زوال دولت اسرائیل

احزاب معاصر فلسطينی و آزادی فلسطين

احزاب معاصر فلسطينی و آزادی فلسطين

بعضی از مسلمان‌ها در بحث خود پیرامون راه‌های پیروزی بر یهود اشتباه می‌کنند و بعضی دیگر هم در ایجاد راه حل برای این موضوع در اشتباه‌اند و بسیاری‌ها از راه حل و طریق رسیدن به آن می‌پرسند؟

در پاسخ این سئوال باید گفت: همه راه‌ها که تا حال سنجیده شده است به فرض اینکه ما گردانندگان آن را مخلص برای حل این قضیه بدانیم تجربه شد، نشنلزم، بعثیزم، مارکسیزم، وطن‌پرستی و غیره راه‌های موجود تجربه شدند و لی پیروزی در پی نداشتند، بلکه پای ما را بیشتر در گل فرو برد و ملت فلسطین را به بیشتر از ده حزب مختلف تقسیم کرد، مسئله تا این حد رسید که هدف اصلی به فراموشی سپرده شد، جنگ را در میان خود آغاز کردند و بر سری به دست آوردن قدرت و چوکی یکدیگر را از تیغ گزرانیدند، تعداد کشته شدگان فلسطینی در میان خود و در جنگ‌های میان دیگر اعراب و فلسطینی‌ها به چند برابر شهداء فلسطینی رسید که در برابر دشمن یهودی بشهادت رسیده بودند.

اگر ما به این احزاب فلسطینی که در جنگ‌های خود در برابر یهود بر قومیت و نشنلزم بسیار تنگ نظرانه تکیه کردند و اینکار ایشان آن‌ها را از عربیت واقعی و ثانیاً از جماهیر اسلامی و مسلمانان جهان بدور ساخت با عینک حقیقت و با دید روشن بنگریم آن‌ها جز احزاب استخدام شده و جیره خوار چیزی دیگری نیستند. وگرنه این چه معنا دارد که این احزاب شعارهای کفری، الحادی و غیر اسلامی سر دهند، با وجود اینکه مردمی که این قضیه یعنی قضیه فلسطین به آن‌ها مربوط می‌شود مسلمان‌اند، این چه معنا دارد که رهبری یک ملت مسلمان در میان دو شاخه سکولر و نصرانی آن تقسیم شود، با وجود اینکه نصرانی‌های عرب در کشور‌های عربی بیشتر از ۱۵% ساکنین و یا کمتر از آن را تشکیل می‌دهند؟ و به چه معناست که رئیس حزب سوم ازین احزاب یک نصرانی، سوسیالست اردنی باشد؟ به کدام حق و از کدام دیدگاه می‌جنگند، نه او مسلمان است، نه فلسطینی و نه هم او از کسانی است که دارای مفکوره نابودی اسرائیل باشد، بلکه اصلی که نزد ایشان مطرح است اینست که باید اسرائیل بحیث یک قدرت قوی پایدار بماند. من تعجب می‌کنم که چه چیز باعث شده است که این چنین شخصی داعیه آزادی فلسطین را داشته باشد؟

و این به چه معناست که رهبر دومین حزب از لحاظ بزرگی ازین احزاب یک نصرانی مارکسیست باشد؟ آیا در میان مسلمان‌ها بویژه مسلمانان فلسطین قطع الرجال است؟ یا اینکه کفایت رهبری و سر کردگی یک انقلاب را ندارند؟ این را هم فراموش نکنیم که این همان مردی است که ارتش مریمی را در سال ۱٩۶۰م تأسیس کرده بود، مشهور است که این ارتش از نصرانی‌ها و بخاطر ضعیف ساختن کتائب در لبنان ایجاد شده بود، هیچ مسلمان اجازه نداشت که شامل آن گردد، در آن آموزش ببیند و یا در آن خدمت نماید، پس برای چه تأسیس شده بود؟ هدف و نصب العین او چه بود؟ با وجود اینکه ضفه غربی و قطاع غزه در آنوقت اشغال نشده بود، کسی هم در فکر انقلاب نبود. گفته شده است که او نقشه می‌کشید تا آن جریانی که در لبنان اتفاق افتاد و جنگ داخلی را باعث شد در فلسطین هم اتفاق بیفتد، اگر خداوند متعال توطئه او را خنثی نمی‌کرد، او و ارتش او را نابود نمی‌ساخت چنین می‌شد که در لبنان شد.

با وجود همه این گروهاکسی را نمی‌یابی که لوای لا إله إلا الله را بر افرازد حال اینکه همه فدائیان آن مسلمان‌ها بودند، حتی کسانی که تحت قیادت نصرانی‌ها و مارکسیست‌ها بحیث فدائی داخل می‌شدند و نصرانی بودند تعداد‌شان از انگشتان دست فراتر نمی‌رفت، اکثر این فدائیان نماز می‌خواندند، روزه می‌گرفتند و شعائر دینی را انجام می‌دادند، این‌ها همه بخاطر دشمنی با اسلام و اینکه اسلام را از معرکه تحت شعارهای نشنلزم و عربی و... از صحنه مبارزات مردم فلسطین دور سازند... این اقدامات تحت شعار اینکه، ما توان مقابله با اسرائیل را نداریم، می‌رانیدن روح جهاد و انقلاب در دل این ملت و دمیدن روح نا امیدی در آن‌ها بود. اگر یکی از ایشان را می‌پرسیدی که، تو با اینکه مسلمان هستی چرا با ملحدین یکجا شده ای؟ برایت بلا درنگ پاسخ می‌دهد، من با شیطان برای آزادی وطنم ائتلاف می‌کنم. این پاسخ آن‌ها برای تبریه خیانت‌شان و دست انداختن به فرزندان مخلص این امت است. واقعیت فعلی ما از میان رفتن روح جهاد را در دل این ملت نشان می‌دهد و نا امیدی در دل‌های ایشان سایه افگنده است، چون بنیه نظامی این احزاب از میان فرو ریخته و تنها گروههای کوچکی اینجا و آنجا باقی مانده است که اصلاً اهمیتی ندارند و نمی‌شود روی آن‌ها حساب کرد باقی همه در روی زمین از جمله یمن، سودان، عراق، تونس، لیبیا و مصر پراگنده شده‌اند، پس با این حال نمی‌دانم که چگونه فلسطین را آزاد می‌سازند، این واقیعتی است که اتفاق افتاده است، همه بدون استثناء از جناح چپ و راست فلسطین را به یهود تسلیم داده‌اند - مراد از جناح چپ عرب‌های سوسیالست و مراد از جناح راست عرب‌های نشنلست‌اند -، حتی جناح معتدل هم به این تن در دادند و اسرائیل را به رسمیت شناختند و به آن وجهه قانونی بخشیدند، اقدام به بعضی از عملیات‌های شهادت طلبانه هم چیزی نیست مگر اینکه زبان و دهن آن‌های را که ادعای جنگیدن با یهود را دارند بسته کنند، می‌خواهند با ارسال این اشخاص دست به عملیات‌های بزنند که از پیش - به سبب وضعیت نظامی و استخباراتی - محکوم به ناکامی است تا فرزندان این امت را نابود کنند، این‌ها بدون اینکه نتیجه‌ای بدست آرند سالم بر نمی‌گردند، و اقدامات فردی هم که گهگاهی صورت می‌گیرد چیزی جز از بلند کردن صدای مخالفت با عملکرد‌های این احزاب و رهبران آن‌ها نیست. گذشته ازینکه رهبران این احزاب خود اقدام به خفه ساختن صدای کسانی می‌کنند که از آن‌ها انتقاد می‌کنند، یا توطئه می‌سازند تا کسی را ترور کنند که از اسرار آن‌ها و حقایق پرده برمی‌دارد، یا هم در زعامت با آن‌ها در رقابت است. کشته شدن سعد صایل و ابو جهاد از ما چندان دور نیست، اولی بخاطر اخلاصش و لی ناتوانی‌اش برای مرحله بعدی، یعنی مرحله تسلیمی و تنازل از حق ملت فلسطین، دومی هم بخاطر که از خط خیانت تجاوز کرد، نخواست معاهدات اصلی و مخفی که میان حزب و اسرائیل صورت می‌گرفت ولی نگاشته نمی‌شد بپذیرد، اسرائیل هم چراغ سبز داد تا او را ترور کنند، چون از خود ثبات نشان داد و به دشمن تسلیم نشد.

شما چگونه می‌خواهید فلسطین را آزاد بسازید در حال که تحت قیادت این زعیم و آن زعیم خائن باشید، زعمای که هر گاهی ما را سر می‌برند، اصلاً وجود آن‌ها برای حمایت از اسرائیل است، پس چگونه برای نابودی آن تلاش می‌کنند؟! نمی‌دانم چگونه دشمنان دیروز امروز متحد می‌شوند و بر عکس متحدین دیروز دشمنان امروز‌اند، درین باب شواهد زیادی در دست است، من این را هم بعید نمی‌دانم که فردا اسرائیل بر ضد دیگر برادران مسلمان متحد ما شود؟ هر چیز در عرف شما امکان پذیر است ای رهبران بنام آزادی و در حقیقت تسلیم و غلامی!.

فلسطین چگونه آزاد می‌شود، حال اینکه شما جنگ را با اسرائیل از سنگرها به هتل‌های لوکس کشانیده‌اید؟ «من الخنادق الی الفنادق»، فلسطین چگونه آزاد می‌شود در حالیکه شما معرکه جنگ را از زیر آرکندیشن‌ها اداره می‌کنید، از روی قالی‌های عجمی، تلویزیون‌های جاپانی و کامره‌های غربی؟!!!.

در آخر که این آخر کار نیست، این سرزمین مبارک آزاد نمی‌شود مگر بدستان شخصیتی مثل عمرسیا شخصیتی مثل صلاح الدین ایوبی، نه بادست کسی که در کرملین به صورت لینن و مجسمه مارکس بوسه می‌زند، نه بدست کسی که روز خود را در میان برهنه گان و شب خود را در خیمه‌های کاهباره‌ها سپری می‌کند، نه هم بدست کسی که هواپیماهای ترانسپورتی را همانند خانه همیشگی بکار می‌گیرد و او را روزانه از مرکز یک کشور به دیگر کشور انتقال می‌دهد، نه بدستان کسی که بر قرآن پای می‌گذارد، صلیب بر گردن آویزان کرده، شراب را پیک می‌زند و با خدا چلینج داده‌است.

اینجا حادثه‌ای را بیاد می‌آورم، وقتی که فلسطینی‌ها در سال ۱٩۸۲م از بیروت خارج شدند، یکی از منافقین از اردن از فرزندان شهر الخلیل قوماندان مُلهِم را برای غذا دعوت کرد، یکتن از علماء مسلمان و با جرأت را هم درین مجلس دعوت کرده بود، این عالم در کنار رئیس نشسته، با هم سرگوشی کردند، رئیس که در کنار عالم بود بر عالم قهر شد و صدایش را بلند کرد، دیگران خواستند از آن رهبر دلجویی کنند، این عالم ازین واقعه متأثر شد و گفت: من در گوش او چیزی نگفتم، فقط گفتم: اگر شما در لبنان بر اسرائیل پیروز شوید - العیاذ بالله - قرآن را دروغ پنداشته شده است، چون نظر به گفته قرآن شما آن کسانی نیستید که اسرائیل را شکست می‌دهید و فلسطین را آزاد می‌کنید، کسانی که اسرائیل را شکست می‌دهند (عبادالله) بندگان مخلص خداوندأهستند، نه (عبیدالله) یک انسان عادی که بندگی خدا را کند و یا نکند، چنانچه که خود خداوندأچنین وعده کرده است.

******