موضعگیری امیر المؤمنین علی بن ابی طالب و اهل بیت او
علیس فرموده است: در آینده دو گروه در مورد من به هلاکت خواهد رسید، یکی آنان که بسیار و در حد افراط مرا دوست میدارند و دوستی من آنان را به باطل میکشاند و دیگری دشمنی سخت کینهتوز که بغض با من او را به باطل میکشاند. اما بهترین مردم در برخورد با من آنانی هستند که معتدل و میانهرو هستند، پس به شما توصیه میکنم که با سواد اعظم امت که آنان معتدل هستند همراه شوید؛ زیرا دست خدا به همراه جماعت است [۵۷].
آری، خداوند اینگونه خواست که مردم در برخورد با علی به سه گروه تقسیم شوند:
گروه اول: دشمنان علی، یعنی کسانی که در مورد او بدگویی میکنند و حتی برخی مانند خوارج او را کافر میدانند.
گروه دوم: دوستداران علی که به افراط دچار شدهاند و مرتکب غلو شده و او را در حد پیامبر ج دانسته و حتی خدایی او را مطرح کردهاند.
گروه سوم: سواد اعظم (اکثریت امت اسلام) یعنی اهل سنت و جماعت هستند که پیشینیان صالح امت اسلام را تشکیل میدهند و تاکنون پیوسته بر حق و دارای اکثریت بودهاند. آنان هستند که علی را در دایرهی شریعت دوست داشته و دارند و او را به همراه اهل بیت او به خاطر رابطه با پیامبرج و نسبت فامیلی با او محبوب خود قرار دادهاند. علیس گروه اول را رد کرد و پس از مناظره و گفتگو، با آنان جنگید که اخبار این قضیه در کتابهای تاریخی فراوان است و لازم است برخورد او و اهل بیت او را با ابن سبأ و یارانش بدانیم.
پس از اینکه ابن سبأ اسلام خود را اعلام کرد، و با اتکا بر مسئلهی امر به معروف و نهی از منکر، قلب گروهی از مردم را به دست گرفت، شروع به نزدیکی با علی و اظهار محبت به او نمود. پس از اطمینان از این مسئله شروع به دروغ پردازی و بستن افتراء بر علی کرد. عامر شعبی که یکی از بزرگان تابعین و متوفی سال ۱۰۳ هجری است میگوید: اولین کسی در دین دروغ بست عبداللهبن سبأ بود او بر خدا و رسول دروغ میبست. علی در مورد او میگفت: مرا با این حمیت سیاه [۵۸] یعنی ابن سبأ (و حمیت عظیم الجثه از هر چیز را گویند، و ابن سبأ شخصی چاق و عظیم الجثه بود) چه کار است در حالی که او در مورد ابوبکر و عمر دروغ پردازی میکند؟. [۵۹] ابن عساکر همچنین نقل میکند: وقتی که به علی خبر رسید که ابن سبأ در مورد ابوبکر و عمر بدگوئی میکند، وی را صدا زد و شمشیر خود را خواست تا او را بکشد. اما گروهی شفاعت او را کردند.
علی گفت: به خدا قسم در مکانی که من هستم، نخواهد نشست، پس به مدائن تبعیدش کرد. [۶۰] ابن عساکر همچنین نقل میکند که: صادق -ابو عبدالله جعفربن محمد صادق، متولد سال ۸۳ هجری در مدینهی منوره و متوفی سال ۱۴۸ هجری در مدینه و امام ششم معصوم شیعه- از پدران خود نقل میکند که جابرس گفت: پس از اینکه با علی بیعت شد برای مردم خطبه خواند. عبدالله بن سبأ بپا خواست و گفت: ای علی! تو دابۀ الارض هستی [۶۱].
علی گفت: از خدا بترس. گفت: تو ملک هستی. علی فرمود: از خدا بترس. گفت: تو مخلوقات را خلق کردی و روزی را گسترانیدی. سپس علی دستور قتل او را صادر کرد.
اما گروهی از رافضیان گرد آمدند و گفتند: او را رها کن و به ساباط مدائن تبعید نما؛ زیرا تو اگر او را در کوفه بکشی، یاران او بر ما میشورند. پس علی او را به ساباط مدائن تبعید کرد. در آنجا قرمطیان و رافضیان وجود داشتند که با تلاشهای ابن سبأ منظم شدند و در آنجا اجتماع کردند. جابر در ادامه میگوید: پس از این جریان گروهی – یعنی سبأیها – که ۱۱ نفر بودند گرد ابن سبأ جمع شدند، علی به آنها گفت: من علیبن ابی طالب هستم، پدرم مشهور و مادرم مشهور است، من پسر عموی رسول خدا هستم. آنان گفتند: ما باز نمیگردیم و داعی خود را رها کن. پس علی آنان را سوزاند و قبر این یازده نفر در صحراء مشهور و شناخته شده است. آنان که باقی ماندند و شناخته نشدند گفتند علی خداست و برای این مطلب به گفتهی ابن عباس استناد کردند که گفت: هیچ کسی با آتش عذاب نمیدهد مگر خالق آتش [۶۲].
این موضعگیری علیس در مورد ابن سبأ و یارانش است. او را به مدائن تبعید کرد و گروهی از یارانش را سوزاند. و اگر کسی به این روایات که برخی از آنها را معصومین شیعه نقل کردهاند قانع نشده و به خاطر خود بزرگ بینی و دشمنی آنها را نمیپذیرد، پس برای او روایاتی از اهل سنت و جماعت و سپس از خود شیعه نقل میکنیم که نشان از سوزانده شدن این افراد توسط علیس دارد.
امام بخاری در کتاب حدیث خود (کتاب جهاد، باب «لایعذب بعذاب الله») با سند خود از عکرمه نقل میکند که علیس گروهی را سوزاند. این خبر به ابن عباس رسید و گفت: اگرمن به جای علی بودم آنها را نمیسوزاندم؛ زیرا پیامبر ج فرمود: با عذابهای مخصوص خدا کسی را عذاب ندهید و من ترجیح میدادم که آنها را بکشم؛ زیرا پیامبر فرموده است که اگر کسی دین خود را تغییر داد او را بکشید.
باز هم امام بخاری در کتاب حدیث خود (کتاب استتابة الـمرتدین والـمعامذین وقتالهم) با سند خود از عکرمه مشابه روایت بالا را نقل میکند با این فرق که گفته: زندیقان را نزد علی آوردند و او آنها را سوزاند [۶۳].
ابوداود هم در سنن خود کتاب حدود، باب «الحکم فیمن ارتد» حدیث اول را با سند خود به عکرمه رسانده و با لفظی دیگر همین روایت امام بخاری را آورده اما در آخر آن ذکر شده که این خبر به علی رسید که ابن عباس بر او ایراد گرفته و گفت: وای بر ابن عباس. نسائی هم در سنن خود همانند آن را آورده است [۶۴].
ترمذی هم در جامع خود کتاب حدود، باب «ما جاء فی الـمرتد» این روایت را آورد که در آخر آن آمده که خبر ایراد ابن عباس بر عمل علی به او رسید. علی گفت: او راست میگوید. ابو عیسی ترمذی گفته: این حدیث صحیح حسن است و در مورد مرتدان، نزد علمای دین چنین عملی درست است [۶۵].
امام بخاری در صحیح خود کتاب «استتابة الـمرتدین والـمعاندین وقتالهم» با سند خویش از عکرمه همانند روایت بالا را آورده و گفته که: زندیقان را نزد علی آوردند و او آنها را سوزاند [۶۶].
طبرانی در «معجم الاوسط» از طریق سویه ابن غفله روایت کرده که: به علی خبر رسید که گروهی از افراد از اسلام برگشتهاند، پس او کسی را نزد آنها فرستاد و طعامشان داد، آنگاه دوباره به اسلام دعوتشان کرد، اما انکار کردند و نپذیرفتند. پس علی چاهی کند و آنان را آورد و گردنشان را زد و در آن چاه انداخت، سپس بر روی آنان هیزم انداخت و آنها را آتش زد، سپس فرمود: خدا و رسول راست گفتهاند [۶۷].
در جزء سوم حدیث ابو طاهر مخلص از طریق عبداللهبن شریک عامری از پدرش روایت شده که گفت: به علی خبر رسید که گروهی در برابر مسجد هستند که مدعی شدهاند تو خدای آنان هستی. علی آنان را صدا زد و گفت: وای بر شما، چه گفتهاید؟ گفتند: تو خدای ما، خالق ما و رازق ما هستی. علی گفت: وای بر شما من بندهای همچون شمایم، مانند شما میخورم و مینوشم، اگر از خدا اطاعت کنم، اجر میبرم و اگر نافرمانی کنم میترسم که مرا شکنجه دهد. پس شما هم از خدا بترسید و از گفتار شرکآمیز خود توبه کنید. اما آنان نپذیرفتند و فردای آن روز همان کار را تکرار کردند. قنبر نزد علی آمد و گفت: به خدا قسم دوباره همان کار را کردند. علی گفت: دوباره نزد آنها میروم اما همان گفتار را تکرار کردند. در روز سوم همان را تکرار کردند، علی گفت: اگر ادامه دهید شما را به شیوهای بسیار زشت خواهم کشت. آنان توجهی نکردند. علی گفت: ای قنبر کارگرانی بیاور که با آنان وسایل حفاری باشد آنگاه بین در مسجد و قصر چاهی کند. علی گفت: آن را عمیق کنید. پس هیزم آورد وآن را داخل چاه آتش زد و گفت: من شما را یا در این آتش میاندازم یا اینکه توبه کنید تا در گذرم. اما آنان نپذیرفتند. پس علی آنان را سوزاند. علی گفت:
إنی رأیت أمرا منکرا
أوقدت ناری ودعوت قنبرا
من مسألهی بسیار زشت دیدم قنبر را صدا زدم و آتش را فروختم.
ابن حجر میفرماید: که سند این حدیث حسن است [۶۸].
علاوه بر این روایات، کلینی در کافی -که نزد شیعه در مقام صحیح بخاری است- در کتاب حدود، باب مرتد با سند خویش و از دو طریق از ابو عبدالله روایت کرده که فرمود: گروهی نزد امیر المؤمنین آمده و گفتند: سلام بر توای خدای ما. علی آنان را به توبه امر کرد. اما توبه نکردند، پس علی چاهی برای آنان کند و در آن آتش روشن نمود و در کنار آن هم چاهی دیگر کند و بین آن دو را به هم وصل کرد وقتی که آنان توبه نکردند، آنها را در چاه اول انداخت و در چالهی دوم آتش روشن کرد تا اینکه مردند [۶۹].
مامقانی که از معتبرترین افراد نزد شیعه است برخی متون را نقل کرده که در مورد مذمت شیعیان غالی و سبأیان است و روایت محمدبن حسن و عثمانبن حامد را نقل کرده که گفتهاند: محمدبن یزداد از محمدبن حسین از موسیبن بشار از عبداللهبن شریک از پدرش نقل کرده که گفت: علی نزد یکی از زنان اهل بیت خود به نامام عمر بود که قنبر نزد او آمد و گفت: ده نفر دم در هستند و گمان میبرند که تو خدای آنان هستی. علی گفت: آنان را داخل بیاور. پس از اینکه داخل شدند گفتند که تو خدای ما، خالق ما و روزی ده ما هستی. علی گفت: این را نگویید، من هم مخلوقی مثل شما هستم. اما آنان تکرار کردند. علیس گفت: وای بر شما خدای من و شما، الله است، توبه کنید. گفتند: ما از گفتهی خود باز نمیگردیم، تو خدای ما، روزی ده ما و خالق ما هستی. علی گفت: ای قبنر برای من کارگرانی بیاور. قنبر رفت و ده کارگر را با وسایل حفاری آورد. علی به آنان دستور داد که در زمین چالهای بکنند. پس از آن دستور داد با هیزم آتشی بیافروزند. پس از افروختن آتش گفت: توبه کنید. اما آنان گفتند: ما باز نمیگردیم. پس علی گروهی از آنان را در آتش انداخت، سپس گروه دیگر را هم سوزاند سپس علیس سرود:
وقتیکهدیدماینگفتاربسیارزشتاست
آتش افروختم و قنبر را صدا زدم
[۷۰]
آشکار است که علیس این مجازات را برای افراد دیگر هم تکرار کرده است یعنی برای افرادی از قبیلهی (زط). نسائی در (الـمجتبی) از انس روایت کرده که گفت افرادی از قبیلهی (زط) را نزد علی آوردند که بت میپرستیدند. علی آنان را آتش زد. ابن عباس گفت: پیامبر هم فرموده که هر کس که دینش را تغییر داد، بکشید [۷۱].
ابن ابی شیبه از طریق قتاده روایت کرده که گروهی از قبیلهی (زط) را نزد علیس آوردند که بت میپرستیدند و علی آنان را سوزاند. حافظ ابن حجر این حدیث را منقطع میداند. و میگوید: اگر صحیح باشد مربوط به قصهای دیگر است، زیرا ابن ابی شیبه از طریق ایوب از نعمان نقل کرده که گفت: من در رحبه علی را دیدم. مردی نزد او آمد و گفت: آنجا گروهی هستند که در خانهی خود بتی دارند و آن را میپرستند. علی نزد آنان رفت. آنان مجسمهی یک مرد را بیرون آوردند، علی خانه را بر آنان آتش زد [۷۲].
کشی در کتاب «معرفة الرجال» پس از بیان زندگینامهی عبداللهبن سبأ زیر باب «في سبعین رجلا من الزط الذین ادعوا الربوبیة في أمیر الـمؤمنین÷» با سند خویش روایت کرده که ابو جعفر گفت: پس از فراغت از جنگ با اهل بصره، هفتاد مرد از قبیلهی (زط) نزد او آمدند و بر او سلام کردند و با زبان خود با او سخن گفتند. علی با آنان با همان زبان سخن گفت و فرمود من آنچه که شما میگویید نیستم، من بندهی خدا و مخلوق او هستم. آنان نپذیرفتند و گفتند: تو همان خدا هستی. علی گفت: اگر از گفتهی خود توبه نکنید، شما را خواهم کشت. اما آنان توبه نکردند. علی دستور داد که برای آنها چاههایی بکنند سپس علی آنان را در آن چاه انداخت و روی آن را پوشاند و چاهی که خالی بود آتش افروخت و دو آتش چاه به چاههای دیگر سرایت کرد تا اینکه خفه شدند و مردند. در بحار الانوار از مناقب آل ابی طالب نقل شده که علی برای آنان چاههایی کند و آتش افروخت. و قنبر آنها را یکی پس از دیگری بر دوش میگرفت و در آتش میانداخت. سپس گفت:
إنی إذا أبـصرت أمرا منکرا
أوقدت نارا ودعوت قنبرا
ثم احتفرت حفرا فحفرا
وقنبر یحطم حطما منکرا
وقتی که مسئله را بسیار زشت دیدم
آتش افروختم و قنبر را صدا زدم
سپس چاهی کندم
و قنبر هیزمی بسیار آورد
ابن شهر آشوب پس از این روایت گفته که: پس از این ماجرا، مردی به اسم محمدبن نصیر نمیری بصری این تفکر را زنده کرد و گمان برد که خدای تعالی فقط در این عصر ظاهر شده و آن هم علی است. پس از آنان گروه اندک نصیریه به او گرایش یافتند. آنان قومی بودند رها و بیهویت که عبادات و مسایل شرعی را رها کرده و به منهیات و حرام پرداخته بودند و میگفتند: یهود بر حق هستند و ما از آنان نیستیم، نصاری هم بر حق هستند و ما از آنان نیستیم [۷۳].
حال که ما هنوز از این بحث میکنیم که علی ابن ابی طالب، یاران ابن سبأ و زندیقان را آتش زده است، مناسب است که حادثهای دیگر را هم که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ذکر کرده نقل کنیم. او میگوید: ابو العباس احمدبن عبیدبن عمار ثقفی از محمدبن سلیمانبن حبیب مصیصی، معروف به نوین روایت کرده و نیز از علیبن محمد نوفلی از مشایخ خود روایت کرده که علی از کنار قومی عبور کرد که در روز ماه رمضان غذا میخوردند علی گفت: شاید مسافر یا مریض هستند. گفتند: خیر هیچ کدام گفت: پس شاید شما از اهل کتاب هستید و به خاطر ذمه و جزیه در امان ماندهاید. گفتند: خیر، تو، و منظورشان این بود که تو خدا هستی. علی از اسب خود پایین آمد و گونهی خود را به خاک چسباند و گفت: وای بر شما من فقط بندهای از بندگان خدا هستم. از خدا بترسید و به اسلام باز گردید آنان نپذیرفتند. علی چند بار آنان را به اسلام فراخواند. اما بر کفر خود باقی ماندند. علی به سمت آنان رفت و گفت: آنان را محکم ببندید و بر من لازم است که کارگران و آتش و هیزم را برایتان آماده کنم. سپس دستور داد دو چاه کنده شود و یکی از آنها را سر پوشید و دیگری را روباز قرار داد. و در آن هیزم انداخت و میان آنها را به هم وصل کرد و در چاه روبسته آتش انداخت و آنان را دوداندود کرد و پیوسته صدایشان میزد که به اسلام باز گردند اما نمیپذیرفتند، پس بر روی آنان آتش و هیزم انداخت تا سوختند، شاعر در این باره سروده:
لترم بي المنیة حیث شاءت
إذا لم تر بي في الحفرتین
إذا ما حشنا حطبا بنار
فذاك الـموت نقدا غیر دین
هر وقت که مرگ بخواهد مرا در آن خواهی انداخت اگر در این دو چاه نیاندازی
اگر هیزم را برای آتش جمع کنیم آن وقت مرگ حاضر و آماده فرا خواهد رسید
و علی÷ آنان را ترک نکرد، تا اینکه به پودر تبدیل شدند [۷۴].
این دستهای از روایات بود که ما در میان احادیث صحیح و حسن و تاریخی پیدا کردیم و از کتابهای شیعی مربوط به اصول و فقه و رجال و تاریخ جمع نمودیم که همه بر این مسئله دلالت دارند که علیس زندیقان و کسانی را که به خدایی او اعتقاد داشتند، از جمله اصحاب ابن سبأ ملعون را سوزاند.
اما طبق روایات اهل سنت و شیعه، علیس خود شخص ابن سبأ را به مدائن تبعید کرد آن هم به دلیل میانجیگری گروهی از روافض.
نوبختی در کتاب «الشیعه» زیر عنوان زندگینامهی ابن سبأ میگوید: ابن سبأ جزو کسانی بود که بر ابوبکر و عمر و عثمان و سایر صحابه ایراد گرفت و از آنان تبرئه جست و میگفت: علی او را به این کار امر کرده است. علی او را گرفت و از این مسئله از او پرسید: او اقرار کرد. علی به قتل او دستور داد.
اما مردم فریاد زدندای امیر المؤمنین! آیا مردی را میکشی که مدعی محبت شما اهل بیت و پیرو ولایت شما و اظهار برائت از دشمنان شماست پس علی او را به مدائن تبعید کرد [۷۵].
ابن سبأ در مدائن مردم را به فکر خویش دعوت میکرد.
عبداللهبن سبأ پس از تبعید خود و رهایی از شمشیر علی مکان مناسبی را برای گسترش افکار و انحرافات فکری خود پیدا کرد و در آنجا یاران خود را تنظیم داد و افکارش را میان سپاهیان گمارده شدهی علی منتشر کرد. وقتی که خبر شهادت علیس به آنها رسید او و یارانش آن را انکار کردند. حال به روایت مذکور طبق نقل خطیب بغدادی گوش فرا میدهیم که با سند خویش آن را به زحربن قیس جعفی میرساند که علی در مورد او گفته: هر کس که دوست دارد به شهید زنده بنگرد به او بنگرد. زحر میگوید: علی مرا فرماندهی چهارصد نفر از اهل عراق قرار داد و دستور داد که ما به عنوان نگهبان در مدائن باشیم. به خدا قسم ما هنگام غروب خورشید در راه نشسته بودیم که فردی آمد در حالی که سواریاش عرق کرده بود. گفتیم: تو از کجا میآیی؟ گفت: از کوفه میآیم. گفتیم: چه وقت از آنجا خارج شدی؟ گفت: امروز. گفتیم: پس چه خبر؟ گفت: امیر مؤمنان برای نماز صبح بیرون آمد و ابن بجره و ابن ملجم به وی هجوم برده و یکی از آنها بر او ضربهای زد که فرد از سختتر از آن ضربه زنده خواهد ماند و از سستتر از آن میمیرد، سپس رفت. عبداللهبن وهب سبئی -در حالی که دستش رو به آسمان بود- گفت: الله اکبر، الله اکبر، گفتم: چه میگویی؟ گفت: اگر این مرد میگفت که من مغز متلاشی شدهی علی را دیدم باور نمیکردم؛ زیرا امیر مؤمنان هرگز نمیمیرد تا اینکه کل عرب را با عصایش رهبری کند.
در روایت جاحظ در البیان و التبیین آمده است: اگر مغز علی را برای ما بیاورید که در صد پارچه پیچیده شده باشد باز هم یقین داریم که او نمرده است و نمیمیرد تا اینکه با عصایش شما را حمایت و رهبری کند [۷۶].
اکنون به روایت خطیب باز میگردیم: زحر گفت: به خدا قسم ما فقط در آن شب باقی ماندیم تا اینکه نامهی حسنبن علی به ما رسید که نوشته بود: از عبدالله حسن امیر مومنان به زحربن قیس، اما بعد: از مردم بر اساس اصول گذشته بیعت بگیر. زحر میگوید: گفتیم آنچه میگویی کجاست؟ گفت: آنچه که من دیدم خواهد مرد [۷۷].
حسنبن موسی نوبختی گفته: هنگامی که خبر شهادت علی به ابن سبا در مدائن رسید به کسی که برایش خبر آورد گفت: تو دروغ گفتی اگر مغز او را در هفتاد پارچه برایم بیاوری و هفتاد مرد عادل را به شهادت گیری، باز یقین داریم که او نمرده و کشته نشده و نمیمیرد تا مالک زمین گردد [۷۸].
[۵۷] شرح نهج البلاغة: ج ۲، ص ۳۰۶. [۵۸] قاموس الـمحیط: ج ۱، ص ۱۵۲، چاپ ۱۹۵۲ قاهره. [۵۹] تاریخ دمشق، نسخهی خطی، شماره ۶۰۲ کتابخانه نسخههای خطی و تهذیب تاریخ ابن عساکر ج ۷، ص ۴۳۰. [۶۰] همان منبع. [۶۱] با اشاره به آیهی قرآن. [۶۲] تاریخ دمشق ابن عساکر، نسخهی خطی، و تهذیب تاریخ ابن عساکر، ج ۷، ص ۴۳۰ و ص ۴۳۱. [۶۳] صحیح بخاری همراه فتح الباری، چاپ السلفیه: ج ۶، ص ۱۵۱. [۶۴] سنن نسائی: ج ۵، ص ۱۰۵. [۶۵] جامع الترمذی: ج ۴، ص ۵۹، مصطفی حلبی، ۱۳۵۹ هجری ۱۹۷۵ م. [۶۶] صحیح بخاری همراه با فتح الباری، چاپ السلفیه، ج ۱۲، ص ۲۶۷. حافظ ابن حجر در النکت الظراف، ج ۵ ص ۱۰۸ گفته که: ابن ابی شیبه از عبدالرحیمبن سلیمان از عبدالرحمنبن عبید از پدرش نقل کرده که گفت: مردم نزد یکدیگر بخشها و روزیها را میگرفتند و در نهان به عبارت بتها میپرداختند. .. سپس آن حدیث را ذکر میکند، حاکم در تاریخ نیشابور در بیان احوال علیبن ابراهیم به صورتی دیگر این داستان را آورد. حافظ ابن حجر به تعقیب قول نسائی در مورد محمدبن بکر -یعنی یکی از راویان آورده- گفته: او قوی نیست. ابن حبان از طریق خود آن را صحیح دانسته است. [۶۷] فتح الباری: ج ۱۲، ص ۲۷۱. [۶۸] همان منبع. [۶۹] کافی کلینی: ج ۷، ص ۲۵۷ ص ۲۵۹. [۷۰] مقیاس الهدایة: ج ۳، ص ۸۹ ص ۹۰، تنقیح الـمقال مامقانی. [۷۱] سنن نسائی: ج ۷، ص ۱۰۴، حکم مرتد. [۷۲] فتح الباری: ج ۱۲، ص ۲۷۰. [۷۳] مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب: ج ۱، ص ۲۲۷ و بحار الانوار: ج ۲۵. [۷۴] شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۳۰۸ و ص ۳۰۹. [۷۵] فرق الشیعه: نوبختی، ص ۴۴ و قاموس الرجال: ج ۵، ص ۴۳۶. [۷۶] البیان والتبیین: جاحظ، ج ۳ ص ۸۱، چاپ ۱۹۶۸ قاهره. [۷۷] تاریخ بغداد: ج ۸، ص ۴۸۸. [۷۸] فرق الشیعه نوبختی: چاپ نجف، ص ۴۳ و قاموس الرجال: ج ۵، ص ۴۶۳.