فصل ششم: مواضعی که موسوی در آنها اموری را پنهان و کتمان کرده است
آن شامل مواضعی است که وی در نقلهایش اموری را کتمان کند که پنهان کردن آن جایز و صحیح نباشد.
۱- موسوی به نقل از الصواعق الـمحرقة کلام ابن عباسبرا روایت میکند: «نحن اهل البیت شجره النبوه ...». که آن را در حاشیه مراجعه شماره ۶ صفحه ۲۰ ذکر کرده است. ابن حجر ما را از پاسخ دادن به او بینیاز کرده و فرموده است: «به روایت از ابن عباس به سند ضعیف آمده است که او گفت ...» [۱۲۵].
موسوی عمداً این عبارت را حذف کرده است زیرا این حدیث را از حجیت ساقط میکند. حدیث «نحن النجباء وأفراطنا أفراط الأنبیاء ...». نیز که از علیس روایت شده است، چنین است. ابن حجر در اول این حدیث چنین گفته است: «عن علی بسند ضعیف...». این ابن حجر است که آن دو حدیث را ضعیف میشمارد. ای موسوی دلیلت کجاست؟ و آن افرادی که حدیث مورد ادعایت را صحیح شمردهاند کجایند؟ ﴿إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا ٱخۡتِلَٰقٌ﴾[ص: ٧]. «إن هذا إلا اختلاق»«این امر [چیزی] جز دروغ نیست».
۲- موسوی در مراجعه شماره ۸ صفحه ۲٧ عملاً حاشیه امام ذهبی در ادامه کلام حاکم بر حدیث: «النجوم أمان لأهل الأرض من الغرق...». را نقل نکرده است این کارکنمان علم است. ذهبی درباره این حدیث گفته است: «من معتقدم که ساختگی است» [۱۲۶].
۳- موسوی حدیث زیر را نقل میکند: «من مات علی حب آل محمد مات شهیداً ألا ومن مات علی حب آل محمد مات مغفوراً له ... الحدیث». و در حاشیه مراجعه شماره ۱۰ صفحه ۳۲-۳۳ آن را به ثعلبی و زمخشری در تفسیرشان نسبت میدهد. چنانکه حافظ در تخریج الکشاف (۴/۲۲۰) میگوید این حدیث باطل و بیاساس است. وی مینویسد: «ثعلبی آن را با سلسله راویان آن تخریج کرده است و آثار ساختگی بودن در آن مشهود است. محمد بن مسلم و راویان پیش از او ثقه هستند. آفت این حدیث در بین ثعلبی و محمد بن مسلم وجود دارد».
زمخشری آن را بدون اسناد و نسبت دادن به کسی آن را نقل کرده است [۱۲٧]. بنابراین استناد به آن صحیح نیست.اما متأسفانه موسوی در نقل کردن مطالب امانت علمی ندارد بعلاوه چنانچه کتانی دربارۀ ثعلبی و شاگردش واحدی که موسوی بارها در مراجعات اموری را از آنها نقل میکند - میگوید: «واحدی و استادش ثعلبی در زمینه حدیث بضاعت علمی چندانی نداشتند. بلکه در تفسیرشان - به ویژه ثعلبی - احادیث ساختگی و قصص باطلی وجود دارد».
شیخ الإسلام در مقدمه تفسیرش (صفحه ۱٩) درباره او مینویسد: «کان حاطب لیل»: «وی کارهای بیهودهای میکرد». اما زمخشری خطیب و یکی از بزرگان و رهبران معتزله است پس چگونه به سخنان او و آثارش علیه اهل سنت استدلال میکنند: ﴿فَمَا لَكُمۡ كَيۡفَ تَحۡكُمُونَ﴾[یونس: ۳۵]. «شما را چه شده است؟ این چه حکمی است که صادر میکنید؟». همچنین. وی در زمینه حدیث وضعیتی بهتر از ثعلبی نداشت. ابن حجر در الصواعق به این حدیث اشاره کرده است و نسبت به صحت آن طعن وارد کرده است و میگوید: «حافظ سخاوی میگوید: چنانکه استادمان حافظ ابن حجر - میگوید، ساختگی بودن آن مشهود است) [۱۲۸]. این امری است که برای عبدالحسین خوشایند نبوده به همین دلیل آن را پنهان کرده است و به آن تصریح ننموده است. کاروان دروغهایش به چنین راهی میرود!.
۴- موسوی میگوید: «آیا نمیدانی خداوند در آن روز چه بر سر کسانی آورد که آشکارا ولایت آنان - ائمه دوازدهگانه را انکار کردند». آنگاه در مراجعه شماره ۱۲ صفحه ۴۰ دربارۀ قصه خیالی که پیشتر به رد آن پرداختیم مینویسد: «این قضیه مشهور است و حلبی در اواخر حجه الوداع در جلد سوم سیره آن را ذکر کرده است...» بله حلبی آن را ذکر کرده است و استناد شیعه به آن داستان برای اثبات امامت علیس را با چندین دلیل باطل دانسته است. موسوی به سیرۀ حلبی اشاره کرده و آن را جزو یکی از منابع قصه قرار داده است. اما کلام و ردّ حلبی بر شیعه و اثبات بطلان استدلال شیعه توسط او را نقل نکرده است. مهمتر از این اینکه او به تکذیب این قصه از سوی ذهبی که در ادامه آن آمده است اشاره نکرده است. حلبی مینویسد: حافظ ذهبی میگوید: این حدیث کاملاً منکر است. حلبی میگوید یعنی دروغ است» [۱۲٩].
این امر - چنانکه بارها گفتهایم - نشان میدهد که این فرد از میان کتابهای اهل سنت هر آنچه را که در راستای اهداف و خواسته او باشد، بدون رعایت اصول علمی صحیح، نقل میکند. این تفاوت فرد عالم با فرد جاهل است.
۵- موسوی در مراجعه شماره ۱۶، صفحه ۵۸ نظر علمای جرح و تعدیل دربارۀ ثویر بن أبی فاخته را کتمان میکند و فقط به ذکر آن اقوالی میپردازد که به نفع اوست و نظر بسیاری از علما دربارۀ او را ذکر نمیکند. [زیرا با ذکر آنها اهداف او نقش بر آب خواهند شد]. ذهبی در المیزان و حافظ ابن الحجر در التهذیب نظر علما دربارۀ تضعیف و رد احادیث ثویر بن أبی فاخته را ذکر کردهاند [۱۳۰].
این امری است که موسوی عمداً از ذکر آن خودداری کرده است و گمان کرده است که ما نیز همانند قوم او اکاذیب و دروغهای او را باور خواهیم کرد!.
۶- موسوی دروغگو و مفتری در مراجعه شماره ۱۶ صفحه ۶۰ نظر عقیلی [۱۳۱]را ذکر میکند: «با اسناد از سهل بن أبی خدوثه [۱۳۲]گفت: به جعفربن سلیمان گفتم: شنیدهام که به ابوبکر و عمر دشنام میدهی. گفت: به آنها دشنام نمیدهم. اما بسیار از آنها متنفرم». چندین تن از علمای جرح و تعدیل گفتهاند که قصد او شیخین نبوده است. در غیر این صورت چنانکه میدانید، اهل سنت به او استناد نمیکردند. کسیکه چنین وضعیتی داشته باشد حدیث او مردود است چنانکه ذهبی در المیزان به نقل از ابن عدی نوشته است مقصود جعفر دو تن همسایگانش به نام ابوبکر و عمر بوده است که او را اذیت کردهاند. ذهبی در ادامه این مطلب مینویسد: «این امر بعید نیست زیرا جعفر احادیثی را دربارۀ فضایل شیخینبروایت کرده است [۱۳۳]». اما موسوی در نقل مطلب اصلاً امانت را رعایت نکرده است و همه این تفاصیل را حذف کرده است تا چنین القا کند که جعفر به شیخین ابوبکر و عمربدشنام میداده است. پس لعنت خداوند بر همه کسانی باد که آن دو را دشنام دهند یا برای این کار تلاش کنند یا به این کار راضی باشند! موسوی کلام ابن عدی را از المیزان نقل میکند. اما این نکته را که وی به ذکر روایت دربارۀ فضایل شیخین پرداخته است حذف میکند. ابن عدی میگوید: «همچنین وی دربارۀ فضایل شیخین [حدیث] روایت کرده است». بلکه او راوی این حدیث است: «مات رسول اللهصولم یستخلف أحداً»«پیامبر خداصاز دنیا رفت در حالی که کسی را به جانشینی خود انتخاب نکرده بود».
موسوی و قومش درباره این امر چه جوابی دارند؟ آیا هنوز هم جعفر جزو شیعیان آنان محسوب میشود. ببینید چگونه از میان کلام جعفر مطلب دلخواهش را انتخاب میکند. اما او همانند مگسی است که زندگی روی تودههای آشغال را دوست دارد. خداوند ما را از احوال او و اهداف شوم و ننگین اوحفظ کند.
٧- وی در مراجعه شماره ۱۶ صفحه ۶۲ دربارۀ حارث بن عبدالله همدانی مطلبی مینویسد که ذهبی به ضعیف بودن او اشاره کرده است [۱۳۴].
اما او عمداً این امر را مخفی میکند. او - بر خلاف تصور موسوی - یکی از بزرگترین و افاضل تابعین نیست بلکه وی یکی از علمای بزرگ آنها فقط در زمینه حساب و فرایض بوده است.
و - بر خلاف تصور موسوی - هیچکدام از علمای اهل سنت به سخن او استناد نکردهاند. همچنین شعبی تنها کسی نیست که او را تکذیب کرده است بلکه چندین تن از علمایی که موسوی خود در این مراجعه به آنها استناد کرده است و به دروغ ادعا میکند که آنها شیعه هستند از قبیل ابراهیم نخعی، ابواسحاق سبیعی و جریر بن عبدالحمید او را دروغگو دانستهاند و تکذیب کردهاند. اما عقل پریشان و افکار آشفته او را به گمراهی کشانده است. [چنانکه در مثل آمده است: دروغگو حافظه ندارد].
۸- موسوی در مراجعه شماره ۱۶ صفحه ٧۰ در بیوگرافی سعد بن طریف الإسکاف عمداً نظر علما درباره او را ذکر نمیکند و آنها را مخفی مینماید. ذهبی در المیزان و حافظ در التهذیب اقوال علما دربارۀ او را ذکر میکند که مانع قبول روایت و استناد به او و روایتهایش میشود [۱۳۵]. اما موسوی براساس عادت همیشگیاش مبنی بر دروغگویی و فریب، این مطلب را عمداً پنهان کرده است. موسوی مطالب خود را از المیزان نقل کرده است. اما نمیدانیم آیا خداوند چشمان او را کور کرده بود که اقوال علما دربارۀ سعد را ندیده و به ذکر تضعیف او توسط فلاس بسنده کرده است؟ وی همچنین نوشته است که ترمذی از او حدیث روایت کرده است این به معنای عادل وثقه دانستن اوست. اما در حقیقت روایت کردن حدیث توسط فرد مورد اعتماد از فرد ضعیف تعدیل و توثیق آن فرد ضعیف به شمار نمیآید. وی چگونه این ادعا را مطرح میکند در حالی که ترمذی میگوید: «یُضَعَّف» تضعیف میشود. موسوی چگونه و بر چه اساس گمان کرده است که اهل سنت این سعد را ثقه و مورد اعتماد دانستهاند، و آن را ذکر کرده است.
٩- موسوی در مراجعه شماره ۱۶، صفحه ۸۵-۸۸ از ذکر اقوال اهل علم در اثبات تغییر افکار و التقاط فکری حافظ عبدالرزاق بن همام صنعانی خودداری میکند. وی در اواخر عمرش پیر و نابینا شد و به او امور را تلقین میکردند و همچنین حافظۀ او تغییر یافت [۱۳۶]. وی همه این امور را بدین علت از خوانندگان مخفی نموده است تا بعضی از احادیثی را که مذهب موسوی را تأیید میکنند. به صنعانی نسبت دهد. همان مذهبی که اساس آن بر بغض، طعن و لعن اصحاب پیامبرصاستوار است. همچنین وی عقیده و سخن عبدالرزاق دربارۀ شیخین را از خوانندگان پنهان داشته است: (به خدا قسم هرگز قلبم تاب نیاورده است که علی را بر ابوبکر و عمر ترجیح دهم. خداوند ابوبکر، عمر و عثمان را رحمت کند. هر کس آنها را دوست نداشته باشد، مومن نیست». همچنین میگوید: مطمئنترین اعمال من محبت من نسبت به آنهاست» [۱۳٧]. وغیره ... اما موسوی به علت شدت کینه درونیاش نسبت به اصحاب پیامبر آرامش خود را از دست دادهاست: ﴿قُلۡ مُوتُواْ بِغَيۡظِكُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ﴾[آلعمران: ۱۱٩]. «بگو با [درد همین] خشمی که دارید [بترکید] و بمیرید، بیگمان خداوند از آنچه در درون سینهها میگذرد آگاه است».
۱۰- موسوی در مراجعه شماره ۱۶ صفحه ٩۸ از بیوگرافی فضل بن دکین ابو نعیم سخن میگوید که ذهبی در المیزان معتقد است که تشیع او بدون غلو و دشنام بوده است. این امری است که موسوی دروغگو و مکار - که در نقلهایش امانت را رعایت نمیکند - آن را کتمان کرده است. ذهبی میگوید: «وی حافظ [حدیث] و حجت است. اما تشیع او بدون غلو و دشنام بوده است [۱۳۸]». حافظ ابن حجر در بیوگرافی ابو نعیم در کتاب التهذیب گفته او را نقل میکند که گفته است: «حافظان دربارۀ من ننوشتهاند که من معاویه را دشنام دادهام [۱۳٩]». وی دستور داد این امر از او نقل شود. چگونه ممکن است که او شیعه غالی باشد حال آنکه بخاری دو حدیث را دربارۀ اثبات مسح خفین از او روایت میکند [۱۴۰]که این امر برخلاف مذهب شیعیان غالی میباشد. آیا باز هم موسوی ادعا میکند که فضل شیعه است؟!.
روحیه ناپایدار او به هر دری میزند تا زشتیهای مذهبش را زیبا جلوه دهد.
۱۱- موسوی، سلطان دروغگویان، دربارۀ ابو عبدالله الحاکم صاحب مستدرک میگوید: «همۀ محدثان اهل سنت که پس از او آمدهاند از علم او بهره جستهاند وی از قهرمانان و بزرگان شیعه و خادم شریعت بوده است». همۀ سخن موسوی ناشی از عواطف و مبالغۀ آشکاری است که بوسیلۀ آن تلاش میکند در این جلال پیروز گردد. به هر حال اگر همه شیعیان مانند حاکم بودند بیتردید شرّ آنان کم میشد. او رافضی نیست بلکه چنانکه ذهبی گفته است او شیعی است و میان آن دو تفاوت وجود دارد [۱۴۱]. این همان امری است که موسوی عمدا آن را از خوانندگان پنهان کرده است حاکم احادیث فراوانی را دربارۀ فضیلت ابوبکر، عمرو عثمانش و تقدیم ابوبکر و عمر بر دیگران روایت کرده است [۱۴۲]. بلکه حتی بعید به نظر میرسد او علی را بر عثمان مقدم شمرده باشد. زیرا وی در المستدرک نام عثمان را بر علیبمقدم داشته است. این امر و بسیاری از امور دیگر دروغگویی موسوی را ثابت میکند که وی خود نیز به خوبی میداند اگر حاکم با موسوی هم عقیده میبود اهل سنت احادیث او را تخریج نمیکردند.
۱۲- موسوی در مراجعه شماره ۱۶ صفحه ۱۰٩ دربارۀ زندگی نامه هشام بن عمار مینویسد: «میگویم بخاری بیواسطه از او حدیث روایت کرده است ... این امر در باب فضائل اصحاب النبیصوجود دارد». اما مصیبت بر سر موسوی و قومش نازل شود. زیرا او عمداً امور مخفی میکند - بخاری از هشام حدیثی را در فضایل ابوبکر صدیقس روایت میکند. این همان امری است که موسوی تلویحاً بدان اشاره کرده است. این حدیث دوری هشام از تشیع را نشان میدهد یا ثابت میکند او علیرغم شیعه بودن ابوبکرس را بر دیگران مقدم میدانسته است. اگر موسوی ادعا میکند که در نظر او هشام به علت شیعه بودنش ثقه و مورد اعتماد است پس باید سخن او و این حدیث او را که بخاری از او روایت کرده است، بپذیرد. بخاری میگوید: هشام بن عمار به روایت از ... از ابیالدرداءس در حدیث طویل که در آن کلام پیامبرص در دفاع از ابوبکرس آمده است میگوید: «[پیامبر فرمود ] خداوند مرا به سوی شما فرستاد. سخنانم را گفتم شما مرا تکذیب کردید اما ابوبکر مرا تصدیق کرد و با جان و مالش از من دفاع کرد. آیا شما دوباره دوست مرا برایم بر جای میگذارید تا بعد از آن اذیت نشوم» [۱۴۳].
آیا موسوی این حدیث را ندیده است یا مانند هشام سعه صدر و شکیبایی نداشته است؟!.
۱۳- موسوی در مراجعه شماره ۱۶ صفحه ۱۱۱ دربارۀ وکیع بن الجراح مینویسد: «ابن المدینی در تهذیبش مینویسد که وکیع افکار شیعی است». این سخن موسوی است. اما او رأی ذهبی در المیزان دربارۀ کم بودن گرایشهای شیعی وکیع بن الجرح [۱۴۴]را اظهار نمیکند که این امر حتی در کلام ابن المدینی نیز که موسوی قسمتی از آن را نقل کرده است، بدان اشاره شده است. که میگوید: «أما الرفض فلا». اگر چه او شیعه است اما رافضی نیست. اگر ثابت میشد که وکیع رافضی است این امر باعث خردهگیری بر او میشد. بلکه ابن معین سخن کسانی [مانند موسوی] را که وکیع را به رافضی بودن متهم میکنند، رد میکند. این بزرگترین دلیل بر دور بودن وکیع از رفض است. ذهبی در تذکره الحفاظ قول وکیع را ذکر میکند که گفته است: «کسیکه گمان کند قرآن مخلوق است، در حقیقت کفر ورزیده است [۱۴۵]». موسوی و قومش چگونه جواب کسی را میدهند که ادعا میکنند از شیعیان آنهاست؟ یا اینکه باید از تکرار ادعای شیعه بودن وکیع دست بر دارند و به او طعن بورزند؟ یا از سخن کفر آلود ناشی از گمراهیشان دست بردارند؟
۱۴- موسوی در مراجعه شماره ۱۶ صفحه ۱۱۳ دربارۀ بیوگرافی یزید بن ابی زیاد مینویسد: «با این وجود بر علیه او موضعگیری کردند ودر حد توانشان به او طعنه و سرزنش وارد کردند علت این امر این بود که او با سندش از أبی برزه یا أبی برده روایت میکند: ما با پیامبرصبودیم ایشان صدای آوازی شنیدند. ناگهان عمرو بن عاص و معاویه را دیدیم که ترانه میخواندند. پیامبرصفرمود: «خداوند آنها را دچار فتنه شدیدی کن و آنها را به شدت وارد آتش کن».
این سخن که این کذاب آن را پیشینیان دروغگویش نقل کرده است و بیتردید این حدیث یکی از منکرات یزید است. چنانکه ذهبی در المیزان بدان اشاره کرده است و گفته است که این حدیث غریب منکر است [۱۴۶]. بنابراین موسوی که این مطلب را از المیزان نقل میکند نمیتواند بدان استناد کند و قول ذهبی مبنی غریب و منکر بودن حدیث را بخواند اما آن را ذکر نکند آیا این امر به دلخواه عمل کردن و عدم رعایت امانت نیست؟ اینکه او میگوید: «علیه او موضع گرفتند». علمای جرح و تعدیل بر ضعف و اختلاط او اتفاق دارند نه اینکه بیجهت با او مخالفت کنند. موسوی ادعا میکند مسلم احادیث او را تخریج کرده است در جواب باید گفت یزید از افراد مورد استناد و اعتماد مسلم نیست بلکه مسلم حدیث او را زمانی که فرد دیگری نیز آن را روایت کرده باشد تخریج کرده است. چنانکه ذهبی در المیزان به این امر تصریح کرده است. پس به این جهالتها و تاریکیها دقت کنید تا حقیقت و پیروان آن را بشناسید.
۱۵- موسوی حدیث ام سلیملرا روایت میکند که پیامبرصفرمود: «ای ام سلیم! گوشت علی گوشت من و خون او خون من است و نسبت به او به من همانند نسبت هارون به موسی است». در حاشیه مراجعه شماره ۳۲ صفحه ۱۳۸ آن را به کنز العمال و منتخب کنز العمال نسبت میدهد. اما او تخریج این حدیث توسط مؤلف کنز العمال را ذکر نمیکند. این کار کوتاهی زشتی است که به وسیله آن میخواسته است مانع کشف ضعف حدیث شود. به طوری که مؤلف کنز در الضعفاء آن را به عقیلی نسبت داده است و چنانکه خودش در مقدمه کتابش میگوید: صرف نسبت دادن حدیث به عقیلی نیاز به بیان ضعف آن را برطرف میکند. وی بعد از ذکر نام عقیلی، ابن عدی، ابن خطیب و ابن عساکر میگوید: «هر حدیثی که به این چهار نفر و حکیم ترمذی نسبت داده شود... ضعیف است و نسبت داده شدن حدیث به آنها برای بیان ضعف آن کافی است [۱۴٧]». به همین دلیل موسوی تخریج این حدیث توسط مؤلف کنز را ذکر نمیکند و با این کار علم را کتمان و پنهان میکند. خداوند میفرماید: ﴿وَٱللَّهُ مِن وَرَآئِهِم مُّحِيطُۢ ٢٠﴾[البروج: ۲۰]. «خداوند از پشت بر آنها احاطه [کامل] دارد [و راه فراری برای ایشان باقی نگذاشته است و کاملاً مراقب اوضاع و احوالشان است]».
۱۶- موسوی میگوید: «پیامبرصدر واپسین لحظات حیات فرمودن: «برادرم را برایم صدا کنید». آنان علی را فراخواندند پیامبر فرمود: «به من نزدیک شو» علی به او نزدیک شد و پیامبر را به خود تکیه داد و با او صحبت میکرد تا اینکه روح مبارکش به ملکوت اعلی پیوست و مقداری از آب دهان مبارکش بر بدن علی افتاد». و در حاشیه مراجعه شماره ۳۴ صفحه ۱۴۳ آن را به طبقات ابن سعد نسبت داده است و نام صاحب کنز العمال را نیز ذکر کرده است مؤلف کنز العمال نیز این جریان را ذکر کرده و آن را به ابن سعد نسبت داده است و دربارۀ آن گفته است: «سند آن ضعیف است [۱۴۸]». این امری است که این رافضی کنیهتوز، عبدالحسین این امر را پنهان کرده است. خداوند او را به سزای عملش برساند.این حدیث پر از اشکال است. ابن سعد حدیث را از طریق واقدی روایت کرده است [۱۴٩]که او متروک است و چندین تن از علما او را تکذیب کردهاند. به علاوه این حدیث دارای انقطاع در سند میباشد محمد بن عمر بن علی بن ابیطالب پدر بزرگش علیس را ندیده است. همچنین آنچه دربارۀ وفات پیامبرصبه ثبوت رسیده است این است که ایشان در حجرۀ ام المؤمنین عایشهلاز دنیا رفتند [۱۵۰]. اما این گروه شیعه قصد دارند همه فضایل اصحاب پیامبرش را از بین ببرند.
۱٧- موسوی این عبارت را که به پیامبرص نسبت داده شده است نقل میکند: «مکتوب علی باب الجنة لا إله إلا الله محمد رسول الله، علي أخو رسول الله ... حدیث». «بر در بهشت نوشته شده است: لا اله الا الله محمد رسول الله، علی برادر رسول خداست». و در حاشیه مراجعه شماره ۱۶ صفحه ۱۴۳ آن را به نقل از کنز العمال و منتخب کنز [۱۵۱]به طبرانی در الأوسط و خطیب در المتفق و المفترق نسبت میدهد. موسوی کینه توز آنچه را که بر ضعف آن دلالت میکند از آن حذف کرده است. متقی هندی در کنز العمال و المنتخب آن را به ابن الجوزی در الواهیات نسبت داده است که این امر واهی و ضعیف بودن حدیث را نشان میدهد. به گونهای که آن را در زمرۀ صحاح (احادیث صحیح) تخریج نکردهاند بلکه آن را جزو احادیث واهیات (ضعیف) دانستهاند. به همین دلیل سلطان دروغگویان، موسوی اقدام به حذف این امر کرده است. دروغگویی و فریبکاری که موسوی که یکی از بزرگترین علما و رهبران شیعه است غیر قابل اعتماد و دروغگو بودن آنها را ثابت میکند.
۱۸- موسوی مینویسد: «زید بن ارقم میگوید: هرکدام از یاران پیامبر از راه مخصوصی به مسجد وارد میشدند. پیامبرص فرمود: همه این درها به جز در علی را ببندید. مردم در این باره زبان به اعتراض گشودند. پیامبرصبرخاست و خداوند را ستایش کرد و فرمود: اما بعد من به بستن این درها به جز در علی مأمور شدم. عدهای از شما [در اعتراض به این امر] سخن گفتید. به خدا قسم من هیچ دری را نبسته و آن را باز نکردهام اما به من دستور داده شد کاری را انجام دهم من هم از آن پیروی کردم». و در پاورقی مراجعه شماره ۱۶ صفحه ۱۴۵ آن را به امام احمد در مسندش [۱۵۲]و به الضیاء به نقل از کنز العمال نسبت داده است. امام احمد آن را از میمون ابی عبدالله از زیدبن ارقم روایت کرده است این اسناد ضعیف است میمون بصری غلام عبدالرحمن بن سمره بوده است. حافظ در التقریب دربارۀ او میگوید: ضعیف است [۱۵۳]. چندین تن از علما او را ضعیف دانستهاند. امام احمد دربارۀ او میگوید: احادیث او منکر هستند [۱۵۴]. این سخن ثابت میکند که بر خلاف گمان بعضی نادانان روایت شدن حدیث او توسط امام احمد در مسندش هرگز به معنی قبول او و استناد او به احادیثش نمیباشد. ابن الجوزی در الموضوعات میگوید: «همۀ این احادیث توسط رافضیها جعل و ساخته شدهاند تا به وسیلۀ آن با حدیث صحیح و متفق علیه مشهور مقابله کنند که پیامبر فرمود: «سُدُّوا الأَبْوَابَ إِلاَّ بَابَ أَبِى بَكْر» [۱۵۵].
۱٩- موسوی میگوید: «حدیثی که بزاز آن را تخریج کرده است مانند آن است. که در آن روایت کند که پیامبرصدست علی را گرفت و فرمود: «موسی از خداوندش خواست تا مسجدش را به وسیلۀ هارون پاک و مطهر گرداند. و من از خدایم خواستهام که مسجدم را به وسیلۀ تو پاک گرداند». آنگاه به ابوبکر دستور داد که در [مخصوص خودش در مسجد] را ببندد. وی گفت: سمعاً و طاعه (به روی چشم) آنگاه به سوی عمر فرستاد. سپس به سوی عباس فرستاد و به آنها نیز دستور داد چنین کنند. سپس پیامبرصفرمودند: «من دربهای شما را نبستم و درب علی را باز نگذاشتم بلکه خداوند در او را باز گذاشت و درهای شما را بست». و در پاورقی مراجعه شماره ۱۶ صفحه ۱۴٧ به وجود این حدیث در کنز العمال اشاره میکند اما متن تخریج آن توسط مؤلف کنز العمال، متقی هندی را ذکر نمیکند. زیرا این امر به معنای اثبات ضعف حدیث است. مؤلف کنز العمال این حدیث را ذکر کرده و آن را به بزاز نسبت داده است و گفته است: «در سند آن ابو میمونه وجود دارد که مجهول است [۱۵۶]». ذهبی در بیوگرافی ابو میمونه در المیزان سخن دار قطنی درباره او را ذکر میکند که «مجهول است و حدیث او کنار گذاشته شود [۱۵٧]». و وی فردی غیر از الفارسی ثقه و مورد اعتماد است و همچنین هیثمی در مجمع الزوائد به ضعف این حدیث اشاره میکند و میگوید: «در اسناد آن کسی وجود دارد که من او را نمیشناسم [۱۵۸]». شیعیان به علم و صداقت موسوی بنگرند و دروغها و فریبکاریهای او را مشاهده کنند.
۲۰- موسوی در مراجعه شماره ۲۰ صفحه ۱۵۱ حدیث علیس را ذکر میکند که گفت: «پیامبرصبه من گفت: «از خداوند خواستم به تو ۵ چیز را بدهد که از میان آنها ۴ چیز را به من داده است و یکی از آن ۵ چیز را به من اعطا ننمود. از او خواستم که تو را اولین کسی قرار دهد که در روز قیامت از قبر بر انگیخته میشود و تو همراه من باشی و پرچم ستایش در دست تو باشد و تو آن را حمل کنی و به من چنین اعطا کرد که تو پس از من ولی مؤمنان باشی». این حدیث ساختگی است و این امر را از تخریج آن توسط مؤلف کنز العمال در مییابیم. وی دربارۀ تخریج آن میگوید: «ابن الجوزی آن را درالواهیات ذکر کرده است [۱۵٩]». موسوی خائن این مطلب را عمداً حذف و از ذکر آن خودداری کرده است تا چنین القا کند که حدیث صحیح است. چنانکه گذشت نویسندۀ کنز العمال نسبت یافتن حدیث به بعضی از کتابها و نویسندگان را برای اثبات ضعف آنها کافی میداند. این حدیث یکی از این نوع احادیث است. در اینجا سوالی مطرح میشود و آن این است که چرا شیعه به ازای هر کدام از فضایل پیامبرصیک فضیلت مشابه آن را برای علیس قرار میدهند؟ بلکه حتی علیس در بعضی از ویژگیها و فضایل بر پیامبر نیز برتری یافته است؟! اگر وی این منزلت را بدین علت به دست آوردهاست که وی داماد پیامبرصبوده است باید گفت که افراد دیگری نیز داماد پیامبرصبودهاند اگر این فضایل و شأن و منزلت بدان علت است که وی از خویشاوندان و نزدیکان پیامبرصبوده است. باید گفت که افراد فراوان دیگری نیز از اقوام و نزدیکان ایشان بودهاند اما ما مشاهده میکنیم که آنان برای پیامبرصبه اصل و اساسی قائل نیستند تا به خاطر آن و خویشاوندی با پیامبر علیس مورد تکریم و بزرگداشت قرار گیرد. بلکه آنان حتی به پیامبرصرا به خاطر خویشاوندی و محبت او نسبت به علیس احترام میگذارند و او را بزرگ میدارند. به همین دلیل کسیکه از نزدیکان علی بوده باشد و او را مساعدت و یاری کرده باشد و جزو شیعیان و پیروان او باشد، او برتر و افضل است نه افراد دیگر. اگر این قاعده را بر همه روایتهای شیعه تطبیق کنید، آن را صحیح خواهید یافت والله المستعان.
۲۱- موسوی در مراجعه شماره ۴۸ صفحه ۱۶۲ مینویسد: «پیامبرص در حالی که بازوی علی را گرفته بود، فرمود: «این فرد پیشوای نیکوکاران. و قاتل گنهکاران است. کسیکه او را یاری کند. مورد کمک و یاری واقع میشود و کسیکه او را ناامید کند یا شکست دهد، ناامید میشود و شکست میخورد آنگاه [این عبارات] را با صدای بلند [بر مردم] خواند». حاکم آن را تخریج کرده است و در کنز العمال به او نسبت داده شده است که این حدیث مکذوب و دروغین است. در اسناد آن ابوجعفر بن عبدالله بن یزید وجود ارد که فردی کذاب و دروغگوست و حدیث جعل میکرد. ابن عدی [درباره او] میگوید: «وی در سامرا بود و حدیث جعل میکرد» [۱۶۰].
موسوی با نقل تصحیح حاکم و عدم ذکر رد این حدیث توسط ذهبی به خوانندگان خیانت کرده است. ذهبی میگوید: «من میگویم: به خدا قسم این حدیث موضوع است و احمد کذاب است. تو علیرغم معلومات گسترده چقدر جاهل هستی [۱۶۱]». به موسوی میگوییم: چقدر دروغگو و بیعقل هستی و دین و امانتداریات چه اندازه کم است؟!! شیخ البانی در السلسله الضعیفه (۱/۵۳۲) حدیث شماره ۳۵٧ آن را ساختگی دانسته است.
۲۲- موسوی این روایت را از پیامبرص نقل میکند: «زمانی که در معراج مرا به آسمان بردند پروردگارم به من درباره علی سه امر را وحی کرد: او سرور مسلمانان امام پرهیزگاران و رهبر بیمانند است». و آن را به حاکم نسبت داده است و در پاورقی مراجعه شماره ۴۸ صحفه ۱۶۳ آن را به کنز العمال نسبت داده است. حاکم با آوردن این حدیث و تصحیح آن خودش و کتابش را لکهدار کرده است موسوی یک بار دیگر حاشیه ذهبی بر این حدیث و بیان کذب آن را کتمان کرده است بلکه حتی تعلیق نویسنده کنز العمال بر آن را نیز که بر گرفته از نظر سه تن از علمای بزرگ درباره رد این حدیث است ذکر نکرده است وی مینویسد: «ابن حجر [دربارۀ آن] گفته است این حدیث بسیار ضعیف و منقطع است ذهبی گفته است آن را ساختگی میدانم ابن عماد گفته است این حدیث بسیار منکر است و چنین به نظر میرسد که توسط بعضی از شیعیان غالی جعل شده باشد. این صفات فقط از آن رسول خداصاست نه علی [یا هر کس دیگر]» [۱۶۲].
شیخ الاسلام ابن تیمیه میفرماید: «کسیکه کمترین بهرهای از علم حدیث داشته باشد آن را ساختگی میداند و نسبت دادن آن به پیامبرص جایز نیست. و ما جز پیامبرصکسی را «سید المرسلین وامام المتقین وقائد الغرّ المحجّلین»نمیدانیم... [۱۶۳]» علامه البانی نیز در السلسلة الضعیفة شماره ۳۵۳) آن را ضعیف دانسته است.
۲۳- موسوی میگوید: پیامبرصفرمود: «آگاه باشید که من شما را به سوی چیزی راهنمایی میکنم که اگر بدان چنگ بزنید، پس از آن هرگز گمراه نخواهید شد: [آن] این علی است. به همان اندازه که مرا دوست دارید او را دوست داشته باشید و به همان اندازه که به من احترام میگذارید به او احترام بگذارید. زیرا جبرئیل مرا بدان چیزی امر کرده است که از سوی خداوندﻷآن را به شما گفتم» و آن را به طبرانی در الکبیر نسبت داده است. این حدیث باطل و منکر است. اسناد آن بسیار واهی و بیاساس و دارای اشکالات فراوانی است. موسوی این حدیث را از کنز العمال نقل کرده است اما تعلیق مبنی بر ضعیف و منکر بودن آن را از خوانندگان پنهان کرده است. متقی هندی در آنجا دربارۀ آن مینویسد: «ابن کثیر [دربارۀ این حدیث] میگوید: این حدیث منکر است [۱۶۴]». آنگاه موسوی با سخافت و پستی هرچه بیشتر که شایسته اوست، جهل و نادانی خود را آشکار میکند و در مراجعه شماره ۴۸ صفحه ۱۶۴ مینویسد: «ببینید که [رسول خداص]چگونه گمراه نشدن آنها را به چنگ زدن به علی [و پیروی از او] مشروط کرده است. این بدان معنی است که کسیکه به او تمسک نجوید گمراه است». آیا نگفتیم که رافضیها علی را بیش از پیامبرصبزرگ میشمارند؟! و امت را تکفیر و تضلیل میکنند؟! به علاوه آیا آن چیزی که باید بدان تمسک جست و از آن پیروی کرد، علیس، قرآن، سنت، یا رسول خداصاست؟ کدام یک از اینها مراد است؟ خداوند خطاب به پیامبرش میفرماید: ﴿فَٱسۡتَمۡسِكۡ بِٱلَّذِيٓ أُوحِيَ إِلَيۡكَۖ إِنَّكَ عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٤٣ وَإِنَّهُۥ لَذِكۡرٞ لَّكَ وَلِقَوۡمِكَۖ وَسَوۡفَ تُسَۡٔلُونَ ٤٤﴾[الزخرف: ۴۳]. «بدان چیزی که به تو وحی شده است [محکم] چنگ بزن [زیرا] تو قطعاً بر راه راست قرار داری * و آن [کتاب یعنی قرآن] مایه بیداری تو و قومت است و از شما [دربارۀ این برنامه الهی] پرسیده خواهد شد». یا اینکه دین خداوند فقط براساس یک مرد بنا میشود که او کسی نیست جز یکی از مسلمانان؟ پس پیامبر چه جایگاهی دارد؟ منزلت قرآن چیست؟ پیامبرص در حدیث صحیح میفرماید: «ترکت فیکم ما إن تمسکتم به لن تضلوا بعدي أبداً کتاب الله وسنتي».: «من در میان شما چیزی بر جای گذاشتهام که اگر بدانها چنگ بزنید هرگز گمراه نخواهید شد: آن چیز کتاب خدا و سنت من است». به این دو فرقه [اهل سنت و شیعه] نگاه و از میان آن دو یکی را انتخاب کن که حقیقت از باطل مشخص شده است.
توجه: موسوی حدیث را به شرح نهجالبلاغة ابن ابی الحدید معتزلی شیعی نسبت میدهد. ببینید چگونه علیه ما به کتابهایشان استناد میکند. آیا بالاتر از این جهلی وجود دارد؟! شاعر در این باره سروده است:
قال الطانزون له فقیه
فصعَّد حاجبیه به وتاها
طنز پردازان او را فقیه نامیدند ابرویهایش را بالا انداخت و مغرور شد و به خود بالید
أطرق للمسائل أی بأنّیولا یدری لعمرك ما طحاها
در جواب سوالها سکوت پیشه کرد بدین معنا که من [چنین هستم]. و به جان تو سوگند آن چه را که گفته شده بود نمیدانست.
۲۴- نمونه دیگری از حیلهها و فریبکاریهای موسوی در مراجعه شماره ۴۸ صفحه ۱۴۸ حدیث ابوبکرس میباشد که گفت: «پیامبرص در حدیث ابوبکر میفرماید: «دست من و دست علی در عدالت با هم برابر هستند». وآن را به کنز العمال نسبت میدهد بدون اینکه از تخریج مؤلف کنز العمال سخنی بگوید. زیرا باعث رسوایی و دروغین و ساختگی بودن حدیث آشکار میشود. مؤلف کنز العمال، متقی هندی آن را به ابن الجوزی در الواهیات نسبت میدهد که این تخریج - بنا به گفته خود متقی هندی - برای اثبات ساختگی و دروغ بودن این حدیث کافی است. آیا شیعیان بعد از این بیدینی و تحریف کلام، همچنان عبدالحسین موسوی را امام و رهبر خودشان میدانند؟؟! «وقالوا ربنا إنّنا أطعنا سادتنا وکبرائنا فأضلونا السبیل». «و میگویند پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود پیروی کردهایم و آنان ما را از راه به در و گمراه کردهاند ...».
این زندیق رافضی نسبت به عایشه محبوب رسول خدصطعن وارد و او را به هوی و اغراض بیارزش یا حرام متهم میکند و میگوید: «عاطفی و احساساتی عمل کردن او در روزی که اسماء بنت نعمان را به عروسی برای پیامبرصآوردند، هرگز فراموش نمیشود وی [عایشه] به او [أسما] گفت: پیامبر دوست دارد زمانی که بر زنش وارد میشود، وی خطاب به پیامبر بگوید: «أعوذ بالله منك ...». تا آخر سخن باطلش لعنت خداوند بر همۀ کسانی باد که ام المؤمنینلرا دشنام میدهند. موسوی در پاورقی مراجعه شماره ٧۶ صفحه ۲۳۲ این داستان خیالی رابه حاکم و ابن سعد به نقل از حدیث ابی اسید انصاری نسبت میدهد چنانکه ذهبی در تلخیص میگوید اسناد آن بیاساس است [۱۶۵]. عبدالحسین این امر را عمداً از خوانندگان مخفی کرده است. این روایت از طریق هشام بن محمد بن السائب الکلبی است که دارقطنی درباره او میگوید: «متروک است [۱۶۶]». ابن عساکر دربارۀ او میگوید: «رافضی و غیر قابل اعتماد است». ذهبی میگوید: «به او اعتماد نمیشود [۱۶٧]». اگر به گمانهای او مراجعه کنی در مییابی که گوینده آن یا عایشه است یا حفصه چگونه عبدالحسین یقین پیدا کرده است که گوینده این سخن عایشه است؟ در اسناد دیگری که ابن سعد آن را ذکر کرده است آمده است که گوینده این مطلب یکی از زنان پیامبرصبوده است و معلوم نشده که کدامیک از همسران ایشان چنین حرفی زده است. اما اسناد آن نیز بیاساس و واهی است. زیرا از طریق کلبی به نقل از پدرش روایت شده است که پدرش به دروغگویی متهم است. این امر موجب میشود یقین پیدا کنیم که این قصه از اساس باطل و دروغ است و الحمدلله هیچ دلیلی در آن وجود ندارد.
۲۵- موسوی بارها گمان و ادعا کرده است که ابوبکر جزو سپاه اسامهببوده است که در صفحات پیشین این ادعای او را پاسخ دادیم و بطلان آن را ثابت کردیم. آنچه در اینجا میخواهیم بدان بپردازیم دروغگویی عالم بزرگ رافضیها موسوی است که گمان میکند دربارۀ خروج ابوبکر همراه لشکر و سپاه اسامهباجماع وجود دارد. اگر قصد او اجماع رافضیهاست، بله صحیح است اما این اجماع در نظر ما ارزشی ندارد. اما اگر قصد او اجماع کسانی است که کلام آنان ارزش استناد کردن را دارد، وی دروغ گفته است. وی در مراجعه شماره ٩۰ صفحه ۲۵۶ در میان آن کتابهایی که آنها مصادر و منابع مینامد. سیرۀ حلبی را ذکر کرده است. اما او براساس عادت همیشگیاش اقدام به فریب و نیرنگ نموده و سخن حلبی در این باره را نادیده انگاشته و آن را از خوانندگان پنهان داشته است حلبی میگوید: «پیامبرص ابوبکر را [از میان اصحاب خویش] مستثنی کرد و به او دستو داد برای مردم [به عنوان امام] نماز بخواند یعنی بین این گفته که ابوبکرس جز و سپاه بوده است و اینکه از آن تخلف ورزید منافاتی وجود ندارد. زیرا وی در ابتدا جزو سپاه بود اما زمانی که پیامبرص به او دستور داد امامت نماز مردم را بر عهده بگیرد از آن تخلف ورزید. بدین ترتیب بطلان ادعا و سخن رافضیها مبنی بر تخلف ابوبکرس از سپاه و طعن نسبت به او را در مییابیم به ویژه زمانی که بدانیم که وی به دستور پیامبرص برای به عهده گرفتن امامت نماز جماعت از سپاه جدا شد و از آن تخلف ورزید [۱۶۸]». احمد زینی دخلان نیز در سیرهاش دقیقاً نظری مشابه نظر حلبی دارد [۱۶٩]. موسوی به کلام هر دوی آنها استناد کرد، و آن را جزو مصادر و منابع خود اعلام کرده است. اما وی این قسمت از سخن ایشان را که ردی بر شبهه رافضیهاست، حذف کرده است. اما بر دشمن نباید ایراد گرفت.
۲۶- موسوی در مراجعه شماره٩۰ صفحه ۲۶۸ مینویسد: «... چنانکه شهرستانی در مقدمۀ چهارم کتاب الملل و النحل آورده است پیامبرص فرمود: «جهزوا جیش اسامه، لعن الله من تخلف عنه». «لشکر اسامه را تجهیز کنید خداوند کسی را که از آن تخلف ورزد لعنت کند». بدون کمترین تأمل میتوان هدف موسوی ازذکر این حدیث باطل را دریافت زیرا قصد او را حقیقت به طور مخصوص ابوبکر و عمرباست.
اما حدیثی که آن را ذکر کرده است همانند باد بیاساس است. چه زمانی شهرستانی جزو مصادر و منابع تخریج حدیث و نسبت داده آن به او بوده است؟ ما به کسیکه علم کاهنان را به ارث برده است میگوییم: «گم شو که کسی برای تو ارزشی قائل نخواهد شد». شهرستانی آن را به کسی اسناد نداده است [۱٧۰]و برای آن اسنادی ذکر و آن را تصحیح نکرده است. بلکه فقط لفظ آن را ذکر کرده است. حلبی در سیرهای که موسوی کمی پیشتر بدان استناد کرد و روایاتش را بدان نسبت داد مینویسد: «سخن این رافضی مبنی بر اینکه پیامبرصکسی را که از لشکر و سپاه اسامه تخلف کند لعنت کرده مردود است. زیرا اساساً در احادیث لعن نیامده است».
ابن دحلان نیز در سیرهاش همین مطلب را ذکر کرده است که موسوی کمی پیشتر بدان استناد کرده بود اما در اینجا از ذکر آن و السیره الحلبیه خودداری میکند. زیرا در آنها راهی برای سخنان باطل و نیات پلیدش نیافته بود.
۲٧- چنانکه گذشت موسوی در مراجعه شماره ٩۰ صفحه ۲۶٩ ادعا میکند که هدف پیامبرصاز فرستادن سپاه اسامه این بوده است که: «آنها در مرکز حکومت نباشند و پس از آن کار برای امیرالمومنین علی بن ابیطالب در آرامش و اطمینان به پیش برود. تا اینکه زمانی که آنها بر میگردند عهد خلافت تثبیت و عقد آن برای علی محکم شده باشد و به دور از منازعه و اختلاف باقی بمانند...» در جواب موسوی و قومش میگوییم: اگر پیامبرصمیخواست علی را خلیفه و آنان را از مدینه دور کند، او را به جای ابوبکر به امامت نماز منصوب میکرد؟ چگونه ممکن است اوص بخواهد آنها را از مدینه دور کند تا امر حکومت برای علی آسان گردد، در حالی که به ابوبکر دستور میدهد امامت نماز را به عهده بگیرد؟! آیا عقل ندارید. بیتردید این کار پیامبرصبدین معنی است که فرد مورد نظر برای خلافت و رهبری مردم ابوبکر است. این نظر همه کسانی است که منصفانه و به دور از تعصب در این امر اندیشیدهاند. حتی دحلانی که موسوی در نقلهایش بسیار به او اعتماد و مراجعه کرده است - در سیرهاش چنین گفته است. اما زمانی که قسمتی از نوشتههای او را پسندیده است از نقل آنها خودداری و چشم پوشی کرده است. به طوری که وی (دحلانی) در خلال موضوع سریه اسامه و مستثنی شدن ابوبکر برای امامت نماز مینویسد: «این امر اشاره به این نکته است که او - ابوبکر - خلیفه بعد از پیامبرست [۱٧۱]». اما موسوی چه بسیار نصوص و متون نقل شده را به بازی میگیرد و چه زشت آنها را تقطیع میکند!!! اگر هدف پیامبر از ارسال و فرستاندن آنها، اعلام حکومت علی بود، بیتردید ضعیفتر از آن بودند که از انجام فرمان ایشانصسرپیچی کنند. زیرا او فرستادۀ خداوند بود که از سوی پروردگار جهانیان حمایت و پشتیبانی میشد. چگونه انسان عاقل میتواند تصور کند که گروهی از انسانها که فاقد رهبر و قدرت و تاییدی از سوی پروردگار قوی غالب هستند بر او چیره شوند؟!؟! به علاوه اگر خلافت از آن علیس و حق او بود و آن را میخواست، وی ابزارهای مادی مورد نیاز به دست آوردن آن را در اختیار داشت. ای کاش رافضیها کمی عقلهایشان را به کار بیندازند. آنها را داور و حاکم قرار دهند و از تقلید موسوی و امثال او خارج شوند و از آنها برائت جویند. ﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُواْ لَوۡ أَنَّ لَنَا كَرَّةٗ فَنَتَبَرَّأَ مِنۡهُمۡ كَمَا تَبَرَّءُواْ مِنَّا﴾[البقرة: ۱۶٧]. «[در این هنگام] پیروان میگویند: این کاش بازگشتی [به دنیا] میداشتیم تا از آن بیزاری جوییم، همانگونه که آنان [امروزه] از ما بیزاری جستند [و ناآشنایمان نامیدند]».
آنگاه موسوی پیامبرصو یارانش را به زشتترین شیوه به تصویر میکشد و میگوید: «پیامبرصاسامه را که جوانی هفده ساله بود بدین علت به فرماندهی آنان منصوب کرد تا با مخالفت گروهی مقابله و سرکشی آنها را سرکوب نماید. همچنین ایشان از این امر نگران بود که در صورتی که یکی از کسانی را که با یکدیگر رقابت میکنند به خلافت بر گزیند در آینده با یکدیگر اختلاف و نزاع پیدا خواهند کرد. چنانکه میدانیم آنها تدبیر پیامبرصرا دریافتند به همین نسبت به فرماندهی اسامه اعتراض و در حرکت به همراه سپاه او سستی کردند ...». چه طعنی و نیرنگ را به پیامبرصنسبت میدهد که این امر شایسته دروغگویان دجّال صفتی مانند رهبران رافضیهاست نه پیامبران فرستاده شدهاند از سوی خدا آنها راستگوترین، با وفاترین و صریحترین انسانها هستند. اما دروغ، فریب و نیرنگ از جمله صفات رافضیهاست که بدان عادت کردهاند. آنها نسبت به همۀ مردم حتی پیامبران بدگمانی میکنند و آنها را به این صفات متهم مینمایند. پس باید گفت: إنا لله وإنا إلیه راجعون! آیا باید خدواند را که راستگوترین راستگویان است، تصدیق کنیم که میفرماید: ﴿رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ﴾: «نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوز هستند». سورۀ فتح آیه ۲٩ یا موسوی و رهبران دیگر شیعه را تصدیق کنیم؟!.
۲۸- موسوی دروغ میگوید و ادعا میکند که عدهای از اصحاب از بیعت با ابوبکر خودداری کردند: «از جمله آنچه در کتاب الاحتجاج امام طبرسی به نقل از کلام خالد بن سعید بن عاص اموی و .. وجود دارد». و در پاورقی مراجعه شماره ۱۰۶ صفحه ۲٩۲ آن را به طبقات ابن سعد نسبت میدهد. و قسمتی از روایت را که با ادعای او همخوانی دارد ذکر و آن قسمت را که با آن تناقض دارد حذف میکند روایتی را که موسوی آن ذکر کرده است، قابل ثبوت نیست زیرا ابن سعد آن را از طریق واقدی و او هم از طریق جعفر بن محمد بن خالد بن زبیر بن عوام آن را ذکر کرده است [۱٧۲]و سند آن را هم آورده است که این سند کاملاً بیاساس است. حدیث واقدی که استاد ابن سعد بوده است متروک است و احادیث جعفر نیز منکر هستند [۱٧۳]. به علاوه در این روایت که ضعیف بودن سند آن را مشاهده کردیم - چیزی جز تأخیر خالد در بیعت با ابوبکر به مدت سه ماه وجود ندارد که خالد پس آن با ابوبکر بیعت با رضایت از او اطاعت نمود. قسمتی از متن آن چنین است: «خالد سه ماه از بیعت کردن خودداری کرد. روزی ابوبکر برای دیدار او به خانهاش رفت و بر او سلام کرد خالد به او گفت: آیا دوست داری با تو بیعت کنم؟ ابوبکر گفت: دوست دارم در صلحی که مسلمانان در آن داخل شدند وارد گردی. خالد گفت: موعد ما امشب [نماز عشا] با تو بیعت میکنم. زمانی که ابوبکر روی منبر بود وارد شد و با او بیعت کرد. ابوبکر نسبت به او نظر خوبی داشت و او را گرامی میداشت [۱٧۴]». این امری است که این رافضی کینهتوز عبدالحسین آن را که قسمتی از متن روایت است از خوانندگان مخفی کرده است زیرا علیرغم استناد او بدان با خواستههای او مطابقت ندارد. اگر صحت و ثبوت آن را بپذیرد باید آنچه را که در آن است و ادعاهای او و همۀ شیعیان را ابطال میکند بگوید. اما استناد کردن موسوی به طبرسی رافضی جهلی است که بر جهلهای دیگر موسوی افزوده شده است. چه زمانی کتابهای رافضیها منبع احتجاج علیه اهل سنت بودهاند؟
خلق الله للحروب رجالاً
ورجالاً لقصعه وثرید
«خداوند مردانی [انسانهایی] را برای جنگیدن خلقکرده است و گروهی دیگر را برای کاسه و ترید [آبگوشت] آفریده است».
سپاس خدایی را که ما را توفیق داد که حقیقت را ظاهر و دروغین بودن باطل و پیروان آن را کشف کرد و مار از آنچه آنان بدان گرفتار شدهاند حفظ کرد.
[۱۲۵] الصواعق الـمحرقه، (۲/۶۸۰). [۱۲۶] الـمستدرک مع التخلیص (۳/۱۶۲). [۱۲٧] الکشاف (۵/۴۰۵). [۱۲۸] الصواعق الـمحرقه (۲/۶۶۴). [۱۲٩] السیره الحلبیة (۳/۳۰٩). [۱۳۰] میزان الاعتدال (۲/٩۸-٩٩) التهذیب (۱/۲٧۸). [۱۳۱] الضعفاء (۱/۲۰۵). [۱۳۲] موسوی نام او را چنین نوشته است اما در الضعفاء نام او ابن ابی حدویه ذکر شده است. [۱۳۳] میزان الاعتدال (۲/۱۳٧). [۱۳۴] میزان الاعتدال (۲/۱٧۰-۱٧۲). [۱۳۵] میزان الاعتدال، (۳/۱۸۱-۱۸۳)، التهذیب (۱/۶٩۳). [۱۳۶] التهذیب (۲/۵٧۳). [۱۳٧] التهذیب (۲/۵٧۳). [۱۳۸] الـمیزان الاعتدال (۵/۴۲۶). [۱۳٩] التهذیب (۳/۳٩۰). [۱۴۰] البخاری حدیث رقم (۲۰۴) باب المسح علی الخفین و حدیث رقم (۲۰۶) باب إذا أدخل رجلیه و هما طاهرتان. [۱۴۱] میزان الاعتدال، (۶-۲۱۶). [۱۴۲] الـمستدرک (۳/۸۴). [۱۴۳] بخاری حدیث شماره (۳۶۶۱) کتاب مناقب. [۱۴۴] میزان الاعتدال (٧/۱۲٧). [۱۴۵] تذکرة الحفاظ (۱/۳۰۶). [۱۴۶] میزان الاعتدال (٧/۲۴۲). [۱۴٧] کنز العمـال (۱/۱۰). [۱۴۸] کنز العمـال (ح: ۱۸٧٩۰). [۱۴٩] الطبقات الکبری (۲/۲۰۲). [۱۵۰] البخاری کتاب الجنائز حدیث شماره ۱۳۸٩. [۱۵۱] کنز العمال حدیث شماره (۳۳۰۴۳) و الـمنتخب (۵/۳۵). [۱۵۲] الـمسند (۳۲/۴۱) ارنؤوط میگوید: اسناد آن ضعیف و متن آن منکر است. [۱۵۳] التقریب (ص ٩٩۰) بیوگرافی شماره ٧۱۰۰). [۱۵۴] التهذیب (۴/۲۰۰). [۱۵۵] الـموضوعات (۱/۳۶۶). [۱۵۶] کنز العمال (۳۶۵۲۱). [۱۵٧] الـمیزان الاعتدال (٧/۴۳۴). [۱۵۸] مجمع الزوائد (٩/۱۱۵). [۱۵٩] کنز العمال (۳۶۴۱۱). [۱۶۰] میزان الاعتدال (۱/۲۴٩). [۱۶۱] الـمستدرک مع التلخیص (۳/۱۴۰). [۱۶۲] کنز العمال (۳۳۰۱۰). [۱۶۳] الـمنتقی (ص ۴٩٧). [۱۶۴] کنز العمال (۳۳۰۰٧). [۱۶۵] الـمستدرک مع التلخیص (۴/۳٩). [۱۶۶] التهذیب (۳/۵٧۰). [۱۶٧] میزان الاعتدال (۶/۱۵٩-۱۶۱). [۱۶۸] السیرة الحلبیة (۳/۲۰۸). [۱۶٩] جلد ۲ صفحه ۳۶۳. [۱٧۰] الـملل و النحل (۱/۳۰). [۱٧۱] جلد ۲ صفحه ۳۶۲-۳۶۵ [۱٧۲] الطبقات الکبری (۴/٧۳). [۱٧۳] الـمجروحین (۱/۲۵۰) و میزان الاعتدال (۲/۱۴۶). [۱٧۴] الطبقات الکبری (۴/٧۳).