قلبهای بیمار و مداوای آنها

حسد بر دو نوع است

حسد بر دو نوع است

۱- ناراحتی و رنجور شدن بخاطر نعمتی که نصیب کسی شده است. این حسد، مذموم و ناپسند می‌باشد. در اینصورت حاسد از محسود بدش می‌آیدو همواره با دیدن اودچار ناراحتى و اذیت می‌گردد و این به صورت بیماری در قلبش می‌ماند و اگر ببیند که آن نعمت از آن شخص گرفته شده است، خوشحال می‌گردد. هرچند که برای او از نظر مالی منفعتی نداشته باشد. همینقدر برای او کافی است که قلبش تشفی حاصل کند و دیگر احساس درد و رنج ننماید. البته باید دانست که این درد ورنج برای همیشه از بین نمی‌رودبلکه مانند بیماری است که با مداوا برای مدتی تسکین یافته وبیماریش همچنان باقی ا ست. چون این بغض وناراحتى او نسبت به نعمت و بخشش خداوند به بندگانش نوعی بیماری است و ممکن است دوباره نسبت به کسی دیگر برگردد. واین نهایت بد بختی و زیانکاری است.

۲- حاسدبرتری محسود را بر خود، ناپسند می‌داند ودوست داردبدون آنکه از شخص محسود کم شود او هم مثل شخص محسود یا بالاتر از او باشد. این هم نوعی حسد است و به آن غبطه [۱۱]نیز می‌گویند.

پیامبر (ج) خدا، در حدیثی متفق علیه که از عبدالله بن مسعود و عبدالله بن عمر (ب) روایت شده آن را حسد نامیده است: «لا حسد إلا في اثنتين: رجل آتاه الله الحکمة فهو يقضي بها ويعلمها ورجل آتاه الله مالا وسلطه علی هلکته في الحق»:«حسد جز در این دو چیز جایز نیست: ۱- مردی که خداوند به او علم و حکمتی داده و با آن قضاوت می‌کند وبه مردم علم می‌آموزد. ۲- و مردی که خدا به او مال و ثروتی داده است و او را بر آن مسلّط کرده تا آن را در راه حق مصرف نماید».

روایت عبدالله بن عمر(ب) چنین است: «لا حسد إلا فی اثنتين: رجل آتاه الله القرآن فهو يقوم به آناء الليل والنهار ورجل آتاه الله مالا فهو ينفق منه في الحق آناء الليل والنهار»:«۱- مردی که خداوند به او قرآن داده و او شب وروز مشغول خواندن وعمل کردن به آن است. ۲- و مردی که خداوند به او مال وثروتی داده و او هم شب وروز مشغول بخشیدن آن در راه حق است».

پس این نوع حسد که در آن بدون اینکه زوال نعمتی را از کسی دیگر آرزو بکند. آن را برای خود نیز آرزو نماید، اشکالی ندارد.

امام بخاری(/) از ابو‌هریره (س) [۱۲]روایت می‌کند که پیامبر (ج) فرمود: «لا ‌حسد إلا في اثنين: رجل آتاه الله القرآن فهو يتلوه الليل والنهار فسمعه رجل فقال: يا ليتني أوتيت مثل ما اوتي هذا فعملت فيه مثل ما يعمل هذا ورجل آتاه الله مالا فهو يهلکه في الحق فقال رجل: يا ليتني اوتيت مثل ما أوتي هذا فعملت فيه مثل ما يعمل هذا»‌:«‌حسودی در غیر این دو چیز درست نیست: مردی که خداوند به او قرآن داده است او شب وروز مشغول تلاوت آن می‌باشد. چنانکه شخص دیگری قرآن خواندن او را می‌شنود و می‌گوید خدایا! کاش مثل آنچه که به آن مرد عطا کرده ای به من نیز عطا می‌کردی تا من هم مثل او تلاوت می‌کردم. و مردی که خدا به او مال وثروتی عطا کرده و آن را در راه حق صرف می‌کند، شخص دیگری می‌گوید خدایا !کاش مثل آنچه که به آن مرد عطا کرده ای به من نیزعطامی کردی تا من هم مثل او عمل می‌کردم».

پس پیامبر(ج) حسد را فقط دراین دومورد، جائزمی‌دانست، و این نوع حسد را علما، غطبه، نامیده‌اند. که عبارت است از طلب کردن نعمتی که خداوند به دیگری داده بدون اینکه آرزوی زوال نعمت از آن شخص بکند.

در اینجا اگر سؤال شود که چرا به غبطه حسد گفته شده است در حالی که انسان دوست دارد خداوند به او نعمت فراوان بدهد؟ در جواب باید گفت: که نقطه‌ی آغازین این دوست‌داشتن به خاطر دیدن اثر آن نعمت بر کسی بوده است که از دیدن آن احساس درد و رنج نموده. و اگر آن نعمت را بر غیر خود نمی‌دید هیچگاه احساس و نیاز به آن پیدا نمی‌کرد. پس زمانی که سرچشمه‌ی این احساس و این آرزو چنین بوده‌، برای آن نامی جز حسد نمی‌توان درنظر گرفت. اما اگر کسی دوست داشته باشد که خداوند بدون آنکه دَربِ رحمتش را بر روی دیگری ببندد و نعمتش را از او بگیرد، به او نیز نعمت ببخشد، این را حسد نمی‌نامند بلکه احساس نیازی است نسبت به نعمتی و آن را از خدایش درخواست کرده است. و اکثر مردم به نوع دوم از حسد امتحان وآزمایش می‌شوند و خداوند نیز می‌خواهد که انسان نوع دوم حسد را داشته باشد نه نوع کریه وزشت نخست را. و این نوع را منافسه (مسابقه دادن در بدست آوردن خیر ونیکی) نیز گفته‌اند، که در آن دو نفر برای رسیدن به خیر ونیکی رقابت می‌کنند و هر دو قصد پیروزی دارند، و می‌خواهند که مقرّب درگاه الهی باشند.

مسابقه و رقابت از راه شرعی اشکالی ندارد بلکه مورد ستایش وتقدیر نیز می‌باشد. چنانکه خداوند می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلۡأَبۡرَارَ لَفِي نَعِيمٍ ٢٢ عَلَى ٱلۡأَرَآئِكِ يَنظُرُونَ ٢٣ تَعۡرِفُ فِي وُجُوهِهِمۡ نَضۡرَةَ ٱلنَّعِيمِ ٢٤ يُسۡقَوۡنَ مِن رَّحِيقٖ مَّخۡتُومٍ ٢٥ خِتَٰمُهُۥ مِسۡكٞۚ وَفِي ذَٰلِكَ فَلۡيَتَنَافَسِ ٱلۡمُتَنَٰفِسُونَ ٢٦[المطففین: ۲۲- ۲۶].

ترجمه: «بی گمان نیکان در میان انواع نعمت‌های فراوان بهشت بسرخواهند برد، بر تخت‌های مجلل تکیه می‌زنند و - به زیبایی‌ها ونعمت‌های بسیار آنجا می‌نگرند، خوشی و خرّمی و نشاط نعمت را در چهره‌هایشان خواهی دید، به آنان از شراب زلال و خالصی داده خواهد شد که دست نخورده و سربسته است، مهر و سرپوش آنها از مشک است. مسابقه‌دهندگان باید برای بدست‌آوردن این - چنین شراب و سایر نعمت‌های دیگر بهشت - با همدیگر مسابقه بدهند و بر یکدیگر پیشی بگیرند».

در این آیه خداوند به سبقت‌گیرندگان و شتابندگان می‌فرماید برای بدست‌آوردن و رسیدن به نعمت‌های ابدی بهشت باهم مسابقه دهید نه برای بدست‌آوردن دنیای فانی و این مفهوم، موافق، حدیث پیامبر (ج) می‌باشد که در آن از حسادت‌کردن نهی کرده مگر در دو مورد: یکی اینکه خدا به کسی علمی داده و آن شخص نیز به آن علم عمل می‌کند و آن را به دیگران یاد می‌دهد ودوم اینکه خداوند به کسی ثروتی داده وآن شخص نیز آن مال را در راه خدا انفاق می‌کند اما کسی که به او علمی داده شده است که نه به آن عمل می‌کند و نه به دیگران یاد می‌دهد یا مالی به او داده شده و آن رادر راه خدا انفاق نمی‌کند ارزش حسودی راندارد ونباید آرزوی رسیدن به اورا داشت زیرا دررسیدن به او خیری وجود ندارد بجزعذاب و بدبختی.

همچنین کسی که ولایت وسرپرستی به او واگذار می‌شود و او نیزبه عدل وعلم در انجام آن می‌کوشد و امانت را به اهلش می‌رساند و حق ولایت را آنگونه که هست ادا می‌کند و بین مردم به کتاب (قرآن) و سنت (حدیث) حکم می‌نماید، دارای درجه‌ی بزرگ ورفیعی است و مانند مثل مجاهدی است که در جهاد بزرگی بسر می‌برد. چون نفس بشری طوری خلق شده که نسبت به کسانی که در سختی و رنج زیادی هستند حسودی نمی‌برد، به همین خاطر است که پیامبر(ج) بحث مجاهد در راه خدا را در احادیث حسودی نیاورده است زیرا انسان مجاهد در چنان سختی و ناراحتى‌ای بسر می‌برد که دارای فضل و برتری بیشتری نسبت به کسی است که مالش را در راه خدا انفاق می‌کند و یا علمی دارد که به مردم یاد می‌دهد چون این دو دسته دارای دشمن نیستند که به آنها فشار بیاورد و دچار سختی و ناراحتى بشوند و اگر آنها نیز در راه اشاعه‌ی مال و علم دارای دشمن شوند قطعاً خیر و ثواب آنها نیز فزونی می‌یابد. همچنین پیامبر(ج) بحث انسان نمازگزار، روزه دار و حج‌کننده را در احادیث حسودی نیاورد زیرا اینگونه اعمال معمولاً از نظر اجتماعی برای انسان، به قدر انفاق و علم‌آموزی سودمند نیستند.

حسدورزیدن بیشتر نسبت به پست و مقام و ریاست اتفاق می‌افتد نه به وضعیت خوراک و پوشاک و نوشیدنی و غیره، بنابراین پیامبر(ج) نیز به خاطرهمین، حسد را نسبت به صاحب مال و عالم جایز دانست به شرطی که به صورت غبطه باشد، چون این دو شخص همیشه در میان مردم دارای قدر و منزلت زیادی می‌باشند. همواره گروه انبوهی از مردم پیرامون علماء وسرمایه داران دیده می‌شوند. عالم به مردم غذای روح و روان می‌دهد و صاحب مال مردم را غذای جسم می‌دهد و بهر صورت مردم به آنها نیاز دارندچنانکه خداوند می‌فرماید:

﴿۞ضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلًا عَبۡدٗا مَّمۡلُوكٗا لَّا يَقۡدِرُ عَلَىٰ شَيۡءٖ وَمَن رَّزَقۡنَٰهُ مِنَّا رِزۡقًا حَسَنٗا فَهُوَ يُنفِقُ مِنۡهُ سِرّٗا وَجَهۡرًاۖ هَلۡ يَسۡتَوُۥنَۚ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِۚ بَلۡ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ ٧٥ وَضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا رَّجُلَيۡنِ أَحَدُهُمَآ أَبۡكَمُ لَا يَقۡدِرُ عَلَىٰ شَيۡءٖ وَهُوَ كَلٌّ عَلَىٰ مَوۡلَىٰهُ أَيۡنَمَا يُوَجِّههُّ لَا يَأۡتِ بِخَيۡرٍ هَلۡ يَسۡتَوِي هُوَ وَمَن يَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ وَهُوَ عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٧٦[النحل: ۷۵- ۷۶].

ترجمه: «خداوند برده‌ی مملوکی را به عنوان مثال ذکر می‌کند که قادر بر هیچ چیز نیست و- درمقابل آن- انسان – باایمانی- را مثل می‌زند که به اوروزی حلال وپاکیزه‌ای داده است واو پنهانی وآشکارا ازآن می‌بخشد وخرج می‌کند آیا آنان یکسانند. سپاس خدا را سزاست- که مارا بنده‌ی خود کرد نه بنده‌ی بندگان خود- وبلکه بیشتر آنان- فرق حق وباطل را- نمی‌دانند. وخداوند دو مرد را مثل می‌زند که یکی از آنان لال مادرزاد است وبرانجام چیزی توانائی ندارد وسربارصاحب خود بوده وبه هرجا اورا بفرستد نفعی نخواهد داشت، آیا این چنین شخصی برابراست با کسی که- کارکن، نان آوروسرپا خیروبرکت است ومرتباً دیگران را – به عدل وداد می‌خواند و در جاده‌ی صاف وراست قراردارد».

مثال اول: خداوند در این مثال ذات پاک و مقدّس خود را با شریکانی که مردم در عبادت با او گرفته‌اند مقایسه می‌کند. شریکان و بتانی که هیچ قدرتی بر انجام عمل سودمند و یا کلام مفید ندارند. آیا کسی که برده‌ی کسی دیگر باشد وقادر بر انجام هیچ کاری نباشد با کسی که خداوند به او مال وثروت عطا کرده و او نیز از این مال وثروت در راه خدا انفاق می‌کند، برابر است. پس خداوندی که قادر به نیکی رساندن به بندگان ا ست چطورشبیه مخلوق عاجز وناتوان می‌باشدکه قدرت انجام هیچ نفع وضرری را ندارد، چطور ممکن است که چنین مخلوقی را با خدا شریک قرارداد؟ اصلاً چنین چیزی محال وغیر قابل تصور است.

مثال دوم‌: باز خداوند در این مثال نفس پاک و مقدّسش را با شریکانی که مردم در عبادت برای خداوند قرار داده‌اند مقایسه می‌کند، شریکان وبتانی که نمی‌توانند حرف بزنند و تفکر کنند، آیا کسی که لال است و نمی‌تواند تعقل وتفکر کندو قادر به انجام هیچ کاری نیست وبال گردن صاحبش است و هر زمان که او را به دنبال کاری بفرستند نمی‌تواند آن را انجام دهد و هیچ نفعی ندارد مِثل کسی است که انسان عالم و عادلی است و به راه راست و عدل دعوت می‌کند و خودش نیز به راه راست استوار است. پس چه رسد که چنین بنده‌ای را با خداوندی که عالم، عادل، قادربر امر ونهی و برپادارنده‌ی راه راست است، شریک بکنند. خداوند می‌فرماید:

﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِ قَآئِمَۢا بِٱلۡقِسۡطِۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١٨[آل عمران: ۱۸].

«خداوند- با نشان دادن جهان هستی بگونه‌ی یک واحد به هم پیوسته و یک نظام یگانه و ناگسسته، عملاً- گواهی می‌دهد به اینکه معبودی جز او نیست و او- در کارهای آفریدگان خود- دادگری می‌کند. و فرشتگان و صاحبان دانش گواهی می‌دهند جز او معبودی نیست که هم توانا و هم حکیم است».

﴿إِنِّي تَوَكَّلۡتُ عَلَى ٱللَّهِ رَبِّي وَرَبِّكُمۚ مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَاخِذُۢ بِنَاصِيَتِهَآۚ إِنَّ رَبِّي عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٥٦[هود: ۵۶].

«بی‌گمان خدای من بر راه راست قراردارد».

خیر هرگز، خدا با بتان وشریکان پست وبی ارزش قابل مقایسه نیست.

بخاطر همین دو نعمت یاد شده بود که مردم خانواده‌ی عباس (س) را بزرگ و محترم می‌شمردند‌، زیرا در آن خانواده عبدالله (س) بن عباس وجود داشت که به مردم قرآن وحدیث یاد می‌داد و برادر دیگرش به مردم غذا می‌داد مردم نیز آنها را گرامی می‌داشتند.

همچنین وقتی معاویه (س) مردم را می‌دید که از صحابی بزرگوار؛ عبدالله بن عمر (س) در مورد مناسک حج سؤال می‌پرسند و او به آنها پاسخ می‌دهد، گفت: به خدا سوگند این شرافت بزرگی است که خداوند نصیب عبدالله کرده است. روایت شده که عمر (س) با ابوبکر (س) در بدست آوردن خیر ونیکی مسابقه می‌داد. چنانکه در روایتی که از عمر (س) نقل شده است ایشان می‌گوید: «امرنا رسول الله(ج) ان نتصدق فوافق ذلك مالا عندي فقلت اليوم اسبق أبا بکر ان سبقته يوما قال فجئت بنصف مالي قال فقال لي رسول الله (ج) ما ابقيت لاهلك قلت مثله واتي ابوبکر(س) بکل ما عنده فقال له رسول الله (ج) ما ابقيت لاهلك قال: ابقيت لهم الله ورسوله فقلت لا اسابقك الى شيء ابدا».

ترجمه: «پیامبر (ج) ما را امر کرد که برای جهاد در راه خدا مال بیاوریم. من هم مالی داشتم با خود گفتم که امروز اگر از ابوبکر (س) پیشی نگیرم او جلو می‌افتد. نصف مال وثروتم را با خودم نزد پیامبر (ج) بردم. پیامبر (ج) فرمود: چیزی برای خانواده‌ات باقی گذاشته‌ای، گفتم: نصف مالم را برای آنها گذاشته‌ام. در آن لحظه ابوبکر (س) آمد و تمام مالش را آورده بود، پیامبر (ج) به او گفت: چیزی برای خانواده‌ات باقی گذاشته‌ای، ابوبکر‌‌ (س) گفت: خدا ورسولش را برای آنها باقی گذاشته‌ام. گفتم: ای ابوبکر (س) من هیچ گاه در انجام چیزی از تو پیشی نخواهم جست».

آنچه را که عمر (س) انجام داد نوعی مسابقه در امر خیر و غبطه‌ی صحیح بود، ولی ابوبکر (س) همیشه نسبت به عمر (س) برتری داشت و او نیازی به مسابقه و غبطه نداشت از اینرو هیچگاه به حال و وضع کسی دیگر حسد نمی‌ورزید.

پیامبر خدا؛ موسی (÷)، نیز در هنگام معراج به حال خاتم پیامبران، غبطه خورد، تا جایی که چنین روایت شده است‌: «بكي لما تجاوزه النبي (ج) فقيل له: مايبکيك؟ فقال: ابکي لان غلاما بعث بعدي يدخل الجنة من امته اکثر ممن يدخلها من امتي»«زمانی که پیامبر (ج) از کنار موسی (÷) گذشت، موسی (÷) به گریه افتاد، گفتند: چه چیزی تو را به گریه انداخت؟ گفت: بخاطر اینکه نوجوانی بعد از من مبعوث شده است و تعداد کسانی که از امت او وارد بهشت می‌شوند از تعداد امتیان من وارد بهشت می‌شوند بیشتراند» (متفق علیه).

در میان صحابه‌ی رسول خدا (ج) اشخاص دیگری نیز چون ابو عبیده بن الجراح (س) و امثال او بودند که حتى از همین نوع حسد مباح یعنی غبطه خوردن پاک بودند، چون درجه و مقام آنها بالاتر از این بود که به شخص دیگری غبطه بخورند و به همین خاطر است که ابوعبیده (س) شایستگی امانتدار بودن امت را از طرف پیامبر (ج) بدست آورد و پیامبر (ج) او را امین امت نامیده است.

پس شخص امینی که در خود هیچگونه ترس و احساسی نسبت به کوتاهی در امانات نمی‌بیند، از کسی که در خود احساس نقص در امانتداری می‌کند، مقدم‌تر است. حتى چنین شخصی نسبت به زنان و فرزندان مردم امین شناخته می‌شود. اگر کسی امین بر چیزی مقرر شود که از خیانت او در امان نباشند مانند: دادن گوسفند به دست گرگ است.

در حدیثی که امام احمد از انس بن مالک [۱۳](س) روایت کرده، آمده است که انس (س) گفت: کنا يوما جلوسا عند رسول الله (ج) فقال: «يطلع عليکم الآن من هذا الفج رجل من اهل الجنة» قال فطلع رجل من الانصار ينظف لحيته من وضوء، قد علق نعليه في يده الشمال فسلم فلما کان الغد قال النبي (ج) مثل ذلك، فطلع ذلك الرجل علي مثل حاله، فلما کان اليوم الثالث قال النبي (ج) مثل ذلك، فطلع ذلك الرجل علي مثل حاله».

ترجمه‌: «‌روزی نزد پیامبر نشسته بودیم، فرمودند: اکنون از این ناحیه مردی از اهل بهشت می‌آید. ناگهان مردی از انصار آمد، در حالیکه محاسن خود را از وضوئی که گرفته بود خشک می‌کرد و کفش‌هایش را به دست چپ گرفته بود، جلو آمد و سلام کرد. فردای آن روز نیز باز پیامبر (ج) سخن دیروز را تکرار کرد و ناگهان همان مرد با حال و وضع روز قبل آمد. روز سوم نیز پیامبر چنین گفت وباز همان مرد آمد. هنگامی که پیامبر (ج) برخاست و رفت، عبدالله بن عمرو بن العاص (س) دنبال آن مرد براه افتاد وبعداً چنین تعریف کرد: نزد آن مرد رسیدم و گفتم: من با پدرم بحثم شده است و سوگند خورده‌ام تا سه روز نزدش نروم، اگر اجازه بدهید می‌خواهم به خانه‌ی شما بیایم. آن مرد اجازه داد وتا سه شبانه‌روز در خانه‌اش بودم. در این مدت عمل بخصوصی ازآن مرد، ندیدم فقط او شب‌ها زمانی که لباس درمی‌آورد و می‌خوابید ذکر خدا را می‌کرد و تکبیر می‌گفت و تا فرا رسیدن وقت نماز صبح می‌خوابید. عبدالله می‌گفت: از آن مرد جز شکر وسپاس خدا چیزی نشنیدم. وقتی خواستم به خانه‌ام برگردم به او گفتم ای بنده‌ی خدا! من با پدرم هیچگونه مشکلی ندارم، بلکه از پیامبر (ج) شنیدم که سه بار گفت: اکنون مردی از اهل بهشت از آن راه می‌آید و هرسه دفعه تو از آن راه آمدی خواستم چند روزی با تو باشم تا ببینم که چه عملی انجام می‌دهی که بهشتی شده‌ای. تا من نیز آنها را انجام دهم، ولی تو را ندیدم که عمل زیادی انجام دهی، پس چه چیزی باعث شدتا پیامبر (ج)، در حق تو بگوید بهشتی هستی؟ آن مرد گفت: من عمل خاصی انجام نمی‌دهم که باعث این مسأله شده باشد. تنها می‌دانم که کینه و بغض هیچ مسلمانی را در دل ندارم و نسبت به خیری که خداوند به کسی عطا کرده، حسد نمی‌ورزم. عبدالله گفت: پس همین است آن چیزی که تو را به این مقام رسانده و هرکس توان آن را ندارد. منظور عبدالله بن عمرو (س) این بود که گر چه ظاهراً این عمل ساده به نظر می‌رسد ولی بیشتر مردم بدان گرفتار هستند.

و به همین خاطر است که خداوند انصار را مورد ستایش وتمجید قرارداده، درمورد آنها فرمود:

﴿وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ[الحشر: ۹].

«و در درون خود احساس و رغبت نیازی نمی‌کنند به چیزهایی که به مهاجران داده شده است وایشان رابرخود ترجیح می‌دهند هرچند که خود سخت نیازمند باشند».

مفسران می‌گویند: انصار در دل‌هایشان هیچگونه احساس حسد و غبطه‌ای نسبت به آنچه که از مال فیء [۱۴]به مهاجران داده می‌شد نداشتند. حتى مال و ثروت خودشان را نیز با مهاجران تقسیم می‌کردند، با وجود این در بین اوس وخزرج که دو قبیله مسلمان در مدینه بودند، غبطه به همدیگر وجود داشت و آنها در دینداری، با همدیگر رقابت می‌کردند و اگر یکی از آنها می‌دید که طرف مقابل کاری را انجام داده که به باعث فضل وبرتری او نزد خدا و پیامبر (ج) شده است، آنها نیز فوراً مبادرت به انجام آن کار می‌کردند تا از این فضل وبرتری بی‌نصیب نباشند. البته این مسئله، مسابقه‌ای برای رسیدن و تقرّب به خداوند تبارک و تعالی بود نه نوعی کینه و بغض نسبت به یکدیگر و حسادت و غبطه‌ای بود برای رسیدن به کمال و پیمودن طریق سعادت نه تصاحب مقام و منصب دنیوی. خوشا به حال چنین قلوبی و خوشا به حال صاحبان چنین قلوبی زیرا خداوند می‌فرماید‌:

﴿وَفِي ذَٰلِكَ فَلۡيَتَنَافَسِ ٱلۡمُتَنَٰفِسُونَ ٢٦[المطففین: ۲۶].

«‌مسابقه‌دهندگان باید برای بدست آوردن این- چنین شراب و سایر نعمت‌های دیگر بهشت – با همدیگر مسابقه بدهند و بر یکدیگر پیشی بگیرند».

اما حسد مذموم و مکروه را خداوند حرام می‌داند و در مورد حسادت یهود می‌فرماید‌:

﴿وَدَّ كَثِيرٞ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ لَوۡ يَرُدُّونَكُم مِّنۢ بَعۡدِ إِيمَٰنِكُمۡ كُفَّارًا حَسَدٗا مِّنۡ عِندِ أَنفُسِهِم مِّنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ ٱلۡحَقُّۖ[البقرة: ۱۰۹].

«‌بسیاری از اهل کتاب از روی رشک وحسدی که دردرونشان ریشه دوانده است آرزو دارند اگر بشود شما را بعد ازپذیرش ایمان- به جانب کفر وبه حال سابقی که داشتید- بازگردانند با اینکه حقایق برایشان روشن گشته است».

یهودیان مرتد شدن و بازگشت از اسلام مسلمانان را از روی حسد و کینه‌ای که داشتند آرزو می‌کردند زیرا آنها نسبت به این نعمت و فضلی که نصیب مسلمانان شده بود خیلی ناراحت بودند و احساس بغض و کینه می‌کردند خداوند می‌فرماید:

﴿أَمۡ يَحۡسُدُونَ ٱلنَّاسَ عَلَىٰ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۖ فَقَدۡ ءَاتَيۡنَآ ءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَءَاتَيۡنَٰهُم مُّلۡكًا عَظِيمٗا ٥٤ فَمِنۡهُم مَّنۡ ءَامَنَ بِهِۦ وَمِنۡهُم مَّن صَدَّ عَنۡهُۚ وَكَفَىٰ بِجَهَنَّمَ سَعِيرًا ٥٥[النساء: ۵۴- ۵۵].

«آیا آنان برچیزی حسد می‌برند که خداوند از روی فضل ورحمت خود – با برانگیختن محمد (ج) – به مردم – عرب – داده است. ما که به آل ابراهیم – ابراهیمی‌که از اجداد شما و ایشان است – کتاب آسمانی و پیغمبری و پادشاهی عظیمی دادیم. ولی جمعی از آنان که – ابراهیم و آل ابراهیم در میانشان مبعوث شده بودند – به کتاب آسمانی ایمان آوردند و جمعی دیگر از آن روی گردان و بازدارنده بودند و آتش فروزان و زبانه‌کشان جهنم برای چنین افرادی بس است».

﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ ١ مِن شَرِّ مَا خَلَقَ ٢ وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ ٣ وَمِن شَرِّ ٱلنَّفَّٰثَٰتِ فِي ٱلۡعُقَدِ ٤ وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ ٥[الفلق].

«‌بگو به خداوندگار سپیده‌دم پناه می‌برم، از شر هرآنچه که خداوند آفریده است، وازشرشب بدانگاه که کاملاً فرا می‌رسد ـ وجهان را به زیر تاریکی خود می‌گیرد ـ و از شر کسانی که در‌ گره‌ها می‌دمند، و از شرحسود بدانگاه که حسد می‌ورزد».

مفسران می‌گویند که این سوره بخاطر حسودی کردن یهودیان و سحر کردن لبید ابن الا عصم یهودی نسبت به پیامبر نازل شده است.

شخص حسود نسبت به نعمتی که خداوند به کسی دیگر داده، ناراحت وغمگین می‌شود، ظالم وسرکش، و دچار معصیت و نافرمانی خداوند شده است وبا این کار مستوجب عذاب خداوندی می‌شود. از اینروباید از حسادت دست بردارد و توبه کند. اما شخصی که نسبت به وی حسودی شده، مظلوم است و باید بر اذیت حسود صبر داشته باشدو از شر او به خدا پناه ببرد. تا ایمانش سالم بماند. چنانکه خداوند می‌فرماید:

﴿وَدَّ كَثِيرٞ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ لَوۡ يَرُدُّونَكُم مِّنۢ بَعۡدِ إِيمَٰنِكُمۡ كُفَّارًا حَسَدٗا مِّنۡ عِندِ أَنفُسِهِم مِّنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ ٱلۡحَقُّۖ فَٱعۡفُواْ وَٱصۡفَحُواْ حَتَّىٰ يَأۡتِيَ ٱللَّهُ بِأَمۡرِهِۦٓۗ[البقرة: ۱۰۹].

«بسیاری از اهل کتاب از روی رشک وحسدی که دروجودشان ریشه دوانده است آرزو دارند اگر بشود شما را بعد از پذیرش ایمان بازگردانند با اینکه حقانیت اسلام کاملا برایشان روشن گشته است، پس گذشت نما ئید وچشم پوشی کنید تا خدا فرمانش را می‌دهد - که در برابرشان چه کار کنید».

خداوند یوسف را بوسیله‌ی حسادت برادرانش نسبت به او امتحان وآزمایش کرد زمانی که برادرانش گفتند:

﴿لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَىٰٓ أَبِينَا مِنَّا وَنَحۡنُ عُصۡبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ ٨[یوسف: ۸].

یوسف و برادرش – بن یامین که از یک مادر بودند ـ درپیش پدرمان از ما محبوب ترند در حالی که ما گروه نیرومندی هستیم – واز آن دو برادر برای پدرمان سود‌مند‌تریم ـ مسلما پدرمان در گمراهی واشتباه روشنی است.

آنها نسبت به جایگاه ومنزلتی که یوسف وبرادرش بنیامین نزد پدرشان داشتند، حسودی کردند بنابراین، یعقوب (÷) به یوسف گفت:

﴿قَالَ يَٰبُنَيَّ لَا تَقۡصُصۡ رُءۡيَاكَ عَلَىٰٓ إِخۡوَتِكَ فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيۡدًاۖ إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ لِلۡإِنسَٰنِ عَدُوّٞ مُّبِينٞ ٥[یوسف: ۵].

خواب خود را برای برادرانت بازگو مکن – چرا که مایه حسد آنان می‌شود وشیطان ایشان را برآن می‌دارد – که برای تو نیرنگ بازی و دسیسه‌سازی کنند. بیگمان شیطان دشمن آشکار انسان است.

پس آنها به سبب خوی بد و تصمیم‌شان نسبت به قتل یوسف و انداختن او در چاه و فروختن وی به عنوان برده به کسانی که به سرزمین کفر می‌رفتند و باعث شدند که یوسف برده‌ی کفّار شود درحق یوسف ظلم روا داشتند و او را مورد ستم قرار دادند. سپس یوسف دوباره بوسیله‌ی زنی که او را به فساد دعوت می‌کرد مورد آزمایش قرار گرفت و او برای نجات از این شیطان به خدا پناه برد و زندان را بر آزادی و عذاب دنیا را برعذاب آخرت برگزید، یوسف در این جریان هم به سبب حسادت آن زن نسبت به زیبایی‌اش مظلوم ومورد ستم واقع شد. این کینه توزان به سبب کینه‌ای که نسبت به یوسف داشتند باعث شدند که او را در چاه بیندازند سپس به صورت برده‌ای اسیر و بی‌اختیار او را فروختند و یوسف را که در نهایت مردانگی و آزادی بود به یوغ بردگی و سپس به زندان انداختند و این آزمایش اخیر از همه مهمتر بود یوسف در آن بزرگترین و سخت‌ترین مصائب و رنج‌ها را کشید، و با اختیار کامل صبر جمیل را برگزید و به سبب تقوایی که داشت تحمل کرد و در مقابل معصیت صبر را پیشه ساخت. برخلاف صبر در مقابل ظلم‌هائی که بر او رفته بود زیرا در آنجا هیچ اختیاری نداشت و کاملاً مجبور بود. و صبر بر معصیت از صبر بر مصیبت افضل است. چنانکه خداوند می‌فرماید:

﴿إِنَّهُۥ مَن يَتَّقِ وَيَصۡبِرۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ ٩٠[یوسف:۹۰].

بیگمان هرکس از خدا بترسد و- در برابر گرفتاری‌ها و مصیبت‌ها – شکیبایی و استقامت ورزد – خداوند پاداش او را خواهد داد – چرا که خداوند اجر نیکوکاران را ضایع نمی‌گرداند.

انسان مؤمن باید این چنین بر ایمانش صبر داشته باشد یعنی اگر از او خواستند که از دینش دست بردارد و کافر شود و اگرنه به زندانش می‌اندازند یا از سرزمینش بیرون می‌کنند، باید بر ایمانش استوار بماند وطرف دوم را انتخاب نماید یعنی راه صبر و تحمل را در پیش گیرد. و هجرت را بپذیرد، همچنان که این مسأله برای مهاجران صدر اسلام نیز پیش آمد و آنها ترک وطن را بردست کشیدن از دینشان ترجیح دادند و پیوسته مورد آزار و اذیت واقع می‌شدند.

پیامبر بزرگ اسلام نیز به شیوه‌های مختلف مورد، آزار واذیت قرار داده شد ولی صبر و استقامت را در پیش گرفت حتى آنحضرت بیش از یوسف÷مورد آزار قرار گرفت. زیرا از یوسف خواسته شد یا زنا کند یا به زندان افکنده می‌شود ولی از پیامبر(ج) و اصحابش (س) خواسته شد که از دینشان دست بردارند و اگر نه کشته می‌شوند. طبعاً زندانی شدن از کشته‌شدن راحت‌تر است، البته مشرکان، پیامبر (ج) و طایفه‌ی بنی هاشم را مدت زیادی در شعب ابی طالب زندانی و محاصره وتحریم اقتصادی کردند و پس ازمرگ ابوطالب دایره‌ی فشارشان بر پیامبر (ج) تنگتر گردید. و وقتی که از بیعت انصار با پیامبر (ج) درعقبه‌ی اول ودوم پی بردند در صدد برآمدند تا از مهاجرت مسلمانان به مدینه بگیرند وبه همین دلیل پیامبر (ج) و اصحابش را محاصره کردند وحتى تصمیم به قتل رسول الله گرفتند. هیچکس نمی‌توانست هجرت کند مگر اینکه بطور پنهانی این کار را می‌کرد. تنها عمر بن خطاب (س) بود که با نهایت شجاعت و دلیری در جلوی چشم همه‌ی مشرکان عزم سفر کرد و هجرتش را به مدینه آغاز نمود. خلاصه اینکه آنهایی که توانستند، پنهانی هجرت کردند و بقیه که قادر به این کار نبودند درمکه ماندند و به زندان افکنده شدند.

مصایب و مشکلاتی که به مؤمنان روا داشته شد بخاطر اطاعت از خدا و پیامبرش (ج) بود، یعنی آنها به اختیار خود اسلام را برگزیدند و به خاطر ایمانشان دچار اذیت و آزار شدند ولی مصیبت زندانی‌شدن یوسف، در اثر تقدیری بود که خداوند برای او نوشته بود. همچنانکه خداوند می‌فرماید:

﴿وَلَقَدۡ هَمَّتۡ بِهِۦۖ وَهَمَّ بِهَا لَوۡلَآ أَن رَّءَا بُرۡهَٰنَ رَبِّهِۦۚ[یوسف: ۲۴].

«زن ـ زلیخا ـ‌ قصد مراوده با یوسف را کرد و یوسف نیز قصد مراوده با زلیخا را کرده بود اگر برهانی از خداوند را نمی‌دید».

پس یوسف هم قصد زلیخا را کرد ولی چون برهان و حجت خداوند را دید دست باز داشت. و بدینصورت هم صبر یوسف در مقابل معصیت و هم صبرش در مقابل ظلمی که توسط برادرانش بر او رفت، چندان اجباری نبود بلکه از جانب خدا مجبور شد و اتفاقی بود که برایش پیش آمد. محبوب شدن نزد پدر نیز به انتخاب یوسف نبود که بعدها در اثر آن همه مصیبت برایش پیش آمد. پس انتخاب رنج و مصیبت در راه اسلام و عقیده و مبارزه با کفر، بیانگر اوج ایمان و قله‌ی عبودیت است وقتی خداوند کسی را که در مقابل بیماری و از دست دادن عزیزانش یا بخاطر از دست دادن مالش صبر را پیشه سازد و تحمل نماید، پاداش می‌دهد. پس پاداش کسیکه در راه ایمان و عقیده‌اش رنج‌ها را به اختیار خود با جان و مال بخرد چقدر و چگونه خواهد بود؟!

خداوند می‌فرماید:

﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ لَا يُصِيبُهُمۡ ظَمَأٞ وَلَا نَصَبٞ وَلَا مَخۡمَصَةٞ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَطَ‍ُٔونَ مَوۡطِئٗا يَغِيظُ ٱلۡكُفَّارَ وَلَا يَنَالُونَ مِنۡ عَدُوّٖ نَّيۡلًا إِلَّا كُتِبَ لَهُم بِهِۦ عَمَلٞ صَٰلِحٌۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ ١٢٠[التوبة: ۱۲۰].

«چرا که هیچ تشنگی وخستگی وگرسنگی درراه خدا به آنان نمی‌رسد وگامی به جلو برنمی‌دارند که موجب خشم کافران شود وبه دشمنان دستبردی نمی‌زنند – وضرب وجرح وقتلی به دشمنان نمی‌چشانند واسیروغنیمتی از آنان نمی‌گیرند – مگر اینکه به واسطه‌ی این اعمال کار نیکویی برای آنان نوشته می‌شود وبیگمان خداوند پاداش نیکوکاران را از به هدر نمی‌دهد».

حسادت، یکی از بیماری‌های مهم است، مرضی عام وفرا گیر تعداد کمی از مردم از آن نجات پیدا کرده‌اند. معروف است می‌گویند: هیچکس از حسادت بری نیست با این فرق که شخص حریص و آزمند آن را آشکار می‌کند و شخص کریم ومحترم آن راپنهان می‌دارد. به حسن بصری (/) گفتند: آیا مؤمن حسد می‌ورزد؟ گفت: مگر داستان یوسف (÷) و برادرانش را از یادبرده‌ای؟ حسد در دل انسان رخنه می‌کند و تا زمانی که به مرحله‌ی عمل در نیامده باشد، گناهی محسوب نمی‌شود. کسی که در دلش نسبت به شخص دیگری حسدبورزد باید با بکار بردن صبر و تقوی اثرآن را ازدل بزداید و آن را برای خود زشت پندارد.

در جامعه‌ی اسلامی‌بر مسلما‌نا‌ن است که ریشه‌های حسد و بغض را بخشکانند. و با کسی که حسد می‌ورزد همکاری ننمایند. بلکه جا نب کسی را بگیرند که با او حسد شده است. زیرا او مظلوم واقع شده است و باید با او احساس همدردی شود. و اگر چنین نکنیم حق اخوت اسلامی را که او برگردن دوم ما دارد رعایت نکرده‌ایم.

نباید فراموش کنیم که حسادت در بین زنان از مردان بیشتر است، خصوصاً در میان زنانی که در زندگی زناشویی باهم شریک هستند، چون هریک از آنها می‌خواهد هرچه بیشتر توجه شوهر را به خود جلب نماید. و در امور دنیا نیز بین شرکاء، بر سرپست و منصب و مال و دولت، حسادت روی می‌دهد. زیرا هرکدام ازآنها خواهان سهم بیشتری می‌شوند تا ازسهم دیگران کاسته شود. همچنین حسادت نسبت به کسانی که مورد توجه و احترام مردم قرار می‌گیرند، روی می‌دهد. مانند حسادت برادران یوسف (÷) نسبت به وی. وحسادت قابیل نسبت به برادرش هابیل، چون خداوند قربانی هابیل را قبول کرد ولی قربانی قابیل را نپذیرفت و قابیل بخاطر ایمان وتقوایی که خداوند نصیب هابیل کرده بود به او حسادت می‌ورزید، و حسادت یهودیان نسبت به مسلمانان نیز از همین قبیل است. معروف است که نخستین نافرمانی خدا از سه چیز شروع شد که عبارتند از؛ آزمندی، تکبر و حسد. چنانکه آزمندی آدم (÷) و کبر شیطان و حسد قابیل، سبب شد که آنها از فرمان خدا سرپیچی کنند.

در حدیث آمده است که: «ثلاث لا ينجو منهن احد: الحسد، الظن والطيرة وساحدثکم بما يخرج من ذلك، اذا حسدت فلا تبغض واذا ظننت فلا تحقق واذا تطيرت فامض»«از سه چیز هیچکس نجات پیدا نمی‌کند – و حداقل یکی از آنها در هر انسانی وجود دارد – که عبارتند از: حسد، گمان بد، طیره (فال)» و اکنون به شماراه‌های مبارزه با آنها را می‌گویم: اگر حسد ورزیدی، عصبانی مشو. اگر نسبت به چیزی ظن وگمان پیدا کردی مبادرت به آن مکن، اگر در مورد کاری احساس فال بدکردی آن را به انجام برسان. ابن ابی الدنیا [۱۵]این حدیث را از ابو هریره (س) روایت کرده است. در کتب سنن (ابن ماجه، ترمذی، نسائی وابو داود) از پیامبر روایت شده است که: «دب اليکم داء الامم قبلکم الحسد والبغض وهي الحالقة لا اقول تحلق الشعر ولکن تحلق الدين»:«بیماری‌های امت‌های پیشن در میان شما نیز نفوذ کرده است که عبارتمد از: حسد و بغض. و این‌ها تراشنده و از بین برده‌اند، نمی‌گویم که موها را می‌تراشند بلکه این‌ها دین انسان را می‌تراشند».

پیامبر (ج) حسد و بغض را بیماری نامیده است همچنانکه به خیلی را بیماری نام نهاده و فرموده است: «وأي داء اکبرمن البخل»«و چه بیماری‌هائی ازبخل و خسیسی بزرگتر است؟». پس باید این‌ها را درد و بیماری دانست. در حدیث دیگری پیامبر (ج) می‌فرماید: «اعوذ بك من منکرات الاخلاق والاهواء والادواء»:«پروردگارا از اخلاق و هواها و بیماری‌های زشت به تو پناه می‌برم». خداوند در مورد رسول اللهجمی‌فرماید:

﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ ٤[القلم: ۴].

«ای پیامبرتو دارای اخلاق بس پسندیده وبزرگ هستی».

ابن عباس (س) وابن عیینة [۱۶]و احمد بن حنبل می‌فرمایند که: مراد از ﴿خُلُقٍ عَظِيمٖ ٤یعنی دین عظیم و بزرگ. در روایتی دیگر از ابن عباس (س) آمده که ﴿خُلُقٍ عَظِيمٖ ٤یعنی: دین اسلام. ام المومنین عایشه (س) می‌فرماید که اخلاق پیامبر (ج) قرآنی بود. حسن بصری [۱۷](/) می‌گوید: اخلاق و آداب قرآنی همان خلق عظیم است.

هوا و هوس بیماری‌هایی هستند که گاهی در انسان بوجود می‌آیند و گاهی از بین می‌روند ولی (الداء) همان مرض و بیماری است که قلب را بدرد می‌آورد و فاسد می‌کند. در حدیث قبلی، حسد درکنار بغض ذکر شده بود. زیرا شخص حسود فضل خدا را بر کسی غیر از خودش دوست ندارد وبه تدریج حسودیش به بغض و کینه و دشمنی تبدیل می‌شود. شخص حسود دوست دارد نعمت خدا از شخص محسود زایل شود ولی تا خداوند نخواهد، هیچ اتفاقی نمی‌افتد بخاطر همین است که خود حسود دست به کارمی‌شود تا او را دچار ضرر و زیان بکند. چنانکه قرآن در مورد کسانی که قبل از ما بودند، می‌فرماید:

﴿مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡعِلۡمُ بَغۡيَۢا بَيۡنَهُمۡۚ[الجاثیة: ۱۷].

«بعد ازآنکه علم وآگاهی- ازحقیقت دین واحکام آن- پیدا کردند دراین هنگام به سبب برتری جویی وعداوت وحسادت میان خود اختلاف ورزیدند».

اختلاف‌شان به علت علم و جهل‌شان نبود بلکه آنها حق را می‌شناختند، ولی بعضی از آنها بر بغضی دیگر به سبب حسادت، دست‌درازی می‌کردند. در روایتی متفق- علیه از انس بن مالک (س) روایت شده که پیامبر فرمود: «لا ‌تحاسدوا ولا تباغضوا ولا تدابروا ولا تقاطعوا وکونوا عباد الله اخوانا. ولا يحل لمسلم ان يهجر اخاه فوق ثلاث ليال، يلتقيان فيصد هذا ويصد هذا وخيرهما الذي يبدا بالسلام»:«نسبت به همدیگر حسادت نورزید و بغض نداشته باشید و با همدیگر دشمنی نکنید و از همدیگر جدا نشوید، و بندگان حقیقی خداوند باشید و با یکدیگر برادروار زندگی بکنید. برای انسان مسلمان، روا نیست که بیش ازسه روزبا برادر مسلمانش قطع رابطه بکند. طوری که با هم روبروبشوند، هرکدام چهره‌اش را برگرداند. بهترین آن دو نفرکسی ا ست که ابتدا سلام کند».

در حدیث متفق علیه دیگری که از انس بن مالک (س) روایت شده پیامبر (ج) می‌فرماید: «والذي نفسي بيده لا يومن احدکم حتى يحب لاخيه ما يحب لنفسه»:«سوگند به کسیکه جان من در دست اوست هیچ کدام از شما تا آنچه راکه برای خود دوست دارد برای برادرش دوست نداشته باشدایمانش کامل نمی‌شود». خداوند نیز می‌فرماید:

﴿وَإِنَّ مِنكُمۡ لَمَن لَّيُبَطِّئَنَّ فَإِنۡ أَصَٰبَتۡكُم مُّصِيبَةٞ قَالَ قَدۡ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيَّ إِذۡ لَمۡ أَكُن مَّعَهُمۡ شَهِيدٗا ٧٢ وَلَئِنۡ أَصَٰبَكُمۡ فَضۡلٞ مِّنَ ٱللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَن لَّمۡ تَكُنۢ بَيۡنَكُمۡ وَبَيۡنَهُۥ مَوَدَّةٞ يَٰلَيۡتَنِي كُنتُ مَعَهُمۡ فَأَفُوزَ فَوۡزًا عَظِيمٗا ٧٣[النساء: ۷۲- ۷۳].

«در میان شما گروهی هستند که- منافقند و خویشتن را جزو شما قلمداد می‌نمایند و به جهاد نمی‌روند و- سستی می‌کنند و دیگران را نیز سست می‌نمایند و از جنگ باز می‌دارند. پس اگر مصیبتی به شما رسید – طعنه زنان – می‌گویند: براستی خداوند به ما لطف فرمود که جزو آنان نبودیم و – در جنگ – شرکت نداشتیم. واگر رحمت خدا شامل حالتان شد- وپیروزی وغنیمتی به شما دست داد- درست مثل اینکه هرگز میان شما وایشان مودّت ودوستی نبوده، می‌گویند: ای کاش ما هم با آنان می‌بودیم و- ازاین پیروزی ودستاورد فراوان غنیمت- بسی بهره می‌بردیم».

این درنگ‌کنندگان و پشت‌کنندگان به جهاد در راه خدا، آنچه را که برای خود دوست داشتند برای برادران مسلمانشان نمی‌پسندیدند، بلکه اگر مصیبتی به مؤمنان می‌رسید آنها خوشحال می‌شدند واگرنعمتی به مؤمنان دست می‌داد ناراحت می‌شدند و دوست داشتندکه آن نعمت به آنها هم می‌رسید. زیرا منافقان فقط آرزوی نعمت‌های دنیوی را می‌کردند وغرق دنیا پرستی وشیفته‌ی ظواهر آن شده بودند. چون آنها خداو پیامبرش و روز قیامت را دوست نداشته و به آن ایمان نداشتند. اگر آنها به خدا، پیامبر (ج) وروز قیامت ایمان می‌داشتند، برادران مومن خود را نیز دوست داشته و از نعمت‌هائی که به آنها می‌رسد خوشحال و از مصیبتی که به ایمان دارن می‌رسد ناراحت می‌شدند. هرکس که شاد نکند او را آنچه را که مؤمنان را شاد می‌کند و ناراحت نکند او را آنچه که مؤمنان را ناراحت می‌کند، از جمله‌ی مؤمنان محسوب نمی‌شود. در حدیث متفق علیه دیگری که ازعامرالشبعی (س) روایت شده، عامر می‌گوید: شنیدم نعمان بن بشیر (س) در حال ایراد خطبه، می‌گفت: سمعت رسول الله يقول: «مثل المؤمنين في توادهم وتراحمهم وتعاطفهم کمثل الجسد الواحد اذا اشتکي منه شيء تداعي له سائر الجسد بالحمي والسهر»‌: «‌شنیدم که پیامبر (ج) می‌گفت: مؤمنان در دوست داشتن، رحم، شفقت و محبت و مهربانی نسبت به همدیگر مثل جسد واحدی هستند که اگر عضوی از آن بدرد آید سایر اعضای جسم همدیگر را برای مراقبت و پرستاری از آن عضو می‌خوانند».

در حدیث متفق علیه دیگری که از ابو موسی الاشعری (س) روایت شده، پیامبر(ج) می‌فرماید: «المؤمن للمؤمن کالبنيان يشد بعضه بعضا وشبك بين اصابعه»:«مؤمن برای برادر مؤمنش مثل پیکره‌ی یک ساختمان است که بعضی از آن بعضی دیگررا محکم نگه می‌دارد. و دراین هنگام پیامبر (ج) انگشتان دو دستش را در بین همدیگر فرو برد» آزمندی و بخل از جمله امراض قلب بوده و حسادت از هردوی آنها بدتر است. در حدیث صحیحی که ابو داود روایت کرده پیامبر (ج) می‌فرماید: «الحسديأكل الحسنات کما تأکل النار الحطب والصدقة تطفئ الخطيئة کما تطفئ الماء النار»‌:«‌حسادت، حسنات و نیکی‌ها را از بین می‌برد، همچنانکه آتش، هیزم را می‌سوزاند و صدقه‌دادن، گناهان را پاک می‌کند همچنانکه آب، آتش را خاموش می‌کند».

شخص بخیل و حریص، نعمت‌ها را از نفسش دریغ می‌کند و شخص حسود نسبت به نعمت‌های الهی که به دیگران داده شده ناراحت می‌شود. خداوند می‌فرماید:

﴿وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٩[الحشر: ۹].

«و کسانی که از بخل و حسد، نفس خود را مصون و محفوظ بدارند ایشان قطعاً رستگارند».

در حدیثی متفق علیه پیامبر (ج) می‌فرماید: «اياکم والشح فانه اهلک من کان قبلکم امرهم بالبخل فبخلوا وامرهم بالظلم فظلموا وامرهم بالقطيعة فقطعوا»:«از آزمندی جداً پرهیز کنید زیرا کسانی راکه قبل از شما بودند، نابود کرد، آنها را به بخل و ظلم و قطع رابطه‌ی خویشاوندی وا داشت».

صحابی گرانقدر عبدالرحمن بن عوف (س) درهنگام طواف خانه خدا این دعا را تکرار می‌کرد: «اللهم قني شح نفسي»:«پروردگارا مرا از بخیلی وآزمندی نفسم پاک گردان»، مردی پرسید، چرا این دعا را زیاد تکرار می‌کنی، گفت: اگر حرص و بخل در انسان ریشه دوانید، به ظلم وسرکشی و قطع صله‌ی رحم و مراودت با مردان منتهی می‌شود.

(فصل): بخل و حسد دو نوع بیماری هستند که سبب می‌شوند تا نفس نسبت به چیز هایی که برای اومفید است بغض و کینه داشته وچیزهایی راکه برای او ضرر دارد دوست داشته باشد، به همین دلیل است که حسادت معمولاً باغضب همراه است. شهوت وشهرت نیز دو نوع بیماری دیگراند که باعث می‌شوند نفس هر چه را که برایش ضررداشته باشد، دوست بدارد و نسبت به هر چیزی که برایش نفع داشته باشد، غضبناک شود. عشق بیماری‌ای است، نفسانی و هر زمان که قوی شود باعث بیمار شدن جسم نیز می‌شود.

وسوسه نیز یکی دیگر از بیماری‌های قلب است که باعث می‌شود انسان نتواند بر تصمیماتش قاطع وپابرجا بایستد.

هدف کلی از بحث پیرامون بیماری قلب این است که قلب انسان به سبب این بیماری تغییر فطرت می‌دهد و در تشخیص خوب وبد دچار اشتباه می‌گردد، خوب را بد وبد را خوب، ضرر را فایده و فایده را ضرر می‌پندارد و همچون کسی است که از لحاظ جسمی بیمار شده و هرچیزی را که برای بدنش ضرر دارد دوست می‌دارد. طوری که چیزی اگر از او دریغ شود ناراحت می‌شود واگر به او داده شود باز هم رو به افزایش می‌نهد. مانند کسیکه عاشق است. دیدن، لمس کردن معشوقه و شنیدن صدای او باعث رنجش او می‌شود و او را منحرف می‌کند. حتى باتصور معشوقه اش، شهوت رانی می‌کند و بیماریش را تسکین ولی افزایش می‌دهد. در حدیثی آمده است: «إن الله يحمي عبده المؤمن الدنيا کما يحمي أحدکم مريضه الطعام والشراب»:«خداوند بنده‌ی مؤمنش را از دنیا پرستی برحذر می‌دارد همانطوریکه شما، بیمار خود را از آب و خوراک باز می‌دارید». در مناجات موسی (÷) که امام احمد (س) آن را در مسندش در باب زهد از وهب بن جریر [۱۸]روایت کرده آمده است: «خداوند می‌فرماید: من بندگانم را از دنیا پرستی و یاد آن، منع کرده ام، مانند چوپان دلسوزی که شترانش را از چراگاههای مهلک باز می‌دارد. و من بندگانم را از آرام گرفتن در دنیا و عیش و نوش دنیا دور کرده ام، مانند چوپان دلسوزی که شترانش را ازاستبل خراب دور می‌کند. و این بدانخاطر نیست که من نمی‌توانم دنیا را به آنها بدهم، بلکه به خاطر این است که بندگانم سهم خود را از فضل و بزرگواری من بطورکامل دریافت بکنند. و اگرنه، دنیا پرستی مانع آن می‌شود، وهوا وهوس، دنیا پرستی را افزایش می‌دهد و شفای بیمار در نابودی مرض است که با زوال صفات نکوهیده از قلب، بهبودی می‌یابد».

در مورد انگیزه‌ی عشق دو رأی وجود دارد: دسته‌ای می‌گویند: سرچشمه‌ی عشق‌ورزی اراده و نیت است و این سخن مشهور است. گروه دیگری می‌گوید: سرچشمه‌ی عشق ورزی، تصورات و وهم پردازی است، بگونه‌ای که معشوق در ذهن عاشق، بمراتب بهتر از آنچه که هست تجلی پیدا می‌کند. این گروه می‌گویند: نباید خداوند را عاشق یا معشوق توصیف کرد. گروه اول، خدا را به معشوق بودن توصیف می‌کنند. در روایتی که ازعبدالواحدبن زید [۱۹]نقل شده که خداوند می‌فرماید: «لا يزال عبدي يتقرب إلي، يعشقني وأعشقه»:(پیوسته بنده به سوی من نزدیک می‌شود. با من عشق می‌ورزد، من نیزبه او عشق می‌ورزم)، این سخن را بعضی از صوفیان است که جمهور علماءآنرا در مورد خدا قبول ندارند و این نوع الفاظ را شایسته‌ی خداوند نمی‌دانند، زیرا عشق بیانگر محبتی افراطی است در مورد کسی و این محبت دارای ظرفیت محدودی می‌باشد. بر خلاف محبت به الله که متعادل و نامحدود است. به همین خاطر می‌گویند که استفاده از کلمه‌ی «عشق» در مورد خدا به طور کلی ناشایست و نادرست می‌باشد. لفظ عشق غالباً از نظرعرفی به محبت انسان با زن یا پسر بچه، اطلا ق می‌شود و شامل محبت کردن به خانواده و صاحب پست و مقام و انبیاءو صالحین نمی‌شود. کلمه عشق متضمن انجام برخی اعمال حرام و خلاف عفت است از قبیل دست زدن و نگاه کردن به زن بیگانه و پسر بچه‌ی خوش قیافه و غیره. حتى محبت افراطی نسبت به همسر و کنیز خود بقدری که یاعث روا داشتن ظلم به همسر دیگر و یا منجر به ارتکاب کار حرام باشد، جایز نیست. مثلا" تن دادن به خواسته‌های غیر مشروع همسر خود که چه بسا دنیا و آخرت انسان را نابود می‌کنند مانند اینکه در اختیارش ثروتی بگذارد که او را منحرف سازد و یا در میراث برای او حق بیشتری قایل بشود و . . . این است حال عشق حلال، پس عشق به زن بیگانه وپسر بچه‌ی زیبا که حرام است، انسان را دچار چه فسادهایی خواهد کرد؟!باید دانست که در انجام این گونه اعمال، مفاسد بیشماری نهفته است که هم دین و هم آبروی انسان را از بین می‌برد و عقل و جسم را نابود می‌گرداند چنانکه خداوند می‌فرماید‌:

﴿فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ[الأحزاب: ۳۲].

«ای همسران پیامبر صدایتان را نرم ونازک نکنید – با ادا واطوار سخن مگویید- که بیمار دلان چشم طمع به شما بدوزند».

کسی که در قلبش بیماری شهوت باشد واز نگاه به چهره‌های زیبا متلذذ بشود، هر گاه مطلوب مورد نظرش را پیدا کند، بیماری‌اش عود پیدا می‌نماید و در طلب و بدست آوردن مطلوب برمی آید. بر خلاف کسیکه از رسیدن به مطلوب مورد نظر دستش کوتاه باشد که نهایتاً ناامیدی، به تدریج از میزان عشق و محبتش می‌کاهد. اما اگر کسی به دام عشقی افتاد وعفت، پاکدامنی و صبر را پیشه کرد، این شخص به خاطر تقوایی که برای خدا اتخاذکرده پاداش داده می‌شود. چنانکه در حدیثی روایت شده که: «إن من عشق فعف وصبر ثم مات کان شهيدا» [۲۰]: «هرکس که عاشق شد و پس از آن عفت و پاکدامنی را پیشه کرد و صبرنمود، اگر در این حالت بمیرد شهید است». البته این حدیث را یحیی القتات از مجاهد از عبدالله بن عباس به صورت مرفوع روایت کرده و حدیث صحیحی نیست. ولی این مسئله روشن و واضح است که چون کسی که از محرمات چشم پوشد و از نگاه حرام و سخن حرام و عمل حرام بپرهیزد و آنچه را در قلب دارد، بیان ننماید تا به سخن ناشایست یا عمل ناشایست منجرنشود، و بر رنجی که از عشق در دل دارد صبر بکند، چنین شخصی اهل تقوا به شمار می‌رود و نزد خداوند، مستحق پاداش زیادی می‌شود. چنانکه ارشاد باریتعالی است: ﴿إِنَّهُۥ مَن يَتَّقِ وَيَصۡبِرۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ ٩٠[یوسف: ۹۰]. «بیگمان هرکس تقوی پیشه کند و - در برابر گرفتاری‌ها و مصیبت‌ها - شکیبایی و استقامت. ورزد - خداوند پاداش او را خواهد داد - چرا که خدا اجر نیکوکاران را ضایع نمی‌گرداند».

و این قاعده در مورد حسادت و سایر بیماری‌های قلب، صدق پیدا می‌کند. اگر نفس انسان تمایل به چیزی پیدا کرد که باعث ناراحتى و خشم خدامی‌شود واو نفسش را به خاطر ترس از خدا از آن کار منع بکند، مشمول بشارتی می‌شود که در این آیه بیان شده است: ﴿وَأَمَّا مَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ وَنَهَى ٱلنَّفۡسَ عَنِ ٱلۡهَوَىٰ ٤٠ فَإِنَّ ٱلۡجَنَّةَ هِيَ ٱلۡمَأۡوَىٰ ٤١[النازعات: ۴۰- ۴۱].

«و اما آن کسی که از جاه و مقام پروردگار خود ترسیده باشد و نفس را از هوا و هوس باز داشته باشد قطعا بهشت جایگاه او است».

نفس اگر چیزی را دوست بدارد، انساند سعی می‌کند آن را بد ست آورد، حتى دست به انجام بعضی کارها می‌زندتا زمینه‌ی حصول آن را فراهم بکند. کسی که محبت زشت و ناجایز یا بغض و کینه‌ای را در دل داشته باشد و آنها را به دایره‌ی عمل درآورد گناهکار می‌شود، مثلاً شخصی را از روی حسد، دوست ندارد و حق او را ضایع می‌کند و در حق او دشمنی روا می‌دارد، یا شخصی را بیش از اندازه دوست دارد و به خاطراو حرامی را انجام می‌دهد یا واجبی را ترک می‌کند. و چیزهایی را بخاطر مشابهت با او دوست می‌دارد، چنانکه کسی گفته است:

أحب لحبها السودان حتى
أحـب لها سـود الکـلاب

یعنی: بخاطر دوستی اوتمام سیاه پوستان و حتی، سگان سیاه را دوست می‌دارم.

شاعر بخاطر اینکه زن سیاه رنگی را دوست دارد، بخاطر معشوقه‌اش حتى جنس سیاه سگ‌ها را نیز دوست دارد! این‌ها بیماری‌های قلب هستند که از تصوّرات و ارادات فاسد قلبی سرچشمه می‌گیرند. از خداوند خواستاریم تا قلب‌هایمان را از هر دردی شفا دهد نیز از منکرات و اخلا قیات زشت و ناپسند به او پناه می‌بریم. زیرا قلب برای دوست داشتن خدااست و این فطرتی است که خداوند بندگانش را بر آن خلق کرده است، همچنانکه پیامبر جمی‌فرماید: «کل مولود يولد على الفطرة، فأبواه يهودانه أو ينصرانه أو يمجسانه، کما تنتج البهيمة بهيمة جمعاء هل تحسون فيها من جدعاء»:«هر انسانی بر فطرت خداشناسی متولد می‌شود. ولی پدر و مادرش او را یهودی، مسیحی یا مجو‌سی می‌کنند، همانطور که بچه‌ی‌ حیوان به طور سالم به دنیا می‌آید ولی بعداً دچارنقص عضو می‌گردد». ابوهریره (س) بعد از روایت این حدیث گفت: [اگر دوست دارید این آیه را بخوانید:

﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ[الروم: ۳۰].

«این سرشتی است که خداوند مردمان را برآن سرشته است، نباید سرشت خدا را تغیر داد - آن را ازخداگرایی به کفرگرایی وازدینداری به بی‌دینی وازراسترویی به کجرویی کشاند-» (متفق علیه).

خداوند بندگانش را براساس محبت وعبادت و یگانگی خود آفریده است. اگر فطرت وجودی انسان آزاد گذاشته شود تا رشد بیابد، خواهیم دیدکه خدا را می‌شناسد و محبت خدا در دلش جای دارد. ولی متاسفانه فطرت‌های پاک بخاطررشد در فضاهای ناپاک و ناخالص، حالت اصلی خود را از دست می‌دهد و یه یهودیان و انصار و... گرایش پیدا میکند. البته اگر بخواهد، دوباره به همان فطرت اصیل خود می‌رسد.

پیامبرانبرای تغییر و تحول فطرت و سوق دادن آن به سوی فطرتی جدید نیامده‌اند بلکه برای تثبیت ایمان‌ها و بازگرداندن بشر به سوی فطرت اصیل‌شان مبعوث شده‌اند.

اگر در قلب انسان، محبت خالص خدا، جای بگیرد، دیگر دچار محبت خالص نسبت به غیر خدا نمی‌شود، چه برسد به اینکه دچار محبت نسبت به معشوق شود. یقیناً وقتی که قلب مبتلا به عشق معشوقه‌ای شد، از محبتش نسبت به خدا کاسته می‌شود. بخاطر همین محبت خالصانه بود که یوسف را خداوندحفاظت نمود‌:

﴿كَذَٰلِكَ لِنَصۡرِفَ عَنۡهُ ٱلسُّوٓءَ وَٱلۡفَحۡشَآءَۚ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُخۡلَصِينَ ٢٤[یوسف: ۲۴].

«ما این چنین کردیم – ودر حفظ وی در همه‌ی مراحل کوشیدیم – تا بلا و زنا را از او دور سازیم. چرا که او از بندگان پاکیزه و برگزیده‌ی ما بود».

اما زن عزیز- زلیخا- و زنان قومش مشرک بودند، به همین دلیل دچار عشق یوسف گشتند. و باید دانست که انسان بر اثر نقص در توحید و ایمان گرفتار این نوع عشق‌های کاذب می‌گردد.

زیرا قلبی که سرشار از ایمان به خدا باشد و همواره به سوی او رجوع داشته و از خدا بترسد، در اینگونه موارد، دو چیز مانع از این می‌شود که سقوط بکند: یکی توبه و بازگشت به سوی الله که از هر عشق و محبتی طعم و لذت بیشتری دارد. و محبت خدا در دل، بر سایر محبت‌ها پیروز می‌شود.

دوم: ترس از خداوند. زیرا ترس در نقطه مقابل عشق قرار دارد و جلوی آن را می‌گیرد. هرکس که مساله‌ای را دوست داشته باشد – ازروی عشق یا به غیرعشق - سپس نسبت به مسئله‌ای دیگر در او محبت بیشتری به وجود بیاید این محبت نسبت به مسأله‌ی دوم، او را ازابراز محبت نسبت به مسأله‌ی اول باز می‌دارد ویا به دلیل ترس از حصول ضرری که به سبب ابراز محبت نسبت به کسی ممکن است برایش پیش بیاید از آن محبت دست می‌کشد.

با بررسی مواردیاد شده به این نتیجه می‌رسیم که هروقت خداوند در دل بنده از هرکسی دیگر دوست داشتنی تر باشد و بنده از خدا، بیشتر از هرچیز دیگری بترسد، در دل چنین انسانی فقط محبت خدا جای می‌گیرد نه محبت کسی دیگر. مگر غفلتی پیش بیاید و میزان محبت و ترسش از خدا ضعیف گردد. چون ایمان به خدا با اطاعت کردن از دستورات الهی افزایش و با سرپیچی کردن از دستوراتش کاهش می‌یابد، پس هر زمان انسان بخاطر محبت و ترس خدا، اعمال شایسته انجام دهد و از گناهان دست بکشد، حبّش به خدا و ترسش از وی افزایش می‌یابد و محبت غیر خدا، از قلبش رخت می‌بندد. بیماری‌های جسمی نیز چنین‌اند، صحت و سلامتی بدن، با عوامل سودمند است و بیماری و درد به وسیله‌ی عوامل ضدآن از بین می‌رود. دارو عاملی است که بیماری جسمی را شفا می‌دهد. برای قلب نیز باید داروهایی باشد که امراض قلوب را از بین ببرد. صحت و سلامتی قلب با ایمان داشتن به خدا و توحیدکامل، حاصل می‌شود و با دوام توحید و یکتاپرستی پابرجا می‌ماند. ایمان و علم سودمند و عمل صالح، لازم و ملزوم یکدیگر هستند وپایداری و سلامت قلب به همین سه مورد بستگی داردکه در واقع غذا و داروی قلب نیز می‌باشند. چنانکه در حدیثی از عبدالله بن مسعود (س) روایت است که فرمود: «إن کل آدب يحب أن تؤتى مأدبته وأن مأدبة الله هي القرآن»: «‌‌هر مهماندار دوست دارد که غذای مهمانیش را بخورند. و مهمانی الله قرآن است».

همچنین قسمت آخر شب، و وقت اذان و اقامه و در سجده و بعد از نمازها و استغفار گفتن موارد دیگری از ضیافت خدا می‌باشند. استغفار و طلب آمرزش گناهان از خدا مسأله‌ا‌ی مهم و جدی است که باید ا نسا ن مسلمان به آن توجه داشته باشد. هرکس از خداوند طلب آمرزش گناهانش را بکند و توبه نماید، خداوند توبه و استغفارش را می‌پذیرد و بجای گناه ومعصیت در نامه ء اعمالش نیکی‌ها را ثبت می‌نماید [۲۱]. و باید پاره ای از اذکار و او را د مسنون را روزانه و هنگام خواب، بخواند و صبر را پیشه گیرد و استوار بماند، دیری نمی‌گذرد تائیدات الهی شامل حالش شده، ایمان در دلش تثبیت می‌شود. وبر ادای نمازهای پنجگانه بصورت کامل چه ظاهراً و چه باطناً حریص باید بود. زیرا نماز پایه و ستون دین است. و جمله‌ی: «لا حول ولا قوة ﺇلا بالله»را ورد زبان سازد. یعنی از دست هیچ تلاش و توانی کاری ساخته نیست مگر به کمک الله. با گفتن این ورد بارهای سنگین، سبک می‌گردد و ترس و وحشت از بین می‌رود. و نیز دعا و طلب را فراموش نکنیم زیرا دعای انسان مسلمان به شرطی که در آن عجله نداشته باشد مستجاب می‌شود. یعنی نگوید: هر چه دعا می‌کنم قبول نمی‌شود یا خدایا! من اینهمه دعا می‌کنم، و تو قبول نمی‌کنی، زیرا یکی از عوامل مهم درعدم اجابت دعا، عجله کردن برای پذیرفتن دعا است.

و باید دانست که یاری خداوند و پیروزی در گرو صبر، و آرامش و راحتى پس از رنج و مشقت است و آسانی پس از تنگدستی و پریشانی است. و هیچکس حتى انبیاء نیزبه انجام و نتیجه‌ی خیر دست نیافته‌اند مگر با صبر.

پس حمد و ستایش برای خداوندی که خالق جهانیان است و حمد و منّت لایق اوست به دلیل نعمتی- اسلام و سنت رسول الله ج- که به بندگانش ارزانی داشته، آنچنان حمد و ستایشی که در مقابل نعمت‌های ظاهری - سلامتی جسم و چرخه‌ی طبیعی حیات - و باطنی - ایمان و خداپرستی - کافی و پاسخگو باشد و شایستگی ذات پاک خداوند را داشته باشد. ودرود و سلام خدا بر سرورمان، رسول گرامی اسلام، محمد بن عبدالله جبرآل و اصحابش بر زنان پاکش که مادران مؤمنان می‌باشند و بر پیروان واقعی آن رسول گرامی تا روز قیامت.

[۱۱] مترجم: همچنانکه قبلا شرح داده شده است. [۱۲] ابوهریره، عبدالرحمن بن صخر الدوسی الیمانی است، که احادیث زیادی را از پیامبر (ج) و امام ابوبکرسو امام عمرسروایت کرده است. سعید بن المسیب و بشیر بن نهیک هم از ابوهریره احادیث زیادی را روایت کرده‌اند، ابوهریرهساز همه‌ی اصحاب بیشتر احادیث از پیامبرجروایت کرده است. در سال ۵۸ ﻫ. ق ازدنیا چشم فرو بست. [۱۳] انس بن مالک بن النضر ابوحمزه الانصاری المدنی، مدت زیادی را با پیامبر جزندگی کرد وخادمشان بود. احادیث زیادی را ازپیامبر جحفظ کرد. درسال ۹۳ﻫ. ق ازدنیا رخت بربست. [۱۴] مترجم: مال فیء، مالی است که بدون جنگ در جهاد از کافران به دست می‌آید. [۱۵] او، عبدالله بن محمد بن عبید بن سفیان بن قیس الاموی، ابوبکر بن ابی الدنیا است. کتاب‌ها و نوشته‌های زیادی دارد و فرزندان خلفاء زمانش را درس می‌داد. در سال ۲۸۰ﻫ. ق فوت کرد. [۱۶] او، سفیان بن عیینة/بن ابی عمران میمون الهلالی ابومحمد الکوفی الاعور است. امام شافعی/، ابن معین، ابن راهویه والفلاس از او احادیث زیادی را روایت کرده‌اند. در سال ۱۹۸ﻫ. ق فوت کرد [۱۷] حسن بن ابی الحسن یسار البصری، ابو سعید، آزاد‌کننده زید بن ثابت، شیخ اهل بصره بود. در سال ۱۱. ﻫ. ق از جهان رخت فرو بست. [۱۸] او وهب بن جریر بن حازم الازدی ابوالعباس البصری است. از پدرش وشعبه وحماد بن زید احادیث روایت کرده است. درسال ۲۰۷ﻫ. ق دار فانی را وداع گفت. [۱۹] عبدالواحد بن زیاد العبدی نام دارد. درسال ۱۷۰ﻫ. ق فوت کرده است. این روایت در هیچ یک از مصادر معتبر حدیثی روایت نشده، و آثار موضوع و ساختگی‌بودن بر آن واضح است. [۲۰] علمای حدیث در مورد موضوع و ساختگی‌بودن این حدیث اتفاق دارند. (نگا: سلسلة الأحادیث الضعیفة والموضوعة، شیخ آلبانی ۱/ ۵۸۷، حدیث: ۴۰۹). [۲۱] مترجم: یکی از دلایل بارز این مسأله فرموده‌ی خداوند است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ تُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ تَوۡبَةٗ نَّصُوحًا عَسَىٰ رَبُّكُمۡ أَن يُكَفِّرَ عَنكُمۡ سَيِّ‍َٔاتِكُمۡ وَيُدۡخِلَكُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ[التحریم: ۸] «ای مؤمنان به درگاه خداوند برگردید وتوبه‌ی خالصانه ای کنید، تا پروردگار گناهانتان را محو نماید و نابود سازد. و شما را به باغ‌های بهشتی داخل گرداند که از زیرآن رودبارها جاری است».