عمير ابن ابی وقاصس
این بار با یکی دیگر از اولیای راستین خدا وشاگردان مکتب پیامبرصآشنا میشویم. مبارزی صادق و مجاهد راستین در میدان جنگ. زد و خورد پایان مییابد غنیمتها تقسیم میشود، سهمیهاش را جدا میکنند میپرسد: این چیست؟ میگویند: این حصه توست، میگوید: به خدا سوگند با پیامبر بخاطر غنیمت پیمان نبسته بودم، مال را بر میدارد و خدمت پیامبرصحاضر میشود میگوید: ای پیامبر! بخدا سوگند با تو بخاطر این چیز بیعت نکرده بودم.
پیامبرصمیگوید: برای چه بیعت کرده بودی؟ گفت: برای اینکه تیر هم به حلقومم بخورد و از پشت گردنم بیرون شود. پیامبرصفرمود: اگر با خدا صادق باشی خدا نیز با تو صادقانه معامله خواهد کرد. چند روزی بیش نگذشته بود که جنازهاش را بحضور پیامبرصآوردند پیامبرصپرسید: آیا این همان است؟ گفتند: بله، پیامبر فرمود: چون با خدا صادق بود خدا نیز با او صادقانه معامله کرد، سپس برایش دعا کرد و او را دفن کردند. هرکدام آنها آرزو میکرد که ای کاش بجای او در قبرش گذاشته میشد؛ و ما میگوئیم: ای کاش پروردگارمان به ما نیز چنین ایمان و اخلاصی عطا کرده و عشق به جهاد و شهادت را در دلهایمان زنده میکرد.
ای کاش ما نیز چون عمیر میبودیم. عمیر ابن ابی وقاص، عمیر خورد سال عمرش ۱۴ سال است جنگ، جنگ بدر است، شورا دائر میشود افراد جنگی مشخص میشود و بچههای کم سن و نابالغ به مدینه باز گردانیده میشود، نه به این خاطر که تعدادشان کافی بود، بلکه ذخیره برای فتوحات بزرگی که در آینده خداوند نصیب مؤمنان خواهد کرد، زیرا این کودکان بزودی رهبران و پیشوایان آینده انقلاب محمدیصخواهند بود به همین سبب پیامبر بزرگوار اسلام این نونهالان آینده انقلاب را جدا میکند، اما عمیر ابن ابی وقاص آخر صفها، پشت سر صحابه پنهان میشود، برادرش سعدساو را از پشت بر روی شانهاش بلند میکند و جلو پیامبرصمیگذارد، وقتی که پیامبرصسرا پایش را مینگرد یک موی صورتش نیست، جسمش نحیف، و قدش بقدری کوتاه که شمشیرش بزمین کشیده میشود، حکم میکند که او به مدینه باز گردانده شود، او قبل از آن، اشک از چشمش سرا زیر میشود، پیامبرصپرسید: چرا گریه میکند؟ برادرش گفت: بخدا قسم ای پیامبر! برادرم از مدینه خارج شده به جز شهادت هیچ آروزی دیگری نداشته است. خواهش میکنم که او را از شهادت محروم نکنی، پیامبرصچون عشق و علاقه او را به جهاد و شهادت بیش از حد ملاحظه میکند برایش اجازه میدهد تا در جهاد شرکت کند، معرکه دائر میشود، و عمیر جوانمردانه میجنگد و ضربات کوبنده و محکمی بر دشمن وارد میکند و بالاخره استقبالکنان شهادت را به آغوش میکشد، و از اولین شهدای این صحنه بشمار میآید، او جنگید و شهید شد، اما نه بخاطر شهرت و جاه و رتبه، بلکه بخاطر خدا، بخاطر دین و قرآن، بخاطر غالب گردانیدن حق بر باطل، و به خاطر بر افراشتن پرچم توحید بر قلههای اورست و البرز و دماوند و هندوکش، هر قدمی که برداشت و هر لحظهای که شمشیر زد نمایانگر عشق و علاقه سر شارش به حاکمیت قرآن و نابود کردن کفر و نفاق بود.