سوره حجر
مکی است و دارای (٩٩) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره مبارکه به سبب بیان داستان اصحاب حجر در آن، «حجر» نام گرفت. «حجر» وادیای است در میان مدینه و شام و اصحاب حجر، قوم ثمود اند.
این سوره در موضوع خود اهداف سورههای مکی را دنبال میکند، یعنی محور آن: اثبات توحید، نبوت و معاد میباشد.
﴿الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَقُرْآنٍ مُبِينٍ١﴾[الحجر: ۱].
خوانده میشود: «الف، لام، راء» و بحث بر سر حروف مقطعه، در آغاز سوره «بقره» گذشت «این» آیاتی که سوره حجر متضمن آن است؛ «آیات کتاب و قرآن مبین است» مراد از کتاب نیز قرآن است و در اینجا هر دو اسم برای آن با هم ذکر شد. مبین: یعنی روشنگر و مفید بیان. آری! قرآن روشنگر و اثبات کننده وجود، صفات و سنن الهی، بیانگر دین و شریعت، تبیین کننده طبیعت و ویژگیهای انسان، گویای دردها و درمانهای او و نهایتا روشنگر تمام نیازهای او میباشد.
﴿رُبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كَانُوا مُسْلِمِينَ٢﴾[الحجر: ۲].
«چهبسا کسانی که کافر شدند، آرزو کنند که کاش مسلمان بودند» مراد این است که چون در روز قیامت پردههای ظلمانی دنیای مادی از برابر دل و دیده انسانها به کنار رود و حقیقت بر کفار آشکار گشته بطلان شیوه کافریشان روشن گردد و این امر بر آنان هویدا شود که دین حق نزد خدای سبحان همانا دین اسلام است و دین حقی غیر از آن وجود نداشته، در این هنگام است که آنان در این آرزو میافتند که کاش مسلمان میبودند ولی این آرزویشان فقط از روی حسرت و ندامت و ملامتکردن نفسهایشان از قصور در پیشگاه خداوند أاست و هیچ سود و ثمری برایشان در بر ندارد. بهقولی: کفار در وقت جان کندن این آرزو را میکنند آنگاه که حجابها از برابر آنان کنار زده میشود. بهقولی دیگر: هنگامی این آرزو را میکنند که مسلمانان به بهشت وارد میشوند چنانکه در حدیث شریف بهروایت ابوموسیاشعری ساز رسول خدا صآمده است که فرمودند: «چون دوزخیان و کسانی از اهل قبله که خداوند أخواسته است «یعنی گنهکارانشان» در دوزخ با هم یکجا شوند، کفار به مسلمانان میگویند: آیا شما مسلمان نبودهاید؟ میگویند: چرا; مسلمان بودهایم. میگویند: اما اسلام شما هیچ بلایی را از شما دفع نکرد و اینک با ما در دوزخ همدم گشتهاید؟ مسلمانان در پاسخشان میگویند: ما گناهانی داشتهایم که بدانها مورد مؤاخذه قرار گرفتهایم! آنگاه خدای ﻷکه شنوای گفتوگوی آنان است، دستور میدهد تا کسانی از اهل قبله را که در دوزخ هستند از آن بیرون آورند. پس چون کفار این رویداد را میبینند، میگویند: ای کاش ما هم مسلمان بودیم تا چنانکه آنان از دوزخ بیرون آورده شدند، ما نیز از آن بیرون آورده میشدیم».
دلیل اینکه از آرزوی کفار به (ربما) که مفید تقلیل است، تعبیر شد در حالی که در چنان مقامی باید چنین آرزویی بسیار باشد، این است که: کفار چنان در هول وهراس دوزخ و قیامت گرفتار میشوند که این هول و هراس، مجال فکر کردن در چنین اموری را به آنان نمیدهد.
﴿ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ٣﴾[الحجر: ۳].
سپس خداوند متعال کفار را چنین مورد تهدید قرار میدهد: «بگذارشان» ای پیامبرص! «تا بخورند و برخوردار شوند و آرزوی دراز سرگرمشان کند پس بهزودی خواهند دانست» یعنی: رهایشان کن تا سرگرم دنیای دون خودشان بوده، هرگز بهخود نیایند و هیچگاه از باطل بهسوی حق ره نسپرند، بگذارشان در فرورویهای باطل و بیهودهشان؛ مانند خوردن، خوابیدن و بهرهمند شدن از لذایذ و خوش گذارانیهای دنیا زیرا آنان همانند چهارپایانی هستند که جز این دیگر هم و غمی ندارند. آری! بگذارشان در این آرزوهای طولانی و «طول أمل»; تا آرزوهای پرپهنای دنیوی، آنان را از پیرویات به خود سرگرم سازد اما بهزودی زشتی وپلیدی عملکرد و فرجام عبرتبار کار خویش را خواهند دانست.
شایان ذکر است که در نکوهش طول «أمل» ـ یعنی آرزوهای طویل مادی و دنیوی ـ احادیث زیادی آمده است؛ از جمله این حدیث شریف است: «فرزند آدم پیر میشود اما دو چیز همچنان در او جوان میگردد: حرص و أمل». درحدیث شریف دیگری آمده است: «چهار چیز از بدبختی است: خشک بودن چشم، قساوت قلب، طول آرزو و حرص بر دنیا».
هدف آیه کریمه، نومید ساختن پیامبر صاز این امر است که کفار به خود آیند و از کفر بازایستند و اعلام این واقعیت به ایشان است که آنان اهل خواری و خفتاند لذا نصیحتشان هیچ سودی در بر ندارد.
﴿وَمَا أَهْلَكْنَا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا وَلَهَا كِتَابٌ مَعْلُومٌ٤﴾[الحجر: ۴].
بعد از آنکه خداوند أپیامبرش صرا به ترک کردن این گروه از کفار فرمان داد، علل این فرمان را در آیات ذیل چنین بیان میکند:
«و ما هیچ شهری را نابود نکردیم مگر آنکه اجل مکتوب معینی داشت» که آن اجل نزد خدای ﻷدر لوح محفوظ نوشته است. لذا نابودی مجرمان نه از آن موعد پیش میافتد و نه پس و این موعد نزد حق تعالی نه مجهول است و نه فراموش شده.
﴿مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ٥﴾[الحجر: ۵].
«هیچ امتی از اجل خویش نه پیش میافتد» یعنی: قبل از فرارسیدن اجل خود نابود نمیشود «و نه پس میماند» از اجل خویش لذا مهلتی که به امتها داده میشود، نباید عاقلان را فریفته خود گرداند.
بنابراین، سنت و قانونمندی خداوند أدر امتها یکی است و آن این است که: او مردم هیچ سرزمینی را هلاک نمیکند مگر بعد از اقامه حجت بر آنان و به نهایت رسیدن اجل مقرر و موعودشان در لوح محفوظ. پس وقتی سنت الهی این است، بدان ای محمد! که اجل محتوم کفاری که با تو ستیزه درپیش گرفتهاند نیز فرامیرسد، بدین جهت، آنان را در حال و روزگار تأسفبارشان فروگذار.
﴿وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ٦ لَوْ مَا تَأْتِينَا بِالْمَلَائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ٧﴾[الحجر: ۶-٧].
«و گفتند» کفار مکه به رسول خدا صاز روی تهکم و استهزا «ای آنکه قرآن بر او نازل شده است» یعنی: ای کسی که به زعم و ادعایش بر او قرآن نازل شده است «به یقین تو دیوانهای» یعنی: تو به سبب این ادعا که میگویی رسول خدا و مأمور تبلیغ احکام وی هستی، یقینا دیوانهای زیرا به نظر ما کسیکه عاقل باشد، چنین ادعای بزرگی نمیکند. آری! علت دیگری که باید کفار مکه را بهحالشان واگذاری این گونه سخنان است.
آن گاه کفار مکه افزودند: «اگر از راستگویان هستی، چرا فرشتهها را پیش ما نمیآوری» تا بر راستگوییات گواهی دهند؟ بهقولی معنی این است: اگر از راستگویان هستی، چرا فرشتگان را بر سر ما نمیآوری تا ما را به سبب تکذیب تو مجازات کنند؟.
﴿مَا نُنَزِّلُ الْمَلَائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَا كَانُوا إِذًا مُنْظَرِينَ٨﴾[الحجر: ۸].
خداوند متعال این سخنانشان را رد کرده میفرماید: «فرشتگان را جز بهحق» یعنی: جز برای آنچه که حکمت و مشیت ربانی ما اقتضا کند «فرو نمیفرستیم» و آن مناسبت حق، یا در فرود آوردن پیام و وحی است، یا در نازل کردن عذاب پس درخواست شما از آن اموری نیست که فرستادن فرشتگان در آن لازم و قرین حکمت باشد «و در آن هنگام، دیگر مهلت نیابند» یعنی: اگر ما فرشتگان را فرودآوریم، قطعا کفار در آن هنگام مورد مجازات سخت قرار میگیرند و نابود ساخته میشوند زیرا سنت ما این است که اگر طبق درخواست مردم معجزه حسی نازل کنیم اما آنها بعد از مشاهده آن ایمان نیاورند، به دنبال آن بیدرنگ عذاب ریشه کن کننده بر آنها نازل میکنیم لذا فرودآوردن فرشتگان مسلما به زیان آنهاست نه به سودشان و حکمت ما بر این نیست که به شتاب عذابشان کنیم زیرا این امر در علم ازلی ما سبقت گرفته که برخی از آنان و از فرزندانشان به زودی ایمان میآورند.
﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ٩﴾[الحجر: ٩].
سپس حق تعالی در رد اتهام جنون به رسول خدا صبه سبب نزول قرآن برایشان، میفرماید: «بیتردید ما این قرآن را نازل کردهایم» یعنی: این قرآنی را که آنها منکر آنند و تو را به سبب آن به دیوانگی متهم میکنند، ما فرود آوردهایم «و قطعا ما خود نگهبان آنیم» از اشتباه و تحریف و افزودن و کاستن و مانند اینها; ازآنچه که سزاوار آن نیست. آری! این ویژگی مهم قرآن کریم است که حق تعالی در گذر زمان تا ابدالدهر عهده دار حفظ و نگهداشت آن گردیده، بر خلاف کتابهای پیشین که علما و روحانیون مأمور حفظ آنها بودند ولی امانت را رعایت نکرده و آن کتابها را تبدیل و تحریف نمودند بلکه حتی کار را بدانجا رساندند که اصل آن کتابها نابود و ناپدید شد و امروز دیگر اثری از آنها بر جای نیست.
﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ فِي شِيَعِ الْأَوَّلِينَ١٠﴾[الحجر: ۱۰].
آنگاه خداوند متعال از باب تسلیت و دلجویی پیامبرش خطاب به ایشان میفرماید: «و بهیقین پیش از تو نیز در گروههای پیشینیان» یعنی: در امتها، فرقهها و طوائف نخستین و آیندگان آنان «پیامبرانی فرستادیم» پس ای محمد ص! تنها تو نیستی که در میدان رسالت، با این امواج سرکش مخالفت روبرو شدهای. شیع: جمع شیعه است و شیعه: فرقه یا گروهی است که در عقیده، یا در مذهب، یا در اندیشه بر یک رأی متفق باشد.
﴿وَمَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ١١﴾[الحجر: ۱۱].
«و هیچ پیامبری بر آنان نیامد جز آنکه او را به مسخره میگرفتند» چنانکه ای محمد ص! این گروه کفار با تو چنین رویهای در پیش گرفتند.
﴿كَذَلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ١٢﴾[الحجر: ۱۲].
«بدینگونه آن را در دل مجرمان راه میدهیم» یعنی: گمراهی را در دل مجرمان و بزهکاران جدید راه میدهیم چنانکه آن را در دل مجرمان پیشین راه دادیم. بهقولی معنی این است: بدینگونه قرآن را در دل آنان راه میدهیم پس آن را تکذیب میکنند چنانکه پیشینیان پیامهای ما را تکذیب کردند.
﴿لَا يُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ١٣﴾[الحجر: ۱۳].
«که به آن ایمان نمیآورند» یعنی: به قرآنی که آن را فرود آوردیم، ایمان نمیآورند «و هرآینه سنت پیشینیان گذشت» یعنی: راه و رسم پیشینیان پیوسته چنین بوده است. همچنین سنتی که خداوند أدر نابود کردنشان بنیان گذاشته ـ آنجا که روش تکذیب و استهزا را در پیش گیرند ـ تغییر ناپذیر است، بدین جهت ای محمد ص! به مسلمان شدنشان طمع مبند و آنها را فروگذار تا در باتلاق اندیشهها و آرزوهای پست خود فرو روند.
﴿وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَابًا مِنَ السَّمَاءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ١٤ لَقَالُوا إِنَّمَا سُكِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ١٥﴾[الحجر: ۱۴-۱۵].
«و اگر بر آنان» یعنی: بر این گروه معاند تکذیب کننده استهزاگر به محمد ص «دری از آسمان میگشودیم» و به آنان امکان میدادیم تا بر آن صعود کنند «پس همواره در آن بالا میرفتند» بهوسیله ابزار و تجهیزات فضایی، یا بدون ابزار تا آنچه را در آسمان از عجایب ملکوت است، مشاهده کنند، آری! اگر چنین میکردیم «قطعا میگفتند» این کفار نابکار; از فرط عناد و سرکشی و لجاجتشان «جز این نیست که ما چشمبندی شدهایم» و چشمان ما از دریافت حقیقت بسته شده است. بهقولی معنای سخنشان این است: اختلال پدید آمده در دیدگان ما بر اثر مستی شراب است «بلکه ما مردمی هستیم که افسون شدهایم» بنابراین، آنچه میبینیم هیچ حقیقتی ندارد.
این تصویری است واقعی از عنادشان زیرا وقتی آنان معجزه حسیای که ایمان به خدا أ، فرشتگان، پیامبران †و کتبش را بر آنان الزام میکند ببینند ولی به بینایی خود این نسبت را بدهند که ادراک آن به سبب عارضه سکر و مستی یا جادو و افسونزدگی، ادراکی حقیقی و منطبق با واقع نیست پس در چنین حال و وضعی، جز فروگذاشتنشان دیگر چه راهی باقی میماند؟ مگر پند و موعظه سودی به حالشان دارد؟!.
﴿وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِي السَّمَاءِ بُرُوجًا وَزَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ١٦﴾[الحجر: ۱۶].
«و بیگمان در آسمان برجهایی آفریدیم» مراد از برجها: ستارگان سیار دوازدهگانه مشهورند که نامهای آنها عبارت است از: حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جدی، دلو و حوت. گفتنی است که دانش نجوم و شناخت منازل ستارگان از بزگترین علوم است که اندیشمندان از تعمق در آنها به عظمت خالق متعال راه مییابند، بهعلاوه اینکه بشر از فواید ومنافع این شناخت نیز برخوردار میگردد; زیرا از آن در جهت یافتن راههای خشکی و دریا، شناخت اوقات و امور بسیار دیگری بهره میبرد «و آن را» یعنی: آسمان را «برای بینندگان آراستیم» و نقش ستارگان در زیباسازی آسمان بر هیچکس پوشیده نیست، بویژه بر اندیشمندانی که در آنها به دیده عبرت و تأمل مینگرند و بر دانشمندانی که دستاندر کار علم نجوم و بهرهگیری از فواید آنبوده و از آن به وجود و قدرت آفریدگار بزرگ راه میبرند.
﴿وَحَفِظْنَاهَا مِنْ كُلِّ شَيْطَانٍ رَجِيمٍ١٧ إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُبِينٌ١٨﴾[الحجر: ۱٧-۱۸].
«و آن را» یعنی: آسمان را «از هر شیطان رانده شدهای حفظ کردیم» بهطوری که شیاطین نمیتوانند به آن دستبرد زده و چیزی از وحی یا غیر آن را بشنوند «مگر کسی که دزدیده گوش فرادهد که شهابی روشن در پی او میافتد» و بیدرنگ او را دنبال کرده یا به قتلش میرساند، یا او را آشفتهحال و درمانده میگرداند چنانکه در هر حال از استراق سمع بازش میدارد.
ابنعباس سمیگوید: «قبل از تولد عیسی ÷شیاطین از آسمانها بازداشته نبودند لذا به آسمانها وارد شده اخبار غیب را از فرشتگان میشنیدند و سپس آنرا به منجمان و کاهنان انتقال میدادند و چون عیسی ÷متولد شد، شیاطین از سه آسمان بازداشته شدند و بعد از آنکه رسول خدا صمتولد شدند، آنها از همه آسمانها ممنوع شدند، از این جهت کار کاهنی با بعثت رسول خدا صاز رونق افتاد».
﴿وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْزُونٍ١٩﴾[الحجر: ۱٩].
«و زمین را گسترانیدیم» یعنی: آن را مانند فرشی هموار گردانیدیم تا برای زندگی کردن انسان و حیوان آماده باشد. گفتنی است که گسترده بودن زمین با کرویت آن منافاتی ندارد بلکه خود یکی از دلایل علمی کرویت آن میباشد که اندیشمندان از تأمل در آن به عظمت آفریدگار متعال راه میبرند [۲۴]«و در آن کوههای استوار افگندیم» تا انسان بر سطح آن دچار اضطراب نشده تعادلش را از دست ندهد و با آرامش و آسایش زندگی نماید «و از هر چیز، بهطور سنجیده در آن رویانیدیم» یعنی: در زمین از هر چیزی در حدی معین و به اندازه و سنجش رویانیدیم. چنانکه دانشمندان گفتهاند: هرچیزی که در زمین است، با ترازوی حکمت سنجیده و به حد حاجت مقدر شده است.
بایسته یادآوری است که در روشنی اکتشافات علمی جدید، معجزات بس بزرگی از این آیات متجلی شده است.
﴿وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ وَمَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِينَ٢٠﴾[الحجر: ۲۰].
«و برای شما در زمین اسباب معیشت قرار دادیم» از خوردنیها، آشامیدنیها، پوشیدنیها و غیره، که بهوسیله آنها زندگی میکنید. بهقولی: «معایش» عبارت ازتصرف در اسباب رزق و روزی در مدت زندگانی است «و برای کسانی که شما روزی دهنده آنها نیستید» نیز در زمین اسباب و وسایل معیشت قرار دادیم که آنان مردم دیگر غیر از شما و نیز چهارپایان و جانوران دیگر ـ با اختلاف انواع واجناس خود ـ میباشند.
﴿وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ٢١﴾[الحجر: ۲۱].
«و هیچ چیز نیست مگر آنکه گنجینههای آن نزد ماست» یعنی: همه ممکنات، مملوک و مقدور قدرت حق تعالی است و آنها را به هر کم و کیفی که بخواهد، از عدم به عرصه وجود میآورد «و ما آن» اشیاء «را جز به اندازه مقرر فرود نمیآوریم» از آسمان بهسوی زمین. یا آن را برحسب مشیت و حکمت بالغه و رحمت بیکران خود به خلق خویش، به مقدار نیاز آنان پدید میآوریم.
در این آیه مبارکه نیز اعجازهای عظیم علمی به تجلی نشسته است، که علوم جدید دست اندرکار آنهاست.
﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَيْنَاكُمُوهُ وَمَا أَنْتُمْ لَهُ بِخَازِنِينَ٢٢﴾[الحجر: ۲۲].
«و بادها را باردارکننده فرستادیم» که ابرها را با بخار آب بارور میسازند و در نتیجه ابرها از آب گرانبار میشوند. همچنین بادها را سبب باردار شدن درختان گردانیدیم، با انتقال دادن گرده نر و تلقیح آن با گرده ماده تا در نتیجه این پیوند، میوهها شکل گیرند و متولد شوند.
این بخشی دیگر از معجزات علمی قرآن کریم است که در عصر جدید تجلیات آن بهتر شناخته شده، هرچند که مفسران قدیم ـ مانند ابنکثیر ـ توانستهاند با فهمهر چند محدود آن، از عصر خود جلوتر باشند مثلا ابنکثیر در تفسیر آنمیگوید: «أي تلقح السحاب فتدر ماء وتلقح الشجر ...» [۲۵]. «پس شما را بدانسیراب نمودیم» یعنی: آن آب باران را برای نوشیدن شما و حیواناتتان و سیراب ساختن اراضیتان آماده و مهیا کردیم «و شما آن را خزینه کننده نیستید» در ابرها، چاهها، آبگیرها، چشمهها و کلا در دل زمین بلکه این ما هستیم که آن رانگه داشته و از بین نمیبریم تا شما و همه موجودات زنده حیوانی و نباتی از آن بهره برید.
﴿وَإِنَّا لَنَحْنُ نُحْيِي وَنُمِيتُ وَنَحْنُ الْوَارِثُونَ٢٣﴾[الحجر: ۲۳].
«و بیتردید، این ماییم که زنده میکنیم و میمیرانیم» پس پدیده زنده ساختن و میراندن به طور قطع، بر وجود و وحدانیت ما دلالت میکند «و ما وارث هستیم» زمین و همه چیزهایی را که برروی آن است زیرا این فقط ماییم که بعد از فنای خلق خویش نیز باقی و پایدار و حی و قیوم هستیم. آری! حق تعالی بازمانده جاویدانی است که زنده لایزال است و هرگز نمیمیرد.
﴿وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ٢٤﴾[الحجر: ۲۴].
«و بیگمان پیشینیان شمارا دانستهایم و قطعا پسینیان شما را نیز دانسته ایم» مراد کسانیاند که در تولد و مرگ متقدم یا متأخر میباشند. یعنی: دانستهایم همهکسانی را که از زمان آدم ÷زنده شده و مردهاند و همچنین کسانی را که هماکنون زندهاند یا بعدا تا روز قیامت زنده میشوند و میمیرند و علم محیط ما به همه امورو احوال آنها فراگیر است. حسن /در تفسیر آن میگوید: «دانستهایم پیشاهنگان در اطاعت خویش ـ همچون نمازگزاران در اول وقت و اول صف و پیشاهنگان جبهه جهاد ـ و پس آمدگان در آن را زیرا پیشاهنگی در این امور، بیتردید ازفضیلت برخوردار است».
﴿وَإِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ٢٥﴾[الحجر: ۲۵].
«و مسلما پروردگار توست که آنان را محشور میکند» پس نیکوکار را در برابر نیکوکاری و بدکار را در قبال بدکرداریاش پاداش و جزا میدهد زیرا هدف ازحشر و نشر همین است و جز حق تعالی کس دیگری بر این کار توانا نیست «هرآینه او حکیم داناست» از حکمت خود هر چیز را در جای مناسب آن قرار میدهد و دانش او نیز بر همه چیز فراگیر است پس چگونه کافران به او کفر میورزند؟!.
﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ٢٦﴾[الحجر: ۲۶].
«و بیگمان انسان را از گل خشک از نوع لای سیاه بوی گرفته آفریدیم» مراد آفرینش آدم ÷است. صلصال: گل خشک است که چون حرکت داده شود صدا و آواز میدهد و همین گل خشک چون در آتش پخته شود تبدیل به سفال (فخار) میشود. حمأ: گل سیاه دگرگون شده. مسنون: بدبو و گندیده. پس وقتی خاک خیس شود، به گل تبدیل میگردد و چون آن گل بدبو و گندیده شود به «حمأ مسنون» تبدیل میگردد و چون خشک شود، به «صلصال» تبدیل میگردد.
﴿وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نَارِ السَّمُومِ٢٧﴾[الحجر: ۲٧].
«و پیش از آن» یعنی: پیش از آدم ÷«جن را از آتش سموم خلق کردیم» مراد پدر جنیان ابلیس علیه اللعنه است و او را جن یا «جان» نامیدند، به سبب آنکه از چشمها پنهان است. سموم: باد سوزانی است که در روزهای گرم پدیدار گشته و در منافذ جلد نفوذ میکند. این تعبیر اشارهای است بر برودت طبع انسان و حرارت طبع جن و تنبیهی است بر شرف و برتری آدم بر جن.
﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ٢٨﴾[الحجر: ۲۸].
«و یادکن هنگامی را که پروردگار تو به فرشتگان گفت: هرآینه من بشری را از گل خشک از قسم لای سیاه بوی گرفته خواهم آفرید» اعلام این امر به فرشتگان، گرامیداشتی از آنان و تعلیمی برای بندگان است تا شایستگان را از کارهای خود آگاه ساخته و اهل خبره و خرد را در جریان تصامیم خویش قرار دهند.
﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ٢٩﴾[الحجر: ۲٩].
«پس وقتی آن را آفریدم» یعنی: وقتی صورت انسانی آن را برابر و به سامان آورده و اجزای وجودش را کامل کردم «و در آن از روح خود دمیدم پس پیش او بهسجده درافتید» ای فرشتگان! به سجده شادباش و گرامیداشت، نه سجده عبادت و نیایش. قرطبی میگوید: «روح جسمی است لطیف که عادت خداوند أبرآن رفته تا حیات را در بدن با این جسم لطیف بیافریند». البته خداوند أروح را از باب نسبت دادن آفریده به آفریدگار، به خودش نسبت داد، یعنی: در آن از روحی دمیدم که آفریده عجیبی از آفریدگان من است. در عین حال، اضافت روح بهسوی پروردگار، تشریف و تکریمی برای آدم ÷نیز هست.
باید دانست که خدای ﻷهرکس از مخلوقاتش را که بخواهد، به هر کیفیتی که بخواهد و به وسیله هر چیزی که بخواهد، مورد اکرام و گرامیداشت خویش قرار میدهد; و این از مواهب حق تعالی است که کسی نمیتواند بر آن اعتراض کند.
﴿فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ٣٠﴾[الحجر: ۳۰].
«پس فرشتگان همگی یکباره سجده کردند» در هنگام صدور فرمان الهی؛ بی هیچگونه تأخیر و درنگی.
﴿إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ٣١﴾[الحجر: ۳۱].
«جز ابلیس که سر باز زد از اینکه با سجدهکنندگان باشد» بهقولی: ابلیس از جنس فرشتگان بود ولی از روی استکبار و حسد به آدم، از سجده کردن سر باز زد و در نتیجه سزاوار عذاب الهی شد. بهقولی دیگر: او از فرشتگان نبود ولی همراه آنان بود، بدینجهت نام فرشتگان بر وی غلبه یافت و به همان امری مأمور شد که آنان بدان مأمور شدند اما از روی رد و انکار سجده نکرد.
﴿قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا لَكَ أَلَّا تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ٣٢﴾[الحجر: ۳۲].
«خداوند فرمود: ای ابلیس! تو را چه شده است که با سجدهکنندگان نیستی؟» یعنی: از سجده نکردن برای آدم چه هدفی را دنبال میکنی؟.
﴿قَالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ٣٣﴾[الحجر: ۳۳].
«گفت: من آن نیستم که برای بشری که او را از گل خشک، از قسم لای سیاه بد بو آفریدهای، سجده کنم» پندار ابلیس این بود که عنصر آفرینش او برتر از عنصر آفرینش آدم است.
﴿قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ٣٤﴾[الحجر: ۳۴].
«فرمود: پس از این مقام» یعنی: از بهشت یا از آسمان و مقام بزرگی که در آن قرارداری «بیرون شو، بیگمان تو رانده شدهای» یعنی: تو ملعون هستی و از رحمت من مطرودی. حق تعالی او را «رجیم: سنگباران شده» نامید زیرا کسیکه طرد شود، با سنگ زده میشود.
﴿وَإِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ٣٥﴾[الحجر: ۳۵].
«و هرآینه تا روز قیامت بر تو لعنت است» یعنی: طرد و دوری و راندن از رحمت من تا روز جزا بهطور مستمر گریبانگیر توست و هرگز از آن جدایی نداری.
﴿قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ٣٦﴾[الحجر: ۳۶].
«گفت» ابلیس «پروردگارا! پس مرا مهلت ده» یعنی: اجلم را به تأخیر انداز و مرا نمیران «تا روزی که برانگیخته شوند» آدم و نسل وی. گویی او درخواست کرد تا هرگز نمیرد زیرا هرگاه مرگش تا روز رستاخیز به تأخیر افتد پس دیگر مرگی در کار نیست چرا که روز رستاخیز روزی است که در آن حیات از نو اعاده میشود ودر آن برای مکلفان مرگی نیست. بهقولی: ابلیس درخواست نکرد که نمیرد بلکه درخواست کرد که عذابش تا روز قیامت به تأخیر افتد و در دنیا معذب نشود.
در این آیه و آیات دیگر ملاحظه میکنیم که ابلیس میگوید: (پروردگارا!) و این دلیل بر آن است که او به وجود و ربوبیت خداوند أمعترف است. پس از این تعبیر چنین بر میآید که هرکس به وجود و ربوبیت خداوند أمعترف بود، لزوما مؤمن و مسلمان و نجات یابنده نیست بلکه این اعتراف باید با ملزومات خود ـ از جمله اطاعت بیچون و چرا از حق تعالی ـ همراه باشد.
﴿قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ٣٧ إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ٣٨﴾[الحجر: ۳٧-۳۸].
«فرمود: هرآینه تو از مهلت دادهشدگانی» پروردگار متعال درخواست ابلیس را پذیرفت و به او خبر داد که او از جمله آن مخلوقاتی است که اجلهایشان را «تا روزوقت معلوم» یعنی: تا روز قیامت به تأخیر انداخته است و در این روز است که ابلیس همراه سایر خلایق با نفخه اول میمیرد.
بنابراین، خداوند متعال برای او تا برانگیخته شدن مجدد خلق مهلت نداد بلکه براساس سنت خود در خلایقش، مرگ و فنا در دنیا را بر وی حتمی گردانید.
﴿قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ٣٩﴾[الحجر: ۳٩].
«گفت: پروردگارا! به سبب آنکه مرا گمراه ساختی، البته من هم برایشان در زمین می آرایم» گناهانشان را. یعنی: به گمراه ساختنت سوگند میخورم که البته تا آنگاه که بندگانت در دنیا باشند، گناهانشان را برایشان بیارایم. گفتنی است که این آراستن از جانب ابلیس، یا به آراستن گناهان در چشم و نفس آدمیان و افگندنشان در ورطه آن است، یا با مشغول ساختنشان به زینتها و آرایشهای دنیاست تا از پرداختن به اوامر الهی غافل شوند، بهطوری که در مشغله شهوات خویش سرگرم بوده و هیچ التفاتی به غیر آن نکنند. سپس ابلیس افزود: «و البته آنان را همه، یکجا گمراه میسازم» از راه هدایت و آنان را به راه اغوا و گمراهی درمیافگنم.
﴿إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ٤٠﴾[الحجر: ۴۰]
«مگر بندگان خالص تو از میان آنان را» یعنی: جز کسانی را که تو از میان مردم برای عبادت خویش خالص ساخته و از شائبهها و آلایشها پاکشان ساختهای. درقرائتی دیگر: (المخلصین) به کسر لام نیز خوانده شده، که معنی چنین میشود: مگر بندگانی که عبادت خود را برای تو از ریا یا فساد خالص ساختهاند. ابلیس لعین این سخن را از آن روی گفت که میدانست؛ کید وی در مخلصان واقعی کارگر نیست. پس دعا میکنیم: اللهم اجعلنا من المخلصین: خدایا! ما را از خالص شدگان خویش قرار ده.
﴿إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ٤٠﴾[الحجر: ۴۰].
«خداوند فرمود: این راهی است راست که به من میرسد» یعنی: من بر خود حق و واجب گردانیدهام که تو را بر بندگان خالصم سلطهای نباشد. بهقولی: معنی چنان است که چون کسی را تهدید میکنی، به او میگویی: راه تو بر من و بازگشتت هم بهسوی من است. یا معنی این است: راه اخلاص راهی راست است که رأسا بهسوی من منتهی میشود.
﴿إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ٤٢﴾[الحجر: ۴۲].
«در حقیقت، تو را بر بندگان من تسلطی نیست» مراد از بندگان در اینجا، بندگان بااخلاص خداوند أاند «مگر کسانی از گمراهان که از تو پیروی کنند» پس اینگمراهانند که از تو پیروی میکنند تا بدانجا که زمام خود را به دستت میدهند تا آنها را به وادی های گمراهی و سرانجام به دوزخ رهسپار کنی. پس همانانند که تو را بر آنها سلطه و غلبهای است.
﴿وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ٤٣ لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِكُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ٤٤﴾[الحجر: ۴۳-۴۴].
«و قطعا وعدهگاه همه آنان» یعنی: وعدهگاه همه پیروان گمراه تو«دوزخ است».
«که برای آن» یعنی: برای دوزخ «هفت در است» که دوزخیان از آنها داخل میشوند. علت اینکه دوزخ هفت در دارد، بسیاری تعداد اهل دوزخ است «برای هر دری، از آنان» یعنی: از پیروان گمراه شیطان «بخشی معین است» که از بخشهای دیگر متمایز میباشد.
بخاری ـ در تاریخ خود ـ و ترمذی از ابن عمر ب روایت کردهاند که رسول خدا صدراین حدیث شریف فرمودند: «جهنم هفت در دارد و دری از آن مخصوص کسانی است که بر روی امت من شمشیر کشیدهاند». همچنین ازعلی سروایت شده است که فرمود: «درهای جهنم بعضی بر بالای بعضی دیگرقرار دارد پس در اول پر میشود آنگاه در دوم، سپس در سوم تا آنکه همه درهای آن پر میشود». ابنجریج میگوید: «درهای دوزخ هرکدام نامی دارد: در اول جهنم، در دوم لظی، در سوم حطمه، در چهارم سعیر، در پنجم سقر، درششم جحیم و در هفتم هاویه است». از ابنعباس سنیز مانند آن روایت شده است.
﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ٤٥ ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِينَ٤٦﴾[الحجر: ۴۵-۴۶].
«بیگمان، پرهیزگاران در باغها و چشمهسارانند» و به ایشان قبل از آنکه به آن وارد شوند، گفته میشود: «در آنجا با سلامت و ایمنی درآیید» یعنی: با سلامت از آفات و ایمنی از هر آنچه که اسباب خوف و هراس است. یا معنی این است: درآیید همراه با سلامی بر شما از جانب خدای ﻷو از سوی فرشتگان. یا معنی این است: آنگاه که بهشتیان وارد باغهای بهشت میشوند، چون از باغی به باغ دیگری میروند، به آنان گفته میشود: در آن به سلامتی و ایمنی وارد شوید.
﴿وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِينَ٤٧﴾[الحجر: ۴٧].«و آنچه در سینههای آنان از غل بود، بیرون کشیم» غل: کینه و دشمنی است. یعنی: اگر یکی از بهشتیان در دنیا بر دیگری کینهای داشته است، خدای ﻷآن کینه را از قلب وی بیرون کشیده و دلهایشان را نسبت به همدیگر پاک و صاف میگرداند «برادر یکدیگر شده» یعنی: آنها چنان باهم صاف و صمیمی میشوند که در دین و دوستی و مهربانی، برادران هم گشتهاند و این خود دلالت دارد بر اینکه «اخوت» و «غل» با هم در منافات قرار دارند. پس مسلمان باید مشتاق باشد که در رابطهاش با مؤمنان دل خود را از غل و کینه و حسد پاک سازد «بر تختها، رو به روی یک دیگر کرده» یعنی: بهشتیان برادروار و صمیمی بر تختها وتکیهگاهها نشسته به چهرههای یکدیگر نظاره میکنند، از جام صهبای عاطفه ومهر برادری سر میکشند و بر چمنهای سرسبز بهشت، شمیم دلآسای همدلی وهمزبانی را استشمام میکنند. سریر: جایگاه بلندی است که برای محفل شادمانی آماده ساخته میشود.
از چندین طریق روایت شده است که علی سبعد از واقعه جمل به فرزند طلحهبنزبیر سکه پدرش در آن واقعه کشته شده بود، گفت: حقیقتا من امیدوارم که من و پدرت از کسانی باشیم که خداوند أدر شأن آنان فرموده است: ﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِينَ٤٧﴾[الحجر: ۴٧] در حدیث شریف آمده است: «مؤمنان از آتش رهایی یافته آنگاه بر روی پلی که در میان بهشت و دوزخ است نگه داشته میشوند، سپس از برخی از آنان برای برخی دیگر در مظالمی که میانشان در دنیا بوده است، قصاص گرفته میشود و آنگاه که همه پاک و مهذب شدند، به ایشان اذن ورود به بهشت داده میشود».
﴿لَا يَمَسُّهُمْ فِيهَا نَصَبٌ وَمَا هُمْ مِنْهَا بِمُخْرَجِينَ٤٨﴾[الحجر: ۴۸].
«در آنجا» یعنی: در بهشت «به آنان هیچ رنجی» یعنی: هیچ خستگی و ماندگیای «نمیرسد و آنان از آنجا بیرون شدنی نیستند» که این بزرگترین دلیل کمال نعمت بر ایشان است. آری! کدام نعمت از جاودانگی در نعمت بزرگتر میباشد؟.
﴿نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ٤٩﴾[الحجر: ۴٩].
«به بندگان من خبر ده» ای محمد ص! «که منم آمرزنده مهربان» یعنی: من بسیار آمرزنده گناهانشان هستم و برایشان بسیار مهربانم. در بیان سبب نزول آمده است: «رسول خدا صبر جمعی از یارانشان ـ درحالیکه آنان خندان بودند ـ وارد شدند پس به ایشان فرمودند: «بهشت را به یاد آورید ولی دوزخ را نیز به یاد آورید». آنگاه این آیه نازل شد و جبرئیل ÷به رسول خدا صپیغام داد که پروردگار ﻷمیفرماید: ای محمد! چرا بندگانم را نومید میکنی؟».
﴿وَأَنَّ عَذَابِي هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِيمُ٥٠﴾[الحجر: ۵۰].
«و» به بندگان من خبر ده «که همانا عذاب من، عذابی است دردناک».
این دو آیه در کنار هم، بر دو مقام خوف و رجا دلالت میکند. در حدیث شریف آمده است: «اگر بنده اندازه عفو خداوند أرا میدانست، هرگز از هیچ حرامی پرهیز نمیکرد و اگر مقدار عذاب او را میدانست، بیگمان خود را نابود میساخت». یعنی: از بسیاری غم و غصه.
گفتنی است که دو آیه فوق، به عنوان مقدمهای بر داستانهایی است که بعد از آن میآید که بخشی از این داستانها از مصادیق خبر رحمت و برخی هم از مصادیق خبر عذاب است.
﴿وَنَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ٥١﴾[الحجر: ۵۱].
«و به آنان خبر ده» یعنی: به امت خویش «از میهمانان ابراهیم» ایشان فرشتگانی بودند که به صورت بشر نزد وی آمدند. کلمه «ضیف» برای مفرد، تثنیه، جمع، مؤنث و مذکر به یک لفظ بهکار میرود. یعنی به امت خود از آنچه که برای ابراهیم ÷اتفاق افتاد و در آن خوف و رجا هر دو جمع شده بود، خبر ده تا از این داستان پند بگیرند و به سنت خدای سبحان در مورد بندگانش پی برند.
﴿إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلَامًا قَالَ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ٥٢﴾[الحجر: ۵۲].
«هنگامیکه براو وارد شدند و سلام گفتند. ابراهیم گفت: همانا ما از شما هراسانیم» ابراهیم ÷این سخن را بعد از آن گفت که گوساله بریان را به آنان نزدیک کرد تا بخورند اما آنها چیزی از آن نخوردند. چنانکه در سوره «هود» گذشت.
﴿قَالُوا لَا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ عَلِيمٍ٥٣﴾[الحجر: ۵۳].
«گفتند» فرشتگان به ابراهیم ÷«نترس» و از ما هیچ هراسی بهدل راه نده «همانا ما تو را به پسری دانا» که اسحاق ÷است «مژده میدهیم» یعنی: تو ایمن و حتی مورد بشارت هستی پس هیچ دلیلی برای ترس و هراست وجود ندارد.
﴿قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِي عَلَى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ٥٤﴾[الحجر: ۵۴].
«گفت» ابراهیم ÷; تعجب کنان از این مژده آنان «آیا با وجود آنکه پیری به من رسیده است، بشارتم دادید» یعنی: من و این حالت سالخوردگی و فرزند؟ یعنیچه؟ «پس چه بشارتی به من میدهید؟» من در شگفتم از اینکه با وجود این پیری و سالخوردگی برایم فرزندی به دنیا آید و اساسا بشارت دادن به آنچه که عادتا وقوع آن ممکن نیست، موضوعیتی ندارد.
﴿قَالُوا بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْقَانِطِينَ٥٥﴾[الحجر: ۵۵].
«گفتند: ما تو را به حق» یعنی: به امری یقینی که هیچ خلافی در آن نیست «مژده دادیم پس از نا امیدان» در آنچه تو را به آن بشارت دادهایم «مباش».
﴿قَالَ وَمَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ٥٦﴾[الحجر: ۵۶].
«گفت: چه کسی ـ جز گمراهان ـ از رحمت پروردگارش نومید میشود؟» یعنی: من پدید آمدن فرزند را برای خود نه به سبب نا امید بودن از رحمت پرودگارم بلکه از آن جهت بعید پنداشتم که سالخوردهام.
﴿قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ٥٧﴾[الحجر: ۵٧].
«گفت: پس چیست خبر شما ای فرستادگان؟» یعنی: مأموریت دیگرتان چیست و بجز این مژدهای که به من دادید، دیگر چه خبری با خود آوردهاید؟.
﴿قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ٥٨﴾[الحجر: ۵۸].
«گفتند: همانا ما بهسوی گروه مجرمان فرستاده شدهایم» مرادشان، قوم لوط بود.
﴿إِلَّا آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ٥٩﴾[الحجر: ۵٩].
«مگر آل لوط» یعنی: کسان و پیروان و خانوادهاش «که ما قطعا همه آنان را نجات میدهیم» یعنی: ما یقینا خانواده و پیروان و اهل دین لوط ÷را که مجرم نیستند، از عذاب نجات میدهیم.
﴿إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِينَ٦٠﴾[الحجر: ۶۰].
«جز زنش را که مقدر کردهایم او از بازماندگان باشد» یعنی: حکم کردهایم که او همراه با کافران از باقیماندگان در عذاب باشد. فرشتگان این حکم را به خود نسبت دادند در حالیکه این حکم از خدای سبحان است، به سبب قرب واختصاصی که به حق تعالی دارند.
﴿فَلَمَّا جَاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ٦١ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ٦٢﴾[الحجر: ۶۱-۶۲].
«پس چون فرستادگان» یعنی: فرشتگان «نزد خاندان لوط آمدند، لوط گفت: همانا شما گروهی ناآشنا هستید» یعنی: شما مردمی ناشناس هستید و من شما را نمیشناسم.
﴿قَالُوا بَلْ جِئْنَاكَ بِمَا كَانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ٦٣﴾[الحجر: ۶۳].
«گفتند» نه «بلکه برای تو چیزی آوردهایم که در آن تردید میکردند» یعنی: عذابی را بر دشمنانت به همراه آوردهایم که قومت در آن شک میکردند بنابراین، حامل چیزی هستیم که تو را خشنود میسازد.
﴿وَأَتَيْنَاكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ٦٤﴾[الحجر: ۶۴].
«و حق را» یعنی: وعده راستین را که همانا عذاب قطعی فرودآینده بر قوم توست «برای تو آوردهایم و قطعا ما راستگویانیم» در این خبری که به تو دادیم.
﴿فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَاتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَلَا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ وَامْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ٦٥﴾[الحجر: ۶۵].
«پس پاسی از شب گذشته، خانوادهات را همراه ببر» تفسیر نظیر این عبارت در سوره هود «آیه/۸۱» گذشت «و خودت به دنبال آنان برو» یعنی: تو از پی آنان باش تا از ایشان مراقبت کنی که مبادا یکی از ایشان عقب بماند و درنتیجه گرفتار عذاب شود. مفسران میگویند: سنت همیشگی پیامبر ما صنیز این بود که در راه، یاران خویش را پیش میانداختند و میفرمودند: «پشت سرم را برای فرشتگان بگذارید». «و هیچ یک از شما نباید که به عقب بنگرد» یعنی: نه تو و نه هیچ یک ازآنان نباید که به عقب خویش بنگرد زیرا در آن صورت عذابی را که بر آنان نازل شده میبینید و به آن مشغول میشوید لذا سرعت حرکتتان کند میشود و باز میمانید. یا بر احوال و عذاب سهمگینشان آگاه شده و چنان صحنههای هولناکی را میبینید که دیدن آنها را تاب نمیآورید «و آنجا که به شما دستور داده میشود، بروید» یعنی: به همان سمتی که خدای سبحان شما را به رفتن آن دستور داده، بروید. بهقولی: جایی که باید میرفتند، سرزمین ابراهیم خلیل ÷بود.
﴿وَقَضَيْنَا إِلَيْهِ ذَلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلَاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ٦٦﴾[الحجر: ۶۶].
«و بهسوی او وحی فرستادیم» یعنی: بهسوی لوط ÷«این امر را» یعنی: نابودی قومش را. سپس «امر» را با این فرمودهاش تفسیر میکند: «که ریشه آن گروه، صبحگاهان بریده میشود» یعنی: آخرین کسی که از آنان باقی مانده، نیز صبحگاهان هلاک میشود.
﴿وَجَاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ٦٧﴾[الحجر: ۶٧].
«و» از سوی دیگر «مردم شهر شادیکنان روی آوردند» یعنی: مردم شهر «سدوم» که شهر قوم لوط بود، درحالیکه از قدوم میهمانان لوط شاد و مسرور بودند، به انگیزه طمع در ارتکاب عمل فحشا با آنان، بهسوی خانه لوط روی آوردند.
﴿قَالَ إِنَّ هَؤُلَاءِ ضَيْفِي فَلَا تَفْضَحُونِ٦٨﴾[الحجر: ۶۸].
«گفت» لوط ÷به قومش «هرآینه اینان مهمانان منند» لوط ÷فرشتگان را به هیأت مهمانان دید، درحالیکه قومش ـ به عنوان ابتلایی از سوی حقتعالی ـ ایشان را امردانی نیکوروی دیدند، از این جهت در آنان طمع کردند. لوط ÷افزود: «پس مرا رسوا نکنید» با تعرض به آنان به منظور ارتکاب فحشا زیرا در آن صورت آنها میدانند که من از حمایتشان به عنوان کسانی که به مثابه میهمان نزدم فرود آمدهاند، ناتوانم و این رسواییای برای من است.
﴿وَاتَّقُوا اللَّهَ وَلَا تُخْزُونِ٦٩﴾[الحجر: ۶٩].
«و از خدا پروا کنید» در کارشان «و مرا خوار نسازید» خزی: ذلت و خواری است. لوط ÷از آن ترسید که اگر از حمایت میهمانانش عاجز شود، ذلیل وبیمقدار خواهد شد.
ابنکثیر میگوید: لوط ÷این سخن را به قومش قبل از آن گفت که بداند; آنان فرستادگان خداوند أاند ـ چنانکه در سوره «هود» آمده است ـ و در اینجا نیز سیاق آیات مقتضی ترتیب نیست، چرا که برخلاف این ترتیب، دلیل آمده است.
﴿قَالُوا أَوَلَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعَالَمِينَ٧٠﴾[الحجر: ٧۰].
«گفتند: آیا تو را از جهانیان منع نکرده بودیم؟» یعنی: آیا قبلا نزد تو نیامدیم و تو را منع نکردیم از اینکه با ما درباره احدی از مردم ـ چون بر او قصد ارتکاب فحشا کردیم ـ سخن نگویی؟ نقل است که آنان بر هر شخص غریبی تعرضمیکردند و لوط ÷هم به قدر توان خود آنان را از این تجاوز و تعرض منع میکرد. بهقولی: قوم لوط ÷او را از میهمان کردن مردم بیگانه منع کرده بودند.
﴿قَالَ هَؤُلَاءِ بَنَاتِي إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ٧١﴾[الحجر: ٧۱].
«گفت: اینان دختران منند» پس به نکاحشان درآورید «اگر میخواهید کاری انجام دهید» یعنی: اگر میخواهید با میهمانان من مرتکب فحشا شوید، یا اگر میخواهید از خود دفع شهوت کنید پس اینک اینان دختران منند، آنان را به نکاح حلال بگیرید و مرتکب حرام نشوید. بهقولی: مراد او از دخترانش، زنان قومش بودند زیرا پیامبر یک قوم، حکم پدر آن قوم را دارد.
﴿لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ٧٢﴾[الحجر: ٧۲].
«سوگند به عمر تو» اهل تفسیر اتفاق نظر دارند براینکه این عبارت، سوگندی ازسوی خداوند أبر مدت حیات پیامبرش حضرت محمد صاست. گفتنی است که خدای سبحان به هر چه و هر که از مخلوقاتش که بخواهد سوگند یاد میکند، مانند سوگند خوردنش به ستاره، به وقت چاشت، به خورشید، به شب و مانند اینها. ابنعباس سمیگوید: «نشنیدهام که خدای ﻷبه حیات کسی جز حیات محمد صسوگند یاد کرده باشد زیرا او کسی را گرامیتر نزد خود ازمحمد صنیافریده است». آری! سوگند به جان تو ای محمد ص; «که آنان در مستی خود سرگشته بودند» سکره: در اینجا به معنای طغیان شهوت حرام است.یعنی: آنان در گمراهی و سرمستیشان چنان سرگردان و مستغرق بودند که طغیان شهوت حرام و لجامگسیختگی نفس، عقل و بصیرت را از سر و نهادشان گریزانده بود. حق تعالی آنان را در گمراهیشان سرگشته خواند زیرا گمراهی، خرد را از سر صاحب خود میبرد چنانکه مستی شراب، خرد را از بین میبرد.
﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ٧٣﴾[الحجر: ٧۳].
«پس آنان را فریاد هولناک» و مرگبار، یا فریاد جبرئیل ÷«فروگرفت» در حالیکه «به هنگام طلوع آفتاب» قرار داشتند. یعنی: وقت طلوع آفتاب برآنان درآمده بود.
﴿فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِنْ سِجِّيلٍ٧٤﴾[الحجر: ٧۴].
«پس آن شهر را زیر و زبر کردیم» یعنی: شهر آنان را با کسانی از مردم که در آن بودند، زیروزبر و نگونسار کردیم، بدینگونه که جبرئیل ÷آن را به آسمان برداشت و سپس به حالت معکوس آن را بر زمین واژگون کرد بهطوریکه همه در زیر آن دفن و نابود شدند «و برآنان سنگهایی از سنگ گل باراندیم» یعنی: از گل پخته سنگواره.
﴿فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِنْ سِجِّيلٍ٧٤﴾[الحجر: ٧۴].
«بیگمان در این» بیانی که ذکر شد; از داستان و سرگذشت عبرتبار آنان «برای عبرتگیرندگان نشانههاست» یعنی: متفکرانی که درآن هوشیارانه مینگرند و تأملمیکنند، به وسیله آن به حقیقت راهیاب میشوند. واسم: کسی است که از فرق سر تا قدم بهسویت مینگرد. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صفرمودند: «از فراست مؤمن بپرهیزید زیرا او با نور خدا مینگرد» سپس این آیه کریمه را تلاوت کردند.
﴿وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ٧٦﴾[الحجر: ٧۶].
«و هرآینه آن شهر بر سر راهی دایر برجاست» یعنی: شهر قوم لوط بر سر راهی است که همیشه رفت و آمد در آن جریان دارد و آن راه مدینه بهسوی شام است وآثار برجای مانده از خرابههای قوم لوط هنوز محو نگردیده و عابران آن را مشاهده میکنند پس آیا از دیدن آن درس عبرت نمیگیرند؟!.
﴿إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ٧٧﴾[الحجر: ٧٧].
«بیگمان در این» بیانی که ذکر شد; از سرگذشت عبرتبار مردم شهر لوط و عذاب خفتباری که برآنان به سبب تکذیب و نافرمانی پیامبرشان، ارتکاب فحشای لواط، راهزنی و اصرارشان بر ارتکاب منکرات دیگر بهطور علنی فرود آورده شد «برای مؤمنان نشانهای است» که بدان عبرت میگیرند.
﴿وَإِنْ كَانَ أَصْحَابُ الْأَيْكَةِ لَظَالِمِينَ٧٨﴾[الحجر: ٧۸].
این داستان سوم پس از داستان آدم ÷و ابلیس و داستان ابراهیم ÷و لوط ÷است که در این سوره بیان میشود.
«و هرآینه اهل أیکه ستمگر بودند» أیکه: بیشه، یعنی توده انبوهی از درخت است. بهقولی: أیکه نام قریهای است که اهل أیکه، یعنی قوم شعیب ÷در آن بهسر میبردند. البته نباید اهل أیکه با اهل مدین که شعیب ÷بهسوی آنان نیز فرستاده شد یکی تصور شوند چنانکه در حدیث شریف به روایت عبدا بنعمرو ساز رسول خدا صآمده است که فرمودند: «مدین و اصحاب أیکه دو امت اند که خداوند أشعیب ÷را بهسوی [هر دوی] آنان فرستاد».
﴿فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُبِينٍ٧٩﴾[الحجر: ٧٩].
«پس، از آنان انتقام گرفتیم» و هلاکشان ساختیم، با گرمی سوزان بی سایه هفت روزه و سپس فرستادن آتشی بر آنان «و آن دو شهر بر سر راهی آشکار است» یعنی: شهر قوم لوط و محل زیست أهل أیکه هر دو بر سر راه آشکاری قرار دارند پس آیا کسانی که از کنار آنها عبور میکنند، از مشاهده آثار و ویرانههای آنها درس عبرت نمیگیرند؟ و آیا آگاهان در این فرجام عبرتبار تأمل نمیکنند؟.
﴿وَلَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ٨٠﴾[الحجر: ۸۰].
«و بیگمان اهل حجر پیامبران ما را تکذیب کردند» حجر: نام شهر قوم ثمود ـ یعنی قوم پیامبر خدا صالح ÷ـ است که در میان مکه و تبوک قرار دارد. اعراب هر مکانی را که به سنگها و صخرهها محاط شده باشد، حجر مینامند. و از آنجا که آنها پیامبر خویش صالح ÷را تکذیب کردند و هرکس یکی ازپیامبران †را تکذیب کند، در واقع همه ایشان را تکذیب کرده است، از اینرو، از تکذیب آنها به صیغه جمع (مرسلین) خبر داده شد.
﴿وَآتَيْنَاهُمْ آيَاتِنَا فَكَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ٨١﴾[الحجر: ۸۱].
«و آیات خود را» که بر پیامبرشان فرو فرستاده شده بود «به آنان دادیم» که از جمله این آیات و معجزات، یکی هم آن شتر معروف بود «ولی از آنها رویگردان شدند» به آیات ما هیچ اهمیتی نداده و در آنها اندیشه نکردند به همین جهت شتر را پی کرده و دستورهای پیامبرشان را نادیده گرفتند.
﴿وَكَانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا آمِنِينَ٨٢﴾[الحجر: ۸۲].
«و از کوهها خانههایی میتراشیدند» یعنی: قوم صالح ÷درون کوهها را میشکافتند و در آن برای خود خانهها میتراشیدند «که در امان بمانند» از عذاب، با تکیه بر نیرومندی و محکمی آن خانهها. یا در امان بمانند از اینکه خانهها برسرشان ویران شود، یا دزد بر آنها نقب بزند.
﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ٨٣﴾[الحجر: ۸۳].
«پس صبحدم بانگ مرگبار آنان را فروگرفت» و آن در چهارمین صبحگاه از آن روزی بود که صالح ÷آنان را به عذاب تهدید کرده بود.
﴿فَمَا أَغْنَى عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ٨٤﴾[الحجر: ۸۴].
«پس آنچه کسب میکردند از آنان دفع نکرد» یعنی: آنچه از اموال که به دست آورده بودند و آنچه از خانهها و قلعههای مستحکم که در کوهها میتراشیدند، چیزی از عذاب خدای سبحان را از آنان دفع نکرد بلکه از یکسو زلزله آنان را فروگرفت و از سویی جبرئیل ÷بر آنان بانگی مرگبار در داد که همه هلاک شدند. پس سنت خداوند متعال در نابود ساختن امتهایی که پیامبرانش را تکذیب کنند، جاری است ولی هر چیز نزد او میعادی دارد.
یادآور میشویم که تفسیر داستان اهل حجر در (آیات ۸۳ ـ ۸۲) سوره «هود» با تفصیلی بیشتر از اینجا گذشت.
﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَإِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ٨٥﴾[الحجر: ۸۵].
«و ما آسمانها و زمین و آنچه را که در میان آن دو است جز به حق نیافریدهایم» یعنی: آنها را به آفرینشی حق و با هدف آفریدهایم، نه به باطل و بیهوده. یا مراد از این حق، فواید و مصالحی است که در آنها وجود دارد. یا مراد از حق، پاداش دادن نیکوکار در قبال نیکوکاریش و مجازات بدکار در قبال بدکاری وی است «و یقینا قیامت آمدنی است» پس خداوند أدر هنگام فرارسیدن آن، از کسانی که سزاوار عذابند انتقام گرفته و به کسانی که سزاوار احسانند، احسان میکند «پس به درگذشتی نیکو درگذر» از بیادبیهای آنان و با عفو و گذشتی نیکو عفوشان کن و با آنان به بردباری و گذشت و حلم رفتار نما. بهقولی: این حکم با آیه قتال منسوخ گردید.
﴿إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ٨٦﴾[الحجر: ۸۶].
«هرآینه پرودگار تو همان آفریننده داناست» یعنی: او آفریننده تمام خلق است لذا به احوال تو و احوال آنان و به کسانی از آنان که نیکوکار یا بدکارند، دانا میباشد.
﴿وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ٨٧﴾[الحجر: ۸٧].
«و به راستی، به تو سبعالمثانی را عطا کردیم» اکثر مفسران برآنند که مراد از «سبعالمثانی»، آیات هفتگانه سوره «فاتحه» است. آنها را مثانی نامیدند، بدان جهت که در هر نمازی تکرار میشوند. بهقولی دیگر: مراد از «سبع المثانی»، هفت سوره بلند قرآن است که عبارتند از سورههای: بقره، آلعمران، نساء، مائده، انعام، اعراف و انفال «و به تو قرآن بزرگ را عطا کردیم» یعنی: تمام قرآن را.
بعد از آنکه حق تعالی این نعمت عظمای دینی را به رسول گرامیش صیادآوری کرد، ایشان را از لذتهای زودگذر و فانی دنیا متنفر ساخته و میفرماید:
﴿لَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ وَلَا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ٨٨﴾[الحجر: ۸۸].
«و بهسوی آنچه دستههایی از آنان را بدان بهرهمند ساختهایم چشم مدوز» یعنی: بهسوی آرایشها و پیرایشهای دنیا آن گونه چشم مدوز که با گرایش و میل مفرط به آنها همراه باشد. مراد از «ازواج» اصناف توانگرانند. گفتنی است که نگریستن پیوسته و چشم دوختن مداوم بهسوی بهرههای مادی متمکنان و توانگران، بر نیکوشمردن و آرزو بردن آن بهرهها دلالت میکند «و بر آنان اندوه مخور» از اینکه ایمان نیاوردهاند و بر کفر و عناد خود مصمم باقی ماندهاند «و بال خویش را برای مؤمنان فروگستر» گستراندن بال؛ کنایه از تواضع و نرمخویی و فروتنی در برابر مؤمنان، اعم از توانگران و فقرایشان است.
﴿وَقُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ٨٩﴾[الحجر: ۸٩].
«و بگو» به تمام مردم «من همان هشداردهنده آشکارم» یعنی: من هشدار دهندهای هستم که به قومش آنچه را به آنان از عذاب خداوند أخواهد رسید آشکارا بیان و اظهار میدارد ـ در صورتی که بر تکذیب و انکار خویش استمرار دهند.
﴿كَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ٩٠﴾[الحجر: ٩۰].
«همانگونه که عذاب را بر تقسیمکنندگان فرود آوردیم» یعنی: شما را از عذابی که بر تقسیمکنندگان فرود آوردیم، بیم میدهم. به قولی: آنان شانزده تن بودند که ولیدبنمغیره آنها را در ایام حج بر سر راهها و گلوگاههای مکه برمیگماشت و آنها بر آن راهها تقسیم شده به هر کسیکه وارد مکه میشد، میگفتند: مبادا فریفته اینکسی گردی که از میان ما به ادعای نبوت برخاسته است زیرا او دیوانه است. و بسا میگفتند: او ساحر است. و بسا میگفتند: او شاعر است. و بسا میگفتند: او کاهن است. پس به همین جهت «مقتسمین» نامیده شدند. به قولی دیگر: (مقتسمین) اهلکتابند که قرآن را به بخشها و اجزایی تقسیم کرده به بعضی از آن ایمان آورده و به بعضی دیگر کفر ورزیدند چنانکه از آیه بعدی بر میآید:
﴿الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ٩١﴾[الحجر: ٩۱].
«همانان که قرآن را بخش بخش کردند» یعنی: آن را به اجزای گونهگون و پراکندهای تقسیم کرده بعضی از آن را شعر، بعضی از آن را سحر، بعضی را کهانت و مانند این شمردند. بهقولی: معنای «عضین» ایمان آوردنشان به بعضی از قرآن و کفرشان به بعضی دیگر از آن است. با تأسف که این آفت هماکنون ـ اگر نه در عقیده ـ اما در عمل، دامنگیر امت ما نیز شده است.
﴿فَوَرَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ٩٢ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ٩٣﴾[الحجر: ٩۲-٩۳].
«پس سوگند به پرودگارت که البته از آنان همگی میپرسیم» یعنی: یقینا از این گروه کفار ـ همگی آنان ـ در روز قیامت میپرسیم؛ «از آنچه میکردند» در دنیا; از اعمالی که در برابر آن مورد سؤال و محاسبه قرار میگیرند.
در حدیث شریف به روایت انس سآمده است که رسول خدا صدر تفسیر﴿فَوَرَبِّكَ لَنَسَۡٔلَنَّهُمۡ أَجۡمَعِينَ٩٢﴾[الحجر: ٩۲] فرمودند: «از لا اله الا اللهمورد پرسش قرار میگیرند».
﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ٩٤﴾[الحجر: ٩۴].
«پس آنچه را بدان مأمور میشوی، آشکار کن» یعنی: با دعوت نمودن از آنان بهسوی توحید، دین حق را آشکار و جمع و کلمه آنها را پراکنده کن زیرا آنان بعداز آشکار شدن دعوتت متفرق میشوند، به این ترتیب که گروهی از آنان به تو ایمان آورده و گروهی دیگر به تو کفر میورزند «و از مشرکان روی برتاب» یعنی: چون تو را بر آشکار ساختن دعوتت سرزنش کردند، به آنان هیچ اهمیتی نده و التفاتی نکن.
در بیان سبب نزول روایت شده است که رسول خدا صپیوسته دعوتشان را مخفی میداشتند تا این آیه کریمه نازل شد و بعد از نزول آن، خود و اصحابشان علنا به میدان آمدند و دعوت خویش را آشکار کردند.
﴿إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ٩٥﴾[الحجر: ٩۵].
«هرآینه ما تو را از شر تمسخرکنندگان کفایت کنندهایم» با آنکه آنان از سران و بزرگان کفار و در میانشان از اهل قدرت و شوکت اند، لیکن بدان که خداوند أشر آنها را از تو باز خواهد داشت.
این گروه تمسخرکننده، پنج تن از رؤسای و بزرگان مکه به نامهای: ولید بن مغیره، عاص بن وائل، اسود بن مطلب، اسود بن عبدیغوث و حرث بن طلاطله بودند که خدای ﻷهمگیشان را نابود کرد و شر آنان را در یک روز واحد، از سر پیامبرش برداشت.
انس در بیان سبب نزول روایت میکند: «روزی رسول خدا صاز برابر آن گروه میگذشتند پس بعضی از آنها بهسوی آنحضرت صاشاره کرده و گفتند: این است همان کسی که میپندارد پیامبر است!! در این اثنا جبرئیل ÷با رسول خداصبود پس با انگشتش بهسوی آنها اشاره کرد و در اثر آن در اجسامشان بسان اثر ناخنی نشان افتاد، سپس آن مواضع به زخم تبدیل شد و بر اثر آن، تن آنها بهحدی فاسد شد که کسی نمیتوانست از فرط بدبویی به آنان نزدیک شود و سرانجام همه بدان علت مردند».
﴿الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ٩٦﴾[الحجر: ٩۶].
«همانان که با خدا معبودی دیگر مقرر میکنند» پس جرمشان تنها استهزا و تمسخر به رسول خدا صنیست بلکه جرم دیگری هم دارند که عبارت از شرک بهخدای سبحان میباشد «پس به زودی خواهند دانست» که عاقبت کارشان درآخرت چگونه خواهد بود!.
﴿وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ٩٧﴾[الحجر: ٩٧].
«و به خوبی میدانیم که سینه تو تنگ میشود به سبب آنچه میگویند» از متهم ساختنت به سحر و جنون و کهانت و دروغ، یا به سبب آنچه که درباره قرآن یا درباره خدای سبحان میگویند.
﴿فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ٩٨﴾[الحجر: ٩۸].
«پس پروردگار خود را با ستایش او تسبیح گوی و از سجدهکنندگان باش» یعنی: از نمازگزاران باش زیرا وقتی چنین کردی، خدای ﻷاندوه و نگرانیت را برطرف میسازد و غم و پریشانی را از تو دور کرده و سینهات را باز و گشاده میکند.
این آیه دلیل بر آن است که علاج دلتنگی، همانا تسبیح، تحمید، تقدیس الهی و نمازگزاردن بسیار است.
﴿وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ٩٩﴾[الحجر: ٩٩].«و پروردگارت را پرستش کن تا وقتیکه یقین تو فرارسد» یقین: در اینجا به معنی مرگ است. یعنی: پروردگارت را برای همیشه تا آنگاه که زنده هستی عبادت کن.
این آیه دلیل بر آن است که پرستش پروردگار متعال و انجام عبادات ـ همچون نماز گزاردن ـ بر انسان فرض است تا وقتی که عقل وی کار کند. پس مؤمن باید درهر وضعیت جسمیای که قرار دارد به حسب حالش نماز بگزارد چنانکه درحدیث شریف آمده است: «ایستاده نماز بگزار و اگر نمیتوانستی نشسته و اگر نمیتوانستی به پهلو».
همچنین این آیه دلیل بر عدم صحت قول برخی از ملحدانی است که میگویند: مراد از «یقین» در این آیه «معرفت» است لذا از نظر آنها معنی این است: پروردگارت را تا وقتی که به سر حد معرفت و یقین میرسی عبادت کن بنابراین، وقتی یکی از آنان ـ به پندار خود ـ به حد معرفت رسید، تکلیف از وی ساقط میشود. شکی نیست که این رأی ـ چنانکه ابنکثیر گفته ـ کفر و گمراهی و جهلاست زیرا با وجود آنکه انبیا †و اصحابشان خداشناس ترین مردم و داناترین آنان به حقوق و اوصاف الهی بودهاند، در عین حال عابدترین و مواظب ترین آنها بر عبادت خداوند أو انجام دادن خوبیها تا دم مرگ خویش نیز بودهاند و هرگز کمال معرفتشان به پروردگار متعال، ایشان را از انجام تکالیف و عباداتشان بازنداشته بلکه بر خشوع و خضوع و نیایش و شکر و ریاضتشان افزوده است.
[۲۴] شیخ محمد متولی الشعراوی /در کتاب «معجزة القرآنالکریم» کرویت زمین را از این آیهاستنباط کرده و در روشنی علم مستدلا آن را به بررسی گرفته ، که مترجم آن مبحث را در کتاب «جلوههاییجدید از اعجاز علمی قرآن کریم» نقل کرده است پس به آن کتاب مراجعه کنید. [۲۵] ترجمه : بادها ابرها را بارور میسازند و در نتیجه ابر باران را فرو میریزاند و نیز همین بادها باعمل تلقیح درختان را بارور میسازند.