کشف دروغها و فریبهای نگارنده المراجعات

فصل چهارم: مواضعی که کذب صریح در آن می‌باشد

فصل چهارم: مواضعی که کذب صریح در آن می‌باشد

و آن غیر از موضع‌هایی است، که در نقل کذب نموده است، بلکه در استدلال و احادیث دروغ گفته است:

۱- آشکار است، که این موسوی به طور نیک بر مطلوب خویش استدلال نمی‌نماید. با وجود فریب و دروغی که به کار می‌برد، زبانش از عقلش درازتر است، در تخریج حدیث ثقلین در حاشیه فقره [۸/۲۴] می‌گوید: امام احمد آن را از حدیث زید بن ثابت به دو طریق صحیح تخریج نموده است، طریق اول در صفحه ۱۸۲ و طریق دوم در آخر صفحه (۱۸٩) در جزء پنجم از مسند خویش و در واقع این طور نیست، آری امام احمد آن را تخریج نموده [٧۲]لیکن دارای دو اسناد نیست بلکه از طریق واحدی اسناد داده شده است. در دو موضع از طریق شریک از رکین از قاسم بن حسان از زیدبن ثابت تکرار نموده است، همچنانکه وی ادعا کرده است، همه آن صحیح نیست، و کجا این جاهل و قوم وی از تصحیح [حدیث] شناخت و آگاهی دارند، و هر کسی در کتب قوم [شیعه] بنگرد از میزان و ارزش اسناد نزد آنان اطلاع می‌یابد.

ودع عنك الکتابة لست منها
ولو لطخت وجهك بالـمداد
کتابت را رها کن شما اهل آن نیستی
گرچه صورتت را با مداد آلوده نموده باشی

۲- موسوی به خاطر غوغا و مغالبه به مجادله می‌پردازد، و نمی‌داند اصل پرتوانِ حجت و استدلال است، و با نعره و فریاد نیست، و برای استدلال ولایت علی و امامان در فقره [۱۲/۴۴] در تفسیر آیه: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أُوْلَٰٓئِكَ هُمۡ خَيۡرُ ٱلۡبَرِيَّةِ٧[البینة: ٧]. می‌گوید: که درباره امامان و شیعیان آنان می‌باشد، و در حاشیه می‌گوید: در این باره همین کافی است که ابن حجر اعتراف کرده است که این آیه در مورد آنان نازل گشته است، و آن را از آیات فضیلت آنان به حساب آورده است [٧۳].

این افترایی بر ابن حجر می‌باشد، زیرا او به آن اعتراف ننموده است، بلکه آن را وارد نموده است و بس، و بر صحت آن سخنی نگفته است، و پرداختن وی به آن آیه همچون سایر مطالب دیگر است، و ذکر نمودن آن دلالت بر اعتراف کردن به صحت آن نیست، سپس شما را به خدا سوگند می‌دهم، به من بگوئید، آیا ممکن است، هر لفظی برای آنان که ایمان آورده‌اند نازل گشته است، به علی و آل وی اختصاص دهیم، لذا وقتی که در کتاب و سنت استدلالی نیافته‌اند و آیتی آنان را برای ولایت علی و ائمه یاری نداده است بر خداوند دروغ جعل کردند و تفسیر به رأی نمودند تا قوم خود را گمراه کنند.

۳- یاوه گوئی‌های موسوی را پایانی نیست، او بر اهل سنت دروغ جعل می‌نماید که آنان [اهل سنت] به عبدالله بن میمون قداح احتجاج نموده‌اند و به وی اعتماد کرده‌اند

خداوند به سزای کردارش نایل نماید، هیچ فردی از اهل سنت به وی اعتماد [عبدالله بن میمون] ننموده است، و بلکه بر تضعیف وی و ردّ حدیث وی اجماع نموده‌اند، اما اینکه موسوی [۱۶/۸۵] می‌گوید: «احتج به الترمذی» ترمذی به آن احتجاج نموده است. از بزرگترین افتراها می‌باشد. ترمذی از وی روایت کرده، اما به آن احتجاج ننموده است، و روایت کردن گفته‌ای از یک راوی، به عنوان اعتماد و احتجاج نمودن به آن نیست. و علاوه بر این ترمذی خود بنفسه به تضعیف عبدالله بن میمون تصریح نموده است، و گفته است: که عبدالله بن میمون دارای حدیث منکر می‌باشد [٧۴]. پس چگونه موسوی جسارت می‌نماید، و گمان می‌کند، که ترمذی به او [عبدالله بن میمون] احتجاج نموده است.

۴- موسوی بر اهل سنت افترا نموده که به ادعای اینکه اهل سنت نفیع بن حارث [٧۵]را مورد ثقه و تأیید قرار داده‌اند، و با این وجود پذیرش و توثیق آن را از هیچ کدام از علمای اهل سنت نقل نکرده است، و موسوی [۱۶/۱۰۸] می‌گوید: سفیان و همام و شریک و گروهی از بزرگان آن طبقه از او [نفیع بن حارث] اخذ و نقل کرده‌اند.

و ما می‌گوییم: اول سطح را صاف و هموار کن بعد به نقاشی و رنگ کاری بپردازید، و آیا علماء اشتراط نموده‌اند که جز از ثقه اخذ و نقل ننمایند،؟ آنان از همه اخذ می‌نمایند، سپس آن‌ها احادیث صحیح را از ضعیف جدا می‌کنند، و یا آن‌ها بدلیل تعریف و شناساندن رجال به نقل آن روایات می‌پردازند، و هرکه اسناد نماید معذور است، و روایت ثقه از ضعیف به معنی توثیق وی نیست، و اما ترمذی همچنانکه موسوی افتراء نموده بود، به وی احتجاج نکرده بود، بلکه فقط برای وی روایت کرده بود و این به منظور توثیق و احتجاج و پذیرش برای وی نیست.

۵- هشام بن زیاد ابوالمقدام بصری نیز مانند نفیع بن حارث می‌باشد. و موسوی در شرح حال او [هشام] هجوم مردان در مورد او را حذف نموده، و چیزی از آن‌ها را ذکر نکرده است، و حافظ در «التهذیب» [٧۶]‌ اقوال دانشمندان را در تضعیف و ترک حدیث وی نقل کرده است، و اما موسوی [۱۶/۱۰٩] می‌گوید: «ودونك حدیثه في صحیح الترمذي وغیره». «و حدیث او [هشام] را از صحیح ترمذی و غیره»، به دست‌آور، ترمذی از کجا دارای صحیح می‌باشد؟! اما جهل را چاره‌ای نیست و با این وجود ترمذی آن را ضعیف دانسته است، و گفته است (هشام بن مقداد یضعف)، یعنی حدیث وی ضعیف است و به آسان‌گیری معروف است، وی این سخن را گفته است، پس از کجا موسوی گمان برده است که اهل سنت آن را مورد ثقه و احتجاج قرار داده‌اند.

۶- موسوی در حاشیه فقره [۳۴/۱۴۲] بعد از حدیث: «أَنْتَ أَخِي فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ». می‌گوید: حاکم در صفحه: ۱۴ از جزء سوم از کتاب «الـمستدرك»از ابن عمر از دو طریق صحیح بر شرط شیخین تخریج نموده است، و ذهبی در تلخیص خویش به صحت آن تسلیم شده است، خداوند عفو را نصیبت فرماید - دقت کنید در گفته وی: (دو طریق صحیح بر شرط شیخین) حاکم و ترمذی [٧٧]آن را نقل کرده‌اند. و در اسناد آن جُمیع بن عمیر تیمی از ابن عمر می‌باشند، و جمیع مورد اتهام است، ابن حبان [٧۸]می‌گوید او رافضی است، و حدیث وضع می‌نماید، و ابن نمیر می‌گوید: او، (جمیع از دروغ‌گوترین مردم است) این یکی از دو اسناد حاکم، و اسناد دوم نیز از روایت جُمیع و با افزودن دروغ‌گوی دیگری است، که اسحاق بشر کاهلی [٧٩]باشد. این موقعیت دو طریق این حدیث نزد حاکم و غیره بود، و با این وجود این موسوی دروغ پرداز از دروغ گفتن [دو طریق صحیح بر شرط شیخین] حیاء و شرم نداشته است، و اینکه می‌گوید: ذهبی در تلخیص آن را تخریج و به صحت آن تسلیم شده است، و با اینکه ترمذی از دو طریق آن ایراد گرفته است، و گفته است جُمیع متهم است، و کاهلی هم کذاب است. لازم است شیعه به امام خویش عبدالحسین شرف‌‌الدین و دروغ پردازی‌های وی بنگرند و خود قضاوت کنند.

٧- و نیز حدیث اسماء بنت عمیسبدر عروسی علی با فاطمهبکه از پیامبر روایت شده: «يا أم أيمن، ادعي لي أخي». که موسوی در حاشیه فقره (۳۴/۴۳) در مورد آن می‌گوید: «اخرجه الحاکم وأخرجه الذهبی فی تلخیصه مسلما بصحه» [۸۰]. «و حدیث [مذکور] حاکم آن را تصحیح ننموده است، و آن را نیز تضعیف نکرده است اما ذهبی آن را مردود دانسته است»، و گفته است: «لکن الحدیث غلط؟؟؟»زیرا اسماء بنت عمیس شب عروسی فاطمهلدر حبشه بوده است [۸۱]و ازدواج علی و فاطمه در سال دوم هجرت بعد از [جنگ] بدر بوده است، و [در آن وقت] اسماء با همسرش جعفر در حبشه بوده است، و قول اسماء «کنتُ في زفاف فاطمه»این علت ناروای وارد بر متن [حدیث] است، و موجب سستی و ضعف آن می‌گردد، و پس آن را مردود می‌نماید، پس موسوی می‌گوید (تمام کسانی که زفاف زهراء را ذکر نموده‌اند) هیچ کدام از آن‌ها [افراد مذکور در حدیث] را استثناء نکرده‌اند این [قول موسوی] از گفته سابقش باطل‌تر است، و ما از وی می‌خواهیم یکی از کسانی که با اسناد صحیح ثابت آن را نقل نموده است ذکر نماید.

۸- و هم‌چنین موسوی از قول عمر بن خطاب «قد اعطى على بن أبي طالب ثلاثاً» [۸۲]. را نقل نموده (۳۴/۱۴۳) و می‌گوید: حدیث صحیح و بر شرط شیخین می‌باشد، و دروغ گفته، و دروغ گفتن وی تازه نیست، و دروغ مدار است، و موسوی و قوم آن محور و چرخ آن می‌باشند، و اینکه می‌گوید بر شرط شیخین بر صحت آن، با وجود کم توجهی حاکم به تصحیح، چنین سخنی نگفته است، بلکه گفته است: (صحیح الاسناد) و ذهبی آن را رد نموده است، و گفته است: بلکه مدینی عبدالله بن جعفر ضعیف [الاسناد] می‌باشد [۸۳]. این عبدالله پدر علی المدینی امام ثبت می‌باشد، لیکن پدر وی [در اسناد حدیث] ضعیف می‌باشد، و حتی پسرش وی را ضعیف دانسته است [۸۴]، و ذهبی در المیزان می‌گوید: بر ضعف او [عبدالله به جعفر] اتفاق شده است [۸۵]، و موسوی در حاشیه به آنچه که امام احمد از حدیث ابن عمر در «المسند تخریج» نموده است، اشاره کرده است، ولیکن لفظ آن را به طور کامل بیان ننموده است، و بلکه وقتی به حقی و واقعیتی رسیده است که او قوم وی بدان خشنود نیستند، قلم وی از حرکت افتاده است، و به اشاره به آن اکتفا نموده است، و ابن عمر گفته است: (ما می‌گوئیم در زمان پیامبر رسول خداصبهترین مردم، سپس ابوبکر و سپس عمر، و به علی ابن طالب سه (بار) نیکی عطاء گردید [۸۶]. و این همان لفظی بود، که موسوی و اصحاب وی بدان خشنود نیستند، و همچون خاری در چشم آنان می‌باشد خداوند بلند مرتبه راست فرموده است، که در مورد یاران محمدصعلی الخصوص ابوبکر و عمر می‌فرماید:

﴿لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَ[الفتح: ۲٩].

و همچنین در حدیثی که موسوی آن را نقل کرده، می‌گوید: و سعد بن مالک روزی برخی از ویژگی‌های علی در حدیث صحیح را ذکر کرده است، و می‌گوید: و پیامبر خدا عمویش (عباس) و غیره را از مسجد بیرون کرده، و در حاشیه آن را به حاکم نسبت داده است، و گمان می‌کند، که از صحاح سنن می‌باشد، که این دروغ آشکاری است حتی اینکه حاکم با تساهلی که (در تصحیح) دارد ادعای آن را ننموده است، و اگر از موسوی و یاران او بخواهی تا بر صحت آن حجت و دلیل بیاورند، نمی‌توانند و تا شتر از سوراخ سوزن بیرون نرود نتوانند، بر آن اقامه حجت نمایند، و او از روی مکر این روایت را به صورت مطلق به کار می‌برد، تا به قوت حجت‌های خیالی خود بیفزاید، و حاکم آن حدیث را از طریق مسلم اعور ملائی [۸٧]از خیثمه بن عبدالرحمن تخریج نموده است، و می‌گوید: از سعد بن مالک شنیدم ... و آن را ذکر می‌کرد و حاکم از تصحیح آن روایت سکوت نموده است، و ذهبی بر آن تعلیق نموده است، و گفته است حاکم از تصحیح آن سکوت اختیار کرده است، و مسلم متروک [الحدیث] است [۸۸]پس صحت آن کجاست؟

٩- آنچه که شما را بیش از هر چیز دیگر شگفت زده می‌نماید گفته موسوی در فقره (۵۲/۱٧٧) است که می‌گوید: مگر نمی‌بینی ما با روایتهایی را به او [علی ...] اختصاص داده‌ایم با مخالفان خود مجادله نمی‌نمائیم، و جز به آنچه [روایات] که از طریق آنان [اهل سنت] مانند حدیث غدیر و امثال آن روایت شده است، بر آن احتجاج نمی‌کنیم و این دروغی است، که هر کس به انجام آن قادر است، و با اذعا به این شرط بسیاری از آنچه که ذکر آن گذشت مختل می‌گردد، چون به ناچار وی به نصوص و کتاب‌های آنان [شیعه] احتجاج می‌نماید که نزد ما ارزش مگسی ندارد، زیرا حتی در موضوعات اهل سنت بر آنچه که با آرزوی وی هماهنگ باشد، به چیزی دست نمی‌یابد پس به نزد آثار کسانی متمایل شده است، که در ضلالت و گمراهی با وی شرکت دارند و به آنان احتجاج نموده است مانند کلینی در (کافی) و صافی و قمی در (تفسیر آن‌ها) و طوسی و شیخ صدوق، که آنان بر اهل سنت حجت نیستند، و ما سی‌ونه موضع از کتاب وی را جمع‌آوری کرده‌ایم که با شرط وی دچار اختلال می‌گردند؟ پس ای موسوی صداقت ادعایت کجاست، یا اینکه فقط خیال و خواب است.

۱۰- عبدالحسین می‌گوید: «بنابر آنچه ما در احادیث خاص فضایل [صحابه] از اهل سنت دنبال و بررسی نموده‌ایم، معارضه‌ای در آن نیافتیم، و هیچ دلالتی بر خلافت در آن وجود نداشت، لذا کسی - در خلاف خلفای سه گانه [ابوبکر، عمر، عثمان] به آن استناد نجسته است، نمی‌دانم آیا این رافضی هنگام گفتن این سخن عقل در سر داشته است، و یا در ادعای بررسی احادیث دروغ می‌نماید و هرکه در آن احادیث نظر افکند و کمترین عقل بهره‌مند باشد، متوجه می‌گردد که صریحاً و یا اشاره‌وار بر خلافت ابوبکر و یا عمر و عثمان دلالت می‌نمایند، و ادعای عبدالحسین ادعای کسی است، که از دروغ شرم و ابایی ندارد، و او خیال می‌کند، که اهل سنت متوفی در دسترس ندارند، که بیانگر خلافت ابوبکر، عمر، عثمان و تقدیم آنان بر علی، باشد. و بلکه بیشتر لاف می‌زند، و عدم استناد هیچ فردی را ادّعا می‌نماید. آیا این مکّار کتاب‌های سنن و عقاید و فضایل را خوانده است؟ و ضرورتاً آشکار است، که تمام فِرَق مخالف اهل سنت - معتزله، جهمیه، مرجئه، صوفیه، متکلمین، جز کسانی که در اجماع مسلمین بیرون رفته‌اند، و یاران محمدصرا تکفیر می‌نمایند و بر مسیر ابلیس راه می‌روند - خلافت خلفای سه گانه را اثبات می‌نمایند. ولیکن هدف ما در اینجا هشدار به این است که سخن عبدالحسین همچون سخن مستی است، که نمی‌داند چه می‌گوید، و یا قول دروغ‌پردازی است، که از طرف خود در آوردی شرم و حیاء ندارد، و نمی‌دانم آیا موسوی می‌تواند اسم کتاب‌های اهل سنت را نیک قرائت نماید، چه جای اینکه اسم رجال آن را بداند، و ما او را [در مراجعات] دیدیم می‌گفت: صحیح ترمذی، صحیح نسائی، صحیح بیهقی، ارسال مرسلات، و تخریج از ذهبی، و بسیاری دیگر از جهالت‌ها که دانش آموزان مدارس [ابتدائی] هم نمی‌گویند.

۱۱- موسوی [۵۸/۱٩۳-۱٩۴] می‌گوید: «پیامبر دو بار علی را به یمن فرستاد» و سپس می‌گوید: و بار دوم در سال دهم [هجری] بوده است، و در آن سال پیامبر برای وی بیرق و علم بست و با دست خویش وی را معمم نمود» و ادامه می‌دهد «و در آن بار هیچ تکان دهنده‌ای وی را سست نکرده، و هیچ ستمگری بر او ستم روانداشت این افترای صرفی است، اساسی از صحت ندارد، اهل سیر و احادیث [۸٩]اتفاق دارند که شکایت مردم از علی نزد پیامبر همه در زمان فرستادن علی توسط پیامبر، و برگشتن وی، و حضور یافتن وی نزد پیامبر، در سال دهم قبل از حجه الوداع بوده است، و اهل علم هم چون بخاری آن را تثبیت کرده‌اند، و بخاری در صحیح خود بابی به نام «بعث علي بن أبي طالب÷وخالد بن ولیدسقبل حجة الوداع» [٩۰]. «فرستادن علی بن ابی‌طالب و خالد بن ولید قبل از حجه الوداع»، و در زیر آن شرح حال‌ها قصه شکایت مردم از علی نزد پیامبر را ذکر می‌کنند، و با ذکر این‌ها افترای عبدالحسین - و گمان اینکه هنگام برگشت، کسی از وی شکایت ننموده و آن کینه و سخن‌هایی که در برابر وی به وقوع پیوسته است، قبل از حجه الوداع بوده است، و یا اینکه دوبار به یمن فرستاده شده است - برای ما معلوم می‌گردد، و این که گمان می‌کند بار اول [ارسال علی] در سال دوم بوده است، سخن بی‌دلیلی است، بلکه خود وی نتوانسته است، آن را به کسی نسبت دهد، و در این ادعای دروغین وی شک نمی‌کنیم، و چگونه به یمن ارسال می‌گردد و هنوز یمن فتح نشده است، و اهل سیر فتح آن را بعد از غزوه تبوک سال نهم - هنگامیکه کاروانها و اعضای عرب از هر سو به آن روی آوردند - ذکر کرده‌اند، از میزان جهل موسوی نسبت به سیره تعجب نکنید، و این حد بهره‌مندی آنان از علم می‌باشد، زیرا قوم [شیعه] کتاب قابل اعتمادی در سیره ندارند، تا به آن رجوع نمایند. چون می‌دانند که سیره پیامبر از بزرگترین خاستگاه ستایش و مدح صحابهش می‌باشد.

۱۲- موسوی می‌گوید: «ولیس في ذلك الحدیث تصریح بمبایعته أیاهم حین الصلح» [٩۱]. و منظورش از بیعت علی با ابوبکر صدیقبمی‌باشد، و هر کس به نص مسلم مراجعه نماید، صراحتاً در آن می‌یابد، که می‌گوید ثم مضی الی ابی بکر فبایعه [٩۲]چه دروغی [بزرگتر] بعد از این؟ با اینکه بیعت علی برای ابوبکر با تواتر معلوم است، و حتی روافض نیز آن را انکار نکرده‌اند، چگونه این رافضی می‌تواند حصول آن را انکار نماید. مضحکه خنده‌آور اینکه این دروغگو به چیزی استشهاد می‌نماید، که نزد اهل سنت ارزشی ندارد که عبارت است از نهج‌البلاغه با شرح آن از ابی الحدید معتزلی رافضی از رسوایی دروغ وی اینکه بعد از ذکر نص حدیث بخاری و مسلم می‌گوید: (همچنانکه گفتیم مفصلاً خواهید یافت، و نمی‌دانم که مهالک چه ثقه و اعتمادی وارد می‌نمایند، مراجعات را با (بخاری و مسلم با دقت تطبیق دهید خداوند هدایت تو را متولی نماید.

۱۳- موسوی در حاشیه فقره (۸۲/۲۴٩) می‌گوید: تهدیدشان برای سوزاندن علی با تواتر قطعی ثابت است، و سوگند به خداوند ما از جسارت شیعه عموماً و از جسارت عبدالحسین خصوصاً در شگفتیم، زیرا به ادعای ثبوت اکتفاء ننموده است، بلکه تواتر قطعی را نیز بر آن افزوده است، و ما اثبات تواتر قطعی را به وی پیشکش (می‌بخشیم) می‌نماییم، زیرا گرچه جن و انس آنان هم بر آن اجتماع نمایند، دسترسی به آن ندارند ولکن از او طلب می‌کنیم، که یک تنها سند، که کمترین درجه صحت را داشته باشد برای ما بیاورد، شرم و رسوایی اینکه در حاشیه آن را به کتاب‌های شیعی مانند نهج‌البلاغه، مسعودی در مروج الذهب، و ابی مخنف در تصنیف او در اخبار سقیفه، و ابن قتیبه در امامت و سیاست [٩۳]، و غیره و تمام این‌ها به استثنای طبری اسنادی را بر آنچه او نقل کرده است ذکر نمی‌نمایند، پس ثبوت کجاست چه برسد به تواتر.

تعجب اینکه رافضه دروغهایی در شجاعت علی و توان او خلق می‌نمایند، که قابل شمارش و حساب نیست، حتی اینکه او را برترین مردم می‌دانند، و اینکه او با شمشیر خود پایه‌های اسلام را تحکیم بخشید، پس او راترسو‌ترین مردم قرار می‌دهند.

و می‌گویند او از ترس سوزاندن بیعت را پذیرفت، و با زور با دخترش ازدواج نمودند [٩۴]و اینکه او (علی) پسرانش را به اسامی کسانی نام‌گذاری می‌کند، که از آن‌ها بغض و نفرت دارد [٩۵]‌و اینکه جنین وی کشته شده و دنده‌های پهلوی همسرش شکسته شده و او به یاری آنان نشتافت، جهالات و گمراهی‌های قوم بسیار طولانی می‌باشد. - منزه باد بخشنده خردها.-

۱۴- موسوی از دروغ شرم نمی‌کند، و به نظر من در دنیا کتابی وجود ندارد که به نسبت حجم آن به اندازه این کتاب دارای مطالب افتراء و دروغ باشد، او از سریه اسامه سخن گوید اما از دورغ و فریب جهت وصول به آروزی باطل خویش کمک می‌گیرد، و اولین ادعای او این است که ابوبکر و عمر با اسامه بیرون رفتند، زیرا وی رافضی است، تا بگویند که پیامبر خواسته با خروج آنان مدینه خالی گردد، و با علی بیعت گردد، چه خیانت و اهانتی را می‌خواهند، به دین پیامبر ملحق نمایند. و اینکه در حاشیه (۱٩/۲۶۵) می‌گوید: «اهل سیر اجماع نموده‌اند که ابوبکر و عمربدر لشکر (اسامه) بوده‌اند، آن را به طور قطع و مسلم در کتاب‌های خویش ذکر کرده‌اند، و این از جمله مسائلی است که در آن اختلاف وجود ندارد، سوگند به خداوند دروغ است، و سلف وی ابن مطهّر نیز چنین ادعایی را کرده بود، که شیخ الاسلام امام ابن تیمیه او را ردّ و دروغ وی را نمایان کرد، و گفت: این دروغ می‌باشد و آگاهان به سیره بر کذب آن اتفاق نموده‌اند، و فردی از اهل علم نقل ننموده است، که پیامبر، ابوبکر یا عثمان را در لشکر (اسامه) ارسال نموده است، و در مورد عمر روایت شده است. و چگونه پیامبر ابوبکر را ارسال می‌نماید و از وی درخواست کرده بود، تا در هنگام بیماری [پیامبر] برای مردم نماز بخواند [٩۶]سپس موسوی سلسله دروغ معروفی را به آن چسبانده است، و در مورد این سریه در حاشیه (٩۰/۲۶۶) می‌گوید: به هر کتابی که در بر گیرنده این سریه باشد مراجعه کنید، و از جمله به تاریخ طبری اشاره کرده است، و این دروغ آشکاری است، زیرا جزء سوم از این تاریخ که جریان سریه اسامه در آن در چند موضع ذکر گردیده است، در هیچ کدام از این مواضع یک بار هم ذکر نشده است، که ابوبکر در میان لشکر اسامه بوده است، و مهم در این مورد بیان دروغ موسوی می‌باشد، که می‌گوید «اجمع أهل السیرة والاَخبار» و بیان کذب وی و نسبت دادن آن به تاریخ طبری، که این اصلاً وجود ندارد.

فهذا الحق لیس به خفاء
فد عنی من بنیات الطریق
این حقیقت هیچ خفائی ندارد
پس مرا از نشانه‌های راه رها کنید

۱۵- موسوی کذاب درباره عبدالله بن ابی رافع می‌گوید: عبیدالله کتابی را درباره صحابیانی که با علی در (جنگ) صفین شرکت کرده‌اند، نگاشته است. و ابن حجر در «اصابه» خود بارها از آن نقل می‌نماید، سپس در حاشیه (۱۱۰/۳۰۶) به شرح حال جبیر بن حباب بن منذر انصاری به اصابه حواله می‌دهد، با این وجود هرکه به شرح حال جبیر در اصابه رجوع نماید. از مقدار افترای موسوی بر ابن حجر آگاه می‌گردد، چون ابن حجر هرگز از کتاب عبیدالله نقل نکرده است، و آن را ندیده است، زیرا کتاب عبیدالله معروف نبوده است، و ابن حجر از جبیر نقل کرده است «.... و مطین آن را از زمره صحابه ذکر نموده و می‌گوید در سیر عبیدالله بن ابی رافع در مورد اسامی کسانی که با علی در صفین حضور داشته‌اند بحث شده است، بارودی و طبرانی آن را از مطین تخریج نموده‌اند [٩٧]این نص کلام ابن حجر بود آن را نقل کردیم، که میزان جسارت موسوی بر دروغ معلوم گردد، که گمان می‌کند ابن کثیر بارها از کتاب مزعوم عبیدالله نقل می‌نماید.

۱۶- ویاوه‌گوئی‌های جدید، موسوی گمان می‌کند، که مذهب آنان در عصر تابعین انتشار یافته، و پیروان زیادی را به خود جمع نموده است. و در فقره (۱۱۰/۳۰۸) دربارۀ مردمان آن زمان (تابعین) می‌گوید: به پشتیابی از امام علی بن حسین زین العابدین پرداختند، و در فروع و اصول دین و در استنباط از کتاب و سنت و سائر علوم اسلامی به وی روی آوردند، کجا این (ادعاء) اثبات می‌گردد، ای ناچیز [٩۸]و ای کذاب؟ و ما زین‌العابدینس را نکوهش نمی‌کنیم. زیرا از نظر ما او مورد ثقه عابد، فقیه فاضل و مشهوری است [٩٩]ولی این ویژگی‌ها خاص وی نیست، بلکه وی یکی از پیشوایان عصر خویش بوده است، و در فقه و علم و عبادت آن عصر مانند سعیدبن مسیب، قاسم بن محمد، سالم بن عبدالله و عروه بن زبیر دارای آراء و نظریاتی می‌باشد که اینجا جای بحث آنان نیست، بلکه منظور این است که زین‌العابدین بر این افراد امتیازی ندارد، بلکه همۀ آنان پیشوا و محل رجوع و اقتدای مردم بوده‌اند.

و تضعیف نمودن صاحب کنز العمال را برای این حدیث کتمان نموده است، و با این وجود حدیث را به وی نسبت داده است، زیرا صاحب کنز می‌گوید: در تخریج آن: ابن سر می‌باشد و سند آن ضعیف است موسوی آنچه را در خود و شایسته عمر بوده است کتمان نموده خداوند او را به سزای کردارش نایل کند.

[٧۲] مسند امام احمد (۳۵/۴۵۶،۵۱۲) حدیث شماره (۲۱۵٧۸)(۲۱۶۵۴). [٧۳] صواعق الـمحرقه (۲/۴۶٧). [٧۴] التهذیب (۲/۴۴۲). [٧۵] میزان الاعتدال (٧/۴۶) التهذیب (۴/۲۳٩). [٧۶] التهذیب هشام (۴/۲٧۰). [٧٧] ترمذی حدیث (۳٧۲۰) مستدرک با تلخیص (۳/۱۶). [٧۸] الـمجروحین (۱/۲۵۸) التهذیب (۱/۳۱۵). [٧٩] الـمجروحین (۱/۱۴۶) الضعفاء (۱/۱۱۴) میزان الاعتدال (۱/۲۳٧). [۸۰] ترجمه آن صفحات قبل گذشت. [۸۱] مستدرک با تلخیص (۳/۱٧۳). [۸۲]مستدرک سه [خیر و نیکی] به علی ابن ابی طالب اعطاء شده است. [۸۳] (۳/۱۳۵). [۸۴] تهذیب (۲/۳۱۵). [۸۵] میزان الاعتدال ۴/٧۳). [۸۶] مسند امام احمد (۸/۴۱۶) و محقق این حدیث شیخ الارنؤوط می‌گوید اسناد آن ضعیف است و بخش اول آن صحیح است. [۸٧] میزان الاعتدال (۶/۴۱٩) التهذیب (۴/٧۱). [۸۸] الـمستدرک (۳/۱۲۶). [۸٩] نگا: تاریخ طبری (۳/۱۴٩) سیره ابن هشام (۴/۲۵۰). [٩۰] صحیح بخاری کتاب المفازی. [٩۱] در آن به بیعت علی برای خلفاء تصریح نگردیده است. [٩۲] مسلم بشرح النوری (۱۲/۸۰) (ح: ۱٧۵٩). [٩۳] این کتاب بر امام ابن قتیبه به دروغ نسبت داده شده است نگاه به فصل اول همین اثر. [٩۴] منظور ازدواج عمر بن خطاب با دختر علی می‌باشد، که شیعه در این باره سخنان شگفت‌انگیزی دارند جهت اطلاع بیشتر به حق الیقین مراجعه شود. مترجم. [٩۵] علی پسرانی به نام‌های خلفای سه گانه داشته است که در کربلا شهید شده‌اند. و بسیاری از داعیان تشیع از ذکر این واقعیت خودداری می‌نمایند، مبادا پیروان آنان به خود آیند و از یاوه‌گوئی‌های آنان دست بردارند، م. [٩۶] منهاج السنة النبویة (۵/۴۸۶). [٩٧] اصابه (۱/۵۶٩) توجه رقم (٩۰۱۰). [٩۸] وی در حاشیه (۱۱۰/۳۰۲) جود را بدین نام خوانده است می‌گوید: با امضای مولف حقیر آن (مراجعات) عبدالحسین شرف‌الدین موسوی و کاشی کذاب را نیز به آن می‌افزود زیرا مناسب حال وی بود. [٩٩] تقریب التهذیب (ص: ۶٩۳) ترجمه شماره (۴٧۴٩).