کتاب الأقضية والشهادات
کتاب اقضيه و شهادات
«ولاَ يَجُوزُ أَنْ يَلِیَ الْقَضَاءَ إلاَّ مَنِ اسْتَکْمَلَتْ فِيهِ خَمْسَ عَشَرَةَ خَصْلَةً الإسْلاَمُ والْبُلُوغُ والْعَقْلُ والْحُرِّيَّةُ والذُّکُورَةُ والْعَدَالَةُ ومَعْرِفَةُ أَحْکَامِ الْکِتَابِ والسُّنَّةِ ومَعْرِفَةُ الإجْمَاعِ ومَعْرِفَةُ الإخْتِلاَفِ ومَعْرِفَةُ طُرُقِ الإجْتِهَادِ ومَعْرِفَةُ طَرَفٍ مِنْ لِسَانِ الْعَرَبِ ومَعْرِفَةُ تَفْسِيرِ کِتَابِ اللهِ تَعَالَی وأَنْ يَکُونَ سَمِيعاً وأَنْ يَکُونَ بَصِيْراً وأَنْ يَکُونَ کَاتِباً وأَنْ يَکُونَ مُسْتَيْقِظاً ويُسْتَحَبُّ أَنْ يَجْلِسَ فی وَسَطِ الْبَلَدِ فی مَوْضِعٍ بَارِزٍ لِلنَّاسِ ولاَ حَاجِبَ لَهُ ولاَ يَقْعُدُ لِلْقَضَاءِ فی المَسجِدِ ويُسَوِی بَينَ الْخَصْمَيْنِ فی ثَلاَثَةِ أَشْيَاءٍ فی الْمَجْلِسِ واللَّفْظِ والْلَّحْظِ ولاَ يَجُوزُ أَنْ يَقْبَلَ الْهَدِيَّةَ مِنْ أَهْلِ عَمَلِهِ ويَجْتَنِبُ الْقَضَاءَ فی عَشَرَةِ مَوَاضِعَ عِنْدَ الْغَضَبِ والْجُوع والْعَطَشِ وشِدَّةِ الشَّهْوَةِ والْحُزنِ والْفَرَحِ الْمُفْرِطِ وعِنْدَ الْمَرَضِ ومُدَافَعَةِ الأَخْبَثَيْنِ وعِنْدَ النُّعَاسِ وشِدَّةِ الْحَرِّ والْبَرْدِ ولاَيَسْأَلُ الْمُدَّعَی عَلَيْهِ إلاَّ بَعْدَ کَمَالِ الدَّعْوَی ولاَ يُحَلِّفُهُ إلاَّ بَعْدَ سُؤَالِ الْمُدَّعِی ولاَ يُلَقِّنُ خَصْماً حُجَّةً ولاَ يُفْهِمُهُ کَلاَماً ولاَ يَتَعَنَّتُ بِالشُّهَدَاءِ ولاَ يَقْبَلُ الشَّهَادَةَ إلاَّ مِمَّنْ ثَبَتَتْ عَدَالَتُهُ ولاَ تُقْبَلُ شَهَادَةُ عَدُوٍّ عَلَی عَدُوِّهِ ولاَ شَهَادَةُ وَالِدٍ لِوَلَدِهِ ولاَ وَلَدٍ لِوَالِدِهِ ولاَ يُقْبَلُ کِتَابُ قَاضٍ إلَی قَاضٍ آخَرَ فی الأَحْکَامِ إلاَّ بَعْدَ شَهَادَةِ شَاهِدَيْنِ يَشْهَدَانِ بِمَا فِيهِ».
اقضیه جمع قضاء در لغت به معنی استوار کردن میباشد و شرعاً قضاوت است «داوری» در بین خصوم به حکم خدا و شهادات جمع شهادت از ماده شهود به معنی حضور است.
«قاضی باید دارای پانزده خصلت باشد:
۱- اسلام،
۲- بلوغ،
۳- عقل،
۴- آزادی،
۵- مذکر بودن،
۶- عدالت،
۷- دانستن احکام قرآن و حدیث،
۸- دانستن اجماع،
۹- دانستن اختلاف بین دانشمندان فقه،
۱۰- دانستن روشهای اجتهاد «چگونگی استدلال از دلیلهای احکام».
۱۱- دانستن مقداری از زبان عرب «نحو و صرف و لغت».
۱۲- کر نبودن،
۱۳- کور نبودن،
۱۴- نوشتن،
۱۵- بیدار و باهوش بودن.
قاضی مستحب است محل اقامت وی در وسط شهر باشد در جای معلوم تا مردم به آسانی به او مراجعت کنند. و مستحب است که پردهدار نداشته باشد و برای قضاوت در مسجد ننشیند و در بین خصوم در سه چیز رعایت مساوات را بنماید:
۱- در مجلس،
۲- در حرف «مانند هم به سخن آنان توجه کند».
۳- در ملاحظه کردن «مانند هم به آنان بنگرد». قبول کردن هدیه از مراجعین روا نیست.
و باید در ده اوقات قضاوت نکند:
۱- هنگام خشم،
۲- گرسنگی،
۳- تشنگی،
۴- در موقع شدّت شهوت،
۵- شدت غم،
۶- شدت خوشی،
۷- هنگام غلبه خواب «چرت زدن»،
۸- هنگام مریض بودن،
۹- هنگام فشار آوردن بول و غائط،
۱۰- هنگام شدت گرما و سرما.
و نباید از مدعی علیه سئوال کند تا موقعی که مدعی گفتار خود را کاملاً خاتمه میدهد و نباید او را سوگند دهد مگر بدرخواست مدعی و خصم را نباید راهنمائی کند.
و همچنان نباید گفتاری را به او بفهماند، و نباید گواهها را زحمت دهد «مثل این که بگوید چرا گواهی دادی، این چگونه گواهی است وغیره» و باید کسی را به گواه قبول کند که عدالت وی ثابت باشد، و نباید گواهی دشمن بر دشمن را قبول کند، و همچنان گواهی پدر برای پسر و عکس آن را نباید قبول کند، نامه قاضی برای قاضی دیگر در یکی از احکام قبول نمیشود مگر این که دو شاهدی گواهی بدهند که این خط قاضی فلان است ما کاملاً اطلاع داریم».
فصل: «ويَفْتَقِرُ الْقَاسِمُ إلَی سَبْعِ شَرَائِطَ الإسْلاَمِ والْبُلُوغُ والْعَقْلِ والْحُرِّيَّةِ والذُّکُورَةِ والْعَدَالَةِ والْحِسَابِ فَإنْ تَرَاضَی الشَّرِيکَانِ بِمَنْ يَقْسِمُ بَيْنَهُمَا لَمْ يَفْتَقِرْ إلَی ذلِكَ وإِنْ کَانَ فی الْقِسْمَةِ تَقْوِيمٌ لَمْ يَقْتَصِرْ فِيهِ عَلَی أَقَلَّ مِنَ اثْنَينِ وإذَا دَعَا أَحَدُ الشَّرِيْکَيْنِ شَرِيْکَهُ إلَی قِسْمَةِ مَا لاَضَرَرَ فِيهِ لَزِمَ الآخَرَ إِجَابَتُهُ».
در احکام قسمت: «قسمت کننده نیازمند هفت شرط است:
۱- اسلام،
۲- بلوغ،
۳- عقل،
۴- آزادی،
۵- مذکر بودن،
۶- عدالت،
۷- دانستن حساب.
و اگر هر دو شریک به قسمتِ قسمت کننده راضی باشند احتیاج به شروط بالا نیست. و اگر قسمت نامبرده احتیاج به تقدیر و تعیین داشته باشد نباید قسمت کنندگان از دو نفر کمتر باشند زیرا روا نیست که مقّوم یک نفر باشد. و هرگاه یکی از دو شریک شریک دیگر خود را برای تقسیم دعوت نماید، در چیزی که قسمت آن زیانی ندارد لازم است شریک دیگر دعوت او را اجابت کند».
فصل: «وإذَا کَانَ مَعَ الْمُدَّعِی بَيِّنَةٌ سَمِعَهَا الْحَاکِمُ وحَکَمَ لَهُ بِهَا وإِنْ لَمْ تَکُنْ بَيِّنَةٌ فَالْقَوْلُ قَوْلُ الْمُدَّعَی عَلَيهِ بِيَمِينِهِ فَإنْ نَکَلَ عَنِ الْيَمِينِ رُدَّتْ عَلَی الْمُدَّعِی فَيَحْلِفُ ويَسْتَحِقُّ وإذَا تَدَاعَيَا شَيْئاً فی يَدِ أَحَدِهِمَا فَالْقَوْلُ قَوْلُ صَاحِبِ الْيَدِ بِيَمِينِهِ وإِنْ کَانَ فی يَدَيْهِمَا تَحَالَفَا وجُعِلَ بَيْنَهُمَا ومَنْ حَلَفَ عَلَی فِعْلِ نَفْسِهِ حَلَفَ عَلَی الْبَتِّ والْقَطْعِ ومَنْ حَلَفَ عَلَی فِعْلِ غَيْرِهِ فَإنْ کَانَ إِثْبَاتاً حَلَفَ عَلَی الْبَتِّ والْقَطْعِ وإِنْ کَانَ نَفْياً حَلَفَ عَلَی نَفْیِ الْعِلْمِ».
«در حکم گواه هرگاه مدعی گواه خود را حاضر نماید حاکم باید او را قبول کند و بوسیله گواهی که دارد برای وی حکم صادر نماید و در صورت عدم احضار گواه، مدعیعلیه سوگند میخورد و با سوگند وی دعوی مدعی ساقط میشود، و در صورت سوگند نخوردن مدعی علیه، سوگند بر مدعی بر میگردد و به وسیله سوگند، مدعیبه را احراز مینماید. و هرگاه دو خصم یک چیز را ادعا کنند، چیز نامبرده در دست هر کدام باشد گفتار وی مسموع است بوسیله سوگند و اگر در دست هر دو باشد باید هر دو سوگند خورده و مدعیبه در بین آنان تقسیم میشود و کسی که سوگند بخورد بر کاری که خودش آن را انجام دادهاست خواه نفی کاری یا اثبات آن باشد، این سوگند با لفظ قطعا و بدون شک میباشد «اثبات مثلا در خرید و فروش بگوید: به خدا سوگند فلان چیز را قطعا و بدون شک به فلان قیمت خریدهام یا فروختهام و در نفی بگوید به خدا سوگند فلان چیز را قطعا و بدون شک به فلان قیمت نفروخته یا نخریدهام» ولی کسی که سوگند بر کار شخص دیگری بخورد اگر اثبات باشد سوگند وی با لفظ قطعا و بدون شک و اگر نفی باشد، سوگند وی بر عدم اطلاع میباشد. «مثلاً اگر غیر وی کاری را کرده باشد بگوید: قطعا و بدون شک اینکار را انجام داده و اگر سوگند برای نفی کار از دیگری باشد میگوید، به خدا سوگند من اطلاعی ندارم که اینکار را انجام داده باشد».
فصل: «ولاَ تُقْبَلُ الشَّهَادَةُ إلاَّ مّمَّنِ اجْتَمَعَتْ فِيهِ خَمْسُ خِصَالٍ الإسْلاَمُ والْبُلُوغُ والْعَقْلُ والْحرِّيَّةُ والْعَدَالَةُ، ولِلْعَدُالَةِ خَمسُ شَرَائِطَ: أَنْ يَکونَ مُجْتَنِباً لِلْکَبَائِرِ غَيْرَ مُصرٍّ عَلَی الْقَلِيلِ مِنَ الصَّغَاِرِ سَلِيمَ السَرِيرَةِ مَأْمُونَ الغَضَبْ مُحَاٍفظاً عَلَى مُرُوءَةِ مِثْلِهِ».
«گاهی قبول نمیشود مگر از کسی که دارای پنج صفت باشد:
۱- اسلام،
۲- بلوغ،
۳- عقل،
۴- آزادی،
۵- عداوت.
و عدالت دارای پنج شرط است:
۱- مرتکب نشدن گناه کبیره،
۲- اصرار نداشتن بر گناه کوچک،
۳- خوش نیتی،
۴- از خشم وی ایمن بودن،
۵- دارای مروت بودن.
فصل: «والْحُقُوقُ ضَرْبَانِ: حَقُّ اللهِ تَعَالَی وحَقُّ الآدَمِیِّ فَأَمَّا حَقُوقُ الآدَمِيِّيْنَ فَثَلاَثَةُ أَضْرُبٍ ضَرْبٌ يُقْبَلُ فِيهِ إلاَّ شَاهِدَانِ ذَکَرَانِ وهُوَ مَا لاَ يُقْصَدُ مِنْهُ الْمَالُ ويَطَّلِعُ عَلَيْهِ الرِّجَالُ وضَرْبٌ يُقْبَلُ فِيهِ شَاهِدَانِ أَوْ رَجُلٌ وامْرَأَتَانِ أَوْ شَاهِدٌ ويَمِيْنُ الْـمدَّعی وهُوَ مَا کَانَ الْقَصْدُ مِنْهُ الْمَالَ وضَرْبٌ يُقْبَلُ فِيهِ رَجُلٌ وامْرَتَانِ أَوْ أَرْبَعُ نِسْوَةٍ وهُوَ مَا لاَ يَطَّلِعُ عَلَيْهِ الرِّجَالُ وأَمَّا حَقُوقُ اللهِ تَعَالَی فَلاَ تُقْبَلُ فِيهَا النِّسَاءُ وهِیَ ثَلاَثَةُ أَضْرُبٍ ضَرْبٌ لاَيُقْبَلُ فِيهِ أَقَلُّ مِنْ أَرْبَعَةٍ وهُوَ الزِّنَا وضَرْبٌ يُقْبَلُ فِيهِ اثْنَانِ وهُوَ مَا سِوَی الزِّنَا مِنَ الْحُدُودِ وضَرْبٌ يُقْبَلُ فِيهِ وَاحِدٌ وهُوَ هِلاَلُ رَمَضَانَ ولاَتُقْبَلُ شَهَادَةُ الأَعْمَی إلاَّ فی خَمْسَةِ مَوَاضِعَ الْمَوْتِ والنَّسَبِ والْمِلكِ الْمُطْلَقِ والتَّرْجَمَةِ ومَا شَهِدَ بِهِ قَبْلَ الْعَمَی وعَلَی الْمَضْبُوطِ ولاَتُقْبَلُ شَهَادَةُ جَارٍّ لِنَفْسِهِ نَفْعاً ولاَ دَافِع عَنْهَا ضَرَراً».
«حقوق دو قسم است:
۱- حق خدا،
۲- حق آدمی.
حق آدمی سه نوع است:
۱- قبول نمیشود در آن مگر دو گواه مذکر و آن چیزی است که قصد مال از او نمیشود و مردان غالباً از آن آگاهاند.
۲- در آن دو مرد یا یک مرد و دو زن به شاهد قبول میشود و یک گواه با سوگند مدعی و آن چیزی است که در آن مال قصد شده است.
۳- در آن یک مرد و دو زن یا چهار زن قبول میشود و آن چیزی است که مردان از آن آگاه نیستند.
اما حقوق خداوند بزرگ گواهی زنان در آن قبول نیست و آن سه نوع است:
۱- کمتر از چهار گواه در آن قبول نمیشود و آن زنا است.
۲- دو گواه در آن قبول میشود و آن عبارت است از کلیه حدها جز زنا.
۳- در آن یک شاهد کافی میباشد و آن هلال ماه رمضان است.
و گواهی کور قبول نیست مگر در پنج مورد:
۱- مرگ،
۲- نسب،
۳- ملک مطلق «بدون اضافه به مالک معلوم، هرگاه نزاع کنندهای نباشد» مثلاً بگوید این ملک فلان کس است دیگر نگوید آن را از فلان به فلان قیمت خریده است چه امثال این گواهیها احتیاج به چشم دارد.
۴- ترجمه «هرگاه قاضی او را ترجمان قرار دهد که گفتار خصم را برای وی ترجمه کند و یا گفتار قاضی را برای خصمها ترجمه نماید».
۵- هر چیزیکه قبل از کوری گواهی دادهاست و هرچه گواهی آن را بطور مضبوط ادا کرده باشد «مثلا مردیکه اقرار کند در نزد کور به آزاد کردن برده خویش یا طلاق مردیکه اسم و نسب او را میداند و دست کور را بر سر اقرار کننده گذاشته باشد و کور کاملا بوی چسبیده باشد و او را خوب ضبط کرده باشد تا آنچه را شنیده است بر آن گواهی دهد ود ر نزد قاضی قبول نمیشود گواهی کسیکه بخواهد برای خود سودی را جلب کند یا زیانی را از خود براند».