سخنرانی مرحوم مولانا شهید شیخ محمد ضیایی رحمه الله در مورد جنگ جمل
[با اندکی تغییر و تلخیص]
اصول عقیدتی اهل سنت بر این است که علل اصلی آن اختلافها برای ما روشن نیست، ما بزرگان اصحاب را شاگردان مکتب رسالت میدانیم و به هیچ وجه به خود اجازه نمیدهیم که بگوییم فلانیها محکومند و فلانیها حاکم. چون شهادت داده که آنها همه اهل بهشتند و همه اهل خیر و ثواب بودند.
روایتی که از محمد بن ادریس شافعی معروف است این است:
«تلك الدماء طهر الله منها سيوفنا فلنطهر منها ألسنتنا». «اینها خونهایی است که پاک کرد خداوند از آن شمشیرهای ما را پس پاک میداریم زبانمان را (از این موارد)». یعنی در قتل و کشتار داخلی که با قتل و کشتار حضرت عثمان شروع شد و تقریباً با قتل و شهادت حضرت حسن پایان یافت این مدت تاریکترین و تاسف انگیزترین دوران تاریخ درخشان اسلام است، اهل سنت آنچه مربوط به صحابه میباشد مورد بحث قرار نمیدهند، به این دلیل که قرآن گواهی داده است که همه اهل خیر و صلاح و تقوی بودهاند.
حوادث آن فتنهها یکصد سال بعد از واقع شدنشان نوشته شده هیچ امکان تحقیق نیست، غیر ممکن است کسی بتواند تحقیق کند، ظالم که بوده و مظلوم که بوده است.
چون حوادثی که بعد از صد سال بررسی میشود چطور میشود دانست چه کسی حاکم و چه کسی محکوم بوده است. حوادثی در جهان صورت گرفته که لحظه وقوعش فیلم برداری شده و رسانههای گروهی زنده جزئیاتش را یادداشت کرده، با وجود آن وقتی که به محک تحقیق گذاشته شده، حقوقدانان برجسته گفتهاند که علل اصلی نامعلوم است.
این در مورد حوادثی است که لحظه به لحظه گزارش از آنها تهیه شده است تا چه رسد به حوادثی که در سال ۳۵ هجری واقع شده و در سال ۲۰۰ هجری نوشته شده، چند سال فاصله دارد چون قدیمیترین تاریخ که به شکل جزوه نوشته شده، در اواخر قرن دوم هجری نوشته شده است بقیه در قرن سوم نوشته شده.
کلیه مورخان اسلامی از علمای قرن سوم و چهارم هستند یعنی در قرن اول به طور کلی تاریخ نبوده و قرآن و حدیث نوشته شده است، حالا فرض میکنیم یک مورخی از پدرش جزوههایی به ارث برده با توجه به این دو اصل اشکال ندارد که بدانیم که خلاصه مطالب چه میشود:
تا سال ۳۰ هجری یعنی گذشت پنج سال از خلافت حضرت عثمان ذی النورین اوضاع مسلمین خیلی آرام بود و اسلام در حال پیشرفت و سربلندی در جامعه بود، کشور اسلامی خیلی وسیع شده بود از ابتدای آذربایجان تا انتهای سودان، الجزایر، قبرس و جواز قفقاز گسترده شده بود، اداره این مملکت با وسایل ابتدایی بدون اداره اطلاعات و بدون پلیس مخفی خیلی مشکل است، طبیعی بود که حوادثی بروز میکند، این یک علت.
اما علت دوم: ملل مختلفی بعد از اینکه پدرها و برادرها و عموهایشان را از دست دادند به اجبار مسلمان شدند، مثلاً ملت ایران با تمام معنا جنگید و در جنگهای نهاوند، قادسیه، جلولا، حداقل ۳۰۰ هزار جوان ایرانی کشته شده بودند.
فرزندان اینها قرآن میخواندند، نماز هم میخواندند، بعضیها حافظ قرآن بودند و لیکن آیا میتوانستند خون پدرانشان را فراموش کنند.
آنها مسلمان بودند اما عثمانها، طلحهها. علیها را قاتلان پدران خود میدانستند چه خوش گفت فردوسی:
پدر کشتی و تخم کین کاشتی
پدر کشته راکی شود آشتی
بله: کسی که پدرش در قادسیه و عمویش در جلولا کشته شده بود، اگر در مدینه حافظ قرآن هم بود ولی به تمام معنا سعی میکرد از حضرت عثمان عیب و نقص پیدا کند و صد برابر بزرگتر جلوه دهد، زیرا او همان عضو شورای خلافتی بود که جنگ قادسیه را بوجود آورد و تاج کسری را به مدینه آورد و درخت کاویانی را پاره پاره کرد. این جریان را نمیشود فراموش کرد، [٩۱]مذهب چیز دیگری است که دل نمیتواند تاج و تخت بر باد رفته را فراموش کند نمیشد که علناً بگوید: ایها الناس! ای مردم این حکام تاج و تخت ما را بر باد دادهاند و علیه آنها قیام کنید بلکه طوری دیگر باید اعلان میکردند که این حاکمان ظالم هستند تا گوش شنوا پیدا کنند.
از میان علتها من به همین دو علت اکتفا میکنم، از میان علتها کافی است که همین دو تا مملکت را به آشوب بکشند، از سال ۲۸ هجری فتنه به شکل شکایت آشکار شد. یکی دو بار مردم کوفه و بصره از امرایشان شکایت کردند، حضرت عثمان امیران را معزول کرد، اما همین که امیر معزول میشد این عده میرفتند، باز عدهای دیگر میآمدند از امیر جدید شکایت میکردند یعنی عزل امیر یک رسم شده بود.
مردم میگفتند: میرویم مدینه پدرش را در میآوریم، عزل امیر یک وسیله افتخار و مباهات برای طایفهها شده بود در نتیجه خلیفه تصمیم گرفت امراء را معزول نکند و عدهای شکایت کردند و امیر را معزول نکرد.
این مقدمه آشوب بود، حضرت عثمان نظرش این بود که به مردم آزادی بدهند و با آنها با خشونت رفتار نکند.
هر چه در مدینه سر و صدا میکردند خلیفه چیزی نمیگفت، یک بار بر روی منبر در حال سخنرانی بود یکی از شورشیان به منبر حمله کرد و عصای رسول الله را از دست حضرت عثمان س گرفت و با زانوی خود شکست با وجود این کار بازداشت نشد، بعد حضرت عثمان دستور دادند که عصا را بوسیله روده حیوان به هم پیوند دهند.
در سال ۳۶ هجری عدهای از مردم کوفه، بصره، ری، اصفهان و مصر با لباس احرام به مدینه منوره آمدند و گفتند بعد از زیارت مدینه به حج خواهیم رفت، ولی داخل بارهایشان شمشیر و زره و سرنیزه بود، اما آنها با اسلحه داخل مدینه نشدند، بلکه منتظر شدند تا عید قربان شود و مدینه خلوت شود.
چون از زمان رسول الله تا زمان حال مرسوم است که روز عید قربان کسی در مدینه نمیماند به جز پلیس امنیتی که حالا وجود دارد.
در آن زمان یا مردم برای حج میرفتند و یا برای خدمت به سایر حجاج. در روز ۲۵ ذی القعده بود که شورشیان شمشیرها را کشیدند و خانه خلیفه را محاصره کردند و اعلان کردند که ما تو را رها نمیکنیم مگر اینکه استعفا دهی. خلیفه میگفت: برای چه استعفا دهم؟ میگفتند: به تو مربوط نیست، تو استعفا بده هر کسی را که خودمان خواستیم خلیفه میکنیم.
جالب اینکه آنها در آن زمان نام کسی را نمیبردند، ولی شایع شده بود که عدهای طرفدار علی، عدهای طرفدار طلحه و عدهای طرفدار زبیر هستند. ولی آن بزرگواران هرگز این را نمیپذیرفتند.
خود آشوبگران برای اینکه بازار خود را گرم کنند و در مدینه جای داشته باشند این شایعات را پخش میکردند، بصریها خود را طرفدار طلحه و مصریها خود را طرفدار زبیر و کوفیها خود را طرفدار علی اعلان میکردند.
اما حضرت عثمان به هیچ وجه حاضر به استعفا نبودند و میفرمودند: پیراهنی را که خداوند به من پوشانیده به دست خود بیرون نمیکنم [٩۲].چون اگر استعفا دهم خلیفه بعدی هم چارهای بجز استعفا ندارد. اگر قرار باشد عدهای خانه خلیفه را محاصره کنند و خلیفه را وادار به استعفا کنند هر شش ماه مجبور است یک خلیفه استعفا دهد، بالاخره عدهای ناراضی هستند، عدهای خانه شان کوچک است، عدهای باغشان کوچک است، عدهای جیبشان پر است و پس انداز زیاد است.
هر کس به دلیلی میخواهد خلیفه را عزل نماید، من این کار را نمیکنم و این سنت نامبارک را برای مسلمانان نمیگذارم، من استعفا نمیدهم. حرف خلیفه حسابی و منطقی بود در آن روزها امهات المومنین نیز برای حج با مسلمین رفته بودند.
۱۸ ذی الحجه که شد شورشیان ترسیدند که مردم باز گردند و به داد خلیفه برسند، خلیفه را کشتند [٩۳]. و خانهاش را غارت کردند و دست زنش را قطع کردند و بیت المال را چپاول کردند.
سه روز مدینه بدون خلیفه بود خودشان یا نماز میخواندند و یا نمیخواندند. در این سه روز شهر مدینه حالت آشوب داشت و خانههای مردم غارت میشد، شبی نبود که با حکومت نظامی کردن منطقهای خانههای بسیاری غارت نشود، روزها هم بعضی اوقات محلهها غارت میشد تنها انبار و وسایل خانههای کافی نبود حتی مذکور است که بزرگان مدینه روز سوم به تب و تاب افتادند که باید کاری کرد، باید فکری کرد، اگر کسی را به عنوان خلیفه انتخاب نکنیم آشوبگران یکی از سران خود را خلیفه مقرر خواهد کرد و این خیلی مشکل میشود، موقعی که اطراف خانه حضرت علی سر و صدا شد حضرت علی با ناراحتی شمشیرش را برداشت و فکر کرد که آشوبگران برای غارت خانهاش آمدهاند، به همین خاطر با قدمهای شمرده آمدند، ولی وقتی به در خانه آمدند دیدند سر و صدا از آشوبگران نیست، پیرمردان مهاجر و انصار وقتی ایشان را دیدند به گریه افتادند و گفتند:
اسلام و مدینه را دریاب قبل از اینکه شورشیان یکی از سران خود را به عنوان خلیفه منصوب کنند، ما جز شما کسی را نداریم. حضرت علی فرمودند: طلحه و زبیر برای این کار آمادگی بیشتری دارند، ولی اهل مدینه گفتند: تا وقتی که شما هستید محال است که طلحه و زبیر بیعت ما را قبول کنند [٩۴].
حضرت علی با مردم کنار آمد و روی منبر قرار گرفت و شرایط خلافت را به طور مختصر بیان کرد و نشست و مسلمانان او را به عنوان خلیفه چهارم انتخاب کردند.
تا اینجا شورشیان نمیگفتند طرفدار چه کسی هستند، همین که اهل مدینه حضرت علی را انتخاب کردند شورشیان یکسره اعلان کردند که مقصد ما همین بود، ما فقط میخواستیم علی را خلیفه کنیم، ما برای علی میجنگیم و منظور ما همین بوده است. بله خوب تیری به پیکر اسلام زدند تا امروز نتوانسته است جان بگیرد، قبل از تعیین حضرت علی به خلافت آنها نمیگفتند ما طرفدار علی هستیم، همین که حضرت علی به خلافت رسید مسلمانان مهاجرین و انصار طبق روایت نهج البلاغه که خود حضرت میفرماید:
«بايعني القوم الذين بايعوا أبابكر وعمر».
همان مردمی که با ابوبکر و عمر بیعت کردند با من بیعت کردند. وقتی که بیعت کنندگان با ابوبکر و عمر س حضرت علی را خلیفه کردند، شورشیان گفتند: منظور ما همین بوده این برای اسلام درد بود. مفهوم این کار این بود که آنها به دستور حضرت علی کار میکردند، پس از کشته شدن حضرت عثمان و غارت مال مسلمین و قطع کردن دست زدن حضرت عثمان همه به دستور حضرت علی بوده است. آنان میخواستند به تباه کاریهای خود جامه قبلی بپوشند که مطابق دستور خلیفه کار میکنیم، منتها آن زمان رسمی نبوده، حال رسمی شده است.
روزهای اول مدینه آرام نبوده، مردم مدینه وقتی دیدند اوضاع آرام نمیشود و بزرگان مدینه کمتر در نماز شرکت میکردند. اورادی نبود غیر از چگونگی کشته شدن خلیفه و چگونگی شیون کردن زن و دختران خلیفه، اوضاع خیلی خراب شده بود، بزرگان مدینه وقتی میآمدند جا نداشتند و سران کوفه، بصره و مصر کسی را نمیگذاشتند، چون خود را حق میدانستند.
یکی دو بار حضرت طلحه و زبیر ب آمدند و گفتند:
یا امیرالمومنین اوضاع خراب است اگر این طور باشد هیچ کس تسلیم شما نمیشود، پیراهن خونین عثمان و دست بریده زنش به دمشق فرستاده شده که در آنجا مهمترین پادگان نظامی امت اسلام با ۱۵۰ هزار سرباز موجود است خیلی مشکل است این پادگان با دیدن پیراهن خونین خلیفه و دست بریده زنش برای آشوبگران تسلیم شود.
حضرت علی بزرگوارانه فرمود: اینها الان مالک ما هستند، [٩۵]شما میدانید اگر ما خواسته باشیم اینها را از مدینه بیرون کنیم همان طور که خودشان خواستند یکی را از خود به عنوان خلیفه تعیین میکنند پس بگذاریم اوضاع آرام و تا دو لشکر شام و یمن و مصر به مدینه آیند، تدریجاً اینها را کنار میگذاریم و اوضاع به حال عادی بر میگردد.
این سخن بسیار درست بود ولی آشوبگران خیلی زیرکتر از آن بودند که به این دام بیفتند، باید آب را طوری گل آلود کنند که برای همیشه گل آلود بماند. آنها نمیگذاشتند اوضاع آرام شود و مخفیانه طلحه و زبیر را تحریک میکردند که علی به شما دروغ میگوید علی میخواهد همین طرفداران خودش را نزدیک کند، به علی هم میگفتند:
طلحه و زبیر مخلص برای تو نیستند و به شکل جاسوس عدهای از همین قاتلان حضرت عثمان، طلحه و زبیر را تحریک میکردند و عدهای حضرت علی را تحریک میکردند که طلحه و زبیر ب عوض شده، هیچ امیدی نیست.
در نتیجه بین سران اسلام اختلاف بوجود آمد، بعد از اینکه طلحه و زبیر یکی، دو بار مراجعه کردند، حضرت علی صلاح ندید که قاتلان حضرت عثمان را از مجلس خود دور کند و طلحه و زبیر گفتند: ما را به بصره و کوفه بفرست، ما آنجا طرفدارانی داریم که از آشوب به دورند ما آنها را به مدینه میآوریم تا تو را کمک کنند و قاتلان را از تو دور کنند تا تو خلیفه واقعی همه مسلمانان بشوی نه خلیفه عده قاتل و آشوبگر.
باز هم حضرت علی صلاح ندید فرمود: با من باشید من برای بصره و کوفه امیر تعیین کردهام به نظر من، شما اینجا باشید بهتر است.
با وجود تحریک طلحه و زبیر ب بر ضد حضرت علی و سخن چینیها و نقل سخنان نادرست از طلحه و زبیر ب برای حضرت علی به هر حال روزی طلحه و زبیر با حالت ناراحتی به حضرت علی گفتند: میخواهیم برای عمره به مکه برویم.
حضرت علی فرمود: فعلاً صلاح نیست که برای عمره یا جای دیگر بروید با من باشید بهتر است. حضرات فرمودند: بالاخره ما تصمیممان را گرفتهایم، حضرت علی به اصطلاح وقتی دید ایشان خشم و غیظ کردهاند فرمود: ما تا وقتی که ممکن باشد این امر را نگه میداریم.
این انتقاد بزرگوارانه حضرت علی تاثیری در آنها نگذاشت زیرا بیش از حد نسبت به حضرت علی بد گمان شده بودند، قبل از اینکه اینها به مکه برسند به حضرت عایشه خبر رسید که عثمان را کشتند، خانهاش را غارت کردند و دست زنش را بریدند و هر چه خواستند، انجام دادند علی را خلیفه کردند، سخنگو به ام المومنین نگفت که مهاجرین و انصار حضرت علی را خلیفه کردهاند.
بدبختی اینجا است طرح بیان گفتار خیلی فرق میکند، ام المومنین در حال حرکت بسوی مدینه بود وقتی این خبر را شنید برگشت و گفت: تا اوضاع آرام نشود بر نمیگردم.
در چنین اوضاعی اگر مدینه بروم نمیدانم چه بکنم؟ خلیفه را تایید بکنم؟ با این اوضاع نمیدانم تکلیفم چیست؟ و اگر تایید نکنم نمیدانم آنها چه بر سرم میآورند؟
به مکه برگشت و یکی دو هفته که گذشت، طلحه و زبیر ب آمدند، اوضاع خراب شد زیرا خبرها دلالت میکردند بر این که آشوب گران بر مدینه تسلط دارند و علی اسماً خلیفه است و قدرتی ندارد و در نتیجه آنها تصمیم گرفتند و دانستند که هیچ امیدی از مدینه نیست، ما نمیتوانیم ساکت بنشینیم، برویم بصره و کوفه مومنان مخلصی که آشوبگر نیستند، خلیفه را نکشتند، خانه کسی را غارت نکردند، دستشان به خون کسی آلوده نیست آنها را بیاوریم و این آشوبگران را دور کنیم، حالا علی خلیفه ما میشود نه خلیفه آنها.
مشهور است که در هفته اول خلافت حضرت علی س عدهای از معتمدان و تجار مدینه در نزد آن حضرت آمدند و گفتند: کلیه بازارچهها و دکانهای ما را غارت کردهاند هر چیزی که قابل مصرف بوده برده شده، تکلیف ما چیست؟ حضرت علی فرمودند: دزد را معرفی نمایید تا اقامه حدود نمایم.
تجار مدینه به همدیگر نگاه کردند و گفتند: دزد نیمی از اهل مسجد و مجلس تو است و نیمی از کسانی که با تو بیعت کردند و خود را پیرو تو میدانند و میگویند:
برای تو شمشیر زدند و برای تو عثمان را کشتند، این خود دلالت بر اوج فساد میکند و هیچ امکان مصالحه نیست.
آیا میدانید که در نظام طبیعت و در رسم و روش بشر هر چند انسان پاک نهادتر و پاک دلتر باشد، معمولاً خوش پندارتر میگردد و بر اساس همین دل پاک و پندار نیک بود که منافقان رسول الله ص را متهم کردند که گوشی است و هر چه بشنود باور میکند.
خداوند از پیامبرش چنین دفاع کرد و میفرماید:
﴿وَمِنۡهُمُ ٱلَّذِينَ يُؤۡذُونَ ٱلنَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٞۚ قُلۡ أُذُنُ خَيۡرٖ لَّكُمۡ﴾[التوبة: ۶۱].
یعنی: «از این افراد کسانی هستند که پیامبر را اذیت میکنند و میگویند که او گوشی است، بگو او گوشی خیر و خوبی است».
ام المومنین را حضرت طلحه و زبیر در مکه ملاقات کردند بعد از گریهها و داد و بیدادها نسبت به وضع مدینه چنین قرار گذاشتند که به بصره بروند و کسانی که در آشوب و قتل شریک نیستند با خود بیاورند تا مدینه را اصلاح کنند موقع حرکت به شام بود در این موقع خبر به حضرت علی رسید که طلحه و زبیر ام المومنین و بزرگان قریش به سوی بصره حرکت کردهاند تا مدینه را اصلاح کنند و آشوبگران را بیرون کنند.
حضرت علی با لشکری وارد بصره شدند و در آنجا منزل کردند، قطاع بن عمر و تمیمی را نزد طلحه و زبیر و ام المومنین فرستادند و مقصود آنها را از این مسافرت توضیح خواستند، قطاع آنها را خیلی مختصر قانع کرد و به آنها گفت: تنها راهش این است که با علی کنار بیایید. آن بزرگواران فوراً قانع شدند و قرار بر این شد که فردا صبح قبل از طلوع آفتاب به مدینه برگردند، از طرف حضرت علی اعلان شد برای اینکه حسن نیت کامل رعایت شود، کسانی که در آشوب علیه حضرت عثمان س دست داشتند فردا با ما حرکت نکند. این اعلامیه مانند پتکی بر سر قاتلان حضرت عثمان س بود آنها لبها را به دندان گرفتند و گفتند: خوب شد، خوب پیران قریش میخواهند بر سر ما اصلاح کنند که ما را مورد مصالحه قرار دهند.
خیلی عالی است، طلحه و زبیر، علی و مادرشان شیکی شوند و پدر ما را در آورند، برای نجات جان خود درست میگفتند، نه برای اسلام و مسلمین، بعد در جلسات کوتاه سران آشوبگر گفتند: امشب اگر صبح شد و این وضع ادامه داشت ما نیستیم، امشب شب تصمیم گیری جدی است.
آنها دو دسته شدند یک دسته به لشکر طلحه و زبیر حمله کردند، گفتند: به فرمان امیرالمومنین پیمان شکنان را میزنیم. حضرت علی خبر نداشت و دستهای دیگر در لشکر حضرت علی بود که زمانی که سر و صدا شد و بپرسند چه شده بگویند: از لشکر طلحه به ما حمله شده، پاسخشان دادیم:
طلحه و زبیر ب گفتند: از مدینه به ما میگفتند که علی عوض شده است.
علی هم گفت: از اول به ما میگفتند: طلحه و زبیر ب عوض شدهاند. نه علی و نه طلحه و زبیر ب از این ماجرا خبر نداشتند، بامدادان وقتی نماز صبح خوانده شد جز جنگ و کشتار چیز دیگر نبود، در یک جنگ نیم روزه شش هزار مسلمان کشته شد، در وسط شهر بصره وقتی شتر حضرت ام المومنین پس شد حضرت علی فرمود: عمار و محمد بن ابی بکر بروند و مادر را بیاورند، حضرت علی سوال کرد مجللترین خانه بصره خانه کیست؟ گفتند خانه طلحه بن عبیدالله خزایی.
این طلحه غیر از طلحه بن عبیدالله تمیمی است امیرالمومنین فرمود: ام المومنین را به خانه ببرید و چند زن شبانه روزی او را خدمت کنند و پس از دو سه روز که حضرت عایشه استراحت کردند. روزی حضرت علی با پسرانش به خانه حضرت عایشه رفتند، بعد از گلهها و تقاضای عفو حضرت علی فرمودند:
مادر کی قصد دارد به سوی مدینه برگردد؟ حضرت عایشه فرمودند: هر وقت برگردم به شما خبر میدهم. حضرت علی فرمود: دو سه روز جلوتر خبر بده تا وسایل حرکتتان را آماده کنیم، سه روز قبل از حرکت خبر داد و حضرت علی دستور داد تا چهل زن، مادر را تا مدینه منوره همراهی کنند. چون احتمال داشت قبایل عرب از قتل و کشتار عصبانی باشند، حضرت حسن و حضرت حسین مرکب ام المومنین را همراهی کردند همچنین احتمال داشت قبایل عرب باعث مزاحمت شوند و حضرت علی تا چند فرسنگ بیرون از بصره مرکب ام المومنین را همراهی کرد و موقع خداحافظی ام المومنین از بالای شتر به فرزندان خود گفت: ای مسلمانان خدا گواه است که آنچه بین من و علی صورت گرفته همان است که بین مادر و فرزند ممکن است پیش آید.
حضرت علی در پاسخ فرمودند: خدا گواه است راست گفت و حقیقت گفت و گواهی میدهم که این همسر پیامبر در دنیا و آخرت هست [٩۶].
به این ترتیب فتنه جنگ جمل در سال ۳۶ هجری خاتمه یافت. مشهور است موقع جنگ که زد و خورد ادامه یافت حضرت خواستار ملاقات طلحه و زبیر شد، حضرت زبیر بیرون آمد و خیلی به هم نزدیک شدند تا اینکه سرهای اسبهایشان به هم نزدیک شد، حضرت علی گفت: ای زبیر، یادت هست روزی نزد رسول الله بودیم در چهره من خندیدی رسول الله فرمود: او را دوست داری؟ فرمودی: بله. و پیامبر فرمودند: «ستقاتله وأنت ظالـم». زبیر سخت متاثر شد و سوگند خورد که به کلی فراموش کردم، سر اسب خود را بر گرداند و لشکر گاه را ترک کرد و به سوی مدینه منوره آمد.
عمرو بن جرموز تمیمی او را تعقیب کرد، زبیر به او گفت: تو کجا میروی؟ من تا مدینه با تو همراهم، در اولین مرحله که کمی خسته شدند موقع نماز رسید حضرت زبیر تیمم کرد و گفت نماز بخوانیم، گفت: جماعت میخوانید، حضرت زبیر اقامه نماز کرد و جلو ایستاد، همین که زبیر س با الله اکبر در نماز داخل شد عمرو جرموز شمشیرش را برداشت و حضرت زبیر را داخل نماز شهید کرد [٩٧].
بزرگان صحابه وقتی به نماز ایستادند نمازشان مثل نماز ما نبود به خدا میپیوستند شمشیرش را برداشت و به بصره رفت و خدمت حضرت علی رفت و گفت: بشرنی بقتل زبیر.
حضرت فرمودند: «بشرك الله بالنار».
عمرو گفت: دوستانت را بکشیم جهنمی هستیم و دشمنانت را بکشیم باز هم جهنمی هستیم. حضرت علی فرمود پیامبر به من فرمودند: «يا علي بشر قاتل صفية بالنار» «أی علی بشارت بده قاتل صفیه را به جهنم».
عمرو که توقع جایزه بزرگی داشت بیرون آمد و خودکشی کرد و شمشیرش را زیر گلوی خود زد و خونریزی کرد و مرد. بعد شمشیر حضرت زبیر را به خدمت حضرت علی بردند حضرت علی آهی کشید و گفت: «طال ما خرج هذا السيف الكرب من وجه رسول الله» [٩۸].
یعنی: «در جنگ بدر، احد، خیبر و خندق چون آن زمان حضرت زبیر خیلی شجاع بود و به شجاعت معروف بود».
حضرت حمزه با صفیۀ برادر و خواهر بودند. گفته شده زبیر س شبیه خالویش حمزه بوده است.
اما حضرت طلحه در میدان جنگ بر اثر زد و خورد شهید شد، پس از پایان جنگ حضرت علی بر قاطری سوار بود و در میان کشته شدگان میرفت تا به جسد طلحه رسید و گفتند: این طلحه س است حضرت خودش را از قاطر پایین انداخت و نشست و سر حضرت طلحه را روی زانویش گذاشت و در حالی که به شدت اشک میریخت خاک را از ریش مبارکش پاک کرد. میگفت: یعز علی أبا محمد [٩٩]....
سخت میگذرد بر من ای ابا محمد که تو را چنین میبینیم.
«حضرت پیامبر ص در ازدحام کفار واقع شد در آن وقت به غیر از حضرت طلحه کسی دیگر نبود از چهار طرف تیر میبارید و حضرت طلحه بذریعه سپر جلوی تیرها را میگرفت که ناگهان سپر از دستش افتاد، تصور کرد که اگر من سپر را بردارم تا آنوقت معلوم نیست چند تیر به پیغمبر بخورد لذا به وسیله دست خود تیرها را دفع میکرد. در نتیجه دستش کاملاً فلج شد و تا آخر عمر خوب نشد» [۱۰۰]. حضرت علی همین دست را بوسه زد، سپس بر او نماز خواند و ایستاد تا دفن شد، خطاب به حسن بن علی س فرمود: «يا ليت أباك مات قبل هذا بثلاثين سنة» «ای کاش پدرت ۳۰ سال قبل مرده بود که این حوادث ناگوار را نمیدید».
بعد که به جسدهای سران قریش میگذشت حضرت علی آهی کشید فرمود: خدا لعنتشان کند به ما گفتند عدهای اوباش با طلحه و زبیر رفته این سران قریش همه اوباشند [۱۰۱].
اطرافیان حضرت علی در مدینه میگفتند: عدهای اوباش با آنها رفته است، سپس حضرت علی در کوفه ماند و به مدینه بر نگشت مردم منتظر بودند حضرت علی به مدینه بر گردد، به دو دلیل حضرت علی بر نگشت:
۱- نیروی مسلح اسلام دو قسمت بود یک قسمت به عراق و یک قسمت به شام
قسمت شام حال دست بنیامیه بود اگر به مدینه بر گردد نیروی عراق هم وحدت خود را از دست بدهد و پراکنده گردد احتمال دارد شورش کند، به همین دلیل در عراق ماند تا بتواند رهبری نصف نیروهای مسلح خود را بر عهده گیرد چند ماهی گذشت حضرت علی بر نگشت. بزرگان مدینه برای ملاقات با امیرالمومنین وارد کوفه شدند یکی از کسانی که به کوفه آمد ابراهیم بن محمد بن طلحه بود که پدر و پدربزرگ خود را در جنگ جمل از دست داده بود وقتی وارد مسجد کوفه شد، حضرت علی در جلوی او برخاست و او را سخت در آغوش گرفت و صورت او را بوسید و کمی حالت گریه به خود گرفت.
سران کوفه از این حالت بدشان آمد، ضمن اینکه با چشم و ابرو به همدیگر اشاره میکردند یکی بالاخره ترکید و به امیرالمومنین گفت: گمان میکنم اگر پسر عثمان س میآمد او را در آغوش میگرفتی! این جمله را به طور طعنه گفت [۱۰۲].
حضرت علی س فرمود: اگر فرزند عثمان س بیاید هم او را در آغوش میگیرم امیدوارم من و طلحه و زبیر ب جزء کسانی باشیم که خداوند درباره شان فرمود [۱۰۳]:
﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِينَ ٤٧﴾[الحجر: ۴٧]. یعنی: «سوء تفاهم و کینههایی که در دل آنها بوده از بین برده و در بهشت برادرانه در جلوی هم نشستهاند».
عقدهای گفت: خدا عادلتر است از آن که تو آنها را بکشی آن وقت فردا با تو در بهشت باشند. حضرت فرمودند: و یحک إن لم أکن أنا و طلحۀ و زبیر و عثمان من هؤلاء فمن هم؟. این گونه حوادث در تاریخ اسلام به ثبت رسیده نظریه حضرت علی نسبت به مخالفان سیاسیاش است. حضرت علی س به هیچ وجه آنها را فاسد یا کافر نمیدانسته است. در دوران چهار سال و چند ماه خلافت حضرت علی مشهور است تاریکترین دوران تاریخ است، زیرا در این دوره مسلمان به شمشیر مسلمان کشته میشد که اولش حضرت عثمان و آخرش حضرت علی س.
در مقام مقایسه خیلی عجیب واقعاً جای تاسف است که در قتل و شهادت حضرت عمر به اجماع مسلمین یک نفر مسلمان شرکت نداشت، همگی یا زردشتی یا یهودی و یا مسیحی بودند. درست بر خلاف قاتلان حضرت عثمان س که همه با ایشان نماز میخواندند و درست بر خلاف کسی که حضرت علی س را به شهادت رساند. گویند که حافظ قرآن بوده است، دوران چهار سال و چند ماه خلافت حضرت علی بحرانیترین دوران تاریخ اسلام است.
در این دوره کلیه فتوحات متوقف شد و فقط جنگهای داخلی بین مسلمین بود و این جنگ هم به علت اشتباه سیاسی گروه مخالف حضرت علی به وقوع پیوست.
تمت بالخیر التماس دعا
﴿رَبَّنَا تَقَبَّلۡ مِنَّآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ﴾﴿وَتُبۡ عَلَيۡنَآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ﴾
«پروردگارا، از ما بپذیر. همانا که تویى شنواى دانا... و توبه ما را بپذیر، که تو توبهپذیر و مهربانى!».
عبدالرحمن سلیمی
۱۴۲۳ هجری قمری، ۱۳۸۱ هجری شمسی
خواننده عزیز! برای اینکه از عقیده و نظر شما درباره مطالب این کتاب آگاه شویم لطفاً به آدرس زیر با ما مکاتبه کنید.
استان سیستان و بلوچستان، زاهدان – خیابان خیام – حوزه علمیه دار العلوم مکی زاهدان – عبدالرحمن سلیمی.
[٩۱] این درست نيست زیرا تاریخ اسلام نشان میدهد که صحابه بعد از اسلام أوردن با قاتل برادر و پدر خود همچون برادر بلکه از آن نزدیکتر تعلق ومحبت داشتند. (مصحح) [٩۲] اشاره به حديث پيامبر ص دارد که پيامبر به عثمان فرمودند: «يا عثمان! إن الله ملبسك قميصاً، فإن أرادك الـمنافقون على خلعه فلا تخلعه حتى تلقاني»، مشكوة المصابيح ۳/۲۸۳. [٩۳] «ولـمـا حوصر عثمان وطال حصره والذين حصروه هم أهل مصر والكوفة ومنهم بعض أهل الـمدينة أرادوا على أن ينزع نفسه من خلافة، فلم يقبل وخافوا أن تأتيه الجيوش من الشام والبصرة وغيرهما ويأتي الحجاج فيهلكوا فتسوروا عليه فقتلوه رضي الله عنه وأرضاه». ج ص ۵٩۴ أسد الغابة. م [٩۴] «فأتوا علياً فقالوا له: إنه لابد للناس من إمام. قال: لا حاجة لي أمركم فمن اخترتم رضيت به.... فقال: لا تفعلوا فإني أكون وزيراً خيراً من أن أكون أميراً». ج ص ۱٩۰ الکامل في التاريخ. م. [٩۵] «ولكن كيف أصنع بقوم يملكونا ولا نملكهم»، البداية والنهاية ج ٧ ص ۱٩۵. م [٩۶] «ثم جهز عائشة بكل ما ينبغي لها من مركب وزاد ومتاع . . . وقال علي: صدقت و الله ما كان بيني وبينها إلا ذاك وأنها زوج نبيكم في الدنيا والآخرة». الکامل في التاريخ ج۳ ص ۲۵۸. م [٩٧] تاريخ ابن اثير ج۳ ص ۲۴۲، «شهد زبير الجمل مقاتلاً لعلي فناداه علي ودعاه فانفرد وقال له: أتذكر إذ كنت أنا وأنت مع رسول الله لقاتلنه وأنت ظالـم . . .». [٩۸] فقال: «هذه السيف طال ما خرج الكرب من وجه رسول الله ثم بشر قاتل صفية بالنار». أسد الغابة ج۲ ص ۲۵۲ – ابن سعد ج ۳ ص ۱۱۲ – رجال حول الرسول ص ۳۶۵. [٩٩] در کتاب ابن اثير با اين عبارت نقل شده است: «والله لوددت أني مت من قبل اليوم بعشرين سنة». ج ۳ ص ۲۵۶ در سير اعلام النبلاء ج ۱ ص ۳٧۶ آمده: «إن عليا انتهی إلی طلحة وقد مات ومسح الغبار عن وجهه ولحيته وهو يترحم عليه وقال: ليتني مت قبل هذا بعشرين سنة». م علي کنار طلحه آمد و ایشان را دید در حالی که بر زمین افتاده بودند پس گرد و غبار را از صورت ایشان پاک کردند و در حالی که درود و رحمت بر ایشان میفرستادند گفتند: ای کاش بیست سال قبل از این واقعه من مرده بودم. [۱۰۰] طبقات ابن سعد ج ۳ ص ۲۱۸ و خلفاي راشدين. م [۱۰۱] حضرت علي ميفرمايد: «از پيامبر شنيدم که ميفرمود: طلحه و زبير همسايگان من در بهشت هستند». أسد الغابة ج۳ ص۸٧. [۱۰۲] در کتب طبقات ابن سعد ج۳ ص ۲۲۵ با کمي تغيير اين عبارت ذکر شده است. [۱۰۳] «جاء عمران بن طلحة إلى علي فقال: تعال هاهنا يا بن أخي. فأجلسه على طنفسته فقال: والله إني لأرجو أن أكون أنا وأبو هذا ممن قال الله: ونزعنا ما في صدورهم من غل إخوانا ....». طبقات ابن سعد ج۳ ص ۲۲۵.