آیا میتوان در سایهی اسلام نظام اقتصادی کمونیستی برپا کرد؟
در فصلهای قبل بیان کردیم که اسلام همهی اصول شایسته و مناسب برای زندگی را در بر میگیرد و آیینی برای همهی ملتها و جوامع است، اما به علت ضعف جهان اسلام، فقه اسلامی در زمینهی مسائل اقتصادی، رو به رکود گذاشت. حال که چنین است بیایید اسلام را به عنوان عقیدهای برای تهذیب جانها و افکار بپذیریم و کمونیسم را به عنوان نظام اقتصادی خالصی که در سیستم حکومت و نظام اجتماعی، ارتباطی با هیچ مسألهی دیگری ندارد در جامعه برقرار کنیم تا بدین وسیله از یک سو اخلاق، آداب و رسوم و فرهنگ دیرینهمان را حفظ کنیم و از سوی دیگر برای ادارهی جامعه از جدیدترین نظام دنیای اقتصاد بهره گیریم.
***
این شبههی پلیدیست که از دیرباز کمونیستها آن را تکرار میکنند. آنها در مشرق زمین آشکارا به مبارزه با اسلام و شبههپراکنی پیرامون آن میپردازند و زمانی که دریافتند مسلمانان علیرغم تبلیغات آنها، پایبندیشان به احکام و تعالیم اسلام بیشتر شده است به این ادعای فریبنده روی آوردند و گفتند: کمونیسم با اسلام تعارضی ندارد. زیرا از جملهی تعالیم آن عدالت اجتماعی و سرپرستی دولت بر افراد جامعه و تأمین نیازهایشان است. پس آیا اسلام مخالف عدالت اجتماعی است؟
این همان روشیست که استعمار غربی در برخورد با اسلام آن را در پیش گرفته بود. آنها شروع به حمله به مبادی و اصول اسلام کردند. اما مسلمانان برخلاف میل و ارادهی آنها، آگاه و بیدار شدند. به همین دلیل آنها به شیوهی دیگری روی آوردند و به مردم گفتند: غرب تها در صدد صادرکردن تمدن به شرق است. آیا اسلام که خود پدیدآورندهی تمدن است از آن بیزار است؟ شما میتوانید مسلمان بمانید یعنی نماز بخوانید، روزه بگیرید، به ذکر و دعا بپردازید و از طریقتهای صوفیمآبانه پیروی کنید و در همان حال از تمدن غرب بهره ببرید. آنها اطمینان داشتند که هرگاه مسلمانان از این تمدن بهره گیرند دیگر مسلمان باقی نمیمانند. بلکه در طول چند نسل، ناخودآگاه به برده و بندهی این تمدن ساختگی تبدیل میشوند. آری! قضیه اینچنین بود و نسلهایی به وجود آمدند که نه تنها از اسلام چیزی نمیدانستند بلکه بدون هیچ علم و اطلاعی ناخودآگاه از آن گریزان بودند.
امروزه کمونیستها همان نیرنگها را به کار میبرند و میگویند: ای مسلمانان! ایرادی ندارد شما همچنان مسلمان بمانید، نماز بخوانید، روزه بگیرید، به ذکر و دعا بپردازید و از طریقتهای صوفیه پیروی کنید. زیرا ما به اعتقادات شما کاری نداریم. بلکه همهی هدف ما برپایی نظام اقتصادی کمونیستی است که در واقع بخشی از تعالیم اسلام است که به وسیلهی دانشمندان و ملتهای اروپایی تدوین و استخراج شده است. پس با خیال راحت آن را بپذیرید!.
آنها به خوبی میدانند که اگر مسلمانان از کمونیسم پیروی کنند دیگر مسلمان باقی نخواهند ماند و در طول چند سال کمونیسم آنها را درهم خواهد نوردید و زمانی به خود خواهند آمد که ناخودآگاه از دین خارج و منحرف شدهاند.
با این وجود بسیاری از مسلمانان فریب این نیرنگ ماهرانه را خوردهاند. زیرا از دید آنها این امر به عنوان راه حلی برای رهایی از مشکلات و راه خلاصی از تلاش، جستجو و تحقیق به نظر میرسد و آنها همچون معتادان سرخوش از مصرف مواد مخدر در رؤیا و خیال به سر میبرند.
در اینجا میخواهیم به طور کلی بیان کنیم که اصول کلی اسلام اجازه میدهد هر نظام عملی که قادر به پاسخگفتن به نیازهای متغیر افراد جامعه اسلامی باشد به شرط عدم مخالفت با این اصول، در جامعه برپا شود.
اما واقعیت این است که اگرچه کمونیسم در برخی از جزئیات با اسلام مطابقت دارد، اما به طور کلی با اصول اساسی اسلام سازگار نیست و جامعهی مسلمانی که از نعمتداشتن بهترین نظام برخوردار است نمیتواند از آن رویگردان شده و به کمونیسم یا نظامهای دیگری مانند سرمایهداری، سوسیالیسم و... روی آورد؛ اگرچه حتی این نظامها در برخی از جزئیات با اسلام سازگار باشند. زیرا خداوند در قرآن کریم به صراحت اعلام فرموده است:
﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ﴾[المائدة: ۴۴].
«و هرکس براساس آنچه خداوند بر پیامبرش نازل کرده است حکومت [و قضاوت نکند] کافر است».
بنابراین، خداوند در این آیه نفرموده است: هرکس براساس چیزی شبیه آنچه خداوند نازل کرده حکم ننماید کافر است!.
آیا واقعاً ممکن است که بگوییم: میشود کمونیست بود و همچنان مسلمان باقی ماند؟
هرگاه ما کمونیسم اقتصادی مورد ادعای آنها را در جامعه عملی کنیم قطعاً این امر به تعارض آن با جهانبینی و ایدئولوژی اسلام میانجامد و هیچ راهی برای گریز از این برخورد و تعارض وجود ندارد.
دربارهی جهانبینی چند نکته وجود دارد:
اولاً: اصول کمونیسم براساس فلسفهی مادی محض برپا شده است و به چیزی جز محسوسات، ایمان ندارد. از دیدگاه کمونیسم هر چیزی که با حواس قابل درک نباشد خرافه و خارج از عرصهی وجود یا حداقل از درجه اعتبار ساقط است. انگلس میگوید: «حقیقت جهان فقط در امور مادی آن خلاصه شده است». مادیگرایان معتقدند: «عقل چیزی جز مادهای نیست که پدیدههای خارج را منعکس میکند» همچنین معتقدند: «آنچه روح نامیده میشود جوهر مستقلی نیست، بلکه جزو نتایج ماده است». بدین ترتیب چنانچه کمونیسم در جامعه تحقق یابد ما در فضایی مادی به سر خواهیم برد که امور معنوی را به سخره خواهد گرفت و آن را حقایق غیر علمی به شمار خواهد آورد! اندیشهی اسلامی هرگز نمیپذیرد که خود را در این فضای مادی محدود محصور نماید که باعث تنزل کرامت و شخصیت انسان میشود و او را از موجودی والامقام – که جسمش بر روی زمین در حرکت است و با روح و فکرش در آسمانها پرواز میکند – به موجودی مادی تبدیل کند که همهی نگرانیاش تأمین «نیازهای اساسی» است که کارل مارکس آنها را در غذا، مسکن و اشباع غریزهی جنسی خلاصه کرده است.
هیچکس نمیتواند ادعا کند که ما با اجرای سیستم اقتصادی کمونیستی میتوانیم هیچ تعهدی التزامی به این اندیشهی مادی نداشته باشیم و با این توجیه که اقتصاد، مسألهای جدا از مسائل اعتقادی است، ما همچنان عقاید و باورهایمان به خداوند و پیامبر ص و مسائل روحیمان را حفظ خواهیم کرد. هیچکس نمیتواند چنین ادعایی کند، زیرا کمونیستها خودشان به محالبودن این امر اعتراف میکنند به طوری که میان نظام اقتصادی و عقاید، افکار و فلسفههای مرتبط با آن رابطهی محکمی ایجاد مینمایند. براین اساس که نظام اقتصادی همان چیزیست که عقاید، افکار و فلسفهها را تشکیل میدهد. بنابراین، یک نظام اقتصادی که بر پایهی فلسفهی مادیگرای محض شکل گرفته است نمیتواند فلسفهای روحانی به وجود بیاورد یا با آن سازگاری داشته باشد.
برای نمونه کمونیستها به ماتریالیسم دیالکتیک [٩۶]اعتقاد دارند و بر این باورند که تضاد طبقاتی تنها عامل پنهان پیشرفت اقتصادی و انسانی و ترقی انسان از مرحلهی کمونیسم اولیه به بردگی و بعد به فئودالیسم سپس به سرمایهداری و پس از آن در پایان به کمونیسم ثانویه است و برپایی کمونیسم اقتصادی را به صحت این منطق دیالکتیک پیوند داده و به زعم خود میان آن دو یک ارتباط علمی برقرار میکنند. در این مادیگرایی دیالکتیک هیچ جایی برای دخالت عاملی به نام خدا یا پیامبران و نبوت در خط سیر بشر وجود ندارد. زیرا به زعم آنها امکان ندارد این ادیان پیش از مرحلهی اقتصادی ترسیم شده برایشان، به وجود بیایند و بدین ترتیب ارزش هدایتکنندگیشان را که براساس اندیشهی اسلامی در پیشیگرفتن از روزگار ظهورشان است، از دست میدهند. با این وجود این، ماتریالیسم دیالکتیک که عامل همهی پیشرفتهای بشر را در دگرگونی ابراز تولید منحصر میداند از تجزیه و تحلیل چگونگی ظهور اسلام خارج از دورهی اقتصادی مورد انتظار عاجز است. قبل از ظهور اسلام در شبه جزیرهی عربستان در ابزار تولید چه نوع دگرگونی به وجود آمده بود که نتیجهی آن برانگیختهشدن پیامبر ص و به وجودآمدن نظام جدید باشد؟
بنابراین، چگونه میتوان این دو را به هم ربط داد یا در تفکر یک انسان گرد هم آورد و همزمان آنها را پذیرفت؟ همانطور که میدانیم مسلمانان به ادارهی جهان به وسیلهی خداوند، هدایت بندگان توسط پیامبران فرستاده شده از سوی او و قرارنگرفتن اسلام براساس مراحل تاریخی ترسیم شده توسط کمونیستها، اعتقاد دارند. در مقابل، کمونیسم نظامی اقتصادیست که معتقد است همهی مراحل تکامل و تغییر در آن براساس تضاد طبقاتی و جدال میان آنها به وجود آمده و جز عامل اقتصادی هیچ چیز – حتی خدا نیز – در آن دخالت نداشته است. حال چگونه ممکن است عقاید مسلمانان – که بدان اشاره کردیم – با اصول مذکور دربارهی مکتب کمونیسم سازگاری داشته باشد و از آن تأثیر نپذیرد؟!.
مسألهی دوم این است که از نظر فلسفهی کمونیستی انسان در مقابل نیروی ماده و اقتصاد فاقد اراده و اختیار است. کارل مارکس میگوید: «در یک کار تولیدی گروهی که مردم بدان میپردازند ناگزیر در میان خود روابط محدودی برقرار میکنند که خارج از ارادهی آنهاست. احساس مردم عامل به وجودآوردن آنها نیست. بلکه این وجود آنهاست که عامل ایجاد احساس و عاطفهشان است».
اما در مقابل، انسان از دیدگاه اسلام موجودی دارای اختیار و اراده است که به طور طبیعی ارادهاش تابعی از ارادهی ذات الهی است. خداوند میفرماید:
﴿وَسَخَّرَ لَكُم مَّا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا مِّنۡهُ﴾[الجاثیة: ۱۳].
«خداوند همهی آنچه را که در آسمانها و زمین است فرمانبردار و مطیع شما کرده است و همهی اینها، لطف و رحمت پروردگار برای شماست».
بنابراین، از آیهی فوق درمییابیم که انسان نیروی برتر بر روی زمین است و همهی نیروهای مادی و اقتصادی تابع و در اختیار اوست نه این که او تابع و فرمانبردار آنها باشد و مصداق این امر خود اسلام است. زیرا این دین براساس تغییرات مرحلهایِ تعیینشده توسط ماتریالیسم دیالکتیک، دچار تحول نمیشود. در صدر اسلام که مسلمانان ایمان آوردند هرگز احساس نکردند که تکامل اقتصادی نیرویی جبری است که بر آنها چیره شده است و – چنانکه مارکس میگوید – خارج از ارادهی آنهاست. بلکه دریافتند که آنها خودشان براساس هدایت خداوند به وسیلهی پیامبرش اقتصاد را شکل میدهند و براساس آن روابط اجتماعی به وجود میآورند. در نتیجه بدون وجود اجبار هرگونه عامل اقتصادی، بردگان را آزاد میکردند و مانع به وجودآمدن فئودالیسم میشدند؛ علیرغم این که صدها سال پس از آن در اروپا و سایر مناطق جهان این نظام برپا بود.
بنابراین، بیتردید هرگاه اقتصاد کمونیستی را در جامعه اجرا کنیم به ناچار مجبور به پذیرش فلسفهی مادی آن هم خواهیم بود که انسان را موجودی تابع شرایط و پیشرفت اقتصادیِ مستقل از ارادهی مردم میداند که با ارادهی خود برای تغییر و تحول تلاش نمیکند یا حتی بدان نمیاندیشد و این امر کاملاً غیر ممکن است!.
مسألهی سوم که در فصل «دیدگاه اسلام نسبت به مالکیت فردی» بدان پرداختیم، این نکته است که هرگز نمیتوان نظام اقتصادی و فلسفهی اجتماعی ورای آن را از هم جدا دانست. هنگامی که ما اقتصاد کمونیستی را قبول میکنیم به ناچار باید همراه آن فلسفهی اجتماعیاش را هم – که جامعه را اصل قرار داده و برای انسان جز در داخل گروه ارزشی قائل نیست – بپذیریم. این امر اساساً با تربیت اسلامی کاملاً تعارض دارد؛ تربیتی که به فرد اهمیت فراوانی میدهد و پس از تهذیب درونی، پرداختن به امور اجتماعی را به خودش واگذار میکند و به خوبی میداند که او عضوی پویا، زنده و دارای اراده و اختیار است که خودش نوع و محل کارش را انتخاب میکند و حق راهنمایی حاکمان و قیام علیه آنها در صورت خروجشان از دین خداوند را به او داده است. اسلام با این تربیت فردیِ عالی و وجود نظارت جامعه، افراد را به حافظان حریم اخلاق تبدیل میکند تا امور اخلاقی جامعه را رعایت و از وقوع منکر و زشتی در آن خودداری کنند. این امریست که چنانچه فرد را عضوی بیهوده از اجتماع به شمار آوریم که در امور اقتصادی و در نتیجه دیگر امورش تابع دولت است، تحقق آن از نظر روحی و عملی ممکن نخواهد بود.
مسألهی دیگر این که فلسفهی کمونیستی بر این اصل برپا شده است که تنها عامل یا حداقل برترین و تأثیرگذارترین عامل در ادارهی امور جامعه و ایجاد روابط میان اعضای آن، اقتصاد است.
اندیشهی اسلامی هرگز اهمیت اقتصاد و ضرورت ایجاد جامعه براساس اصول اقتصادی صحیح جهت به وجودآوردن فضایل اخلاقی و اجتماعی را انکار نمیکند. اما با این وجود بر این باور نیست که همهی زندگی را اقتصاد تشکیل میدهد یا راه حلهای اقتصادی همهی مشکلات جامعه را حل میکند.
مثلاً دو جوان را فرض کنید که هردو از نظر اقتصادی در وضعیت یکسانی باشند. اما یکی از آنها به اقتضای سرشت جوانی خود غرق در شهوتها باشد و برای یک لحظه هم دست از آنها برندارد و کنترل خود را از دست داده باشد. اما دومی انسان نیکنفس و دارای مناعت طبیعی باشد که به اندازهی معقول از لذتهای دنیا بهره گیرد و بقیهی نیرو و توانش را در رسیدن به مدارج عالی در زمینهی علم، هنر یا اندیشه هزینه کند. آیا این دو نفر با یکدیگر برابرند؟ آیا هردو در پیشرفت و اصلاح جامعه نقش یکسانی دارند؟
بازهم فرض میکنیم فردی دارای شخصیت قوی و متنفذیست که مردم سخنانش را میپذیرند و راهنماییهایش را عملی میکنند. اما فرد دیگری فاقد چنین شخصیتی است، بلکه همه جا مورد تمسخر و استهزای دوستان خود قرار میگیرد. آیا اقتصاد میتواند مشکل او را حل کند؟ آیا زندگی آن دو یکسان خواهد بود؟
فرض کنیم یک زن زیبا و یک زن زشت وجود داشته باشند. آیا اقتصاد قادر به حل کمبودهای آن زن زشت خواهد بود؟ آیا هردو از زندگی به یک اندازه لذت خواهند برد؟
به همین دلیل اندیشهی اسلامی به غیر از اقتصاد به ارزشهای دیگر به ویژه اخلاق نیاز دارد. علاوه بر این برای ایجاد ارتباطی دائمی میان خداوند و بندگان تلاش میکند. زیرا این امر بهترین وسیله برای تحکیم و تثبیت ارزشهای اخلاقی و بالابردن شأن انسان از نیازهای غریزی و کینهها و دشمنیهای ناشی از آن به دنیایی آزاد است که در آن نیکی و محبت غالب است.
از سوی دیگر اندیشهی اسلامی بر این باور است که نیروی روح انسان، ارزشمند و در زندگیاش بسیار تأثیرگذار است و هرگاه بدان عنایت و توجه شود و برای تربیت آن تلاش به عمل آید تأثیر آن از مجموع سایر عوامل از جمله اقتصاد کمتر نخواهد بود. مسلمانان در تاریخ اسلام مصداق این حقیقت را در موضعگیری ابوبکر دربارهی مرتدان مییابند که به تنهایی بر جهاد با آنان پافشاری کرد در حالی که هیچکدام از مسلمانان حتی عمر بن خطاب هم این موضع او را تائید نمیکردند. او به چه چیزی اعتماد داشت؟ نیروی مادی؟ اقتصاد؟ نیروی انسانی؟ او از نظر همهی عوامل فوق برای انجام تصمیمش در مضیقه و تنگنا بود. اما نیروی روحی عجیبی که روحش را به پروردگار مرتبط کرده و کمک و نیروی اراده را به او ارزانی داشته بود تنها عاملی بود که سستیکنندگان را به افراد پرشور و مصمّم و نیروی روح و احساس را به نیرویی مادی و اقتصادی تبدیل کرد که در طول تاریخ بینظیر بود! همچنین مصداق این امر را در موضعگیری عمر بن عبدالعزیز دربارهی ظلم سیاسی و اجتماعی – که بنی امیه آغازگر آن بودند – میبینیم. او با شجاعت در مقابل این ظلم ایستاد و امور را به حالت مطلوب و اولیهاش بازگرداند تا این که در دورهاش معجزهی اقتصادی تاریخ یعنی حذف فقر و برپایی جامعهی بدون وجود افراد نیازمند به وجود آمد.
به همین دلیل اندیشهی اسلامی به قدرت روحی فرد اهمیت فراوانی میدهد. زیرا نمیخواهد بشر فرصتهای معجزهآسای خود را از دست بدهد و فرصتهای اندوختهاش به هدر برود. اگرچه هرگز این اندیشهی آسمانی از تلاش در حد توان واقعیاش کوتاه نخواهد آمد. بلکه همیشه شعارش این است: «خداوند آنچه را که با قرآن قابل تغییر و اجرا نیست با نیرو تغییر میدهد و اجرا میکند».
بنابراین، انسان هرگز مجبور نیست برای تنظیم امور اقتصادیاش به کمونیسم روی آورد، سپس برایش مقداری نیرو و توان باقی بماند که آن را برای ارزشهای اخلاقی و مسائل روحی به کار برد. زیرا تورم اقتصادی مورد نظر کمونیستها مانند تورم اعضای جسم انسان همچون قلب و کبد است. بنابراین، نه عضو متورم وظیفهاش را به خوبی انجام خواهد داد و نه به اعضای دیگر اجازه میدهد به طور صحیح به انجام وظیفهشان بپردازند.
***
بنده میدانم عدهای از مثالهای مذکور و مقایسهی کمونیسم و اسلام با یکدیگرآزرده میشوند. زیرا آنان اصولاً به مسائل نظری اعتقادی ندارند و آن را شوخی بیهودهای میدانند یا گمان میکنند که فقط مسائل علمی ارزش توجه را دارند و همهی برنامههای قابل اجرا را میتوان یکسان دانست. به همین دلیل همواره در آرزوی مشاهدهی ناسازگاری عملی اسلام و کمونیسم هستند.
مادر کماهمیتدانستن جنبهی نظری دین با آنها موافق نیستیم. اما با وجود این، برخی از جنبههای اختلاف عملی میان دو مکتب را برایشان بیان میکنیم.
اولاً: اسلام وظیفهی اصلی زن را تربیت فرزندان میداند و خروج او از خانه و اشتغال در خارج از آن را جز در حالت ضرورت نمیپذیرد. حالت ضرورت نیز هنگامیست که زن فاقد سرپرستی مانند پدر، برادر، شوهر یا خویشاوندی باشد که نیازهایش را تأمین کند.
اما اقتصاد کمونیستی ایجاب میکند که ضرورتاً زن به طور تمام وقت مانند مرد کار کند. صرفنظر از غیرمعقولبودن فلسفهی کمونیستی در اینباره و انکار تفاوت وظایف و شخصیت زن باید دانست که اقتصاد کمونیستی بر افزایش حداکثری تولید مادی برپاست و این امر فقط با اشتغال همهی افراد جامعه در کارخانهها، کارگاهها و مزارع و کارکردن زن به همراه مردان جز در مرخصی کوتاه چند ماه پس از زایمان، ممکن است. افزون بر آن مهد کودکها تربیت فرزندان را به شیوهی تولید بزرگ [٩٧]عهدهدار خواهند بود [٩۸].
چنآنچه اقتصاد کمونیستی در جامعه برپا شود همهی زنان برای کارکردن از خانه خارج خواهند شد. بدین ترتیب، یکی از ارکان اساسی اندیشه اسلامی که همهی نظامهای اجتماعی اخلاقی و حتی اقتصادیاش را براساس اختصاص زن به امور داخل خانه و اختصاص مرد به امور خارج از آن جهت ایجاد تقسیم کار و رعایت تخصص افراد، قرار میدهد، فاصله خواهیم گرفت [٩٩].
چنآنچه کسی ادعا کند خروج زن از خانه و کارکردن او در بیرون ضرورتی ندارد به اعتراض خودِ کمونیستها چنین فردی از اصول کمونیسم ادعاییشان خارج شده است. زیرا هدف آنها فقط افزایش تولید است که بیتردید مسألهای حیاتی و اساسی به شمار میآید. اما رسیدن به این هدف نیازی به پذیرش اقتصاد کمونیستی ندارد. زیرا حتی خود نظام کمونیسم افزایش تولید را از اروپای سرمایهداری یاد گرفته است [۱۰۰]. برقراری حکومت اسلامی تضادی با استفاده از مدرنترین ابزارها جهت افزودن بر تولیدات کشاورزی و صنعتی بدون نیاز به اشتغال زنان در بیرون از منزل ندارد.
ثانیاً: نظام اقتصادی کمونیسم بر دیکتاتوری مطلق برپاست. دولت مشاغل را تعریف و تعیین کارگران را به طور دلخواه – و صرفنظر از علاقهی آنها به نوع یا محلِکار – در مشاغل مختلف تقسیم کرده و به کار میگیرد. بنابراین تولید، تعیینکنندهی سیاستهای کلی است و مردم را وادار به اجرای آنها میکند و این امر تحقق نمییابد مگر آن که دولت تنها ناظر بر همهی امور، افکار، گفتهها، اجتماعات و راهنماییها باشد. زیرا چنانچه به افراد در چنین اموری آزادی داده شود، قطعاً به آزادی انتقاد از نظام و حاکم میانجامد که دولت هرگز وقوع چنین امری را نمیپذیرد.
در اینجا ما باید دیکتاتوری حاکم و دیکتاتوری حکومت تفاوت قائل باشیم. ممکن است خود حاکم فردی متواضع و دارای سعهی صدر باشد. اما این امر با دیکتاتوری حکومت در ادارهی نظام اقتصادی و نظارت بر آن با استفاده از نیروی زور نخواهد بود و این امریست که کمونیسم صراحتاً به وجود آن در نظام حکومتیاش اعتراف کرده و آن را دیکتاتوری پرولتاریا مینامد.
علاوه بر همهی اینها، کمونیسم نظامیست که همچنان در مرحلهی آزمایش و خطا به سر میبرد. در ابتدا همهی انواع مالکیت را به طور مطلق لغو و دستمزد همهی کارگران را مساوی اعلام کردند. سپس تحت فشار واقعیتها دریافتند که بهتر است اجازهی داشتن میزان محدودی از مالکیت فردی به افراد داده شود و همچنین میان دستمزدها براساس میزان تلاش کارگران تفاوت ایجاد شود. بدین ترتیب تا حدودی از دو مورد از اصول وضع شده توسط مارکس فاصله گرفتند و به اندیشهی اسلامی نزدیک شدند! چگونه ممکن است اصولی را که همهی بشریت هرگاه مسألهی جدیدی را تجربه کردند، به سوی آن بازمیگردند رها کنیم تا به قطاری بپیوندیم که کجدار در حرکت است. حال اگر ناگهان بر سرعت آن افزوده شود چه بر سر آن خواهد آمد؟
هیچ انسان عاقل دارای اعتماد به نفسی چنین کاری نخواهد کرد. این اقدام یک شکست جبرانناپذیر درونیست که اشکال و توجیهات مختلفی به خود میگیرد. اما فقط افراد ضعیف و درماندگان آن را تحمل میکنند.
[٩۶] ماتریالیسم دیالکتیک: ماتریالیسم یعنی مادهگرایی و نفی امور ماورایی و متافیزیک. یکی از معانی متعدد دیالکتیک، تغییر است. براساس دیالکتیک تنها چیزی که در جهان ثابت است تغییر است، عامل آن هم تناقض و تضاد است به عنوان موتور طبیعت. مثلاً اتم جمع ضدین است (بار مثبت پروتون و بار منفی الکترون). دیالکتیک همچنین به معنای گفتار و نطق است و در اصطلاح رسیدن به حقایق و اثبات هدف از طریق کشف و تعقیب تضادها و تناقضها در فکر و گفتار. یکی از اجزای عمدهای ایدئولوژی مارکسیسم، فلسفهی ماتریالیسم دیالکتیک است. مارکسیسم، ماتریالیسم دیالکتیک را در مقابل ماتریالیسم کهنه و متافیزیک قرار میدهد که کلیهی انواع ماتریالیسم را در بر میگیرد. ماتریالیسم دیالکتیک همهی آنها را ناقص میشمارد. این فلسفه به قدمت جهان و به وجودآمدن تضادهای مختلف در آن معتقد است و بر این باور است که جهان همواره در تغییر دائمی است. در مقابل دیالکتیک، دگماتیک (جزم و ثبوت) قرار دارد که از آن به متافیزیک و یا به عبارت دیگر برداشتی از تفکرات اسلامی شرقی در بارهی اصل جهان یاد میشود که بر پایهی وجود اموری غیر مادی (و در اصل) خدا استوار است. به ادعای انگلس برای فلسفهی دیالکتیک هیچ چیز یکباره و برای همیشه مستقر و بلا شرط و مقدس وجود ندارد. مسألهی اساسی ماتریالیسم فلسفی یا دیالکتیک، نفی مذهب و خداست به دیگر سخن این مکتب، مذهب، باور به خدا، روح، موجودات ماوراء طبیعی و نیروهای غیبی و جهان پس از مرگ و بقای روح را رد میکند. ماتریالیسم، جهان را موجودی ازلی و متحرک به ذات میداند و علت حرکت جهان را در داخل آن جستجو میکند. [٩٧] Mass Production [٩۸] در فصل «زن در اسلام» در بارهی مسألهی مهد کودکها، سخن گفتیم. [٩٩] این امر با همکاری در داخل خانه تضادی ندارد. همچنین توزیع تخصصها میان افراد جامعه مانع وجود همکاری میان کشاورز، تولیدکننده صنعتی، مهندس، پزشک و... نخواهد بود. [۱۰۰] روسیه در آغاز جنبش کمونیستی از نظر اقتصادی بسیار عقبافتاده بود. به همین دلیل همهی ابزارهای تولید مادی را از اروپا به ارث برد.