عقیدهی ابن سبأ و گمراهیهای او
پس از اینکه تعدادی از کتابهای مورد اعتماد خود شیعه و موثق نزد آنها را ذکر نمودیم، اکنون به بیان مهمترین موارد اعتقادی ابن سبأ میپردازیم که پیروان خود را به سوی آن و اعتقاد به آن فرا میخواند و این افکار گمراهکننده به فرقههای شیعی هم سرایت کرد. اما علت اینکه ما برای بیان اعتقادات این شخص یهودی به کتب شیعه و روایات آنها از معصومین استناد میکنیم، اینست که:
شیعیان میگویند: «اعتقاد به عصمت ائمه باعث شده است که احادیث آنها کاملاً صحیح باشد و برای صحت آنها لازم نیست که سند آن احادیث -آنگونه که اهل سنت معتقدند- با پیامبر ج متصل باشد» [۲۷].
و میگویند: «چون امام معصوم است پس شکی در گفتههای او نیست» [۲۸].
مامقانی میگوید: همهی احادیث ما در صدور از معصوم قطعی هستند [۲۹]. لازم به ذکر است که کتاب مامقانی جزو مهمترین کتابهای جرح وتعدیل نزد شیعه است.
اکنون پس از ذکر این گفتههای شیعی که آنان را مجبور به پذیرش روایات نقل شده در کتابهایشان میکند به بیان مهمترین باورهای گمراهکنندهی ابن سبأ میپردازیم:
۱- اعتقاد به وصیت: ابن سبأ اولین کسی است که معتقد بود پیامبر ج برای خلافت علی به مردم سفارش نموده و وی را جانشین خود پس از خویش قرار دادهاست.
۲- اولین کسی که از دشمنان -فرضی- علیس اظهار تنفر نمود و مخالفان او را مورد بررسی قرار داد و به تکفیر آنها اقدام نمود، ابن سبأ بود. البته دلیل ما برای این اعتقاد او، کتاب تاریخ طبری یا روایت سیف بن عمر نیست، بلکه روایاتی است که نوبختی و کشی و مامقانی و تستری و سایر مورخان شیعی نقل کردهاند.
نوبختی میگوید: گروهی از اهل علم از اصحاب علی÷ روایت کردهاند که عبدالله بن سبأ، یهودی بوده و مسلمان شده و در ولایت علی در آمده است. او زمانی که هنوز یهودی بود در مورد یوشع بن نون که یکی از اصحاب موسی بود دچار غلو شد و زمانی هم که مسلمان شد پس از وفات پیامبر ج در مورد علی هم دچار غلو شد. او اولین کسی است که اعتقاد به فرضیت امامت علی را گسترش داد و از دشمنان او برائت جست، و مخالفان او را ناسزا گفت.
نوبختی میگوید: از اینجاست که مخالفان شیعه میگویند: اصل رافضه از یهودیت سرچشمه میگیرد [۳۰]. در اینجا این مسئله هم قابل ذکر است که اعتقاد به وصیت که مورد تکیهی ابن سباست، در تورات، اصحاح ۱۸، سفر تثنیه الاشتراع بیان شده است و در همانجا بیان شده که هرگز زمانی نخواهد بود که پیامبری برای جانشینی موسی وجود نداشته باشد و هر پیامبری در دورهی خود جانشینی خواهد داشت که هنگام حیات او زندگی میکند.
نوبختی هنگام توضیح سبأیت میگوید: آنان یاران عبدالله بن سبأ بودند که نسبت به ابوبکر و عمر و عثمان و سایر صحابه طعنه میزد و خود را از آنان مبرا میدانست و میگفت که علی او رابه این کار امر کرده است [۳۱].
۳- او اولین کسی بود که الوهیت و ربوبیت علی را مطرح کرد.
۴- از میان فرقههای غالی شیعه او اولین کسی بود که ادعای نبوت کرد.
دلیل آن هم روایتی است که کشی با سند خود از محمد بن قولویه قمی روایت کرده که گفت: سعد بن عبدالله بن ابیخلف قمی برای من بیان کرد که محمد بن عثمان عبدی از یونس بن عبدالرحمن از عبدالله بن سنان روایت کرده که گفت ابوجعفر به من گفت که عبدالله بن سبأ ادعای نبوت میکرد و گمان میبرد که امیرالمؤمنین علیس خداست -خداوند از این شرک بسیار بالاتر است- این خبر به امیرالمؤمنین علیس رسید، پس او را فراخواند و از او پرسید که آیا چنین گفتهای؟ گفت: آری و تو خدا هستی و من در درون خود دریافتم که تو خدا هستی و من هم پیامبر هستم. امیرالمؤمنین فرمود: وای بر تو، شیطان تو را مسخره کرده است، از این اعتقاد زشت بر گرد مادرت به عزایت بنشیند، توبه کن. اما ابن سبا این کار را نکرد، پس علی او را زندان کرد و باز از او تا سه روز توبه خواست اما توبه نکرد، پس او را با آتش سوزاند.
اما حقیقت اینست که علیس ابن سبأ را به مدائن تبعید کرد و ما این مسئله را به هنگام بحث از برخورد علیس با او بیان خواهیم کرد. علی مرتضی گفت: شیطان بر او چیره شده و نزد او میآمد و در ضمیر او الهام میکرد [۳۲].
کشی با سند خود از محمد بن قولویه دوباره روایت کرده و میگوید که سعد بن عبدالله به من گفت که یعقوب بن یزید و محمد بن عیسی از ابوعمیر از هشام بن سالم برای من روایت کرد که گفت: از ابو عبدالله شنیدم که درباره ب عبدالله بن سبأ و اعتقاد او به خدایی علی بن ابیطالب برای یاران خود سخن میگفت که: وقتی که او چنین ادعایی مطرح کرد، امیرالمؤمنین از او طلب توبه کرد اما او انکار نمود، پس او را با آتش سوزاند [۳۳].
۵- ابن سبأ اولین کسی بود که اعتقاد به رجعت (یعنی بازگشت علیس به دنیا پس از مرگ و نیز بازگشت پیامبر ج) را ایجاد کرد. اولین جایی که ابن سبأ این عقیده را گسترش داد، مصر بود و میگفت: جای تعجب است که شخصی به رجوع عیسی به دنیا معتقد باشد اما بازگشت محمد ج را نپذیرد در حالیکه خداوند فرموده است:
﴿ٱلَّذِي فَرَضَ عَلَيۡكَ ٱلۡقُرۡءَانَ لَرَآدُّكَ إِلَىٰ مَعَادٖ﴾ [القصص: ۸۵]. «بهراستی ذاتی که قرآن را بر تو نازل و فرض کرد، بهطور قطع تو را به سرای بازگشت، باز میگرداند».
پس مسئلیه رجوع برای محمد شایستهتر است از عیسی [۳۴].
اما اگر اهل تشیع به روایت مطمئن ابن عساکر که در کتاب تاریخ خود آن را روایت کرده و دیگران هم آن را روایت کردهاند، راضی نمیشوند پس این روایت را بشنوید که آمده: سبأیها به شخصی که خبر قتل علیس را برایشان آورد گفتند: ای دشمن خدا تو دروغ گفتی، به خدا قسم اگر مغز او را برای ما میآوردی و هفتاد انسان عادل را هم بر کشتن او شاهد میگرفتی، باز هم خبرت را نمیپذیرفتیم، زیرا ما میدانیم که او نمرده و کشته نشده و نخواهد مرد تا اینکه عرب را رهبری کند و زمین را به تصرف در آورد [۳۵].
آری این خبر را سعد بن عبدالله اشعری قمی صاحب کتاب «الـمقالات والفرق» که اهل تشیع وی را موثق میدانند، ذکر کرده است. نوبختی هم در کتاب «فرق الشیعة» عقیدهی سبأیت را ذکر کرده و گفته: «علی کشته نشده و نمرده و کشته نمیشود و نخواهد مرد تا اینکه عرب را با عصای خویش رهبری کند و زمین از عدل و داد پر کند، همانگونه که از ظلم و جور پر گشته است».
اکنون لازم است که مفهوم رجعت را از نظر اهل تشیع بشناسیم:
محمد رضا مظفر میگوید: «آنچه که شیعیان دوازده امامی با استناد به روایات اهل بیت دربارهی رجعت معتقدند اینست که خدای تعالی گروهی از مردگان را در اشکال دنیایی آنها به دنیا باز میگرداند و گروهی از آنها را عزت و گروهی دیگر را ذلت میدهد و اهل حق را بر اهل باطل چیره میکند و حق مظلومین را از ظالمین باز میستاند. این اتفاق به هنگام قیام مهدی÷ خواهد افتاد. البته فقط کسانی به دنیا بر میگردند که دارای مرتبهی والای ایمانی باشند یا در فساد غرق شده باشند. پس از آن میمیرند و زنده میشوند وبه ثواب و عقاب خود خواهند رسید، آنگونه که خداوند در قرآن کریم حکایت میکند آن گروه که با رجعت هم اصلاح نشدهاند و به غضب خدا مبتلا شدهاند باز هم از خدا میخواهند که برای بار سوم به دنیا باز گردند، شاید اصلاح شوند:
﴿قَالُواْ رَبَّنَآ أَمَتَّنَا ٱثۡنَتَيۡنِ وَأَحۡيَيۡتَنَا ٱثۡنَتَيۡنِ فَٱعۡتَرَفۡنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلۡ إِلَىٰ خُرُوجٖ مِّن سَبِيلٖ١١﴾ [غافر: ۱۱] [۳۶].
«میگویند: ای پروردگارمان! ما را دو بار میراندی و ما را دو بار زنده گرداندی، پس به گناهانمان اعتراف میکنیم؛ ولی آیا راهی برای خروج (از دوزخ به دنیا) وجود دارد؟».
قمی – که جزو اشخاص مورد اعتماد شیعه است – با سند خویش که به ابوعبدالله میرساند دربارهی تفسیر آیهی: ﴿يَوۡمَ يَسۡمَعُونَ ٱلصَّيۡحَةَ بِٱلۡحَقِّۚ ذَٰلِكَ يَوۡمُ ٱلۡخُرُوجِ ٤٢﴾ [ق: ۴۲]. «روزی که (همه) بانگ رستاخیز را بهحق میشنوند؛ آن روز، روز بیرون آمدن (از قبرها) است». نقل میکند که: ابوعبدالله یوم الخروج را به رجعت تفسیر نموده و گفته: ندای قائم از آسمان روز خروج است و آن صیحه همان رجعت است [۳۷].
اهل تشیع برای رجعت، ایمان محض یا کفر محض را شرط دانستهاند. قمی گفته: پدرم از ابن ابی عمیر از مفضل از ابوعبدالله÷ نقل کرده که در مورد آیهی:
﴿وَإِذَا وَقَعَ ٱلۡقَوۡلُ عَلَيۡهِمۡ أَخۡرَجۡنَا لَهُمۡ دَآبَّةٗ مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ تُكَلِّمُهُمۡ أَنَّ ٱلنَّاسَ كَانُواْ بَِٔايَٰتِنَا لَا يُوقِنُونَ ٨٢﴾ [النمل: ۸۲]. «و چون وعدهی عذاب بر آنان تحقق یابد، برایشان جانوری از زمین بیرون میآوریم که با آنان سخن میگوید که مردم به آیاتمان یقین نداشتند». گفته: هیچ کدام از مؤمنان کشته نمیشود مگر اینکه رجوع میکند تا اینکه میمیرد و هیچ کس رجوع نمیکند مگر در صورت ایمان محض و یا کفر محض [۳۸].
اما تفسیر درست این آیه که مظفر به آن استدلال کرده این است که از ابن مسعودس نقل شده: «آنچه که در آیهی ۱۱ غافر آمده مانند آیهای است که در (۲۸ بقره) آمده که فرموده: آنان مرده بودند و در صلب پدرانشان قرار داشتند، سپس خداوند آنان را از صلب بیرون آورده و زنده گردانید، سپس آنان را میراند و دوباره زنده کرد. این روایت را فریابی و عبد بن حمید و ابن جریر و ابن منذر و ابن ابیحاتم و طبرانی و حاکم تخریج کردهاند و حاکم آن را صحیح دانسته است [۳۹].
از ابن عباس هم نقل شده که فرمود: شما قبل از اینکه به دنیا بیائید مرده بودید و این یک مرگ شما بود. سپس خداوند شما را زنده گردانید، سپس شما را میراند و در قبرها قرار گرفتید سپس روز قیامت شما را زنده میگرداند، پس دو مرگ و دو حیات برای هر انسانی هست. و این مضمون در آیهی ۲۸ سورهی بقره آمده است [۴۰].
۶- ابن سبأ یهودی مدعی شد که علیس دابة الارض است و اوست که مخلوقات را خلق و روزی را گسترانیده است.
ابن عساکر گفته که: جعفر صادق از پدران طاهر خود و آنان از جابر روایت کردهاند که: پس از اینکه با علی بیعت شد در میان مردم به پا خواست و خطبه خواند، عبدالله بن سبأ رو به او کرد و گفت: تو دابة الارض هستی. علی گفت: از خدا بترس. ابن سبأ ادامه داد: تو مَلک هستی، علی گفت: از خدا بترس. ابن سبأ گفت: تو مخلوقات را خلق نمودی و رزق و روزی را گسترانیدی. علی در نهایت فرمان قتل او را صادر کرد اما روافض گرد آمدند و گفتند: او را رها کن و به ساباط مدائن تبعید کن [۴۱].
باز هم اکثر شیعیان به روایت ابن عساکر اعتقادی ندارند ما برخی روایات را از کتابهای خود آنها ذکر میکنیم که مورد اعتماد آنهاست. قمی در تفسیر گفته: در مورد آیه ۸۲ نمل که خداوند فرموده:
﴿وَإِذَا وَقَعَ ٱلۡقَوۡلُ عَلَيۡهِمۡ أَخۡرَجۡنَا لَهُمۡ دَآبَّةٗ﴾ [النمل: ۸۲].
«و چون وعدهی عذاب بر آنان تحقق یابد، برایشان جانوری از زمین بیرون میآوریم».
پدرم از ابن ابی عمیر از ابوبصیر از ابوعبدالله÷ نقل کرده که گفت: رسول خدا ج به مسجد رفت و دید که علی در مسجد خوابیده و مقداری شن را جمع نموده و زیر سرش قرار داده است. پیامبر ج با پای خود وی را تکان داد و فرمود: بپا خیزای دابهی الله. یکی از اصحاب گفت: ای رسول خدا! آیا همهی ما همدیگر را با این اسم صدا زنیم؟ پیامبر ج فرمود: نه، به خدا قسم این اسم مخصوص علی است و او همان دابّهای است که خداوند در این آیه ذکر نموده است. سپس فرمود: ای علی! به هنگام آخر زمان، خداوند تو را در نیکوترین شکل و به همراه وسیلهی داغ کردن زنده میگرداند [۴۲] و تو با آن دشمنانت را داغ میکنی. مردی به ابوعبدالله عرض کرد: اما مردم میگویند که این دابّه با آنان سخن میگوید. ابوعبدالله÷ فرمود: خداوند با آنان در آتش جهنم سخن بگوید و او فقط با آنان سخن میگوید [۴۳].
یکی دیگر از این روایات اینست که راویان ثقهی آنها از علیس روایت کرده که گفت: (به من شش علم داده شده است، یکی علم مرگها (اجل مردم)، علم بلاها، علم فرائض و فصل خطاب و من صاحب کرات هستم -یعنی توانایی رجوع به دنیا- و صاحب حکومت دولتها، صاحب عصا و وسیلهی داغ کردن هستم و همان دابهای هستم که با مردم سخن میگوید) [۴۴].
از علیبن ابراهیمبن هاشم در تفسیر خود از ابوعبداللهس نقل شده که فرمود: مردی به عماربن یاسر گفتای ابویقظان آیهای در کتاب خدا هست که قلب مرا فاسد نموده است. عمار گفت: آنچه آیهای است؟ گفت: این آیه آیهی ۸۲ سورهی نمل است و نمیدانم که منظور از دابة الارض در این آیه چیست؟ عمار گفت: به خدا قسم نمینشینم، نمیخورم و نمینوشم تا اینکه آن را به تو نشان دهم. عمار همراه آن مرد نزد علیس رفت که در حال خوردن خرما و زبد بود. علی گفت: ای ابو یقظان بشتاب و بخور عمار شروع به خوردن کرد. آن مرد تعجب کرد. پس از اینکه عمار بپا خواست، مرد گفت: سبحان الله تو سوگند خوردی که تا دابۀ الارض را به من نشان ندهی نخوری و ننوشی! عمار گفت: من آن را به تو نشان دادم اگر عقل داشته باشی و درک کنی [۴۵].
۷- سبأیها معتقدند که آنها نمیمیرند بلکه پس از مرگشان پرواز میکنند و به پرنده مشهور گشتهاند. ابن طاهر مقدسی میگوید: سبأیها به طیاره معتقدندو گمان میبرند که آنها نمیمیرند و مرگ آنها فقط پرواز نفس آنها در تاریکی شب است [۴۶].
امامان جرح و تعدیل شیعه این نامگذاری (یعنی طیاره را) جزو الفاظ جرح راوی بر شمردهاند در حالی که الفاظ خود آنان نیز هست.
طوسی که یکی از پیشوایان معتبر نزد شیعه است در بیان احوال نصربن صباح که کنیهی او ابوقاسم و از اهل بلخ افغانستان است میگوید: او همهی مشایخ و علمای بزرگ دورهی خویش را دیدار کرده و از آنان روایت کرده است. اما در مورد او گفته شده که جزو گروه طیار و غالی بوده است [۴۷]. اما مامقانی در مورد همین نصربن صباح گفته که او جزو پیشوایانی است که در مورد رجال شیعه مطلب نوشته و در تعلیق او میگوید: هر کس که علم رجال را بررسی کند در مییابد که همهی مشایخ از نصربن صباح بسیار نقل کرده و این نشانهی اعتماد به اوست به حدی که به نهایت اعتماد رسیده است. آنگاه مامقانی کتاب «معرفة الناقلین» و «فرق الشیعة» را به وی نسبت داده است [۴۸].
۸- گروهی از سبأیها معتقد به انتقال روح القدس به ائمه هستند و به تناسخ ارواح باور دارند. ابن طاهر مقدسی میگوید: برخی از طیارها (یعی سبأیها) گمان میبرند که روح القدس همانگونه که در پیامبرج بود در عیسی هم بود، سپس به علی منتقل شد و پس از آن به حسن و حسین و سایر امامان هم منتقل گشت.
عوام این گروه به تناسخ و رجعت اعتقاد دارند [۴۹] و شاید نوبختی کتاب «الرد علی اصحاب التناسخ» را بر ضد این گروه نوشته باشد [۵۰].
۹- سبأیها میگویند: ما به وی پی بردیم که مردم آن را گم کرده بودند و به علی دست یافتیم که بر مردم پوشیده ماند.
۱۰- آنان همچنان معتقدند که رسول خدا ج ۹/۱۰ وحی را پنهان نموده است. البته یکی از امامان اهل بیت به اسم حسنبن محمدبن حنفیه در رسالهای به اسم «الارجاء» بر این باور غلط مهر بطلان زده و مردان موثق شیعی هم این رساله را از ایشان نقل نمودهاند. ایشان در این رساله میفرماید: سبأیها میگویند به وحی پی بردیم که مردم آن را گم کرده و به علمی دست یافتیم که بر آنان پوشیده مانده است و گمان بردهاند که رسول خدا ج ۹/۱۰ وحی را پنهان و کتمان نموده است. اما اگر پیامبر ج قرار بود چیزی از وحی را گمان کند. مسئلهی زن زید را کتمان میکرد و آیهی:
﴿تَبۡتَغِي مَرۡضَاتَ أَزۡوَٰجِكَ﴾ [التحریم: ۱].
«جلب خشنودی همسرانت را میخواهی»
را ابلاغ نمینمود [۵۱].
حافظ جوزجانی متوفی ۲۵۹ هجری از ابن سبأ نقل میکند که او گمان میبرد که قرآن یک جزء از نه جزء است و علم آن نزد علی است و علی پس از قضیهی ظلمی که به او شد آن را از مردم پنهان کرد [۵۲].
۱۱- سبأیها معتقدند که علی در میان ابرهاست، رعد صدای او و برق تازیانهی اوست آنان هر گاه صدای رعد را میشنوند میگویند: علیک السلام یا امیر المؤمنین [۵۳].
اسحاقبن سوید عدوی هم در قصیدهی خود که در آن از خوارج و روافض و قدریه اظهار برائت میکند به این اعتقاد سبأیها اشاره میکند و میگوید:
برئت من الخوارج لست منهم
من الغزال منهم ابن باب
من از خوارج برائت جستم و از آنان نیستم
از غزال و از ابن باب هم برائت جستم
ومن قوم إذا ذکروا علیا
یردون السلام علی السحاب
من از قومی برائت میجویم که هر وقت یاد علی میکنند،
بر ابرها جواب سلام میگویند.
شیخ محی الدین عبدالحمید/ در این باره میگوید: من همیشه بچههای قاهره را میدیدم که هنگام بارش باران میدویدند و فریاد میزدند: ای برکت علی زیاد شو [۵۵]، و من میگویم که این فقط اطفال و بچههای قاهره نیستند که چنین میگویند، زیرا برخی از افرادی هم که خداوند در آخر سورهی شعراء آنان را وصف میکند که: ¬﴿ وَٱلشُّعَرَآءُ يَتَّبِعُهُمُ ٱلۡغَاوُۥنَ ٢٢٤﴾ [الشعراء: ۲۲۴]. «گمراهان از شاعران پیروی میکنند»، چنین میگویند. مانند محمد عبدالمطلب در قصیدهای که در سال ۱۹۱۹ هجری در دانشگاه مصریه سرود و بالغ بر چهار صد بیت بود این باور را نشان میدهد: [۵۶]
أجـدك مـا النياق وما سراها
تـخـوض بها الـمهامه والأكاما
وما قطر الدخان إذا استقلت
بها الـمیزان تضطرم اضطراما
فـهـب لـي ذات أجنحةٍ لعلي
بـها ألقى على السحب الإماما
[۲۷] تاریخ الامامیة: ص ۱۵۸. [۲۸] همان، ص ۱۴۰. [۲۹] تنفیح الـمقال: ج ۱، ص ۱۷۷. [۳۰] فرق الشیعة نوبختی، ص ۴۴ و رجال کشی، ص ۱۰۱، مؤسسه اعلمی در کربلاء و تنقیح الـمقال، مامقانی چاپ مرتضویه نجف، سال ۱۳۵۰ هجری و قاموس الرجال، ج ۵، ص۴۶۲. [۳۱] فرق الشیعة: ص ۴۴. [۳۲] رجال کشی: ص ۹۸، چاپ مؤسسهی اعلمی کربلاء و قاموس الرجال، ج ۵، ص ۴۶۱ و تنقیح الـمقال در احوال رجال مامقانی، چاپ المرتضویه نجف، سال ۱۳۵۰، ج ۲، ص ۱۸۳ و ص ۱۸۴. [۳۳] همان منابع. [۳۴] تاریخ دمشق، نسخهی خطی مصور در کتابخانهی کتابهای خطی دانشگاه دولتهای عربی، شماره ۶۰۲ و تاریخ فی ترجمه عبدالله بن سبأ، و تهذیب تاریخ دمشق، ابن بدران، ج ۷، ص ۴۲۸ و تاریخ طبری با همین الفاظ. [۳۵] الـمقالات والفرق، سعد بن عبدالله اشعری قمی، ص ۳۱، چاپ تهران، سال ۱۹۶۳، تحقیق دکتر محمد جواد مشکور. [۳۶] عقائد الإمامیة: محمدرضا مظفر، چاپ دوم، سال ۱۳۸۱، ص ۶۷ – ۶۸. [۳۷] تفسیر قمی: ج ۲، ص ۳۲۷. [۳۸] همان، ج ۲، ص ۱۳۰-۱۳۱. [۳۹] الدر الـمنثور فی تفسیر الـمأثور، سیوطی، ج ۵، ص ۳۴۷. [۴۰] همان منبع. [۴۱] تاریخ دمشق، ابن عساکر و تهذیب تاریخ دمشق، ج ۷، ص ۴۳۰. [۴۲] تهذیب اللغة: ج ۱۳، ص ۱۱۴ و قاموس الـمحیط: ج ۴، ص ۱۸۸. [۴۳] تفسیر قمی: ج ۲، ص ۱۳۰ ص ۱۳۱. [۴۴] بصائر الدرجات کبری: ابوجعفر محمدبن صفار که یکی از اصحاب امام حسن عسکری است، ج ۴، ص ۱۱۹-۲۲۱ اصول کافی، الاصول، ج ۱، ص ۱۹۸، چاپ ایران. مجلسی در بحار الانوار، ج ۲۶، ص ۱۴۲ میگوید که منظور از منایا همان اجلهای مردم و منظور از بلایا آزمایشهایی است که خداوند بدان وسیله بندگاه را آزمایش میکند مانند مریضیها و آفات و منظور از فصل الخطاب کلامی است که میان حق و باطل فاصله میاندازد و در جلد ۲۶، ص ۱۴۸ هم گفته: منظور از (صاحب الکرات ودولة الدول، هجوم در جنگها و پیروزی در آنهاست یا اینکه منظور این بوده که من دفعات مختلف به دنیا باز میگردم و سبب پیروزی پیامبران بر دشمنانشان و نجات آنها از مهلکهها به خاطر توسل به نور من بوده است!). [۴۵] مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ابوعلی فضلبن حن طبرسی از علمای شیعه قرن ششم، ج ۴ ص ۲۳۴ العرفان صیدا، (۱۳۵۵ ﻫ/ م) و تفسیر قمی، ج ۲، ص ۱۳۱. [۴۶] البدء والتاریخ، ج ۵، ص ۱۲۹، چاپ ۱۹۱۶ میلادی. [۴۷] رجال طوسی، ص ۵۱۵. [۴۸] مقیاس الهدایة ملحق تنقیح الـمقال مامقانی، ص ۱۲۱. [۴۹] البدء والتاریخ: ج ۵، ص ۱۲۹، سال ۱۹۱۶. [۵۰] مقدمهی فرق الشیعة: نوبختی، ص ۱۷، چاپ ۱۹۶۹م. [۵۱] شرح ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۳۰۹، چاپ میمنیه، سال ۱۳۲۶ هجری. [۵۲] میزان الاعتدال: ج ۲، ص ۴۲۶. [۵۳] الفرق بین الفرق: ص ۲۳۴ ابن ابی الحدید هم در شرح نهج البلاغه، ج ۲، ص ۳۰۹ همین مطلب را ذکر کرده است. [۵۴] الفرق بین الفرق: ص ۲۳۴ و الکامل فی الادب: مبرد، ج ۲، ص ۱۴۲. [۵۵] مقالات الاسلامیین: ص ۸۵. [۵۶] نگا: فی الادب الحدیث، عمر دسوقی، ج ۲، ص ۴۰۵ و ص ۴۰۶ این شاعر محمدبن عبدالمطلب بن واصل از قبیلهی جهینه است و در باصونه (یکی از روستاهای جرجا در مصر) به دنیا آمد و در الازهر درس خواند و به عنوان مدرس فارغ التحصیل شد، سپس به عنوان استاد ادبیات زبان عرب در بخش تخصصی الازهر پذیرفته شد و در سال ۱۹۳۱ م در قاهره درگذشت و بیشتر از ۳۰ شاعر و ادیب در رثای او مطلب گفتند. الاعلام: ج ۶، ص ۲۴۷.