فصل سوم: مواردی که در آنها نقل [روایت] قطع گردیده است
و آن عبارت است: از مواردی که قطع و بریدن آن از روایات، صحیح نیست، قطع گردیده شود، زیرا در آن موارد [مقطوع] دلیلی بر ضرر او وجود دارد، حتی در آیات نیز اقدام به حذف مینماید.
۱- موسوی در حاشیه [۶/۲۱] میگوید: (امام مجتبی ابو محمد الحسن نوه پیامبر سرور جوانان اهل بهشت، سخنرانی نموده و فرمود: «اتقوا اللهَ فینا فانا اُمراؤکم»«نسبت به ما تقوا پیشه سازید، ما امیران شما میباشیم»، و موسوی متن خطبه را به طور ناشایستی مختصر نموده است، حسن گفته است: «یا أهل العراق! اتقوا الله فینا، فانا اُمراؤکم وضیفانکم ...». «ای مردم عراق از خداوند نسبت به ما بترسید»، ما امیر و مهمانهای شما میباشیم، و اما موسوی طبق آرزوی خود در نص تصرف نموده است میخواهد وانمود نماید، که امام حسن آن را به صورت عموم [برای عموم مسلمانان] گفته است، و این سخن او خطاب به مردم عراق که آنان جزو گروه وی بودند، و تلاش و سعی به قتل وی نموده بودند، و خطاب به تمام مسلمانان نبوده است، و اینکه میگوید: «اُمراؤکم»به این اعتبار است، که او بر آنان امیر و امارت داشته است، و این سخن از هر امیری بر قوم خود جائز است، با فرض اثبات همه موارد، ابن حجر در صواعق المحرقه آن را تبیین نکرده است، و اسناد [۴٩]آن را ذکر نکرده است، اما بنگر به موسوی که چگونه [با اسناد آن به صواعق] کالای خود را با دروغ ترویج میدهد. تا صحت مذهبشان را به قوم خویش وانمود نماید. و خدایا چه بسا گمراه شده و گمراه نمودهاند!.
۲- موسوی در مراجعه [۱۰/۳۲] حدیث «معرفة آل محمد براءة من النار، وحب آل محمد جواز علی الصراط». را ذکر میکند و در حاشیه میگوید: «قاضی عیاض در باب بیان احترام پیامبر، و نیکی با اهل بیت او وارد نموده است» نگاه کنید به عدم رعایت امانت در نقل موسوی، برای عبارت قاضی عیاض، زیرا عبارت قاضی عیاض تتمهای دارد، که چشمپوشی از آن نزد خردمندان درست نیست، و آن تتمه «... وأمهات المؤمنین أزواجه» [۵۰]. میباشد، بلافاصله بعد از عبارتی که نقل شده است، ذکر میگردد هر طوری که بخواهد در سخن دیگران تصرف مینماید، و در دل هیچ کس هم خطور نمیکند، که نویسندهای که برای خود احترام قائل باشد، چنین کاری را انجام بدهد. پس آیا این نوع افراد در نقل قابل اعتماد میباشند؟ و این [موسوی] نزد شیعیان از بزرگان و امامان آنها است!!.
۳- در یک مزحرف و هزیان گویی خرفتی در استدلال به دلایلی از کتاب که در منزلت اهل بیت نازل شده است، که جز جاهل کسی اقدام به آن نمینماید میگوید: «ولاغرو، فان ولایتهم لما بعث الله به الأنبیاء وأقام علیه الحجج والأوصیاء، کما جا في تفسیر قوله تعالی:﴿وَسَۡٔلۡ مَنۡ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رُّسُلِنَآ أَجَعَلۡنَا مِن دُونِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ءَالِهَةٗ يُعۡبَدُونَ ٤٥﴾[الزخرف: ۴۵]. جای تعجب نیست. همچنانکه در تفسیر آیه ۴۵ سوره زخرف آمده است، خداوند با ارسال أنبیاء بر ولایت آنان اقامه حجت نمود، چه استدلال فاسدی و چه قدر سنگین عقل میباشد!! و هر آنچه که بخواهد از نصوص را قطع مینماید و باقی را رها میکند.
و با این کار [قطع و بریدن] کلام خداوند را تحریف مینماید، و نمیتوان او را به کسی تشبیه نمود، مگر مانند فردی که با آیه: ﴿فَوَيۡلٞ لِّلۡمُصَلِّينَ ٤﴾ [۵۱]بر ترک نماز احتجاج مینماید، و آیه را کامل نمیکند، دنباله آیهای را که با آن استدلال نموده است، برای شما ذکر میگردد، خداوند میفرماید: ﴿وَسَۡٔلۡ مَنۡ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رُّسُلِنَآ أَجَعَلۡنَا مِن دُونِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ءَالِهَةٗ يُعۡبَدُونَ ٤٥﴾[الزخرف: ۴۵]. «از انبیای پیشین ما بپرس که آیا ما معبودهایی بجز خداوند را برای پرستش شدن پدیدار کردهایم؟».
و این تتمه آیه میباشد که منظور از سؤال در آن معلوم میگردد، که همان قضیه بزرگی است که خداوند انبیاء را بدان سبب ارسال نموده است، و نزول کتابهای آسمانی و خلق بهشت و جهنم و تشریع جهاد و تقسیم مردم به بدبخت و سعادتمند نیز منوط به آن است، و آن عبارت است، از تنها عبادت و پرستش خداوند میباشد. ولیکن این مرد [موسوی] آن را برای ولایت علی و اهل بیتش قرارمیدهد، که از زمین تا آسمان با هم فاصله دارند!!.
۱- این کوتاه بین و اغواگر در کلام ابن حجر تصرف نموده است میگوید [۱۲/۴۱]: «ما کان الله لیعذبهم وَهم امان أهلِ الأرضِ ووسیلتهم إلیه». «خداوند آنها را عذاب نخواهد داد آنان امین اهل زمین، وسیله آنان برای نیل به خداوند میباشند»، و در حاشیه عمداً کلام ابن حجر را نقل نکرده است، بلکه هر طور میل دارد، در آن تصرف مینماید و میگوید: برای تفسیر: «وما الله لیعذبهم، به»«صواعق الـمحرقه» مراجعه کنید، و آن آیه هفتم از آیات فضل آنان است، که در باب یازدهم از این کتاب وارد است و شما اعتراف به گفته ما را در آن مییابید! و ما کلام ابن حجر را در همان موضوع که صاحب «مراجعات گفته است، بیان میکنیم: «وفي ذلك احادیث کثیره یأتي بعضها ومنها النجوم أمان لاهل السماء وأهل بیتي أمان لأمتي». «و در این باره احادیث فراوانی وجود دارد، که برخی از آنها ذکر میگردد، از جمله: ستارگان برای اهل آسمان امین و امانتدار میباشند و اهل بیت من برای امت من امانتدار میباشند»، جماعتی آن را با سند ضعیف تخریج نمودهاند، و روایتی نیز به صورت ضعیف آمده است: اهل بیتم امانتدار اهل زمین میباشند [۵۲]، خداوند خیرت بدهد میزان امانت موسوی را نظاره کنید.
۲- موسوی در مراجعه [۱۲/۴۱] میگوید: آنان [اهل بیت] کسانیاند که مورد حسد واقع شدهاند، و خداوند در مورد آنان میفرماید: ﴿يَحۡسُدُونَ ٱلنَّاسَ عَلَىٰ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ﴾[آلعمران: ٧]. و آنان همان راسخون در علم میباشند که خداوند میفرماید: ﴿وَٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ﴾[آلعمران: ٧]. به فریبکاری موسوی در تقطیع آیات و استشهاد قرار دادن قسمتی از آنها و رها کردن قسمت دیگر آن نگاه کنید، و قسمت دیگر آیه دوم: ﴿يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَا﴾میباشد، و سیاق و ساختار آن معلوم است. به چه دلیل به اهل بیت تخصیص داده است،؟ و به دیگران مربوط داده نشده است و حال لفظ آن عام میباشد، و آیه اول خداوند ذکر نعمت خود بر آل ابراهیم را به دنبال آن بیان میکند و تتمه آن ﴿فَقَدۡ ءَاتَيۡنَآ ءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَءَاتَيۡنَٰهُم مُّلۡكًا عَظِيمٗا ٥٤ فَمِنۡهُم مَّنۡ ءَامَنَ بِهِۦ وَمِنۡهُم مَّن صَدَّ عَنۡهُۚ وَكَفَىٰ بِجَهَنَّمَ سَعِيرًا ٥٥﴾[النساء: ۵۴-۵۵]. میباشد، پس اگر ادعا مینماید که آل ابراهیم در اینجا اهل بیت میباشند، آیه: ﴿فَمِنۡهُم مَّنۡ ءَامَنَ بِهِۦ وَمِنۡهُم مَّن صَدَّ عَنۡهُ﴾[النساء: ۵۵]. بر او ناگوارا میآید زیرا مقتصی شمول همۀ آنان میباشد، سپس آل ابراهیم شامل یهود هم میگردد پس در این باره چه بگوید؟!.
۳- و همواره موسوی مقدار فهم خود و میزان علم خود را آشکار میسازد، که در مراجعه [۱۲/۴٧] میگوید: «وهم ذو والحق الذي صدع القرآن بایتائه:﴿وَءَاتِ ذَا ٱلۡقُرۡبَىٰ حَقَّهُۥ﴾[الإسراء: ۲۶]». «و آنان [اهل بیت] ذی حقی میباشند، که قرآن به دادن آن تصریح نموده است، و میفرماید: (به نزدیکان [خویشان] حق [شان] را ادا کنید»، و صاحبان خمس [۱/۵] که ذمه فرد بدون ادای آن تبرئه نمیگردد: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾[الأنفال: ۴۱]. و صاحبان فیء: ﴿مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾[الحشر: ٧]. چه احتجاج فاسدی با این آیات نموده است، و چه دلالتی بهتر از این بر جهالت خویش؟ خمس و فیء چه ربطی با امامت و پیشوایی بر مردم دارد، پس با این وجود فقراء و مساکین و ابناء السبیل نیز میتوانند بر برتری واحقتر بودن خود به امامت احتجاج نمایند، زیرا آنان هم در تمام آیات [مذکور] دارای سهم میباشند، پس آیا فرد عاقل میتواند این را بپذیرد؟! خداوند در آیه اول میفرماید: ﴿وَءَاتِ ذَا ٱلۡقُرۡبَىٰ حَقَّهُۥ وَٱلۡمِسۡكِينَ وَٱبۡنَ ٱلسَّبِيلِ وَلَا تُبَذِّرۡ تَبۡذِيرًا٢٦﴾[الإسراء: ۲۶]. و آیه ۳۸ سورهی روم نیز چنین میباشد، و اما در آیه دوم خداوند میفرماید: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ﴾[الأنفال: ۴۱]. پس مشکل ایتام و مساکین و ابن السبیل چه بوده است، که موسوی آنان را از آیه اِخراج و بیرون ساخته است؟ و در آیهی سوم: ﴿مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ﴾[الحشر: ٧]. بنگرید! به این موسوی که چگونه با قطع آیات نصوص [قرآن] را تحریف مینماید؟ و آنچه را که به گمان خویش سخن وی را تأیید مینماید ذکر کرده، و ما بقی [آیه] را ترک مینماید، پس دقت و امانت با آیات قرآن کریم کجاست؟ و آیا چنین فردی به عنوان امام و مقتدی به حساب میآید و به وی اعتماد میشود؟
۴- موسوی در تفسیر ﴿سَلَٰمٌ عَلَىٰٓ إِلۡ يَاسِينَ ١٣٠﴾در حاشیه مراجعه [۱۲/۴٧] از ابن حجر، صاحب صواعق المحرقه، نقل مینماید این آیه سوم از آیاتی است، که ابن حجر در باب یازدهم از صواعق وارد نموده است و نقل کرده است، که جماعتی از مفسرین از ابن عباس نقل کردهاند، که او [ابن عباس] گفته است: که منظور از آیه سلام بر آل محمد میباشد، و ابن حجر میگوید، و کلبی نیز چنین گفته است، تا اینکه میگوید: و فخر رازی گفته است، که اهل بیت، در پنج چیز با آل یاسین مساویاند و برای تبیین کذب وی میگوییم: اما آنچه را از ابن حجر نقل کرده است. آنچه که برای وی سودمند بوده است برداشته است، و ما بقی را ترک نموده است، کما اینکه طبق معمول بر حسب آروزی خویش نصوص را بازیچۀ خویش میسازد، تتمه کلام ابن حجر در صواعق: «...لکن أاکثر الـمفسرین علی ان الـمراد الیاس÷وهو قضیة السیاق» [۵۳]. «اما اکثر مفسرین بر این باورند که منظور از [یاسین] حضرت الیاس÷ میباشد».
سپاس خدایی را که پرده را کنار زده و خواری و تاریکیهای موسوی را آشکار ساخته است.
۵- معمولاً موسوی در نقل خود امانتدار نبوده است، چون در زمینه استدلال به آیه: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ وَمَلَٰٓئِكَتَهُۥ يُصَلُّونَ عَلَى ٱلنَّبِيِّ﴾میگوید [۱۲/۴٧]: و لذا علما آن را از آیات نازل شده در اهل بیت به حساب میآورند، حتی ابن حجر در باب (۱۱) از صواعق المحرقه آن را از آیات اهل بیت به حساب آورده است، و برای اینکه دروغ این متقلب برای شما [خواننده] معلوم گردد، کلام ابن حجر که او [موسوی] به آن اشاره کرده است در متن و حاشیه بر او جواب رد میدهند، زیرا ابن حجر اَزواج پیامبر را در زمره آل ذکر کرده است. و روایت صحیحین را در خصوص [این مطلب] ذکر کرده است و میگوید: و گفت: ای رسول خدا چگونه بر شما صلوات بفرستیم؟ فرمود: بگویید: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى أَزْوَاجِهِ وَذُرِّيَّتِهِ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ». و آن چیزی است بر میل وی (موسوی) نبوده است، و در حاشیه نیز به روایت کعب بن عجره در صحیحین اکتفا نموده است، و به ذکر روایت ابی حمید مساعدی - که در آن همسران پیامبر ذکر شده، و ابن حجر آن را نقل کرده است-، نپرداخته است، این روایت و امثال آن تمام آنچه از تخصیص صلوات به آل بیت و تحریم اَزواج طاهرات «امهات المؤمنین» از آن که موسوی ساخته، و ادعایش مینماید مهدوم مینماید،
﴿قُلۡ مُوتُواْ بِغَيۡظِكُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ﴾[آلعمران: ۱۱٩].
۶- در شرح حال حارث بن حصیره از مراجعه [۱۶/۶۱] موسوی عبارت ابی حاتم را از او در المیزان نقل مینماید، ولیکن چیزی مهمی را از آن حذف نموده است، ابو حاتم گفته: او [حارث] از جمله شیعیان میباشد، اگر ثوری از او روایت نمیکرد ترک میکرد پس [موسوی] قسمت دوم [اگر ثوری از او روایت نمیکرد ترک میکرد] را حذف کرده است. با این عمل [حذف] ضعف حال خود را آشکار کرده است، و منظور ما در اینجا حکم کردن بر این راوی نیست، زیرا اهل علم وضعیت او را روشن نمودهاند ولیکن هدف بیان حال موسوی است، که اگر ابن عدی از حالِ وی واقف میبود، آنچه را که در مورد حارث گفته «من المخترقین في التشیع»میگفت.
٧- در شرح حال حسن بن حی، که ذهبی در المیزان آن را ذکر نموده است، و گفته است: «فیه بدعه تشیع قلیل» [۵۴]. و موسوی [۱۶/۶۴] عبارت موسوی را نقل کرده است. ولیکن کلمه «قلیل» را از آن حذف نموده است، میخواهد در وی غلو نماید شما را به خداوند سوگند میدهم، آیا بعد از اینکه از او دیدهاید چه برسد به کتابت به نقل وی باور میکنید؟ و این راهزنی رایجی است؟!.
۸- موسوی در مراجعه [۱۶-۶٧] «قول ابن سعد در طبقات را از خالد بن مخلد قطوانی» نقل کرده است، و آنچه را با میل وی همخوانی نداشته است. حذف نموده است، چون ابن سعد از او گفته است: «وکان فی التشیع مفرطاً کتبوا عنه ضروره» [۵۵]. او در شیعهگری افراط نموده است، و جهت ضرورت از او نوشتهاند، موسوی از عبارت ابن سعد، به قول او «کان متشیعاً» اکتفا نموده است، با این کار عدم رعایت امانت خویش را تأکید مینماید، و خالد که موسوی ادعا مینماید، که از شیعیان وی میباشد بخاری حدیثی را از او از حدیث عثمان در فضایل زبیر روایت نموده است، پس آیا همواره قطوانی از رجال شیعه میباشد؟!.
٩- موسوی از شرح حال «سلمه بن الفضل الابرش» آنچه را با میل وی ناسازگار بوده است، حذف نموده است، و باقیمانده را با تصرف خائنانه در نقل نگه داشته است، زیرا آنچه را که علماء در المیزان و تهذیب در مورد او [مسلمه بن فضل] گفتهاند، حذف نموده است، و در قول ابی زرعه در المیزان از آن نقل کرده است، در آن تصرف زشتی انجام داده است، چون ابوزرعه بنابر آنچه ذهبی و حافظ از او نقل کردهاند گفته است: «کان أهل الری لا یرغبون فیه لسوء رأیة وظلم فیه». به علت سوء نظر و ظلمی که در وی وجود داشت مردم ری به وی تمایل نداشتند [۵۶]، موسوی (و ظلم فیه) را حذف کرده است، زیرا او بر آنان قاضی و حاکم بوده است، و معلوم است، که آنها از او ظلم و ستم دیدهاند، پس از بدعت شیعیگری که او داشته است ناراضی بودهاند، ولی موسوی، ظلم روا داشته و خود را به نادانی زده است، و گفته است: [۱۶/٧۱] «بل لسوء رأیهم في شیعه أهل البیت». بلکه به خاطر نظر سوء آنان نسبت به پیروان اهل بیت، و سخن انسان بیانگر عقل اوست، و موسوی مقدار عقل و دانش خود را در این کتاب نشان داده است.
۱۰- تاریکی و ستمهای موسوی در کتابش یکی از دیگری برتر است، پس از این از گمراهی قوم او - که جاهلانی را گمراه شدهاند گمراه نمودهاند، به عنوان پیشوای خود اتخاذ نمودهاند-. در شگفت مباشید! و در شرح حال سلیمان بن قرم، موسوی تصرف نموده است. و قول ابن حبان را که ذهبی در المیزان و حافظ در التهذیب از او نقل کردهاند، حذف نموده است: «کان رافضیاً غالیاً ومع ذلك یقلب الأخبار». او رافضی غالی بود و با این وجود احادیث را تغییر میداد، و موسوی طبقِ عادت وی در تصرف آن را تماماً نقل نکرده است، و امانت را رعایت ننموده است، در مراجعه [۱۶/٧۳] قسمتی از قول ابن حبان را حذف کرده است: «ومع ذلك کان یقلب الأخبار». این عبارت را اخفاء نموده است. تا خواننده چنین تصور کند. که ردّ [سخن او] فقط به سبب اعتقاد وی بوده است، و به علت سوء حفظ و تغییر احادیث در وی نبوده است [۵٧]و این حذف تفسیر کننده بر اصلاح مقدم شده است، پس اگر پیروان موسوی از آنچه که او در المیزان ذهبی از سلیمان نقل کرده، که پنهان کرده آگاه شوند، چگونه [به وی اعتماد مینمایند]. که سلیمان میگوید «قلت لعبدالله بن الحسن: افی قبلتنا کفار؟ قال: نعم الرافضة». این روایت حقیقت مذهب سلیمان را معلوم مینماید که چه قدر از رافضه و مذهب آنان به دور میباشد، ولیکن مسیر نا چیزموسوی این است، که حقی را اقامه ننماید و باطلی را نابود نسازد.
۱۱- موسوی قسمت مهمی از عبارت ذهبی بر تضعیف عباس بن عبدالعظیم در المیزان در شرح حال عبدالرزاق صنعانی در فقره [۱۶/۸۵] حذف نموده است، که قول ذهبی این است: «بل سائر الحفاظ وأئمة العلم یحتجون به إلا في تلك الـمناکیر الـمعدودة في سعة ما روی» [۵۸]. «سایر حافظان و پیشوایان علم [۵٩]، جز در روایتهای معدود منکری که روایت کرده است»، به او احتجاج مینمایند، و این تحریف آشکاری از این عاری از امانت میباشد، که بارها آن را تکرار کردیم، و او گمان میکند، با این عمل هیچ کس به نقل وی مراجعه نمیکند، و نقل وی تفتیش و بررسی نمیگردد. و این کذاب خائن به این بسنده نکرده است، بلکه حتی در قصهای که به نقل از المیزان در طعن عبدالرزاق به عمر بن خطاب نقل کرده است، نیز تصرف نموده است، و ذهبی به عدم صحت آن تصریح نموده است، اما موسوی خود را عمداً به غفلت زده است، خداوند به سزای کردارش برساند.
۱۲- در شرح حال عطیه بن سحد عوفی در فقره [۱۶/٩۱] قول ابن سعد که در طبقات وجود دارد، که به تضعیف آن اعلام مینماید، و ابن سعد میگوید «کان ثقهً وله أحادیث صالحة ومن الناس من لا یحتج به» [۶۰]. «او مورد ثقه میباشد و دارای احادیث شایستهای میباشد، و برخی از مردم به او احتجاج نمینمایند»، اما موسوی به علت عدم رعایت أمانت و کمبود حیاء آن را بیان نکرده است.
۱۳- و همچنین موسوی در شرح حال علی بن غراب قول ابن سعد «صدوق وفیه ضعف». را پنهان کرده است، و آن را در میان شیعه هرگز ذکر نکرده است. تمام ین موارد را ز روی عمد پنهان نموده است.
۱۴- موسوی در شرح حال علی بن قادم در کلام ابن سعد تصرف نموده است، و به میل خویش هر آنچه را خواسته قطع نموده، و بقیه را ترک نموده است، زیرا موسوی در مورد او گفته است: «وکان ممتنعاً منکر الحدیث شدید التشیع» [۶۱]. «او (علی بن قدم) ممتنع دارای حدیث منکر و در شیعهگری افراط میورزد»، و موسوی به دو وصف اخیر اکتفاء نموده است [و از ذکر دو وصف دیگر سرباز زده است] با این وجود [شیعه] کسی را که با نصوص بازی میکند، به عنوان امام جلیل و مجتهد از وی نام میبرند.
۱۵- و نیز در شرح حال فضیل بن مرزوق [۱۶/٩٩] قسمت مهمی از عبارت منقول ذهبی در المیزان را طبق معمول حذف مینماید، ذهبی از فضیل میگویند «وکان معروفاً بالتشیع من غیر سب». «و او بدون دشنام [به صحابه] به تشیع معروف است»، و موسوی نفی دشنام را که دلالت بر حقیقت مذهب موسوی وحب وی بر دشنام صحابه را نشان میدهد حذف نموده است، وگرنه چه چیزی او را وادار به حذف نموده است.
۱۶- موسوی با حذف و قطع نصوص گمان میکند، حقیقت را نامرئی ساخت، و چشمی آن را نمیبیند، و او با این عمل قول پیشینیان ما را در مورد خود و قوم وی تأکید مینماید که میگفتند: آنان آنچه را به نفعشان میباشد برخلاف آنچه که بر ضرر آنان است مینویسند.
وهبني قلت أن الصبح ليل
ايعمى المبصرون عن الضياء
بهمنبخشید! گفتیدکه صبحشب تاریک است
آیا بینایان از دیدن نور نابینا میشوند
بعد از روایت حدیث ابن عباس که به گمان او [موسوی] دارای فضیلت برای علی میباشد، و برای غیر او نیست پیامبر در آخر حدیث طولانی که نقل کرده است، «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ...». [۲۶/۱۲۸] و موسوی فقط به این قسمت از حدیث اکتفا نموده است، و آنچه این مکار قطع کرده است، بعد از [من کنت مولاه] میباشد، که ابن عباس میگوید (و خداوند در قرآن کریم ما را آگاه ساخته است که او از اصحاب شجر [شجره الرضوان] راضی گشته است، و به آنچه که در درونشان بوده آگاه بوده است، آیا او برای ما نقل میکند، که بعداً از آنان خشم گرفته است، و میگوید: که وقتی که عمر گفت: مرا اجازه دهید تا گردن وی را بزنم پیامبر فرمود: آیا این کار را انجام میدهید؟ و شما نمیدانید، شاید خداوند به اهل بدر خبر داده باشد، که هر آنچه دلتان میخواهد، انجام دهید! این چیزی بود، - که در آن فضایل اصحاب بدر و اصحاب شجره و مخصوصاً ابوبکر و عمر و عثمان - که آن بیعت جهت نصرت و انتقام برای وی بود زیرا شایعه شده بود که او کشته شده است، که این افتراگر مجرم بر حذف آن اقدام نموده است، این فضایل همچون غدهای در حلقوم بدعت گذاران میماند، و حارسان دین بدان مسرور گشته هر منافقی نیز از غیط و خشم آن بمیرد.
۱٧- موسوی پیوسته بدون صحنه و میدان جنگ کارزاری به پا میدارد، و او با حق پیکار میکند که پذیرفته است، از قبول آن چشم و عقل ببندد، طبق عادت خود از انتخاب کلام علماء رجال آنچه را، که با میل وی هماهنگ است، از کلام ابن عبدالبر در «الاستیعاب» آنچه به سود وی بود در حاشیه [۳۲/۱۳۸] نقل نموده است، و قسمت دیگر آن را که تضعیف ابن عبدالبر برای حدیث زید بن اوفی است، ترک نموده است، که ابن عبدالله گفته است: «إلا إن في اسناده ضعفاً». «جز اینکه در اسناد آن ضعف میباشد» [۶۲]. همچنانکه قسمتی از حدیث زید ابن اوفی را در کیفیت مؤاخات که در طول آن حذف کرده است بر اخفای کلام ابن عبدالبر نیز اقدام نموده است، بلکه چون در این حدیث آشکارا را به فضایل تعدادی از صحابه که رافضه نسبت به آنان کینه دارند [مانند ابوبکر و عمر، عثمان، طلحه و زبیر] تصریح شده است، کما اینکه در المعجم طبرانی (۵۱۴۶) وغیره نیز به ان اشاره شده است، و ما به یاران موسوی میگوییم، اگر شما به ثبوت این حدیث قائل هستید، و به آن احتجاج مینمائید، پس بیائید از آنچه که دوست شما [موسوی] پنهان کرده است، اطلاع یابید، زیرا در آن چیزی وجود دارد که بر سر شما میکوبد، که شاید ابرهای باطل و تیره از جلو چشمها زدوده گردد.
۱۸- همواره موسوی در جهالت و نادانیها به هذیان گویی میپردازد، که در مقابل علم دوام نمیآورد، در میان احادیثی که از امیرالمؤمنین و سوزاننده غالین [شیعیان غالی] علی بن ابیطالبس نقل کرده است، این هیجان زده در حاشیه حدیث [۴۸/۱۶۵] (اَنادارُ الحکمهِ و علی بابها)من خانه حکمت و علی درب آن میباشد میگوید: «أخرجه الترمذي في صحیحه، وابن جریر نقله عنهما غیر واحد من الأعلام کالمتقی الهندي ... وقال ابن جریر: هذا خبر عندنا صحیح سنده ... الخ». ترمذی در صحیح خود تخریج نموده است، و ابن جریر نقل کرده است، بیش از یک نفر از علمای اعلام مانند متقی هندی از ترمذی و ابن جریر نقل نمودهاند ... این [موسوی] شکست خورده کلام مهمی را از آن بریده که اولاً عدم قطعیت ابن جریر به صحت آن را بیان مینماید، و دوم اینکه احتمال تضعیف آن نزد غیر ابن جریر و معلول بودن آن را مشخص مینماید. چون ابن جریر گفت. «هذا خبر صحیح سند الخ». این خبری است که سند آن صحیح میباشد، بر طبق نظر دیگران به دو علت سقیم و غیر صحیح میباشد [۶۳].
پس موسوی باقی تعلیق ابن جریر، بر حدیث را حذف کرده است، تا خواننده گمان کند، که ابن جریر به صحت آن قطعیت نهاده است، اما ترمذی آن را ضعیف دانسته است، و گفته است: «این حدیث غریب و منکر است» [۶۴]و اینکه متقی هندی آن را نقل کرده است. به معنی این نیست که نزد ما صحیح میباشد، و متقی از ائمه این رشته (حدیث شناسی) نیست و او در کتاب خود هر صحیح و ضعیفی را جمعآوری نموده است، و کتاب او بیشتر به فهرست شباهت دارد [تا به کتاب حدیث شناسی] اما اینکه موسوی میگوید [ترمذی در صحیح خود آن را تخریج نموده است] پس ترمذی از کجا دارای صحیح میباشد؟! و سُوال از جواب رساتر است.
۱٩- موسوی در مراجعه (۴۸/۱٧۲) بر احقیت خلافت علی به چهل حدیث استدلال نموده است.، از جمله حدیث ابوذرس پیامبرصمیفرماید: «والذي نفسي بيده إن فيكم لرجلا يقاتل الناس من بعدي على تأويل القرآن كما قاتلت المشركين على تنزيله». «قسم به آن که نفسم در دست [قدرت] اوست در میان شما مردی وجود دارد، که بعد از من بر تأویل قرآن با مردم پیکار میکند، کما اینکه من بر نزول آن با مشرکین پیکار نمودم»، این رافضی این حدیث را از کنز العمال (۳۲٩۶٩) نقل کرده است، و از روی تعمد قول وی «وهم یشهدون ان لا إله إلا الله»را از آن حذف نموده است، در این روایت اقرار به این است، که کسانی که با علی نزاع کردهاند گر چه بر او هم تعدی نمودهاند، دارای ایمان میباشند اما این اقرار [در این حدیث] چیزی است، که روافض از روی سفاهت و حماقت و گمراهی به آن خشنود نیستند، لذا امام آنها بر حذف و نابودی آن [اقرار] اقدام نموده است، و قسمتی از حدیث را قطع نموده است، که این عمل در راستای هدف و مسیر و روش یهود میباشد، سپس چه مانعی وجود دارد که در این مفهوم ابوبکر صدیق را با علی÷ شریک بدانیم، آیا او بعد از منع زکات بر تأویل قرآن با مرتدین پیکار ننمود؟ و وقتیکه عمر به وی مراجعه کرد به عمر گفت: «والله لَاُقاتلنَّ من فرّق بینَ الصلاة والزکاة»؟!. «سوگند به خدا با کسیکه میان نماز و زکات [در وجوب] تفاوت به وجود آورد، پیکار میکنم».
۲۰- در نعره و غوغایی که گوشها را کر مینماید و به گوش کرها هم میرسد، این ناسزاگو بر طعن به کسانی میپردازد، که خداوند و رسول آنان را مزکی ساخته است، به طوری که به طعن و نکوهش صحابی جلیل القدر انس ابن مالک پرداخته است، و میگوید: و چه بسا قومی که بغض، آنان را از قیام به انجام تکلیف شهادت باز نشانده است، مانند انس بن مالک و غیره، که دعوت امیر المؤمنین به آنان رسید.
و این از پوشیدهترین، و پنهانترین نوع تلفیق و تزویر میباشد، که این منافق به کار میبرد، از پیامبر در مورد او و امثال او روایت شده است، که میفرماید: «آيَةُ النِّفَاقِ بُغْضُ الأَنْصَارِ». «آیه [۶۵]نشانه و علامت نفاق بغض و کینه [در دل داشتن] انصار میباشد»، و آیا کسیکه به خداوند و روز آخرت ایمان داشته باشد، نسبت به انصار بغض و کینه دارد.؟
هل یبغض الأنصار عبد مؤمن
او مدرمك لروائح الإیمان
آیا بندهای که ایمان داشته باشد، و یا بویی از ایمان برده باشد نسبت به انصار کینه دارد؟
شهد الرسول بذلك وهی شهاده
من اصدق الثقلین بالبرهان
پیامبر به این شهادت داده است، و شهادت پیامبر از لحاظ برهان و حجت از راستترین گواهی جن و انسان میباشد. روایتی را که موسوی در حاشیه ذکر کرده است که در آن علی، اَنس، را دعوت کرده است، و او از شهادت خودداری میکند، باطل و بیاساس است، و هر کس به کتاب المعارف ابن قتیبه دینوری مراجعه نماید، مصداق آن را مییابد چون ابن قُتَیبه گفته است: (و گروهی نقل کردهاند که علی÷ درباره گفتار رسول: «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ، وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ». از انس سوال نمود انس [در جواب] گفت: عمرم بالا رفته، و فراموش کردهام، گفت [علی] اگر دروغ میگوئید: از خداوند میخواهم، که به بیماری [سفیدک] کچلی گرفتار آئید! که عمامه نیز آن را پنهان نکند، ابن قتیبه میگوید این روایت بیاساس [۶۶]است ابن قتیبه این روایت را تکذیب و نفی میکند، از اینکه دارای اساسی باشد و به این علت آن را نقل کرده است، که کذب بودن آن را معلوم گرداند، و به علت عدم رعایت امانت از طرف عبدالحسین [موسوی] با اینکه فقط از ابن قتیبه نقل کرده است، لیکن تکذیب ابن قتیبه برای این روایت را نقل نکرده است، و اما موسوی همچون مگس میباشد جز بر زخمها فرود نمیآید، و خیال میکند که دعوت علی به انس رسیده است. و گفته امام احمد «فقاموا الا ثلاثة لم یقوموا فأصابتهم دعوته» [۶٧]. برای اشهاد آن ذکر مینماید، و امام احمد بدان تصریح نفرمودهاند که این سه نفر چه کسانی میباشند، شاید موسوی آنجا بوده است، و بازور اَنس، را در میان آنان [متخلفین از دعوت] جا داده است، و با این وجود این نادان [موسوی] انس را در شمار صحابیانی ذکر کرده است، که سیوطی آنان را به عنوان راویان این حدیث [۵۶/۱۸٩] به حساب آورده است. پس بنگرید که اول و آخر کتاب وی چگونه با یکدیگر در تعارض میباشد. و ای بدبختی به حال قومی که امامشان این [موسوی] باشد، و علاوه بر آن اسناد حدیث مذکور نزد امام احمد دارای ضعف میباشد، سزاوار است در مورد موسوی و امثال او گفته شود
لو ان خفه عقله فی رجله
سبق القزال ولم یفته الارنب
اگر سبکی عقلش در پایش میبود، بر آهو پیشی میگرفت، و خرگوشی به پای وی نمیرسید.
۲۱- و همواره ما در پی خرد این موسوی پریشان که با دروغ ادّعای محبت اهل بیت مینماید، جولان و بررسی میکنیم:
أیها الـمدعی وصلاً بلیلی
لست منها ولا قلامه ظفر
ای که ادّعای وصلت لیلی مینمائید، حتی به اندازه تراشه ناخنی با او ارتباط نداری
إنما أنت من لیلی کواو
الحقت فی الهجاء ظلماً بعمر
تو نسبت به لیلی همچون حرف واو میباشی [در حروف هجا]، و علت ادعای حب تو برای آل بیت به علت مخالفت با عمر است.
در حاشیه فقره [۶٩/۲۱۵-۲۱۶] بر امام سندی دروغ جعل نموده است، و سندی بر حدیث عائشه «مَا تَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ جدِرْهَمًا وَلاَ دِينَارًا وَلاَ شَاةً وَلاَ بَعِيرًا وَمَا أَوْصَى». «پیامبر نه درهم و نه دیناری نه شتر و گوسفندی بعد از خود به عنوان [ارث] جا نگذاشت»، و وصیتی هم نکرد تعلیقی وارد نموده که میگوید: لازم به ذکر است، این ممانعت ندارد که قبل از آن هم وصیت ننموده باشد، و به این معنی نیست که او ناگهانی از دنیا برفته است، و امکان وصیّت از او ممکن نبوده باشد، و ما میدانیم که او قبل از بیماری از قُرب اجل خود آگاه شده بود، سپس مدتی بیمار گشت الخ، در آن دقت کن آن را در نهایت متانت و استواری مییابی، و موسوی این سخن را از سندی نقل کرده است، ولی کلام او دارای تکملهای میباشد، که موسوی آن را حذف نموده است، و تتمه آن این است «نعم هو یوصی إلی علی بما إذا کان الکتاب والسنة، فالوصیة بهما لا تختص بعلی بل یعم الـمسلمین کلهم وان کان الـمال فما ترك مالاً حتی یحتاج إلی وصیة إلیه، والله تعالی أعلم» [۶۸]. «آری اوعلی را به کتاب و سنت توصیه میفرمود: پس توصیه به کتاب و سنت خاص علی نیست، بلکه تمام مسلمین را در بر میگیرد، و اگر توصیه به مال باشد، او [پیامبر] مالی را بعد از خود به جا نگذاشت تا به آن وصیت نماید. - خداوند آگاهتر است -». عبدالحسین کلام سندی که متضمن نفی اختصاصی وصیت به علی میباشد، حذف کرده است اما این دروغگو این بار که گفته است [فامعن النظر الخ] راست گفته است.
۲۲- همواره دانشمندان گفتهاند: هر کس به تألیف بپردازد عقل خویش را در ترازوییی قرار داده است، تا مردم به آن بنگرند. و موسوی مقدار علم و خرد و امانت خود را در کتاب خویش [مراجعات] نشان داده است. در فقره [۸۰/۲۴۲] خطبه امیرالمؤمنین عمر در اواخر خلافت - که امور مهم و اصول کلی در بیعت ابوبکر را بیان میکند، و بخاری در صحیح خود آن را تخریج نموده است - را نقل کرده است [۶٩]ولی طبق عادت او در لکهدار کردن مقولات آنچه را که مربوط به فضیلت ابوبکر و استحقاق خلافت بدون مشورت میباشد قول عمر «ولیس فیکم من تقطع الأعناق إلیه مثل أبوبکر» [٧۰]. را حذف کرده است، شگفت اینکه این قوم (شیعه) چگونه به این دروغگو اعتماد نمایند و حال ثابت شد که کالای وی دروغ و حرفۀ وی تزویر است.
۲۳- همواره موسوی بر مخالفان خود هجوم میآورد - خدایا این ترسو با چه کسی به مبارزه میپردازد؟ یاران محمد را مورد اتهام قرار داده است، وای بر او با چه کسی و ستیز میپردازد، موسوی در فقره [٩۴/۲٧۵] حدیثی را نقل مینماید (این در اولین قرن در میان امت من ظاهر میگردد، اگر شما او را کشتید، بعد از او دو نفر با هم اختلاف پیدا نمیکنند، بنیاسرائیل هفتاد و دو فرقه گردیدند، و این امت (اسلام) هفتاد و سه فرقه میگردد، و همگی در جهنم میباشند، جز یک فرقه. و طبق عادت همیشگی خود آنچه که به نظر وی جالب نباشد، حذف مینماید و در این حدیث پس گفتیم ای پیغمبر خدا آن فرقه چه کسانیاند؟ فرمود: [آن فرقه] جماعت میباشند یزید رقاشی میگوید، گفتم به انس جماعت کجا هستند؟ گفت با امیران خودشان میباشند [٧۱](۲بار) که موسوی آن را قطع و حذف کرده است، که در آن صفت فرقه ناجیه بیان گردیده است، که بسیار با رافضی فاصله دارد، زیرا آنان دورترین مردم با جماعت و پیروی از امیران [اولوالامر] میباشند.
[۴٩] الصواعق الـمحرقه (۲/۴۰۱). [۵۰] الشفاء (۲/۴۶). [۵۱] ﴿لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ﴾یعنی «به نماز نزدیک نشوید». اما وقتی دنباله آیه را میخوانیم میبینیم میفرماید: ﴿لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُكَٰرَىٰ﴾یعنی «در حالت مستی به نماز نزدیک نشوید»، عجب دلاور دزدی که در کف چراغ دارد. م. [۵۲] الصواعق الـمحرقه (۲/۴۴۵). [۵۳] صواعق (۲/۴۳۶). [۵۴] میزان الاعتدال (۲/۲۴۵). [۵۵] طبقات الکبری (۶/۳٧۳). [۵۶] میزان الاعتدال (۳/۲٧۳). التهذیب (۲/٧۶). [۵٧] میزان الاعتدال (۳/۳۱۰) التهذیب (۲/۱۰۵). [۵۸] میزان الاعتدال (۴/۳۴۴). [۵٩] الطبقات الکبری (۶/۳۰۵). [۶۰] طبقات (۶/۳۶۳). [۶۱] میزان الاعتدال (۵/۴۴۰). [۶۲] الاستیعاب (۱/۵٩۵). [۶۳] تهذیب الآثار (مسند علی) (۱٧۳). [۶۴] ترمذی حدیث (۳٧۲۳). [۶۵] بخاری در مناقبت انصار حدیث شماره (۱۱) روایت کرده است. و مسلم در کتاب ایمان حدیث شماره (٧۴) روایت کرده است. [۶۶] المعارف (ص ۱٩۴-۱٩۵). [۶٧] جز سه نفر که دعوت [علی] به آنها رسید قیام ننمودند و الا سایرین قیام کردند. [۶۸] حاشیه السندی بر سنن السنائی (۶/۵۵۱). [۶٩] بخاری حدیث (۶۸۳۰) [٧۰] الـمعارف ( ۱٩۴-۱٩۵). [٧۱] یعنی جماعت ناجیه کسانیاند که بعد از کتاب و سنت از آراء اولوالامر پیروی میکنند.