کشف دروغها و فریبهای نگارنده المراجعات

فصل هشتم: مواردی که در آن طعن در یکی از صحابه به تنهایی یا عامه ایشان باشد:

فصل هشتم: مواردی که در آن طعن در یکی از صحابه به تنهایی یا عامه ایشان باشد:

۱- موسوی با افکار سبأی خود نسبت به بهترین مخلوقات پس از پیامبران، یعنی اصحاب پیامبرصطعن وارد می‌کند و در مراجعه شماره ۸ صفحه ۲۳ می‌نویسد: «در اینجا به کلام پیامبرصکه بدان اشاره کردیم، دقت کنید زمانی که در میان جاهلان وغافلانفریاد کشید و ندا داد:ای مردم من در میان شما چیزی از خود بر جای می‌گذارم که اگر بدان تمسک جویید، هرگز گمراه نخواهید شد...» این امر بی‌احترامی او نسبت به صحابه - رضوان الله علیهم - را نشان می‌دهد و نشان دهنده اعتقاد و مذهب آنان دربارۀ اصحاب پیامبر است که همۀ آن‌ها به جز علی جاهل و غافل هستند. سخنی که آنان دربارۀ یاران پیامبر این امت می‌گویند یهود و نصاری آن را درباره یاران پیامبرانشان نگفته‌اند. این امر طعن ورزیدن به اصحاب خواه ناخواه به بی‌احترامی به پیامبرصمی‌انجامد. چنانکه بعضی از علمای سلف معتقدند که: «آنان به یاران پیامبرصطعن وارد می‌کنند تا چنین القا کنند که پیامبر آدم بدی بوده است و یاران بدی داشته است و اگر فرد صالح و نیکوکاری بود، دوستان و یاران نیکوکاری می‌داشت».

ارتباط و ملازمت پیامبرصو یاران با وفایش رابطه‌ای ناگسستنی است. آن پیوندی است که وحی دربارۀ آن نازل شده است و پیامبرصآن را با شاگردانشش به وجود آورده است. و در آن جایی برای منافقان و پیروانشان وجود ندارد!.

۲- موسوی در پاورقی مراجعه شماره ۸ صفحه ۲۶ می‌نویسد: «... و چگونه او در خلافت عامه و نیابت از پیامبر، برادر و دوستش را که کسی جز او دین را به نقل از او ابلاغ نمی‌کند، کنار می‌گذارد سپس فرزندان وزغ را بر فرزندان پیامبرصمقدّم می‌دارد؟!..». آیا کینه‌ای را که این گمراه و گمراه کننده نسبت به یاران پیامبرص در دل دارد و سموم آن را در اینجا منتشر نمود مشاهده می‌کنید؟ خداوند دربارۀ این گونه افراد به درستی فرموده است:

﴿قَدۡ بَدَتِ ٱلۡبَغۡضَآءُ مِنۡ أَفۡوَٰهِهِمۡ وَمَا تُخۡفِي صُدُورُهُمۡ أَكۡبَرُ[آل‌عمران: ۱۱۸]. «دشمنی از دهان آنان آشکار است و آنچه در دل دارند بزرگتر است». بی‌ادبی انسان‌های پست فطرت و فرومایه به کرامت بزرگان زیانی نمی‌رساند، زیرا آب به مقدار قلتین رسیده است:

ولقد أمر علیَّ السفیه یسبنی
فمضیت ثمت قلت لا یعننی

دشمن به انسان سفیه و کودن دستور دارد تا مرا دشنام دهد. پس از آنجا گذشتم و گفتم به من ربطی ندارد این گفتۀ او کینه و بغض درونی او نسبت به اصحابش را نشان می‌دهد و اگر قرار باشد کسی سزاوار این اوصاف باشد، ان موسوی و کسانی هستند که رهبری او در دین را قبول دارند و با او هم رأی هستند. اما چنانکه شاعر سروده است:

هل یضر البحر أمسی زاخراً
أن رمی فیه صبیٌّ بحجر

آیا اگر کودکی در دریایی پر آب سنگریزه‌ای بیندازد، بدان زیانی می‌رساند؟!.

۳- موسوی در مراجعه شماره ۱۰ صفحه ۳۴ نسبت به خلفای سه گانه بی‌ادبی کرده و می‌نویسد: «تا جایی که درود فرستادن بر آن‌ها را جزیی از صلوات واجب بر همه بندگانش قرار داده است و بدون آن درود فرستادن بر هیچ کدام از جهانیان صحیح نیست، خواه صدیق باشد یا صاحب یک یا دو یا چند نور ذانور أونورین أو أنوار...».

بی‌تردید این منحنی مخیفی که این رافضی بدان رسیده است، ساخته دست ابلیس و یارانش است وی این بار در اینجا بدون تقیه از نیات درونی‌اش سخن می‌گوید. اما چنانکه پیشینیان می‌گویند: فرد به اندازۀ دردش فریاد می‌کشد. سوالی که در اینجا پیش می‌آید این است: چه چیزی باعث خشم و غضب موسوی و قومش از این افراد شده است؟ آیا این امری که موجب خشم آن‌ها شده است بر پایی دین و انتشار اسلام در دوران خلافت آنهاست؟ یا رضایت خداوند و پیامبرش از آنها؟ یا سقوط حکومت ساسانی و روم و خاموش شدن آتش مجوسی‌ها در دوران حکومتشان آن‌ها را به خشم آورده است؟ لازم است دوستداران موسوی به این سوال‌ها پاسخ دهند ما خداوند را بر دوست داشتن آن‌ها شاهد و گواه قرار می‌دهیم. چنانکه خداوند می‌فرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠[الحشر: ۱۰]. «کسانی که پس از آن‌ها [مهاجرین و انصار به دنیا] می‌آیند، می‌گویند: پروردگارا ما و برادرانمان را که در ایمان آوردن بر ما پیش گرفته‌اند، بیامروز و کینه‌ای نسبت به مؤمنان در دل‌هایمان جای مده، پروردگارا! تو دارای رأفت و رحمت فراوانی هستی». بعد از ایمان به خداوند و فرستادۀ او به حب و دوست داشتن آن‌ها بیش از هر عمل دیگری امیدواریم.

هاشم جدنا فان کنت غضبی
فاملئی وجهك (القبیح) خدوشا

«هاشم جد ماست. اگر از این امر خشمگین هستی صورت زشتت را پر از خراش و زخم کن».

۴- موسوی دربارۀ معاویهس می‌گوید: «معاویه رهبر فرقه باغیه (ستمکار) بود که با امیرالمؤمنین دشمنی و جنگ و بر منابر مسلمانان او را لعن کرده و آن‌ها را به لعن او فرمان داد اما او علیرغم بی‌شرمی‌اش در دشمنی با امام علی حدیث منزلت را انکار نکرده است ...» مراجعه شماره ۲۸ صفحه ۱۳٧. در حقیقت کمترین صفتی که شایسته موسوی است وقاحت و بی‌شرمی در سلسله‌ای از اعمال ناپسند اخلاقی است که شایسته اوست. در حقیقت معاویهس کاتب وی و دایی مؤمنین برادر ام‌المؤمنین حبیبه بوده است. وی در زمینه جنگ با علی اجتهاد کرده ولی حق با علیس بوده است. پس اجر اجتهاد به او تعلق می‌گیرد. زیرا چنانکه مردمان دوران او شهادت داده‌اند او شایسته این امر بوده است و چنانکه در میان اهل علم معلوم است و اینکه معاویه و سپاهش فرقۀ باغیه (ستمگر) بوده‌اند به معنی کافر و فاسق بودن آن‌ها نیست.

لعن فرستادن بر علی، برخلاف تصور موسوی در دوران معاویه وجود نداشت. بلکه چند سال پس از مرگ او در دوران مروان بن حکم به وجود آمد تا اینکه امیرالمؤمنین عمر بن عبدالعزیز/آن را برانداخت. در حدیثی که موسوی آن را ذکر کرد و در آن سخن معاویه خطاب به سعد آمده است که گفت: «چه چیزی موجب شد تا به علی دشنام ندهی؟» بدین امر تصریح نشده است که معاویه او را به دشنام دادن وادارکرد یا دستور داد. چنانکه نووی/در شرح صحیح مسلم آن را بیان کرده است [۱٧۸].

۵- موسوی در مراجعه شماره ۶۴ صفحه ۲۰٧ می‌نویسد: «.. و کینه حزب فراعنه از نسل اول را در دل پنهان می‌کرد ...» موسوی در اینجا به صدر اول تصریح می‌کند که اگر منظور او یاران پیامبرصنباشند، بی‌تردید از حدود قرن اول که پیامبرصآن را مدح کرده بود، خارج نمی‌شود. آنگاه این متحجر نادان آن‌ها را دشنام می‌دهد و به آن‌ها بی‌احترامی می‌کند. لعنت خداوند بر ظالمان باد. او با سخنانش عقیده خودش و رافضی‌ها دربارۀ صحابه گرانقدر پیامبر اسلام را آشکار می‌کند و به کلام پروردگار جهانیان دربارۀ مدح آن‌ها بی‌توجهی می‌کند. بی‌تردید موسوی و قومش از برائت و پاکی اصحاب اطلاع دارند. اما روحیات فرعونی مریض آن‌ها مانع قبول حقیقت می‌شود که خداوند دربارۀ آن‌ها فرموده است: ﴿وَجَحَدُواْ بِهَا وَٱسۡتَيۡقَنَتۡهَآ أَنفُسُهُمۡ ظُلۡمٗا وَعُلُوّٗاۚ فَٱنظُرۡ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُفۡسِدِينَ ١٤[النمل: ۱۴]. «ستمگرانه و مستکبرانه معجزات را انکار کردند، هر چند که در دل بدان‌ها یقین و اطمینان داشتند. بنگر سرانجام و سرنوشت تبهکاران چگونه شد؟ [مگر در دریا غرق نشدند و به دوزخ واصل نگشتند؟]». سپس موسوی می‌گوید: «تو می‌دانی که نصوص امامت و عهود خلافت از جمله اموری بودند که ظالمان از آن بیم داشتند که مبادا کاخهای آن‌ها را ویران و حکومت آنان را ساقط نماید». در این سخن او و شامل بودن آن بر همه کسانی که خلافت اسلامی را بر عهده گرفتند از ابوبکرس تا آخرین اشکال آن خلافت شکی نیست. اما باید از پیروان موسوی تعجب کرد که چگونه او را به رهبری و امامت پذیرفته‌اند در حالی که آنان این آفات را در مراجعات او می‌خوانند. پیامبرصمی‌فرماید: «مریض را بر سالم وارد نکنید» [۱٧٩].

محجور کردن فکر تجاوزگر او واجب است: «چنانکه علما گفته‌اند زیرا به کاربردن حجر برای مصلحت ادیان از مصلحت بدنهای انسانها ضروری‌تر است». بریدن، تقطیع کردن و تباه کردن قسمتی از امور برای بقا کل آن امر جایز است!!.

ومن جعل الغراب له دلیلاً
یمر به علی جیف الکلاب

«کسیکه کلاغ را راهنمای خویش قرار دهد، او را به لاشه سگ‌ها خواهد کشاند».

۶- موسوی در حالی که تلاش می‌کند به شخصیت ام‌المؤمنین عایشهلبی‌احترامی کند می‌نویسد: «شاید او گمان می‌کرد از دیگران برتر است. اما پیامبرص این امر را تأیید نمی‌کرد». این پست فطرت بزدل در ادامه می‌نویسد: «وی [پیامبر] از دقت در رفتار و گفتار ام‌المؤمنین عایشه این امر را دریافته بود». مراجعه شماره ٧۲ صفحه ۲۲۴ در اینجا او تظاهر به ادب و سخنان شیرین می‌کند. آنگاه شمشیر چوبینش را بر می‌کشد تا به محبوبترین فرد در نظر پیامبرصطعن وارد کند. عایشهلخود را بزرگتر از آنچه استحقاق آن را داشت، نمی‌دید بلکه چنانکه عادت اهل فضل است آن‌ها علیرغم داشتن مراتب عالی نفس خود را سرکوب می‌کنند وی نیز خود را کمتر از آنچه شایسته او بود، می‌دید. وی پس از آنکه خداوند او را در جریان افک تبرئه کرد و برائت او را آشکار ساخت، گفت: «به خدا قسم گمان نمی‌کردم دربارۀ من وحی نازل شود تا تلاوت شود و بی‌تردید خودم را حقیرتر از آن می‌دانم که خداوند عزوجل دربارۀ من سخنی بگوید که تلاوت شود [۱۸۰]». موسوی کتابش را از سخنان پوچ و واهی پر کرده است او در نهان و آشکار به اصحاب پیامبرصدشنام می‌دهد و به آنان طعن وارد می‌کند. اما در مقابل انسان‌های فرومایه، طعنه زننده و هر شیطان ملعونی را مدح می‌کند و در ستایش آنان چنان مبالغه می‌کند که گویی َآنان از امهات المؤمنین و سروران متقین برترند! آیا میزان انصاف موسوی را مشاهده می‌کنید. در مراجعه شماره ٧۴-٧۶ و ... درباره او به نشر کاذیب و بی‌احترامی به ام المؤمنین می‌پردازد و در آن به خود پسندی و انواع تخمین‌ها و گمان‌ها می‌پردازد. اگر موسوی مؤمن بود آنگونه می‌بود که خداوند می‌فرماید: ﴿وَلَوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُ قُلۡتُم مَّا يَكُونُ لَنَآ أَن نَّتَكَلَّمَ بِهَٰذَا سُبۡحَٰنَكَ هَٰذَا بُهۡتَٰنٌ عَظِيمٞ ١٦ يَعِظُكُمُ ٱللَّهُ أَن تَعُودُواْ لِمِثۡلِهِۦٓ أَبَدًا إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ١٧[النور: ۱۶-۱٧]. «چرا نمی‌بایستی وقتی که آن را می‌شنیدید، می‌گفتید: ما سزاوار آن نیستیم که زبان بدین تهمت بگشاییم. سبحان الله این بهتان بزرگی است!* خداوند نصیحتتان می‌کند که اگر مؤمن هستید مبادا چنین کاری را تکرار کنید [و خویشتن را آلودۀ چنین معصیتی کنید. زیرا ایمان راستین با این امر تناقض دارد]».

٧- این رافضی بی‌شرم، ام امؤمنین عایشهلرا که گفته است، پیامبر در حجره او از دنیا رفت تکذیب می‌کند و به پیامبر طعن دارد و او را مسخره می‌نماید و می‌گوید: «اگر چوپانی در حالی که سر او بین گردن و سینه یا شانه تا چانه یا زانوی زنش قرار دارد، اما دربارۀ چوپانی گله‌اش وصیتی نکرده است، از دنیا برود آن امر را ضایع کرده و به تأخیر انداخته است ...» آنگاه دچار تعصب و دروغگویی می‌شود: «خداوند ام المؤمنین را عفو کند، ای کاش - زمانی که او تلاش می‌کرد این فضیلت را از علی بستاند - آن را به پدرش نسبت می‌داد. زیرا این امر از آنچه او ادعا کرد به مقام پیامبر سزاوارتر بود ...» مراجعه شماره ٧۶ صفحه ۲۳٧. این کلام حماقت و نادانی شدید موسوی را نشان می‌دهد و درد بی‌درمانی است که هیچ علاجی ندارد. در اینجا او پیامبرصرا که کفار قریش به امانتداری او اعتراف کرده بودند بدون هیچ دلیل خاصی جز اینکه او در خانه‌اش در کنار همسرش از دنیا رفته است به ضایع کردن امانت الهی و گمراه کردن امتش متهم می‌سازد؟! و خداوند موسوی را رسوا کند، پس اگر فردی در خانه‌اش و در کنار خانواده‌اش از دنیا نرود قرار است در کجا وفات نماید؟! به علاوه این امر بدین معنی نیست که زمانی که پیامبر در حجره عایشه از دنیا رفت امتش را رها و آن‌ها را دچار سرگردانی کرد. زیرا می‌دانیم پیامبرصروزی که از دنیا رفت پس از اینکه خلیفه‌اش ابوبکرس را به امامت نماز مسلمانان که بزرگترین عبادت دینی آنهاست که خداوند او را برای آن منصوب کرده بود با اطمینان نسبت به امتش پس از خودش وارد خانه‌اش شد آنگاه موسوی انتظار دارد همچنانکه او همواره دروغ می‌گوید و دروغگویی در ذات و وجود او ریشه دوانده است، ام المؤمنین عایشهلنیز دروغ بگوید و این فضل را به پدرش نسبت بدهد. اما چنانکه در مثل آمده است دربارۀ موسوی باید گفت «کافر همه را به کیش خود پندارد». راستگویی در نظر موسوی چنان منفور است که راستگویان را مجرم و گناهکار می‌پندارد. به رافضی‌ها به خاطر داشتن چنین عالمی تبریک می‌گوییم شاعری چنین سروده است:

أصبح الصدقُ سُبَّهً
والأکاذیبُ أوسِمَه

«راستگویی موجب بدنامی و دشنام شده است و دروغ‌ها به مدالهای افتخار تبدیل شده است».

کسیکه کتاب موسوی را مطالعه کرده باشد کمترین چیزی را که در آن مشاهده می‌کند این است که این کتاب به دور از ادب نزاکت و بی‌طرفی در بحث است.

۸- این رافضی بی‌‌ادب به اصحاب پیامبرصطعن وارد می‌کند و می‌گوید: «... و بسیاری از این گونه سنت‌ها که بسیاری از اصحاب نه تنها به آن‌ها عمل نمی‌کردند بلکه به خاطر پیروی از هوی و خواسته‌های نفسانی‌شان بر خلاف آن عمل می‌کردند». همچنین می‌گوید: «اما اغراض شخصی در نظر آنان بر هر دلیل دیگری مقدم بود». و می‌گوید: «بسیاری از اصحاب از علی متنفر بودند و با او دشمنی می‌کردند او را ترک کرده و آزار و دشنام می‌دادند و به او ظلم می‌کردند و با او دشمن بودند. و با او جنگیدند و در مقابل او واهل بیت و یارانش شمشیر کشیدند چنانکه این امر در اخبار پیشینیان وجود دارد ...» مراجعه شماره ۱۰۰ صفحه ۲٧٩-۲۸۱ خداوند چنین اراده کرده است که موسوی آنچه در دل نسبت به اصحاب پیامبر مخفی کرده بود آشکار سازد: ﴿أَمۡ حَسِبَ ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ أَن لَّن يُخۡرِجَ ٱللَّهُ أَضۡغَٰنَهُمۡ ٢٩[محمد: ۲٩]. «آیا کسانی که در دل‌هایشان بیماری [نفاق و کینه توزی نسبت به اسلام] وجود دارد. گمان می‌کنند خدا کینه‌ها و دشمنی‌های ایشان را [که از اسلام و مسلمین در دل دارند] ظاهر و بر ملا نمی‌کند؟». در اینجا نمی‌خواهیم به این مفتری کذاب پاسخ بدهیم اما یک سوال از او می‌پرسیم: پس شجاعت علیس که دربارۀ آن صدها روایت نقل می‌کنید چه شد تا چنین مصیبت‌هایی بر سر او نیاید؟ بلکه تاریخ شهادت می‌دهد که این شما (شیعیان) بودید که بر سر علی و اولادش چنین مصیبت‌هایی را آوردید این خطبه‌های اوست که از کتب شما نقل و روایت شده است که بر این امر گواهی می‌دهد وی خطاب به مردم کوفه فرمود: «.... خدایا من آن‌ها را دچار ملال کردم آن‌ها نیز مرا دچار ملال و خستگی کردند و مرا دل زده و رنجور کردند. من نیز آن‌ها را دچار چنین حالتی کردم. پس به من به جای آن‌ها گروه بهتری عطا کن و به جای من بر آن‌ها انسان شروری نازل کن. خدایا قلب‌هایشان را ذوب کن همچنانکه نمک در آب حل می‌شود [۱۸۱]». همچنین می‌گوید: «.... شما را به خدا قسم آیا دین ندارید که شما را متحد کند و تعصب ندارید که شما را قوی کند یا اینکه جای تعجب ندارد که معاویه سرکشان ظالم را فرا می‌خواند آن‌ها بدون طمع به عطا و کمک او را یاری می‌کنند ولی زمانی که شما را فرا می‌خوانم شما که باقیمانده اسلام و مردم هستید که به من کمک کنید از من متفرق می‌شوید و دربارۀ من اختلاف می‌کنید؟ ...» [۱۸۲]. حسنس دربارۀ موسوی و پیروانش می‌گوید: « به خدا قسم معاویه برای من بهتر از اینهاست. که گمان می‌کنند شیعه و پیرو من هستند اما می‌خواهند مرا بکشند و مالم را بگیرند [۱۸۳]». همچنین می‌گوید: «مردم کوفه و مصیبت‌هایشان را شناختم و از میان آن‌ها کسیکه فاسد است برای من مناسب نیست آن‌ها هیچ وفایی ندارند و در قول و عمل آن‌ها هیچ ضمانتی وجود ندارد ...» [۱۸۴]. آیا اکنون برایتان مشخص شد چه کسانی پیرو هوی و اغراض شخصی‌شان هستند؟! بلکه ضرورتاً مشخص گردید که شما، منشأ و مرکز، مکر، نیرنگ و ناپایداری در موضع‌گیری هستید یکی از رهبران شیعه، جواد محدثی می‌گوید: «مردم کوفه در طول تاریخ به خدعه و پیمان‌شکنی شهرت پیدا کرده‌اند به هر حال در تاریخ اسلام، دیدگاه خوبی نسبت به عهد و پیمان مردم کوفه وجود ندارد». همچنین می‌گوید: «از جمله ویژگی‌های روحی و اخلاقی مردم کوفه ... تناقض در رفتار، حیله‌گری، ناپایداری، سرکشی، فرصت طلبی، بد اخلاقی، حرص، طمع و امیال قبیله‌ای بوده است ... [۱۸۵]» حسین کورانی دربارۀ آن‌ها می‌گوید: «ویژگی‌های ایمان کوفیان را می‌توان در امور زیر خلاصه کرد:

(۱) کمک‌نکردن به اسلام

(۲) مال‌پرستی

(۳) ناپایداری در موضع‌‌گیری‌ها [۱۸۶].

از انسان‌های عاقل می‌خواهیم داوری کنند اعتراف فرد علیه خودش قوی‌ترین حجت و دلیل است. آیا میزان دورغگویی و تغییر و تبدیل واقعیت‌ها را در نزد موسوی مشاهده کردید که چه مذبوحانه تلاش می‌کرد. اگر در آنچه ادعا می‌کرد صادق بود، سخنانش را به اموری مستند می‌کرد که صحت و ثبوت آن را نشان می‌داد. ما آن‌ها را به چالش می‌طلبیم تا برای اثبات ادعاهای شیطانشان عبدالحسین یک اسناد صحیح ذکر کنند. هرگز قادر به چنین کاری نخواهد بود.

﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠[الحشر: ۱۰].

«کسانی که بعد از آنها [مهاجرین و انصار به دنیا] می‌آیند، می‌گویند: پروردگارا ما و برادرانمان را که در ایمان آوردن بر ما پیشی گرفته‌اند بیامرز و کینه مؤمنان را در دل‌هایمان جای مده، پروردگارا تو دارای رأفت و رحمت فراوان هستی».

خوانندۀ محترم .. بی‌‌تردید با مطالعۀ این کتاب میزان تناقضات و دروغ‌های موجود در کتاب (المراجعات) نوشته عبدالحسین موسوی را دریافتی. تناقضاتی که به طور کلی موجب از بین رفتن ارزش علمی کتاب می‌شود و آن را بی‌ارزش می‌سازد.

همچنین آنچه را که عبدالحسین از خوانندگانش مخفی داشته بود و میزان صداقت و امانت او را دریافتی که او سالیان درازی خود را به لباس صداقت و امانتداری ملبس کرده بود. اما این کتاب همانند عصای موسوی آنچه را به وسیلۀ دروغ به وجود آورده بودند باطل و زایل می‌کند.

امروزه شیعه عمل یکی از رهبرانشان و نوشته‌های او را مشاهده می‌کنند، گمان می‌کنی چه خواهند گفت؟

و چه عقلی را به داوری می‌طلبند؟ آیا دوباره دنباله رو رهبران و مراجع و علمای راهز نشان خواهند بود و کورکورانه از آن‌ها پیروی وعقل‌هایشان را تسلیم آنان خواهند کرد؟!.

تا اینکه روزی این مراجع و علما از آنان برائت می‌جویند در آن روز دیگر وسیله و سببی وجود نخواهد داشت در این هنگام پشیمانی به سراغ آنان خواهد آمد!اما پشیمانی چه فایده‌ای دارد؟ یا اینکه آنان نظر دیگری دارند؟

﴿فَإِن لَّمۡ يَسۡتَجِيبُواْ لَكَ فَٱعۡلَمۡ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهۡوَآءَهُمۡۚ وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّنِ ٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ بِغَيۡرِ هُدٗى مِّنَ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٥٠[القصص: ۵۰]. «پس اگر [این پیشنهاد تو را نپذیرفتند و] به تو پاسخی ندادند بدان که ایشان فقط از هواها و هوس‌های خود پیروی می‌کنند! چه کسی گمراه‌تر و سرگشته‌تر از آن کسی است که [در دین] از هوی و هوس خود پیروی کند بدون اینکه رهنمودی از جانب خداوند [بدان شده] باشد؟! مسلّماً خداوند مردمان ستم پیشه را [به سوی حق] راهنمایی نمی‌نماید. [زیرا کسیکه به دنبال باطل برود به حق راهیاب نمی‌شود]».

وصلى الله على محمد وعلى آله وصحبه أجمعین والحمدلله رب العالمین ...

[۱٧۸] مسلم بشرح النووی (۱۵/۱٧۵). [۱٧٩] البخاری، کتاب الطب، حدیث رقم (۵٧٧۴) و مسلم کتاب السلام حدیث شماره (۲۲۲۱). [۱۸۰] البخاری، در چندین جا این عبارت ذکر شده است از جمله حدیث شماره (۲۶۶۱) در کتاب الشهادات. [۱۸۱] نهج البلاغة (ص ۶۶-۶٧). [۱۸۲] همان (ص ۲۵۸-۲۵٩). [۱۸۳] الاحتجاج، طبرسی، (ص ۱۴۸). [۱۸۴] همان (ص ۱۴٩). [۱۸۵] موسوعه عاشورا (ص۵٩). [۱۸۶] فی رحاب کربلاء (ص ۵۳).