سوره یوسف
مکی است و دارای (۱۱۱) آیه است.
علما گفتهاند: خداوند أداستانهای دیگر انبیا †را در قرآن به معنای واحد اما در شکلها و روشهای گونهگون و به الفاظ مختلف تکرار کرده است، اما داستان یوسف ÷را فقط در این سوره بیان کرده و آن را دیگر تکرار نکرده است به هرحال، نه مخالفان را توان معارضه با داستانهای مکرر قرآن است و نه توان معارضه با داستانهای غیر مکرر آن.
گفتنی است که خداوند أاین سوره را «احسن القصص: نیکوترین داستانها»، «آيات للسائلين: نشانههایی برای پرسشگران»، «عبرة لاولیالالباب: عبرتی برای خردمندان» و «تصدیقکننده کتب آسمانی قبل از قرآن» نامیده است که این خود بیانگر شأن والا و اهمیت بالای این داستان میباشد. چنانکه در این داستان از مواقف ابتلا به سختیها، ابتلا به شهوات، ابتلا به قدرت و بیان عاقبت همه اینها، به زیبایی و رساییای که فقط شایسته شأن کلام معجز حق تعالی است، سخن رفته است.
موقعیت زمانی نزول این سوره بعد از اوج گرفتن بحران سختیها بر پیامبر صدر مکه از سوی قریش و بعد از «عام الحزن» که در آن رسول خدا صهمسرخویش خدیجه و عم خویش ابوطالب را از دست دادند، نیز نسیمهای اطمینانبخشی از تسلیت و دلجویی را برای رسولگرامی اسلام صبه همراه داشت و چشماندازی روشن از فرجام امیدبخش کار دعوتشان را به تصویر کشید.
بنابر یکی از روایات، سبب نزول این سوره این بود که اصحاب رسول خدا ص گفتند: کاش سورهای بر ما نازل شود که در آن امر و نهی و حدود و احکامی نباشد. پس این سوره نازل شد.
﴿الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ١﴾[یوسف: ۱].
خوانده میشود: «الف، لام، راء» و سخن درباره حروف مقطعه آغاز سورهها، در ابتدای سوره «بقره» گذشت «این آیات، آیات کتاب مبین است» یعنی: این آیاتی که در این سوره بر تو نازل شده، همانا از آیات قرآن مبین است، به این معنی که: حقیقت نزول آنها از جانب خداوند أروشن، و اعجاز آنها نیز واضح و آشکار است چنانکه به این معنی نیز مبین و روشنگر است که در آنها احکام وعبرتها و موعظههای فراوانی وجود دارد. یا معانی قرآن بدان جهت واضح و روشن است که قرآن به زبان فصیح عربی نازل شده است. یا معانی قرآن برای کسی که در آنها تدبر کند روشنگر است زیرا او از تدبر در این آیات قطعا به این نتیجه میرسد که این آیات از نزد خداوند أاست نه از سوی بشر.
﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ٢﴾[یوسف: ۲].
«ما آن را» یعنی: قرآن را «قرآنی عربی» یعنی: به زبان عربی «نازل کردیم، باشد که شما بیندیشید» یعنی: برای اینکه معانی آن را بدانید، مضامین آن را بفهمید و در آن بیندیشید. و این امکان از آن رو برای شما میسر است که زبان عربی؛ فصیحترین، واضحترین و فراگیرترین زبانها از نظر ظرفیتهای لغوی، و غنیترین آنها در دادن معانیای است که بر دلها مینشیند و بر ذهنها و اندیشهها جای میگیرد. بدینگونه است که خداوند متعال شریف ترین کتاب را با شریفترین زبانها، بر شریفترین پیامبران، با سفارت شریف ترین فرشتگان و در شریفترین اماکن زمین نازل کرد و آغاز نزول آن را در شریفترین ماههای سال که ماه رمضان المبارک است قرار داد بنابراین، آن را از همه وجوه، به کمال و جمال و شکوه آراست.
﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ٣﴾[یوسف: ۳].
«ما بر تو نیکوترین داستان را» در باره سرگذشت امتهای گذشته و سنتهای خود در باره بندگان خویش «حکایت میکنیم، با وحی فرستادن خود بهسوی تو این قرآن را» و این نیکوترین حدیثی است که کسی با کسی در میان میگذارد «و تو قطعا پیش از این از بیخبران بودی» نسبت به این داستان و غیر آن از داستانهایی که از طریق وحی الهی به تو رسیده است.
مفسران گفتهاند: این سوره، بدین سبب «احسن القصص» است که:
۱- متضمن عبرتها، موعظهها و حکمتهایی است که در غیر آن از سورهها وجود ندارد.
۲- در این سوره؛ داستان حال پیامبران، صالحان و فرشتگان و نیز سیرت پادشاهان، بردگان، تاجران، مردان و زنان و نیرنگها و مکرهایشان آمده است.
۳- هر کسی که در این داستان از او یاد شده است، مآل و سرانجام کارش نجات و سعادت بوده است.
﴿إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ٤﴾[یوسف: ۴].
«یاد کن» ای محمد ص! «زمانی را که یوسف به پدرش گفت» پدر یوسف؛ یعقوب فرزند اسحاق فرزند ابراهیم †است چنانکه در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صفرمودند: «الکریم ابن الکریم ابن الکریم ابن الکریم، یوسف بن یعقوب بن اسحاق بنابراهیم: گرامی فرزند گرامی فرزند گرامی فرزند گرامی، یوسف فرزند یعقوب فرزند اسحاق فرزند ابراهیم». آری! یوسف به پدرش گفت: «ایپدر! من» در خواب «یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم» تأویل یازده ستاره، برادران یوسف ÷اند که یازده تن بودند ـ چنانکه در آخر سوره خواهد آمد ـ و تأویل خورشید و ماه؛ مادر و پدر یوسف ÷اند «دیدم آنها برای من سجده میکنند» یوسف ÷، در تعبیر بیانی خود ستارگان و ماه و خورشید را بهجای عقلا نشاند زیرا آنها را به وصف عقلا که سجده است، توصیف کرد.
﴿قَالَ يَا بُنَيَّ لَا تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ٥﴾[یوسف: ۵].
«یعقوب گفت: ای پسرک من! خوابت را برای برادرانت حکایت نکن» زیرا یعقوب ÷تأویل خواب فرزندش را دانست و از آن ترسید که اگر خوابش را به برادرانش بیان کند، آنها نیز تأویل آن را بفهمند و لذا بر وی رشک برند. در حدیث شریف آمده است: «برای برآوردن حوایج خویش، از کتمان آنها یاریجویید زیرا هر صاحب نعمتی محسود حاسدان است». همچنین در حدیث شریف آمده است: «رؤیا ـ تا آنگاه که صاحبش از آن سخنی نگوید ـ به پای پرندهای آویخته است اما اگر آن را حکایت کرد، آن رؤیا به واقعیت میپیوندد لذا خواب خود را جز به شخص عاقل، یا دوست، یا شخص خیراندیشی حکایت نکنید». یعنی: آن را به کسی بازگو کنید که از آن تعبیری نیکو به شما ارائه دهد.
«که آنگاه در حق تو نیرنگی میاندیشند» یعنی: اگر خوابت را به برادرانت بیانکنی، مبادا در باره تو نیرنگی پنهانی که تو به آن پینبری، سازمان دهند وبنابراین، تو را به انگیزه حسد به هلاکت رسانند «زیرا شیطان برای آدمی دشمنی آشکار است» و چه بزرگ دشمنی که دشمنی خود با انسان را اعلان میکند! پس قطعا او برادرانت را بر این نیرنگ واخواهد داشت.
﴿وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ٦﴾[یوسف: ۶].
«و این چنین پروردگارت تو را بر میگزیند» یعنی: همان گونه که پروردگارت تو را با نمایاندن این خواب برگزید، همچنین تو را بر سایر بندگان به نبوت بر میگزیند و برادرانت را برایت رام و مطیع میگرداند چنانکه اجرام آسمانیای را که در خواب دیدی، برایت رام کرد و آنها را در پیشگاهت به سجده انحنا و تعظیم واداشت «و به تو از علم تأویل الاحادیث» یعنی: تعبیر و تفسیر خواب «میآموزد و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام میکند» و نبوت و پادشاهی را ـ هر دو ـ برایت فراهم میآورد که بدون شک در اجتماع این دو نعمت، خیر دنیا و آخرت هر دو وجود دارد. پس بدان که این رؤیایی که خداوند أبه تو در خواب نمایانده است، بر همه این معانی دلالت میکند «همانگونه که قبلا آن را» یعنی: نعمت خود را «بر پدرانت تمام کرد; ابراهیم» که خداوند أاو را از آتش نجات داد، به نبوتش برگزید و او را به موهبت خلیلاللهی خویش مفتخر ساخت «واسحاق» که به قولی: خداوند متعال او را نیز به نبوت برگزید و از این دو بزرگوار، نسل و تباری پاکیزه و موحد پدید آورد. از این آیه دانسته میشود که اسم پدر گاهی بر پدربزرگ (جد)، و بر پدر پدر بزرگ (جد جد) نیز اطلاق میشود «همانا پروردگار تو داناست» به خلق خویش و به کسانی که سزاوار این گزینش هستند «حکیم است» در صنع خویش؛ پس کارها را چنان که باید سامان میدهد.
﴿لَقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ٧﴾[یوسف: ٧].
«به راستی در سرگذشت یوسف و برادرانش برای پرسندگان نشانههاست» که این نشانهها بر بسیاری از حقایق و از جمله بر نبوت حضرت محمد صدلالت میکند. پرسندگان؛ یهودیان بودند زیرا در یکی از روایات وارده در سبب نزول این سوره آمده است: رسول خدا صهنوز در مکه بودند که یهودیان از ایشان درباره داستان یوسف ÷سؤال کردند و در مکه احدی از اهل کتاب یا کسانی که از سرگذشت انبیا †آگاهیای داشته باشند وجود نداشت، در چنین حالی بود که خداوند أسوره «یوسف» را به یکباره بر آن حضرت صنازل فرمود.
همچنین جابر سروایت میکند که مردی از یهود مشهور به «بستانه یهودی»، نزد آن حضرت صآمد و گفت: ای محمد! مرا از ستارگانی که یوسف ÷درخواب دید خبر ده که نامهای آنها چیست؟ راوی میگوید: رسول خدا صساعتی سکوت کرده و در پاسخ وی چیزی نگفتند، در این اثنا جبرئیل ÷فرود آمد و ایشان را از نامهای آن ستارگان با خبر ساخت، آنگاه ایشان به دنبال آن یهودی فرستاده و به او فرمودند: «اگر من تو را از نامهای آن ستارگان آگاه کنم، ایمان میآوری؟» بستانه گفت: آری! فرمودند: «نامهای آنها عبارت است از: جریان، طارق، ذیال، ذوالکنفات، قابس وثاب، عمودان، فلیق مصبح، ضروح، ذوالفرغ، ضیاء و نور». یهودی گفت: آری والله! نامهای آنها همینهاست که برشمردید. برادران یوسف ÷نیز یازده تن بودند، به نامهای: یهوذا، روبیل، شمعون، لاوی، ربالون، یشجر، دینه، دان، نفتالی، جاد و آشر که این یازده تن، از «لیا» دختر خاله یعقوب ÷به دنیا آمده بودند و چون «لیا» درگذشت، یعقوب ÷با خواهر وی «راحیل» ازدواج کرد و او بنیامین و یوسف ÷را به دنیا آورد.
﴿إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ٨﴾[یوسف: ۸].
«هنگامیکه» برادران یوسف ÷«گفتند: یوسف و برادرش» بنیامین «نزد پدر ما از ما دوست داشتنیترند» فقط بنیامین را برادر یوسف ÷خواندند در حالیکه خود نیز همگی برادران وی بودند، از آن رو که بنیامین برادر اعیانی (پدر و مادری) وی بود، اما ایشان برادران علاتی (پدری) وی بودند «در حالیکه ما جمعی نیرومند هستیم» به قولی عصبه: جمعی است بیش از یک نفر تا ده تن. یعنی: درحالیکه ما جمعی قوی و نیرومند هستیم، دیگر چگونه پدر ما آن دو تن را که کودکانی خردسال هستند بر همگی ما ترجیح میدهد «قطعا پدر ما در خطای آشکاریاست» با ترجیح دادن آن دو بر ما و بی التفاتی به ما.
﴿اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ٩﴾[یوسف: ٩].
«یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی بیندازید» یعنی: یکی از برادان گفت؛ با یوسف ÷یکی از دو کار را باید انجام دهید; یا کشتن، یا افگندن وی در سرزمینی گمنام و دور از آبادی که از وی سراغی گرفته نشود. یا برخی به کشتن وی رأی دادند و برخی دیگر به افگندن وی در چنان سرزمینی «تا توجه پدرتان فقط به شما معطوف گردد» یعنی: در آن صورت، پدر صاف و خالص از آن شما میشود، فقط به شما میپردازد و شما را به کمال و تمام دوست میدارد «و پس از آن» یعنی: پس از یوسف ÷«مردمی درستکار شوید» در امور دین و فرمانبرداریاز پدرتان. یا مردمی شایسته شوید در امور دنیایتان چرا که عامل مخدوش کننده عشرت و صفا و شایستگی شما در دنیا، همانا حسد به یوسف ÷است و قطعا این عامل با غیبتش برطرف میشود.
ابنکثیر در تفسیر: ﴿وَتَكُونُواْ مِنۢ بَعۡدِهِۦ قَوۡمٗا صَٰلِحِينَ﴾میگوید: «بدینگونه، آنان قبل از ارتکاب گناه، نیت توبه کردند».
﴿قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لَا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ١٠﴾[یوسف: ۱۰].
«گویندهای از میانشان گفت» به قولی: او «یهوذا» بود «یوسف را نکشید بلکه او را در نهانگاه چاه بیندازید» غیابت الجب: در قعر چاه بیندازید که دیدگان بر وی نیفتد. و این چاه در سرزمین بیتالمقدس بود «تا برخی از مسافران او را برگیرند» آنگاه او را با خود به سرزمینی گموگور ببرند، به طوریکه از چشم پدر و از دید آشنایان پنهان و گمنام بماند «اگر کنندهاید» یعنی: اگر در کار یوسف ÷به این مشورت من عمل میکنید. طرح این توطئه از سوی برادران یوسف ÷دلیل بر آن است که آنان «نبی» نبودهاند. محمدبن اسحق در تأیید این نظر که برادران یوسف ÷نبی نبودهاند، میگوید: «آنان بر کاری بزرگ همداستان شدند، کاری که قطع رحم، عقوق و نافرمانی پدر، قلت رأفت و رحم بر طفلی کوچک و بیگناه و جدایی افگندن میان او و پدر محبوب، کهنسال و قابل رعایتش را همه یکجا گرد آورده بود ـ خداوند أبر ایشان بیامرزد». ابنکثیر نیز میگوید: «بدانکه بر نبوت برادران یوسف ÷هیچ دلیلی وجود ندارد».
﴿قَالُوا يَا أَبَانَا مَا لَكَ لَا تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ١١﴾[یوسف: ۱۱].
و آنگاه که بر افگندن وی در چاه همداستان شدند، نزد پدر رفتند و «گفتند: ای پدر! تو را چه شده است که ما را بر یوسف امین نمیدانی» یعقوب ÷بهخاطر علاقه فراوانی که به یوسف ÷داشت، بر وی سنگین بود که او را با برادرانش بفرستد و شاید این خود از ترسی ناشی میشد که از جانب آنان بر جان وی داشت. گویی آنان قبلا نیز از یعقوب ÷خواهان بیرون آمدن یوسف ÷با خودشان شده بودند، اما او نپذیرفته بود. پس حالا با آن پیشینهای که از موضوع داشتند، این سؤال را از وی کردند و افزودند: «در حالی که ما خیرخواه او هستیم« و در حفظ و نگهداریاش میکوشیم تا او را به سلامت و عافیت نزد تو برگردانیم؟.
﴿أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ١٢﴾[یوسف: ۱۲].
«فردا او را همراه ما بفرست تا بگردد» و بخرامد در چمنها، سرگرم شود و میوه بخورد «و بازی کند» از بازیهای مباحی که فقط برای شادمانی و سرگرمی است «و ما به خوبی او را نگهبانیم» از اینکه به وی آسیبی برسد.
﴿قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ١٣﴾[یوسف: ۱۳].
یعقوب ÷«گفت: اینکه او را ببرید، سخت مرا اندوهگین میکند» به این ترتیب، به ایشان خبر داد که از فرط محبتی که به یوسف ÷دارد و از بیم و نگرانیای که برجان وی احساس میکند، از غیبت وی غمگین میشود «و میترسم از آنکه گرگ او را بخورد و شما از او غافل باشید» بهسبب مشغول بودنتان به گردش و بازی، یا به سبب عدم اهتمام و عنایتتان به حفظ و نگهداریاش. به قولی: یعقوب ÷این سخن را از بیم و نگرانیای که از ناحیه خود آنان بر جان یوسف ÷داشت گفت ودر واقع این جمله که: (میترسم او را گرگ بخورد)، یک تعبیر کنایی بیشنبود ـ پس مقصود او از «گرگ»، خود برادران بودند. به قولی دیگر: آن سرزمین، سرزمینی گرگ خیز بود پس این تعبیر به معنای حقیقی خود است.
﴿قَالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَخَاسِرُونَ١٤﴾[یوسف: ۱۴].
«گفتند: اگر گرگ او را بخورد، با اینکه ما گروهی نیرومند هستیم» و بر دفع گرگ تواناییم «در آن صورت ما قطعا زیانکار خواهیم بود» لخاسرون: اگر بر سادهترین کار که نگهداری از یک پسربچه است قادر نباشیم، در آن صورت، از فرط ضعف و عجز مردمی بیمقدار و نابود شونده خواهیم بود لذا شرط بهسبب انتفای مشروط منتفی است، یعنی: ما آن قدر بیعرضه نیستیم که گرگ او را از نزد ما برباید.
﴿فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ١٥﴾[یوسف: ۱۵].
«پس وقتی او را بردند» از نزد یعقوب ÷«و همداستان شدند» و عزم خود را با هم جزم کردند; «که او را در نهانگاه چاه بگذارند» چنین کردند. تفسیر «غیابه الجب» در آیه (۱۰) گذشت «و بهسوی او» یعنی: بهسوی یوسف ÷ «وحی کردیم» به منظور برطرف کردن وحشت وی و آرامش دادن به وی چرا که او پسر بچه خردسالی بود که ده مرد جفاجو ـ آن هم از برادرانش ـ با دلهای سختی که از رحم و عاطفه بیگانه شده و مهر و رأفت از آنها رخت بربسته بود، بر وی تاخت آورده بودند تا هر طوری شده او را از سر راه خود بردارند. آری! بهاو وحی کردیم «که قطعا آنان را از این کارشان با خبر خواهی ساخت» یعنی: سرانجام، بعد از نجات خویش برادرانت را از چون و چند این توطئهای که در حق تو سازمان دادند، با خبر و آگاه خواهی نمود. چنانکه در آیه (۸٩) سخنان یوسف ÷خطاب به برادرانش هنگامی که ایشان برای خرید آذوقه نزد وی به مصر میروند، مطرح میشود، بعد از آنکه او دیگر یوسف ÷گمگشته در نهانگاه چاه نیست بلکه متولی تمام گنجینههای مصر است. آری! آنان را آگاه خواهی ساخت «در حالی که نمیدانند» ابنعباس سدر تفسیر آن میگوید: «به زودی آنهارا ازاین کاری که با تو کردند، درحالی آگاه خواهی ساخت که تو را نمیشناسند زیرا اصلا به خیال آنها هم نمیرسد که روزی با تو در مسند پادشاهی روبرو شوند». در روایات آمده است: برادران بعد از آنکه یوسف ÷را زدند و به وی اهانت کردند، پیراهنش را از تنش بیرون کشیده سپس او را در دلو چاه گذاشتند و چون دلو به نیمه چاه رسید، او را همانگونه با دلو در چاه افگندند تا بمیرد. یوسف ÷در آب افتاد، سپس به صخرهای پناه برد، در این هنگام بر او بانگ زدند، او به گمان اینکه دلشان به حال وی سوخته است و نسبت به وی بر سر رحم و شفقت آمدهاند، پاسخ داد، اما قضیه بر عکس بود زیرا آنان خواستند تا صخرهای را بروی بیندازند که پاک نابودش کند، اما یهوذا ایشان را از این کار بازداشت. نسفی میگوید: «خداوند أبه یوسف در کودکی وحی فرستاد چنانکه به یحیی و عیسی: در کودکی وحی فرستاد».
﴿وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ١٦﴾[یوسف: ۱۶].
«و شامگاهان گریان نزد پدر خود آمدند» یعنی: در تاریکی شب با گریههای ساختگی نزد یعقوب ÷آمدند تا این گریهها را پشتوانه دروغ خود ساخته غدر و نیرنگ خویش را رونق دهند و نقابی از تزویر بر روی آن بپوشانند. اعمش میگوید: «بعد از آگاهی از داستان برادران یوسف ÷، هیچ شخص گریانی راتصدیق نکن».
﴿قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ١٧﴾[یوسف: ۱٧].
«گفتند: ای پدر! ما رفتیم که مسابقه دهیم» یعنی: مسابقه دویدن، یا مسابقه اسب سواری، یا مسابقه تیراندازی. ازهری میگوید: «نضال» مسابقه تیراندازی، و«رهان» مسابقه اسب سواری است و کلمه «نستبق» جامع هر دو معنی است. گفتنی است که هدف از آن مسابقه، تمرین و آموزش مهارتهای جنگی بوده است «و یوسف را پیش کالای خود گذاشته بودیم» تا از آنها حفاظت کند «آنگاه گرگ او را خورد ولی تو باوردارنده ما نیستی» در این عذری که پیش آوردیم، به علت اینکه مادر قلب و نهانت متهم هستیم و به سبب محبت وافری که به یوسف ÷داری «هر چند» در نزد تو، یا در واقع امر «راستگو باشیم».
﴿وَجَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ١٨﴾[یوسف: ۱۸].
«و پیراهنش را آغشته به خونی دروغین آوردند» برادران، گوسفندی را کشته پیراهن یوسف ÷را به خون آن آغشتند، اما فراموش کردند که پیراهنش را پاره کنند. پس یعقوب ÷خطاب به آنان گفت: چه قدر این گرگ ادعایی شما هشیار و فرزانه بوده است که یوسف ÷را میخورد، اما پیراهنش را پاره نمیکند!! «نه بلکه نفسهای شما کاری بد را» که با برادرتان انجام دادید «برای شما» یعنی: در پیش چشم و دل شما «آراسته است پس کار من صبری جمیل است» در حدیث شریف آمده است که از رسول خدا صپرسیدند: صبر جمیل چیست؟ ایشان فرمودند: «صبری که با خود شکایت و گلایهای به همراه نداشته باشد». «و از خدا مدد طلبیده میشود» یعنی: از او مدد و یاری میطلبم «بر آنچه توصیف میکنید» یعنی: از او بر آشکار کردن و برملا ساختن دروغی که اظهار کردید، مدد میطلبم. یا از او بر تحمل آنچه که شما وصف میکنید، مدد میطلبم.
﴿وَجَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ يَا بُشْرَى هَذَا غُلَامٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ١٩﴾[یوسف: ۱٩].
سپس خداوند متعال از حال یوسف ÷در قعر چاه خبر میدهد: «و کاروانی» یعنی: گروه همسفری که از شام عازم مصر بود «آمد پس وارد خود را فرستادند» وارد: سقایی است که برای گروه آب آشامیدنی میآورد «پس دلوش را انداخت» یعنی: دلوش را به چاه افگند تا آب بکشد، در این هنگام یوسف خود را در ریسمان آویخت و چون سقا دلو را بالا کشید، به جای آب یوسف ÷را دید «گفت مژده باد، این یک پسر است» این مژده را یا به خود، یا به یاران همسفرش داد «و او را پنهان ساختند، کالایی دانسته» یعنی: کاروانیان مسافر، این موضوع راکه از چاه چنین پسری را یافتهاند، پنهان داشته و گفتند: مالکان این آب این پسر را به ما دادهاند تا او را در مصر برایشان بفروشیم. یوسف ÷هم سکوت کرد، از بیم آن که مبادا برادرانش او را گرفته و به قتل برسانند. اما ابنعباس سدر تفسیر ﴿وَأَسَرُّوهُ بِضَٰعَةٗۚ﴾میگوید: «برادران یوسف ÷راز کار وی را پنهان داشتند و به کاروانیان نگفتند که او برادرشان است و یوسف ÷نیز از بیم آنکه برادران او را بهقتل رسانند، راز کار خویش را پنهان داشت». «و خدا دانا بود به آنچه میکردند» با یوسف ÷از این اعمال محنتبار و از ستم و ابتذالی که ـ با به فروش رساندنش ـ او را در آن افگنده بودند درحالیکه او «کریم ابنالکریم ابنالکریم ابنالکریم» بود. البته خداوند أبر دگرگون ساختن حال وی و دفع این بلا از وی توانا بود، اما در این کار، حکمتی نهفته داشت.
﴿وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ٢٠﴾[یوسف: ۲۰].
«و او را به بهایی ناچیز ـ درهمی چند ـ فروختند» یعنی: رئیس آن کاروان و همراهانش او را در مصر به بهایی اندک فروختند. به قولی: مراد این است که برادران یوسف ÷او را فروختند ﴿بِثَمَنِۢ بَخۡسٖ﴾به بهایی کمتر از بهای بردهای که در وضع و حالی همچون حال و وضع او بود. ابنمسعود سمیگوید: «او را به بیستدرهم فروختند». ابنکثیر این قول را که برادران یوسف ÷او را فروختند، ترجیح میدهد و دلیل او این عبارت است: «و در باب یوسف از بیرغبتان بودند» که علاقهای به وی نداشته و اهمیتی به وی نمیدادند. ابنکثیر میگوید: «کاروانیان از یافتن یوسف ÷بسیار شادمان شده و به او به خاطر آن علاقهمند شدند که او را به بهایی مناسب بفروشند. پس این بیرغبتان همان برادر یوسف ÷بودند».
﴿وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ٢١﴾[یوسف: ۲۱].
«و آنکس از اهل مصر که یوسف را خریده بود» او عزیز مصر بود که عهدهدار امر انبارها و گنجینههای آن بود «به همسرش گفت: او را گرامی دار» ای همسرم و به او به خوبی رسیدگی کن، با دادن غذایی پاکیزه و پوشاندن لباسی نیکو به وی «شاید به حال ما سود بخشد» یعنی: شاید او برخی از کارها و نیازهای ما را که از همچو اویی ساخته است، بر آورده کند «یا او را به فرزندی اختیار کنیم» یعنی: او را به فرزندی برگزیده و فرزند خویش گردانیم.
راویان گفتهاند: عزیز مصر که نزد پادشاه مصر پست وزارت داشت، عقیم بود و از وی فرزندی به دنیا نمیآمد. عزیز: به زبان عربی یعنی «ملک». ابنعباس سمیگوید: «نام وی «قطفیر» و نام همسرش «زلیخا» یا «راعیل» بود و شاه مصر در آن وقت شخصی بود بهنام «ریان» فرزند «ولید» از قوم «عمالقه» که بعدا به نبوت یوسف ÷ایمان آورد و در حیات یوسف ÷درگذشت». روایت شده است که عزیز مصر یوسف ÷را در هفده سالگیاش خرید، او سیزده سال درمنزلش زندگی کرد و ریان پادشاه مصر در سی سالگیاش او را به وزارت برگزید و آن پیامبر جلیلالقدر در صدوبیست سالگی وفات یافت.
«و بدینگونه» اشاره است به آنچه گذشت؛ از نجات دادن یوسف ÷از چنگ برادرانش، بیرون آوردن وی از چاه و مهربان ساختن دل عزیز مصر بر وی تا بدانجا که به جاه و مکنت رسید چنانکه میفرماید: «ما یوسف را در آن سرزمین مکنت بخشیدیم» و او را بر امر و نهی فرمان دادیم «و تا بیاموزیم به او تأویل احادیث را» یعنی: تعبیر خوابها را «و خدا بر کار خویش تواناست» یعنی: کارها همانگونه روی میدهد که خدای سبحان بخواهد، هر چند مردم در جهت خلاف آن، تدبیرها بهکار بندند «ولی اکثر مردم نمیدانند» که خداوند أبر کار خویش تواناست و نمیدانند حکمت وی را در خلقش که این اکثریت، مشرکان و منکرانند.
﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ٢٢﴾[یوسف: ۲۲].
«و چون یوسف به عنفوان جوانی رسید» اشد: وقت رسیدن به کمال قوت و اوج رشد است که بعد از آن روند کاستی و فرسودگی بدن شروع میشود. به قولی: یوسف ÷در این وقت سی و سه ساله، و به قولی: هجده ساله بود. به قولی دیگر: او در این وقت به حد بلوغ رسیده بود. آری! در این وقت «به او حکمت و علم عطا کردیم» به قولی: حکمت عبارت بود از نبوت و علم عبارت بود از دانش در دین و دانستن تعبیر خواب. «و نیکوکاران را اینچنین پاداش میدهیم» پس هرکس که عملش را نیکو ساخت، خدای ﻷهم پاداشش را نیکو میگرداند.
﴿وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ٢٣﴾[یوسف: ۲۳].
«و آن زنی که یوسف در خانهاش بود، با یوسف گفت و شنود کرد تا از او کام گیرد» او زن عزیز مصر بود که نامش ـ بنابرآنچه نقل کردهاند ـ زلیخا بود. راودته: ازمراوده؛ به معنای خواستن و طلبیدن به نرمی و مهربانی است و گاهی مخصوص به درخواست جماع و کامجویی است «و درها را بست» به قولی: در آنجا هفت در بود که زلیخا یکی را پس از دیگری بست «و گفت: پیش آی» یعنی: ای یوسف! بشتاب و پیش من بیا که از آن توام! بدین گونه او را به کامجویی خویش فراخواند «گفت» یوسف ÷«معاذ الله» یعنی: پناه میبرم به خدا أبه پناه بردنی استوار، از آنچه که تو مرا بهسوی آن فرامیخوانی «او آقای من است، جای مرا نیکو ساخت» یعنی: چگونه با تو چنین کاری بکنم در حالیکه شوهرت عزیز آقا و سرور و مولای من است که مرا پرورش داده، جایم را نیکو ساخته و به من منزلتی والا بخشیده زیرا هم او بود که به تو گفت: جایگاه او را گرامی دار! پس چگونه او را در حریم همسرش خیانت کرده و تو را در این خواستهات اجابت گویم؟ «قطعا ستمکاران» یعنی: کسانی که نیکی را با بدی پاسخ میدهند «رستگار نمیشوند».
﴿وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ٢٤﴾[یوسف: ۲۴].
«و در حقیقت آن زن آهنگ وی کرد و یوسف نیز آهنگ او کرد ـ اگر برهان پروردگارش را ندیده بود» پس هر یک آنها به مقتضای طبیعت بشری و سرشت آفرینش، به دیگری میل و رغبت کردند. ثعلب میگوید: «زلیخا آهنگ معصیت کرد و بر ارتکاب معصیت مصر بود و یوسف ÷نیز قصد کرد ولی قصدش را عملی نساخت. پس تفاوت میان دو قصد بسیار است». به قولی: یوسف ÷آهنگ زدن زلیخا را کرد. برهان پروردگار: به یادآوردن عهد و پیمان خدا أاز سوییوسف ÷در این مورد بود که او از بندگانش عهد گرفته که او را معصیت نکنند. به قولی دیگر: یوسف ÷چهره یعقوب ÷را در برابر خود در هیأتی دید که سرانگشتش را به دندان گزیده و او را از ارتکاب فحشا هشدار میداد. «چنینکردیم» یعنی: از جانب خود به یوسف ÷برهانی را نشان دادیم تا به خود آید وعهد و پیمان را بهیاد آورد «تا از وی بدی» یعنی: خیانت به عزیز در مورد همسرش «و فحشا» یعنی: زنا «را باز گردانیم چرا که او از بندگان مخلص ماست» یعنی: یوسف ÷از کسانی است که خدای ﻷاو را برای رسالت خویش خالص گردانیده و او را از افتادن در چاه معصیت معصوم نگه داشته است.
﴿وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءًا إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ٢٥﴾[یوسف: ۲۵].
«و آن دو بهسوی در بر یک دیگر سبقت کردند» یعنی: یوسف ÷و زلیخا هر دو بهسوی در شتافتند، یوسف ÷قصد فرار و بیرون رفتن از در را داشت و زلیخا قصد آن را داشت تا بر وی سبقت گرفته و از بیرون رفتن بازش دارد «و آن زن پیراهن یوسف را از پشت پاره کرد» زلیخا میخواست تا با کشیدن پیراهن یوسف ÷، او را از بیرون رفتن باز دارد که در این اثنا پیراهن یوسف ÷از پشت سر پاره شد «و شوهر زن را نزدیک دروازه یافتند» یعنی: در این هنگام عزیز شوهر زلیخا را در آنجا یافتند. مراد از «سید: آقا» در اینجا شوهر است «گفت» زن عزیز «جزای کسی که قصد بدی به زن تو کرده چیست؟» زلیخا این سخن را از روی مکر و نیرنگ گفت تا بر قصد بد خود پرده پوشی کند. بدینسان بود که این قصد بد را به یوسف ÷نسبت داد و اضافه کرد: جزای کسی که قصد بدی به زن تو کرده «جز این» نیست «که زندانی یا دچار عذابی دردناک شود» به این ترتیب زلیخا خواست تا به انتقام اینکه یوسف ÷از خواستهاش نافرمانی کرده، او را به زندان افگند یا به زیر تازیانه اندازد ولی در ظاهر امر به شوهرش چنین وانمود ساخت که یوسف ÷سزاوار این کیفر است چرا که او بوده که به وی تجاوز کرده است.
﴿قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ٢٦﴾[یوسف: ۲۶].
«یوسف گفت: این او بود که با من گفت و شنود کرد تا مرا از محافظت نفس من غافل کند» یعنی: این زن تو بود که از من با نرمی و مهر و نیرنگ، کام خواست و من هرگز به وی قصد بدی نکردهام «و شاهدی از خانواده آن زن شهادت داد» صحیح این است که آن گواه، طفلی در گهواره بود که به سخن آمد، به دلیل حدیثی که در این باب از پیامبر صنقل شده است که ایشان از جمله چهار طفلی که در گهواره سخن گفتهاند، یکی هم شاهد یوسف ÷را ذکر کردهاند. و شهادت وی این بود که گفت: «اگر پیراهن او» یعنی: یوسف ÷ «از جلو» یعنی: از پیش رو «چاک خورده پس این زن راست گفته است» که یوسف ÷در حق وی قصد بدی داشته است «و» در این صورت «یوسف از دروغگویان است» در این سخنش که زلیخا از وی کام خواسته است.
﴿وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ٢٧﴾[یوسف: ۲٧].
«و اگر پیراهنش از پشت» سرش «چاک خورده پس این زن دروغ گفته است» در ادعای خود علیه یوسف ÷«و یوسف از راست گویان است» در ادعایش علیه آن زن.
﴿فَلَمَّا رَأَى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ٢٨﴾[یوسف: ۲۸].
«پس چون دید» عزیز «که پیراهنش» یعنی: پیراهن یوسف ÷«از پشت پاره شده» در این هنگام حقیقت را دریافت و «گفت: این» یعنی: این ماجرا «از کید شماست» ای گروه زنان «که همانا نیرنگ شما زنان، بزرگ است» کید: مکر و نیرنگ است. ﴿يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ٢٩﴾[یوسف: ۲٩].
آنگاه شوهرش برای آنکه این خبر میان مردم شایع نشود، به یوسف ÷گفت: «ای یوسف! درگذر از این» ماجرا و آن را پوشیده دار و از آن سخن نگو تا خبر میان مردم شایع نشود «و تو ای زن، برای گناه خود» که از تو روی داده است «آمرزش بخواه، بیگمان تو» به سبب این کار «از خطاکاران بودهای» به قصد و عمد. بدینگونه بود که عزیز با همسرش به نرمی برخورد کرد، یا به دلیل اینکه غیرت دینی نداشت، یا او را در امری که نمیتوانست بر آن شکیبایی کند، معذور شمرد.
﴿وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ٣٠﴾[یوسف: ۳۰].
«و زنانی چند در شهر» مصر «گفتند» یعنی: برخلاف خواسته عزیز، خبر بر سر زبانها افتاد و زنانی چند که به قولی: زن حاجب، زن ساقی، زن نانوا، زن زندانبان و زن متولی چهارپایان شاه بودند، گفتند: «زن عزیز از غلام خود کام میخواهد تا اورا از حفظ نفس وی غافل کند، همانا محبت او در دلش جای گرفته است» یعنی: محبت یوسف ÷در دلش جا خوش کرده و او را بیمار ساخته است. شغاف قلب: غلاف آن است «بهراستی ما او را در گمراهی آشکاری میبینیم» چرا که با این کار از راه رشد و اقتضای عقل و خرد منحرف شده است.
﴿فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ٣١﴾[یوسف: ۳۱].
«پس چون» زن عزیز «مکر آنان را» یعنی: غیبت آنان را در مورد خود «شنید» به قولی: آنان خواستند تا از این طریق به دیدار یوسف ÷نایل گردند، بدینگونه که زلیخا را بر سر خشم آورند تا یوسف ÷را به آنان نشان دهد، ازاینرو سخن آنان را «مکر» نامید، البته آنها در این مکر به مراد خود نیز دست یافتند زیرا همسر عزیز: «نزد آنان فرستاد» تا ایشان را فراخواند که به جمال یوسف ÷بنگرند و در همان دامی بیفتند که او در آن افتاده است «و برای آنان متکایی آماده ساخت» یعنی: برای آنان مجلسی آراست و جایگاههایی آماده کرد که بر آن تکیه زنند «و به هر یک از آنان کاردی داد» تا میوههایی را که برایشان آورده بود، پوست بکنند و قطعه قطعه کنند; مانند سیب و غیره «و گفت» بهیوسف ÷«بر آنان درآی». این برنامه ریزی زلیخا نیز از کوتاهی شوهرش بود زیرا با وصف آنچه که از زلیخا در حق یوسف ÷روی داد، باز هم شوهرش (عزیز) آن دو را در منزل یکجا باقی گذاشته بود «پس چون زنان او را دیدند بزرگ یافتندش» آنان از حسن و جمال بیمانند یوسف ÷مدهوش و بیخود شدند و او را بسی عجیب و شگرف یافتند تا بدانجا که اندامهایشان به لرزه در آمد «و دستانشان را بریدند» چون حسن دلربای یوسف ÷را دیدند، چنان هوش وحواس خود را از دست داده و هیجانزده شدند که بهجای میوه، دستانشان را بریدند و احساس درد هم نکردند، از بس که دلهایشان به یوسف ÷مشغول بود «وگفتند: پاک است خدا، این آدمی زاد نیست» زیرا چنان زیبایی حیرت انگیز و جمال شگرفی دارد که در هیچ بشری دیده نشده است «این جز فرشتهای بزرگوار نیست» که در سرشت و طبیعت ایشان، زیباییهایی برتر و فوقالعادهای نهاده شده است.
﴿قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِنَ الصَّاغِرِينَ٣٢﴾[یوسف: ۳۲].
«زن عزیز گفت: این همان» نوجوانی «است که درباره او سرزنشم کرده بودید» و مرا در عشق و دلباختگی بهوی ملامت کردهاید. این سخن را هنگامی به آنان گفت که شگفتی و دلربایی یوسف ÷را در چشم و دلشان حاکم دید و آنان را جملگی مفتون و شیدا و عاشق وی یافت تا عذر خود را برای آنها آشکار ساخته باشد و افزود: «آری! من از او کام خواستم ولی او خود را نگاه داشت» یعنی: از من نافرمانی کرد و راه عفت و پاکدامنی را برگزیده از برآوردن خواستهام امتناع کرد تا خود را از این کار در پناه نگاه دارد. بدینگونه بود که زلیخا به کامخواهی از یوسف ÷صریحا اعتراف کرد و ادامه داد: «و اگر آنچه را به او دستور میدهم نکند، قطعا زندانی خواهد شد» یعنی: در حق او نیرنگی خواهم تنید که سرانجام به زندانش در افگند «و حتما از خوارشدگان خواهد شد» به سبب آنکه نعمت از وی سلب میشود و گرفتار رنج و زحمت میشود.
﴿قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ٣٣﴾[یوسف: ۳۳].
«یوسف گفت» مناجاتکنان با پروردگار سبحان «پروردگارا! زندان» که این زن مرا از آن بیم میدهد «برای من دوست داشتنیتر است از آنچه مرا بهسوی آن میخوانند» تا آن را انجام دهم و در معصیت بزرگی که خیر دنیا و آخرت را از میان میبرد، درافتم. از این تعبیر و هم از این سخن پادشاه به زنان که در آیات بعدی میآید: «وقتی از یوسف ÷کام میخواستید، چه منظوری داشتید؟» چنین برمیآید که زنان دیگر نیز که در محفل زلیخا گرد هم آمده بودند، یوسف ÷را بهسوی خود خوانده بودند «و اگر نیرنگ آنان را» در بر انگیختنم به تسلیم «از من بازنداری» و مرا به مخالفت و سرپیچی از اجابت خواسته آنان مصمم نگردانی «البته بهسوی آنان خواهم گروید» و مشتاق و دلباخته آنان خواهم گشت «و از جمله نادانان خواهم شد» یعنی: از کسانی خواهم شد که کار جهال و نادانان را مرتکب میشوند. بدینگونه بود که یوسف ÷بهسوی خدای ﻷالتجا کرد، آنگاه که بلا بر او گران و سنگین شد و از در افتادن در فتنه بزرگ ترسید. در حدیث شریف به روایت بخاری و مسلم از رسول خدا صآمده است: «هفت کساند کهخدای ﻷایشان را در سایه خویش جای میدهد، روزی که سایهای جز سایه او نیست...» و از این هفت کس مردی را نام بردند که او را زنی صاحب جاه و جمال بهسوی خود فرامیخواند، اما او میگوید: من از خدای ﻷمیترسم.
﴿فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ٣٤﴾[یوسف: ۳۴].
«پس پروردگارش دعای او را اجابت کرد و نیرنگ زنان را از او بگردانید» یعنی: پروردگار یوسف ÷به او لطف کرد و او را از افتادن در معصیت در پناه عصمت خویش قرار داد زیرا آنگاه که خدای ﻷنیرنگشان را از او بازداشت، چیزی از خواستها و هواهایشان در او کارگر نیفتاد «همانا او شنواست» دعای دعاکنندگان را «داناست» به احوال التجا کنندگان بهسوی خویش.
﴿ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا رَأَوُا الْآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ٣٥﴾[یوسف: ۳۵].
«سپس به نظرشان آمد» رأی و اندیشهای درکار یوسف ÷«بعد از آن که نشانهها را دیدند» یعنی: نشانههایی را که دال بر برائت و پاکدامنی وی بود «که البته او را تا مدتی» نامعلوم «به زندان افگنند» آری! رأی عزیز و دیگران در به زندان افگندن یوسف ÷بدین خاطر بود تا بساط این رسوایی خود را جمع کرده و به شایعههایی که در این باره میان مردم افتاده بود، پایان دهند و در قضاوت مردم، برائت زلیخا را به کرسی بنشانند. همچنان احتمال دارد که عزیز خواسته باشد تا با زندانی نمودن یوسف ÷، میان وی و زنش مانع ایجاد کند.
نشانههای دال بر برائت یوسف ÷که در این آیه بدانها اشاره شده، به قولی عبارت بود از: پیراهن چاک شده، گواهی آن طفل و بریدن زنان دستان خود را. ولی مشاهده آن نشانهها هیچ تأثیری در آنان نکرد بلکه زلیخا زن عزیز همچنان بر عشق خویش پایدار و بر رأی خویش استوار بود و هر چه را که از نظر وی به امر دستیابی به یوسف ÷کمک میکرد، انجام میداد و یکی از اقدامات وی در این راستا، به اجرا گذاشتن تهدید قبلی فرستادن یوسف ÷به زندان بود.
﴿وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ٣٦﴾[یوسف: ۳۶].
«و دو جوان همراه یوسف به زندان درآمدند» یعنی: سرانجام آنها یوسف ÷را به زندان انداختند و با او دو جوان (یعنی دو برده) به زندان افگنده شدند که به روایتی یکی از آنها نانوای ملک و دیگری ساقی وی بود، آن دو غلام چون یوسف ÷را دیدند به او انس و الفت یافتند. به قولی: آن دو با همدستی یکدیگر در غذای ملک سمی ریختند، سپس ساقی از این کار پشیمان شد و به پادشاه گفت: این غذا را نخور که مسموم است. ابنجریر طبری میگوید: آن دو از یوسف ÷راجع به علم و دانشش پرسیدند، گفت: من تعبیر خواب را میدانم. آنگاه از وی درباره خوابهایی که دیده بودند، سؤال کردند چنانکه خداوند متعال حکایت میکند: «یکی از آن دو گفت: من خویشتن را به خواب دیدم که انگور میفشارم» یعنی: در خواب دیدم که برای ساختن شراب، انگور میفشارم «و دیگری» یعنی: آن غلام نانوا «گفت: من خویشتن را به خواب دیدم که روی سرم نانی را برداشتهام که پرندگان از آن میخورند. ما را از تعبیر آن آگاه کن» یعنی: از تعبیر خوابهایی که بر تو حکایت کردیم «همانا ما تو را از نیکوکاران میبینیم» یعنی: تو را از کسانی مییابیم که خواب را به نیکویی تعبیر میکنند، یا تو را از نیکوکاران با زندانیان مییابیم.
﴿قَالَ لَا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ٣٧﴾[یوسف: ۳٧].
«گفت: غذایی را که روزی داده میشوید برای شما نمی آورند» در همین روز و روزهای دیگر «مگر آنکه من از تعبیر آن» یعنی: بیان ماهیت و کیفیت آن «به شماخبر میدهم، پیش از آنکه به شما برسد» یعنی: پیش از آن که آن غذا یا چگونگی آن بهشما برسد. این سخن یوسف ÷نظیر این سخن عیسی ÷است: (و بهشما از آنچه میخورید، خبر میدهم) «آل عمران/۴٩». یوسف ÷این سخن را به آن دو جوان به اینخاطر گفت تا آنان به دعوتی که بعدا در مورد ایمان به خداوند أوترک کفر از آنان میکند، منقاد گردند و این خود، زمینهای برای نفوذ دعوت وی در آنان گردد لذا بدانند که او از اهل بیت نبوت است و به اذن خداوند أاز غیب خبر میدهد. مراد از: «ترزقانه :غذایی که روزی داده میشوید»; عبارت ازغذایی بود که از سوی پادشاه یا دیگران به آنها میرسید «این» تعبیر خواب «از چیزهایی است که پروردگارم به من آموخته است» از راه وحی و الهام. پس این نه ازباب فال بینی و کاهنی و نه از باب ستارهشناسی و غیبگویی است «همانا من آیینقومی را که به خدا ایمان نمیآورند و منکر آخرت هستند» یعنی: کیش و آیینفرمانروای مصر و غیر او را «رها کردهام».
این بیان یوسف ÷دلیل بر آن است که برای فرد ناشناس جایز است تا از خودش توصیف کند برای اینکه شناخته شود و از او بهره گرفته شود.
﴿وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ٣٨﴾[یوسف: ۳۸].
آنگاه یوسف ÷به منظور ترغیب دو رفیق زندانیش بر ایمان آوردن به خدای ﻷافزود: «و آیین پدرانم ابراهیم و اسحق و یعقوب را پیروی کردهام» هرسه آنها را پدر نامید زیرا پدربزرگ نیز پدر انسان است چنانکه ابنعباس سبا استدلال به همین آیه، برای «جد: پدربزرگ» سهمی همچون پدر در ارث قایل بود «برای ما سزاوار نیست که چیزی را شریک خدا گردانیم» یعنی: برای ما گروه انبیا †که من و پدرانم از آنان هستیم، شرک آوردن درست نیست «این» ایمان و توحید «از فضل خدا» و از لطف وی «بر ماست» به سبب نبوتی که در ما قرار داده است، نبوتی که متضمن عصمت از معاصی است «و» همچنان این ایمان و توحید، از فضل خداست «بر مردم» عموما، به همین خاطر پیامبران †را بهسویشان برانگیخته تا آنان را بهسوی پروردگارشان راهنمایی کنند و راه و روشحق را برایشان بیان نمایند «ولی بیشتر مردم سپاسگزاری نمیکنند» خدای سبحان را در برابر نعمتهایش لذا به او شرک میورزند.
﴿يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ٣٩ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ٤٠﴾[یوسف: ۳٩-۴۰].
و بعد از مقدمه فوق، اینک وقت آن رسیده که یوسف ÷آن دو جوان را بهسوی دین حق دعوت نماید: «ای دو رفیق زندانیم، آیا معبودان پراکنده بهترند یا خداوند یگانه قهار؟» یعنی: آیا خدایان پراکنده در ذات، مختلف در صفات و جداگانه در تعداد، برای شما بهترند، یا خدای معبود بر حقی که در ذات و صفات خویش متفرد و یگانه است و برایش هیچ همتا و شریکی نیست، خدای قهار مقتدری که هیچ غلبهکنندهای بر وی غالب نمیشود و هیچ معاندی نمیتواند با وی عناد ورزد؟ به قولی: هنگامی که یوسف ÷این دعوت الهی را به آن دو همبند خویش عرضه میکرد، در برابر آن دو، بتانی قرارداشت که آنها رامیپرستیدند، از اینرو افزود: «شما به جای باریتعالی جز نامهای» بیمسمای «چند را نمیپرستید که شما و پدرانتان آنها را نامگذاری کردهاید» از نزد خود، درحالی که برای آنها بجز همین نامهای خشک و خالی دروغین، چیز دیگری از الوهیت نیست زیرا این خدایان اسمی، جماداتی هستند که نه میشنوند و نه میبینند، نه سودی میرسانند و نه زیانی «خدا بر آنها» یعنی: بر حقانیت این نامگذاریها «هیچگونه برهانی» یعنی: حجت و دلیلی که بر صحت آنها دلالتکند «نازل نکرده است، فرمانروایی جز برای خدا نیست» یعنی: جز خدا أکس دیگری فرمانروا و حاکم نیست «دستور داده که جز او را نپرستید» و فقط خود او مستحق پرستش است نه غیر وی «این» مخصوص ساختن وی به پرستش «دین قیم است» یعنی: دین مستقیم و درست است «ولی بیشتر مردم نمیدانند» این حقیقت را که فقط این دین، دین درست و این راه، راه مستقیم است.
چنین بود که یوسف ÷از فرصتی که برایش در زندان پیش آمد، با حکیمانهترین شیوه برای عرضه کردن دعوتش استفاده کرد، بدینسان که در برابر آنان روش تدرج در دعوت و الزام حجت را بهکار گرفت، یعنی: اولا برتری توحید و یکتاپرستی را بر تعدد خدایان برایشان بیان کرد، ثانیا: بر عدم شایستگی خدایان اسمیشان برای الوهیت، برهان اقامه نمود و ثالثا: متن و خلاصه حق و حقیقت راستین را در کمال رسایی و ایجاز به آنان عرضه کرد.
آنگاه به تعبیر خواب آن دو پرداخته فرمود:
﴿يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ٤١﴾[یوسف: ۴۱].
«ای دو رفیق زندانیم، اما یکی از شما» که ساقی پادشاه بوده «به مولای خود باده مینوشاند» گویی یوسف ÷گفت: اما تو ای ساقی! بار دیگر به همان شغل سقایی خویش برمیگردی و پادشاه تو را مجددا به دربار خویش فرامیخواند و از زندان آزادت میکند «و اما آن دیگر» که نانوای پادشاه بود «به دار آویخته میشود وپرندگان از سر او میخورند» و این است تعبیر خوابش که بر سرش نان حمل میکند و پرندگان از آن میخورند. در بعضی از تفاسیر به نقل از ابنمسعود سآمده است: بعد از آنکه یوسف ÷خواب آنان را تعبیر کرد، گفتند: ما اصلا چنین خوابهایی ندیده بودیم بلکه فقط میخواستیم مهارتت را در تعبیر خواب بیازماییم. اما یوسف ÷در پاسخشان فرمود: «امری که شما دو تن از من جویا شدید، فیصله شده است» یعنی: تعبیری که من از خوابهای فرضی شما کردم، تحقق خواهد یافت و به واقعیت خواهد پیوست. چنانکه در حدیث شریف آمده است: «خواب بهپای پرندهای آویخته است تا آنگاه که تعبیر نشود پس چون تعبیر شد، محقق میشود».
﴿وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ٤٢﴾[یوسف: ۴۲].
«و یوسف به یکی از آن دو که گمان میکرد نجات مییابد گفت: مرا نزد مولای خود یاد کن» یوسف ÷فقط گمان میکرد که آن شخص آزاد میشود و به این امر یقین نداشت زیرا تعبیرکننده خواب فقط گمان میکند و گمان مبنای داوری اوست. آری! یوسف ÷به آن شخص سفارش کرد که او را نزد مولای خویش (پادشاه مصر) بهیاد آورد و به آنچه که در او از تعبیر خواب و آگاهی بر اموری از علم غیب مشاهده کرده، توصیفش نماید تا این یادآوری، سبب جلب توجه پادشاه به ستم آشکاری گردد که با به زندان افگندنش بر وی رفته است، بعد از آنکه پادشاه نشانههایی را که دال بر برائت وی است، مورد توجه و تأمل قرار دهد «ولی شیطان یادآوری به مولایش را از یاد او برد» آن برده ساقی از زندان آزاد شد و از سوی پادشاه مجددا به کار ساقیگری گمارده شد ولی شیطان سفارش یوسف ÷را از یاد و خاطر وی برد. در روایتی از ابنعباس و مجاهد، ضمیر«ربه» به یوسف ÷برمیگردد، یعنی: شیطان یاد پروردگار را از خاطر یوسف ÷برد و در نتیجه او چند سال در زندان ماند. اما صواب تفسیر اول است «در نتیجه یوسف چند سال در زندان ماند» بضع سنین: مابین سه تا نه سال. اکثر مفسران بر این نظرند که یوسف ÷هفت سال در زندان ماند.
﴿وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ٤٢﴾[یوسف: ۴۲].
«و پادشاه گفت» پادشاه مصر در این دوران، ریان بن ولید بود که عزیز شوهر زلیخا وزیر وی بود «من دیدم» در خواب «هفت گاو فربه است که» به دنبال آنها «هفت گاو لاغر آنها را میخورند» گاوهای لاغر به گاوهای فربه حمله برده و آنها را میخورند «و دیدم هفت خوشه سبز» که دانههای آنها شیرازه بسته «و هفت خوشه خشکیده دیگر» که به حد درو رسیدهاند. یعنی: دیدم که هفت خوشه خشک به هفت خوشه سبز رسیده و بر آنها پیچیدهاند و بر آنها چیره شده و نابودشان ساختهاند «ای سران قوم! درباره خواب من به من نظر دهید» یعنی: مرا از تعبیر اینخواب آگاه سازید «اگر تعبیر خواب میکنید» این خواب پادشاه مصر به خواست وتقدیر الهی سبب شد تا یوسف ÷به طور آبرومندانه و با عزت و کرامت از زندان آزاد شود.
﴿قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلَامِ بِعَالِمِينَ٤٤﴾[یوسف: ۴۴].
«گفتند» سران و درباریان پادشاه مصر در پاسخ وی «این خوابهایی پریشان است» حلم: خواب شوریده و درهم و دروغینی است که دارای هیچ حقیقتی نیست، همان گونه که بر اثر تشویشهای درونی و وسواس شیطان، خیالات دروغین و تصورات بیاساسی به انسان دست میدهد «و ما به تعبیر خوابهای آشفته دانا نیستیم» و تفسیر خوابهای آشفته و پریشان را نمیدانیم. به قولی: قصدشان این بود که تصویر آن خواب را از خاطر پادشاه محو کنند تا ذهن وی بدان مشغول و مشوش نباشد.
﴿وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ٤٥﴾[یوسف: ۴۵].
«و گفت آن کس از آن دو تن که نجات یافته بود» یعنی: آن جوان ساقی که زندانی بود «و بعد از مدتی به یادآورد» یعنی: بعد از سالهایی که یوسف ÷در زندان گذرانده بود، یوسف ÷را و آنچه که در وی از علم تعبیر خواب مشاهده کرده بود، به یادآورد «من شما را از تعبیر آن آگاه میسازم» با سؤال کردن از کسیکه در تعبیر خواب دانشی دارد و او کسی جز یوسف ÷نیست «پس مرا بفرستید» پادشاه را با تعظیم مورد خطاب قرار داد و خواست که او را به زندان نزد یوسف ÷بفرستد تا خواب وی را بر او حکایت کرده و با تعبیر آن نزد وی برگردد.
﴿يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ٤٦﴾[یوسف: ۴۶].
پس او را به زندان فرستادند و او نزد یوسف ÷آمد و گفت: «اییوسف! ای مرد راستگوی! درباره این خواب که هفت گاو فربه، هفت گاو لاغر آنها را میخورند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکیده دیگر، به ما نظر بده» یعنی: این خواب را تعبیر کن «تا بهسوی مردم بر گردم» یعنی: بهسوی پادشاه و کسانی که نزد وی انداز سران و بزرگان برگردم «تا آنان بدانند» تعبیر این خواب را و بدانند فضل و دانش تو را در فن تعبیر خواب.
﴿قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَبًا فَمَا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تَأْكُلُونَ٤٧ ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ٤٩﴾[یوسف: ۴٧-۴۸-۴٩].
یوسف ÷بیآنکه آن جوان را از بابت فراموشکاریاش در امر یادآوری حالش به پادشاه سرزنش کند و بی آنکه بیرون آوردن خویش از زندان را پیششرط قرار دهد: «گفت؛ هفت سال پیدرپی بر عادت خود میکارید پس آنچه را درویدید، با خوشهاش کنار بگذارید» یوسف ÷هفت گاو فربه و هفت خوشه سبز را به هفت سال فراخ و حاصلخیز، و هفت گاو لاغر و هفت خوشه خشک را به هفت سال خشک و قحط و بیمحصول تعبیر کرد و گفت: آنچه را در هر سال از این سالهای حاصلخیز و فراخ میدروید، همچنان در خوشههایش واگذاشته و گندم را از خوشه آن جدا نکنید تا موریانهها و حشرات آن را نخورند «جز اندکیکه از آن میخورید» برای تغذیه همان سالتان، بقیه را همچنان در خوشهها واگذارید.
«آنگاه پس از آن» یعنی: پس از سالهای فراخی و فراوانی «هفت سال سخت» یعنی: هفت سال خشک و قحط که تحمل آنها بر مردم سخت و دشوار است «میآید که آنچه را قبلا برای آنها ذخیره کردهاید» از این دانههای وانهاده درخوشهها «میخورند، جز اندکی را که ذخیره میکنید» از این حبوبات.
«آنگاه پس از آن» چهارده سال؛ «سالی میآید که به مردم در آن باران میرسد و در آن آب میگیرند» چه از میوههایی مانند انگور، چه غیر آن از میوهها و حبوبات، مانند کنجد و غیره، یعنی: مردم در آن سال از قحط و گرانی نجات مییابند. مراد وی این بود که پس از گذشت این هفت سال، از سوی خداوند أبر آنها فرج و گشایش پدید میآید و رودخانه نیل پر از آب میشود زیرا کشت و کار مصریان بهآب نیل وابسته است نه به باران. شاید یوسف ÷به این امر از آن رو پی برد که هفت سال قحط و خشک به پایان نمیرسد مگر با سالی فراخ و حاصل خیز.
در اینجا یوسف ÷آنان را از امری آگاه ساخت که از او راجع به آن چیزی نپرسیده بودند، گویی خدای ﻷاز طریق وحی او را بر آن آگاهانید.
﴿وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ٥٠﴾[یوسف: ۵۰]
«و پادشاه گفت: او را نزد من آورید» بعد از اینکه پادشاه با توصیف غلام ساقی و یافتن تعبیر خواب خویش، به فضل و شرف یوسف ÷پی برد، مشتاق دیدار و آشنایی با آن حضرت ÷گردید «پس هنگامی که آن فرستاده نزد یوسف آمد، یوسف» به او «گفت: نزد رب خود» یعنی: مولا و آقای خود «برگرد و از او بپرسکه چگونه است حال آن زنانی که دستهای خود را بریدند؟ همانا پروردگار من به نیرنگ آنان آگاه است» بدینگونه، یوسف ÷از خارج شدن از زندان سرباز زد و دعوت پادشاه را به طور شتابزده اجابت نگفت تا برائت ساحت وی برای مردم روشن شود. بیتردید این حلم و صبر در جایگاه و پایگاهی قرار دارد که عرصه اذهان از تصور آن تنگ است، از این جهت در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صفرمودند: «اگر من به آن اندازه که یوسف ÷در زندان باقی ماند، باقی مانده بودم، دعوت پادشاه را بیدرنگ اجابت میکردم». البته این حدیث رسول خدا صبرای بیان رخصت در حق امتشان و از روی مهربانی به این امت است تا کسی از امتشان با تکیه بر سنت یوسف ÷اثبات برائت ذمه خود را شرط رهایی از هر مشکلی قرار ندهد.
﴿قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ٥١﴾[یوسف: ۵۱].
«گفت» پادشاه خطاب به آن زنان «حال شما چه حالی بود» یعنی: چه منظوری داشتید «وقتی که با یوسف گفت و شنود کردید تا او را از حفظ نفس ویبلغزانید؟» راودتن: مراوده عبارت از خواستن با ملایمت و نرمی است و گاهی مخصوصا به معنی کام خواستن است. از جمله کسانی که خطاب پادشاه شامل حالشان شد، یکی هم زلیخا زن عزیز مصر بود «گفتند: حاش لله» یعنی: پناه برخدا أ«ما هیچ بدی و زشتیای از او سراغ نداریم» که بتوانیم آن را به او نسبت دهیم. پس ساحت یوسف ÷از هرگونه اتهامی مبراست «زن عزیز گفت» اقرارکنان بر نفس خود به کامخواهی از یوسف ÷«اکنون حق آشکار شد» یعنی: بعد از آن که حق مدتی در پرده خفا باقی مانده بود، اکنون بسیار روشن و واضح درخشید و اینک من اعتراف میکنم که این «من بودم که از او کام خواستم» و از سوی او هیچگونه مراوده و کامخواهیای از من، روی نداده است «و بیشک او از راستگویان است» در آنچه که در مورد تبرئه خویش و نسبت دادن مراوده و کامخواهی به من، گفته است.
﴿ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ٥٢﴾[یوسف: ۵۲].
«گفت» یوسف ÷«این» درخواست اعاده حیثیت و نفی تهمت «برای آن است تا او» یعنی: عزیز مصر «بداند که من به او در نهان خیانت نکردهام و بداند که خداوند نیرنگ خائنان را به جایی نمیرساند» إنی لم أخنه باالغیب: من به عزیز در مورد زنش به طور پنهانی در حالیکه او از من غایب است، یا من از دید وی غایبم، خیانت نکردهام.
﴿وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ٥٣﴾[یوسف: ۵۳].
«و من نفس خود را تبرئه نمیکنم» به طور مطلق و کلی. این نیز از سخن یوسف ÷است که از باب هضم نفس و عدم تزکیه خود عنوان کرد. اما ابنکثیر ترجیحا بر آن است که این و آیه قبل هر دو حکایت از سخن زن عزیز است و اضافه میکند که این قول، مشهورتر و به سیاق داستان مناسبتر است. پساگر ـ چنانکه ابنکثیر میگوید ـ این از سخنان زن عزیز مصر باشد، معنی چنیناست: این سخن را که گفتم برای آن است تا یوسف ÷بداند که من پنهانی در حق وی خیانت نکردهام و آنگاه که پادشاه از من سؤال کرد، حقیقت را گفتم ولی با این وجود نفس خود را از خیانت تبرئه نمیکنم زیرا وقتی یوسف ÷از نزد من گریخت به او خیانت کردم و او را به زندان افگندم «چرا که نفس قطعا بسیار به بدی امر میکند» یعنی: بیگمان از شأن نفس بشری فرمان دادن به بدی است، به سبب اینکه نفس به شهوات گرایش داشته و شهوات در آن تأثیر طبعی دارد و بازداشتن و مهار کردن آن از این گرایش دشوار است «مگر کسی را که پروردگار من رحم کند» بر او و او را از افتادن در معصیت نگاه دارد. یا مگر آن وقت که پروردگارم رحم کند و انسان را از افتادن در این ورطه نگاه دارد «همانا پروردگار من آمرزنده مهربان است».
در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صفرمودند: «چه میگویید درباره رفیقی که به همراه دارید، رفیقی که اگر او را گرامی داشته و اطاعتش کنید و او را بپوشانید، شما را به بدترین فرجام میرساند و اگر او را خوار سازید و عریان و گرسنه بدارید، شما را به بهترین فرجام میرساند؟ اصحاب گفتند: یا رسولالله! این چنین رفیقی، بدترین رفیق در روی زمین است. فرمودند: سوگند به خدایی که جانم در قبضه قدرت اوست، این رفیق همانا نفسهای شماست که در میان پهلوهایتان است».
﴿وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ٥٤﴾[یوسف: ۵۴].
«و پادشاه گفت: او را نزد من آورید تا وی را مخصوص خود کنم» زیرا عادت شاهان بر آن است که چیزهای نفیس را مخصوص خود میگردانند، به طوریکه دیگران در آن هیچ سهمی نداشته باشند «پس چون با او سخن گفت» یعنی: چون پادشاه با یوسف ÷سخن گفت و به شایستگیهایش بهتر آشنا شد «گفت: ای یوسف، بیگمان تو امروز نزد ما با منزلت و امین هستی» آری! ارمغان یوسف ÷چنان بزرگ و ارزشمند بود که مهر و محبت او را بر دل پادشاه نشاند و جایگاه او را در اندرون جان وی راسخ کرد که این سخن پادشاه خود مظهر چنین محبتی است. مکین: صاحب جاه و جایگاه و امانت، به نحوی که هر چه را از پادشاه بخواهد، بدان دست یابد، و امین: امانتداری که پادشاه او را بر راز کار خود، یا بر آنچه که به وی از وظایف و مناصب میسپرد، امین بشمارد.
﴿قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ٥٥﴾[یوسف: ۵۵].
«یوسف گفت: مرا بر خزانههای این سرزمین بگمار» یعنی: مرا متولی امر نگهداری خزانههای سرزمین مصر و ذخایر خواروبار آن بگردان. یوسف ÷این منصب را از پادشاه مطالبه کرد تا از این جایگاه به نشر عدالت و محو ستم توفیق یافته و از این مقام به عنوان وسیلهای در جهت دعوت اهالی مصر بهسوی ایمان به خداوند أو ترک پرستش بتان استفاده کند زیرا به عهده گرفتن این مقام، یوسف ÷را در موقعیت مطلوبی برای تحقق این اهدافش قرار میداد «همانا مننگهبانی دانا هستم» یعنی: من با داشتن سواد نوشتن و حسابدانی و مانند آن از راهکارهای حفظ و نگهبانی، نگهبان این خزانهها و ذخایر هستم و آن را در غیر مصارف آن صرف نمیکنم و به وجوه جمع و تفریق و درآمد و بر آمد آنها بهخوبی دانایم.
﴿وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ٥٦﴾[یوسف: ۵۶].
«و بدینگونه یوسف را در آن سرزمین تمکن بخشیدیم» یعنی: به او جایگاه و مقامی نیکو و قدرت و نفوذی مهم در سرزمین مصر عطا کردیم تا بدانجا که فرمانروایی مصر از پایگاه رأی و امر او رهبری میشد «که در آن هر جا که بخواهد قرار گیرد» یعنی: تا در هر جا از سرزمین مصر که بخواهد، فرود آید و سکنی گزیند و در آن چنان تصرف کند که شخص در منزل خویش تصرف میکند «بههر که خواهیم» از بندگان خویش «رحمت خود را میرسانیم» پس در دنیا با احسان و انعام خویش بر وی رحم میکنیم «و مزد نیکوکاران را ضایع نمیکنیم» همان گونهکه مزد یوسف ÷را ضایع نکردیم؛ آنگاه که بر بلای ما صبر کرد و به جهت رضای ما و حاضر و ناظر دانستن ما، خود را در هنگام فتنه، نگاه داشت و عفت وپاکدامنی اختیار کرد.
آیه کریمه دلالت میکند بر اینکه به عهده گرفتن مقامومنصب در نظام پادشاه ستمگر و حتی کافر جایز است، اما برای کسی که در برپاداشتن حق و عدل از ناحیه خود مطمئن بوده و از چنین اعتماد بهنفسی برخوردار باشد و به شرط اینکه کارش با مراد و هوای آن ستمگر موافق نباشد. چنانکه آیه کریمه دلیل بر آن است که طلب حکومت و اظهار آمادگی برای عهدهدار شدن مقام و مسئولیت، برای کسیکه به نفس و دین و علم خویش مطمئن است و این شایستگی را نیز دارد، جایز است. اما نهی وارده از طلب امارت در حدیث شریف ذیل که رسول خدا صخطاب به عبدالرحمن بن سمره سفرمودند: «لا تسأل الإمارة: درخواست امارت نکن...»; ناظر بر کسانی است که در برپا داشتن حق ولایت عامه، بر نفس خویش اعتماد ندارند، نظر به ضعف و ناتوانیای که دارند. نهی از خودستایی و تزکیه نفس در این آیه کریمه:﴿فَلَا تُزَكُّوٓاْ أَنفُسَكُمۡۖ﴾. «خود را تزکیه نکنید» «نجم/۳۲» نیز ناظر بر حالتی است که انسان به عدم پاک بودن نفس خود آگاهی داشته ولی با وجود آن به تزکیه خویش میپردازد و از خود ستایش میکند. و روشن است که هیچ یک از دو حالت فوق، بر یوسف پیامبر ÷انطباق نداشت.
﴿وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ٥٧﴾[یوسف: ۵٧].
«و البته اجر آخرت برای کسانی که ایمان آورده و پرهیزگاری میکردند، بهتر است» بدینسان خداوند متعال خبر میدهد که آنچه برای پیامبرش یوسف ÷ودیگر مؤمنان با تقوی در سرای آخرت ذخیره کرده است، بزرگتر و بیشتر و باشکوهتر از نعمتهای دنیاست.
﴿وَجَاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ٥٨﴾[یوسف: ۵۸].
«و برادران یوسف آمدند» به مصر از سرزمین کنعان. سبب آمدنشان به سرزمین مصر این بود که چون یوسف ÷عهدهدار وزارت گردید و سالهای فراخ و حاصلخیزی سپری شد و در پی آن سالهای سختی در رسید، قحطی سرزمین مصر را فراگرفت و به سرزمین کنعان رسید، در این مرحله بود که یوسف ÷با احتیاط تمام به توزیع عادلانه غله میپرداخت و خود و پادشاه و لشکریانش فقط یک وعده غذا در میانه روز میخوردند و صرفهجویی را به کمال و تمام رعایت میکردند. پس آوازه عدل و داد یوسف مصر به اکناف و اقطار پیچید و مردم از دور دستها برای دریافت آذوقه به مصر میآمدند. گفتنی است؛ روش یوسف ÷در کار توزیع غله چنین بود که در طول یک سال به یک نفر بیشتر از بار یک شتر نمیداد. در این برهه بود که برادران یوسف ÷نیز جزء کسانی بودند که از کنعان برای دریافت آذوقه به مصر آمدند «پس» برادران یوسف ÷«بر او وارد شدند و او آنان را شناخت» زیرا او هنگامی از آنان جدا شده بود که آنان مردانی تمام سال بودند «ولی آنان او را نشناختند» زیرا در هنگام کودکیاش از او جدا شده بودند و حالا که بر وی وارد میشدند، او مردی شده بود تمام عیار و با شوکت و ابهت یک پادشاه.
﴿وَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ أَلَا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ٥٩﴾[یوسف: ۵٩].
«و چون آنان را به خوار و بارشان مجهز کرد» و آنچه از آذوقه که خواسته بودند به آنان داد، با آنان وارد گفتوگو شد و کمکم آنان را به حرف آورد تا داستان خویش را به وی روایت کردند و گفتند: ما دوازده برادر بودیم که یکی از آنان در بیابان سربهنیست شد!! و او دوست داشتهترین ما نزد پدر بود و از وی برادر اعیانی دیگری نزد پدر باقی مانده که پدر او را بهسبب آرامش دل خویش نزد خود نگه داشته است. در این هنگام بود که یوسف ÷موقعیت را مناسب دیده و «گفت: برادر پدری خود را نزد من آورید» یعنی: اینبار که برای تهیه آذوقه میآمدید، برادر پدری خود را نیز نزد من آورید. منظور وی «بنیامین» برادر پدرومادری (اعیانی) خود وی بود. و افزود: «مگر نمیبینید که من پیمانه را تمام میدهم» واین شیوه همیشگی و پیوسته من است «و من بهترین میزبانان هستم» برای کسیکه نزد من آید چنانکه شما را به نیکویی میهمانداری کردم؟ آری! یوسف ÷از آنان به بهترین وجه پذیرایی کرد تا آنان را به آمدن مجدد برانگیزد و تشویق کند.
﴿فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلَا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَلَا تَقْرَبُونِ٦٠﴾[یوسف: ۶۰].
سپس در صورت نیاوردن برادر، آنان را تهدید کرد و گفت: «پس اگر او را نزد من نیاوردید، برای شما هرگز نزد من پیمانهای نیست» یعنی: در آن صورت هرگز درآینده چیزی را به شما نمیفروشم «و هرگز به من نزدیک نشوید» که در آن صورت از شما پذیرایی نمیکنم چنانکه این بار هم پذیرایی کرده و هم پیمانه را بهشما تمام دادم.
﴿قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ٦١﴾[یوسف: ۶۱].
«گفتند: گفتوگو میکنیم با پدرش تا از او دست باز دارد» یعنی: او را از پدر خواهیم خواست و به جدیت تمام سعی و کوشش خواهیم کرد تا دل پدر را بهدست آورده او را به آوردنش راضی سازیم و این خواهش تو را بر آورده کنیم. به قولی: مرادشان این بود که او را با نیرنگ و فریب از پدر باز خواهیم ستاند و به هر تدبیر و ترفندی که شده او را نزد تو خواهیم آورد «و ما البته این کار را خواهیم کرد» و در آن هیچ کوتاهی نخواهیم ورزید.
﴿وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ٦٢﴾[یوسف: ۶۲].
«و یوسف به غلامان خود گفت: بضاعتشان را در بارهایشان بگذارید» یعنی: سرمایهشان را نیز پنهانی در همان ظرفهایی بگذارید که خواروبارشان را نهادهاید، به گونهای که خود بدان پی نبرند. بضاعه: سرمایه آنان؛ عبارت از درهمهای نقرهای بود که با خود از دیار خویش آورده بودند تا با آن آذوقه خریداری کنند «تا وقتی نزد خانواده خود برمیگردند، آن را بازیابند، باشد که آنان باز آیند» یعنی: وقتی بدانند که آن خواروبار را بی هیچ بهایی گرفتهاند، لابد به این ارج و احترام در حق خود پیبرده و تشویق میشوند تا مجددا به مصر برگردند و نسبت به این احسانی که در باره آنها شده است، سپاسگزاری کنند. شاید هم حکمت برگرداندن بهای کالا به آنان، نگرانی یوسف ÷از این امر بود که آنها بهایی پیدا نکنند تا مجددا برای خرید آذوقه به مصر برگردند. یا کرم و بزرگواری یوسف ÷به او این اجازه را نداد تا از پدر و برادرانش پولی بگیرد. یا انگیزه او از برگرداندن سرمایه این بود که برادرانش تصور کنند; آن پول اشتباها در باروبنهشان نهاده شده بنابراین، جهت برگرداندن امانت هم که شده، دوباره برگردند.
﴿فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَى أَبِيهِمْ قَالُوا يَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ٦٣﴾[یوسف: ۶۳].
«پس چون بهسوی پدر خویش باز گشتند» همراه با آن آذوقه «گفتند: ای پدر! پیمانه از ما منع شد» در آینده، سپس سخن یوسف ÷را در مورد آوردن برادر باوی در میان گذاشته و گفتند: «پس با ما برادر ما» بنیامین «را بفرست تا پیمانه بگیریم» از آذوقه به سبب فرستادن او. یعنی: اگر او را بفرستی، پیمانه جدید میگیریم، در غیر آن از دریافت پیمانه محروم میگردیم «و همانا او را» یعنی: برادرمان بنیامین را «نگهبانیم» از آنکه به او آسیب یا ناراحتیای برسد.
﴿قَالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنْتُكُمْ عَلَى أَخِيهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ٦٤﴾[یوسف: ۶۴].
«گفت» یعقوب ÷«شما را در حق او امین نمیبینم مگر همانگونه که پیش از این، شما را بر برادر وی امین گردانیده بودم» یعقوب ÷از آن ترسید که آنان در مورد بنیامین نیز به او خیانت کنند چنانکه در مورد یوسف ÷خیانت کردند و مگر در حق یوسف ÷هم نگفته بودند که: ﴿وَإِنَّهُۥ لَهُدٗى وَرَحۡمَةٞ﴾«همانا ما نگهبان او هستیم»؟! «پس خدا بهترین نگهبان است و اوست مهربانترین مهربانان» یعنی: حق تعالی بهخاطر پیری و ناتوانیام و اشتیاق فراوانم به دیدار یوسف ÷بر من رحم خواهد کرد و من امیدوارم که خداوند أاو را به من برگرداند پس بر او توکل کردم و او بهترین مهربانان است.
﴿وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قَالُوا يَا أَبَانَا مَا نَبْغِي هَذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا وَنَمِيرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذَلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ٦٥﴾[یوسف: ۶۵].
«و هنگامیکه بار و بنه خودرا باز کردند، سرمایه خود را» که به مصر برده بودند تا با آن آذوقه بخرند «بازگردانده شده به خود یافتند، گفتند: پدرجان! دیگر بیش از اینچه میخواهیم» از این پادشاه رعیت پرور نیکو منظر، بعد از آنکه با ما چنین احسان بزرگ و شفقت بسیاری کرده؛ چراکه سرمایهمان را برگردانده و ما را در هنگامی که نزد وی بودهایم سخت گرامی داشته و اکرام کرده است؟ به قولی: ﴿مَا نَبۡغِيۖ﴾به این معنی است: بعد از این دیگر چه بگوییم و چه توصیفی بالاتر از این را بیابیم که برایت بیفزاییم «این سرمایه ماست که به ما باز گردانده شده» پس کسی که بر ما با بازگرداندن سرمایه مان چنین فضل و احسانی کرده است، به راستی سزاوارستایش و قدردانی است لذا ای پدر! به ما اجازه بده که برویم و بنیامین را نیز با خودمان ببریم «و برای خانواده خود آذوقه میآوریم» میره: غله و خوراک است «وبرادر خود» بنیامین را «نگهبانی میکنیم» از آنچه که تو بر وی بیم داری «و زیاده میآوریم» به سبب بردن او «پیمانه یک شتر» یعنی: بار یک شتر دیگر را، افزون برآنچه که این بار آوردهایم «و این پیمانهای ناچیز است» یعنی: افزودن بار یک شتر بر پادشاه، کاری سهل و ساده است و او این بار اضافه را هرگز بسیار نمیشمرد و بر ما درآن مضایقه نمیکند.
﴿قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَنْ يُحَاطَ بِكُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ٦٦﴾[یوسف: ۶۶].
«گفت: هرگز او را با شما نمیفرستم تا آنکه عهدی به نام خدا به من بدهید» یعنی: تا به من چیزی بدهید که بتوانم به آن اعتماد کرده و پشتگرم باشم که آن چیز، فقط سوگند شما به نام خداوند متعال است: «که حتما او را نزد من باز آورید» یعنی: باید به نام خداوند أسوگند یاد کنید که بنیامین را به من بر میگردانید «مگر آنکه گرفتار شوید» یعنی: مگر آنکه چاره کار درباره وی از کف اختیار شما برود، یا در پای وی هلاک شوید که اگر چنین شود این نزد من عذری موجه برای شما خواهد بود «پس چون عهد خود را با او استوار کردند» یعنی: به نام خدا أنزد وی سوگند خوردند «گفت» یعقوب ÷«خداوند بر آنچه میگوییم وکیل است» یعنی: آگاه و ناظر است زیرا هیچ امر پنهانیای بر وی مخفی نمیماند. پس او کیفردهنده کسانی است که عهدشکنی کرده و سوگند خود را زیر پا میگذارند.
﴿وَقَالَ يَا بَنِيَّ لَا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ٦٧﴾[یوسف: ۶٧].
«و گفت: ای پسران من! همه از یک دروازه به شهر وارد نشوید» یعقوب ÷از رسیدن زیان و آفتی همگانی به آنان ترسید بنابراین، در این اندیشه افتاد که اگر ایشان در هنگام ورود به شهر از هم جدا و پراکنده باشند، مصیبت سبکتر خواهد بود. به قول جمهور مفسران: یعقوب ÷از آن ترسید که اگر فرزندان وی یکجا باشند، به ایشان چشم زخمی برسد زیرا ایشان بسیار زیبا و با ابهت و با هیبت بودند و در عین این زیبایی و ابهت و هیبت، همه فرزندان یک مرد بودند که این نیز موجب شگفتی و چشمزخم است «بلکه از دروازههای مختلف وارد شوید» زیرا این روش شایسته تر به آن است که سلامت بمانید; چنانچه کسی قصد زیان رساندن بهشما را داشته باشد «و البته من» با این سفارش «نمیتوانم چیزی از قضای خدا را از شما دور بدارم» یعنی: من با این تدبیر خویش نمیتوانم از شما زیانی را دفع کنم یا منفعتی را برای شما جلب نمایم، اگر خدای ﻷاراده داشته باشد که به وسیله این سفارشم به شما نفعی نرساند «حکم، جز از آن خداوند نیست» یعنی: تصرف درآفرینش از آن اوست و هر چه در کائنات روی میدهد به فرمان اوست؛ پس اگر بخواهد تدبیر اندیشهوران را تباه میگرداند، هرچند که بر مبنای سنن کونی ویکارها به اسبابی سامان مییابند که او مسببها را به وجود آن اسباب موکول و وابسته کرده است «بر او توکل کردم» یعنی: سروته کارم را جملگی به او تفویض نموده و بر او تکیه کردم و رشته کارم را محکم به قبضه مشیت و به نفحات رحمت و عنایت او سپردم «و توکل کنندگان باید براو توکل کنند» توکل: سپردن کار به خداوند متعال و تکیهکردن به اوست.
در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صهمیشه از چشم زخم به خدای ﻷپناه میبردند و میگفتند: «أعوذ بكلمات الله التامة من كل شيطان وهامة ومن كل عين لامة» به کلمات تامه خداوند پناه میبرم از شر هر شیطانی و از شر هر حشره موذیای و از چشمزخم هر چشم بدی». ولی در صورتی که چشمزخم زننده در حق کسی که به وی چشم بد میزند دعای برکت کند، چشم بد به وی زیانی نمیرساند، آن دعا این است: «تبارك الله أحسن الخالقين، اللهم بارك فيه». «بزرگ است خدایی که نیکوترین آفرینندگان است، بار خدایا! در او برکت بنه».
﴿وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ مَا كَانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ٦٨﴾[یوسف: ۶۸].
«و چون همانگونه که پدرشان به آنان دستور داده بود، وارد شدند» یعنی: از دروازههای مختلف وارد شدند، نه از یک دروازه «نمیتوانست از سر آنان دفع کند» این ورود از دروازههای مختلف «در برابر خدا» یعنی: از جانب وی «چیزی را» از چیزهایی که خداوند أبر آنان مقدر کرده بود، از جمله این که حق تعالی مقدر کرده بود که یوسف ÷، بنیامین را نزد خود نگه دارد «جز اینکه یعقوب نیازی را که در دلش بود برآورد» که آن نیاز، شفقت وی بر فرزندانش و علاقه وی به سلامتی آنان بود پس این نیاز خود را با آن سفارش، برآورده کرد. به قولی: درضمیر یعقوب ÷این تشویش و بیقراری پدید آمد که وقتی پادشاه مصر آنان را با آن شکل و شمایل و سیمای شجاعتمندانهای که در وجودشان هویداست یکجا ببیند، به آنان حسد و کینه خواهد ورزید، یا از آنان ترس و بیم در دل خواهد گرفت لذا ممکن است به ایشان گزندی برساند «و بیگمان او» یعنی: یعقوب ÷«از برکت آنچه بدو آموخته بودیم» از توسل به اسباب و گرفتن احتیاط و در عین وقت توکل وی بر ما «دارای دانشی» فراوان «بود ولی بیشتر مردم نمیدانند» چنانکه او میدانست، یا نمیدانند که انبیای الهی †به این حقایق دانایند.
﴿وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ٦٩﴾[یوسف: ۶٩].
«و هنگامی که بر یوسف وارد شدند، برادرش را نزد خود جای داد» یعنی: یوسف ÷برادر اعیانی خود بنیامین را در کنار خود گرفت. به قولی: یوسف ÷فرمان داد تا هر دو تن از برادرانش را در یک منزل جای دهند و چون تعداد آنها یازده تن بود، برادرش بنیامین فرد ماند لذا بیآنکه برادران دیگر متوجه شوند، او را به خود ملحق ساخت و در کنارش گرفت و به او «گفت: همانا من برادر تو» یوسف ÷«هستم» او این سخن را در خلوت و در خفا به وی گفت و برادران دیگرش را بر آن آگاه نساخت و اضافه کرد: «پس، از آنچه» برادران درگذشته با ما «میکردند، اندوهگین مباش».
از سیاق آیات چنین برمیآید که یوسف ÷بنیامین را به پنهان داشتن این راز از برادرانش دستور داد و با او به توافق رسید که برای نگاه داشتنش در نزد خود،چارهای خواهد اندیشید.
﴿فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ٧٠﴾[یوسف: ٧۰].
«پس هنگامی که آنان را به ساز و برگشان مجهز کرد، جام آبخوری را» که قبلا پادشاه با آن آب مینوشید، سپس از آن به عنوان پیمانه استفاده میشد «در بار برادر خود» بنیامین «نهاد» رحل: ظرفی بود که در آن غله خریداری شده از مصر نهاده میشد «سپس» به دستور یوسف ÷«ندا دهندهای بانگ در داد که ای کاروان» یعنی: ای کاروانیان! «قطعا شما دزد هستید» عیر: شتر سواریای استکه بار و بنه بر آن نهاده شده است.
﴿قَالُوا وَأَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ مَاذَا تَفْقِدُونَ٧١ قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَلِمَنْ جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ٧٢﴾[یوسف: ٧۱-٧۲].
پس چون برادران یوسف ÷این سخن را شنیدند: «گفتند; در حالیکه به آنان» یعنی: در حالی که به آن بانگ دردهنده از مأموران «روی کرده بودند: چهگم کردهاید؟ گفتند» مأموران یوسف ÷«پیمانه پادشاه را گم کردهایم» صواع: پیمانه است «و برای هرکس که آن را بیاورد، یک بار شتر خواهد بود» یعنی: هرکس داوطلبانه ـ بیآنکه از وی بازرسی و تفتیش به عمل آید ـ آن را بیاورد، یک بارشتر جایزه دارد. بعیر: شتر مذکر است. سپس آن منادی افزود: «و من ضامن این وعده هستم» یعنی: من ضامنم که این بار به او داده شود.
﴿قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مَا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ٧٣﴾[یوسف: ٧۳].
«گفتند: به خدا سوگند شما خوب میدانید که ما نیامدهایم تا در زمین فساد کنیم و ما هرگز دزد نبودهایم» یعنی: برادران یوسف ÷سوگند خوران گفتند: قطعا یوسف ÷و یارانش میدانند که ساحت ما از این اتهام مبراست و دامن ما از پلیدی فسادافروزی در زمین که دزدی از بزرگترین گونهها و نمونههای آن میباشد، پاک است و شما این حقیقت را در سفر قبلیمان به مصر خوب دانستهاید، به همین دلیل نیز بود که سرمایهمان را در بارهایمان نهاده و آن را به ما برگرداندید که این خود دلیل نهایت امانتداری ماست.
﴿قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِنْ كُنْتُمْ كَاذِبِينَ٧٤﴾[یوسف: ٧۴].
«گفتند» مأموران یوسف ÷، یا آن منادی «پس اگر دروغگو باشید» در آنچه که از برائتتان ادعا میکنید «کیفر آن چیست؟» یعنی: در آن صورت، نزد شما جزای سرقت پیمانه چیست؟.
﴿قَالُوا جَزَاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ كَذَلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ٧٥﴾[یوسف: ٧۵].
«گفتند» برادران یوسف ÷«کیفرش همان کسیاست که جام در بار او پیدا شود پس کیفرش خود اوست» یعنی: کیفر دزدی پیمانه، گرفتن همان کسی است که پیمانه در بار او پیدا شود. آری! جزای دزد در آیین یعقوب ÷این بود که به مدت یکسال برده آن کسی می گشت که از وی دزدی کرده بود «ما ستمکاران را» که بر دیگران با ار تکاب سرقت ستم میکنند «اینگونه کیفر میدهیم» و یوسف ÷هم دقیقا در انتظار شنیدن همین سخن بود.
﴿فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِنْ وِعَاءِ أَخِيهِ كَذَلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ٧٦﴾[یوسف: ٧۶].
«پس شروع کرد» یوسف «به» بازرسی «بارهای آنان» یعنی: بارهای برادران دهگانه «پیش از بار برادرش» برای دفع تهمت از خود و پنهان کردن حیلهای که اندیشیده بود «آنگاه آن را» یعنی: آن جام یا پیمانه را «از بار برادرش بیرون آورد، اینگونه به یوسف تدبیر و ترفند آموختیم» یعنی: به او این ترفند را وحی کردیم. کید: حیلهای است که فرجام آن افتادن شخص فریب خورده از جایی که احساس نمیکند در امر ناخوشایندی است که هیچ راهی برای دفع آن وجود ندارد «چرا که او نمیتوانست برادرش را طبق رسم و آیین پادشاه بازداشت کند» زیرا در آیین پادشاه کیفر دزد این بود که مورد ضرب و شتم قرار گرفته و دو برابر مالی را که دزدیده است، غرامت بدهد، نه اینکه ـ مانند شریعت یعقوب ÷ـ به مدت یک سال برده ساخته شود «لیکن او را اسیر گرفت» یوسف ÷«به مشیت خداوند» که این راه را بدو نمود «درجات کسانی را که بخواهیم بالا میبریم» با بخشیدن انواع علوم و معارف و عطیهها و کرامتها به آنان چنانکه درجه یوسف ÷را با این مواهب بلند بردیم «و فوق هر صاحب دانشی» از آنانکه خداوند أایشان را با علم، رفعت و برتری داده است «دانشوری است» که از نظر مرتبه علمی، از ایشان برتر و بلندمرتبهتر است. حسن بصری در تفسیر این جمله میگوید: «هیچ دانشمندی نیست مگر اینکه فوق آن دانشمندی است تا اینکهکار به خدای ﻷمنتهی میشود و اوست که بر فراز همه دانایان و دانشوران قرار دارد». به قولی دیگر: معنای «فوق كل ذی علم علیم» این است: برتر از همه اهل علم و دانش، دانایی است که خدای سبحان میباشد.
﴿قَالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكَانًا وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ٧٧﴾[یوسف: ٧٧].
«گفتند» برادران یوسف ÷«اگر او دزدی کرده» یعنی: اگر این بار بنیامین دزدی کرده، دور از تصور نیست زیرا «پیش از این نیز برادرش دزدی کرده بود» منظور آنها یوسف ÷بود. به قولی: یوسف ÷به انگیزه مبارزه با منکر، بت طلاییای را از جد مادری خویش ربوده و آن را شکست و در راه افگند. به قولی دیگر: برادران یوسف ÷هنوز هم در دل بر وی حسد میبردند لذا در اینجا به دروغ نسبت دزدی به وی دادند و اصلا چنین کاری از سوی یوسف ÷ـ حتی در مورد آن بت ـ سابقه نداشت «پس یوسف این سخن را در ضمیر خود پنهان داشت» یعنی: یوسف ÷آزار و صدمه روحیای را که این سخنشان به وی وارد کرد، فروخورد و اصلا آن را بروز نداد، لیکن در دل خود «گفت: شما بدترید در منزلت خود» از آن کسی که به او نسبت دزدی دادید و او از این نسبت دروغین کاملا پاک و مبراست. یعنی: این شما بودید که کردید آنچه کردید; از افگندن من در چاه، دروغ گفتن به پدر و افعال دیگری که گویای دنائت و پستی شماست «وخدا به آنچه وصف میکنید» از باطل و ناروا، با نسبت دادن دزدی به من و برادرم بنیامین «داناتر است».
﴿قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَيْخًا كَبِيرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ٧٨﴾[یوسف: ٧۸].
و چون به اقتضای اعتراف خود برادران، برده ساختن بنیامین الزامی شد، آن وقت شروع کردند به دلجویی یوسف ÷و برانگیختن عاطفه وی: «گفتند: ای عزیز! همانا او پدری پیر و سالخورده دارد» که نمیتواند بر فراق وی شکیبایی کند، از سویی پدرش به علت ضعف و کهولت سن قادر نیست که خود نزد پسر آید «پس یکی از ما را به جای وی بگیر» که نزد تو بماند زیرا بنیامین در قلب پدر منزلتی دارد که هیچ یک از ما دارای آن نیستیم بنابراین، او چنانکه از فراق بنیامین دردمند و نالان میشود، از فراق هیچ یک از ما نمیشود «همانا ما تو را از نیکوکاران میبینیم» بر کافه مردم و مخصوصا بر خود. پس با برآوردن این خواسته، احسان خویش را بر ما به انجام و اتمام رسان.
﴿قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِنْدَهُ إِنَّا إِذًا لَظَالِمُونَ٧٩﴾[یوسف: ٧٩].
«گفت» یوسف ÷«پناه بر خدا از آنکه جز کسی را که کالای خود را نزد وی یافتهایم، بازداشت کنیم» و او کسی جز بنیامین نیست. پس بنابر فتوای خودتان، برده گرفتن او برای ما رواست نه فرد دیگری بجز وی «زیرا در آن صورت قطعا ستمکار خواهیم بود» اگر بیگناهی را بهجایش به بردگی گیریم.
﴿فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا قَالَ كَبِيرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقًا مِنَ اللَّهِ وَمِنْ قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ٨٠﴾[یوسف: ۸۰].
«پس چون از او» یعنی: از یوسف ÷و یاری وی در دادن پاسخ مساعد به این درخواست؛ «نومید شدند، مشورتکنان تنها به خلوت رفتند» یعنی: خود را به کناری کشیده با همدیگر نجوا و مشورت کردند «گفت بزرگترشان» در سن که نامش «روبیل» بود. به قولی: مراد بزرگترشان در رأی و خرد است که نامش «شمعون» بود، به دلیل اینکه او رئیسشان بود «مگر نمیدانید که پدرتان از شما بهنام خدا پیمانی استوار گرفته است» که پسرش را حفظ کنید و او را به وی برگردانید «و پیش از این هم درباره یوسف تقصیر کردید» یعنی: به تقصیر خود در حق یوسف ÷و اینکه عهد پدر را در باره وی نگاه نداشته و رعایت نکردید، نیز دانایید «پس من هرگز از این سرزمین» مصر «قدم بیرون نمیگذارم» و پیوسته درآن اقامت میگزینم «تا وقتیکه پدرم به من اجازه دهد» به ترک مصر و خارج شدن از آن «یا خدا در حق من داوری کند و او بهترین داوران است» زیرا اوست که به عدالت حکم میکند. در معنی جمله (یا خدا در حق من داوری کند) سه وجهآمده است:
۱- خداوند أبه پیروزیام بر کسی که برادرم را گرفته است حکم کند لذا با وی بجنگم و برادرم را از وی باز گیرم.
۲- خداوند أبه پدرم یعقوب ÷حقیقت ماجرا را وحی کند.
۳- در مصر بمیرم.
﴿ارْجِعُوا إِلَى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلَّا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ٨١﴾[یوسف: ۸۱].
سپس به برادرانش دستور داد که عذر خویش را به پدر بازگویند و گفت: «ایبرادران! پیش پدرتان بازگردید و بگویید: پدرجان! پسرت دزدی کرد» حکمشان به دزدی در حق بنیامین، به سبب آن بود که بیرونکردن پیمانه پادشاه را از باردان وی مشاهده کردند «و گواهی ندادیم جز به آنچه میدانستیم» از بیرون آوردن پیمانه از باردان وی «و ما نگهبان علم غیب نبودیم» تا کنه و باطن ماجرا بر ما روشن شود که آیا واقع امر همان است که ما دانستهایم، یا واقعیت برخلاف آن است؟
شاید هدفشان از این تعبیر: (و ما نگهبان علم غیب نبودیم) القاء این معنی بود که بنیامین در حالی دزدی کرده که ایشان به خواب بودهاند، یا در حالی مرتکب دزدی شده است که از چشمشان پنهان بوده است بنابراین، حقیقت را فقط خدا أمیداند و گواهیشان در این مورد بر اساس ظاهر قضیه است. یا مرادشان این بود که: ما به عواقب امور دانا نبودهایم پس وقتی که به تو عهد سپردیم؛ بنیامین را بر میگردانیم، چه میدانستیم که او دزدی میکند؟.
﴿وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ٨٢﴾[یوسف: ۸۲].
«و» ای برادران! بهپدر بگویید: پدرجان! «از دهی که در آن بودهایم بپرس» یعنی: از مردم ده محل بودوباش ما که از قرای مصر است، بپرس «و از کاروانی که درآن آمدهایم» یعنی: همچنان از کاروانیانی که همراه با آنان در یک قافله به دیارمان برگشتهایم، بپرس. به قولی: آن کاروانیان، مردمی شناخته شده از همسایگان یعقوب ÷بودند «و ما قطعا راست گوییم» در آنچه گفتیم.
﴿قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ٨٣﴾[یوسف: ۸۳].
«گفت» یعقوب ÷پس از آن که سخنانشان را شنید: «بلکه نفسهای شما امری را برای شما آراسته است» یعقوب ÷آنها را نظر به سابقهای که در کار یوسف ÷داشتند، متهم دانست و گفت: چنین نیست که شما میگویید بلکه بار دیگر نفسهای امارهتان شما را به گردابی دیگر افگنده است لذا این سخنتان که (پسرت دزدی کرد)، خود ترفندی دیگر است و در واقع امر او دزدی نکرده است. به قولی: مراد وی از این سخن این بود که شما از بردن بنیامین و جدا کردنش از من هدفیجز منفعتطلبی خود نداشتهاید «پس صبر من، صبری است جمیل» صبر جمیل: صبری است که صاحب آن از خود شکوه و گلایهای بروز نمیدهد بلکه استرجاع (إنا لله وإنا إلیه راجعون) گفته و کار خویش را به خداوند متعال تفویض میکند «امید که خداوند همه آنان را» یعنی: یوسف ÷، برادرش بنیامین و فرزند سومم را که در مصر باقی مانده است «بهسوی من یکجا باز آورد، همانا او دانای با حکمت است» داناست به حال محزون و پریشان من، با حکمت است در کارها و قضا وقدر خویش و از جمله در مبتلا ساختن من به این پریشانی.
﴿وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ٨٤﴾[یوسف: ۸۴].
«و» بعد ازآن، یعقوب ÷«از آنان روی گردانید» و از سخنگفتن با آنان امتناع کرد «و گفت: ای دریغ بر یوسف!» چرا که این غم جدید، غم کهنه اما همیشه شعلهور فراق یوسف ÷را در نهاد وی زنده کرده بود «و چشمانش از اندوه سپید شد» یعنی: از بسیاری گریه، سیاهی چشمانش به سپیدی تبدیل شد و نابینا گشت «پس او از غم پر شده بود» چرا که اندوه خود را فرومیخورد و آن را اظهار نمیکرد.
البته اندوه خوردن در سختیها و مصیبتها، امری انسانی است که اگر به شکیبایی و خود نگهداری مقرون باشد، شرعا مذموم نیست چنانکه در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صبر فوت پسرشان ابراهیم گریستند و فرمودند: «در حقیقت چشم میگرید و دل میگیرد، اما جز آنچه که پروردگارمان را خشنود سازد نمیگوییم و ای ابراهیم! البته ما از فراق تو محزونیم».
﴿قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ٨٥﴾[یوسف: ۸۵].
«گفتند» فرزندان یعقوب ÷«به خدا سوگند که پیوسته یوسف را یاد میکنی» از روی تأسف و درد و دریغ و اندوه و از شدت احساس فراق و دلتنگی، پیوسته نامش را بر زبان داری «تا زار و نزار شوی» حرض: تباهی در جسم یا در عقل از اثراندوه، یا پیری یا مانند آن است «یا از هلاک شدگان گردی» و بمیری.
هدف فرزندان یعقوب ÷از این سخن، بازداشتن پدر از گریه و اندوه، به انگیزه شفقت و دلسوزی بر وی بود، هرچند که آنان خود سبب این غمهایش بودند. یعنی: ای پدر! یوسف ÷دیگر از میان رفته است، یا ـ چنانکه ادعا کرده بودند ـ او را گرگ خورده است و دیگر تا بمیری هرگز او را نخواهی دید. پس دیگر گریه و ناله به حالت چه سودی دارد؟.
﴿قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ٨٦﴾[یوسف: ۸۶].
«گفت» یعقوب ÷«جز این نیست که من شکایت غم و اندوه سخت خود را پیشخدا میبرم» بث: آنچه که به انسان از امور بسیار اندوهبار میرسد، بهطوری کهآن اندوه چنان سخت و دشوار است که او بر پنهان کردن آن قادر نیست. پس «بث» بزرگترین و دشوارترین اندوه است «و از جانب خدا آنچه را که شما نمیدانید میدانم» از لطف و احسان وی و پاداش دادنش بر مصیبت. به قولی: مراد یعقوب ÷از این سخن، آگاهیاش از طریق وحی بر زنده بودن یوسف ÷بود.به قولی دیگر: مراد وی علمش به این حقیقت بود که رؤیای یوسف ÷، رؤیایی راستین بوده است و حتما تحقق پیدا میکند.
﴿يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ٨٧﴾[یوسف: ۸٧].
«ای پسران من! بروید و از یوسف و برادرش تحسس کنید» تحسس: جستوجودر کار خیر است، اما تجسس، جستوجو در کار شر «و از روح خدا» یعنی: از گشایش و فرج وی «نومید مباشید» و هر چه که انسان از آن به جنبش و نشاط درآید و لذت ببرد، «روح» نامیده میشود «زیرا جز گروه کافران کسی از رحمت خدا نومید نمیشود» زیرا کافران به قدرت خدای سبحان و صنع عظیم و الطاف پنهانی وی، علم ندارند.
﴿فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ٨٨﴾[یوسف: ۸۸].
«پس چون» برادران بار سوم «بر او» یعنی بر یوسف ÷«وارد شدند، گفتند: ای عزیز» برخی از مفسران از اطلاق لقب «عزیز» بر یوسف ÷، چنین فهمیدهاند که او در این وقت به مقام مولایش در مسند پادشاهی مصر نشسته بود ولی قول راجح این است که لقب «عزیز» در مصر برای هر صاحب مقام و منصبی بزرگ بهکار میرفت. آری! برادران گفتند: ای عزیز «به ما و خانواده ما آسیب رسیده است» یعنی: به ما و خانواده ما از کمی باران، گرسنگی و نیازمندی، رنج وبیماری، ضعف و ناتوانی رسیده است «و سرمایهای ناچیز آوردهایم» سرمایهای که تجار بهسبب کمی و بیمقداری، آن را نمیپذیرند و مسترد میکنند «پس به ماپیمانهای تمام و کمال بده و بر ما تصدق کن» یا به آنچه که افزون بر سرمایهمان به ما میدهی، یا به چشم پوشیدن از ناسرهبودن سرمایهای که باخود آوردهایم. یا مرادشان برگرداندن برادر به آنان بود «که خدا صدقهدهندگان را پاداش میدهد» در اینجا او را به زبان ایمان مخاطب ساختند.
﴿قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ٨٩﴾[یوسف: ۸٩].
پس چون یوسف ÷حال و روز سختی را که خانوادهاش درآن قرار داشتند، از زبان برادرانش شنید و پدر و اندوه سخت وی را در از دست دادن دو فرزند محبوبش به یادآورد، رقت و رأفت و شفقت بر پدر و برادرانش در جان او شوری بهپا کرد و بیش از این نتوانست خود را نگاه دارد و «گفت: آیا دانستید وقتی که نادان بودید با یوسف و برادرش چه کردید؟» آنگاه که به گناهی که در آن اعمالتان بود، علم نداشتید و پایه معرفتتان از درک فرجام آن اعمال کوتاه بود؟ شایان ذکر است که آنچه با یوسف ÷کردند، همان است که خدای سبحان در این سوره داستان آن را بیان کرده، اما آنچه با برادرش بنیامین کردند، اندوه و دردی بود که از فراق برادرش یوسف ÷در جان وی افگندند و اهانتها و تحقیرهایی بود که بنیامین ازآنان میدید. از پدرش ـ یعقوب ÷ـ که چه دردها و اندوهها در فراق وی و بنیامین کشیده بود ـ نام نبرد، بهسبب تعظیم پدر و والا شمردن قدر و جایگاه وی.
﴿قَالُوا أَإِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهَذَا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ٩٠﴾[یوسف: ٩۰].
برادران «گفتند: آیا به تحقیق تو خود یوسفی؟» این سؤالشان از روی تعجب و شگفتزدگی بود. به قولی: آنان به مجرد اینکه یوسف ÷گفت: ﴿مَّا فَعَلۡتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ﴾. «با یوسف و برادرش چهکردید؟»، یوسف ÷را شناختند زیرا با شنیدن این سخن، یکباره به خود آمدند و فهمیدند که جز یوسف ÷کسی دیگر نمیتواند در این موقعیت با چنین لحنی در این باره سخن بگوید «گفت: آری، من یوسفم» گویی او گفت: آری! من همان مظلوم غریبی هستم که شما حرام را در حق وی حلال پنداشته و قصد کشتن و سر بهنیست کردن وی را کردید «و این برادر» مظلوم «من است» که بر وی نیز ستم روا داشتهاید «به راستی خداوند بر ما منت نهاد» با نجات دادنم از چاه و زندان، بالا بردن مقام و جایگاهم و فراهم کردن اسباب وصل و الفت بعد از فراقی سخت و پر محنت. چنین بود کهیوسف ÷قبل از آنکه به سرزنش و عتاب آغاز نماید، به یادآوری نعمت شتافت «بیگمان هر که تقوا و صبر پیشه کند، خدا پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکند» بدینسان بود که یوسف ÷قبل از هر چیز، به بیان فضل عظیم خداوند أبر خود و بر برادرش بنیامین پرداخت و بدان اقرار کرد.
﴿قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِنْ كُنَّا لَخَاطِئِينَ٩١﴾[یوسف: ٩۱].
در اینجا بود که برادران به فضل و برتری یوسف ÷اعتراف کرده و «گفتند: بهخدا سوگند که واقعا خدا تو را بر ما برتری داده» و به اوصاف کمال تو را بر ما برگزیده است؛ از جمله به حسن صورت، خوبی سیرت، پادشاهی و قدرت، نبوت و غیره «و ما بیگمان خطا کار بودهایم» خاطی: کسی است که تعمدا از وی اعمال ناشایست سرزند، اما مخطیء: کسی است که قصد انجام دادن کار خوبی را دارد ولی از رسیدن به آن کار نیک در خطا افتاده و به راهی غیر از آن میرود. خطا: گناه است.
بدینگونه بود که برادران دانستند که از اعتراف به خطاهای گذشته خود; از آن جمله افگندن یوسف ÷در چاه و خطاهای جدید خود; از آن جمله متهم کردن وی به سرقت، هیچ گریز و گزیری ندارند.
﴿قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ٩٢﴾[یوسف: ٩۲].
«یوسف گفت: امروز بر شما هیچ سرزنشی نیست» یعنی: امروز نه شما را محکوم میکنم و نه به شما توبیخ و ملامت روا میدارم و مادام که به گناه خود اعتراف کردهاید، نسبت به شما با عفو و گذشت برخورد میکنم. پس اگر امروز که روز سرزنش است، بر شما سرزنشی نباشد، بدانید که در آینده نیز نخواهد بود. سپس در حقشان چنین دعا کرد: «خداوند شما را میآمرزد و او مهربانترین مهربانان است» یعنی: وقتی بنده بینوایی مانند من، شما را عفو کند، دیگر از بینیاز آمرزگار، جز عفو و آمرزش چه انتظار دیگری میتوان داشت؟.
﴿اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ٩٣﴾[یوسف: ٩۳].
«این پیراهن مرا ببرید و آن را بر روی پدرم بیفگنید تا بینا شود» و نور دیده به وی برگردد. آن پیراهن ـ بهقول صحیحتر ـ پیراهن ابراهیم ÷بود که خدای ﻷدر اثنایی که نمرودیان او را در آتش افگندند، بر وی از حریر بهشت پوشاند، سپس ابراهیم ÷آن را بر تن اسحاق ÷، اسحاق ÷بر تن یعقوب ÷و یعقوب ÷بر تن یوسف ÷پوشاند زیرا بر وی از چشمزخم بیم داشت ـ چنانکه از رسول خدا صنیز روایت شده است «و اهل خویش را همه یکجا نزد من آورید» از زنان و کودکان و غیره تا از آثار پادشاهیام متنعم گردند چنانکه از اخبار هلاکتم متألم گشتند.
﴿وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلَا أَنْ تُفَنِّدُونِ٩٤﴾[یوسف: ٩۴].
«و چون کاروان رهسپار شد» از مصر بهسوی شام و از آبادیهای شهر مصر فاصله گرفت «پدرشان» یعقوب ÷«گفت» به کسانی از خانوادهاش که در کنعان نزد وی بودند «همانا من بوی یوسف را مییابم» زیرا باد صبا به اذن باریتعالی رایحه روحنواز یوسف ÷را از آن فاصله دور که به قولی سه شبانه روز راه و به قولی هشت شبانه روز یا بیشتر «هشتاد فرسخ» بود، به مشام جان یعقوب ÷رساند و او را سرمست و خرم و فرحمند گردانید. یعقوب ÷افزود: «اگر مرا به کمخردی نسبت ندهید» یعنی: من بوی یوسف را مییابم اگر مرا به خرفتی متهم نکنید. خرفتی عبارت از: کمشدن عقل بهخاطر زیادی سن است.
﴿قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلَالِكَ الْقَدِيمِ٩٥﴾[یوسف: ٩۵].
«گفتند: سوگند به خدا که تو سخت در خطای دیرینت هستی» یعنی: حاضران خانواده به وی گفتند: ای یعقوب ÷! قطعا تو بر همان شیوه همیشگی خود بهسبب افراط در محبت یوسف ÷، از قضاوت واقعی در بیراهه قرار داری، پیوسته به یاد او هستی، هرگز او را فراموش نمیکنی، میپنداری که او زنده است و امیدواری که بهسویت باز گردد در حالیکه از زمانی دور به این سو، گرگ او را خورده و او دیگر در قید حیات نمیباشد.
البته پاسخی به این درشتی در جواب پدر پیر پیامبری، از ادب به دور بود.
﴿فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ٩٦﴾[یوسف: ٩۶].
«پس چون مژده رسان آمد» و به یعقوب ÷رسید «آن پیراهن را بر چهره او انداخت پس بینا گشت» یعنی: بینایی یعقوب ÷با افگندن پیراهن یوسف ÷برچهره وی به وی برگشت و چشمانش سلامتی خود را بازیافت زیرا شادی و نشاط و بهجت، توان از دست رفته وی را مجددا به وی برگردانید. مژده رسان به قول سدی: یهوذا فرزند یعقوب ÷بود و دلیل اینکه او حامل این مژده شد، این بود که همو حامل پیراهن آغشته به خون دروغین یوسف ÷نزد پدر نیز بود پس خواست تا آن ننگ را با این رنگ بشوید «گفت» یعقوب ÷«آیا به شما نگفته بودم» که من شمیم عطر یوسف ÷را مییابم ولی شما در پاسخم گفتید آنچه گفتید! و آیا به شما نگفته بودم: «که همانا من از جانب خدا چیزهایی میدانم که شما نمیدانید» مراد یعقوب ÷سخنی است که قبلا به آنان گفته بود: ﴿إِنَّمَآ أَشۡكُواْ بَثِّي وَحُزۡنِيٓ إِلَى ٱللَّهِ وَأَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ﴾.
﴿قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ٩٧ قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ٩٨﴾[یوسف: ٩٧-٩۸].
«گفتند: پدرجان! برای ما درباره گناهان ما آمرزش بخواه که ما خطاکار بودهایم» یعنی: چون برادران یوسف ÷بعد از رسیدن پیک مژدهرسان به کنعان نزد پدر رسیدند، این سخن را گفتند و اینگونه به گناه خویش اعتراف کردند. یعقوب ÷به این درخواستشان وعده مساعد داد و «گفت: به زودی از پروردگارم برای شما طلب آمرزش خواهم کرد، همانا او آمرزنده مهربان است» زجاج میگوید: یعقوب ÷در دم به دعا شتاب نکرد زیرا گناه آنان بسیار بزرگ بود لذا خواست تا در سحرگاهان در خلوت خویش با خدایش در حقشان دعایی خالصانه نموده و جویای ساعت اجابت گردد چرا که این وقت برای اجابت دعا مساعدتر است. و این از شفقت وی بر فرزندانش بود تا شاید خداوند منان از تقصیراتشان درگذرد. به قولی دیگر: یعقوب ÷از آن رو آمرزش خواستن برایشان را به تأخیر افگند تا رأی یوسف ÷را درباره آنان بداند، یا راستین بودن توبه آنان را بیازماید.
﴿فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ٩٩﴾[یوسف: ٩٩].
آنگاه یعقوب ÷با همه کسان و نزدیکانش بهسوی مصر حرکت کرد. ابنکثیر میگوید: چون یوسف ÷از نزدیک شدنشان به مصر آگاه شد، به پیشوازشان بیرون آمد و پادشاه امرای خود و بزرگان مردم را فرمان داد تا همراه با یوسف ÷به پیشواز یعقوب پیامبر خدا بیرون آیند «پس چون بر یوسف در آمدند، پدر و مادر خود را در کنار خویش گرفت» یعنی: ایشان را به قرارگاه خود نزد خودش فرود آورد. مفسران میگویند: مراد از (مادر یوسف) زن یعقوب ÷است که خاله یوسف ÷بود زیرا مادر یوسف ÷در هنگام زایمان برادرش بنیامین از دنیا رفته بود. البته این روایت به نقل از منابع اهل کتاب است، اما آنچه از آیه برمیآید، گویای این است که مراد، مادر حقیقی یوسف ÷میباشد «و گفت: به خواست خدا با امن و امان وارد مصر شوید» که از هر امر ناخوشایندی ایمنید. سبب ایمنیشان، جایگاه و منزلتی بود که یوسف ÷در مصر داشت. به قولی: وقتی یوسف ÷در خارج از شهر مصر به پیشواز آنان بیرون آمد و به انتظار آنان در محلی ایستاد و ایشان بر وی وارد شدند، در اینجا بود که: (پدر و مادرش را در کنار خود گرفت و گفت: به خواست خدا با امن و امان وارد مصر شوید).
﴿وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ يَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ١٠٠﴾[یوسف: ۱۰۰].
«و پدر و مادرش را به تخت برنشاند» یعنی: آنان را با خود بر همان تخت پادشاهیای برنشاند که پادشاهان بنا برعادت برآن مینشینند «و آنان در پیشگاه او به سجده در افتادند» یعنی: پدر و مادر و برادران همه در پیش او به سجده درافتادند و این سجده ـ که سجده تحیت و تکریم است نه سجده عبادت ـ در شریعتشان جایز بود «و گفت» یوسف ÷«ای پدر! این است تعبیر خواب من که پیش از این دیده بودم» و آن را همان وقت به شما حکایت کردم «بهیقین پروردگارم آن را راست گردانید» با محقق ساختن تعبیر آن در عرصه واقعیت «و حقا که به من احسان کرد» پروردگار بزرگ من «آنگاه که مرا از زندان خارج ساخت».
یوسف ÷به بیرون آوردن خود از چاه، اشارهای نکرد زیرا یادآوری آن نوعی سرزنش به برادران بود، درحالی که او خود قبلا به آنان گفته بود: امروز هیچ سرزنشی بر شما نیست! «و شما را از بیابان» یعنی: از صحرای کنعان در سرزمین شام «به اینجا آورد» یادآور میشویم که خانواده یوسف ÷اهل بیابان و صاحب چهارپایان بودند و از آب و چراگاهی به آب و چراگاه دیگری کوچ میکردند «پس از آنکه شیطان میانه من و برادرانم را بههم زد» و میان ما خلاف افگنده بعضی از ما را علیه بعضی دیگر برشوراند. بدینگونه بود که یوسف ÷از روی ادب و بهلحاظ گرامیداشت و رعایت خاطر برادران، گناه آنان را به شیطان حوالت کرد «بیگمان پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد لطیف است» یعنی: او در برآوردن آنچه که بخواهد، صاحب لطف و مهربانی است و آن را به آسانترین شیوه محقق میگرداند چرا که مشیت حق تعالی بر هر امر سهل یا دشواری نافذ است «زیرا او دانا» است به خلقش و به راههای مصلحت آنها «حکیم است» در سخنان و افعال و قضا و قدر خویش.
﴿رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ١٠١﴾[یوسف: ۱۰۱].
«پروردگارا! تو به من بهرهای از پادشاهی دادی» که آن بهره، تولیت وزارت دارایی (مالیه) در دولت پادشاهی مصر از سوی وی بود «و به من از تأویل احادیث» یعنی: تفسیر کتب الهی و تعبیر خوابها «آموختی، ای فاطر آسمانها وزمین» فاطر: یعنی: آفریننده، ابداعگر و پدیدآورنده «تویی ولی من» یعنی: یاریدهنده و متولی امور من «در دنیا و آخرت» کارساز و پشتیبان من در آنها تو هستی «مرا مسلمان بمیران و مرا به صالحان ملحق گردان» یعنی: مرا در طول زندگیام بر اسلام پایدار گردان، به گونهای که از اسلام لحظهای جدا نشوم تا سرانجام بر آن بمیرم و مرا به نیکان و صالحان از پیامبران †ـ اعم از پدرانم و غیر ایشان ـ ملحق گردان تا به پاداشی همانند پاداش و درجات آنان در نزد تو نایل شوم.
ابنکثیر میگوید: «در اینجا سه احتمال وجود دارد; اول اینکه یوسف ÷ایندعا را در هنگام احتضار خویش کرده باشد. دوم اینکه او رحلت از دنیا بر حال اسلام و پیوستن به صالحان را در هنگامی که اجلش فرامیرسد و عمرش بهپایان میآید، مسئلت کرده باشد، نه اینکه دردم خواهان مرگ گردیده باشد. سوم اینکه او در دم طالب مرگ گردیده باشد. باید دانست که طلب مرگ در شریعتشان جایز بوده است». ابنعباس سمیگوید: «هیچ پیامبری قبل از یوسف ÷آرزوی مرگ نکرد». البته چنین آرزویی در شریعت ما جایز نیست چرا که در حدیث شریف به روایت بخاری و مسلم از رسول خدا صآمده است: «هرگز یکی از شما بهخاطر رنج و سختیای که به وی فرود آمده، آرزوی مرگ نکند زیرا اگر او نیکوکار باشد، با ادامه حیات بر نیکوکاری خود میافزاید و اگر بدکار باشد، چه بسا که در ادامه زندگی، از پروردگار خویش طلب بخشودگی کند پس باید بگوید: اللهم أحيني ما كانت الحياة خيراً لي، وتوفني إذا كانت الوفاة خيراً لي: بارخدایا! مرا تا آنگاه که زندگی به خیر من است، زنده بدار و مرا بمیران آنگاه که مرگ به خیر من است».
اما در اینجا یک استثنا وجود دارد و آن زمان ظهور فتنهها در دین است که طلب مرگ در این هنگام جایز میباشد چنانکه در حدیث شریف به روایت معاذ آمده است که رسول خدا صفرمودند: «... پروردگارا! چون به قومی فتنهای را میخواستی، مرا بهسویت در حالی قبض کن که به آن فتنه درنیفتاده باشم».
یادآور میشویم که یوسف ÷در صدوبیست یا صدوهفت سالگی درگذشت و مصریان در محل دفنش اختلاف کردند، اما نهایتا به این نتیجه رسیدند که او را در صندوقی از مرمر نهاده و در بلندای نیل دفن کنند تا برکت وی هر دو جناح نیل را دربر گیرد، سپس موسی ÷پیکر او را به مدفن پدرانش در فلسطین انتقال داد.
از یعقوب ÷بگوییم: بنابه برخی از روایات؛ او بعد از آمدن به مصر، مدت بیست و چهارسال با فرزندش یوسف ÷در آنجا اقامت کرد، سپس درگذشت و وصیت کرده بود که او را در کنار پدرش در شام دفن کنند. پس جنازه او را به آنجا بردند و در کنار پدرش دفن کردند، یوسف ÷بعد از دفن کردن پدر در شام به مصر برگشت و بعد از آن بیست و سه سال دیگر نیز زندگی کرد.
﴿ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ١٠٢﴾[یوسف: ۱۰۲].
«این داستان از اخبار غیب است که آن را بهسوی تو وحی میکنیم» ای محمد ص! در حالی که قبل از وحی ما، تو چیزی از این اخبار را نمیدانستی «و تو نزد آنان» یعنی: نزد برادران یوسف ÷«نبودی، آنگاه که کارشان را هماهنگ و عزمشان را جزم کردند» و با هم بر افگندن یوسف ÷در چاه همداستان شدند «درحالیکه آنان» در این حالت «نیرنگ میکردند» در حق یوسف ÷و برایش تاروپود غایلهها را میتنیدند. پس از آنجا که رسول خدا صبه هنگام وقوع این رویداد نزد آنان نبودند و از آنجا که ایشان در میان قومی که از احوال امتهای گذشته آگاه باشد، نیز نبودند و نه با چنان قومی آمیزش و معاشرت داشتند بنابراین، آگاهی پیامبر صاز این داستان، هیچ منبع دیگری جز وحی الهی ندارد لذا آن حضرت صفقط از طریق وحی خدای سبحان از این داستان آگاه شدند. پس این برهان خود، برای ایمان آوردن منکران کافی است.
﴿وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ١٠٣﴾[یوسف: ۱۰۳].
«و» لیکن با وصف مشاهده این همه آیات «بیشتر مردم هر چند مشتاق باشی» و در این راه نهایت سعی و تلاش خود را هم بهکاربری «ایمان نمیآورند» به خدای متعال؛ جز کسی که او خود بر وی رحم کند; بدان جهت که بیشتر مردم بینایی باطنی خود را از دست داده و بر کفر پدران خویش مصمماند.
بنا به روایتی: قریش و یهود از رسول خدا صداستان یوسف ÷و برادرانش را پرسیدند پس رسول خدا صاز طریق وحی از این داستان آگاه و آن را به شیوایی تمام به آنان تشریح کردند، به امید آنکه این امر سبب ایمانشان گردد اما آنها ایمان نیاورده و شیوهای را درپیش گرفتند که دور از انتظار رسول خدا صبود واین امر رسول خدا صرا سخت محزون گردانید، بدین جهت خداوند متعال آن حضرت صرا به صبر و شکیبایی دعوت کرد و دلجویی نمود.
﴿وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ١٠٤﴾[یوسف: ۱۰۴].
«و تو از آنان برای آن مزدی نمیطلبی» یعنی: تو در برابر تبلیغ قرآن و تلاوت آن برایشان، مزدی از آنان نمیطلبی. یا از آنان در برابر ایمان آوردنشان یا در برابر داستانهایی که برایشان حکایت میکنی، مزد و مقرریای نمیطلبی چنانکه علما واحبار یهود چنین کرده و در برابر ابلاغ آیات تحریف شده تورات، از مردم اغوا شده خویش مزد و پاداش میطلبند «آن» یعنی: قرآن «جز پندی برای» عموم «عالمیان نیست» پس فقط به قریش اختصاص ندارد.
﴿وَكَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ١٠٥﴾[یوسف: ۱۰۵].
«و چه بسیار نشانهها در آسمانها و زمین است» که آنان را به یگانگی خداوند أدلالت و راهنمایی میکند; که از جمله نشانهها در آسمانها; استوار بودن آنها بدون ستون و آراسته بودن آنها به ستارگان درخشان اعم از سیارات و ثوابت است و از جمله نشانهها در زمین؛ کوهها، بیابانها، دریاها، سبزیها وجاندارانند که بشر را به یگانگی خدای سبحان و اینکه او آفریننده همه این پدیدههاست، دلالت و راهنمایی میکنند ولی بیشتر مردم «بر آنها» یعنی: از برابر آن نشانهها «میگذرند در حالی که از آنها» یعنی: از تأمل در آنها «روی برمیگردانند» و بیاعتنا و بیتوجه به آنچه که این نشانهها از دلایل و براهین دربردارند، وجود آفریننده و یگانگی وی را انکار میکنند و اگر هم به چشم خویش در آنها بنگرند، اما قطعا از تفکر و اندیشه و استدلال و عبرتگرفتن و درسآموختن از آنها رویگردانند.
﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ١٠٦﴾[یوسف: ۱۰۶].
«و بیشترشان به خدا ایمان نمیآورند جز اینکه شریک میگیرند» یعنی: بیشتر مردم یگانگی آفریننده روزیدهنده زندهکننده میراننده را انکار نموده و غیر او را با وی در عبادت شریک میگردانند چنانکه اهل جاهلیت چنین میکردند زیرا آنان از یکسو به خدای سبحان و به اینکه او آفریننده آنهاست مقر و معترف بودند ولی از سوی دیگر برای او شرکایی قرارداده و آنها را پرستش میکردند تا بهظن و گمانشان آن شرکا به خداوند أنزدیکشان گردانند.
باید یادآور شویم که یهودیان و نصاری که کشیشان و خاخامهای خود را بجز خدا أبه الوهیت میگیرند، نیز مانند آن گروهند. همچنین مانند آنانند معتقدان به مردگان؛ یعنی کسانی که مردگان را بر آنچه که هیچ نیروی دیگری جز خدای سبحان بر آن قادر نیست، توانا میپندارند چنانکه بسیاری از پرستشگران قبور و مزارات را بر این اعتقاد میبینیم. اینان از سویی به خدای ﻷایمان دارند ولی در عین حال، غیر وی را صاحب اختیار نفع و زیان میپندارند و بدینگونه، بخشی از عبادت و نیایش را صرف آنان میکنند ـ که البته این عین شرک است.
از ابوموسیاشعری سروایت شده است که رسول خدا صدر حدیث شریف فرمودند: «هان ای مردم! از شرک بپرهیزید زیرا این شرک از خزیدن موریانه پنهانتر است»، سپس به یارانشان روش پرهیز از شرک خفی را اینگونه بیانکردند; بگویید: اللهم إنا نعوذ بك من أن نشرك بك شيئا نعلمه ونستغفرك لما لا نعلمه: بار خدایا! به تو پناه میبریم از اینکه چیزی را با تو شریک آوریم که میدانیم و از تو برای آنچه که نمیدانیم، آمرزش میخواهیم».
﴿أَفَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِيَهُمْ غَاشِيَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ١٠٧﴾[یوسف: ۱۰٧].
«آیا ایمنند از اینکه عذاب فراگیر خدا به آنان در رسد» غاشیه: عذابی است همهگیر که همگان را پوشش دهد. به قولی: مراد از غاشیه، همان برپا شدن قیامتاست. به قولی دیگر: غاشیه عبارت از صاعقهها و کوبندههاست «یا قیامت ناگهان برآنان فرارسد» یعنی: غافلگیرانه «در حالی که بیخبر باشند» از آمدن آن؟ پساگر کار چنین است که آنان در میان فرود آمدن عذاب یا فرا رسیدن قیامت قراردارند، دیگر چرا ایمان نمیآورند و باز هم بر شرک خویش اصرار میورزند؟.
﴿قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ١٠٨﴾[یوسف: ۱۰۸].
«بگو: این است راه من» این دعوتی که بهسوی آن فرامیخوانم و این راه و روشی که برآن هستم، راه من است؛ یعنی سنت من است. سپس این «راه» را چنین تفسیر میکند: «با بصیرت بهسوی خدا دعوت میکنم» یعنی: با حجت آشکار و با یقین و برهان و شناختی که از صحت و درستی پیام خود دارم، بهسویخدا أدعوت میکنم «من و پیروانم» یعنی: کسانی که پیرو مناند و به راه و روش من رهنمون شده اند نیز بهسوی این راه دعوت میکنند. یا معنی این است: من و پیروانم هر دو بر حجتی آشکار از سوی خداوند أقرارداریم «و خدا منزه است» یعنی: او را از هرگونه شریک و همتایی تنزیه و تقدیس میکنم «و من از مشرکان» به خدای سبحان، یعنی از کسانیکه به او شرکا و همتایانی مقرر میکنند «نیستم».
﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَفَلَا تَعْقِلُونَ١٠٩﴾[یوسف: ۱۰٩].
«و پیش از تو نیز جز مردانی از اهل شهرها را» به رسالت «نفرستادیم که به آنان وحی میفرستادیم» یعنی: به آن رسولان بشر وحی میفرستادیم چنانکه به تو وحی میفرستیم و رسولان ما در میان بشر، فرشته نبودهاند پس چگونه آنها فرستادن تو را به رسالت انکار کرده و بعید میپندارند.
نظر جمهور علمای اهل سنت این است که خداوند متعال پیامبرانش را از مردان برانگیخت نه از زنان، از آدمیان برانگیخت نه از فرشتگان و جنیان و از اهل شهرها برانگیخت نه از اهل صحرا و بیابان؛ زیرا مردم شهرها عاقلتر، بردبارتر، فاضلتر وداناترند، در حالی که مردم دهات و بیابان، خشک مزاج و خشن میباشند، از اینجهت علما گفتهاند: از شرایط رسول این است که آدمی، مرد و مدنی باشد. بنابراین، روایتی که میگوید: «در میان زنان نیز چهار تن از انبیا †بودهاند: حوا،آسیه، مریم و مادر موسی»، روایتی بیپایه است.
«آیا در زمین سیر نکردهاند تا فرجام کسانی را که پیش از آنان بودهاند، بنگرند؟» یعنی: آیا مشرکان در زمین خدا أسیر و سفر نکردهاند تا به هلاکتگاههای امتهای گذشته نگریسته و از آنان درس عبرت بگیرند و در نهایت از تکذیب و شرک خود دست بردارند «و قطعا سرای آخرت» یعنی: بهشت «برای متقیان بهتر است» از سرای دنیا «آیا نمیاندیشید؟» و فهم نمیکنید؟!.
﴿حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَنْ نَشَاءُ وَلَا يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ١١٠﴾[یوسف: ۱۱۰].
«تا اینکه چون فرستادگان ما نومید شدند» یعنی: قبل از تو جز مردانی را به پیامبری برنینگیختیم ولی پیروزی ایشان به تأخیر افتاد تا سرانجام از پیروزی ناامیدشده و پنداشتند که ما اقوام منکرشان را عذاب نمیکنیم «و پنداشتند که به دروغ وعده داده شدهاند» به قولی، معنی این است: پیامبران †بر اثر دیرکرد پیروزی تحت تأثیر این القاء درونی قرارگرفتند که در وعده پیروزی مورد خلف وعده قرارگرفتهاند و گمان کردند که به آنان دروغ گفته شده. این معنی که بنابر قرائت تخفیف یعنی: (کذبوا) به تخفیف ذال است، از ابنعباس، عاصم، حمزه و کسائی روایت شده. به قولی دیگر معنی این است: امتها پنداشتند که پیامبران †در آنچهکه از پیروزی وعده دادهاند، مورد خلف وعده قرار گرفتهاند. یا معنی بنابر قرائت دیگر که قرائت تشدید: «كذبوا» است و این قرائت از عائشه ل نقل شده، چنین است: پیامبران †از ایمان تکذیب پیشهگان قوم خویش مأیوس شده و پنداشتند که مؤمنان امتهایشان نیز آنان را دروغگو شناختهاند. ابواللیث سمرقندی در تفسیر خویش نقل میکند که: این تفسیر عائشه ل نیکوترین تفسیر و شایستهتر به مقام انبیای الهی است. «آنگاه بود که نصرت ما به آنان در رسید» یعنی: بعد از آن بود که نصرت خدای سبحان به طور ناگهانی به پیامبران †در رسید «پس کسانی را که میخواستیم، نجات یافتند» که آنان، پیامبران †و مؤمنان همراهشان بودند و تکذیبکنندگان هلاک شدند «و عذاب ما از گروه مجرمان» در هنگامی که برآنان فرود میآید «برگشت ندارد».
﴿لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ١١١﴾[یوسف: ۱۱۱].
«به راستی در سرگذشت آنان» یعنی: در سرگذشت پیامبران †و اقوام و امتهایشان، یا در سرگذشت یوسف ÷و برادران و پدرش «برای صاحبان خرد عبرتی است» عبرت: بیناییای است که از جهل و حیرت رها و مبرا باشد. اولوالالباب: صاحبان خردهای سالمیاند که به وسیله اندیشه و خرد، پند و عبرت میگیرند و نهایتا آنچه را که مصالح دینشان در آن نهفته است، به چشم بصیرت میبینند و با دیده دل مینگرند و میدانند «سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد» یعنی: قرآنی که مشتمل بر این سرگذشتها و داستانهاست، سخنی دروغ و بربافته نیست «بلکه تصدیق آنچه که پیش از آن بوده» از کتابهای نازل شده، مانند تورات و انجیل و زبور «است و روشنگر هر چیز است» از قوانین و برنامههای کلیای که به شرح و تفصیل نیاز دارند «و هدایتی است» در دنیا که هر کسخداوند أاراده هدایتش را داشته باشد، به وسیله آن راه مییابد «و رحمتی» است در آخرت «برای مردمی که ایمان میآورند» یعنی: قرآن را تصدیق میکنند و به آنچه که قرآن از ایمان به خدا أ، فرشتگان، کتابها، پیامبران، شریعتها و قضا و قدر وی متضمن است باور دارند، اما جز آنان هر که باشد، از آن نفع نمیبرد و به آن هدایت نمیشود و بنابراین، مستحق آنچه که ایشان سزاوار آنند، نیست.
عبرتها و اندرزهایی که از داستان یوسف ÷برگرفته میشود، بسیار است که از آن جمله به چند مورد آن بهطور خلاصه میپردازیم:
۱- نقمت و محنت، گاهی به نعمت و راحت میانجامد، همان گونه که داستان یوسف ÷با غمها و حوادث سخت آغاز شد، اما سرانجام به تخت پادشاهی انجامید.
۲- گاهی ممکن است در میان برادران چنان کینهها و عقدههایی پدید آید که آنان را به نابود کردن همدیگر بکشاند.
۳- پیدایش و رشد یوسف ÷در خاندان نبوت و برخورداری وی از تربیت و اخلاق متعالی، روزنههایی از نور و نصرت را در تنگناهای حوادث و محنتها بهسوی او گشود.
۴- عفت، امانتداری و استقامت، منشأ هر خیری برای بشر; اعم از مرد و زن است.
۵- خلوت مرد با زن بیگانه، برانگیزنده فتنه است، بدین جهت، اسلام آن را حرام گردانید.
۶- ایمان به اصول و مبادی حق و سرسختی و صلابت در عقیده، سپری محکم برای رویاروی با هجوم مکاید و توطئههاست؛ چنانکه یوسف ÷در پناه این سپر، از مهالک نجات یافت.
٧- چنگ زدن به آستان خدا أدر هنگام سختی، پشتوانه و تکیهگاه مؤمن است.
۸- محنت و مصیبت، مؤمن را از مسؤولیتهایش در قبال دعوت باز نمیدارد چنانکه زندان، یوسف ÷را از دعوت در راه خدا أباز نداشت.
٩- حسد، سبب خواری و خسران است.
۱۰- صبر، کلید گشایش است.