ما منکر جمود هستیم همانگونه که منکر بیبند و باری هستیم
هر چند که ما جمود و تقلید را نمیپذیریم در عین حال از حقایق ثابت شده و اصول مسلم دین هرگز فاصله نمیگیریم و هر آنچه که با دیدن سر جنگ داشته باشد از نظر ما مردود است، و هر آنچه که دین را نقص میکند ما نیز با آن سر جنگ داریم، ما هرگز نمیپسندیم که دین بازیچۀ مسخره گرانی باشد که هر آنچه را که میپسندند و میل به آن دارند بپذیرند (و غیر آن را نپذیرند) ما مخالف با جمود و ارتجاع هستیم همچنانکه با بیبندوباری مخالفیم، و مخالفیم با آنچه که از روی ظلم و ستم به عنوان پیشرفت نامیده میشود، ما همگام با دین حق و صحیح هستیم، ضد دین تخیلی و وهمی، ما جمود و بیبندوباری هر دو را با هم مردود اعلام میکنیم و با این روش میخواهیم گروه میانه در اسلام و در امتی باشیم که خداوند در مورد آن فرموده:
﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا﴾[البقرة: ۱۴۳].
«بیگمان شما را ملتی میانهرو کردهایم».
بعنوان سخن آخر لازم میدانم که به این نکته اشاره کنم که از ثمرههای تلخ تقلید که مسلمانان مزۀ تلخ و عصارۀ بدطعم آن را چشیدهاند ادعای بسته بودن دروازۀ اجتهاد است که در ابتدای بحث به اندازۀ کافی در مورد آن صحبت شد و بطلان این مسئله را بیان نمودم، پسای خواننده با انصاف تو را بخدا: آیا چیزی از این موارد که ذکر شده زمان رسول اللهصو تابعین و تبع تابعین بوده؟
به خدا قسم ما از کسی که چنین ادعایی دارد کاملاً در شگفتیم و از خود میپرسیم آیا واقعاً او نمیداند که صحابه تقسیم مذهبی منتسب به مجتهدان خود را نداشتند که هر کدام مقید به مذهب امام خود باشد مثلاً یکی بکری و یکی عمری و یکی عثمانی و یکی علوی و یکی معاذی و یکی مسعودی... باشد؟
آیا حق است که او حقیقتاً نمیداند که صحابهشهیچ سخنی را بر سخن الله و رسولش مقدم نمیکردند و هیچ یک از صحابه جز برای قرآن و حدیث تعصب نداشتند؟ کیست که بپندارد یکی از صحابه چنین سخن زشت و باطلی که نمایانگر بالاترین و زشتترین نوع تعصب است گفته باشد که: هر آیه یا حدیثی که مخالف با آن چیزی باشد که اصحاب ما بر آنند یا تاویل شده و یا منسوخ است [۵۴]، و کیست که بپندارد صحابه گفته باشند ازدواج بعضی از آنان با بعضی دیگر جایز نیست همانگونه که بعضی از فقهاء احناف به جایز نبودن ازدواج حنفی با شافعی گفتهاند؟ و آیا دلیلی بهتر بر بیان فساد علم در عهد خلف از گفته رسولصاست که میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ لاَ يَقْبِضُ الْعِلْمَ انْتِزَاعًا، يَنْتَزِعُهُ مِنَ الْعِبَادِ، وَلَكِنْ يَقْبِضُ الْعِلْمَ بِقَبْضِ الْعُلَمَاءِ، حَتَّى إِذَا لَمْ يُبْقِ عَالِمًا، اتَّخَذَ النَّاسُ رُءُوسًا جُهَّالاً فَسُئِلُوا، فَأَفْتَوْا بِغَيْرِ عِلْمٍ، فَضَلُّوا وَأَضَلُّوا» [۵۵]. «خداوند علم را با برداشتن آن از سینه بندگان بر نمیدارد. لکن علم را با گرفتن علم (مرگ آنان) بر میدارد تا جائی که عالمی باقی نمیماند مردم افراد جاهل را به عنوان بزرگ خود انتخاب میکنند از آنان سوال میکنند و با بیعلمی فتوی میدهند، پس خودشان گمراه شده و مردم را نیز گمراه میکنند».
[۵۴] این سخن یکی از علمای بزرگ احناف به نام ابی الحسن الکرخی در قرن چهارم است. انظر تاریخ التشریع الاسلامی للخضری: ص ۳۳۲. [۵۵] متفق علیه.