دیدگاه اسلام نسبت به مالکیت فردی
آیا مالکیت فردی یک گرایش فطری است؟
کمونیستها و طرفدارانشان فطریبودن مالکیت فردی را انکار و بر نظر خویش اصرار میکنند و معتقدند که در جامعهی اولیهی بشر که کمونیسم اولیه بر آن حاکم بود، مالکیت فردی وجود نداشت بلکه همه چیز به عنوان دارایی عمومی محسوب میشد و در میان عموم مردم روح محبت، همکاری و برادری وجود داشت. اما متأسفانه این دورهی رؤیایی و آرمانی چندان نپایید و از زمانی که کشاورزی به وجود آمد، بر سر ابزار تولید و زمینهای کشاورزی کشمکش و اختلاف به وجود آمد و جنگها آغاز شد. سرانجام سرنوشت بشر به وضعیت کنونی و علاقهمندی به مالکیت فردی و جدال بر سر آن منتهی شد. انسان امروزی برای رهایی از این شر فزاینده راهی جز بازگشت به وضعیت اولیهاش ندارد؛ به گونهای که هیچکس دارای مالکیت فردی نباشد، بلکه به جای آن مالکیت عمومی به وجود آید. در نتیجه روح محبت و دوستی به انسان امروزی بازخواهد گشت.
***
در اینجا بهتر است مدتی اندیشههای کمونیستها را کنار بگذاریم. دانشمندان جامعهشناس و روانشناس دربارهی تعیین امور فطری و اکتسابی در رفتار، احساسات و افکار انسان با یکدیگر اختلاف بسیار شدیدی دارند. همچنین آنها به طور طبیعی دربارهی مسألهی مالکیت فردی اختلاف دارند که آیا یک گرایش فطریست، که انسان صرفنظر از عوامل پیرامونی به طور ذاتی آن را داراست یا از تأثیر شرایط پیرامونی و محیطی به وجود میآید. به عبارت دیگر آنچه باعث میشود کودک به اسباب بازیها و وسایلش دلبستگی نشان دهد، کافینبودن آن وسایل برای او و سایر کودکان و تلاش آنان برای به دستآوردن آن اسباب بازیهاست. بنابراین، زمانی که ۱۰ کودک و یک اسباببازی داشته باشیم. ناگزیر بر سر تصاحب آن جدال و دعوا خواهند کرد. اما زمانی که برای همین ۱۰ کودک ۱۰ اسباب بازی وجود داشته باشد، هرکدام از آنها به اسباب بازی خود بسنده کرده و دعوا و کشمکش به وجود نخواهد آمد. در پاسخ به هردو گروه باید چند نکته را یادآوری کنیم:
اولاً: هیچ دانشمندی نتوانسته است با قاطعیت و صراحت اعلام کند که مالکیت فردی یک میل فطری نیست. بلکه حد اکثر ادعای آنان در این زمینه این است که هیچ دلیل قاطعی مبنی بر فطریبودن آن وجود ندارد. باید دانست که میان این گفته و نفی قطعی آن تفاوت وجود دارد. چنانچه آنان یک دلیل قطعی بر نفی آن داشتند و در نفی صریح مالکیت فردی تردید به خود راه نمیدادند. زیرا آنها به علت داشتن احساسات و گرایشات کمونیستیشان از آن بیزارند.
ثانیاً: مثال اسباب بازیها و کودکان که آنان مطرح میکنند، در زمینهی خواسته و مقصود آنها فاقد دلالت و رسایی است. زیرا چنانچه ۱۰ کودک و ۱۰ اسباب بازی وجود داشته باشد و میان آنها دعوت به وجود نیاید، این بدان معنی نیست که در آنها میل فطری به مالکیت فردی وجود ندارد، بلکه فقط این نکته را اثبات میکند که این گرایش در حالت تساوی و تعادل میان افراد ممکن است به وسیلهی ایجاد برابری مطلق میان افراد ارضا شود. علاوه بر این، در چنین حالتهایی مشاهده میشود، در صورت فقدان عامل بازدارنده بسیاری از کودکان تلاش میکنند با گرفتن اسباب بازی دیگران، چیزی بیش از آنچه در اختیار دارند به دست آورند!.
ثالثاً: در دورهی رؤیایی و فرشتهگونهای که کمونیستها ادعا میکنند در جامعهی اولیهی انسان حاکم بوده – و دلیل قاطعی بر وجود چنین وضعیتی نیست – ابزار تولید وجود نداشته است. پس چگونه ممکن بود بر سر چیزی که وجود نداشت جدال و نزاع به وجود آید؟
انسانهای اولیه مستقیماً از گیاهان و درختان تغذیه میکردند. رفتن به شکار نیز از بیم گرفتارشدن افراد تنها در دام حیوانات درنده به مشارکت نیاز داشت. با این وجود نمیتوانیم ادعا کنیم که در چنین جامعهای افراد شجاعی وجود نداشتند که برای اثبات شجاعت و برتریشان بر دیگران به تنهایی به شکار میرفتند. این مسأله بسیار مهم است که در صفحات بعد دوباره بدان خواهیم پرداخت. همچنین امکان نگهداری و انبارکردن حیوانات شکارشده وجود نداشت. زیرا در اثر نفوذ هوا و میکروبها فاسد میشد. به همین دلیل در اولین فرصت همهی آنها بر سر آن جمع شده و آن را به مصرف میرساندند. پس عدم جدال و تنازع در این باره به تنهایی بر فقدان گرایش به مالکیت فردی در آن دوره دلالت ندارد. بلکه در حقیقت نبود اختلاف به علت فقدان عامل به وجودآورندهی آن بوده است. زیرا از زمانی که کشاورزی به وجود آمد، جدال و اختلاف نیز در میان بشر ظاهر گردید به عبارت دیگر، آن میل و گرایش درونی که قبلاً عاملی برای تحرک و فعالیت نداشت به جنب و جوش افتاد.
رابعاً: تاکنون کسی وجود اختلاف و مبارزه مردان بر سر تصاحب زنان زیباروی در آن دورهی رؤیایی را انکار نکرده است. بنابراین، علیرغم وجود کمونیسم جنسی مورد ادعای کمونیستها در آن دوره، هیچکس ادعا نکرده که این امر به طور کامل و مطلق در جامعهی بشری آن دوران حاکم بوده است. علاوه بر این حتی با فرض وجود چنین حالتی، هرگز این امر مانع جدال مردان بر سر تصاحب زن خاصی که در نظرشان زیباتر از بقیهی زنان بوده، نشده است. این یکی از نکات مهمی است که ما میخواهیم دربارهی آن بیشتر تحقیق کنیم و معتقدیم که در زمینهی موضوع مورد بحث دارای اهمیت بیشتری است. بنابراین، زمانی که همهی اشیا با هم برابر و مساوی باشند جدال و ستیز به وجود نخواهد آمد. اما هنگامی که ارزشها و اشیا در نظر مردم از نظر رتبه و مقام دارای جایگاه بالاتر یا پایینتری باشد، حتی در جامعهی رؤیایی ملکوتی اولیهی مورد ادعای کمونیستها نیز – که همهی آرمانهایشان در آیندهی دور را براساس آن پایهریزی کردهاند – جدال و ستیز به وجود خواهد آمد.
خامساً: هیچکس وجود میل و گرایش به برتری و شخصیتطلبی را در جامعهی اولیهی بشر انکار نکرده است؛ خواه این برتری به وسیلهی شجاعت، بردباری یا هر صفت پسندیده دیگری باشد. زیرا هنوز هم در میان برخی قبایل که در همان شیوهی ابتدایی زندگی به سر میبرند و کمونیستها جامعهی کمونیستی اولیهی انسان را با آن مقایسه میکنند، مرسوم است که داماد خود را از میان افراد قوی و شجاع انتخاب میکنند. به گونهای که آن فرد باید تحمل ۱۰۰ ضربه شلاق را داشته باشد، بدون این که سست شود یا از شدت درد ناله کند. پس چرا جوانان این امتحان را تحمل میکنند و دوست دارند برتری و تمایز خود نسبت به دیگران را به اثبات برسانند؟ اگر در آغاز همه چیز براساس مساوات مطلق برپا بود پس چه چیز باعث میشد تا انسانی ادعا کند و بگوید: من با دیگران برابر نیستم، بلکه از آنها برترم؟ این مسألهی مهم دیگری است که در جستجوییافتن توضیحی برای آن هستیم و معتقدیم اهمیت فراوانی دارد. حتی اگر فرض کنیم مالکیت فردی، به خودی خود یک میل فطری نیست، اما باید قبول کرد که این میل با یک گرایش فطری دیگر یعنی میل به تمایز و برتری ارتباط تنگاتنگی دارد. به طوری که از همان دوران اولیهی حیات بشر تاکنون از یکدیگر جدا نشدهاند.
***
در اینجا مدتی این مباحث نظری را کنار میگذاریم تا دربارهی مالکیت شخصی در اسلام سخن بگوییم:
کمونیستها میگویند: مالکیت فردی در طول تاریخ با ظلم همراه بوده است و اگر بشر میخواهد روی آرامش به خود ببیند هیچ راهی جز الغای آن ندارد. کمونیستها تأثیرگرایشات فردی در پیشرفت بشریت و این حقیقت را که انسان نه در دورهی کمونیسم اولیه که پس از نزاع بر سر مالکیت شروع به پیشرفت کرد، نادیده میگیرند و جدال و ستیز به طور مطلق شر و بدی به شمار نمیآید وجود آن در حد معقول و متعارف [۴۴]ضرورتی روانی، اجتماعی و اقتصادی است. صرفنظر از این ادعاهای کمونیستها، اسلام هرگز این ادعا را نمیپذیرد که مالکیت شخصی به خودی خود عامل ظلمیست که نسبت به بشر روا داشته میشود.
بلکه ظلمی که در اروپا و سایر مناطق خارج از جهان اسلام همراه با مالکیت فردی به وجود آمد، از آن ناشی شد که طبقهی ثروتمند، همزمان [حکومت،] قانونگذاری و قضاوت میکرد. بنابراین، طبیعی بود که به نفع خود قضاوت نماید و قوانینی وضع کند که در جهت حفظ منافع آن و نادیدهگرفتن منافع دیگران باشد. اما در اسلام طبقهی حاکم وجود ندارد. همچنین طبقهی مشخصی از افراد جامعه قوانین را وضع نمیکنند، بلکه قانونگذار فقط خداوند است و مردم از دیدگاه اسلام باهم برابرند و فقط از نظر تقوا و پرهیزگاری یکدیگر تفاوت دارند. اما در مقابل قانونی که به طور یکسان دربارهی همگان اجرا میشود باهم برابرند [۴۵]. در اسلام حاکم یا ولی امر، فردی است که آزادانه از سوی مردم انتخاب میشود. پس برای حکومتکردن، از نظر طبقهی اجتماعی فاقد هرگونه برتری بر دیگران است. علاوه بر این، او پس از به حکومترسیدن جز اجرای قانونی که او آن را وضع نکرده بلکه از سوی خداوند وضع شده است هیچ اختیاری ندارد. همچنین نفوذ و سلطهی او بر مردم از اجرای قوانین شریعت برخواسته است نه چیز دیگر. ابوبکر، اولین جانشین پیامبر ص [پس از بیعت مردم با وی] گفت: «تا زمانی که دربارهی شما از فرمان خدا اطاعت کردم شما هم از من اطاعت کنید. اما چنانچه نسبت به خدا نافرمانی کردم، شما دیگر وظیفهی اطاعت از من را به عهده ندارید». پس او خودش فاقد هرگونه مزیت و برتری قانونی بر دیگران بود تا به وسیلهی آن به خود یا دیگری حق ویژهای در زمینه قانونگذاری بدهد. بنابراین، او حق برتریدادن طبقهای از مردم بر طبقات دیگر را نداشت همچنین نمیتوانست مورد نفوذ سرمایهداران و ثروتمندان قرار گیرد تا برای حفظ منافع آنها و به زیان سایر مردم قانون وضع نماید. در اینجا ما دربارهی دورهای سخن میگوییم که در آن اسلام به طور واقعی عملی میشد و فساد به وجود آمده در دورههای بعد – که خلافت به پادشاهی تبدیل شد [۴۶]– موضوع بحث ما نیست. زیرا چنین حکومتهایی ربطی به اسلام ندارند و اسلام نیز مسئول اعمال آنها نیست. همچنین کوتاهبودن دورهای که اسلام با همهی عدالت و ایدهآلهایش به طور کامل عملی میشد، بدان معنی نیست که این دین، نظامی خیالی و در دنیای واقعی غیر قابل اجراست. بلکه امری که یکبار رخ داده، امکان دارد بار دیگر نیز اتفاق بیفتد. این در حالیست که مردم نیز خواستار تکرار آن دوره هستند که این امر امروزه بیش از پیش به واقعیت نزدیک است [۴٧].
بنابراین، در نظام اسلامی، سرمایهداران برای خودشان قانون وضع نمیکنند. بلکه مانند بقیهی مردم تابع و فرمانبردار قانون عامی هستند که در زمینهی حقوق و کرامت انسانی میان همهی آنها مساوی است. اما هنگامی که در زمینهی تفسیر یکی از موارد قانون الهی اختلاف به وجود آید – همانند اختلاف دربارهی هر قانونی که بر روی زمین وجود دارد – فقیهان در آن صاحبنظرند [۴۸]. تاریخ گواهی میدهد که فقهای بزرگ اسلام هرگز به سود طبقهی مرفه و ثروتمند و به زیان زحمتکشان و نیازمندان فتوا ندادهاند. بلکه همواره به ادای حقوق این زحمتکشان و تأمین نیازها و خواستههای اصلیشان نزدیکتر بودهاند. مثالی که در فصل قبل دربارهی شراکت ۵۰ درصدی کارگر با کارفرما در سود به دست آمده ذکر شد، به صراحت این امر را تأیید میکند.
اسلام دربارهی سرشت طبیعی انسان آنگونه بدبین نیست که با قاطعیت اعلام کند که مالکیت فردی همواره با ظلم و استبداد همراه است. اسلام در تربیت روان انسان به درجهی والایی رسیده است که برخی از مردم با وجود ثروتمند بودن «در درون خود، نسبت به چیزهایی که به نیازمندان داده شده است، احساس نیاز یا رغبت نمیکنند و حتی اگر خودشان بسیار نیازمند باشند بازهم آنها را بر خود ترجیح میدهند» [۴٩]. یعنی دیگران را در همهی داراییشان بدون توقّع دریافت چیزی در مقابل آن یا انتظار رسیدن به چیزی جز رضایت پروردگار با خود شریک میدانستند.
این نمونههایی والا و ارزشمند را با وجود اندکبودنشان نباید نادیده گرفت. زیرا آنها پرتو نوری هستند که نشان از آینده دارند و رسیدن انسانیت بدان را در آینده نوید میدهد. با وجود این اگرچه اسلام در رویاها غرق نمیشود و منافع عمومی را با حسننیت – که گاهی هست و گاهی نیست – معاوضه نمیکند، بلکه با وجود عنایت فراوان به تربیت، تهذیب و پاکی نفس انسان، با دیدهی واقعبینی به امور جهان مینگرد و با تصویب قوانین سنجیده و استوار برای توزیع عادلانهی ثروت، سعادت و خوشبختی مادی و معنوی بشر را تضمین میکند. همچنانکه خلیفهی سوم در اینباره گفته است: «خداوند به وسیلهی قدرت و سلطهی حکومت از به وجودآمدن یا وقوع اموری که با قرآن نمیتوان مردم را از آن بازداشت، جلوگیری میکند».
پس دریافتیم که در تاریخ اسلام، عملاً مالکیت فردی بدون همراهی ظلم و ستم وجود داشت.
در دو فصل گذشته دو مثال از تاریخ اسلام را ذکر کردیم که اولی دربارهی مالکیت زمینهای زراعی بود و مشاهده کردیم که این امر در جهان اسلام – برخلاف اروپا – به ایجاد نظام فئودالی نینجامید. علت آن، وجود قوانین اقتصادی و اجتماعی اسلام بود که از به وجودآمدن زمینههای نظام ارباب رعیتی جلوگیری و برای کارگران و زحمتکشان، زندگی شرافتمندانه و آبرومندانهای را تضمین و آنها را از سوء استفاده و بهرهکشی سرمایهداران حفظ میکرد.
دومین مثال دربارهی نظام مالکیت سرمایهداری بود. دریافتیم که با فرض به وجودآمدن نظام سرمایهداری در سرزمینهای اسلامی، این دین فقط آن مقدار از آن را میپذیرفت که خیر و سود آن برای بشریت بیش از زیانش بود و با دو ابزار قانون و تهذیب روحی مانع ایجاد طغیان، سرکشی و سوء استفاده از بندگان خدا میشد. در نتیجه مالکیت فردی به نتایج و پیامدهای ناگواری که جهان سرمایهداری غرب بدان گرفتار شد نمیانجامید. علاوه بر این، اسلام مالکیت فردی را به طور مطلق مجاز اعلام نکرده، بلکه با صراحت بیان نموده که درآمدهای عمومی، دارایی مشترک همهی افراد جامعه است. در نتیجه هرجا که عدالت اقتضا میکرد، مالکیت فردی را تحریم و در مواردی که نظام اجتماعی از ظلم و به ذلتکشاندن بندگان خدا توسط انسانهای سرکش در امان بماند، آن را مباح اعلام کرده است.
در اینجا مثال دیگری را از کشورهای غیر مسلمان – اروپایی – برای شما مطرح میکنیم. انگلیسیها، آمریکاییها و فرانسویها که بیش از مردم سایر کشورها به برتری نژادیشان بر دیگران تأکید دارند، ادعا میکنند که پیشرفتهترین ملت و از نظر تعادل نظام طبقاتی و نوع دوستی سرآمد و الگوی مردم جهان هستند. با این وجود آنها مالکیت فردی را الغا نکردهاند. بلکه بزرگترین کاری که در این زمینه انجام دادهاند این است که توزیع عادلانهی ثروت در میان افراد جامعه را تضمین کردهاند؛ به گونهای که فاصله و شکاف طبقاتی موجود در جامعه را به هم نزدیک کند و در حد امکان میان میزان کار و دستمزد تعادل به وجود آورد. آنها در این زمینه بیش از همهی کشورها، گوشهای از اندیشهی [اقتصادی و اجتماعی] اسلام را عملی کردهاند.
پس نمیتوان نظام اقتصادی را از فلسفهی فکری و اجتماعی ورای آن، جدا دانست. بهطوری که با بررسی سه نظام بزرگ و مطرحی که امروزه مبلغانشان مردم را به سوی آنها یعنی سرمایهداری، کمونیسم و اسلام فرا میخوانند، درمییابیم که ساختار اقتصادی و نوع نگرش به مالکیت در هرکدام از آنها ارتباط تنگاتنگی با اندیشهی اجتماعیشان دارد. چنانکه قبلاً هم گفته شد سرمایهداری بر این اساس بنا شده است که فرد موجود مقدسی است که جامعه نمیتواند آزادی او را محدود یا سلب کند. بنابراین، مالکیت فردی بیحد و مرزی را به رسمیت میشناسد [۵۰]. کمونیسم نیز که براساس اصل قراردان جامعه و نادیدهگرفتن وجود فرد بدون حضور در جامعه بنا شده است. مالکیت را به نمایندگی از مردم در اختیار دولت قرار داده و مردم را از داشتن آن محروم میکند. اما از آنجا که اسلام اندیشهی دیگری دارد، اقتصاد آن نیز با دو مکتب فوق، متفاوت است.
دیدگاه اسلام دربارهی فرد و جامعه بدین ترتیب است که فرد را همزمان دارای دو جنبه میداند: از یک نظر به عنوان فرد مستقلی و از سوی دیگر به عنوان عضو در یک گروه بدان مینگرد و گاهی به این یا آن ویژگی پاسخ میدهد. اما در نهایت همزمان بر هردو جنبهی آن نظارت دارد و به نیازهایشان پاسخ میدهد.
اندیشهی اجتماعی اسلام نیز برخاسته از چنین اندیشهای است. در نتیجه فرد و جامعه را جدا از یکدیگر به شمار نمیآورد و آنها را در جایگاه دو دشمن – که روبروی یکدیگر ایستادهاند و در صدد نابودی یکدیگر هستند – قرار نمیدهد. از آنجا که هر شخص همزمان هم فرد مستقلی و هم عضوی در گروه است، در نتیجه قانونی که متناسب با فطرت انسان است میان تمایلات فردی و اجتماعی انسان و منافع شخص و افراد دیگری که جامعه را تشکیل میدهند، تعادل و توازن به وجود میآورد؛ بدون این که هیچکدام از این دو گرایش را از بین ببرد، یا به نفع جامعه فرد را نابود کند یا برای حفظ منافع فرد یا افرادی، جامعه را از هم گسیخته سازد.
بنابراین، مبانی اقتصادیاش نمایانگر این اندیشهی متوازن و متعادل است که در حدفاصل میان کمونیسم و سرمایهداری قرار دارد و جنبههای مثبت موجود در هردو نظام را بدون گرفتارشدن در انحرافاتشان عملی میسازد. به همین دلیل، مالکیت فردی را به طور کلی رسمیت میشناسد، اما برای آن حدودی تعیین میکند تا مانع به وجودآمدن زیانهای آن شود. همچنین به جامعه یا ولی امر به عنوان نمایندهی آن اجازه میدهد هرگاه احساس کند تنظیم یا تعدیل این مالکیت به نفع همگان است بتواند این کار را انجام دهد.
به همین دلیل از آنجا که اسلام ابزارهای لازم برای کنترل مالکیت فردی را – در صورت زیانبار بودن آن – در اختیار دارد، آن را محدود نموده است و حفظ حق مالکیت وی همراه با بهرسمیت شناختن حق جامعه در تنظیم یا تعیین میزان مالکیت فردی، در تعامل با روح انسان بهتر از آن است که براساس این تصور باطل که مالکیت فردی یک میل و گرایش فطری و نیاز بشری نیست، آن را بهطور کامل و نهایی لغو کنیم. این واقعیت که در چند سال اخیر شوروی مجبور به پذیرفتن صورتهایی از مالکیت فردی در چهارچوب مشخصی شد، دلیل قوی و واضحیست بر اینکه پاسخگفتن به فطرت انسان همزمان هم بهسود فرد است و هم بهنفع جامعه میباشد.
بنابراین، لازم است دوباره از خودمان بپرسیم: چرا مالکیت فردی را الغا کنیم؟ چرا از اسلام میخواهیم آن را لغو کند؟ کمونیستها ادعا میکنند که الغای آن تنها راه ایجاد برابری و مساوات در میان انسانها و از بینبردن گرایش به سلطه و برتریجویی است. روسیه مالکیت فردی بر ابزار تولید را لغو کرد. اما آیا به هدفی که از این کار دنبال میکرد، دست یافت؟
آیا روسیه در دوران استالین مجبور نشد انجام اضافهکاری پس از میزان کار تعیینشده کارکنان را برای کسانی که توان و نیروی انجام آن را داشتند در مقابل دریافت دستمزد بیشتر مجاز اعلام کند تا در نتیجه میان دستمزد کارگران تفاوت و تمایز به وجود آید؟
علاوه بر این، آیا در شوروی دستمزد همهی مردم با یکدیگربرابر است؟ آیا دستمزد کارگر و مهندس یکسان است؟ آیا پرستار و پزشک به یک اندازه حقوق میگیرند؟ طرفداران کمونیسم خودشان اعلام میکنند که بالاترین دستمزد در شوروی به مهندسان تعلق دارد و درآمد هنرمندان از بقیهی مردم بیشتر است. بدین ترتیب، نه تنها به وجود تفاوت در میان افراد یک طبقه مانند کارگران اذعان دارند، بلکه اعتراف میکنند که دستمزد گروههای نژادی شوروی نیز با یکدیگرمتفاوت است.
آیا شوروی توانسته است گرایش انسان به برتری و تمایز از دیگران را در وجود انسانها از بین ببرد؟ اگر چنین است پس رؤسای اتحادیهها، کارخانهها، ادارات و نمایندگیهای عالی دولت چگونه انتخاب میشوند؟ در حزب کمونیست حاکم بر روسیه عضو فعال از غیر فعال چگونه تشخیص داده میشود؟ پس آیا صرفنظر از حفظ یا الغای مالکیت فردی در ساختار وجودی انسان این گرایش به برتری، تسلط و تمایز از دیگران وجود ندارد؟
حال که لغو مالکیت خصوصی، بشریت را از آنچه کمونیسم آن را شر فزایندهی غیر قابل قبول مینامد، رها نکرده است چه عاملی ما را به برخورد و تعارض با فطرت انسانی و محدودکردن آن در راهرسیدن به هدفی که تحقق آن به هیچ شیوهای ممکن نیست، وادار میکند؟ آیا در پاسخ ادعا میکنند که در شوروی تفاوت میان طبقات، اشخاص و گروهها با یکدیگر، اندک است و به درجهای نمیرسد که گروهی در رفاهزدگی مفرط و ولخرجی و برخی هم در محرومیت و فقر مطلق به سر ببرند؟
در پاسخ به آنها میگوییم: آری! اسلام نیز چنین است. از ۱۳۰۰ سال پیش تاکنون یکی از اصول خود را نزدیککردن فاصلهی طبقاتی میان افراد جامعه به یکدیگرو تحریم رفاهزدگی و خوشگذرانی بیحد و مرز و از بینبردن محرومیت قرار داده است. اما تحقق این امور فقط به قوانین و تصویب شده واگذار نمیکند، بلکه علاوه بر آن، بر باور و عقیدهی مردم به خداوند و خیرخواهی آنها نیز تأکید دارد.
[۴۴] اسلام معتقد است که رقابت به خودی خود بد نیست، بلکه زمانی که در راه شر و بدی انجام شود نامطلوب خواهد بود. اما خداوند در بارهی رقابت بر سر کارهای نیک میفرماید: ﴿وَفِي ذَٰلِكَ فَلۡيَتَنَافَسِ ٱلۡمُتَنَٰفِسُون﴾[المطففین: ۲۶]. «رقابتکنندگان، در انجام چنین کارهایی باید باهم مسابقه بدهند». همچنین میفرماید: ﴿وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّفَسَدَتِ ٱلۡأَرۡضُ﴾[البقرة: ۲۵۱]. «اگر خداوند برخی از مردم را به وسیلهی برخی دیگر دفع نکند و عقب نراند، فساد زمین را فرا خواهد گرفت». [۴۵] این که خداوند در قرآن فرموده است: ﴿وَٱللَّهُ فَضَّلَ بَعۡضَكُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ فِي ٱلرِّزۡقِ﴾[النحل: ٧۱]. «خداوند در روزیدادن برخی را بر گروهی دیگر برتری داده است». مسألهی دیگری است که در فصل آینده بدان خواهیم پرداخت. بلکه منظور ما در اینجا وضعیت مردم در برابر قانون است که اسلام در این زمینه تأکید فراوانی بر مساوات و برابری مطلق دارد. [۴۶] مؤلف در اینجا اصطلاح «ملک عضوض» را در متن اصلی کتاب به کار برده که به معنای (پادشاهی همراه با ظلم و ستم) است به گونهای که گویی مردم از شدت این ستمها گزیده و انتخاب میکنند. البته اهلسنت دوران خلافت ابوبکر، عمر، عثمان، علی و حسن بن علی را دوران خلافت راشده و آنها را خلفای راشدین مینامند. همچنین دورهی حکمرانی معاویه بن ابوسفیان را بهعلت اینکه هنوز بدعتها و انحرافات در جامعهی اسلامی چندان علنی و فراگیر نشده بود، جزو «ملک عضوض» به شمار نمیآورند. بلکه به اعتقاد آنها از ابتدای حکومت یزید بن معاویه به بعد دورهی «ملک عضوض» یا پادشاهی همراه با ظلم و ستم است. البته گاهی در دورههایی از تاریخ، حاکمان عدالت گستری بر سر کار آمدهاند که برای اجرای شریعت خداوند و گسترش عدالت در جامعه تلاش کردهاند که از آنها میتوان به عمر بن عبدالعزیز و صلاح الدین ایوبی اشاره کرد. (مترجم) [۴٧] نگاه: فصل «آیا اسلام یک نظام ایدهآلیستی است؟» از همین کتاب. [۴۸] این امر زمانی است که در این زمینه نص صریح مورد اتفاقی وجود نداشته باشد. [۴٩] ترجمهی این قسمت از آیه ٩ سورهی حشر است: ﴿لَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾[الحشر: ٩]. [۵۰] البته در چند سال اخیر و از بیم گسترش کمونیسم، در کشورهای سرمایهداری مقداری از دایرهی مالکیت فردی کاسته شده است، تا چند سال پیش معادن – که منبع درآمد عمومی هستند – در انگلیس تحت مالکیت افراد قرار داشتند. البته هنوزهم در آمریکا چنین وضعیتی دارند.