آیا در اسلام، نظام طبقاتی وجود دارد؟
خداوند در قرآن کریم میفرماید:
﴿وَٱللَّهُ فَضَّلَ بَعۡضَكُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ فِي ٱلرِّزۡقِ﴾[النحل: ٧۱].
«و خداوند در روزیدادن گروهی از شما را بر گروه دیگر برتری داده است».
همچنین میفرماید:
﴿وَرَفَعۡنَا بَعۡضَهُمۡ فَوۡقَ بَعۡضٖ دَرَجَٰتٖ﴾[الزخرف: ۳۲].
«و [در روزیدادن] برخی از آنها را بر گروهی دیگر برتری دادیم».
ای مسلمانان! مگر اینها بخشهایی از قرآن نیست؟ پس با این وجود چگونه ادعا میکنید که اسلام نظام طبقاتی را به رسمیت نمیشناسد؟
***
در ابتدا لازم است با نظام طبقاتی آشنا شویم تا بدانیم که آیا اسلام آن را به رسمیت میشناسد یا خیر. چنانچه برای نمونه، تاریخ اروپا در قرون وسطی را مورد بررسی قرار دهیم، طبقاتی مانند اشراف، عالمان دین و بقیهی مردم را مشاهده میکنیم که با مشخصات خاصی به طور واضح و آشکار از یکدیگر جدا شدهاند به گونهای که انسان با دیدن ظاهر افراد میتوانست به طبقهشان پی ببرد.
عالمان دین لباس خاصی بر تن داشتند که آنها را از دیگران متمایز میکرد. آنها در آن دوره دارای قدرت و نفوذ فراوانی بودند. پاپ در مقابل پادشاهان و حکام، حکومت جداگانهای داشت و اینگونه القا میکرد که او به پادشاهان حکومت بر مردم را عطا کرده است. حکام و سلاطین هم میخواستند خود را از شر سلطهی او رها کنند و خودشان مستقل شوند. همچنین اموال فراوانی داشت که افراد متدین آن را به آنها وقف کرده بودند یا از راه تحمل خراج و مالیات بر مردم آن را به دست آورده بود. بلکه گاهی کلیسا برای خود، سپاه و ارتش تمام عیاری داشت.
اشراف طبقهای بودند که جایگاه طبقاتی خود را از پدران خود به ارث برده بودند و آن را به فرزندانشان منتقل میکردند. بهگونهای که اگر کودکی در یک خانوادهی اشرافی به دنیا میآمد از همان بدو تولد یک نجیبزاده و اشرافی به شمار میآمد و صرفنظر از اعمالش که در طول زندگی یا فاصله کم یا بیش او با این شرافت و نجیبزادگی ساختگی، تا پایان عمر یک اشرافزاده میماند.
دربارهی ویژگیهای اشرافزادگان و برتریشان بر عموم مردم باید گفت آنها در دورهی فئودالیسم قدرت و نفوذ مطلقی بر مردم منطقهی تحت سلطهشان داشتند. آنها همزمان قدرت قانونگذاری، قضاوت و اجرا داشتند و خواستهها و امیالشان قانونی بود که بر مردم اجرا میشد. نمایندگان پارلمانهایی که برای کشورها قانونگذاری میکردند از میان آنها انتخاب میشد. در نتیجه طبیعتاً هدف از قوانین تصویب شده در آن پارلمانها و مجالس، حمایت از فئودالها، حفظ امتیازات آنها و دادن حالت قداست به آنها بود. در مقابل، مردم به حال خود رها شده و فاقد هرگونه حقوق و امتیازی بودند. بلکه همهی وظایف بر دوش آنها بود و هر نسل، خواری، فقر و بردگیاش را از نسل قبل به ارث میبرد.
سپس تحولات اقتصادی مهمی در اروپا به وجود آمد و طبقهی جدیدی را به وجود آورد که بر سر امتیازات و جایگاه اجتماعی با اشراف رقابت میکرد که همان طبقهی سرمایهداران بود. به رهبری این طبقه و همراهی عامهی مردم، انقلاب فرانسه – که در ظاهر نظام طبقاتی را ملغی اعلام کرد – به وقوع پیوست و به طور نظری پایههای آزادی، برادری و برابری را اعلام نمود.
در دورهی معاصر، طبقهی سرمایهدار جای طبقه اشرافِ دوره فئودالیسم را گرفت. اما این امر در پشت پرده، به صورت پنهانی و همراه با برخی تغییرات که تحول اقتصادی آن را ایجاب کرد، صورت گرفت. اما این قضیه چندان تغییری نکرد. طبقهی سرمایهدار به گروهی تبدیل شد که سرمایه، حکومت و قدرت را در اختیار داشت که به وسیلهی آن به طور دلخواه بر مردم حکمرانی میکرد. علیرغم وجود پدیدههای آزادیمنشانه که در انتخابات دمکراتیک تجلی مییافت سرمایهداری، راه نفوذ به پارلمانها و حکومتها را به خوبی میشناخت و به وسیلهی ابزارهای پیچیدهاش همهی خواستههایش را تحت عناوین مختلف عملی میکرد.
بلکه هنوزهم در انگلیس – که آن را مهد دمکراسی مینامیدند – مجلسی وجود دارد که آن را مجلس لردها مینامند. حتی هنوزهم در آن قانون فئودالیسم وجود دارد که براساس آن همهی فرزندان جز پسر بزرگ از ارث محروم میشوند تا از پراکندهشدن و تقسیم سرمایهها جلوگیری و ثروت خانوادههای خاص را حفظ نماید تا مانند طبقهی فئودالهای قرون وسطی، نظام و سلطهی خود را حفظ کنند.
آری! این نظام طبقاتی است که در یک حقیقت اساسی خلاصه میشود و آن اینکه طبقهای که ثروت و سرمایه را در اختیار دارد قدرت و سلطه هم از آنِ اوست. در نتیجه این طبقه – که ابزارهای قانونگذاری مستقیم و غیر مستقیم را در اختیار دارد – بیشک به نفع خود قانونگذاری خواهد کرد تا مردم همچنان تحت سلطهی او باقی بمانند و در راستای ارضای شهوتهای طبقهی حاکم، آنها را از بسیاری از حقوقشان محروم باقی میگذارد.
با درک این واقعیتها، به خوبی درمییابیم که در اسلام نظام طبقاتی وجود ندارد. اولاً در اسلام برخلاف آنچه در اروپا میان طبقهی اشراف معمول بود، امتیازات از نسلی به نسل دیگر به ارث نمیرسد. بنابراین، طبیعیست که اسلام، حکومتِ موروثیِ برپا شده براساس امری غیر از بیعت آزادانه و به وجودآمدن طبقهای از فرماندهان و اشراف را به رسمیت نمیشناسد. وجود چنین حکومت یا طبقهای در میان مسلمانان با میگساری، قماربازی و رباخواریِ برخی از افراد جامعهی اسلامی تفاوتی ندارد. با این وجود کسی نمیتواند ادعا کند که اسلام، شراب، قمار و ربا را حلال دانسته است.
همچنین در اسلام قوانینی وجود ندارد که براساس آن ثروت در دست طبقهی خاصی بماند و آن را در میان خودشان از یکدیگربه ارث ببرند تا از دستشان خارج نشود. اسلام این امر را تقبیح و محکوم کرده و خداوند با صراحت در قرآن کریم فرموده است:
﴿كَيۡ لَا يَكُونَ دُولَةَۢ بَيۡنَ ٱلۡأَغۡنِيَآءِ مِنكُمۡ﴾[الحشر: ٧].
«تا اموال [فقط] در میان ثروتمندانتان، دست به دست نشود».
همچنین از سوی دیگر قوانینی دائمی را برای تقسیم ثروت و توزیع مجدد آن با نسبتهای جدید [متناسب با تعداد وارثان] در میان افراد جامعه وضع کرده است که همان قانون ارث است. این قانون، ثروت را در میان افراد فراوانی تقسیم میکند. با درگذشت هر نسل، ثروت آنها در میان نزدیکانشان توزیع میشود. موارد استثنایی و کمیابی که در آن یک فرزند که فاقد برادر یا خویشاوندی باشد، بسیار اندکاند و نمیتوان آن را به عنوان قانون به شمار آورد تا به علت وجود آن بتوان همهی نظام اسلام را مورد انتقاد قرار داد. با این وجود اسلام ثروت را در هر نسل به حال خود رها نکرده است. بلکه در ارث، سهمی را برای نیازمندان غیر خویشاوند قرار داده است که تا حدودی به مالیات بر ارث در دورهی معاصر شباهت دارد، خداوند دربارهی تقسیم ارث فرد متوفی میفرماید:
﴿وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُو الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفًا٨﴾[النساء: ۸].
«هرگاه خویشاوندان [نیازمند فرد متوفی]، یتیمان و مستمندان [غیر خویشاوند] بر تقسیم [ارث] حضور پیدا کردند مقداری از اموال را به آنان بدهید و به گونهای زیبا و شایسته با ایشان سخن بگویید [و از آنان دلجویی کنید]».
بدین ترتیب اسلام از انباشتهشدن ثروتها جلوگیری میکند و صاحبان ثروت را افراد قرار داده نه طبقهی خاصی که با حکم قانون توزیع ثروت در پایان هر نسل، بیدرنگ ثروت در میانشان تقسیم میشود. تاریخ گواهی میدهد که در جامعهی اسلامی ثروت همواره در حال انتقال و جابهجایی از افرادی به افراد دیگر بوده است، و چه بسا ثروتمندِ امروزی فردا نیازمند شود یا فقیر امروز به طریقی ثروتمند شود. بنابراین، اعمال شخصی فرد یا شرایط خاص زندگیاش نمیتواند مانع ثروتمند یا فقیرشدن فرد شود.
آنچه در اینجا برای ما اهمیت ویژهای دارد نکتهایست که در فصل قبل نیز برای خوانندگان به خوبی روشن گردید که حق قانونگذاری در اسلام در اختیار هیچکس نیست و احدی نمیتواند بنابه خواستهی خود در جامعه، قانون وضع نماید. زیرا این شریعت خداوندی است که بدون هیچ مانع یا ستمی به مردم بر آنها اجرا میشود. به همین دلیل وجود نظام طبقاتی و طبقات اجتماعی، اقتصادی یا سیاسیِ خاصی در جامعهی اسلامی به طور مطلق منتفی میشود. زیرا وجود طبقات با داشتن حق قانونگذاری ارتباط ناگسستنی و تنگاتنگی دارد. چنانچه این حق از افراد یا گروهها سلب شود و هیچکس قادر به وضع قانون برای حفظ منافعش در مقابل دیگران نباشد، دیگر از نظام طبقاتی چه چیزی باقی میماند؟
حال که چنین است پس دو آیهای که در ابتدای فصل ذکر کردیم به چه معناست؟
مفهوم آن دو آیه چیزی جز بیان واقعیت وضع موجود در همهی جوامع روی زمین، اعم از اسلامی و غیر اسلامی نیست که مردم از نظر وضعیت مادی و میزان روزی با یکدیگر تفاوت دارند. بیایید به عنوان نمونه جامعهی کمونیستی شوروی را بررسی کنیم. آیا همهی مردم دستمزد یکسانی میگیرند یا گروهی از آنها در روزی بر گروهی دیگر برتری داده شدهاند؟ آیا در آن کشور همهی آنها رئیس هستند یا زیردست؟ آیا همهی نیروهای نظامی، سربازند یا افسر؟ یا این که برخی از آنها بر برخی دیگر برتری و تمایز دارند؟ آری! وجود تفاوت میان سطح زندگی مردم با یکدیگر در یک جامعه امری گریزناپذیر است. دو آیهی ذکرشده در اول فصل نیز از علت برتری گروهی بر دیگری در روزی سخنی نگفته و در آنها نیامده است که علت وجود این برتری و تفاوت، سرمایهداری، کمونیسم یا اسلام است. همچنین در آنها حرفی از عادلانه یا ظالمانهبودن آثار این برتری به میان نیامده است. بلکه همهی آنچه در این دو آیه ذکر شده بیان وجود واقعیتی است که در هر جامعهای وجود دارد. طبیعیست همهی آنچه بر روی زمین وجود دارد، تحت اراده و فرمان الهی است. در غیر این صورت آیا همانگونه که بنیاسرائیل از روی نادانی و سادهلوحی بر این باور بودند که نفوذ و ارادهی خداوند فقط به مصر و فلسطین محدود میشود و آنچه در خارج از این دو سرزمین روی دهد از نفوذ و ارادهی خداوند خارج است. کمونیستها هم معتقدند که خداوند فقط بر جهان اسلام نفوذ دارد؟!.
***
براساس تصریح قرآن تنها موردی از نظام طبقاتی که در اسلام وجود داشته همان بردگان بودند که در فصلهای قبل به تفصیل دربارهی آن سخن گفتیم و بیان کردیم که بردگی نظام و برنامهای بود که به علت شرایط و موقعیت خاصی به وجود آمد. اما اسلام نه تنها هیچ تأکیدی بر حفظ آن نداشت، بلکه اساساً چنین پدیدهای یکی از پایههای جامعهی اسلامی نبوده است و به صورت عارضی به وجود آمده است. علاوه بر این، اسلام به روشهای مختلف برای آزادکردن بردگان تلاش کرده است. با این وجود بد نیست از خودمان بپرسیم که اسلام با بردگان چگونه رفتار میکرده است؟
در اینجا لازم نیست مطالبی را که در فصل «آیا اسلام بردگی را روا میداند؟» بیان کردیم دوباره تکرار کنیم. بلکه فقط به ذکر حادثهی مشهوری که عمر بن خطاب براساس آن نظام طبقاتی اسلام را به دنیا نشان داد بسنده میکنیم.
یکی از اشراف و پادشاهان به تازگی اسلام آورده و به حج رفته بود و هنوز آثار کبر و غرور در او هویدا بود و در هنگام طواف با همان تکبر و فخرفروشی دوران جاهلیت از میان مردم میگذشت و چنانکه قرآن فرموده است اسلامآوردن ظاهری، قلبش را از لوث غرور پاک نکرده بود. همچنانکه خداوند در قرآن دربارهی این افراد میفرماید:
﴿قُل لَّمۡ تُؤۡمِنُواْ وَلَٰكِن قُولُوٓاْ أَسۡلَمۡنَا وَلَمَّا يَدۡخُلِ ٱلۡإِيمَٰنُ فِي قُلُوبِكُمۡ﴾[الحجرات: ۱۴].
«بگو: شما ایمان نیاوردهاید. بلکه بگویید: تسلیم [ظاهریِ رسالت تو] شدهایم. زیرا هنوز ایمان به دلهایتان راه نیافته است».
در هنگام طواف ناخودآگاه پای بردهای بر روی گوشهای از لباس بلند آن اشرافزاده – که نشانگر غرور و تکبر او بود – افتاد. فرد اشرافی در پاسخ به گستاخی آن برده سیلی محکمی به گوش او نواخت! در نتیجه آن برده برای شکایت از رفتار آن اشرافزاده به نزد خلیفهی دوم رفت. آیا گمان میکنید عمر در پاسخ به او گفت: «اشکالی ندارد! این مرد از اشراف است و تو یک برده هستی. او از یک طبقه است و تو از طبقه دیگر! او حقوقی دارد که تو نداری!» آیا برای حل این مسأله، قانونی وضع کرد که به وسیلهی آن طبقهی اشراف را از لگدمالشدن گوشهی لباسهایشان به وسیلهی بردگان حفظ یا بردگان را در مقابل این کار وادار به تحمل سیلی کند؟
هرگز! این حادثه در تاریخ بسیار مشهور است. عمر بر قصاص فرد متکبر اشرافی توسط آن برده و تحمل ضربهی سیلی از دست او تأکید کرد تا بدینوسیله او را به قانون خداوند بازگرداند که حتی در صورتی که میزان روزی یا جایگاه اجتماعی انسانها به هر علتی با یکدیگرتفاوت داشته باشد، آنها را باهم برابر و مساوی میداند.
چون آن مرد نجیبزاده از جریان مطلع شد تکبر ورزید و غرور و خودپسندی او را به گناه و طغیان کشاند و بسیار تلاش کرد تا خود را از حکم شریعت – که او را با هر انسان دیگری برابر و مساوی میداند – خلاص کند. زمانی که از این کار ناامید شد، از دست عمر فرار کرد و در نهایت مرتد شد و از اسلام برگشت!.
آری! این اسلام است که در آن هیچ طبقه و مزایای قانونگذاری برای طبقات وجود ندارد.
اما مسألهی ثروت و اختلاف سطح زندگی مردم مسألهی دیگری است. در صورتی که ثروت برای مالکانش حق ویژهای در زمینهی قانونگذاری یا قضاوت ایجاد نکند و شریعت به طور واقعی – و نه در عالم خیال و ایدهآل – به طور یکسان دربارهی همهی مردم اجرا شود، نباید آن را با مسألهی نظام طبقاتی و طبقات اجتماعی اشتباه بگیریم.
مشاهده کردیم که مالکیت زمینهای کشاورزی یا سرمایهداربودن در اسلام برای مالکان زمین و سرمایهداران، حقوقی را به وجود نیاورده است تا به وسیلهی آن دیگران را به بردگی کشانده یا از آنها سوء استفاده کنند و خلیفه یا حاکم اسلامی نفوذ و حکمت خود را از تأیید طبقهی سرمایهدار یا مالکان به دست نمیآورد. بلکه حکومت او از انتخابش به وسیلهی مردم و اجرای قوانین الهی توسط او ناشی میشد.
علاوه بر این، بر روی همهی کره زمین، جامعهای وجود ندارد که در آن ثروت همهی افراد با یکدیگر برابر و مساوی باشد. حتی در جامعهی کمونیستی نیز که ادعا میکند نظام طبقاتی را لغو کرده و فقط یک طبقه را در جامعه باقی گذاشته است تا ثروت و حکومت را در اختیار داشته باشد و سایر طبقات را ملغی اعلام کند، چنین چیزی وجود ندارد.