فصل پنجم: مواردی که مولف در آنها خدعه و نیرنگ را به کار برده است
این امر به ویژه در مواردی است که نویسنده با استفاده از عبارات غیر صریح قصد دارد امری غیر حقیقی و دروغین را القا نماید.
۱- موسوی در مراجعه شماره ۱۰، ص ۲٩ حدیثی را ذکر میکند که در آن آمده است: «من سره أن يحيا حياتي ويموت مـماتي ويسكن جنة عدن غرسها ربي...». «کسیکه دوست دارد و میخواهد مانند زندگی من زندگی کند و همانند مرگ من از دنیا برود و در بهشت جاودان اقامت نماید که خداوند آن را غرس و خلق نموده است ...». چنانکه البانی میفرماید این حدیث موضوع و ساختگی است موسوی آن را به نقل از کنز العمال آورده است و چنین القا میکند که این حدیث در مسند احمد وجود دارد. حال آنکه چنین نیست همچنین وی عمداً نظر مؤلف کنز العمال مبنی بر ضعیف بودن حدیث را ذکر میکند و این عادت [همیشگی] او مبنی بر فریب دادن دیگران و پنهان کردن و پوشاندن حقایق میباشد. البانی/به جهل، امانتدار نبودن، فریبکاری و دروغگویی آشکار موسوی اشاره میکند. در حقیقت او عمداً این کار را کرده است. [۱۰۰]
۲- از جمله این گونه حدیث زیاد بن مطرف و زید بن ارقم است که موسوی در مراجعه شماره ۱۰ ص ۳۰ آنها را به صورت جداگانه نقل میکند تا چنین القا نماید که اسناد این دو حدیث با یکدیگر متفاوت است. در حالی که در حقیقت هردو یک حدیث میباشند که این حدیث نیز ساختگی میباشد. موسوی این حدیث را از کنز العمال و منتخب کنز به همراه تخریجات آن آورده است اما حاشیه مؤلف بر این حدیث را ذکر نکرده است. مولف کنز العمال دربارۀ آن میگوید: «این [حدیث] بیاساس است». [۱۰۱]
وی عمداً این امر را پنهان نموده است و چنانکه موسوی در حدیث بعدی که از زیدبن ارقم روایت شده است و در حقیقت آن دو یک حدیث هستند. فقط به قول حاکم که میگوید: اسناد آن صحیح است». اعتماد کرده است. اما جهل و هوی مانع بیان حقیقت شده است. ذهبی تصحیح حاکم را رد کرده و آن را چنین نقد میکند.
«چگونه ممکن است که این حدیث صحیح باشد. حال آنکه قاسم متروک و استادش اسلمی، ضعیف و لفظ این حدیث رکیک است. پس ساختگی بودن آن بیشتر رخ مینمایاند» [۱۰۲]. موسوی عمداً این نقد را ذکر نکرده است البانی از زشتیهای موسوی و میزان جهل و فریبکاری بیش از حد او پرده برداشته است. همچنین بیان نموده است که موسوی از اشتباه لفظی حافظ ابن حجر عسقلانی سوء استفاده کرده است و قصد داشته است که از آب گل آلود ماهی بگیرد بدین ترتیب که حافظ ابن حجر به جای اینکه بگوید: « ..... روایت اسلمی بیاساس است..» گفته است: «... روایت محاربی بیاساس است» [۱۰۳]. این فرد از این اشتباه بینهایت سوء استفاده کرده است و به جای اینکه این امر را به خواننده متذکر شود، چنین وانموده کرده است که راوی حدیث محاربی ثقه و مورد اعتماد است نه اسلمی واهی و بیاساس.
۳- موسوی در مراجعه شماره ۱۲ ص ۳۸ به آیه زیر استدلال میکند که فقط آنان [شیعیان] مؤمن هستند نه دیگران، آیا ادعایی بزرگتر از این را شنیدهاید؟ خداوند مخلوقات خود را به اشکال و صورتهایی مختلفی خلق کرده است!
موسوی به این آیه استناد کرده است خداوند میفرماید: ﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾[النساء: ۱۱۵].
«کسیکه بعد از آنکه [راه] هدایت [از راه گمراهی] برای او روشن شده است، با پیامبر دشمنی کند و [راهی] جز راه مؤمنان در پیش گیرد...».
وإن ألقاك فهمك فی مهاوٍ
فلیتك ثم لیتك ما فقهمتا
«اگر فهم و عقلت، تورا به سوی پرتگاه سقوط کشاند، ای کاش تو بفهمی که به چه مصیبتی گرفتار شدهای؟».
آنچه در اینجا میخواهیم بیان کنیم دروغ او در نسبت دادن عبارت زیر در حاشیه کتاب به ابن مردویه میباشد. آن عبارت چنین میباشد: «أن المراد بمشاققة الرسول هنا إنما هي المشاققة في شأن على وأن الهدی في قوله: إنما شأنه÷». «مراد از هدایت [شناختن و ایمان به] جایگاه علی÷ است».
از او میخواهیم که این مطلب را در تفسیر ابن مردویه به ما نشان بدهد و سند آن را بیاورد و ذکر نماید. این کار او نشان میدهد که او از دروغ گفتن هیچ ابایی ندارد. زیرا تفسیر ابن مردویه اصلاً چاپ نشده است و در دسترس نمیباشد. شاید موسوی آن را در دیدار با امام قائم غائب نزد او یافته است؟! اسناد این عبارت کجاست؟ از کدام کتاب و چه کسی آن را نقل کرده است؟! خداوند میفرماید ﴿نَبُِّٔونِي بِعِلۡمٍ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ﴾[الأنعام: ۱۴۳]. «اگر [دلیل و برهانی دارید] و راست میگویید مرا از روی علم و دانش [به آن حجت و برهان] راهنمایی کنید». اما همچون عادت همیشگیاش اقدام به فریبکاری و دروغگویی نموده است.
۴- موسوی در مراجعه شماره ۴۰ ص ۱۵۵-۱۵۶ در هنگام ذکر حدیث: «على قائد البرره وقاتل الکفره..» خوانندگان را فریب داده و در پایان آن مینویسد: «فراجعه في صحیح النسائي» «به این حدیث در صحیح نسایی مراجعه کنید». نمیدانم این فرد نادانی است که حتی نام کتابهای حدیث را نمیداند و سنن نسایی را صحیح نسایی مینامد، در چه درجهای از جهل و غفلت به سر میبرد یا این سخن را عمداً گفته است تا کلامش را به وسیلۀ سخن و دلیل باطل تقویت نماید. در غیر این صورت نه تنها محققین در علم حدیث بلکه کسیکه به کتب حدیث نگاهی افکنده باشد هرگز چنین سخنی نخواهد گفت.
قال الحمار الحکیم توما
لو أنصف الدهر ما کنت أرکب
«الاغ حکیم و دانا همواره میگفت: اگر روزگار انصاف داشت نمیبایست، بر من سوار میشدند».
لأننی جاهل بسیط
وصاحبی جاهل مرکب
«زیرا من جاهل بسیط و سادهای هستم اما صاحب من جاهل مرکبی است».
۵- از دیگر اعمال فریبکارانه او نامیدن سنن ترمذی به صحیح ترمذی است که این امر را در مراجعه شماره ۱۶ صص ۵۴،۵۸،۵٩ مییابیم. همه احادیث کتاب ترمذی، صحیح و قطعی نیستند و همچنین آن را صحیح نمینامند. اما این موسوی خود را دانشمند میداند.
۶- موسوی در مراجعه شماره ۱۶، ص ۵۸-۵٩، دربارۀ جابر جعفی میگوید: «... گفتم: با این وجود نسایی و ابو داود به او استناد کردهاند. به حدیث او دربارۀ سجده سهو در صحیح آنها مراجعه کنید».
این نادان چنین گفته است. اینکه ابو داود [۱۰۴]و ترمذی حدیث او را تخریج کردهاند، نمیتواند دلیلی بر عادل دانستن او از سوی آنها باشد. در حقیت ابو داود از او فقط یک حدیث را روایت کرده است نه آنگونه که عبارت موسوی القا میکند که وی مورد اعتماد ابو داود بوده است. حال آنکه خود ابو داود دربارۀ او میگوید «لیس عندي بالقوی في حدیثه». «در نظر من او در [روایت کردن] حدیث قوی نیست». همچنین میگوید: «ولیس في کتابي عن جابر الجعفي إلّا هذا الحدیث». «در کتاب من جز این حدیث حدیثی به روایت از جابر جعفی وجود ندارد). و نسایی میگوید: «متروک» ([حدیث او] متروک است» [۱۰۵].
٧- موسوی با حماقت و جهل آشکار دربارۀ بیوگرافی سلیمان بن مهران الأعمش در مراجعه شماره ۱۶ ص ٧۴ مینویسد: «... معتقدم که مغیره فقط به علت شیعه بودن ابواسحاق و اعمش گفته است که آن دو مردم کوفه را هلاک کردند ...» این امری است که عقلش او را به سوی آن راهنمایی کرده است. و کسیکه فاقد چیزی است نمیتواند آن را به دیگران هدیه کند. در غیر این صورت این سخن هیچ ربطی به تشیع ندارد و جز انسانهای احمق چنین سخنی نمیگویند. ذهبی در میزان الاعتدال بیان کرده است [۱۰۶]که مراد از آن فریبکاری و دروغی است که آنان در بعضی از روایتهایشان در پیش گرفته بودند. مقصود روایت به وسیله نقل سلسلهوار فردی از دیگری و نداشتن صراحت و عدم بیان روایت حدیث از دیگری است. به همین سبب مغیره و دیگران دربارۀ أعمش و ابواسحاق چنین نظری دارند. نه آنچه موسوی به علت فهم و برداشت اشتباه یا عمداً اقدام به فتنهانگیزی نموده است وی همچنین دربارۀ ابواسحاق السبیعی نیز چنین میگوید: نگا: (۱۶/٩٧)
سپس موسوی قول ابن عبدالبر در کتاب جامع بیان العلم و فضله، باب حکم قول العماء بعضهم فی بعض را ذکر میکند که آن را از نقل کلام اعمش دربارۀ ابو حنیفه - که با مطلبی که دربارۀ ابوحنیفه به نقل از اعمش نقل میکند، در تناقض است، میآورد. که امام ابن عبدالبر آن را برای بیان یکی از انواع کلام که مردود و بیاهمیت است ذکر میکند و آن را به عنوان مثالی برای این امر ذکر میکند. وی میفرماید: «این موضوعی است که بسیاری از مردم دربارۀ آن به اشتباه افتادهاند و به وسیله آن گروهی از نادانان گمراه شدند. به گونهای که نمیدانستند در این راه چه بر سر آنان آمده است.
رآی صحیح دربارۀ این موضوع این است که هر گاه عدالت فردی ثابت و امامت او در علم و مورد اعتماد بودن و اهتمام او به آن مشخص گردید، درباره او به قول احدی توجه نمیشود. مگر اینکه برای جرح اثبات فقدان عدالت او دلیل محکم و قاطعی وجود داشته باشد ...) [۱۰٧]اما موسوی کلام او را مخدوش مینماید تا اهداف شوم خود را عملی سازد. مفهوم کلام ابن عبدالبر برای خوانندگان محترم روشن گردید که غیر از آن چیزی است که این کذاب [موسوی] ادعا میکند. خداوند میفرماید: ﴿...وَلَا يَحِيقُ ٱلۡمَكۡرُ ٱلسَّيِّئُ إِلَّا بِأَهۡلِهِ﴾[فاطر: ۴۳]. «حیلههای زشت جز دامنگیر حیلهگران نمیشود».
۸- موسوی در مراجعه شماره ۱۶ صفحه ٩٧ دربارۀ بیوگرافی عمار بن زریق الکوفی مینویسد: «سلیمانی او را از رافضیها به شمار آورده است. چنانکه ذهبی نیز در المیزان دربارۀ احوال عمار چنین گفته است ...» این کلام موسوی است که از الاغش داناتر نیست. ذهبی قول سلیمانی را ردّ و عدم صحت آن را ثابت کرده است [۱۰۸]. موسوی این امر را پنهان کرده است و قصد داشته است که چنین القا نماید که ذهبی در این امر با او موافق بوده است. در حالی که این امر خلاف واقعیت است. اما آنها (موسوی و همکفرانش) اهل کوفه هستند. دروغ و نیرنگ عادت همیشگیشان است.
٩- موسوی دربارۀ بیوگرافی هشام بن عمار بن نصیر در مراجعه ۱۶، ص ۱۱۰ میگوید: «گفتم: وی همانند شیعیان دیگر به مخلوق بودن الفاظ قران معتقد بود ...». این دروغ آشکار است. هشام به مخلوق بودن همه الفاظ قرآن اعتقاد نداشت. بلکه چنانکه ذهبی در میزان الاعتدال دربارۀ بیوگرافی هشام مینویسد وی گفت: «لفظ جبریل و محمد†در قرآن مخلوق هستند» [۱۰٩]. موسوی این امر را از او نقل میکند اما به طرز بسیار زشتی اقدام به فریبکاری میکند.
زیرا میان این دو قول تفاوت فراوانی وجود دارد. اگر چه سخن هشام نیز باطل منکر و مردودی است.
اما سخن او کم خطرتر از عقیده شیعه میباشد. در اینجا منظور ما فقط بیان نیرنگ و خدعه موسوی است.
۱۰- موسوی در مراجعه شماره ۲۰ ص ۱۲۱ حدیث دروغین و ساختگی الدار را تخریج میکند و میگوید:
«بسیاری از حافظان سنت و حدیث مانند ابن اسحاق، ابن جریر، ابن ابی حاتم، ابن مردویه .. و طبری .. این حدیث را با این الفاظ تخریج کردهاند». من نمیدانم ابن جریر با طبری چه فرقی دارد؟ آیا این اسلوب کسیکه به خواننده احترام میگذارد یا قصد ایجاد شبهه برای کثرت منابع و مصادر است.
متأسفانه علیرغم همۀ این زشتیها کتاب عبدالحسین در میان مردم رواج پیدا کرده است.
مساوٍ لو قسمن علی الغوانی
لـما أمهرن إلا بالطلاق
زشتیهایی که اگر آنان بر زنان تقسیم شوند آن زنان جز با طلاق به عقد در نمیآیند.
موسوی میگوید: «عن اسود بن عامر عن الشریك، عن الاعمش عن المنهال، عن عبّاد بن عبد الله الأسدي عن على مرفوعاً وکل واحد من سلسله هذا السند حجه عند الخصم»یعنی همۀ افراد این سند در نزد مخالفان ما (اهل سنت) حجت هستند. در حاشیه مراجعه شماره ۲۲ صفحه ۱۲۴ دربارۀ عبّاد مینویسد: «او عباد بن عبدالله بن زبیر بن عوام قریشی اسدی است ...» موسوی تلاش کرده است چنین القا کند که فرد مذکور عباد بن عبدالله بن زبیر است که او از افراد معتمد و مورد اطمینان صحیحین بوده است. در حالی که دیگری عباد بن عبدالله اسدی کوفی است که از علی حدیث روایت کرده است و منهال بن عمرو نیز از او حدیث روایت میکرده است. چنانکه در اسناد این حدیث نیز آمده است که او فرد ضعیفی است. این در حالی که اولی (نوازندۀ زبیر بن عوامه) از علی بن ابیطالب حدیثی را روایت نکرده است و منهال نیز از او نقل حدیث نکرده است. با مراجعه به کتاب تهذیب التهذیب و مطالعه بیوگرافی آن دو این مطلب را در مییابید [۱۱۰]به طوری که ابن حجر در آن کتاب آن دو نفر را متفاوت میداند ببینید که این فرد بدبخت و نادان چگونه همانند یهود سخنان را تحریف میکند.
۱۱- موسوی میگوید: «همچنین پیامبرصدر روز عرفات در حجة الوداع فرمود: «عَلِيٌّ مِنِّي وَأَنَا مِنْ عَلِيٍّ وَلاَ يُؤَدِّى عَنِّي إِلاَّ أَنَا أَوْ عَلِيٌّ». «علی از من است و من از علی هستم سخن مرا فقط خودم و علی ابلاغ میکنیم». در حاشیه آن در مراجعه شماره ۴۸ صفحه ۱۶۵-۱۶۶ مینویسد: «کسیکه به این حدیث در سند احمد مراجعه کند در مییابد این حدیث در حجه الوداع از پیامبر صادر شد که پیامبرصمدت کوتاهی پس از آن از دنیا رفت». این چیزی است که شیطانش او را به سوی آن رهنمون شده است و دلیل بر حماقت، بیشعوری و قصد پلید او برای تحریف و خدشهدار کردن نصوص است. پیامبرصنه در عرفات و نه هیچ مکان دیگری در حجه الوداع این سخن را نگفته است مسأله این است که یحیی بن آدم که استاد امام احمد بن حنبل بوده است، این حدیث را با اسناد آن روایت کرده است و گفته که این حدیث از حُبشی بن جُناده روایت شده است. آنگاه گفته است: «وی در حجه وداع حضور داشت» [۱۱۱]. سخن این عالم شناساندن و تعریف حبشی است تا ثابت کند که او صحابی پیامبرصبوده است زیرا او از صحابه مشهور نبوده است. همچنین موسوی در حاشیه درباره این حدیث میگوید: «.. به نقل از حدیث حبشی بن جناده به طرق متعدد که همگی آنها صحیح هستند.» تصحیحها و مسلم دانستنها و اجماعهای موسوی که آنها را ذکر میکند سخنان پوچ و بیارزشی هستند که ارزش توجه و اهتمام ندارند. کافی است که در همان حاشیه بخوانیم که کتابهای ترمذی و نسایی را صحیح میداند و مینویسد: «الترمذي والنسائي في صحیح هما». بنابراین او از الاغش نادانتر است. زیرا وی ادعا میکند و از ظاهر کلام او چنین بر میآید این حدیث به طرق متعدد به حبشی صحابی ختم میشود که این امر سخن باطل و دروغ آشکاری است زیرا فقط ابواسحاق السبیعی این حدیث را از او روایت کرده است و همچنین این حدیث فقط به سه طریق از ابواسحاق روایت شده است که همه آنها ضعیف هستند به حاشیه البانی بر این حدیث و اثبات اکاذیب موسوی مراجعه کنید و ببینید که چگونه خداوند کسی را که موسوی را رسوا کند خلق کرده است [۱۱۲].
۱۲- منهج و روش شیعیان و رافضیها به طور عموم و به ویژه عبدالحسین این است که آنان حدیث صحیح را از کتابهای معتبر حدیث نقل و آن را با حدیث موضوع و ساختگی و احادیث ضعیف به هم میآمیزند. سپس با هدف نیرنگ و فریب دادن مردم تصحیح علما و ائمه اهل سنت مبنی بر صحت این حدیث را نقل میکنند خداوند سزایشان دهد. این رافضی نیز - خداوند رسوایش کند - چنین کاری کرده است. به گونهای که بر حدیث غدیر گفته پیامبرصبه علیس- که فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ». اعتماد کرده است نه بر جریان غدیر و تفاصیل ساختگی آن و در مراجعه شماره ۵۶ صفحه ۱۸۸ مینویسد: «بل لا ریب في تواتره من طریق أهل السنه...» [۱۱۳]. بدین ترتیب عمل زشت و تقلب و فریبکاری عبدالحسین اولاً به وسیله ذکر الفاظ احادیث باطل و مکذوب غدیر و سپس آوردن و نقل نصی مبنی بر تواتر آن از عدهای از علمای مرتبط با این مسأله نمایان گردید. در حالی که این علما فقط عبارت: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ». و نه اضافات پس از آن را صحیح دانستهاند. اما عبدالحسین این عبارات اضافی و باطل پس از این حدیث را نیز بدان افزوده است و چنین وانمود میکند که علما آن را تصحیح کردهاند و قصد آنان تصحیح همۀ این عبارات است. این گونه تقلب و فریبکاری عبدالحسین را در صفحات پیشین مشاهده کردید که این امر ثابت میکند که اساس دین و مذهب او بر خدعه و نیرنگ استوار است. ما شکایت خود را فقط به پیشگاه خداوند میبریم.
۱۳- موسوی با مردگان به جدال میپردازد و شبهات ضعیفی را وارد میکند ولی گمان میکند به وسیله این شبهه بر مخالفانش پیروز شده است. بیچارهای است که آتش را بستر خود قرار داده است و مشتری طمع است. در مراجعه شماره ۶۰ صفحه ۱٩۶ تلاش کرده است ثابت کند معنی ولی امام متصرف است و بر اهل سنت حجت اقامه شده است و آنان به این امر اقرار و اعتراف کردهاند و آخرین فرد مخلصی است که این امامت را به امامت خیالی خودشان نه امامت فعلی تعبیر کرده است و آن را به آنان باز گردانده است، موسوی صاحب شمشیر چوبین در مراجعه خودش است که ثابت میکند این امر همان امامت کنونی است و امر را به پایان رسانده است. به خدا این امر نهایت فریبکاری و دروغ و نیرنگ است. بلکه این همان دروغی است که انسانهای شرافتمند از شنیدن آن شرمنده میشوند. در حقیقت هیچکدام از اهل سنت به این امر که ولی به معنای امام تعیین شده است اعتراف و اقرار نکرده است. بلکه همۀ آنها کسانی که ابن حجر [۱۱۴] و حلبی و ... آنها را ذکر نمودهاند - این امر را ردّ کرده و باطل شمردهاند و برای اثبات اینکه ولی به معنای دوستدار و یاور است، نه چیز دیگر دلایلی را ذکر کردهاند. اما من میگویم: موسوی در خارج از میدان نبرد به کارزار میپردازد.
۱۴- موسوی همانند اجدادش ابن علقمی و .... در مراجعه شماره ۸۲، صفحه ۲۴۶ مینویسد: «اجتماع آنان بر پشتیبانی از ابوبکر صدیق و نصیحت کردن پنهان و آشکار او امری است و صحت عقد خلافت برای او به وسیله اجماع امر دیگری است که از نظر عقلی و شرعی لازمه یکدیگر نیستند». در این عبارت موسوی کوشیده است آگاهانه و عمداً خواننده را گمراه سازد. زیرا از نظر شرعی و عقلی حمایت از خلیفه - هر کسیکه باشد - و نصیحت کردن او با وجود استحقاق او برای خلافت لازمۀ همدیگر میباشد. اما موسوی به کدامین عقل و شرع حکم میکند. عقل فاسدش که او را به سوی آراستن کلام و دروغگویی و فریبکاری هدایت و راهنمایی میکند یا شریعت ابن علقمی که خون خلفای مسلمانان و خروج بر آنان را حلال میشمارد. آنگاه به اکاذیبش ادامه میدهد و میگوید: «چنانکه همگان میدانند علی و ائمه معصومین از نسل او روش مشهوری در پشتیبانی و حمایت از حکومت اسلامی دارند و این چیزی است که به خاطر آن خداوند را سپاس میگوییم؟» آری علی و اهل بیت اطهار چنین بودهاند. امّا تو و پیروانت به خدا هرگز چنین نیستید. تاریخ شاهد و گواه راستینی بر این ادعاست و دوبار سقوط بغداد این امر را به خوبی نشان داده است. سپس موسوی به تناقض گویی میپردازد و به صحت عقد خلافت برای مفضول و اطاعت و پیروی از او اقرار و اعتراف میکند و میگوید: «بلکه باید امت [اسلامی] با او - حتی اگر بندهای سراپا عیب و نقص باشد - همانند خلفای راستین و بر حق تعامل نمایند و به او خراج زمینها و سهم را بپردازند...» این سخن از او یافت شود او دلیل و حجتی است که ثابت میکند خلافت فردی که شایسته آن نباشد یا در میان مردم فردی بهتر جایز است که این رأی و نظر اهل سنت است که معتقدند که با وجود فرد أفضل و فاضل خلافت مفضول صحیح و جایز است. عجیب اینکه این موسوی قبل از این گفته بود: علیس- بعد از اینکه تهدید به مرگ شده فقط به خاطر حفظ جانش بیعت کرد! پس موسوی با چه عقلی این جمله را مینویسد؟!.
لو لبس الحمار ثیاب خز
لقال الناس یالك من حمار
«اگر الاغ لباس ابریشمی بپوشد مردم خواهند گفت تو عجب الاغی هستی!».
۱۵- موسوی تلاش میکند دائره اختلاف دربارۀ خلافت ابوبکر صدیقس را گسترش دهد. یک بار دروغ میگوید و یا بارها اقدام به فریبکاری میکند و از اینجا و آنچه وصلهای بر میدارد تا اینکه شکاف بیشتر و بیشتر میشود: «فخرّ علیهم السقف من فوقهم». «سقف از بالای سرشان بر سر آنها فرو ریخته است». به طوری که گمان میکند بیعت انصار با ابوبکر بدین خاطر صورت گرفت که ابوبکر آنها را تهدید کرد. نگا: (مراجعه ۸۲، صفحه ۲۴٩) تو را به خدا به من بگویید: انصار بیش از دو هزار سوارکار دلیر و رزمنده و همگی از یک عشیرت بودند و شجاعت آنها بر همگان روشن و عیان است و زمانی که با پیامبرصبیعت کردند هشت سال در کنار یکدیگر در برابر همۀ اعراب جنگیدند، چگونه ممکن است آنها از ابوبکر و دو نفری که به همراه او آمدهاند - عمر و ابوعبیده - بترسند؟! اما دروغ گفتن عادت همیشگی رافضیهاست. این دروغ انعکاس صدای گفتهها و سخنان مسموم همه کسانی است که به دین اسلام طعن وارد میکنند! این امر نیرنگ و فریب آشکاری دربارۀ رویدادهای تاریخی است که هر فردی که کمترین شناختی از واقعیت جامعه عربی اسلامی آن زمان و معیارهای قدرت در آن داشته باشد، آن را به خوبی درک میکند. در اینجا حق داریم از آنان سوال کنیم که: ابوبکرس چه قدرتی داشت که به وسیله آن توانست بر خاندانهای بنیهاشم، بنی امیه و علاوه بر آنها ساکنان اصلی مدینه - یعنی اوس و خزرج - پیروز و چیره شود. حال آنکه او فردی بود که قومش بنی تیم در مکه قادر به حمایت از او نبود و (ابن الدغنه) او را پناه داد تا او را از گزند قریش در امان نگه دارد [۱۱۵]. ابوبکر چه نیرویی داشت که به وسیلۀ آن انقلاب و کودتا انجام داد؟ به جز قدرت وقوت حق و بصیرت و پیشی گرفتن در اعمال نیک که مردم درباره او گفتند: (رسول خدا او را برای دین ما برگزید آیا او را برای [ادارۀ امور] دنیایمان انتخاب نکنیم؟!) این امر مانع آن شد که در حضور فردی برای حکومت خودشان اظهار نظر کنند و نامزدی خود را برای این کار اعلام کنند که خداوند دربارۀ او میفرماید: ﴿ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ﴾[التوبة: ۴۰]. «او دومین نفر بود [و تنها یک نفر به همراه داشت که رفیق دلسوزش ابوبکر بود] هنگامی که آن دو در غار [ثور جای گزیدند و در آن سه روز ماندگار شدند]». دیگر شما چه حقی دارید که در این باره اظهار نظر کنید؟!.
موسوی یک بار دیگر بعد از مدح و ستایش حباب بن منذر به کلام او در روز سقیفه اشاره میکند و به علت اینکه میداند که این سخن حجتی علیه اوست، متن آن را ذکر نمیکند! رافضیها و شیعیان چه زمانی صحابه را ستایش کردهاند؟!.
حباب خطاب به مهاجرین گفت: «از میان ما یک امیر و از میان شما نزدیک امیر انتخاب شود». این همان مطلبی است که موسوی آن را پنهان کرده است و میگوید: «... او سخنی شدیدتر از این دارد که در همان ابتدا روی گردانی او را مشاهده کردیم». اگر سخن او کلام تو را تأیید میکند چرا آن را ذکر نکردی! یا اینکه کلام حباب اساس مذهبت را بر روی سرت ویران میکند.
۱۶- موسوی در این مراجعه با صحبت کردن دربارۀ سریه اسامهس تلاش میکند همۀ صحابه را به سستی در اجرای فرمان رسول خداصمتهم نماید. خداوند او را به سزای عملش برساند از جمله فریبکاری او چنین است که این بار متن روایت را ذکر میکند اما در خلال و لابهلای آن سخن و کلام خود را مبنی بر سستی آنان از اجرای فرمان رسول خداصمیآورد. حال آنکه در متن روایت سخنی از سستی یاران پیامبرص به میان نیامده است. بدین معنی که او روایت را تا این عبارت که پایان آن است نقل میکند: «...فخرج بلوائه معقوداً فدفعه إلی بریده وعسکر بالجرف». «... پیامبر به همراه پرچمش در حالی که بسته شده بود خارج شد سپس آن را به بریده داد در حالی که سپاه در جرف [خیمه زده] بود». تا اینجا متن روایت بود که آن را در منابع و مصادری که در حاشیه بدان اشاره کرده است مییابیم اما وی در ادامۀ همان مطلب در مراجعه شماره ٩۰ صفحه ۲۶۶-۲۶٧ مینویسد: «آنگاه آنان در آنجا سستی و تنبلی کردند و به حرکت نیفتادند، علیرغم اطلاع از نصوص صریحی که بر واجب بودن حرکت هرچه سریعتر آنان دلالت داشت ...» این عبارت سخن خود اوست که قصد داشته است عمل آنان را بدون دلیل و حجتی تفسیر کند. از او میپرسیم این عبارت در کدام یک از مراجعی که بدانها اشاره کردهای یافت میشود؟ بلکه حتی میپرسیم این مطلب در کدام منبع موثق دیگری غیر از آنها ذکر شده است؟! یا اینکه این سخن نشانه وجود کینه و بغضی است که قلبهای منافقان نسبت به کسانی که به کار انان پایان دادند و حکومت آنان را به پایان رساندند، فراگرفته است؟! او [موسوی] نقل میکند که اسامه در آن روزها بارها بر پیامبرصوارد میشد. پس چرا پیامبر او و لشکریانش را به حرکت فرمان نداد و از سستی و تنبلی نهی نکرد؟!.
۱٧- وی در همان مراجعه مینویسد: «گروهی از آنان - صحابه - نسبت به فرماندهی اسامه طعن و سرزنش کردند. همچنانکه قبلاً نیز به فرماندهی پدرش اعتراض کرده بودند ...» در اینجا نیز او قصد دارد همانند گذشته یاران پیامبرصرا متهم سازد که آنان به فرماندهی اسامه اعتراض داشتند و نسبت به آن طعن و سرزنش میکردند. واقعاً این رافضیها موجودات عجیبی هستند! زیرا این سخن آنان طعن نسبت به همۀ صحابه را شامل میشود. همچنین سستی در حرکت سپاه شامل علیس نیز میشود و هیچ دلیلی بر خارج بودن او از این حکم و اتهام وجود ندارد. همچنین این احکام شامل اهل بیتش نیز میشود. دروغ آشکار این فرد [موسوی] این است که میگوید: «به هر کتابی که از این سریه سخن گفته است، مراجعه کنید...» از جمله آنها طبری را ذکر کرده است. علیرغم اینکه طبری کسانی را که به اسامه طعن وارد میکردند در دو روایت ذکر کرده است. روایت اول از أبی مویهبه خادم پیامبرصروایت شده است که فرماندهی اسامه را ذکر میکند و میگوید: «فقال المنافقون في ذلك ورد عليهم النبي ج». «منافقان دربارۀ این امر [فرماندهی اسامه به اعتراض] سخن گفتند و پیامبرصبه آنان پاسخ گفت». دومین روایت از ابن عباس نقل شده است که گفت: «...وقد أكثر المنافقون في تأمير أسامة ...». «...منافقان دربارۀ فرماندهی اسامه بسیار [به زشتی] سخن گفتند...» [۱۱۶]. این امر تبرئۀ صحابه - رضوان الله علیهم - را از آنچه این منافق کذاب آنها را بدان متهم میکرد، روشن میسازد.
۱۸- موسوی در مراجعه شماره ٩۲، صفحه ۲٧۱ تلاش میکند خوانندگان را فریب دهد که اهل سنت افترای او در مراجعه پیشین مبنی بر سستی یاران پیامبر در سریه اسامه و طعن و نارضایتی آنان از فرماندهی او را پذیرفتند و آنان تسلیم سخنان واهی و پوچ او شدند. موسوی همانند عادت همیشگیاش مبنی بر ایجاد جنجال و تظاهر به پیروزی اقدام به این کار میکند. حال آنکه شبهات او از تار عنکبوت سستتر و بیاساستر است. وی میگوید: «شما - خداوند شما را حفظ کند - پذیرفتید که اصحاب در سریه اسامه از حرکت کردن سستی و تنبلی کردند و در آن مدت علیرغم دستور پیامبر مبنی حرکت سریع و عدم تأخیر در جرف ماندند و حرکت نکردند. همچنین پذیرفتید که آنان علیرغم وجود نصوص و دلایلی از گفتار و عمل پیامبر نسبت به فرماندهی اسامه اعتراض کردند و نسبت به آن طعن ورزیدند ...» تا پایان چرندیاتش که در آن ادعای نوعی پیروزی وهمی بر طرف مقابل را دارد که او قومش همواره از تحقق آن عاجز ماندهاند. ما آنها را به چالش میطلبیم که آنان نام یک نفر از علمای اهل سنت را که همۀ آنچه این دجال در اینجا گفت با نقل موثق از کتب اهل سنت ذکر کنند. این کاری است که این منافق از انجام آن عاجز مانده است. به همین دلیل به صورت مبهم سخن میگوید و به وسیله آن جهلی دیگر بر جهالت خود افزوده است. در صفحات پیشین دروغهای شیعه و رهبرشان عبدالحسین زمانی که اصحاب را متهم نمود ذکر کردیم و دریافتیم که علت تأخیر، اجتهاد اسامه- به عنوان فرمانده سپاه - بود. همچنین دروغ موسوی مبنی بر طعن صحابه در فرماندهی اسامه را دریافتیم و فهمیدیم که این منافقان بودند که به فرماندهی اسامه طعن وارد کردند نه اصحاب. این امری است که عبدالحسین تلاش کرده است آن را پنهان کند. شاعر دربارۀ او و دلایل واهیاش چنین گفته است:
حججٌ تهافتٌ کالزجاج تخالُها
حقاً وکلٌ کاسرٌ مکسور
این سخنان دلایل متناقض و متضادی هستند که گمان میکنی آنها حقیقتند این دلایل همانند شیشههایی هستند که شکنندهاند و شکسته شدهاند. (همدیگر را نقض و باطل میکنند.
۱٩- موسوی تلاش میکند دین و ارکان آن را ویران نماید. خداوند اراده کرده است که نور او کامل شود اگر چه کافران این امر را زشت بپندارند و خلاف آن را اراده نمایند. به محض اینکه دروغی را به پایان رسانید، در همان لحظه به دنبال آن دروغ دیگری را ذکر میکند که کفر و بطلان آن بر همگان مشهور و عیان است.
شاعر چه زیبا سروده است:
من کان یخلق ما یقول
ولیس في الکذاب حیله
او کسی است که هرچه میخواهد میگوید و من برای او چاره و علاجی نمیبینم وی گمان میکند اولین کسیکه قرآن را گردآوری کرد علیس بوده است. برای موسوی و قومش بسیار غیر قابل تحمل است که این فضیلت و عمل بزرگ به عثمانس - نسبت داده شود. به همین دلیل تلاش کردند تا نسبت به او طعن وارد کنند. به طوری که این کذاب در مراجعه شماره ۱۱۰ صفحه ۳۰۴ میگوید: «اولین چیزی که امیر المؤمنین آن را تدوین کرد، کتاب خداوند عزّوجلّ بود. وی بعد از فراغت از تجهیز پیامبرصو کفن و دفن او تصمیم گرفت که جز برای نماز و جمع کردن قرآن ردا بر دوش خود نیندازد. پس آن را براساس [ترتیب] نزول گردآوری کرد و به خاص و عام بودن [آیات] آن اشاره کرد...» وی در ادامه میگوید: «چندین نفر از قاریان صحابه به جمعآوری قرآن پرداختند. اما آنان نتوانستند آن را براساس [ترتیب] نزول گردآوری کنند...». ما از آن افراد نادان و گمراه میپرسیم آن قرآن گردآوری شده مورد ادعایتان کجاست؟ اگر آن قرآن برای امت مفید بود، چرا خداوند آن را برای آنان حفظ نکرد؟ اما خداوند اراده کرده بود که امت اسلامی بر مصحفی اجماع پیدا کنند که خلیفه راشد امیر المؤمنین عثمانس آن را گردآوری کرده بود.
قصد موسوی از این سخن طعن وارد کردن نسبت به قرآنی است که در دسترس ماست و این زندقه و کفر تمام کلام او را فراگرفته است که قصد دارد به وسیله آن امت اسلامی و پیش از همه صحابه پیامبرصرا متهم نماید. گمان نمیکنم تشابه فراوان گفته عبدالحسین و روایت الکافی بر هیچ کس پوشیده باشد. اما در الکافی با صراحت بیشتری به تحریف قرآن اشاره شده است. این مطلب در کتاب الحجه باب «أنه لم یجمع القرآن کله إلا الأئمة» به روایت از جابر جعفی آمده است که گفت: از ابوجعفر÷ شنیدم که میگفت: «ما ادعى أحد من الناس أنه جمع القرآن کله کما أنزل إلا کذاب وما جمعه وحفظه کما أنزل إلا علي بن أبي طالب والأئمة بعده». «هر کسیکه ادعا کند که همه قرآن را آنگونه که نازل شده است جمعآوری کرده است، دروغگوست. فقط علی به ابیطالب و ائمه بعد از او آن را آنگونه که نازل شده است گردآوری و حفظ کردهاند» [۱۱٧].
آیا نمیدانی که دین فقط برای علیس و ائمه و نه دیگران نازل شده است و از میان مردم فقط آنان برای این کار برگزیده شده؟! این مصحف در دوران حکومت علی کجا بوده است؟! آیا مخفی کردن آن از امت خیانت به همه آنان محسوب نمیشود؟! یا خداوند - تعالی - اراده کرده است که امت را به وسیلۀ مخفی کردن دین و کتابش متهم نماید تا مهدی خیالی شیعه ظهور پیدا کند؟! این در حالی است که خداوند وعده داده است که علیرغم ناخشنودی کفار دینش را ظاهر و کتابش را حفظ نماید. این سوالها را خطاب به این قوم - شیعه - مطرح میکنیم، اگر عقلی داشته باشند، اما حق همواره پیروز است.
۲۰- آنگاه موسوی ادعا میکند و دروغ میگوید و امر عجیبی را مطرح میکند. اما شنیدن این امر از او جای تعجب ندارد. ستاره و قهرمان دروغگویی در مراجعه شماره ۱۱۰ صفحه ۳۰۴-۳۰۵ دربارۀ مصحف فاطمه میگوید: «و بعد از به پایان رساندن [جمعآوری] کتاب خداوند، برای سرور زنان جهان کتابی را تألیف کرد که در نزد فرزندان پاکش به مصحف فاطمه شهرت داشت و شامل امثال، حکم، مواعظ، عبرتها، اخبار و امور نادری بود که عزا و مصیبت سرور پیامبرانصرا بر او واجب میکرد. عبدالحسین دروغ میگوید و بار دیگر قصد فریبکاری دارد. مصحف خیالی فاطمه همان چیزی است که رافضیها آن را قرآنی مینامند که مهدی در هنگام خروجش آن را خارج میکند - براساس ادعای آنان این امر در مذهب آنان امر مشهوری است. به طوری که در کافی به روایت از ابی عبدالله آمده است: (ما مصحف فاطمه‘را داریم. ابو بصیر میگوید که عرض کردم مصحف فاطمه’ چیست؟ گفت مصحفی است همانند این قرآن شما. و سه بار این عبارت را تکرار کرد، حتی یک حرف از قرآن در آن وجود ندارد) [۱۱۸]. اساطیر آنان ادامه دارد تا جایی که میگویند علی÷ آن را از زبان فرشتهای مینوشته است و او آن را به فاطمهلانتقال میداده است و امور خندهدار و عجیب دیگری که مادر فرزند مرده رامیخنداند.
موسوی در اینجا تلاش میکند با مقدمهای از کفر صریحی که ائمه و علمای بزرگشان در کتابهایشان بدان اعتراف کردهاند، رهایی یابد. به همین دلیل در اینجا ادعا میکند که در این مصحف أمثال، حکم و پندهایی وجود دارد. این امری است که هیچکدام از پیشینیان او هرگز آن را بر زبان نراندهاند. گفتن مطلبی که پیش از او کسی آن را نگفته است و آن را از کسی نقل نکرده است نشان دهنده دروغگویی اوست. امری که انفرادی و تنهایی او در نقل این امر را روشن میسازد بلکه در روایتهای آنان آمده است که در آن علم غیب وجود دارد. بلکه در الکافی آمده است که «.... ولا نحتاج إلی أحد، حتی فیه الجلده ونصف الجلده و ربع الجلده وأرش الخدش». «.. ما به کسی نیازی نداریم در آن حتی شلاق، نیم و ربع شلاق و دیه و مجازات خراش برداشتن وجود دارد». منظور از علم غیب در آن اطلاق کردن صفت الوهیت بر ائمهشان است. منظور او از وجود علم حدود و دیهها در آن متهم کردن شریعت اسلام به نقص است. سپس از موسوی کذاب و دروغگویی میپرسیم: در کدامیک از کتب اهل سنت از این کتاب سخن به میان آورده است؟ اما شیعیان هنگام بیان اصل فاسد و کفر آلودشان مبنی بر تحریف و ناقص بودن قرآن آن را مطرح میکنند.
موسوی حیا ندارد و خجالت نمیکشد و زشتی افکار خود را با این افتخار که از میان امت اسلامی آنها اولین تدوین کنندگان علم و بلکه اولین کسانی هستند که بر خدا و پیامبر او دروغ میبندند، بیان میکند. خداوند برای ما کافی است و او بهترین وکیل و تکیهگاه است.
۲۱- موسوی یکی از پیشینیان گمراه خود یعنی هشام بن حکم را ذکر میکند که معاصر جعفر صادق/بوده است و شیعیان علیرغم اینکه او اباطیلی را روایت میکند که روایت آنها را از سوی دیگران زشت میپندارند بر عالم و ثقه بودن او اتفاق دارند. اما موسوی درباره او سخنی میگوید که بر جهل شدید یا حیله و نیرنگ او - که از وی محتملتر است - دلالت دارد. وی در وصف هشام میگوید: «وی در ابتدا جهمی مسلک بود» [۱۱٩].
این سخنی است که هرگز هیچکدام از کسانی که دربارۀ فرق و پیروان آنها سخن گفتهاند چه شیعه و چه سنی آن را بر زبان نرانده است. به علاوه آنچه از هشام روایت شده است، به ویژه اعتقاد او به جسم بودن خداوند با مذهب جهمی تناقض دارد. این امر باطل بودن ادعای موسوی دربارۀ هشام را ثابت میکند. همه این تلاشهای مذبوحانه موسوی و قومش برای نورانی کردن و زیبا جلوهدادن مذهبشان به شکست انجامیده است. سرنوشت و حال گذشتگان و گمراهی آنان دهان موسوی و قومش را دوخته و آنها را به سکوت وادار کرده است.
آنگاه موسوی دربارۀ هشام میگوید: «ما بیش از همه مردم از مذهب او اطلاع داریم و بیوگرافی و احوال و گفتههای او در دسترس ماست و او آثاری در زمینۀ کمک به مذهب ما داردکه بدانها اشاره کردیم. پس جایز نیست که آنچه از اقوال او برای دیگران - علیرغم اختلاف آنها با او در مذهب و فکر - روشن گردیده است بر ما پوشیده بماند. در حالی که او از اسلاف و پیشینیان ماست». این مدح موسوی درباره هشام است هشام کسی است که دربارۀ خداوند متعادل میگوید: «او با وجبهای خودش هفت وجب است». همچنین میگوید: «او [خداوند] جسمی است که دارای جهات است [۱۲۰]». اما قلبهای آنان مانند یکدیگر است. سخن پیشین او فریبنده است. اینکه او از پیشینیان آنان بوده است لزوماً بدین معنا نیست که آنان بیش از دیگران از احوال و افکار او اطلاع داشته باشند. بلکه کسانی که در زمینه افکار فرق و مذاهب و نحلههای فکری تخصص دارند در این زمینه بر دیگران برتری دارند و آنان بر این امر اتفاق دارند که او معتقد به جسم بودن خداوند بوده است. اگر کسی اعتراض کند و بگوید این نظر فقط از آن اهل سنت است و فقط آنها چنین نظری دارند، و این امر باعث اقامه حجت بر شیعه نمیشود میگوییم: در کتب معتمد شیعه نیز به این امر تصریح شده است. کافی است به کتاب (الکافی) که موسوی و قومش آن را تقدیس میکنند مراجعه کنید که در آن کلینی شش روایت را ذکر میکند که در آن صراحتاً ثابت میکند که هشام معتقد بود. است که خداوند جسم است! این امر در بابی تحت عنوان (باب النهی عن الجسم و الصوره) آمده است [۱۲۱].
در همه این روایتها صراحت گفتار هشام دربارۀ جسم بودن خداوند و سرزنش جعفر صادق و موسی کاظم نسبت به او را در مییابیم. مامقانی که یکی از ائمه آنان است در تنقیح المقال (۳/۲۶۴-۳۰۱) به کثرت اخبار روایت شده از هشام دربارۀ جسم بودن خداوند اعتراف میکند. از جمله این اقوال این عبارت است که: «إن الله جسم صمدي نوری». «خداوند جسمی پایدار و نورانی است». تو را به خدا به من بگویید چه زمانی این قوم چشمانشان را باز میکنند تا اعمال رهبرانشان و از جمله موسوی و دیگران را که آنها را به بلایای مختلفی دچار میکنند، ببینند؟!.
آنگاه موسوی تلاش میکند دوباره به فریبکاری و نیرنگهایش ادامه دهد و میگوید: «اگر بنا به فرض آنچه را که بر اعتقاد هشام به جسم بودن خداوند دلالت دارد ثابت شود، [میگوییم] ممکن است این امر قبل از هدایت او باشد. حال آن که دریافتی که او از جمله کسانی بود که به آرای جهمیها اعتقاد داشت، سپس به وسیله هدایت آل محمد رهنمون شد».
این سخن جهل شدید یا فریبکاری و حیلهگری او را نشان میدهد زیرا کسیکه کمترین بهرهای از علم فرق و ملل و نحل داشته باشد، به خوبی میداند که فرقه جهیمه با اعتقاد به جسم بودن خداوند فاصله بسیاری دارد و اساس اعتقاد جهمیها بر انکار جسم بودن بلکه انکار همه صفات خداوند - بطور کلی - دلالت دارد. پس این جاهل چگونه میخواهد نسبت دادن جسم بودن خدا به هشام را بر اعتقاد جهمیها که قبلاً بدان معتقد بوده است، حمل کند؟! دیدگاه شیعیان امروزی بعد از اثبات این امر نسبت به هشام بن حکم چیست؟ دیدگاه آنان نسبت به مسیلمه روزگار، موسوی، کسیکه نسبت به آنان قصد سوئی دارد و هشام را به آنان ملحق کرده است و او را جزو پیروان آنان میداند، چیست؟ آیا کسی هست به این سوالها پاسخ بدهد؟
موسوی به این امر اکتفا نکرده است بلکه دوباره دروغ میگوید و مینویسد: «هیچکدام از پیشینیان آنچه را که مخالفان به او نسبت میدهند، ثابت نکرده است.... علیرغم اینکه ما برای تحقیق در این باره همه توان خود را به کار گرفتیم». نمیدانم آیا در دنیا غرور و دروغ و مکری بزرگتر یا مانند این وجود دارد؟ آیا این عبدالحسین از آنچه در الکافی آمده است اطلاعی ندارد؟! یا آنچه را که در آن ذکر شده است، تأیید نمیکند؟! یا اینکه سخن او دروغ و بهتان است؟! در صفحات پیشین روایت هشام در الکافی را ذکر کردیم. اما به نظرمیرسد آنها دربارۀ گاو دچار اشتباه شدهاند! اگر چه مطمئن هستیم که این امر دروغ و نیرنگهای موسوی جهت تظاهر به پیروزی است! این پیروزی را از کجا و چگونه به دست آورده است؟ موسوی و قومش باید از میان دو امر زیر یکی را انتخاب کنند که البته شیرینترینشان هم تلخ است. آن دو عبارتند از: یا اینکه به گمراهی و ضلالت علما و رهبران پیشین و قدمای امامیه اعتراف کنند و اذعان کنند که آنان در زمینه اعتقاد به جسم بودن خداوند به خطا رفتهاند. یا اینکه اعتقاد به صفات را از علمای متأخرشان از روی گمراهی و خطا نفی کنند. این امر لزوماً بدین معناست که با علمای قدیم شیعه درباره توحید به خطا رفتهاند و گمراه شدهاند یا علمای متأخر و جدیدشان.
۲۲- موسوی در مراجعه شماره ۱۶ صفحه ۵۲-۱۱۴ یکصد راوی را که ادعا میکند اهل سنت به آنها استناد و احادیث آنها را در کتابهایشان آوردهاند ذکر مینماید و به علت جهلش آن را یکصد اسناد مینامد. حال آنکه هر کدام از آنها اسناد نیستند. بلکه اسناد مجموعهای از راویان است. در اینجا چند نکته وجود دارد:
اولاً: اگر این راویان شیعه باشند. - چنانکه موسوی ادعا میکند - پس ما او را وادار و ملزم میکنیم که آنچه را که اهل سنت از آنها روایت کردهاند بپذیرد. زیرا اهل سنت احادیث را از رجال شیعه نقل میکنند!! دلیل او برای عدم قبول احادیث چه خواهد بود؟! یا اینکه یک بام و دو هواست؟! این امری است که آن را خطاب به همه شیعیان دربارۀ بیان انصاف اهل سنت میگوییم که اختلاف در مذهب باعث نمیشود که اهل سنت احادیث را از افراد صادق و راستگوی شیعه و غیر شیعه نقل کنند. این در حالی است که کتابهای شیعه از ذکر رجال اهل سنت و انصاف و عدالت آنها خالی است بلکه حتی در کتابهای آنان انصاف و عدالت اصحاب پیامبرصکه در پیشگاه خداوند و رسول خدا ارزشمندترین و بزرگوارترین افراد بودند. وجود ندارد. حتی در نظر علمای آنان معیار عادل دانستن وثقه و مورد اعتماد بودن دشمنی و کینه نسبت به ابوبکر و عمربست [۱۲۲]یکی از تفاوتهای اهل سنت با فرقهها و پیروان نحلههای مختلف این امر است. شاعر در این باره میسراید:
ملکنا فلکان العفو منّا سجیه
فلما ملکتم سال بالدم ابطح
«ما حکومت کردیم و عفو و بخشش عادت و خلق و خوی ما بود. اما زمانی که شما حکومت کردید در درهها جوی خون به راه انداختید».
فحسبکم هذا التفاوت بیننا
ج وکلّ إناء بالذی فیه ینضح
«فقط این تفاوت میان ما و شما کافی است از کوزه همان تراود که در اوست».
ثانیاً: روایت کردن فرد ثقهای از یک راوی به معنای تأیید و تعدیل او نیست. این امر به ویژه دربارۀ صحیحین وجود دارد.
ثالثاً: موسوی نام راویانی را ذکر میکند که هیچ فردی از اهل علم آنها را شیعه نمیداند. و در سخنانش به کلام فردی استناد میکند که در زمینه جرح و تعدیل به طور مطلق یا در صورتی که وی به تنهایی درباره فردی حکمی داده باشد مورد اعتماد واقع نمیشود.
رابعاً: بیشتر افرادی که موسوی نام آنها را ذکر کرده است کسانی هستند که دارای بدعت کوچک بودهاند و آنان کسانی هستند که در اموری که به اصل بدعت آنان مرتبط نیست به سخن آنان توجه و استناد میشود - که عملاً هم چنین بوده است - این نشانه عدالت و انصاف اهل سنت میباشد.
خامساً: موسوی نام تعدادی از راویان را آورده است و گمان میکند که اهل سنت به سخن آنان استدلال و استناد کردهاند چگونه ممکن است اهل سنت به کلام کسیکه به رجعت [۱۲۳]، تحریف قرآن، تکفیر صحابه دشنام دادن به شیخین یا همه صحابه اعتقاد داشته باشد استناد و اعتماد کنند. اهل سنت فقط به بیان بیوگرافی و سرگذشت این افراد و روایتهای آنان پرداختهاند و هدف آنان توثیق و مورد اعتماد دانستن آنها نبوده است.
سادساً اصولاً شیعیان به اسناد اهتمام و توجهی ندارند و قواعدی که آنها وضع کردهاند در قرن هفتم هجری به وجود آمده است. حر عاملی که از علمای آنهاست میگوید: «فائده ذکر آن - یعنی سند - پرهیز از خردگیهای عامه - یعنی اهل سنت -بر شیعیان است که میگویند احادیث شیعه سند ندارند و به صورت سلسلهوار و دارای (عنعنه) روایت نشده است بلکه فقط از اصول علمای پیشینیان نقل شدهاند» [۱۲۴]. این بدان معنی است که تا زمانی که با نقد اهل سنت روبرو نشدهاند اسناد احادیث در میان آنها وجود نداشته است! در اینجا تعدای از راویانی را که موسوی در کتابش ذکر کرده است به ترتیب نام آنها در کتاب او آمده است - ذکر میکنیم که موسوی ادعا میکند این راویان شیعه هستند حال آنکه روایتهای آنان بر خلاف مذهب غلاه شیعه میباشد:
|
---|
این افراد - به گمان موسوی - همان رجال شیعه هستند. اگر آنان چنانکه وی ادعا میکند شیعه هستند پس باید به آنچه آنان بدان معقتد بودند، اعتقاد پیدا و از سخن آنان پیروی کند. زیرا بازگشت به حقیقت بهتر از غوطهور بودن و فرو رفتن در باطل است. یا اینکه آنان ادعا میکنند که آنچه رجال آنان روایت کردهاند، براساس تقیه بوده است.
فالبهت عندکم رخیص سعره
احثوا بلاکیل ولا میزان
بهت و تعجب در میان شما کم ارزش است آن را بدون معیار و مقیاس بپراکنید.
[۱۰۰] سلسلة الاحادیث الضعیفة، (۲-۲۵٩-۲٩٩). [۱۰۱] منتخب الکنز (۵/۳۲). [۱۰۲] الـمستدرک مع التخلیص (۳/۱۳٩). [۱۰۳] الإصابه (۲/۴۸۵). [۱۰۴] سنن ابی داود مع عون المعبود (۳/۲۴۶). [۱۰۵] التهذیب (۱/۲۸۴-۲۸۵). [۱۰۶] میزان الاعتدال (۳/۳۱۶). [۱۰٧] جامع بیان العلم (۲-۱۰٩۳ [۱۰۸] میزان اعتدال (۵-۱٩٩) که او را عماربن رزیق داند. [۱۰٩] میزان الاعتدال، (٧/۸٧). [۱۱۰] التهذیب (۲/۲٧٩). [۱۱۱] مسند امام احمد بن حنبل (۲٩/۴٩). [۱۱۲] السلسلة الصحیحة (۴/۶۳۳-۶۳۶). [۱۱۳] «.... در تواتر [حدیث غدیر] از طریق اهل سنت شکی نیست». [۱۱۴] الصواعق الحرقه (۱/۱۰۵). [۱۱۵] صحیح بخاری، کتاب الکفالة، حدیث شماره ۲۲٩٧ [۱۱۶] تاریخ الطبری (۳/۱۸۴-۱۸۶). [۱۱٧] الکافی (۱/۲۲۸). [۱۱۸] الکافی، کتاب الحجة (باب ذکر الصحیفة والجفر و الجامعة ومصحف فاطمة) (۱/۲۳۸). [۱۱٩] مراجعه شماره ۱۱۰ صفحه ۳۱۲-۳۱۳. [۱۲۰] الـملل و النحل (۱/۲۱۶) الفرق بین الفرق (ص ٧۱). [۱۲۱] الکافی (۱/۱۰۴-۱۰۶). [۱۲۲] تنقیح الـمقال (۱/۲٧۰). [۱۲۳] رجعت به اعتقاد شیعیان عبارت است از: بازگشت بسیاری از مردگان به دنیا قبل از فرارسیدن روز قیامت. آنان معقتدند این امر هنگام قیام مهدی منتظر روی خواهد داد. هدف از آن انتقام مهدی و پیروانش از دشمنان اهل بیت و در رأس آنها، ابوبکر و عمربمیباشد. [۱۲۴] وسائل الشیعة (۲۰/۱۰۰).