قلب زنده
قلب زنده قلبی است درخشان زیرا که در آن نور ایمان و چراغ هدایت وجود دارد به خوبی میشنود و میبینند و میاندیشند. و در نقطهی مقابل آن قلب مرده وجود دارد. قلبی است تاریک، به خاطر اینکه ظلمت جهل و نادانی برآن سیطره یافته است. نمیشنود و نمیبیند و نمیاندیشد.
خداوند میفرماید:
﴿وَمَثَلُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ كَمَثَلِ ٱلَّذِي يَنۡعِقُ بِمَا لَا يَسۡمَعُ إِلَّا دُعَآءٗ وَنِدَآءٗۚ صُمُّۢ بُكۡمٌ عُمۡيٞ فَهُمۡ لَا يَعۡقِلُونَ ١٧١﴾[البقرة: ۱۷۱].
«مثل کسانی که کفر ورزیدهاند همچون مثل کسی است که - چوپان گوسفندانی باشد و - آنها را صدا بزند ولی آنها چیزی جز سر و صدا نشنوند. کافران نیز کران، لالان و کورانند و لذا ایشان از روی خرد عمل نمیکنند و نمیفهمند».
و:
﴿وَمِنۡهُم مَّن يَسۡتَمِعُونَ إِلَيۡكَۚ أَفَأَنتَ تُسۡمِعُ ٱلصُّمَّ وَلَوۡ كَانُواْ لَا يَعۡقِلُونَ ٤٢ وَمِنۡهُم مَّن يَنظُرُ إِلَيۡكَۚ أَفَأَنتَ تَهۡدِي ٱلۡعُمۡيَ وَلَوۡ كَانُواْ لَا يُبۡصِرُونَ ٤٣﴾[یونس:۴۲- ۴۳].
«گروهی از آنان گوش به سوی تو فرا میدهند - هنگامیکه قرآن میخوانی یا آیههای تازهای از سوی خدا بیان مینمائی. اما گوئی هیچ نمیشنوند و کرند - آیا تو میتوانی سخن خود را به گوش کران برسانی هرچند نفهمند. و گروهی از آنان به تو می- نگرند- و در بارهی تو میاندیشند و دلائل آشکار نبوت را درک میکنند و به حقانیت اسلام پی میبرند، اما انگار که چیزی را نمیفهمند و نمیبینند- آیا تو میتوانی نابینایان را رهنمود کنی هرچند نبینند- و فاقد بصیرت هم باشند».
﴿وَمِنۡهُم مَّن يَسۡتَمِعُ إِلَيۡكَۖ وَجَعَلۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ أَكِنَّةً أَن يَفۡقَهُوهُ وَفِيٓ ءَاذَانِهِمۡ وَقۡرٗاۚ وَإِن يَرَوۡاْ كُلَّ ءَايَةٖ لَّا يُؤۡمِنُواْ بِهَاۖ حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءُوكَ يُجَٰدِلُونَكَ يَقُولُ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّآ أَسَٰطِيرُ ٱلۡأَوَّلِينَ ٢٥﴾[الأنعام: ۲۵].
«برخی از آنان - به هنگام تلاوت قرآن - به تو گوش فرا میدهند ولی - نه برای فهمیدن آن و هدایت بدان، بلکه برای طعنه زدن و ریشخند کردن به آن بدین سبب ایشان را ازفایدهی عقل و گوش محروم کردهایم و گوئی که - ما بر دلهایشان پرده ها افکندهایم تا آن را نفهمند و در گوشهایشان کری قرار دادهایم ـ تا ندای آسمانی قرآن را نشنوند. اگرآنان همهی دلائل و نشانههای حق را هم ببینند بدان باور نمیدارند و ایمان نمیآورند. تا آنجا که وقتی برای مجادله به پیش تو میآیند میگویند: اینها - که تو بر ما می - خوانی - جز افسانههای پیشینیان چیز دیگری نیست».
این آیات، اشاره به این دارد که کافران کسانی هستند که قلوبشان مرده است، نمیاندیشند و قلوبشان نسبت به هدایت الهی هیچ گونه تفکر وتعقلی نمیکند وگوشهایشان حق را نمیشنوند و حقیقت را درک نمیکنند.
اینان به تمام معنی گمراه هستند. خداوند از زبان آنها میفرماید:
﴿قُلُوبُنَا فِيٓ أَكِنَّةٖ مِّمَّا تَدۡعُونَآ إِلَيۡهِ وَفِيٓ ءَاذَانِنَا وَقۡرٞ وَمِنۢ بَيۡنِنَا وَبَيۡنِكَ حِجَابٞ﴾[فصلت: ۵].
«میگویند دلهایمان در برابر چیزی که ما را بدان میخوانی - که یگانهپرستی است - در میان پوششهائی قرار گرفته است - و آنچه میگویی بدان نمیرسد - و در گوشهایمان سنگینی است - و کلام تو را نمیشنوند - و میان ما و تو پردهی ستبر و مانع بزرگی است - که نمیگذارد ما با تو در یکجا گرد آئیم».
کافران پردههایی را که بر قلوب، گوشها و چشمهایشان قرار دارد، بیان میکنند، جسمشان زنده است میشنوند و میبینند ولی زندگیشان مانند زندگی حیوانات است، زیرا که مانند آنها با حواس ظاهریشان میبینند، میشنوند، میخورند، مینوشند و و به مسایل جنبی و شهوانی خود میپردازند، درحالی که از لحاظ حیات معنوی مردهای بیش نیستند، و به همین خاطر خداوند میفرماید:
﴿وَمَثَلُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ كَمَثَلِ ٱلَّذِي يَنۡعِقُ بِمَا لَا يَسۡمَعُ إِلَّا دُعَآءٗ وَنِدَآءٗۚ﴾[البقرة: ۱۷۱].
«مثل کسانی که کفر ورزیدند همچون مثل کسی است که - چوپان گوسفندانی باشد و - آنها را صدا بزند ولی آنها چیزی جز سر و صدا نشنوند».
خداوند کافران را به گوسفندانی تشبیه کرده که وقتی چوپان آنها را صدا میکند، جز سر وصدا چیز دیگری نمیشنوند، همچنان که خداوند در وصفشان میفرماید:
﴿أَمۡ تَحۡسَبُ أَنَّ أَكۡثَرَهُمۡ يَسۡمَعُونَ أَوۡ يَعۡقِلُونَۚ إِنۡ هُمۡ إِلَّا كَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّ سَبِيلًا ٤٤﴾[الفرقان: ۴۴].
«آیا گمان میبری که بیشترآنان - چنانکه باید - میشنوند یا میفهمند - نه آنان تفکرو تعقل ندارند - ایشان همچون چهارپایان هستند و بلکه گمراهترازآنان».
و:
﴿وَلَقَدۡ ذَرَأۡنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِۖ لَهُمۡ قُلُوبٞ لَّا يَفۡقَهُونَ بِهَا وَلَهُمۡ أَعۡيُنٞ لَّا يُبۡصِرُونَ بِهَا وَلَهُمۡ ءَاذَانٞ لَّا يَسۡمَعُونَ بِهَآۚ أُوْلَٰٓئِكَ كَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡغَٰفِلُونَ ١٧٩﴾[الأعراف: ۱۷۹].
«ما بسیاری ازآدمیان را آفریده و - در جهان - پراکنده کردهایم که سرانجام آنان دوزخ و قیامت است – این بدان خاطر است که – آنان دلهایی دارند که بدانها – آیات رهنمود به کمالات را – نمیفهمند و چشمهایی دارند که بدانها – نشانههای خداشناسی و یکتاپرستی را – نمیبینند و گوشهایی دارند که بدانها – مواعظ و اندرزهای زندگیساز را – نمیشنوند اینان – چون از این اعضا چنانکه باید سود نمیجویند و منفعتها و مضرتهای خود را از هم تشخیص نمیدهند – همسان چهارپایانند و بلکه سرگشتهترند – چرا که چهارپایان از سنن فطرت پا فراتر نمیگذارند ولی اینان راه افراط و تفریط میپویند – اینان واقعا بیخبر – از صلاح دنیا و آخرت خود – هستند».
بعضی ا ز مفسران در مورد این نوع آیات و آیات مشابه، مانند:
﴿وَإِذَا مَسَّ ٱلۡإِنسَٰنَ ٱلضُّرُّ دَعَانَا لِجَنۢبِهِۦٓ أَوۡ قَاعِدًا أَوۡ قَآئِمٗا فَلَمَّا كَشَفۡنَا عَنۡهُ ضُرَّهُۥ مَرَّ كَأَن لَّمۡ يَدۡعُنَآ إِلَىٰ ضُرّٖ مَّسَّهُۥۚ﴾[یونس: ۱۲].
«هنگامیکه به انسان ناراحتى و بلایی میرسد – که نه خود و نه دیگران نمیتوانند آن را دفع و چاره کنند – چه به پهلوخوابیده و چه نشسته و چه ایستاده باشد - برای رفع مشکل - ما را به کمک میخواند اما هنگامیکه ناراحتى و بلایی را - که در مقابل آن درمانده بود - از او به دور داشتیم آنچنان راه - سابق – خود را در پیش میگیرد – و خدا را باز هم فراموش میکند – که انگار ما را برای دفع محنتی که بدو رسیده است بفریاد نخوانده است – واصلاً ضررو زیانی متوجه او نبوده وبلایی بدو دست نداده است».
که در آنها خداوند عیوب و نقصهای انسانها را بیان کرده و مورد مذمت و سرزنش قرار داده میگویند: این آیات، در مورد کافران نازل شده و منظور از انسان در این آیات همان انسانهای کافر میباشند، پس شخص مسلمان که این نوع تفسیر را میشنود خیالش راحت شده، و میگوید: خطاب این نوع از آیات، شامل انسان مسلمان نمیشود و این سرزنشها و وعیدها و عذابها برای مسلمانان نیست، بلکه این آیات در حق مشرکان عرب، یهودیان، مسیحیان، مجوسیان و مشرکان هند وامثال آنها به صدق پیدا میکند. باید گفت که اینگونه تفسیرها و برداشتها، برداشتهای دقیق قرآنی نبوده و هم و گمانی بیش نیستند. چون اولاً: در میان کسانی که مسلمان هستند، مؤمن و منافق وجود دارد و منافقان، پیوسته میان مسلمانان بودهاند که جای آنها در طبقات پائین وخطر ناک دوزخ است. ثانیاً: انسان ممکن است با وجود اینکه ایمان دارد بخشی از نفاق یا کفر همراه ایمانش قاطی شده باشد، همچنانکه پیامبر(ج) در حدیثی متفق علیه میفرماید: «أربع من کن فيه کان منافقا خالصا ومن کانت فيه خصلة منهم کانت فيه خصلة من النفاق حتى يدعها: إذا حدث کذب وإذا ائتمن خان وإذا عاهد غدر وإذا خاصم فجر»: چهار خصلت چنین است که در هرکس باشند آن شخص منافق، خالص است و هرکس که در او یکی از آنها باشد، خصلتی از نفاق در او وجود دارد مگر اینکه آن را ترک نماید. و آنها عبارتند از اینکه اگر حرف بزند دروغ میگوید، اگر امانتی نزد وی گذاشته شود خیانت میکند، اگر عهد و پیمانی ببندد، خلافورزی میکند و اگر دعوا کند فحش و ناسزا میگوید».
پیامبر (ج) در این حدیث به صراحت بیان فرمود که هرکس خصلتی از این خصلتها در او باشد خصلتی از نفاق دارد و در حدیث صحیح آمده که پیامبر(ج) به ابوذر [۹]گفت: «إنک امرؤ فيک جاهلية»: «در تو خصلتی از جاهلیت وجود دارد» در حالیکه ابوذر (س) از صادقترین مردم از لحاظ ایمان و خداپرستی بود. و در حدیث صحیح دیگری میفرمایند: «أربع في أمتي من أمر الجاهيلة: الفخر بالأحساب والطعن في الأنساب والنياحة والاستسقاء بالنجوم»: چهار چیز در امت من از خصلتها و اخلاق جاهلیتند: فخرکردن به آبا و اجداد، طعنهزدن و تمسخر به نسب، مرثیه ثرایی و نوحهخوانی بر میت، پیشگوییکردن در مورد طلب باران از ستارهگان».
در حدیث صحیح دیگری میفرمایند: «لتتبعن سنن من کان قبلکم حذو القذة بالقذة، حتى لو دخلوا جحرضب لدخلتموه» قالوا: اليهود والنصارى؟ قال: «فمن؟»: «شما از آداب و سنن پیشینیان قدم به قدم پیروی خواهید کرد، حتى اگر آنها در سوراخ سوسماری رفتهاند، شما هم وارد آن میشوید صحابه (ش) گفتند: هدفتان یهودیان و مسیحیان است؟ پیامبر (ج) فرمود: پس چه کسی است؟!»
و باز در حدیثی صحیح میفرمایند: «لتاخذن أمتي ما أخذت الأمم قبلها شبرا بشبر وذراعا بذراع» قالوا: فارس والروم؟ قال: «ومن الناس إلا هؤلاء؟»: «امت من دنبال امتهای قبل از خودشان وجب به وجب و ذراع به ذراع میرود - یعنی از سنت و آداب آنها تقلید میکند - صحابه (ش) گفتند: دنبال سنت فارس و روم؟ پیامبر جفرمود: مگر غیر از آنها کسانی دیگر وجود دارند؟».
ابن ﺃبی ملیکه [۱۰]گفت: که حدود ۳۰ نفر از صحابهی رسول الله جرا دیدم که همه از وجود نفاق اصغر در خودشان بیم داشتند. و از حذیفه بن الیمان روایت شده که گفت: «القلوب أربعة: قلب أجرد فيه سراج يزهر، فذلك قلب المؤمن، وقلب أغلف، فذلك قلب الکافر وقلب منکوس، فذلك قلب المنافق وقلب فيه مادتان: مادة تمدد، فذاک قلب الکافر اجرد فیه سراج یزهر لاهولاء؟ من النفاق حتی یدعها: اذا حدث کذب واذا ائتمن خان واذا عاهد غدر والإيمان ومادة تمدد النفاق، فأولئك قوم خلطوا عملا صالحا وآخر سيئا»:قلوب مردم برچهار نوع میباشند:
۱- قلبی که خالص برای خداست و در آن چراغی است که میدرخشد – چراغ ایمان - و آن قلب مؤمن است.
۲- قلبی که درغلاف قرار دارد و نورعلم و ایمان به او نمیرسد و آن قلب کافر است.
۳- قلبی که واژگون و وارونه است و آن قلب منافق است.
۴- قلبی که همزمان دو نوع ماده و عنصردر آن وجوددارد: ماده و عنصر ایمان، ماده و عنصر نفاق، که در این نوع قلبها، اعمال صالح و نا صالح باهم مخلوط شدهاند.
پس نتیجه میگیریم که هر انسان مسلمانی میتواند از مدح و ستایش خداوند نسبت به ایمان و از مذمت و ملامت خداوند نسبت به کفر، سود و بهره ببرد بعضی در مورد این فرمودهی خداوندکه:
﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ٦﴾[الفاتحة: ۶]. «خدایا ما را به راه راست هدایت فرما».
بعضی میگویند: مؤمن، به راه راست هدایت شده است پس فائدهی طلب هدایتی که در این آیه وجود دارد چیست؟ دستهای جواب میدهند و میگویند: در این آیه منظور این است که خدایا مارا به راه راست ثابت و استوار بدار. بعضی میگویند: هدف اینست که خدایا ما را بر طریق هدایت ملزم گردان ویا در هدایت ما بیفزا.
باید گفت: منظور از هدایت در اینجا عمل کردن به آنچه خداوند امر فرموده و ترک کردن آنچه که نهی کرده است میباشد. انسان با وجود آنکه اقرار به پیامبری محمد(ج) و حقانیت قرآن ـ بصورت کلی و اجمالی ـ بنماید بازهم نیازمنداست که اعمالی انجام دهدکه به وسیلهی آن بتواند منفعتها راشناسایی بکند و از مضرات بپرهیزد وهمچنین اوامرونواهی قرآن وحدیث را بشناسد، وگاهی در این راه انسان نمیتواند تمام اهداف ومقاصد شریعت را به طور صحیح، درک کند پس در این برحه نیاز زیادی به در خواست هدایت به راه راست از خدا و ثابت بودن برآن دارد. طبعاً هدایت به راه راست نیاز به شناخت تفصیلی آنچه پیامبر جآورده یعنی قرآن دارد و شناخت کلی نسبت به اوامر قرآنی مستلزم عمل به آنها است آنگونه که پیامبرجعمل کرده است. از مجرددانستن حق و حقیقت، هدایت حاصل نمیشود مثلاً در صلح حدیبیه - در حالی که اکثر مسلمانان آن را دشوار و نادرست میپنداشتند - خداوند خطاب به رسول الله فرمود:
﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١ لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكَ وَيَهۡدِيَكَ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِيمٗا ٢﴾[الفتح: ۱- ۲].
«ما برای تو فتحی آشکار را فراهم ساختهایم. هدف این بود که خداوند گناهان گذشته و آیندهی تو را ببخشاید و نعمت خود را بر تو تمام نماید و به راه راست هدایتت فرماید».
و در مورد موسی و هارون (علیهما السلام) میفرماید:
﴿وَءَاتَيۡنَٰهُمَا ٱلۡكِتَٰبَ ٱلۡمُسۡتَبِينَ ١١٧ وَهَدَيۡنَٰهُمَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ١١٨﴾[الصافات: ۱۱۷- ۱۱۸].
«و به آندو کتاب روشنگر - تورات - عطا کردیم و آندو را به راه راست هدایت کردیم».
مسلمانان با آنکه اتفاق نظر دارند بر اینکه محمد جپیامبر خداوقرآن، کتاب الهی است ولی با وجود این در بعضی از موارد باهمدیگر اختلاف نظر دارند. پس اگر همهی آنها به هدایت درستی که راه راست را در آنچه که اختلاف دارند نشان دهد قدم میگذاشتند، اختلاف هایشان به پایان میرسید و از راه و روشی که در پیش گرفتهاند دست میکشیدند وبه آنچه به آنها امر شده، عمل میکردند وازآنچه نهی شدهاند دست برمیداشتند. ولی اینطور نیست پس همهبرحق نیستند و اولیای واقعی، کسانی هستندکه خداوند آنها را به راه راست هدایت کرده، و بزرگترین هدایتشان، همین در خواستشان است که در نمازها میگویند: ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ٦﴾آنها با وجود اینکه میدانستند که دائماً نیازمند ومحتاج درگاه خداوندی برای هدایت به راه راست هستند، همواره براین دعامداومت داشتند تااینکه در زمره اولیای الله محسوب شدند. سهل بن عبدالله التستری (/) میگوید: هیچ راهی نزدیکتر به خدا از ابراز نیاز به وی وجود ندارد خدایی که در گذشته انسان را هدایت کرده، نیاز است که برای حال و آینده نیز برای ماندن در هدایت از او کمک خواسته شود . و این معنای سخن کسی است که میگوید: خدایا ما را به راه راست هدایت نما و بر آن استوار گردان. کسی که میگوید: خدایا درهدایت ما بیفزا، منظورش همان مفهومی است که قبل از این در مورد آن بحث کردیم، و کلیهی هدایات چه در گذشته، حال یا آینده تحت ارادهی خداوند، بوده و هست. پس انسان باید بر حسب علمیکه خداوند برای او فرستاده عمل کند تا بتواند هدایت الهی را در حال و آینده شامل حال خود بگرداند. مردم همگی نیازمند و محتاج این دعا میباشند. به همین خاطر خداوند این دعا را در هر نماز بر آنها فرض کرده است. و زمانی که هدایت به راه راست برای انسان حاصل گردید پس یاری خداوند و روزی پربرکت وآنچه نفس او در پی سعادت ابدی در جست و جوی آنست. برایش حاصل میشود. وحرکت در مسیر دلدادگی به خداوند و رسیدن به کمال معنوی در گرو هدایت حق تعالی و استقامت انسان در این سیر صعودی است.
[۹] ابوذر الغفاری - جندب بن جنادة - یکی از اولین کسانی است که به پیامبر ایمان آورد، در علم، زهد، جهاد، صداقت گفتار و اخلاص سرآمد بود، انس بن مالک و زید بن وهب از شاگردان مشهور او بودند. در سال ۳۲ ﻫ. ق دارفانی را وداع گفت. [۱۰] عبدالله بن ابی ملیکة - اسمش زهیر بن عبدالله بن جدعان القریشی التیمی - به ابو محمد مالکی مشهور بود، در زمان خلافت عبدالله بن زبیر قاضی و مؤذن بود. در سال ۱۱۷ﻫ. ق دار فانی را وداع گفت.