سیری در کتاب الکافی

فهرست کتاب

علاج سرفه

علاج سرفه

از ابی عبدالله ÷مروی است که گفته: زن زیبا بلغم را از گلوی انسان قطع می‌کند اما زن سیاه و زشت انسان را به سیاه سرفه مبتلا می‌کند [٧۵]. با عرض معذرت از سیاهان؛ نقل کننده‌ی کفر کافر نیست. همچنین از پیامبر خدا جروایت کرده‌اند که هرگاه اراده می‌کرد که زنی را به نکاح خـود درآورد کسی را می‌فرستاد و به وی می‌گفت گردن او را بو کنید اگر بوی بد نداشت تمام بدنش بوی بد ندارد و به ساق پاهایش نگاه کن اگر چاق و صاف بود پس فرجش هم زیباست [٧۶]. آیا ممکن است چنین کلام ناهموار و بی‌ادبانه از شخصی مانند رسول الله جصادر شود؟ بلکه آیا ممکن است شخص صالحی چنین سخن هرزه‌ای بر زبان آورد؟!. آیا شیعه چنین روایت‌هایی را قبول دارند؟.

باز از ابو عبدالله ÷نقل شده که گفت: ازدواج با زن یهودی و یا مسیحی بهـتر است از ازدواج با ناصبی [٧٧]. مراد از ناصبی به عقیده‌ی آنان اهل تسنن است.

ابو عبدالله گوید هرگاه کسی بنده‌اش با کنیزش ازدواج نمود و آنکس بعد از مدتی اشتهای این کنیز را کرد عبدش را برکنار و بعد از قاعدگی با وی نزدیکی کند و هرگاه خواست آن را به شوهرش باز گرداند [٧۸].

واقعا چنین رفتاری مصیبت است و هیچ انسان عاقلی آن را نمی‌پذیرد.

از ابو الحسن موسی ÷روایت شده او از پدرش؛ از جدش که گفته یکی از وصیت‌های پیامبر جبه علی ÷این است که رسول الله جفرمود: ای علی! در اولین شب ماه و در شب نصف ماه و در آخر شب با همسرت جماع نکن؛ زیرا ترس آن می‌رود که بچه ناقص به دنیا بیاید [٧٩].

صفوان بی یحیی می‌گوید به امام رضا ÷گفتم: یکی از دوستان شما از من خواسته که از تو بـپرسم؛ زیرا او خودش شرم دارد آیا کسی که از عقب با زنش نزدیکی کند اشکال دارد؟ در جواب گفت: نه چون حلال خودش است است. گفتم: آیا خودت این کار را می‌کنی؟ گفت: خیر [۸۰].

از ابو عبدالله منقول است که گفت: اشکال ندارد مردی بین دو کنیز و دو همسرش بخوابد؛ زیرا زنان فقط به منزله‌ی اسباب بازی هستند [۸۱]. پناه بر خدا یعنی عورت چهار زن و یک مرد نزد یکدیگر ظاهر شود، زن‌ها برهنه باشند و مرد نیز در بین آنها لخت باشد!!.

کلینی از ابو عبدالله ÷روایت نموده که گفت: جبرئیل ÷با یک سینی از طعـام لذیذ بهشتی بر پیغمبر جنازل شد و گفت: ای محمد! آن را حوری العین بهشت چیده‌اند و به جز تو و علـی و فرزندانتان کس دیگری حق ندارد از آن بخورد. و پس از خوردن پیغمبر جتوانای چهل مرد را از لحاظ جماع کردن پیدا نمود، و هرگاه آرزو می‌کرد در یک شب با تمام زنانش جماع می‌کرد [۸۲].

از ابو عبدالله روایت شده که گفت: مردی همراه زنش پیش عمر آمد و گفت: زنم را که می‌بینید سیاه است و خودم هم از وی سیاه‌تر ولی بچه‌ای سفید پوست بدنیا آورده! عمر به حاضرین گفت: نظر شما چیست؟. آنان هم گفتند: به نظر ما باید وی را رجم کرد چون خود و شوهرش سیاه پوست هستند و بچه‌ای سفید به دنیا آورده اند. ابی عبدالله گفت: امیر المومنین ÷در حالی که آن زن را برای رجم می‌بردند، آمد و گفـت: در چه حالی هستید؟ هر دو زن و شوهر سرگذشت خویش را برایش بیان نمودند. علی ÷برای مرد گفت: ای مرد! زنت را به زنا متهم می‌کنی؟ آن مرد گفت: خیر امیرالمومنین گفت پس در حال قاعدگی با وی جماع نموده‌ای؟ گفت: شبی از شب‌ها به من گفت حائضه هستم ولی گمان کردم که از سرما می‌ترسد و نمی‌خواهد غسل کند و با وی نزدیکی کردم امیرالمؤمنین رو به زن کرد و گفت: آیا با تو در آن شب جماع نمود؟ زن گفـت: هرچند اصرار و پافشاری نمودم و از آن کار امتناع کردم شوهرم قبول نکرد. امیرالمومنین گفت: آنان را آزاد کنید؛ زیرا این پسر فرزند خودشان است چون در آن حال با وی جماع کرده خون بر نطفه غلبه نموده و در نتیجه نوزاد سفید پوست متولد شده، اما اگر آن زن حرکت می‌کرد بچه سیاه می‌شد، و چون آن پسر جوان شد سیاه شد [۸۳].

می‌گوید: این فرزند شما است؛ زیرا آن مرد در آخر حیض با زنش مجامعت نموده و در آن هنگام خون زرد رنگ می‌شود، و آن مرد چون در این زمان با زنش خوابیده فرزند سفید آمده. و به آنها می‌گوید: صبر کنید چون بزرگ شد سیاه می‌شود! عجب روایت مسخره‌ای؛ اما راه حلی است برای سیاهانی کـه می‌خواهند بچه‌ی سفید پوست داشته باشند؛ هرچند اشکالی که دارد این است زن حائضه هیچگاه حامـله نمی‌شود و رحم وی برداشت چنین چیزی را ندارد و نمی‌دانم که کلینی این روایت را کجا پیدا کرده و یا آ ن را چه جوری ساخته است؟.

و این هم لطیفه‌ی‌ دیگر از حسن بن علی ÷که می‌گوید: خداوند دوتا شهر دارد یکی در مشرق و یکی در مغرب و هر دو مرزی آهنین دارند و هر کدامشان هزار هزار مصراع دارند و در آن‌ها ٧۰ هزار هزار لغـت موجود است و من تمام لغات آن دو شهر و هرچه در آن‌ها است را می‌دانم، و بر آن دو شهر جز من و برادرم حسین حجت دیگری نیست [۸۴]. یعنی حسین ۱٧۰ ملیون لغت را می‌داند!!.

از محمد بن مسلم از ابوجعفر ÷روایت شده که گفت: روزی یک جفت پرنده بر دیواری نشسته و جیک جیک کردند، و ابوجعفر نیز سخنان آنها را پاسخ داد یعنی بین ابوجعفر و پرنده سخنانی ردّ و بدل شد که قطعا ابوجعفر از این دروغ پاک است، سپس آن دو پرنده پریدند و برگوشه‌ی از دیوار نشستند، و پرنده‌ی نر به پرنده‌ی ماده چیزهای گفت و بعدا هر دو رفتند. من گفتم: فدایتان شوم، داستان این دو پرنده از چه قرار است؟ گفت: ای ابن مسلم! هر جانداری از پرنده یا حیوان و یا هر چیز دیگر که خداوند آفریده از فرزند آدم سخن ما را بیشتر شنیده و از ما بیشتر اطاعت می‌کند، این پرنده به زنش گمان بد کرد، و زن برایش قسم خورد که من زنا نکرده ام! اما پرنده‌ی نر او را تصدیق نمی‌کرد، پرنده‌ی ماده به شوهرش گفت: آیا راضی می‌شوی که نزد محمد بن علی برویم؟ پس هر دو راضی شدند که من بین آنها حکَم باشم. من نیز به پرنده‌ی نر گفتم که تو در حق خانمت ظلم کرده‌ای (او زنا نکرده است) و پرنده‌‌ی نر سخن او را تصدیق کرد [۸۵].

پس ثنا و ستایش برای خدا و إلا نسب پرنده‌ها از بین می‌رفت.

[٧۵] الکافی، ج ۵ ص ۳۳۶. [٧۶] الکافی، ج ۵ ص ۳۳۵. [٧٧] الکافی، ج ۵ ص ۳۵۱. [٧۸] الکافی، ج ۵ ص ۴۸۱. [٧٩] الکافی، ج ۵ ص ۴٩٩. [۸۰] الکافی، ج ۵ ص ۵۴۰. [۸۱] الکافی، ج ۵ ص ۵۶۰. [۸۲] الکافی، ج ۵ ص ۵۶۵. [۸۳] الکافی ج۵ ص ۵۶۶. [۸۴] الکافی ج ۱ ص ۴۶۲. [۸۵. ] - الکافی، ج ۱ ص ۴٧۰ - ۴٧۱.