خیانت به شرافت، علم و امانت، آن میباشد.
٧- موسوی در مراجعۀ حاشیه [۴۸/۱۶٧] حدیث ام سلمه «مَنْ سَبَّ عَلِياًّ فَقَدْ سَبَّنِى» [۳۵]. را ذکر میکند، و ادعای صحت آن را به حاکم بر شرط شیخین مینماید، آری حاکم آنرا [۳۶]نقل نموده است، اما بر شرط شیخین نیست، همانطور که عبدالحسین آن را وارونه جلوه دادهاست.
۸- موسوی به حذف روی میآورد، و از خود سخن در میآورد - جای تعجب هم نیست - در حاشیه [۴۸/۱۶۸] در سیاق حکایت یحیی بن معین و ابوالازهر راوی حدیث از عبدالرزاق نقل کرده است که: «يا علي أنت سيد في الدنيا سيد في الآخرة...». و موسوی از یحیی نقل مینماید که او [یحیی] گفته است: «أین هذا الکتاب النیسابوری...». «کجاست این کاتب نیشابوری». و آنچه از ابن معین ثابت گردیده است، کما اینکه خطیب در تاریخ و حافظ درتهذیب [۳٧]از او نقل کرده است و هم چنین حاکم آن را تخریج کرده است که ابن معین گفته است «من هذا الکذاب النیسابوری الذي یحدث عن عبدالرزاق هذا الحدیث»؟!. این دروغگوی نیشابوری که این حدیث را از عبدالرزاق نقل مینماید کیست؟ و موسوی مقصود و هدف وی را تحریف نموده است، و آشکار است که ابن معین صراحتاً این حدیث را تکذیب مینماید، و عبدالحسین آن را ملاحظه نموده، و به تغییر آن هم اقدام نموده است، سپس این دغل کار به ضلالت خویش ادامه میدهد، و در خود حاشیه به دروغ میپردازد، به طور فاحش و ناجوری متن قصه را قطع نموده است، و در آخر این قصه قول ابن معین وجود دارد، که به ابوالازهر میگوید: «اما شما دروغگو نیستید، و از سلامت وی تعجب میکند - و میگوید در این حدیث گناه به گردن دیگریست، و این دلالت بر تأکید تکذیب حدیث از طرف ابن معین است، و بعد از شناخت از صدق راوی از عبدالرزاق با وضع حدیث و کذب آن حکم وی (نسبت به راوی) تغییر نکرده است، و این موسوی در لفظ قصهای که نقل کرده است به سخن خود که میگوید: «فصدّقه یحیی بن معین واعتذر إلیه» [۳۸]اکتفاء نموده و چنین وانمود مینماید که ابن معین این حدیث را تصدیق و تصحیح مینماید.
٩- وصله زن و فریبکار از حدیث زید بن ارقم - نزد طبرانی - که همان حدیث غدیر باشد، در حاشیه [۵۴/۱٧٧] میگوید: «بسند مجمع علی صحته»با سندی که بر صحت آن اجماع منعقد گردیده است، و در حاشیه، تصحیح ابن حجر، را برای آن ادعا میکند. و تمام بحث در این مسأله این است، که ابن حجر در صواعق المحرقه به صورت کلی حدیث غدیر را ذکر کرده است - و لفظ طبرانی نیست - و به صحت آن تصریح کرده است [۳٩]اما این لفظ [مذکور] ونه چیزی نزدیک [و یا شبیه] به آن را نگفته است. و هرگز به آن اشاره نکرده است، و این مکار در آن غلو و نیرنگ کرده است، خداوند او را به سزای عملش برساند، و شیعه عموماً، و به عنوان نمونه (خصوصاً) عبدالحسین برای تحقق آرزوهای خود و گمراه نمودن عوام خویش و جهت ترویج مذهبشان احادیث صحیح را افزایش و یا کاهش میدهند.
۱۰- این فرومایه عائشه [ام المؤمنین] را به داشتن هوی و [آروزهای نفسانی] متهم نموده است، و عاطفه و رهایی از قیدها و اعاده نظر در شرح حال وی [عائشه] را به کنار نهاده است. و چنانچه سخن مذکور، از مرد دیگر، و در مورد شخص دیگری میبود، جای بحث و سخن میبود، ولیکن [سخن] از یک رافضی اهل ناسزا و دشنام، قوم وی دشمنان صحابه و از دودمان مجوس پس سخن مفهوم و جهت دیگری دارد، بلکه آخرین کسانی که سخن و حرفشان از قیدهای عاطفه و تقلید و خرد رهاست، عبارت است از رافضیان، در حاشیه [۶٧/۲۳۲] به آنچه در نهج البلاغه و شرح آن - از ابن ابی الحدید و افتراهای که رافضه از دشمنیهای عائشه با عثمان، علی، فاطمه، حسن و حسینش ذکر شده است، اشاره نموده است، از آنها میخواهیم که برای این یاوهگوئیهای و افتراها منسوب به علی و غیره به کشف اسناد صحیح اقدام کنند، پس اَی جاهلان حجت این [یاوهها] بر اهل سنت را از کجا میآورید، و با این وجود، اگر کسی در جاهایی که به عائشه اشاره شده است به شرح نهج البلاغه مراجعه نماید در مییابد که ابن ابی حدید، از اتهامی که به عائشه وارد گشته است، او را تبرئه مینماید، سپس سبب نگرانی میان او [عائشه] و فاطمه را به یک سبب طبیعی قرار دادهاست، و میگوید: اینکه معلوم که دختر هر مردی که مادرش بمیرد، و پدرش زن دیگری را به زنی بگیرد، میان دختر، و همسر پدر، کدورت به وجود میآید، و چاره هم نیست و طبیعی میباشد، و در ادامه میگوید: «سپس اتفاق شده است، که رسول خداوند به آن [عائشه] متمایل شده، و او را دوست میداشت، و این سخن یکی از بزرگان و امامان آنان [شیعه] میباشد، که در آن به جایگاه عائشه در قلب رسول خداصو مبرا بودن وی از دشمنی، با فاطمه اقرار شده است، و سبب جفای پیشین نیز برای نیل به محبت پیامبرصبوده است، پس زبانهایی [بدگویی] مانند این زبان دجال [صفت] قطع گردد، و قوم [شیعه] وقتی این نوع سخن را بخوانند میگویند این [سخن ابن حدید] تقیه است، زیرا تقیه نزد آنان به صورت قانون ثابت و اصل همیشگی و دائم در آمده است.
۱۱- موسوی چیزهایی میآورد که به گمان خود در آن نقایص عمر میباشد هنگامیکه [٧۶/۲۳۵] میگوید: «هرگاه از عمر بن خطاب درباره مرگ پیامبر سؤال میشد، چیزی نمیگفت جز اینکه [میگفت] از علی بپرسید، زیرا او [علی] به آن پرداخته است، از جابر بن عبدالله انصاری که کعب الأحبار از عمر سؤال کرد، و گفت چه بود ...) «حدیث» و این حدیث اگر موضوع نباشد، حدیث ضعیفی میباشد، و آنچه در اینجا قابل بحث است، رسوایی موسوی دروغگوست که از عمرس خشم و کینه در دل دارد، پس بگذارید!، از خشم خود از بین رود، و یا از آب دریا بنوشد، زیرا او قول کعب به عمر [یا امیر المؤمنین] را حذف نموده است، و هر کسی به متن روایت نزد ابن سعد [۴۰]و یا به کنزالعمال [۴۱]که موسوی در حاشیه به آنها اشاره کرده است. مراجعه کند، میداند که کعب در آن روایت عمر بن خطاب را با لقب، امیرالمؤمنین خطاب مینماید، ولکن این گمراه بدعت گذار هنگامیکه، روایت را نقل کرده است، این عبارت را از اول آن [روایت] حذف کرده است، و این بیانگر میزان بُغض وی برای عمر میباشد، که حتی در روایتی که به زعم وی برای وی حجت است، نمیتواند این لقب (امیرالمؤمنین) را ذکر نماید، و همچنانکه از پیامبر روایت است، که شیطان از عمر فرار میکند، اَعوان او نیز چنان میباشند، و عمل وی اولاً چیزی نیست جز اینکه او از یاوران ابلیس میباشد، و دوماً: بر دال عدم رعایت امانت درنقل (وی) میباشد.
۱۲- عبدالحسین بیش از این در منجلاب افتاده است زیرا عائشهلرا متهم نموده است. به اینکه گویا وی (عائشه) به ماریه [همسر پیامبر] تهمت ناروا زده است. و در حاشیه [٧۶/۲۳۲] میگوید: «وحسبك مثالاً لهذا ما أیدته نزولاً علی حکم العاطفه من افك اهل الزور - اذ قالوا - بهتاناً و عدواناً في السیده ماریة و ولدها ابراهیم÷ما قالوا، حتی برأها اللهﻷمن ظلمهم براءه على ید أمیر ألمؤمنین محسوسة ملموسة..». «همین یک نمونه برای شما بسنده میکند که او [عائشه] بهتان و عداوتی را که در مورد ماریه و فرزندش [ابراهیم] نسبت داده بودند نیز تأیید کرد، تا اینکه خداوند آنان را از بهتان افترا در آن [به وسیله علی÷]صراحتاً و آشکارا تبرئه نمود». و آن را به استناد حاکم در مستدرک نقل میکند، که ماریۀ متهم به ارتباط با پسر عمویش گردید. و از جمله کسانی که آن را تأیید و ترویج داد عائشه بود. هر کسی کمتر بهره و شناخت از اسناد [حدیث] داشته باشد - نه مثل این مزخرفات عبدالحسین - و به مستدرک [حاکم] مراجعه نماید، به سقوط، و عدم صحت، این خبر پی میبرد، زیرا در اسناد این حدیث سلیمان بن ارقم وجود دارد، که به اتفاق [حدیث شناسان] در زمره ضعفاء میباشد [۴۲]. و کسی، به احادیث این نوع افراد متروک التفات و توجه نمینماید، بجز کسانی که هدایت خداوند را ترک نموده، و بر گامها و مسیر شیطان رو نهاده باشند. انسان عاقل مسائل بیهوده را ترک مینماید، و در خبر (حدیث) برائت [ماریه] همانگونه موسوی گفته است، به دست علی نبوده است، منزه باد خدائی که بصیرتها را نابینا ساخته است همچنانکه چشمها را کور و نابینا نموده است!!.
۱۳- عبدالحسین در حاشیه [٧۶/۲۳۵] حدیث ابن عباس در ردّ بر عروه بن زبیر: «والله توفي رسول الله وانه لـمستند إلى صدر علی، وهو الذي غسله ...» [۴۳]. را به ابن سعد [۴۴]و کنزالعمال نسبت داده است، و دست به پنهان کاری زده است، و این نوع عمل از کسیکه خود را بنده غیر خدا نموده باشد، جای شگفتی و تعجب نیست، و صاحب کنز العمال آن را ذکر کرده است، و گفته سند آن ضعیف میباشد [۴۵]، و عبدالحسین این تضعیف را مخفی نموده، و با این وجود صاحب کنز العمال نیز در آن قصور نموده است، زیرا اگر موضوع نباشد، حدیث ضعیفی میباشد، در اسناد آن واقد [۴۶]و کسانی هستند که مجهول میباشند، پس به چوپان گلههای بیصاحب و گم شده بنگرید! که چگونه دروغ میگوید: و طعن و دشنام میدهد. و ضعیف را صحیح و صحیح را تضعیف مینماید، به دروغ اعتماد مینماید، در یک جریان طولانی ناشایست که خردمندان از آن به دورند. معتمدین را تضعیف و بیاعتماد جلوه میدهد، و همواره قوم او [موسویَ] کتاب وی را مرجع محترمی به حساب میآورند، بعد از شناختی که از موقعیت نگارنده و کتاب به دست آوردیم شایسته است که با آن کفشهایمان را پاک نمائیم و باطل دارای هیچ گونه ارزش و کرامت نیست.
۱۴- و همواره این کودن و بیخرد ادعای علم و دانش مینماید، و حال علم از وی بری میباشد. و کاش وی با استدلال دنبال حجت میرفت، ولی او همچون خفاش شب دروغ گفته و به ادعاهای به دور از دلیل که شیطان او بر او دیکته مینماید میپردازد، به طوری که در حاشیه [۸۲/۲۴٩] میگوید: (که تهدیدشان به سوزاندن علی با تواتر قطعی ثابت شده است، و آنچه امام ابن قتیبه ذکر کرده است، شما را بسنده مینماید. و تا اینکه میگوید: که شهرستانی، در باب فرقه نظامیه از کتاب ملل و نحل به نقل از نظام آن را ذکر کرده است ... و شهرستانی در مسأله یازدهم از مسائلی که به معتزله اختصاص داده است، که همان میل او [نظام] به شیعهگری و افترا بر بزرگان صحابه باشد - ذکر کرده است، سپس شهرستانی برخی از چرندیات و افتراهای او را نقل مینماید، از جملهی این افتراها، افترای وی بر اینکه عمر آنان (اهل بیت) را بر سوزاندن خانه علی تهدید کرده است، و سپس شهرستانی (۱/٧۲) میگوید: «إلی غیر ذلك من الوقیعة الفاحشة في الصحابةش». و دیگر تهمتهای ناروا به صحابهش، پس این برای هر صاحب خردی آشکار میسازد که شهرستانی به آن حادثه باطل اقرار ننموده است، بلکه افتراهای نظام را نقل نموده است، و سپس تمام آنها را ناپسند دانسته است. پس کسی کخ بخواهد گمراه سازی کند به اینکه شهرستانی آن جریان افترا را اقرار و پذیرفته است، آیا کسی در دروغ و فریب وی شک مینماید؟ پس شما را به خداوند سوگند میدهم، چگونه بعد از این [دروغ] به وی اعتماد مینمائید؟ و خوانندگان کتاب وی کجا میباشند، تا از محتوای پیشوای خود واقف گردند، ولیکن اینها بر اندیشه و عقول پیروان خود حجر نهادهاند، و آنها را از تفکر محروم کردهاند! سپاس خدایی که این رافضی را درمیان معتزله وارد نموده، و او را در سلوک و نهج آنان نظم و سامان بخشیده است، و افراد شرور در کنار وی جمع شدهاند.
۱۵- موسوی کذاب و اهل تحریف در حاشیه [۸/۲۵۵] میگوید: «منهم من یقول قرّبوا یکتب لَکُم النبي کتابا لن تضلوا بعده، ومنهم من یقول ما قاله عمر ای یقول هجر رسول الله». «برخی میگفتند که بیاورید [کاغذی را] تا پیامبر برای شما نوشته و نامه [کتابی] بنویسد، که بعد از او گمراه نشوید، و عدهای گفتهاند: که عمرگفته است، پیامبر [در حالت بیهوشی است] و نمیداند چه میگوید» [۴٧]. و سوگند به خداوند این نهایت خیانت و فریبکاری است، زیرا کسیکه به روایات آن حادثه مراجعه نماید، میداند که نص و عبارت «ومنهم من یقول ما قاله عمر»در آن وجود دارد.
که این عبارت در هنگام ذکر قول عمر «ان رسول الله جقد غلب علیه الوجع» [۴۸]. آورده شده است، پس چگونه این نیرنگ باز بر این نوع تحریف جسارت میکند، اگر کم حیائی و بیتقوایی و خواری نباشد، رسول اللهصمیفرمایند: «إِن لَمْ تَسْتَحِى فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ». «اگر شرم و حیاء نداری هر آنچه دلت میخواهد انجام بده».
[۲۶] الـمستدرک با تلخیص (۳/۱۴۳). [۲٧] میزان الاعتدال (٧/۳۲٧) «التهذیب (۱/۱۴٩). [۲۸] میزان الاعتدال (۵/۱٩٩). [۲٩] الـمصدر السابق (۵/۲۰۶). [۳۰] الـمستدرک (۳/۱۸۳). [۳۱] الـمستدرک (۳/۱٧۳). [۳۲] الـمستدرک (۵/۲۰۶). [۳۳] «هر کس علی را اطاعت نماید مرا اطاعت نموده است، و هر که از علی سرپیچی نماید مرا سرپیچی نموده است» - م. [۳۴] الـمستدرک (۳/۱۳۱). [۳۵] هر کسی علی را دشنام دهد مرا دشنام دادهاست. م. [۳۶] مستدرک (۳/۱۳۰). [۳٧] تهذیب (۱/۱۴)، مستدرک (۳/۱۳۸). [۳۸] یحیی بن معین او [ابی الازهر] را تصدیق نموده، و عذر وی را پذیرفته است. [۳٩] صواعق الـمحرقة (۱/۱۰۶). [۴۰] الطبقات الکُبری (۲/۲۰۱). [۴۱] کنزل العمال (۱۸٧۸٩). [۴۲] میزان الاعتدال (۳/۲٧٩) التهذیب (۲/۸۳) الـمحرومین (۱/۴۱۳). [۴۳] سوگند به خداوند رسول خداصوفات نمود در حالیکه بر سینه علی تکیه داده بود، و او (علی) ویصرا غسل داد. [۴۴] طبقات الکبری (۲/۲۰۲). [۴۵] کنز العمال (۱۸٧٩۱). [۴۶] میزان الاعتدال (۶/۲٧۳) الـمحرومین (۲/۳۰۳) التهذیب (۳/۶۵۶). [۴٧] با ترجمه مفهومی (زیرا انسان از بیان این اراجیف نسبت به پیامبر خجل میگردد. م). [۴۸] بیماری و الم بر پیامبرصچیره شده است. بخاری در جاهای از صحیح خود روایت کرده است از جمله کتاب العلم (ج: ۱۱۴). الجهاد والسیر (ج: ۳۰۵۳). الجزیة والـموادعة (ح: ۳۱۶۸)، الـمغازی (ج: ۴۴۳۱) (ج: ۴۴۳۲) الـمرضی (ج: ۵۶۶٩) الاعتقام (ج: ٧۳۶۶).